تاثیر عزت نفس بر عشق و رابطه عاطفی

تاثیر عزت نفس بر عشق و رابطه عاطفی

تاثیر عزت نفس بر عشق و رابطه عاطفی

خودم را به عنوان یک انسان، ارزشمند نمی دانم و باورم این است که لایق دوست داشته شدن نیستم اما برای دیگران به خصوص شریک عاطفی ام در رابطه احترام و ارزش زیادی قائل هستم. در واقع برای عشق و دوست داشتن، نفر اول در زندگی من، دیگران هستند و خودم مهم نیستم.

همیشه در رابطه هایم دچار مشکل می شوم و باورم این است که ممکن نیست فرد انتخابی ام، دوستم داشته باشد و به من عشق بورزد، اگر فردی در رابطه به من احترام بگذارد برایم عجیب است و جمله‌ی (مگه میشه؟) در ذهنم تکرار می شود…

مشاور به من می گفت: مشکل بزرگ تو، نبود عزت نفس است، عدم عزت نفس چه تاثیراتی بر رابطه ی عاطفی می گذارد؟
در این مقاله قصد داریم به تاثیر عزت نفس بر عشق و رابطه ی عاطفی بپردازیم.

اهمیت عزت نفس بر عشق و رابطه ی عاطفی

درک اهمیت عزت نفس و نقشی که در ایجاد روابط صمیمانه ایفا می کند کار دشواری نیست. مانعی بر سر سعادت عاشقانه، از این هراس بزرگ تر نیست که، کسی خود را شایسته ی عشق نداند. این هراس منجر به تحقق دل نگرانی می شود.

اگر از احساس ارزشمندی و کاردانی برخوردار باشیم و خود را موجودی دوست داشتنی بدانیم می توانیم از ظرفیتی برخوردار باشیم که دیگران را هم دوست بداریم. رابطه ی عشق، به نظر طبیعی می نماید، خیر خواهی و بذل توجه، به نظر طبیعی می رسد. من چیزی دارم که بدهم، گرفتار و در بند کمبود نیستم. دارای نوعی مازاد احساس هستم که می توانم آن را در جهت عشق کانالیزه کنم. خوشبختی و سعادت نگرانم نمی کند.

اطمینان به صلاحیت و ارزش، اطمینان به توانایی خود در دیدن و لمس کردن آن، نیز یک پیش بینی است که به حقیقت می پیوندد.
مانعی بر سر سعادت عاشقانه، از این هراس بزرگ تر نیست که خود را شایسته ی عشق ندانیم و بر این اعتقاد باشیم که جز رنج و محنت سرنوشتی انتطارمان را نمی کشد.

 

اهمیت عزت نفس بر عشق و رابطه ی عاطفی

اما اگر به خودم و به آن فردی که هستم احترام نگذارم، چیز زیادی برای دادن نخواهم داشت مگر نیازها و خواسته های برآورده نشده ام را، در این شرایط دیگران را در نهایت، منبع تصدیق و تایید و یا تکذیب می بینیم.

آنها را به همان شکلی که هستند عزیز نمی داریم. تنها آنها را با توجه به کاری که برای من می توانند بکنند یا نکنند ارزیابی می کنیم، مترصد کسانی نمی شویم که بتوانم تحسین شان کنیم و با آنها هیجان و ماجرای زندگی را در میان بگذاریم.

دنبال کسانی می گردیم که ما را محکوم و تحقیر نکنند و شاید تحت تاثیر شخصیت ما قرار بگیرند و فقط ما را تایید کنند. توانایی ما در دوست داشتن، رشد نکرده باقی می ماند. این یکی از دلایل به شکست انجامیدن بسیاری از روابط است. نه به این دلیل که عزت نفسی که به آن نیاز داریم وجود خارجی ندارد.

همه ی ما شنیده ایم که می گویند: (اگر خودتان را دوست نداشته باشید نمی توانید دیگران را دوست بدارید.) اما آن چه که نمی فهمیم سر دیگر ماجرا است، اگر من خود را دوست داشتنی ندانم، دشوار است قبول کنم که دیگری مرا دوست بدارد.

اگر خودم را نپذیرم، چگونه می توانم عشق تو را به خودم پذیرا گردم؟ محبت و مهر تو تولید ابهام و سردرگمی می کند زیرا من خودم را موجودی ارزشمند ارزیابی نمی کنم. احساسی که به من داری ممکن است حقیقی، قابل اعتماد یا پردوام نباشد. اگر خود را دوست داشتنی احساس نکنم، قبولش دشوار است که کس دیگری مرا دوست بدارد. اگر نتوانم خود را بپذیرم چگونه می توانم عشق تو نسبت به خود را قبول کنم؟

حتی اگر آگاهانه احساس دوست داشتنی نبودنم را انکار کنم، حتی اگر خود را موجودی (شگفت انگیز) معرفی کنم، برداشت ضعیفی که از خود دارم در اعماق وجودم باقی می ماند تا در مناسباتم موفق نشوم، این گونه به خرابکار عشق تبدیل می شوم و مدام در رابطه ی عاطفی ام به مشکل برمی خورم.
عشق را امتحان می کنم برای رسیدن به آن می کوشم اما احساس امنیت و ایمنی درونی، وجود خارجی ندارد. به جای آن هراسی مرموز در ما هست که تنها نصیب مان درد و تالم است. از این رو کسی را بر می‌گزینیم که در نهایت ما را ترک می کند و تنهایمان می گذارد و یا اگر کسی را پیدا کنیم که با او رسیدن به خوشبختی امکان پذیر باشد، از او تضمین های بیشتر از اندازه می خواهیم. بر او احساس مالکیت بیش از اندازه می کنیم، از کاه کوه می سازیم، ناسازگاری های کوچک را بزرگ و فاجعه آمیز معرفی می کنیم.

در مقابل کنترل و سلطه جویی بر او در رابطه برمی آییم. راهی پیدا می کنیم که قبل از این که همسر و شریک زندگی مان به ما بی اعتنایی کند، ما به او بی اعتنایی کرده باشیم یا قبل از این که رهایمان کند، ما او را رها می کنیم.

چند شاهد مثال زیر موضوع را بیشتر روشن می کند:
(چرا همیشه عاشق آقای نامناسب می شوم) سوال زنی است که در جریان روان درمانی از درمانگر خود می پرسد. پدرش در هفت سالگی او، ترک منزل کرده است.

مادرش نه یک بار که چند بار بر سرش فریاد کشیده (اگر تو نبودی این همه دردسر درست نمی شد، شاید پدرت ما را ترک نمی کرد) حالا او در سن بلوغ دریافته که شایسته ی مهر و عشق نیست.

با این حال با بی تابی خواهان عشق یک مرد است. اما معمولاً مردی از راه می رسد که او را دوست ندارد و نمی تواند مدتی طولانی با او دوام آورد. پیش بینی اش و باورش در مورد خود به حقیقت می پیوندد. برداشتش از زندگی درست از کار در می آید.

وقتی (می دانیم) که محکوم هستیم طوری رفتار می کنیم که حقیقت با آن چه (می دانیم) سازگار شود. اگر دانستنی های ما با حقیقت هم خوانی نداشته باشند ناراحت می شویم. از آن جایی که دانش ما تردید پذیر نیست، این حقیقت است که باید تغییر کند.

مردی عاشق می شود، زن احساسش را جواب می دهد و آنها با هم ازدواج می کنند، اما زن هر چه تلاش می کند مرد خود را دوست داشتنی نمی یابد. با این حال زن به قدری به او احساس دین می کند که این شرایط را تحمل می کند، وقتی سرانجام مرد را متقاعد می کند که او را به راستی دوست دارد و دیگر جای تردیدی برای مرد باقی نمی ماند، مرد از خود می پرسد که آیا معیار هایش را بیش از اندازه نازل در نظر نگرفته است؟

از خود می پرسد آیا این زنی که با او ازدواج کرده ام برای من زن مناسبی است؟ و سرانجام زن را ترک می کند. عاشق زن دیگری می شود و رقص از نو شروع می شود.

اکثر ما این لطیفه ی مشهور گروچو مارکس را شنیده ایم. او می گوید هرگز به عضویت باشگاهی که او را بپذیرد در نمی آید. این دقیقاً نقطه نظر کسانی است که از عزت نفس کافی برخوردار نیستند. اگر مرا دوست داری، مسلم بدان که به درد من نمی خوری. تنها کسی که مرا رد کند و نپذیرد، مناسب من است.

زنی وسواس گونه احساس اضطراب می کند به شوهرش که او را ستایش می کند بگوید: زن ها از او یک سر و گردن بالاترند. وقتی شریک عاطفی این حرف را نمی پذیرد، زن مسخره اش می کند. هر چه بر شدت عشق و علاقه ی مرد افزوده می شود، زن ظالمانه تر به رد کردن او اقدام می کند.

سرانجام زن، شوهر را خسته می کند و مرد از زندگی او بیرون می رود. زن رنجیده خاطر و متحیر می شود. چگونه ممکن است درباره ی او تا این حد اشتباه کرده باشد؟ این مطلبی است که از آن چیزی سر در نمی آورد. بعد به این نتیجه می رسد: (همیشه می دانستم کسی نمی تواند مرا به واقع دوست داشته باشد.)

او همیشه معتقد بود زنی دوست داشتنی نیست و احساس ارزشمندی نمی کرد و حالا این را ثابت کرده بود. تراژدی زندگی بسیاری از مردم این است که اگر فرصتی به آنها داده شود تا میان (درستی) و خوشبختی یکی را انتخاب کنند، (درستی) را برمی گزینند.

مرد می داند که تقدیر او این گونه رقم نخورده که شاد و خوشبخت باشد. احساس او این است که حق ندارد شاد و سعاتمند باشد (از آن گذشته خوشحالی او ممکن است پدر و مادرش را جریحه دار کند زیرا آنها هرگز شادی و سعادت را تجربه نکرده اند.)

اما وقتی زنی را پیدا می کند که دوستش دارد و او را به خود جلب می کند و زن هم واکنش مثبت نشان می دهد، مرد شاد می شود. برای لحظه ای فراموش می کند که قرار نیست زندگی عاشقانه ای داشته باشد. فراموش می کند قرار نیست این نمایشنامه ی زندگی او باشد.

موقتاً فراموش می کند که شادی و سعادت، خودانگاره او را مخدوش می سازد و میان او و (حقیقت) فاصله می اندازد. اما به تدریج شادی و نشاط جای خود را به اضطراب می دهد. برای تخفیف اضطراب باید از شادی خود بکاهد. بنابراین به راهنمایی منطق خودانگاره خویشتن، رابطه اش را با آن زن تخریب می کند.

بار دیگر با انگاره خود ویرانگری رو به رو می شویم: اگر من (می دانم) به حکم سرنوشت نباید سعادتمند شوم، نباید بگذارم که حقیقت با شادی و سعادت مرا سردرگم کند. این من نیستم که باید خودم را با حقیقت وفق دهم، بلکه این حقیقت است که باید خود را با من سازگار کند.

 

چند شاهد مثال زیر موضوع را بیشتر روشن می کند:

توجه داشته باشید که همیشه لازم نیست مانند آن چه که در بالا اشاره شد رابطه را به کلی از بین ببریم، ممکن است بتوان قبول کرد که رابطه ادامه پیدا می کند، مشروط بر آن که من شاد و سعادتمند نباشم. ممکن است خودم را با پروژه ای به نام (تلاش برای خوشبخت شدن و یا تلاش برای بهبود رابطه) سرگرم کنم.

اضطراب خوشبختی: (اضطراب خوشبختی) بسیار متداول است. خوشبخت شدن می تواند این ندای درون را ایجاد کند که، (من شایسته ی خوشبختی نیستم.) ممکن است بگوید که (خوشبختی را دوامی نیست) یا (راهم به سقوط ختم می شود) و یا (اگر خوشبخت تر از پدر و مادرم بشوم آنها را کشته ام) یا (زندگی این گونه نیست.) یا (مردم به من غبطه می خورند و از من متنفر می شوند) یا (خوشبختی توهمی بیش نیست.) یا (هیچ کس خوشبخت نیست، به چه دلیل من باید خوشبخت باشم؟)

به نظر عجیب می رسد اما آن چه بسیاری از ما بدان احتیاج داریم شجاعت تحمل خوشبختی است. باید خوشبختی را تحمل کنیم تا آن روز که باور کنیم این خوشبختی ما را نابود نمی کند و بنابراین لازم نیست که نیست و نابود شود.

باید با این نداهای ویرانگر برخورد کنیم، نه این که از آنها بگریزیم. باید با آنها مباحثه کنیم، باید آنها را به مبارزه بطلبیم تا دلایل شان را باز بگویند. باید صبورانه به آنها جواب بدهیم و چرند بودن شان را برملا سازیم. باید صدای شان را در وجود خود تخریب کنیم.

نتیجه:

پس بنابراین یکی از موانع بر سر راه ایجاد یک رابطه ی عاطفی سالم و همچنین موضوع عشق، عدم عزت نفس یا عزت نفس تخریب شده در یک فرد است.
لازم است ابتدا نسبت به موضوع عزت نفس شناخت پیدا کنیم و بعد عزت نفس را در خود شناسایی کنیم تا بتوانیم یکی از مولفه های یک انسان توانمند و سالم را داشته باشیم و در رابطه هایمان درست حرکت کنیم.

دومین مهارت در کوچینگ

دومین مهارت در کوچینگ

دومین مهارت در کوچینگ

در مقاله ی قبل به اولین مهارت در کوچینگ که ایجاد صمیمیت و ارتباط بود، پرداختیم.
این سوال وجود دارد که دومین مهارت یا مهارت بعدی در فرآیند کوچینگ چیست؟، آیا این مهارت به عنوان یک کوچ یا مربی در ما وجود دارد؟، اگر در فردی وجود ندارد یا به عبارتی در شخص فعال نیست، چگونه آن را پرورش دهد؟ و….
دومین مهارت در کوچینگ، مهارت گوش دادن است که در این مقاله قصد داریم به طور مفصل به آن بپردازیم.

  

سرفصل ها:

 

 سطوح مختلف گوش کردن در فرآیند کوچینگ

هنر گوش کردن معمولاً با نوعی رفتار اشتباه گرفته می شود و به عنوان یک نوع مهارت دست کم گرفته می شود. شنوندگان خوب درک بهتری از افراد و موقعیت ها دارند، به این معنا که می توانند موثرتر از دیگران نسبت به یک موقعیت واکنش نشان دهند.

یک شنونده خوب تنها به واسطه توجهی که به گوینده دارد، به او کمک می کند. در کوچینگ هنگامی که به صورت موثر به کسی گوش می دهید به او این امکان را می دهید که آرام شود، ایده هایش را روشن تر بیان کند و عموماً حس درک شدن به او دست دهد. اغلب در گفتگو تنها به دلیل کیفیت گوش کردن شخص دیگر، این حس به ما دست می دهد که در حال رشد هستیم.

بنابراین در مکالمات کوچینگ عواقب و پیامدهای گوش کردن ضعیف مهم هستند. به عنوان کوچ یا مربی هنگامی که گوش کردن موثر ندارید، در درک مراجع خود و موقعیت او خود را ناتوان خواهید کرد.

همچنین تمرکز حواستان را بر مراجع خود از دست می دهید، در حالی که اکثر قدرت و پتانسیل گفتگو از همین تمرکز ناشی می شود. اگر هر کوچ یا مربی در طی گفتگوی کوچینگ از گوش دادن موثر به مراجع خود ناتوان باشد، با گذشت زمان این امر تبدیل به مانعی واقعی برای موفقیت آنها خواهد شد.

تاثیرات و مزایای گوش دادن

ضرب المثلی داریم که می گوید ((با مشورت، مشکلات آسان تر می شوند))، این گفته به تاثیرات مفیدی اشاره دارد که گوش کردن به مشکلات یک فرد بر او به جای می گذارد.

به نوعی با گفتن و شنیدن یک مشکل، از وخامت آن برای فرد کاسته می شود. به این ترتیب گوش کردن هدیه ای است که می توانیم به دیگران ببخشیم. به عنوان شنونده، گوش کردن یک هدیه است، زیرا نیازمند این است که شما تمام تلاش خود را به کار برید تا برای مدتی خود را فراموش کرده و کاملاً بر دیگری متمرکز شوید. در مکالمات معمولی این کار برای اکثر ما طبیعی نیست، زیرا عادت کرده ایم که بیشتر خودمان را بازگو کنیم و به دیگری به صورت فعال توجهی نکنیم.

به عنوان کوچ صرف نظر از اینکه تا قبل از جلسه کوچینگ چه اتفاقی افتاده است، باید افکار و رویدادهای شخصی را کنار بگذارید و بر شخصی که در حال کوچینگ او هستید متمرکز شوید.

به دلیل توجهی که این کار می طلبد، برای بیشتر افراد ساده نیست. ذهن ما گرایش به منحرف شدن و پرت شدن دارد و باید یاد بگیریم که این گرایش را کاهش دهیم.

گوش کردن متمرکز مانند ماهیچه ای است که با گذشت زمان آن را با اراده و تمرین زیاد می توان تقویت کنیم.

گوش کردن به دیگران یکی از راه های افزایش توانایی خود در تاثیرگذاری است، و با این وجود ما اغلب این نکته را به طرز عجیبی فراموش می کنیم. در عوض هنگامی که در تلاشیم بر دیگری اثر بگذاریم، معمولاً زیاد حرف می زنیم. هنگامی که اکثر زمان گفتگو را به خودمان تخصیص می دهیم، تواناییمان را در کسب اطلاعات از طرف مقابل کاهش می دهیم.

هنگامی که بیشتر در وضعیت شنونده قرار بگیریم و برای گفته های طرف مقابل یا دیدگاه او ارزش قائل باشیم، اغلب اطلاعات و بینش مرتبطی را که برایمان سودمند است به دست می آوریم.

برای مثال فرض کنید از دوستی خواسته اید که با شما به تععطیلات بیاید، اما او هنوز پاسخ مناسبی به شما نداده است و پاسخ دادن را به تعویق می اندازد. بنابراین زمان زیادی را صرف این می کنید که به او بگویید آن مکان، امکانات و آب و هوای آنجا چقدر خوب است و بعد از آن می فهمید که او به  نظر هنوز هم متقاعد نشده است.

هنگامی که مدت زمانی را صرف گوش کردن به دلایل مخالفت او با این سفر می کنید که حقیقتاً او چه می خواهد، در وضعیت بهتری برای تاثیرگذاری بر او یا اصلاح تفکر او قرار می گیرید. یا اینکه در نهایت می پذیرید امکان آمدن او به این سفر به هیچ عنوان وجود ندارد و تلاش برای راضی کردن او تنها هدر دادن انرژی محسوب می شود.

 

گوش دادن در حین کوچینگ

یک کوچ یا مربی خوب در نتیجه خوب گوش دادن قادر است که به ورای آنچه گفته می شود دست یابد و به آنچه ناگفته می ماند توجه کند. این کاری جادویی نیست؛ تنها به این دلیل است که بیشتر ما اکثر اوقات کاملاً به دیگران گوش نمی کنیم. بنابراین به عنوان کوچ یا مربی باید قادر باشید گوش دادن خود را متمرکزتر و موثرتر از چیزی کنید که در مکالمات معمولی انجام می شود.

برای مثال ممکن است مراجعتان توضیح دهد که درباره تغییر شغل آینده اش چقدر هیجان زده است، بگوید در حال حاضر حرکت در یک جهت مشخص برای او خوب است و در حال حاضر زمان بندی و کار هوشمندانه ای است و…..اما شما در حین گوش دادن ممکن است چیز دیگری را حس کنید که گفته نشده و با آنچه مراجعتان می گوید در تناقض است. شاید تغییری در لحن صدای او حس کرده باشید و یا چیزی در گفته های او صادقانه به نظر نرسد.

در هماهنگی فعال شما قادرید موشکافی هایی انجام دهید که در گوش دادن یا توجه غیرجدی به سادگی از قلم می افتند.

سپس قادرید هر آنچه مورد توجهتان قرار گرفته را بیان کنید و اضطراب های مربوط به تغییر شغل او را بررسی کنید. هنگامی که بتوانیم هم با گفته ها و هم با ناگفته ها رو به رو شویم، گفتگو هم برای گوینده و هم شنونده عمق بیشتری پیدا می کند.

انواع سطوح گوش کردن

انواع و یا حالت های مختلفی در گوش کردن وجود دارد، اگر چه ما معمولاً به گونه ای درباره این مطلب بحث می کنیم که گویا تنها یک نوع از آن وجود دارد.

می پرسیم: ((گوش میکنی؟)) و انتظار پاسخ ((بله)) یا ((خیر)) را داریم، گویا گوش کردن دارای سوییچی است که بتوان آن را خاموش یا روشن کرد. شاید پاسخ دقیق تر آن این باشد ((تقریباً…)) یا ((بله، اما تنها به کلمه هایت)) یا ((کاملاً! با ذهن و بدنم!)).

کیفیت گوش کردن ما با میزان تلاش متمرکزی که معطوف به چیزی یا فردی می کنیم، تغییر می کند.

با عمیق تر شدن سطح گوش دادن، تمرکز و توجه ما بر طرف مقابل نیز بیشتر می شود.

 

انواع گوش دادن عبارتند از:

  • گوش دادن تصنعی؛ احتمالاً آن را تحت عنوان ((تظاهر به گوش دادن)) می شناسید. یعنی به کسی نگاه می کنید و احتمالاً سر تکان می دهید و صداهایی مانند ((اوهوم)) و یا ((بله)) یا ((جالب است)) از شما شنیده می شود. ممکن است طرف مقابل از گوش کردن نصفه نیمه شما ناآگاه باشد و به صحبت ادامه دهد؛ همچنین ممکن شنونده حسی از گوش دادن نصفه نیمه شما داشته باشد گه بر توجه و حالت خود او نیز تاثیر بگذارد.

در گفتگوهای معمولی، اغلب افکار ما جای دیگری سیر می کند. در طی گفتگو ممکن است درباره چیزی غیر از آنچه که طرف مقابل می گوید فکر کنیم، یا در بحر افکار و باورهایی فرو رویم که در اثر آنچه گفته شده به وجود آمده اند. گاهی اوقات ممکن است یک نکته ای که طرف مقابل گفته را از دست بدهیم و سررشته گفتگو از دستمان خارج شود، شاید بگویید

((ببخشید، حواسم نبود، الان چه گفتید؟)) گاهی اوقات حتی به طور عمدی به آنچه که طرف مقابل می گوید بی توجهی می کنیم(زیرا افکار خودمان مهم تر به نظر می رسند).

شرایط و نیت شما در یک گفتگو تعیین خواهد کرد که آیا از سطح گوش کردن مناسبی استفاده می کنید یا خیر. برای مثال هنگامی که به پرحرفی ها، داستان ها یا بازسازی رویدادها توسط یک کودک گوش می کنید، گوش کردن تصنعی گاهی اوقات خوب است و هم برای شما

و هم برای کودک مناسب است. اگر چه همانطور که می دانید، گوش کردن واقعی داستان های کودکان واقعا عالی است، زیرا ما را قادر می سازد که گامی به سوی دنیایی هیجان انگیز برداریم.

همچنین راه خوبی برای نشان دادن این است که به کودک اهمیت می دهید؛ هنگامی که به طور مناسبی به آنها گوش می دهید، حس ارزشمند بودن به آنها دست می دهد که به ایجاد عزت نفس در آنها کمک می کند و اگر باعث شود حس کنید فرد/والد بهتری هستید، احتمالاً برای شما نیز خوب است.

علاوه بر این، گوش کردن سطحی ممکن است هنگامی مناسب باشد که حس کنید طرف مقابل در حقیقت با شما صحبت نمی کند، او فقط دارد از حرف زدن لذت می برد یا شاید خود را تخلیه می کند و نیاز به دخالت کمی از سوی شما دارد. البته به خاطر داشته باشید که هر از چند گاهی که سررشته کلام از دستتان خارج شد به گفتگو برگردید.

این نوع گوش کردن در کوچینگ جواب نمی دهد زیرا دستیابی به هدف شما از گفتگو متکی به جمع آوری اطلاعات و درک مقابل است. اما اگر مربیان گاهی اوقات به افکار خود فرو می روند و اجتناب از این امر دشوار است. اگر این امر به عنوان یک کوچ یا مربی برایتان اتفاق

می افتد و اطلاعات کلیدی را از دست می دهید، توصیه می کنم تا حد ممکن راحت باشید.

مثلاً ((ببخشید، من هنوز به ایده های تو درباره ی شغل جدیدت فکر می کنم، می توانی آخرین نظرت را دوباره تکرار کنی؟))

با اعلام اینکه توجه یا تمرکزتان را در گوش دادن از دست داده اید، تعهد خود به گوش دادن را مجدداً اثبات می کنید. بنابراین کسی که در حال صحبت است می فهمد که تلاش اصلی شما بر او و آنچه می گوید قرار دارد. از آنجا که اکثر افراد تصدیق می کنند که خود نیز ممکن است در گفتگو حواسشان پرت شود، این امری است که به آسانی می توان آن را بخشید.

 

  • گوش دادن مکالمه ای؛ گوش دادن مکالمه ای نوعی از گوش کردن است که اکثر اوقات انجام می دهیم. در بحث های معمولی و غیررسمی ما گوش می کنیم، فکر می کنیم، صحبت

 می کنیم و….تمرکز ما بر فرد دیگر، آنچه می گوید و نیز آنچه خود می گوییم و یا در فکرمان می خواهیم بگوییم است.

تعادل بین صحبت کردن، گوش کردن و پردازش داخلی اطلاعات در هر فرد با دیگری متفاوت است. این تعادل به چندین فاکتور بستگی دارد، از جمله نوع شخصیت ما، ماهیت مکالمه، احساس ما و غیره. برخی افراد بسیار بیشتر از اینکه گوش کنند صحبت می کنند، برخی افراد ترجیح می دهند کمتر صحبت کنند و بیشتر گوش کنند و برخی به نظر تعادل خوبی بین این دو برقرار می کنند.

مجدداً تاکید می کنم که نیت شما در طی گفتگو بر گوش کردنتان تاثیر می گذارد. پلیسی که به جمع آوری حقایق در صحنه تصادف مشغول است، احتمالاً بیشتر گوش می دهد، ثبت می کند و قبل از پرسیدن سوالات دیگر یا خلاصه سازی برای بررسی حقایق، اطلاعات را درون خود پردازش می کند.

گوش کردن مکالمه ای برای اکثر ما یک فعالیت طبیعی است. این کار نیاز به تلاش کمی دارد، در بیشتر مکالمات روزانه ما وجود دارد و می تواند سرگرم کننده و واقعاً انرژی بخش باشد. با این وجود مکالمات کوچینگ به دلیل اهدافتان، مشابه این مکالمات روزمره نیستند. در کوچینگ باید حالت عمیق تر و متمرکزتری از گوش کردن را به وجود آوریم.

 

  • گوش کردن فعال؛ به عنوان یک کوچ یا مربی موثر باید قابلیت گوش کردن فعال را در خود توسعه دهید. همانطور که از نام آن پیداست، این کار نیازمند این است که ما به شیوه ای فعالانه گوش بدهیم، آنچه گفته می شود را تصدیق کنیم، پیام ها را مجدداً بیان کنیم، فهم خود را چک کنیم و غیره.

هنگامی که به این طریق گوش می دهید، عموماً مطالب زیر صادق هستند؛

  • قصدتان این است که بر آنچه طرف مقابل می گوید متمرکز بمانید تا بتوانید آنچه او می گوید را کاملاً فهم کنید.
  • بیشتر تلاش می کنید که گوش کنید و اطلاعات را پردازش کنید تا اینکه خودتان صحبت کنید.
  • از لحاظ ذهنی در حال ثبت حقایق هستید تا بتوانید بعداً از آنها استفاده کنید.
  • به طور منظم با ایجاد صداها، ژست ها یا حالات مناسب تایید می کنید که هنوز در حال گوش کردن هستید.

  • با استفاده از سوالات واضح کننده، تکرار یا خلاصه بندی اطلاعات برای طرف مقابل و شاید انجام مشاهدات یا ارائه نتیجه گیری به او، به طور فعالانه در تلاشید تا آنچه گوینده به شما می گوید را فهم کنید.

در این نوع گوش کردن، شنونده خیلی بر این مطلب تمرکز دارد که درک کند چه اتفاقی افتاده است. شنونده در حال جمع آوری حقایق، پر کردن شکاف ها و تلاش برای به دست آوردن تصویری کامل تر از روبدادهاست. شنونده انرژی زیادی صرف ابراز افکار و دیدگاه های خود نمی کند، نه داستان مصاحبه هایی که داشته است را تعریف می کند و نه ایده یا نظری می دهد. این رفتارها بیشتر مناسب حوزه ((گوش کردن مکالمه ای)) است که شنونده از یک توالی زمانی نسبتاً منطقی نیز پیروی می کند، درباره اقدامات یا رویدادها به همان ترتیبی که اتفاق افتاده اند سوال می کند.

برای مثال سوال ((خب بعد از آن چه شد؟)) در پایان گفتگو می آید و نه ابتدای آن.

این کار گوینده را قادر می سازد تا اطلاعات را مجدداً به شیوه ای جمع بندی کند که برای طرف مقابل منطقی به نظر برسد.

 

  • گوش کردن عمیق؛ آخرین نوع گوش کردن برخلاف گروه های دیگر آن است، از این نظر که نتیجه ای فراتر از آنچه به طور منطقی انتظار داریم از طریق گوش کردن به دیگران به دست می آوریم.

شنیده ام که افراد مربی های خوب را به خاطر توانایی شان در گوش کردن و درک طرف مقابل و به واسطه بینش هایی که از گفته ها و حتی ناگفته های آنها به دست می آورند، دارای قدرت تلپاتی می دانند. به طور ساده کوچ ها یا مربی ها قدرت تلپاتی ندارند اما سطح درک و بینش بالایی وجود دارد که هنگام گوش کردن عمیق در درون مربی یا کوچ شکل می گیرد.

هنگامی که یک مربی قادر به دستیابی به این کیفیت در گوش کردن باشد، قادر است حس طرف مقابل و آنچه او می گوید را تجربه کند. می توانم این نوع گوش کردن را به این صورت توصیف کنم که وضعیت شما به گونه ای تغیر می کند که:

  • شما کاملاً شفاف و در اختیار فرد گوینده قرار دارید.
  • آگاهی شما کاملاً بر فرد مقابل متمرکز است.
  • ذهن شما کاملاً آرام و خونسرد است.
  • توجه کمتری نسبت به خود دارید.
  • وضعیت گوش کردنتان می تواند به هم بخورد مثلاً وقتی گوینده از شما سوالی بپرسد و یا به نوعی تایید شما را بخواهد.

این سطح برتر در گوش کردن، خصوصیاتی مشابه با مراقبه دارد، از این لحاظ که ذهن شنونده الزاماً آرام است و توجه او هدایت شده و متمرکز است. بسته به نوع مراقبه ای که انجام می دهید، توجه شما باید معطوف به چیزی باشد مثلاً تنفس خود و یا سنگریزه ای مقابل شما، یا اصلاً هیچ چیز(هیچ فکری در ذهن نداشته باشید).

هنگامی که به این شیوه گوش می کنیم، توجهمان را از خود(افکار و احساسات خودمان) منحرف می کنیم و بر شخص مقابل معطوف می شویم. بسته به توانایی شما برای ایجاد ارتباط با طرف مقابل(افکار و احساسات او در یک موقعیت)، کیفیت اطلاعاتی که دریافت می کنید قابل توجه است.

فرد گوینده همانطور که صحبت می کند، احتمالاً حس درک شدن بیشتری از جانب شما پیدا می کند و شاید رابطه نزدیک تری با شما حس کند. به این طریق گوش کردن عمیق تبدیل به روش دیگری در ایجاد صمیمیت می گردد و این ایجاد صمیمیت، اولین مهارت در کوچینگ است.

در فرآیند کوچینگ، چگونه گوش دهیم؟

  • بیاموزید که با تمام بدن خود گوش کنید.

  • توجه خود را با نیتتان ترکیب کنید.

  • گوش کردن عمیق تر را در خود توسعه دهید.

 

 

بیاموزید که با تمام بدن خود گوش کنید.

کوچ ها یا مربیان باتجربه آموخته اند که نه تنها از ذهن خود، بلکه از همه بدن خود برای گوش کردن به دیگران استفاده کنند. بنابراین آنها متوجه احساسات خود می شوند و برای تعیین پاسخ و رویکرد خود از آنها استفاده می کنند.

ما این مسئله را به صورت یک علامت ساده متوجه می شویم، مانند یک حس احتیاط یا نوعی ناراحتی که ممکن است حتی فیزیکی هم باشد، مثلاً حسی در شکم یا شانه هایمان. اگر چه گاهی ناراحتی مناسب است و هیچ کاری لازم نیست برای آن انجام دهیم اما در موارد دیگر نشانه هایی از بدنتان، نحوه گوش دادن شما را غنی تر می کنند و بنابراین مسیری را که در یک گفتگو دنبال می کنید هدایت می کنند.

برای مثال شاید این حس را داشته باشید که گفتگو کمی سطحی است، یا فاقد مفهوم است و ممکن است نشانه آن را به صورت نوعی فشار در قفسه سشینه خود حس کنید. بنابراین تصمیم می گیرید که گفتگو را متوقف کنید و این فکرتان را بررسی کنید: مثلاً ((یک لحظه می توانم بررسی کنم… به نظرت این موضوع در حال حاضر برایت مفید است که بر آن تمرکز کنیم؟ می خواهم مطمئن شوم که در این جلسه اهداف تو را مدنظر قرار می دهیم)).

یکی از بهترین روش های افزایش توجه خود در این حوزه، تمرین حاضر بودن است(حاضر بودن نزد خودتان، وضعیتتان و فردی که با او هستید). به این طریق به این ارتباطات و نشانه های بدنی توجه خواهید کرد.

توانایی شما در حفظ خودآگاهی لحظه ای را افزایش خواهد داد. اگر می دانید که معمولاً در ذهن خود سیر می کنید، این روش خوبی برای بازگرداندنتان به واقعیت است. همچنین با آموختن تمرکز بر آنچه که هم اکنون رخ می دهد، نه آنچه که رخ داده یا ممکن است رخ دهد، می توانید استرس خود را کاهش دهید.

 

توجه خود را با نیتتان ترکیب کنید.

در طی گوش کردن عمیق، تنها حضور داشتن در مقابل فرد دیگر کافی نیست. وجود نیتی که توجه شما را به سوی فرد مقابل هدایت کند نیز لازم است. ما توجه را با نیت ترکیب می کنیم تا حالت عمیق تری از گوش کردن را ایجاد کنیم. من بر اساس تجربه می گویم که در طی کوچینگ، معمولاً این نیت از نوع ((انجام یک خدمت)) است که در جهت تلاش برای درک طرف مقابل، کمک به او و یا پشتیبانی از او صورت می گیرد. خدمتی که به فرد مقابل و اهداف او کمک می کند.

نه امکان پذیر است و نه مطلوب است که برای دوره های زمانی طولانی در حالت گوش دادن عمیق باقی بمانیم. این کار امکان پذیر نیست، زیرا کوچ یا مربی نمی تواند تنها به گوش دادن بپردازد؛ او باید مشاهداتی نیز به دست آورد، سوالاتی بپرسد و به طور کلی در گفتگو باقی بماند. علاوه بر آن مانند مراقبه، سخت است که ذهن خود را در وضعیت ساکت نگه داشت.

دوره های طولانی گوش کردن عمیق مطلوب نیز نیستند زیرا فرآیند کوچینگ این گونه می طلبد که چیزی فراتر از یک مشاهده گر منفعل باشید.

به عنوان کوچ شما باید در گفتگو درگیر شوید تا تفکر طرف مقابل را تسهیل کنید.

صحبت کردن، سوال کردن، تصدیق ها و ژست های فیزیکی شما، همگی در این فرآیند ضروری هستند.

 

گوش کردن عمیق تر را در خود توسعه دهید.

گوش کردن عمیق به نحوی متفاوت با بسیاری از فعالیت های دیگر، ما را به چالش می کشد، احتمالاً به این دلیل که تلاش بیشتر می تواند علیه ما عمل کند. اگر واقعاً در زمینه کوچینگ جدی هستید، توصیه می کنم به صورت فعالانه تواناییتان را در گوش کردن به این شیوه بهبود دهید. برخی تمرینات مفید شامل مراقبه، یوگا و ذهن آگاهی هستند که با استفاده از آنها می توانید ماهیت و قدرت توجه خود را بهبود بخشید.

 

نتیجه:

همان طور که گفته شد یک کوچ یا مربی خوب در نتیجه خوب گوش دادن قادر است که به ورای آنچه گفته می شود دست یابد و به آنچه ناگفته می ماند توجه کند. این کاری جادویی نیست؛ تنها به این دلیل است که بیشتر ما اکثر اوقات کاملاً به دیگران گوش نمی کنیم. بنابراین به عنوان کوچ یا مربی باید قادر باشید گوش دادن خود را متمرکزتر و موثرتر از چیزی کنید که در مکالمات معمولی انجام می شود.

اگر یک کوچ یا مربی هستید و یا قصد تبدیل به یک کوچ یا مربی را دارید، این توصیه ها را آویزه ی گوشتان کنید و به دنبال پرورش این مهارت در خود باشید.

پس دومین مهارت در کوچینگ، مهارت گوش دادن است که علاوه بر اینکه یک کوچ یا مربی این مهارت را باید در خود پرورش دهد تا فرآیند کوچینگ موثری را راهبری کند، لازم است هر انسانی این مهارت را در ارتباطات و زندگی خود به کار گیرد تا به شکل موثر و با کیفیت بیشتری پیش رود و ادامه دهد.

بنابراین گوش دادن یک مهارت است که سطوح مختلف دارد و آگاهی و شناخت به هر کدام از این سطوح و همچنین چگونه گوش دادن، می تواند در پرورش و ایجاد این مهارت به ما در کوچینگ و سایر حوزه های زندگی کمک کند.

 

چرا مراقبه می کنیم

چرا مراقبه می کنیم؟

ممکن است در این روزها کلمه‌ی (مراقبه) را زیاد در گفتگوها بشنویم اما بیشتر می‌شنویم و  معمولاً آن را بلد نیستیم و حتی نمی‌دانیم (چرا مراقبه می‌کنیم؟) از خود بپرسیم:

چرا مراقبه می‌کنیم

در این مقاله قصد داریم به چرایی مراقبه کردن بپردازیم.

سرفصل ها:

چرا مراقبه می‌کنیم

در مقابل این سوال که چرا مراقبه می‌کنیم؟ پاسخ های متفاوتی نیز وجود دارد؛ کاهش اضطراب و نگرانی، ایجاد آرامش، رفع خستگی، کند کردن مراحل پیری، تقویت حافظه، ایجاد حس روشن هدفمندی و حتی شفابخشی فقط تعداد اندکی از فایده های بسیار زیاد مراقبه هستند.

همه‌ی این دلایل، انگیزه‌ی بسیار نیرومندی در انسان ایجاد می‌کند تا تمرین مراقبه را شروع نماید. چه کسی نمی‌خواهد زندگی سالم، شاد و هدفمندی را که در نتیجه‌ی این فایده ها به وجود می‌آید داشته باشد؟

به هر حال هنگامی که پی می‌بریم مراقبه روشی برای برقراری ارتباط آگاهانه با خداوند است همه‌ی فایده های دیگر اهمیت خود را از دست می‌دهند.

مهم ترین دلیل برای این که مراقبه را به بخشی از فعالیت های زندگی روزمره تبدیل کنیم این است که با انرژی مقدس خود به نیروهای معنویت بپیوندیم و نیروی منشا آفرینش یعنی خداوند را دوباره به دست آوریم.با مراقبه می‌توانیم قانون وفور نعمت انرژی خلاق را که در درونمان ساکن است به جریان اندازیم.

همچنین می‌توانیم آن تجربه‌ی پربارتر و هدفمند زندگی را که پیوسته غنی ترمان می‌کند بیدار سازیم. به وسیله‌ی مراقبه به جای اینکه درباره‌ی خداوند مطالبی بیاموزیم از طریق تجربه‌ی مستقیم او را می‌شناسیم. اما برای ایجاد تغییر و تحول در زندگی و داشتن زندگی پربارتر باید منیت (ایگو) خویش را مهار کنیم.

 

چرا مراقبه می‌کنیم

 

چگونه منیت خود را مهار کنیم

منیت چیست؟ منیت عقیده ای است که درباره‌ی خود داریم این که واقعاً چه کسی هستیم. همه‌ی ما منیت داریم و گاهی اوقات نیز برایمان مفید و سودمند است اما به هر حال منیت یا ایگو سبب جدایی انسان از خداوند می‌شود. بیشتر ما با این افکار منیت خود را می‌سازیم که:

  • من با آن چه انجام می‌دهم شناخته می‌شوم.
  • من با آن چه دارم تعیین هویت می‌شوم.
  • من از خداوند جدا هستم.
  • من همانم که دیگران درباره ام می‌اندیشند.
  • من در این دنیا از همه کس جدا هستم.
  • من از آن چه در زندگی از دست می‌دهم جدا هستم.

گاهی اوقات در جریان زندگی، خود را با عقایدی این چنین شناسایی می‌کنیم. جسم مادی و فیزیکی تبدیل به ابزاری برای تعیین هویت مان می‌شود به گونه ای که ما را از انسان های دیگر متمایز و جدا می‌کند. در حقیقت کارت ویزیت ما را دارایی ها، موفقیت ها و شهرت و اعتبارمان تعیین می‌کند.

به اعتقاد خویش آن چه را از دست می‌دهیم تبدیل به هدفی می‌شود که برای رسیدن به آن باید تلاش کنیم. من این جنبه از بشر را منیت می‌نامم. ما باید منیت خویش را مهار کنیم تا بتوانیم دوباره قدرت سرچشمه‌ی وجودی خویش را که در همه جا گسترده است به دست آوریم.

هر گاه خود را فقط با منیت که محور اصلی آن دنیای مادی و فیزیکی است شناسایی کنیم از توانایی ها و اختیاراتمان کاسته می‌شود.

منیت ترجیح می‌دهد ما را در این دنیای مادی سرشار از مشکلات و کشمکش ها درگیر کند. اما منیت چیزی بیش از یک عقیده نیست این که چگونه در دنیای مادی بیشتر زنده بمانیم و زندگی کنیم.

اگر به راستی منیت وجود فیزیکی داشت می‌توانستیم در بیمارستان اتاقی برای بازسازی آن و یا حتی بهتر است بگویم برای از بین بردن آن رزرو کنیم.

منیت عقیده‌ی ما در این باره است که چگونه در واقعیت دنیای مادی در امان و دوست داشتنی باشیم. وقتی فقط درگیر توهمات منیت هستیم از منبع و منشا خویش جدا شده ایم.  منیت فقط یک عقیده است اما می‌تواند ما را از شناخت پروردگارمان باز دارد و با اندک تغییری در این عقیده می‌توانیم مهار کردن منیت را آغاز کنیم.

ما باید بدانیم که در مواقع نیاز می‌توانیم منیت را انتخاب کنیم هم چنین یا قدرت سرچشمه‌ی وجودی خویش را برگزینیم.

وقتی تصمیم می‌گیریم منیت را مهار کنیم فرصتی به دست می‌آوریم تا در مراقبه ارتباطی آگاهانه با خداوند برقرار نماییم و خداوند را از طریق تجربه‌ی مستقیم بشناسیم.

بنابراین ما شبیه همان قطره‌ی بارانی هستیم که میرزا قالب؛ شاعر اردوی قرن نوزدهم توصیف کرده است: (یک قطره‌ی باران با پیوستن به رودخانه شاد می‌شود…) منیت مهار نشده نیز در مسیر این تجربه‌ی الهی قرار خواهد گرفت. دم گذاشتن در این مسیر در حقیقت ورود به حیطه‌ی وحدانیت پروردگار است.

 

یگانگی خداوند بخش پذیر نیست

یکی از ویژگی هایی که سرچشمه‌ی وجودی ما را از دنیای مادی متمایز می‌کند بخش ناپذیری آن است. یگانگی، هرگز به قسمت های جداگانه تقسیم نمی‌شود. برای مثال، ما در دنیای مادی تضادی را هم چون تاریکی و روشنی مشاهده می‌کنیم اما منبع نور و روشنایی که همان خورشید است هرگز بخش پذیر نیست. اکنون به ماهیت و چگونگی سکوت توجه کنید.

گفته شده است که صدای خداوند فقط سکوت است. فرقی نمی‌کند که شما چه روشی را برای تقسیم سکوت انتخاب می‌کنید به هر حال بدانید که سکوت همیشه سکوت است و هرگز بخش پذیر نیست. این منبع و سرچشمه‌ی تقسیم ناپذیر وحدانیت در جایی وجود دارد که عمل خلقت و آفرینش صورت می‌گیرد.

یگانگی بخش ناپذیر در حقیقت نوعی انرژی خلاق است که دانه‌ی کوچکی را به درخت افرا، هندوانه، انسان و یا هر موجود زنده‌ی دیگری تبدیل می‌کند. این انرژی خلاق با چشم فیزیکی دیده نمی‌شود، در همه جا حضور دارد و هرگز بخش پذیر نیست. ما نمی‌توانیم یگانگی را تقسیم  کنیم.

مراقبه روشی را پیشنهاد می‌کند تا در همان زمان که دارای جسم فیزیکی هستیم بتوانیم نزدیک ترین تجربه را دوباره پیوستن به منبع و منشاً خود و حضور در قلمرو یگانگی او داشته باشیم. این کار مستلزم مهار کردن منیت است.

در حقیقت وقتی به مراقبه می‌پردازیم مراحل آرام سازی ذهن را آغاز می‌کنیم. در حالی که بیشتر و بیشتر در رسیدن به سکوت باطنی مهارت می‌یابیم به جریان آرامش خداوندی در تمام وجود خود پی می‌بریم.

ما به طور غریزی در جستجوی راهی برای پیوستن به خالق خود هستیم.

سکوت یا مراقبه راهی برای رسیدن به این هدف است. ما می‌توانیم ارتباطی آگاهانه با خداوند برقرار کنیم، از محدودیت های دنیای مادی دوگانه فراتر رویم و دوباره قدرتی را به دست آوریم که فقط زمان اتصال داشتن با سرچشمه‌ی وجودی خویش در دسترس ماست.

من این امر را پر کردن شکاف می‌نامم. در این شکاف یا فاصله می‌توانیم خلق کنیم، استعدادهای خود را نمایان سازیم، شفا دهیم، زندگی کنیم و کارهایمان را به شیوه ای معجزه آسا انجام دهیم.

این شکاف همان سکوت نیرومند درونی است که با مراقبه می‌توانیم به آن برسیم. با ورود به شکاف بین افکارمان می‌توانیم به آرامشی برسیم که در گذشته و با استفاده از دیگر شیوه های مراقبه به آن دست نیافته ایم.

 

یگانگی خداوند بخش پذیر نیست

چگونه سکوت را تجربه کنیم

هدف غایی ما از مراقبه، وارد شدن به شکاف بین افکار است. در آنجا وارد مکانی معنوی می‌شویم و به قدرت نامحدود سرچشمه‌ی وجودی خویش پی می‌بریم.

در انجیل گفته می‌شود: (آرام باشید و بدانید که من پروردگارتان هستم) (بدانید) یعنی تمامی شک و تردیدها را کنار بگذارید. آرام بودن در مراقبه می‌تواند ما را به این حد از آگاهی برساند اما اگر در گذشته سعی کرده اید مراقبه کنید به احتمال زیاد می‌دانید که افکارتان آرام نمی‌گیرد.

من این شیوه را سودمند می‌دانم که ذهنم را هم چون دریاچه ای تصور کنم. سطح آب روی دریاچه، شبیه زمزمه های ذهنی من یا ایگو است.

تلاطم و آشوب همیشه در سطح آب دیده می‌شود. طوفان ها، زباله ها، یخ زدگی ها و آشفتگی ها همه در سطح آب مشاهده می‌شوند. زیر سطح آب دریاچه آرامش نسبی وجود دارد. سطح زیرین آب، ساکت و سرشار از آرامش است.

اگر این نکته حقیقت داشته باشد که هر یک از ما در طی روز تقریباً 60000 فکر متفاوت داریم که اغلب به یکدیگر مرتبط نیستند؛ بنابراین ذهن ما به دریاچه ای شباهت دارد که سطح آن با وزش باد شدید پر از موج های کف آلود شده است.

اما در زیر این سطح پرتلاطم شکافی وجود دارد که در آن جا می‌توانیم خدا را بشناسیم و با پیوستن دوباره به سرچشمه‌ی وجودی خویش قدرت نامحدود آن را به دست آوریم.

با مراقبه می‌توانیم افکار پراکنده و متلاطم خود را آ رام کرده و زیر سطح آب شنا کنیم. در این مکان می‌توانیم آرام باشیم و خدا را به شیوه ای مستقیم درک کنیم نه این که درباره‌ی او مطالبی از دیگران بیاموزیم.

اگزر روزانه تقریباً 60000 فکر متفاوت داریم پس بعید به نظر می‌رسد که حتی در تمام ساعت های بیداری در لحظه ای مناسب به فضای بین افکارمان وارد شویم. اکنون این سوال پیش می‌آید که چگونه می‌توانیم این کار را انجام دهیم؟

در حالی که فکری به دنبال فکر دیگر به ذهن می‌رسد که یا به طور منطقی به هم مربوط اند یا هیچ ارتباطی با یکدیگر ندارند در هر صورت می‌توان گفت که به سادگی، هیچ زمان و مکان مناسبی برای ورود به شکاف بین افکار باقی نمی‌ماند.

تمرین مراقبه ما را به سفر شگفت انگیز شکاف بین افکارمان می‌برد. در آن جا فایده های بسیاری از قبیل زندگی سالم تر و سرشار از آرامش، بدون اضطراب و نگرانی و بدون خستگی وجود دارد اما همه‌ی این موارد فایده های حاشیه ای هستند.

مهم ترین دلیل برای تمرین مراقبه که سبب تقویت روح می‌شود؛ ورود به شکاف بین افکار و برقراری ارتباط آگاهانه با انرژی خلاق زندگی است. اما این کار به انتخاب خود شما بستگی دارد.

ما این توانایی و استعداد را داریم که به هنگام نگرانی ها ابزاری برای گسترش متعالی ترین خوبی ها باشیم هم چنین می‌توانیم در زندگی خود معجزه هایی را به ثمر برسانیم.

هیچ انسانی، هیچ دولتی و هیچ مذهبی نمی‌تواند به شیوه ای منطقی ادعا کند که بدون خواست خود ما می‌تواند چنین کاری را برایمان انجام دهد.

کارل یونگ می‌گوید: (یکی از عملکردهای بعضی از مذهب های سازمان یافته این است که اجازه نمی‌دهند انسان، خداوند را به شیوه ای مستقیم درک کند.)

 

چگونه سکوت را تجربه کنیم

نتیجه:

پس مراقبه یکی از شیوه هایی ست که به ما در کاهش استرس، نگرانی و اضطراب، ایجاد آرامش و شادی و… کمک می‌کند و از همه‌ی اینها مهم تر بر برقراری ارتباط آگاهانه با خداوند و سرچشمه‌ی هستی تاثیرگذار است.

به عبارتی یکی از دلایلی که لازم است مراقبه را به یک سبک زندگی و فعالیت روزمره در زندگی خود تبدیل کنیم این است که  با انرژی مقدس خود به نیروهای معنویت وصل شویم و این نیرو را در خود بیدار کنیم تا قانون وفور نعمت و انرژی خلاقی که خیلی مواقع ساکن است، به جریان بیافتد.

برای مراقبه همان طور که گفته شد لازم است، منیت یا ایگو را مهار کنیم تا سکوت را تجربه کنیم، سکوتی که ما را به این نیروی هستی بخش وصل می‌کند.

ممکن است در اوایل به دلیل یاد نگرفتن مراقبه و وجود افکار زیاد فکر کنیم که نمی‌شود و ممکن نیست اما می‌خواهم به شما بگویم که ممکن و شدنی است و نیاز به تمرین دارد تا بتوانیم میان هزاران افکاری که داریم، شکاف ایجاد کنیم پس با آگاهی به چرایی مراقبه کردن، آن را شروع کنید.

اولین مهارت کوچینگ

اولین مهارت کوچینگ

اولین مهارت کوچینگ

در حال  گفتگو کردن در مورد فرآیند و جلسات کوچینگ خود بودند اما وقتی تعریف می‌کردند، میان فرآیند کوچینگ هر کدامشان تفاوت هایی وجود داشت؛ یکی از آنها رضایت داشت و دیگری ناراضی بود.
یکی از تفاوت های آنها، تفاوت میان کوچ یا مربی های آنهاست.
به عبارتی تفاوت در مهارت های یک کوچ یا مربی است و سوالی که پیش می‌آید این است که، برای اینکه فرآیند کوچینگ به طور موفقیت آمیزی پیش رود، یک کوچ یا مربی لازم است چه مهارت هایی داشته باشد؟

در این مقاله قصد داریم به اولین مهارت در کوچینگ تحت عنوان (صمیمیت) بپردازیم.

سرفصل ها:

آیا هر فردی توانایی کوچینگ را دارد

از لحاظ تئوریک هر فردی باید بتواند کوچ یا مربی باشد. اگر چه در عمل برخی افراد نسبت به بقیه برای کوچینگ مناسب تر هستند؛ شاید به دلیل شخصیت، نگرش و انگیزه طبیعیشان.

برداشت برخی افراد این است که کوچینگ عبارت است از تداوم طبیعی آنچه که همواره در گفتگو انجام می‌دهند. برخی دیگر تلاش برای کوچینگ یک فرد را کاری پرزحمت، خسته کننده و یا حتی بیهوده می‌بینند.

اگر چه کسی که واقعاً به توسعه این مهارت ها متعهد است، خواهد دید که تعهد، این کار را امکان پذیر می‌سازد. این امر به این دلیل است که قدرت اراده ما در توسعه این مهارت ها، از سطح توانای فعلی ما بسیار مهم تر است.

بسیاری از فعالیت های روزانه ما شامل چندین مورد از این مهارت هاست که مشهودترین آنها همان گفتگوی ساده است. اما تنها در گفتگوی کوچینگ احتمال دارد که همزمان بر چندین مورد از این مهارت ها تمرکز کنید.

این امر به این دلیل است که استفاده از تمام این مهارت ها در تمام مکالمات، برای فرد خسته کننده و برای کسی که با او در حال صحبت است نسبتاً غیرعادی خواهد بود.

در اینجا قصد داریم به بیان و شفاف سازی اولین مهارت در کوچینگ بپردازیم.

 

آیا هر فردی توانایی کوچینگ را دارد

اولین مهارت در کوچینگ چیست

اولین مهارت در کوچینگ، صمیمیت است. اساس تمام مکالمات کوچینگ، گرما و اعتمادی است که بین کوچ و مراجع حس می‌شود. گفتگو با یک کوچ یا مربی ماهر لذت بخش است؛ آنها صمیمی و باتوجه هستند و برقراری ارتباط با آنها آسان است. این امر احتمالاً به دلیل توانایی آنها در ایجاد صمیمیت است.

بسیاری افراد در خارج از حرفه کوچینگ نیز دارای این مهارت هستند؛ احتمالاً میتوانید کسی از آشنایتان را به خاطر بیاورید که قادر است احساس آرامش را به دیگران القا کند، یا سریعاً حس آشتاییت یا راحتی را هنگام صحبت با دیگران در آنها ایجاد کند.

اما برای دیگران، ایجاد صمیمیت مهارتی است که تصمیم به توسعه آن می‌گیرند. به عنوان یک مربی لازم است که از چگونگی به وجود آمدن صمیمیت، اینکه چرا گاهی اوقات رخ نمی‌دهد و اینکه چه گزینه هایی برای ایجاد یا کاهش آن دارید، آگاه باشید.

همچنین لازم است که سطح مشخصی از انعطاف پذیری را در رفتار خود ایجاد کنید تا به شما کمک کند با افراد مختلفی که در موقعیت های کوچینگ ملاقات خواهید کرد، ارتباط برقرار کنید.

بیایید از نزدیک تر نگاهی به صمیمیت بیندازیم. کلمه (صمیمیت) نشان دهنده میزان نزدیکی در یک رابطه است و با نسبت یا ارتباطی که با فرد دیگری احساس می‌کنیم، مشخص می‌شود. صمیمیت به کیفیت رابطه ما در طی تعامل با شخص دیگر اشاره دارد.

احتمالاً به (صمیمیت فوری) با فردی در یک ملاقات تصادفی توجه کرده اید؛ شاید به نظر برسد که فرد کناری شما در یک صف، نقاط اشتراک زیادی با شما دارد. یا ممکن است کاملاً برعکس باشد؛ کسی باشد که اصلاً با او احساس صمیمیت ندارید.

اگر صمیمیت خوبی با کسی داشته باشید، معمولاً در کنار او احساس راحتی بیشتری خواهید داشت. می‌گویم (معمولاً) زیرا این مطلب به این بستگی دارد که خواهان چه سطحی از صمیمیت با آن شخص باشید. ممکن است صمیمیت زیاد در موقعیت های خاصی برای شما نامطلوب باشد، برای مثال اگر با کسی ملاقات کنید که فوراً به سمت او جذب شوید در حالی که قبلاً ازدواج کرده باشید.

همچنین احتمالاً کسی را می‌شناسید که حتی در صورت تلاش هم به نظر نمی‌رسد بتوانید با او ارتباط برقرار کنید. احتمالاً در چنین مواردی حتی یک گفتگوی راحت را هم دشوارتر می‌بینید و یا حتی نوعی فاصله یا سردی را بین خود احساس می‌کنید.

در چنین موقعیتی ممکن است تصور کنید که هیچ صمیمیتی با هم ندارید. البته به دلیل اینکه صمیمیت به کیفیت یک رابطه ربط دارد و به هر حال نوعی رابطه در حال وقوع است، میزانی از صمیمیت، هر چند کاملاً منفی وجود دارد.

این مطلب همانند ارزیابی دمای یک اتاق است؛ اگرچه دمای اتاق ممکن است سرد باشد اما با این وجود چیزی هست که قابلیت ارزیابی دارد. بنابراین اگر در یک رابطه قرار دارید، همیشه نوعی صمیمیت در آن وجود دارد.

چه چیزی به وجود آورنده مهارت صمیمیت در کوچینگ است

صمیمیت بر اساس ویژگی (همسانی) ایجاد می‌شود؛ هنگامی که درجه شباهت بالایی بین دو فرد وجود داشته باشد، ایجاد صمیمیت ساده تر است. شاید ذاتاً از طرف کسی که مانند خودمان باشد احساس تهدید کمتری می‌کنیم و قادریم ساده تر با او احساس راحتی و صمیمیت پیدا کنیم.

طبقه بندی همسانی می‌تواند شامل جنبه های بسیار مختلفی باشد، برای مثال؛

  • ظاهر فزیکی/پوشش(لباس ها)
  • زبان بدن/ ژست های فیزیکی
  • ویژگی های صدا
  • زبان/کلمات مورد استفاده
  • باورها و ارزش ها

بیایید نگاهی دقیق تر به این دسته ها داشته باشیم.

  • ظاهر فیزیکی/پوشش

برای بسیاری از ما، وضعیت ظاهری تاثیر زیادی بر صمیمیت دارد. اگر به طور کلی رنگ پوست، سن، قد، وزن و ویژگی ها مشابه داشته باشیم، احتمالاً با یکدیگر راحت تر خواهیم بود.

اگر نسبتاً مشابه یکدیگر لباس بپوشیم(مثلاً به طور کلی به سبک غربی لباس بپوشیم)، باز هم گرایش ناخودآگاهی به احساس شباهت به یکدیگر داریم. برای مثال اگر فردی از قبیله ای آفریقایی با تنها یک لنگ و تعدادی مهره، پر و صورت رنگ کرده، به یک رویداد عمومی وارد شود، صمیمیت آنی اندکی با دیگر افراد حاضر در آنجا خواهد داشت. مگر اینکه او همراه با سایر هم قبیله های خود باشد.

  • زبان بدن/ ژست های فیزیکی

در مواردی که به نظر می‌رسد دو نفر صمیمیت خوبی با هم دارند، اغلب ممکن است زبان بدن مشابه یا هماهنگی نیز با هم داشته باشند. در صورت نشستن احتمالاً حالت مشابهی خواهند گرفت؛ اگر یکی از آنها به جلو خم شود، دیگری نیز احتمالاً همین کار را خواهد کرد؛

اگر یکی از آنها بر روی بازوی خود تکیه کند، دیگری هم به راحتی از او تقلید می‌کند. مشاهده این مطلب ساده است، تنها کافی است چند نفر را پیدا کنید و آنها را زیر نظر بگیرید.

 

تمرین زیر را انجام دهید تا کمی تفریح بی ضرر داشته باشید

تمرین بررسی صمیمیت؛ این یک تمرین ساده و خوب است. به جاهایی بروید که افراد یا گروه ها در آنجا قرار دارند. مدتی را به مشاهده آنها در حال صحبت و تعامل بگذرانید. به هماهنگی و هارمونی بین آنها توجه کنید؛ چطور با هم حرکت می‌کنند، از هم دور می‌شوند، چگونه می‌ایستند و یا خود را در ارتباط با هم قرار می‌دهند.

سوالات زیر را از خود بپرسید:

  • از شیوه حرکت یا عمل افراد چگونه می‌فهمید که آیا از بودن در کنار هم لذت می‌برند یا خیر؟
  • چگونه می‌فهمید که آیا افراد دوستان قدیمی یکدیگر هستند و یا غریبه اند؟
  • به نظر چه چیزی بر نحوه حرکات یا رفتار آنها تاثیرگذار است؟

توجه به نشانه های برجسته تر صمیمیت، ساده است. از حالت ها، ژست ها، دامنه حرکات و سطح انرژی افراد به سادگی حدس خواهید زد که کدام زوج ها یا گروه ها دارای صمیمیت خوبی هستند و کدام نیستند.

اما برخی نشانه های صمیمیت کمتر مشهود هستند. برای مثال تصور کنید در حال مشاهده دو زوج مجزا در یک رستوران هستید. زوج اول گفتگوی سرزنده ای با یکدیگر دارند، دائماً با هم تماس چشمی دارند، از ژست ها و حالت های مشابه با هم استفاده می‌کنند. احتمالاً حدس می‌زنید که این زوج دارای سطح صمیمیت بالایی هستند و با هم راحتند.

سپس به زوج دوم توجه می‌کنید که بسیار ساکت تر هستند، زیاد با هم صحبت نمی‌کنند. زیاد به هم نگاه نمی‌کنند، با انرژی و سرزندگی کمتری حرکت می‌کنند. احتمالاً اینطور نتیجه گیری می‌کنید که آنها دارای سطح صمیمیت اندکی هستند، زیرا فقدان سرزندگی را در آنها به سردی آنها تعبیر می‌کنید.

سپس می‌بینید که یکی از آنها دستش را عاشقانه بر روی دست همسرش می‌‍گذارد و برای لحظه ای نگاه خیره ای حاصل از علاقه واقعی بین آنها رد و بدل می‌شود. سپس گویا اتفاقی نیفتاده، آنها به غذای خود برمی گردند.

یک توضیح می‌تواند به صورت زیر باشد. زوج اول در هیجانات اولیه عاشقی هستند و در تلاش هستند که یکدیگر را بشناسند. انرژی و سرزندگی آنها ناشی از هیجان و پیش بینی رابطه ای جدید است. نشانه های دیگر صمیمیت آنها شامل انطباق حالت چهره و حرکت به سمت یکدیگر است.

زوج دوم سال ها از ازدواج موفقشان می‌گذرد؛ آنها کاملاً در آسایش هستند و فقط آن شب کمی خسته بودند. راحتی بسیار آنها با یکدیگر در شباهت های رفتاری آنها منعکس می‌شود. نشانه هایی از هماهنگی آرام در آنها مشهود است. همچنین براساس حس واقعی ارتباط و صمیمیت، نظر من این است که این زوج دارای سطح صمیمیت بسیار غنی تری نسبت به زوج اول هستند.

  • ویژگی های صدا

در طی گفتگو، نحوه ادای اصوات از جمله لحن صدای ما، سرعت گفتار و طنین نیز نشانه ای از صمیمیت است. ما از طریق ویژگی های صدای خود معانی زیادی را انتقال می‌دهیم و احتمالاً شما از تاثیر لحن، زیر و بمی و آهنگ کلام خود بر یک موقعیت آگاهی دارید. حتی کلمه ساده ای مانند (واقعاً) یا (واقعاً؟) می‌تواند بر اساس نحوه گفتن چندین معنا داشته باشد.

همانند ژست های فیزیکی، میزان انطباق ویژگی های صدای دو فرد مختلف نیز می‌تواند نشان دهنده سطح صمیمیت آنها باشد. شاید سرعت صحبت کردن آنها و یا میزان انرژی که در حین صحبت صرف می‌کنند مشابه و یا هم افزا باشد.

در صورتی که ویژگی های کلیدی صدا با هم انطباق نداشته باشند، احتمالاً متوجه عدم صمیمیت خواهید شد. یکی از خطاهای رایجی که ما انجام می‌دهیم، صحبت آهسته و آرام با یک فرد بسیار عصبانی است، به امید اینکه این کار او را آرام واهد کرد.

این کار (ناهماهنگی) است و گاهی می‌تواند او را بدتر کند. فرض کنید سه روز در خانه منتظر مانده اید که کسی بیاید و چیزی را به شما تحویل دهد و این کالا هنوز هم نرسیده است.

بعد از 20 دقیقه پشت خط ماندن و گوش کردن به موسیقی شاد پاپ، در نهایت به مدیریت شرکت تحویل دهنده وصل می‌شوید. در حال حاضر بسیار خشمگین هستید. با عصبانیت شروع به شرح موقعیت می‌کنید و تنها با لحنی آهسته و گرم مواجه می‌شوید که می‌گوید: (بسیار خب، یک لحظه صبر کنید… اول از همه من نیاز به جزئیات بیشتری در مورد شما دارم… سپس می‌توانیم این مسئله را حل کنیم.)

به عنوان یک تماس گیرنده احتمال زیادی وجود دارد که از رفتار او، حس بالا به پایین به شما دست دهد و اینطور قلمداد کنید که شکایت شما به حد کافی جدی گرفته نمی‌شود.

گذشته از اینها، انگار شما تنها کسی هستید که از اتفاق پیش آمده احساس ناراحتی می‌کنید!

مشکل در میزان سرعت، زیر و بمی و لحن صدای اپراتور است. اگر این فرد سرعت صحبت و ویژگی های صدای شما را به کار می‌برد، نتیجه بهتری به دست می‌آورد.

با صحبت به شیوه شما، او می‌توانست حس اقرار به خطا و درک آن را به شما انتقال دهد. برای مثال (درست است، روشن است که این مسئله باید حل شود، من نیاز به جزئیات بیشتری دارم. من می‌خواهم که سریعاً این مسئله را حل کنم)

به عنوان تماس گیرنده احتمال بیشتری دارد که حس کنید مشکل شما مورد توجه قرار گرفته است، تنها به این دلیل که اپراتور از ویژگی های صدایی مشابه با شما استفاده می‌کند.

همچنین احتمال دارد که تاثیر آرام کننده ای داشته باشد و طرز صحبت شما هم می‌تواند آرام شود. اگر اپراتور حرفه ای باشد، به تطبیق با لحن صدای شما ادامه خواهد داد و با خونسردتر شدن شما او هم آرام تر می‌شود.

  • به زبان خود توجه کنید

کلماتی که مورد استفاده قرار می‌دهیم بر صمیمیت در گفتگو تاثیرگذارند  و ما تنها زمانی به اهمیت آنها توجه می‌کنیم که استفاده غلطی از آنها می‌کنیم.

برای مثال بخش اولیه یک گفتگوی کوچینگ در اینجا ارائه شده است:

کوچ یا مربی: خب جیم، حدود یک ماه گذشته است، درست است؟ اوضاعت چطور بوده؟

جیم: خب، به نظرم خوب بوده ام. هر چند کمی احساس بد بودن داشته ام و خیلی روبراه نبوده ام.

کوچ: آه متاسفم که بدبخت و بیچاره بوده ای، این خیلی خوب نیست.

جیم: اوه من بدبخت و بیچاره نیستم. گفتم فقط کمی حالم بد است، به ان بدی نیست.

حال به عنوان کوچ یا مربی شما در موقعیت ترمیم آرام در ابتدای جلسه قرار دارید. شروع خوبی نبود. با تکرار کلمات کلیدی که خود مراجع استفاده کرده است می‌شد از این موقعیت اجتناب کرد: (کمی بد) یا (غیر روبراه).

در هر حرفه ای که فعال باشید، احتمالاً کلمات یا عبارات خاص خود را برای کمک به احساس عضویت در یک اجتماع دارید. اگر خود را خارج از این نوع زبان ببینید(یعنی آن را درک نکنید یا نتوانید از آن استفاده کنید)، احتمالاً  احساس بیگانگی با افراد دیگری خواهید کرد که در اطراف شما از آن استفاده می‌کنند.

بنابراین به عنوان کوچ یا مربی می‌توانید از این قاعده ساده استفاده کنید تا با استفاده از کلمات و عبارات حرفه یا موقعیت طرف مقابل، خود را با زبان آن فرد منطبق کنید. همچنین استفاده از اصلاحات خاص یا کلمات اختصاری که ممکن است طرف را در حین گفتگو از شما بیگانه نشان دهد، اجتناب کنید، مانند کلمات یا عبارات مخصوص حرفه کوچینگ.

 

چه چیزی به وجود آورنده مهارت صمیمیت در کوچینگ است

  • باورها و ارزش ها

باورهای ما درباره جهان و خودمان، می‌تواند ما را از هم دور کرده و یا به هم نزدیک کند. برای مثال به بحث یک فرد شدیداً گوشتخوار و یک فرد گیاهخوار درباره عادت های غذاییشان توجه کنید و مشاهده خواهید کرد که چگونه باورها می‌توانند ما را از هم جدا کنند. هنگامی که حس کنیم فردی مانند ما فکر می‌کند، بیشتر ترغیب می‌شویم که به او اعتماد کرده و دوستش داشته باشیم.

برای مثال تمایل داریم محصولات و خدمات را از افرادی تهیه کنیم که دوستشان داریم و نه از کسانی که دوستشان نداریم. به همین دلیل است که یک فروشنده کارآمد تلاش می‌کند زمینه مشترکی با مشتری خود پیدا کند و اغلب زمانی را برای کسب اطلاعات بیشتر درباره او، اینکه چه کاری می‌کند، به چه چیزی علاقه دارد و از چه چیزی بدش می‌آید صرف می‌کند.

با توافق در مورد موضوعاتی که طرف مقابل به نظر دیدگاه های قوی درباره آنها دارد، مانند اهمیت آموزش خوب، می‌توانیم بر اساس ذهنیت مشترک با او به ایجاد صمیمیت دست بزنیم.

در کوچینگ مهم است که از این تاثیر احتمالی آگاه باشیم و روراستی خود را نیز حفظ کنیم.

تظاهر به موافقت با باورهای یک نفر درباره چیزی، فاقد روراستی است. اغلب در بسیاری از موضوعات، سعی من این است که حالتی خنثی به خود بگیرم تا به صورت مشخص دیدگاهی را ابراز نکنم.

  به عنوان یک کوچ یا مربی، سعی ما این نیست که با مجبور کردن افراد به داشتن تفکری همانند ما، تاثیری در آنها ایجاد کنیم؛ بلکه به افراد کمک می‌کنیم تا خودشان به طور موثری تفکر کنند. به خاطر بسپارید که در گفتگوها، در درجه اول بر افکار و باورهای طرف مقابل تمرکز کنید، نه بر افکار و باورهای خود.

 

چه هنگام صمیمیت را در فرآیند کوچینگ افزایش دهیم

علاوه بر دانستن چگونگی ایجاد صمیمیت، باید بدانیم که چه موقع به بهبود آن در فرآیند کوچینگ بپردازیم. یکی از مواقعی که می‌توانید برای ایجاد صمیمیت تلاش کنید، در مراحل اولیه فرآیند کوچینگ است.

در این مقطع و احتمالاً قبل از اینکه طرف مقابلتان بتواند به شما اعتماد کند و خود را برای فرآیند کوچینگ آماده کند، ممکن است نیاز داشته باشد که احساس راحتی بیشتری به او دست دهد. موقعیت مشهود دیگری که باید مطمئن شوید صمیمیت خوبی ایجاد کرده اید، در آغاز هر گفتگوی کوچینگ است. مهم نیست که مکالمات قبلی شما چقدر صمیمی یا باز بوده اند، زمان و فاصله بین جلسات، نیاز به تایید مجدد رابطه کوچینگ را به وجود می‌آورند.

تطابق به عنوان یکی از راه های افزایش صمیمیت شناخته می‌شود. معنای دقیق آن این است که از جهاتی همانند فردی باشید که می‌خواهید با او به صمیمیت برسید. در محیط کوچینگ، روش های ساده برای ایجاد صمیمیت عبارتند از تطبیق حالت بدن، ویژگی های صدا، سرعت گفتار، ژست های فیزیکی و…

هنگامی که در حال کوچینگ هستید و به این نتیجه می‌رسید که صمیمیت به آن خوبی که باید باشد نیست، ابتدا به عدم تطابق ها یا تفاوت های بین خود و فرد دیگر توجه کنید.

بررسی سریعی از حالت فیزیکی، ویژگی های صدا و میزان انرژی که هر دو نفرتان از خود بروز می‌دهید داشته باشید انطباق ماهرانه حالت فیزیکی می‌تواند نقطه شروع خوبی باشد، زیرا دارای چندین مزیت است، از جمله:

  • به شما کمک می‌کند تا بیشتر بر طرف مقابل تمرکز کنید، بیشتر به این فکر کنید که چه اتفاقی برای او در حال رخ دادن است و کمتر به این بپردازید که چه اتفاقی برای شما رخ می‌دهد.
  • تطابق حالت فیزیکی اغلب به صورتی کاملاً طبیعی موجب بهبود صمیمیت می‌شود.
  • هنگامی که به این طریق شروع به هماهنگ ساختن خود با فرد مقابل می‌کنید، تمرکزتان افزایش یا انتقال خواهد یافت. بنابراین از یک زمانی شروع به توجه به دیگر رفتارهای مراجع خواهید کرد. از طریق تمرکز بیشتر، نشانه های دیگری را دریافت خواهید کرد که قبلاً ممکن بود به آنها توجهی نمی‌کردید.

به منظور ایجاد تطابق موثر، این کار را طوری به تدریج انجام دهید تا فرد مقابل خیلی متوجه آن نشود و به خاطر آن احساس ناراحتی به او دست ندهد. برای مثال اگر تحرکتان بیشتر از طرف مقابل است، کمی خود را آرام کنید.

اگر حرف زدنتان بسیار سریع تر از طرف مقابل است، به آهستگی سرعت خود را کاهش دهید. حرکات خود را همگام سازی کنید نه اینکه دقیقاً یکسان سازی کنید، برای انطباق با کسی که به جلو خم شده است، بدن خود را کمی به سمت او حرکت دهید.

اگر طرف مقابل دائماً ابروهای خود را صاف می‌کند، شما هم پیشانی خود را با دستتان لمس کنید. اگر دائماً دست هایش را به هم قلاب می‌کند و یا آنها را به هم می‌فشارد، گاهی اوقات دست های خود را به هم بمالید. این کار ممکن است عجیب به نظر برسد اما نتیجه بخش است.

مراقب باشید که در این کار زیاده روی نکنید. یعنی خیلی آشکارا یا در سطح جزئیات خود را با طرف مقابل تطابق ندهید در این صورت به جای ایجاد صمیمیت موجب دور کردن او از خود می‌شوید. تصور کنید کسی دقیقاً از هر حرکت و ژست شما تقلید کند. در این صورت به جای اینکه باعث شود احساس راحتی به شما دست دهد، دقیقاً خلاف آن را حس خواهید کرد.

چه هنگام صمیمیت را کاهش دهیم

مواقعی وجود دارند که کاستن از صمیمیت یا سطح رابطه در یک گفتگوی کوچینگ، کاملاً بجاست.برای مثال هنگامی که می‌خواهید به بحثی خاتمه دهید، به نتیجه گیری و خلاصه بندی نکات کلیدی بپردازید و بر روی اقدامات توافق کنید.

همچنین ممکن است سطوح صمیمیت نامناسبی نیز در یک رابطه‌ی کوچینگ وجود داشته باشند. در صورتی که آشنایی یا صمیمیت خیلی زیادی بین شما و مراجعتان رخ دهد، رابطه می‌تواند تبدیل به رابطه ای دوستانه شود.

کوچینگ کارآمد یک رابطه هدفمند بین دو فرد است. بنابراین به عنوان یک کوچ باید همیشه قادر به اتخاذ حالتی چالش برانگیز در یک گفتگو باشید و صمیمیت خیلی زیاد ممکن است موجب بی میلی نسبت به آن شود.

هنگام تصمیم گیری در مورد کاهش صمیمیت، همان قواعد مربوط به افزایش صمیمیت به کار می‌رود، اما اغلب به صورت معکوس. برای مثال زمان جلسه رو به پایان است و لازم است گفتگو را جمع بندی و کامل کنید. فردی که در حال کوچینگ او هستید به صحبت ادامه می‌دهد و به نظر از این مطلب آگاه نیست که باید موضوع را جمع بندی کرد.

ابتدا به زمینه تطابق مستقیم خود با او توجه کنید و سپس شروع به عدم انطباق با وی نمایید. مجدداً حالت بدنی خود را بررسی کنید و سپس حالتی بگیرید که متفاوت با او باشد (عقب بروید، جلو بروید و…) یا اگر کیفیت صدای او آرام و یکنواخت است، انرژی بیشتری در صدای خود قرار دهید.

اگر صممیت خوبی داشته اید، متوجه خواهید شد که طرف مقابل نیز شروع به تطابق با شما خواهد کرد؛ مثلاً راست تر می‌نشیند، شروع به تکان دادن سرش به علامت توافق می‌کند و…

علاوه بر این، معمولاً او به وقتش از پایان گفتگو آگاه خواهد شد. هنگامی که این کار را به صورت ماهرانه انجام داده باشید و از قبل هم صمیمیت خوبی با طرف مقابل ایجاد کرده باشید، این کار معمولاً به صورت ژستی مودبانه اجرا خواهد شد.

 

چه هنگام صمیمیت را کاهش دهیم

نتیجه:

بر اساس آنچه گفته شد، برای پیشرفت و رشد مناسب هر فرد در یک کوچینگ لازم است یک  کوچ یا مربی مهارت هایی را داشته باشد و در خود پرورش دهد که یکی از این مهارت ها ایجاد صمیمیت است.

در واقع تمام گفتگوهایی که در یک کوچینگ می‌گذرد، گرما و اعتمادی است که بین کوچ و مراجع حس می‌شود پس لازم است که این صمیمیت در فرآیند کوچینگ ایجاد شود. عواملی هستند که در ایجاد صمیمت به ما کمک می‌کنند که در این مقاله به توضیحاتی در این باره پرداختیم.

این مهارت از این جهت در فرآیند کوچینگ و برای یک کوچ یا مربی حائز اهمیت است چون به کیفیت ارتباطات  وهمچنین بهبودی فرآیند کوچینگ کمک زیادی می‌کند.

عزت نفس چیست؟

عزت نفس چیست؟ و راههای افزایش آن چگونه است؟

عزت نفس، گوهر گمشده‌ای که بسیاری از ما در جستجوی آن هستیم. حسی عمیق از ارزشمندی و لیاقت که نه تنها زندگی شخصی، بلکه روابط و موفقیت‌هایمان را نیز تحت الشعاع قرار می‌دهد. در این بین اما خیلی از افراد نمی‌دانند که دقیقاً عزت نفس چیست و چگونه می‌توانیم آن را در خود پرورش داد؟ در این مطلب با ما همراه باشید تا به این سوال پاسخ دهیم که عزت نفس یعنی چه و چه روش‌هایی برای تقویت و افزایش آن وجود دارد.

تعریف عزت نفس

در پاسخ به این سوال که عزت نفس چیست باید گفت که عزت نفس، احساس ارزشمندی و شایستگی است که فرد نسبت به خود دارد. این حس درونی بوده و بر نحوه تفکر، احساس و رفتار ما در قبال خود و دیگران تاثیر می‌گذارد. عزت نفس بالا به معنای داشتن احساس مثبت نسبت به خود، نقاط قوت و ضعفمان است. از سوی دیگر عزت نفس پایین  برعکس این حالت است و می‌تواند منجر به احساسات منفی مانند ناامیدی، شرم و اضطراب شود.

عزت نفس و اعتماد به نفس نقش بسیار مهمی در زندگی و حالات روحی و روانی شما ایفا می‌کند. به همین دلیل نیاز است تا تلاش کنید که عزت نفس بالایی داشته باشید تا بتوانید در شرایط مختلف زندگی خود، با احساس مثبت و قوی رفتار کنید.

تعریف اعتماد به نفس

اثرات کمبود عزت نفس در زندگی چیست؟

یکی از مشکلاتی که امروزه بسیاری از افراد با آن مواجه هستند، کمبود عزت نفس است. موضوع مهم این است که عزت نفس پایین می‌تواند تأثیر قابل توجهی بر زندگی فرد در بسیاری از زمینه‌ها داشته باشد. اگر بخواهیم شما را با برخی اثرات عزت نفس پایین در زندگی افراد آشنا کنیم، می‌توان به موارد زیر اشاره کرد:

  • اضطراب و افسردگی: افراد با عزت نفس پایین بیشتر در معرض ابتلا به اضطراب و افسردگی هستند. آن‌ها ممکن است احساس بی ارزشی، ناامیدی و عدم توانایی در مقابله با چالش‌ها داشته باشند.
  • سوء مصرف مواد: افراد با عزت نفس پایین ممکن است بیشتر به سمت سوء مصرف مواد به عنوان راهی برای فرار از مشکلات خود کشیده شوند.
  • خود آزاری: در برخی موارد، عزت نفس پایین می‌تواند منجر به خود آزاری شود، مانند بریدن خود یا سوزاندن خود.
  • مشکلات در روابط: عزت نفس پایین ایجاد و حفظ روابط سالم را دشوار می‌کند. افراد ممکن است به دلیل ترس از طرد شدن یا قضاوت، در اعتماد به دیگران مشکل داشته باشند. آن‌ها همچنین ممکن است حسادت، مالکیت یا کنترل گری داشته باشند.
  • انزوای اجتماعی: افراد با عزت نفس پایین از موقعیت‌های اجتماعی اجتناب کرده و خود را از دیگران منزوی می‌کنند. آن‌ها ممکن است از این که مورد قضاوت یا تمسخر قرار بگیرند بترسند.
  • مشکلات در محل کار: عزت نفس پایین باعث بروز مشکلات مختلفی در محل کار مانند عملکرد ضعیف، غیبت و مشکل در برقراری ارتباط با همکاران و سرپرستان می‌شود.
  • ترک تحصیل: دانش آموزان و دانشجویانی که عزت نفس پایینی دارند بیشتر در معرض ترک تحصیل هستند. آن‌ها ممکن است انگیزه یا باور به توانایی خود برای موفقیت را نداشته باشند.
  • عدم مراقبت از خود: افراد با عزت نفس پایین ممکن است به طور مرتب ورزش نکنند، رژیم غذایی سالم نداشته باشند و به اندازه کافی نخوابند.

مهم است به خاطر داشته باشید که اینها فقط برخی از عوارض بالقوه عزت نفس پایین هستند. هر کس عزت نفس را به طور متفاوتی تجربه می‌کند و تأثیر آن بر زندگی هر فرد متفاوت خواهد بود.

عزت نفس پایین به عنوان مانعی برای توسعه مهارت‌ها

عزت نفس پایین می‌تواند به شکل‌های مختلف می‌تواند مانعی برای توسعه مهارت‌های شما باشد. افراد با عزت نفس پایین از امتحان کردن چیزهای جدید و به چالش کشیدن خود اجتناب کنند زیرا می‌ترسند که شکست بخورند یا قضاوت شوند. این می‌تواند مانع از یادگیری و رشد آن‌ها در مهارت‌های جدید شود.

این افراد بیشتر به اشتباهات و نقاط ضعف خود توجه می‌کنند تا نقاط قوت و دستاوردهایی که در زندگی کسب کرده اند. این می‌تواند تمرکز آن‌ها را از آنچه باید برای پیشرفت در مهارت‌های خود انجام دهند، منحرف کند.

ترس از شکست مشکل دیگری است که افراد با عزت نفس پایین با آن مواجه هستند. این ترس می‌تواند آن‌ها را از ریسک کردن و گام برداشتن در جهت اهداف خود باز دارد. همچنین شاهد رابطه عزت نفس و مسئولیت پذیری هستیم. این موضوع باعث شده تا افرادی که عزت نفس پایینی دارند نسبت به مهارت‌های خود مسئولیت پذیر نباشند و برای رشد خود تلاشی نکنند.

البته مهم است که به یاد داشته باشید که میزان عزت نفس چیزی ثابت نیست و می‌توان آن را با تلاش و پشتکار بهبود بخشید. اگر عزت نفس پایین شما را از توسعه مهارت‌هایتان باز می‌دارد، اقداماتی وجود دارد که می‌توانید برای افزایش عزت نفس و رسیدن به اهدافتان انجام دهید.

باید به این نکته توجه داشته باشیم که گاه فقدان عزت نفس می تواند مستقیماً به مرگ انسان منتهی شود. به عنوان نمونه می توان به سوء مصرف داروهای مخدر، رانندگی بدون احتیاط، ادامه زندگی مشترک با همسر بدرفتار، شرکت در منازعات میان گروه های تبهکار یا اقدام به خودکشی و حتی شکل گیری تله ی زندگی نقص/شرم اشاره کرد. اما برای اغلب ما نتایج عزت نفس اندک تا این اندازه مستقیم نیست.

عزت نفس پایین به عنوان مانعی برای توسعه مهارت‌ها

چرا عزت نفس مهم است؟

داشتن عزت نفس تاثیرات بسیار زیادی در زندگی شما دارد. با افزایش عزت نفس، شما می‌توانید در برابر چالش‌ها و مشکلات مقاوم‌تر باشید و با استرس به طور موثرتری کنار بیایید. از سوی دیگر با بیشتر شدن عزت نفس، شما احساس ارزشمندی کرده و از زندگی تان بیشتر لذت می‌برید.

عزت نفس بالا به شما کمک می‌کند تا دیدگاه مثبتی نسبت به خود داشته باشید و نقاط قوت و توانایی‌هایتان را باور کنید. همچنین عزت نفس بالا به شما کمک می‌کند تا مرزهای سالمی را در روابط خود تعیین کنید و با دیگران به طور قاطعانه و احترام آمیز ارتباط برقرار کنید. از سوی دیگر وقتی به خودتان احترام می‌گذارید، افراد دیگر نیز به شما احترام می‌گذارند و به سمت شما جذب می‌شوند. همان طوری که مشاهده می‌کنید، تاثیر عزت نفس بر عشق و رابطه عاطفی بسیار زیاد است.

همچنین با داشتن ایمان به خودتان، برای رسیدن به اهدافتان بیشتر انگیزه دارید و تلاش می‌کنید. افراد با عزت نفس بالا به راحتی از شکست دلسرد نمی‌شوند، از اشتباهات خود درس می‌گیرند و دوباره تلاش می‌کنند. همچنین مطالعات نشان داده اند که عزت نفس بالا با موفقیت در زمینه‌های مختلف زندگی از جمله تحصیل، شغل و ورزش مرتبط است.

معنی عزت نفس سالم

پس از آن که به این سوال پاسخ دادیم که منظور از عزت نفس چیست، حال نیاز است تا شما را با عزت نفس سالم آشنا کنیم. عزت نفس سالم به معنای داشتن احساس ارزشمند بودن و احترام به خود است. این احساس مثبت صرف نظر از نقاط قوت و ضعف، دستاوردها یا نظرات دیگران است.

فردی که عزت نفس سالم دارد، خود را با تمام نقص‌ها و کمبودها دوست دارد و می‌پذیرد. او به توانایی‌های خود ایمان دارد و از موفقیت‌هایش لذت می‌برد. همچنین به نیازها و احساسات خود توجه می‌کند و از خود در برابر آسیب‌ها محافظت می‌کند.

افراد با عزت نفس سالم ویژگی‌هایی چون اعتماد به نفس، خودباوری، استقلال، مثبت اندیشی، مسئولیت پذیری، مقاومت در برابر سختی‌ها، قدرشناسی، همدلی و… دارند. داشتن عزت نفس سالم باعث بهبود روابط شما با دیگران، افزایش سلامت روان، کسب موفقیت بیشتر در زندگی، افزایش شادی و رضایت از زندگی و… می‌شود.

معنی عزت نفس سالم

عزت نفس کاذب چیست؟

در کنار عزت نفس سالم، شاهد بعد منفی آن به نام عزت نفس کاذب هستیم. این مفهوم که به آن اعتماد به نفس کاذب نیز گفته می‌شود، نوعی باور اغراق آمیز و غیرواقعی به توانایی‌ها و ارزشمندی خود است. افراد دارای عزت نفس کاذب، در واقع تصویری از خود دارند که بسیار فراتر از واقعیت است. برخی از نشانه‌های عزت نفس کاذب به شرح زیر است:

خود بزرگ بینی: افراد دارای عزت نفس کاذب، اغلب خود را برتر از دیگران می‌دانند و ممکن است در مورد دستاوردها و توانایی‌های خود اغراق کنند.

نیاز به توجه: این افراد به طور مداوم به دنبال تأیید و تحسین دیگران هستند و برای جلب توجه، دست به رفتارهای مبالغه آمیز یا خطرناک بزنند.

ترس از شکست: از آن جایی که عزت نفس این افراد بر پایه تصویری غیرواقعی از خود بنا شده است، از هرگونه چالشی که این تصویر را تهدید کند، به شدت می‌ترسند.

ناتوانی در پذیرش انتقاد: افرادی که عزت نفس کاغذ دارند، نقد و انتقاد را به عنوان حمله شخصی تلقی می‌کنند و به جای آن که از آن برای پیشرفت استفاده کنند، آن را رد می‌کنند یا با خشم به آن پاسخ می‌دهند.

راه‌های افزایش عزت نفس

به دلیل اهمیت عزت نفس و بالا بودن آن، بسیاری از افراد این سوال مهم را مطرح می‌کنند که چگونه عزت نفس خود را بالا ببریم؟ در پاسخ به این سوال باید گفت که به واسطه آن که عزت نفس مفهوم ثابتی نیست، شما می‌توانیم با تلاش و تمرین و توجه به نکات آموزش عزت نفس، عزت نفس خود را بیشتر کنید. به منظور صحبت در مورد این که چگونه عزت نفس داشته باشیم، می‌توان به موارد زیر اشاره کرد:

راه‌های افزایش عزت نفس

افکار منفی خود را به چالش بکشید

اولین قدم برای افزایش عزت نفس، آگاهی از افکار منفی است که در مورد خود دارید. زمانی که این افکار را شناسایی کردید، می‌توانید آن‌ها را به چالش بکشید و ببینید که آیا واقعاً درست هستند یا خیر. به عنوان مثال، اگر به خود می‌گویید که من به اندازه کافی آدم خوبی نیستم، از خود بپرسید که چه شواهدی برای اثبات این ادعا وجود دارد؟ آیا واقعاً هیچ استعدادی ندارید؟ یا فقط در مقایسه با دیگران خودتان را دست کم می‌گیرید؟ به چالش کشیدن این افکار باعث می‌شود تا بتوانید بسیاری از دیدگاه‌های منفی را از ذهن خود حذف کنید.

روی نقاط قوت خود تمرکز کنید

همه ما نقاط قوت و ضعف خاص خود را داریم. به جای تمرکز بر ضعف‌هایتان، باید روی نقاط قوت خود تمرکز کنید. در واقع شما باید بر روی چیزهایی که در آن‌ها خوب هستید فکر کنید و به خودتان بخاطر دستاوردهایتان ارزش و اعتبار بدهید.

برای خودتان هدف تعیین کنید و به آن‌ها برسید

هدف گذاری و رسیدن به آن‌ها می‌تواند به شما کمک کند تا احساس اعتماد به نفس بیشتری داشته باشید. به همین دلیل پیشنهاد ما این است که اهدافی را برای خود تعیین کنید که چالش برانگیز اما قابل دستیابی باشند. زمانی که به هدفی می‌رسید، به خودتان بابت تلاش و پشتکار خود پاداش دهید.

از خودتان مراقبت کنید

مراقبت از خود به معنای مراقبت از جسم و روان شما است. انجام کارهایی مثل خوردن غذاهای سالم، ورزش منظم، خواب کافی و مدیریت استرس از مهم‌ترین این کارها هستند. زمانی که از خودتان مراقبت می‌کنید، به خودتان پیام می‌دهید که ارزشمند و لایق احترام هستید.

با افراد مثبت معاشرت کنید

افرادی که با آن‌ها معاشرت می‌کنید می‌توانند تأثیر زیادی بر عزت نفس شما داشته باشند. سعی کنید با افرادی وقت بگذرانید که شما را تشویق و حمایت می‌کنند و به شما احساس خوبی نسبت به خودتان می‌دهند.

به خودتان محبت کنید

برای افزایش عزت نفس باید با خودتان مثل کسی که دوستش دارید رفتار کنید. به خودتان چیزهای مثبت بگویید، به خودتان احترام بگذارید و به خودتان اجازه ندهید که دیگران با شما بد رفتار کنند.

در صورت نیاز کمک بگیرید

اگر با عزت نفس پایین خود دست و پنجه نرم می‌کنید، از کمک گرفتن از یک متخصص سلامت روان نترسید. یک درمانگر می‌تواند به شما کمک کند تا ریشه مشکلات عزت نفس خود را شناسایی کنید و مکانیسم‌های مقابله‌ای سالم را توسعه دهید.

ویژگی افراد دارای عزت نفس پایین و بالا

افراد دارای عزت نفس پایین و بالا ویژگی‌های مختلفی دارند. از مهم‌ترین ویژگی‌های افراد با عزت نفس پایین می‌توان به موارد زیر اشاره کرد:

  • باورهای منفی درباره خود دارند
  • خود را به طور مداوم با دیگران مقایسه می‌کنند
  • از انتقاد به شدت می‌ترسند
  • به خود سخت می‌گیرند
  • در معرض خطر ابتلا به مشکلات سلامت روان هستند

از سوی دیگر، افراد با عزت نفس بالا نیز با چنین ویژگی‌های رفتاری مواجه هستند:

  • باورهای مثبتی درباره خود دارند
  • خود را آنگونه که هستند می‌پذیرند
  • از چالش‌ها نمی‌ترسند
  • برای خودشان مهربان هستند
  • از زندگی لذت می‌برند

عزت نفس و اعتماد به نفس چه تفاوتی با یک دیگر دارند؟

به صورت کلی اگر بخواهیم به این سوال پاسخ دهیم که عزت نفس و اعتماد به نفس چه تفاوتی با یک دیگر دارند باید گفت که در نگاه کلی این دو مفهوم تفاوت خیلی زیادی با یکدیگر ندارند. با این حال اگر بخواهیم بر روی این مفاهیم خیلی ریز شده و به صورت جزئی آن را بررسی کنیم باید گفت که عزت نفس نگاه به خودمان به عنوان یک شخص و از سوی دیگر اعتماد به نفس نگاه به توانایی‌های فردی مان را شامل می‌شود. با این حال به صورت کلی خیلی از افراد به دلیل این که اعتماد به نفس زیر مجموعه‌ای از عزت نفس است، این دو را یک مفهوم در نظر می‌گیرند.

حرف آخر

در این مطلب نگاهی به مفهوم عزت نفس انداخته و به این سوال پاسخ دادیم که عزت نفس چیست و راه‌های تقویت آن شامل چه مواردی می‌شود. با توجه به موارد بیان شده در این مطلب همچنین به این سوال جواب دادیم که چطور عزت نفس داشته باشیم و از چه طریقی می‌توان بین عزت نفس سالم و کاذب تفاوت ایجاد کرد.

سوالات متداول

  1. عزت نفس چیست؟

عزت نفس به احساس ارزشمندی و شایستگی شما به عنوان یک فرد اشاره دارد. احساس عزت نفس شامل باورها، افکار و احساسات شما در مورد خودتان می‌شود.

  1. چه عواملی بر عزت نفس تأثیر می‌گذارند؟

تجربیات دوران کودکی، روابط شما، موفقیت‌ها و شکست‌ها در زندگی، سلامت روان و… از مهم‌ترین عوامل موثر بر عزت نفس است.

  1. علائم عزت نفس پایین چیست؟

از مهم‌ترین علائم عزت نفس پایین می‌توان به احساس بی ارزشی یا بی کفایتی، انتقاد زیاد از خود، ترس از شکست، کناره گیری از موقعیت‌های اجتماعی، مشکل در برقراری روابط و… اشاره کرد.

  1. چگونه می‌توانم عزت نفسم را بالا ببرم؟

کارهای زیادی برای افزایش عزت نفس وجود دارد با این حال به صورت کلی نیاز است تا برای افزایش عزت نفس روی نقاط قوت و دستاوردهای خود تمرکز کنید. همچنین تعیین اهداف واقع بینانه و تلاش برای رسیدن به آن‌ها، برقراری روابط سالم با دیگران و… از دیگر روش‌های افزایش اعتماد به نفس است.

7 اصل مهم در کوچینگ

7اصل مهم در کوچینگ

7اصل مهم در کوچینگ

به راستی در یک فرآیند کوچینگ چه اصولی حکم فرماست؟
برای تغییر یک فرد در کوچینگ، چه اصول و باورهایی لازم است اجرا شود؟
آیا من در این فرآیند کوچینگ تغییر می کنم؟
برای تغییر کردن آنچه خواستارش هستم، لازم است چه اصولی را رعایت کنم؟
و…
در این مقاله قصد داریم به 7اصل مهم در کوچینگ بپردازیم.

 

 

اصول مهم در کوچینگ

در اینجا به هفت اصل کوچینگ اشاره خواهیم کرد که می توانند به شما کمک کنند، این اصول عبارتند از؛

  1. به تعهد آشکارم مبنی بر پشتیبانی از فرد وفا خواهم کرد.

  2. روابط کوچینگ من مبتنی بر صداقت، گشودگی و اعتماد است.

  3. مراجع مسئول نتایج به دست آمده است.

  4. مراجع قادر به دستیابی به نتایج بسیار بهتری از نتایج فعلی خود است.

  5. همواره به تفکرات و تجربیات مراجع توجه خواهم کرد.

  6. می دانم که مراجع می تواند راه حل هایی عالی را به وجود آورد.

  7. مکالمات کوچینگ من مبتنی بر برابری هستند.

به تعهد آشکار مبنی بر پشتیبانی از مراجع یا متربی وفادار باشید.

به عنوان کوچ یا مربی یک فرد، تعهدتان به او و رابطه کوچینگ باید برای هر دوی شما آشکار باشد. اگر قادر به برقراری نگرش و رویکرد پشتیبانی از فردی نیستید، توصیه می شود که از این کار کنار بکشید.

این کار در ابتدای رابطه کوچینگ بسیار عادی است. به عنوان کوچ یا مربی، شما احتمالاً به این فکر می کنید که این فرآیند را چگونه طراحی کنید تا موفقیت حاصل گردد و توجه زیادی به تمایلتان برای کمک به مراجع در وضعیتش ندارید. اما با گذشت زمان، ممکن است با عواملی رو به رو شوید که حس پشتیبانی شما را کاهش دهند و ممکن است آگاهانه یا ناآگاهانه باشد.

به طور مثال، شاید رفته رفته از گفتگوی کوچینگ یا حتی از مراجع خسته شوید. شاید فرآیند کوچینگ پیشرفت و نتایج کمی را به دنبال داشته باشد و احساس کنید که مراجع به میزان لازم تلاش نمی کند.

این اتفاق می تواند موجب احساس تسلیم، بی حوصلگی یا حتی درماندگی شود. مربیان باید د راین موارد خود را مدیریت کنند. همواره باید جایگاه مان را در روابط کوچینگ ارزیابی کنیم و تمام افکار و باورهای منفی را که توانایی و عملکردمان را تخریب می کنند، شناسایی کنیم.

 

ایجاد ارتباط کوچینگ بر مبنای روراستی، گشودگی و اعتماد

با ورود به رابطه کوچینگ، تصمیم می گیرید که به صورت صادقانه، روراست و گشوده به مراجع کمک کنید. این موضوع ارزش مطرح شدن را دارد، زیرا اتفاقات جزئی می توانند روراستی ما را در این زمینه مخدوش کنند.

روراستی بدین معنی است که رفتارمان همسو با باور ماست در مورد اینکه چه چیز درست، غلط، خوب یا بد است. به طور مثال اگر اعتقاد دارید که دزدی کار اشتباهی است، پس دزدی نکنید.

روراستی اصلی ساده و سیاه و سفید است. با این وجود، بسیاری از ما نمی توانیم به سادگی بر مبنای روراستی رفتار کنیم. به طور مثال، دزدی، منطقاً تمام انواع سرقت را مانند سرقت کیف پول دیگران تا عدم پرداخت هزینه پارک خودرو در پارکینگ دربرمی گیرد.

بنابراین روراستی تبدیل به ارزشی می شود که می گوییم به آن پایبندیم ولی در گذر زمان آن را معامله می کنیم. وقتی تحت فشار باشیم یا احساس ناتوانی کنیم، چه قدر به سادگی می توانیم تصمیم به انجام کاری بگیریم که خودمان می گوییم ((درست)) نیست؟ مانند خلف وعده: مثلاً، ((گفتم که زنگ می زنم و نزدم)) یا ((می خواستم حقیقت را بگویم اما خجالت کشیدم))

اگر چه معیارهای شخصی ما خارج از حوزه کوچینگ، ارتباط کمتری با این موضوع دارند اما در رابطه کوچینگ ما، باید معیارهای رفتاری سطح بالایی را رعایت کنیم. طبق تجربه، موقعیت های کوچینگ مرتباً فرصت هایی را برای آزمون روراستی ما فراهم می کند؛ این یکی از چالش های مثبت متعددی است که در کوچینگ از آن بهره می بریم.

 

متربی یا مراجع مسئول نتایجی است که به دست می آورد.

اگر مسئولیت کاری را قبول کنیم، طبیعتاً بر روی آن قدرت و نفوذ خواهیم داشت. به طور مثال، اگر مسئولیت اینکه چقدر شغل خوبی داشته باشم یا چقدر درآمد داشته باشم را قبول کنم، در صورت نارضایتی از آن، وظیفه دارم که کاری بکنم. بنابراین یکی از اصول کوچینگ این است که افراد نهایتاً مسئول تجربه و دستاوردهایشان هستند.

این شامل شغل، روابط، محل زندگی و غیره می شود. البته این اصل همیشه درست نیست اما دیدگاه سازنده تری است که چشم انداز باز و هوشمندانه تری را به وجود می آورد. اگر مکالمات کوچینگ می خواهند نتایج بهتری را برای افراد فراهم کنند، باید خوش بینانه احساس کنیم که دستیابی به این نتایج ممکن است.

بنابراین در کوچینگ، حس مسئولیت پذیری شخصی مراجع، نقش کلیدی را در توانمندی او برای رفتار مثبت در شرایط خود دارد. با تقسیم کلمه مسئولیت به دو بخش، به نیروی بالقوه آن پی می بریم زیرا عملاً تبدیل به کلمات پاسخ و توانایی می شود، به عبارت دیگر مسئولیت به معنی توانایی پاسخ دادن است.

نمونه ساده ای از این موضوع، تجربه اخراج است که معمولاً موجب سردرگمی افراد می شود. برخی افراد هوشمندانه پاسخ می دهند و مثبت عمل می کنند که موجب می شود در موضوع ناخوشایندی مانند از دست دادن شغلشان، به نکته مثبتی نیز پی ببرند.

ممکن است به مسیر شغلی رضایت بخش تری بروند، شغل بهتری پیدا کند، از بازگشت به تحصیل لذت ببرند و غیره. اما برخی دیگر در واکنش به اخراج آنقدر هوشمند نیستند، آنها دیگران را سرزنش می کنند یا تصور می کنند که حرفه یا معیشتشان نابود شده و غیره. با اعتقاد به اینکه توانایی واکنش و ایجاد تغییری مثبتی در وضعیت، عملاً دیدگاهی مسئولیت پذیرانه را اتخاذ کرده ایم.

این بسیار قدرتمندتر از این است که فکر کنیم نمی توانیم پاسخی بدهیم. با گفتن این جمله، خودمان را قربانی اتفاقات غیرمنتظره می کنیم.

می توان متضاد موضع مسئولانه و قدرتمندانه را موضع قربانی دانست. وقتی در قبال وضعیتی این موضع را اتخاذ می کنیم، طوری رفتار می کنیم که انگار زندگی برای ما اتفاق می افتد و کنترلی بر شرایط نداریم و قادر به تاثیرگذاری چندانی در آن نیستیم. در زبان ما، این موضع می تواند در جملاتی مانند ((همیشه این بلا سرم می آید)) یا ((آنها این حس را در من ایجاد کردند))، پیدا کرد.

این جملات به طور تلویحی بیانگر ناتوانی ما در تغییر شرایط هستند.

وقتی ما حس مسئولیت پذیری مان را کاهش می دهیم، تمایل پیدا می کنیم که دیگران را نیز سرزنش کنیم. به طور مثال، ((شریکم اجازه نمی دهد کاری را که واقعاً می خواهم، انجام دهم)) یا ((کودکی ام باعث شده که زندگی خوبی نداشته باشم)).

در کوچینگ، دیدگاه قربانی منجر به کاهش توانایی مراجع در قبول تاثیرگذاری خود بر شرایط و ودستاوردهایش می شود. در مکالماتی که این مسئله در آن وجود دارد، مراجع چشم اندازهای کمتری را برای خود تصور خواهد کرد: مثلاً، ((نمی توانم راه حلی برای برون رفت از این وضعیت پیدا کنم)) یا ((فکر می کنم کلاً بی فایده است)). مربیان باید مراجع را تشویق کنند تا احساس توانمندی داشته باشد و مسئولیت شرایط خود را بر عهده گیرد.

برخی از مسائل گفتگوی کوچینگ می تواند احساسی باشد و برخی افراد به راحتی نمی توانند این اصل را بپذیرند که ما مسئول زندگی فعلی مان هستیم. به طور مثال، وقتی فردی دارای گذشته ای خشونت آمیز است، مشکلات مالی دارد و از سوی مدیر غیرمنطقی اش اخراج شده، به سختی می توان او را ترغیب کرد که دیدگاهی مسئولانه در مورد شرایط فعلی اش داشته باشد.

مربیان باید به یاد داشته باشند که مسئولیت پذیری با سرزنش فرق می کند. سرزنش به معنی این است که فرد کار اشتباهی انجام داده است که مستلزم شرمساری، پشیمانی یا رنج است و وقتی مراجع خودش را سرزنش می کند(به جای مسئولیت پذیری)، احساس بدتری نسبت به وضعیت پیدا می کند اما مسئولیت پذیری صرفاً به معنی قبول توانایی تاثیرگذاری بر شرایط است. مربیان باید تفاوت مشخصی را بین این دو قائل شوند.

 

مراجع قادر به کسب نتایجی بسیار بهتر از نتایج فعلی است.

برای اینکه کوچ موثری باشید، باید باور داشته باشید که مراجع تان می تواند کارهای بیشتری را به خصوص درباره اهدافی که خودش بیان کرده انجام دهد. این موضوع می تواند در مورد یک حوزه خاص، در مورد برقراری یک رابطه پایدار، در مورد سلامتی بیشتر و غیره باشد.

اگر کوچ یا مربی در باطن معتقد باشد که مراجع قادر به پیشرفت و تغییر نیست، این اعتقاد فرآیند کوچینگ را تخریب می کند.

مثلاً تصور کنید که مراجع تان می گوید که می خواهد با قدرت و اعتماد به نفس در جمع صحبت کند. پس از گفتگوهای اولیه، موافقت می کنید که برای دستیابی به این هدف به آنها کمک کنید.

با ادامه روند کوچینگ، به آنها کمک می کنید تا در ارائه مطالبی تمرین کنند و متوجه می شوید که این فرد قادر به حفظ آرامش یا رساندن مطلب نیست و حتی نمی توانید تصور کنید که او بتواند در جمع با موفقیت صحبت کند.

در این حالت دیگر آن توانایی  لازم را ندارید که به مراجع در رسیدن به هدفش کمک کنید. انتظار منفی شما از نتیجه کوچینگ، احتمالاً در حین گفتگو بر شما تاثیر می گذارد.

احتمالاً با مطالعاتی آشنا هستید که می گویند وقتی والدین یا معلمان انتظار مثبتی از کودکان دارند، کودکان نیز به نتایج بهتری دست می یابند نسبت به حالت عکس قضیه. اگر چه این دو موقعیت کاملاً یکسان نیستند اما همین اصل بر کوچینگ تاثیر می گذارد، به خصوص در زمانی که اعتقاد مربی به کاهش اعتماد و گشودگی منجر می شود.

به عنوان یک کوچ یا مربی، اگر حرف و فکر شما یکی نباشد به گونه ای مشخص خواهد شد. شاید از طریق بیان، لحن یا حالت بدن، مراجع حس می کند که واقعاً به توانایی موفقیتش باور ندارید.

شاید او را ترغیب به قانع شدن به کم یا تحمل ((نقاط ضعفش)) کنید. در بدترین حالت، ممکن است عزت نفسش را تخریب کند و احتمال موفقیتش را کاهش دهید. این دقیقاً برعکس کوچینگ یا مربیگری است.

گاهی اوقات ممکن است مراجعان اهدافی را تعیین کنند که شما احساس می کنید، واقع بینانه نیست یا فشار زیادی بر روی آنها می گذارد. البته مراقب باشید که محدودیت های خودتان را بر دیگران تحمیل نکنید. اینجا مسئله ((روراستی)) مطرح می شود. منظورم از روراستی این است که به حرفتان وفادار باشید، حقیقت را بگویید و به گفته تان عمل کنید.

به طور مثال، تصور کنید کوچینگ فردی را به عهده دارید که می گوید قصد دارد در شش ماه آینده، درآمدش را دوبرابر کند. گرچه این افزایش درآمد نادر است اما واقعاً ممکن است. این به شما بستگی دارد که برای کمک به او وارد توافق کوچینگ می شوید یا خیر. بدین منظور، باید باور داشته باشید که قادر به این افزایش درآمد هست.

آیا جواب مثبت می دهید، ولی در باطن باور دارید که مراجع توان آن را ندارد؟ آیا ریسک از دست دان کار را می پذیرید و به مراجع می گویید که فکر نمی کنید این هدف ممکن باشد، اما مایل هستید که آنها را در جهت رسیدن به هدف محتمل تری کمک کنید؟

توصیه می کنیم اگر مطمئن هستید که هدفی برای یک فرد ناممکن است، صادقانه برخورد کنید. اگر وارد یک رابطه کوچینگ شوید که در مورد آن احساس صادقانه تان را بیان نکرده اید، روراستی رابطه مخدوش می شود و بر توانایی تان در ترغیب و به چالش کشیدن صادقانه ی مراجع موثر است.

مراجعان خواهان آن کوچ یا مربی نیستند که در باطن احساس می کند که انها شکست خواهند خورد.

 

بر روی تفکرات و تجربیات مراجع تمرکز کنید.

گفتگوی کوچینگ باید متمرکز بر مراجع باشد، نه کوچ. به نظرتان واضح است؟ یادتان باشد که کوچ مشارکتی به افراد دستور نمی دهد و آنها را مجبور نمی کند که بر اساس تمایلات و زندگی خودشان، تصمیم گیری کنند.

در کوچینگ مشارکتی، با مراجع همکاری می کنید تا به هدف مورد نظرش برسد. تمرکز اصلی باید بر تفکرات و اهداف مراجع باشد، زیرا گفتگو به همین دلیل شکل گرفته است.

ممکن است بعضی افراد تصور کنند که کوچ یا مربی از حکمت عرفانی و دانش بی پایانی برخوردار است. مثلاً مراجع ممکن است فکر کند که کوچ قبلاً این وضعیت را دیده و حتماً می داند باید چه کار کرد. ممکن است تصور کند که دانش کوچ درباره ی زندگی، نحوه خوشبختی، موفقیت یا کامیابی بیشتر است.

شاید مراجع از شما سوال کند که ((اگر جای من بودید چه کار می کردید؟)) این تله ای غیرعمدی است که برای به دام انداختن نفس مربی یا کوچ طراحی شده است.

نفس شما با شنیدن این حرف وسوسه می شود. شاید تصور می کنید که وقتی مراجع نظرتان را می پرسد، می خواهد بداند شما چه فکری می کنید تا از شما یاد بگیرد، بیشتر شبیه شما باشد و غیره. اگر شما به عنوان یک کوچ یا مربی تنها در چند گفتگوی کوچینگ به نتایج عالی رسیده باشید، به آسانی می توانید مغرور شوید.

لازم است نسبت به آنچه در حین گفتگو اتفاق می افتد، خیلی آگاه و هشیار باشید  تا توجه تان را به نقطه نظرات مراجع بازگرداند.

 

مراجعان قادر به ارائه راه حل های عالی هستند.

یکی از آرزوهای بچه گانه ما انسان ها این است که می خواهیم تیدیل به فردی شویم که بهترین فکر، هوشمندانه ترین جواب یا برترین ایده را ارائه می دهیم. در مدرسه هم همینطور بود و کسانی که جواب ((درست)) را می دانند، پاداش و تحسین دریافت می کردند.

در کوچینگ مشارکتی، اصول کارتان یک تفاوت ظریف دارد. مثلاً در همان استعاره محیط کلاس، شما تمام یادگیری و تجربه تان را به کار می گیرید تا فرد کناری تان به جواب برسد. این ممکن است همان جواب مدنظرتان باشد یا نباشد. مسئولیت کامل پاسخ ها به عهده آن فرد است که معمولاً می رود و خودش از آن استفاده می کند تا علاوه بر پاداش و تحسین، به هدف مورد نظرش هم برسد.

به عنوان یک کوچ یا مربی، شما وقتی پیروز می شوید که دیگری پیروز شود. شادی تان حاصل از کمک به دیگران و کمک به آنها برای دیدن راه های مختلف دستیابی به اهداف مورد نظرشان است. این کار به طرز باورنکردنی برای مربی رضایت بخش است و انگیزه عظیمی برای ادامه کوچینگ است.

از لحاظ علمی، راه حل ها  و ایده های مراجع معمولاً معقول تر، کاربردی تر و عملی تر هستند. احساس مالکیت مراجع در قبال ایده افزایش می یابد و در نتیجه در قبال موفقیت ایده هم مسئولیت پذیر می شود.

مثلاً ممکن است من کوچ یا مربی مادر شاغلی باشم که در برقراری تعادل بین کار و خانه مشکل دارد. ما ممکن است بسیاری از جنبه های مختلف این وضعیت را بررسی کنیم تا ارزش ها و عوامل مختلف آن را بشناسیم.

ممکن است من این نظر را بدهم که مشکل از مهدکودک فرزند اوست. بنابراین توصیه می کنم که آن را تغییر دهد. عواقب این کار چیست؟

 

مراجع ممکن است:

  • به سرعت آن را قبول کند زیرا این ایده از نظر او عالی است.
  • ایده را رد کند، زیرا ((پاسخی مخالف)) به این توصیه دارد: او به صورت خودکار دیدگاه مخالفی را اتخاذ می کند.
  • ایده را رد کند، زیرا احساس خوبی راجع به آن ندارد یا به نظرش عملی نیست.
  • ابتدا ایده را قبول کند، سپس آن را فراموش می کند.
  • ایده را قبول کند و مهدکودک را عوض کند اما اوضاع بدتر می شود و در نتیجه من را سرزنش می کند.
  • ایده را قبول کند و به احساسش درباره کمک گرفتن از مادرش توجه نکند.

 

یادتان باشد دیدگاه ما این است که بهترین راه حل ها را مراجع می دهد نه ما. ممکن است به عنوان کوچ یا مربی همچنان بر آن ایده ها و بینش ها تاثیر بگذاریم؛ بی تردید مشارکتمان منجر به این اتفاق خواهد شد. اما همچنان سوال پرسیدن، گوش کردن، مشاهده کردن و مرور کردن رایج ترین ابزارهای تاثیرگذاری ما هستند.

وقتی مرتباً بر مبنای این اصل عمل کنیم، به این تشخیص نیز می رسیم که زمان مناسب نقض آنها چه زمانی است. گاهی اوقات از مراجع اجازه می خواهم که پیشنهادی را ارائه کنم. مثلاً ابتدا می گویم که ((اجازه هست نظرم را عنوان کنم؟)) و سپس می گویم که ((تغییر مهدکودک فرزند شما چه تاثیری می تواند بر این وضعیت داشته باشد؟))

با درخواست اجازه، احتمال قبول ایده تان توسط مراجع را افزایش می دهید و ضمناً اذعان می کنید که در حال دخالت هستید.

پس از ارائه پیشنهاد، روی آن پافشاری نکنید. گیر ندهید که حتماً آن را قبول کند. ممکن است با ایده تان همراه شوند یا نه و اگر هم همراه شوند، ممکن است فوری باشد یا مدتی بعد همراه شوند.

مهم تر از همه این است که سعی نکنید با ارائه جواب درست، باهوش به نظر برسید. در وضعیت بالا، ممکن است بهترین راه حل مراجع این باشد که از مادرش کمک بگیرد زیرا عواملی هستند که کوچ از آنها باخبر نیست. مادرش ممکن است از بودن در کنار نوه اش استقبال کند، نسبت به زمان و مکان پرستاری منعطف باشد و این کار را رایگان انجام دهد. تا به حال ممکن است که مادرش پیشنهاد کمک را نداده باشد، صرفاً به این خاطر که به استقلال دخترش احترام گذاشته است.

کوچ یا مربی مشارکتی باید غریزه انسانی و ذاتی ((حق با من است)) را کنترل کند. وقتی خودمان را ملزم به ارائه راه حلی برای مشکل مراجع نمی کنیم، عملاً آنها را تشویق می کنیم که راه حل خودشان را پیدا کنند. کوچینگ مشارکتی به مراجع کمک می کند تا راه های پیشرفت خود را پیدا کند و بدین ترتیب، او را تشویق می کند تا در شرایط مختلف، قدرتمندتر، خلاق تر و فعال تر باشد.

 

گفتگو مبتنی بر برابری است.

وقتی به همکاری با فردی ادامه می دهید، فرآیند کوچینگ را تقویت می کنید. با همکاری یکدیگر به بررسی شرایط، علل، موانع و راه های پیش رو می پردازید. مراجع تان باید احساس کند که همواره تحت حمایت شماست و در عین حال، جایگاه برابری با شما دارد. همیشه باید به راحتی درخواست ها یا نظراتش را در گفتگو مطرح کند.

وقتی کوچ ،خود را در جایگاه بالاتری فرض کند، نه تنها مراجع را از خود دور می کند، بلکه احتمال دارد توصیه ناکارآمد یا نامناسبی را ارائه کند.

این رویکرد نامتعادل می تواند عزت نفس مراجع را کاهش دهد، زیرا حس می کند که در این رابطه در جایگاه پایین تری قرار دارد. همچنین ممکن است از تصور اینکه کوچ در موضوعات مرتبط با شرایط خودش از او ((برتر)) است، راضی نباشد. حتی اگر افراد در جایگاه پایین تر کاملاً راحت باشند، موجب می شوید که توانایی شان در مقابله با مشکلاتشان یا جستجوی راه حل کاهش یابد.

اگر بر اساس حس همکاری و برابری رفتار کنیم، محیطی را فراهم می کنیم که امکان بیان حقایق، بروز اشتباهات و کشف بینش ها در آن وجود دارد.

نتیجه:

همان طور که گفته شد در یک کوچینگ مشارکتی بر مبنای اصول یا باورهای حمایتی عمل می کنند.

این 7اصل عبارتند از ؛

  1. به تعهدتان بابت پشتیبانی از مراجع وفادار بمانید.
  2. ارتباطات کوچینگ تان را بر مبنای روراستی، اعتماد و گشودگی بنا کنید.
  3. یادتان باشد که مراجع مسئول دستاوردهای خودش است.
  4. بدانید که مراجع قادر به کسب دستاوردهای بسیار بهتری از دستاوردهای فعلی است.
  5. تمرکزتان را بر افکار و تجربیات مراجع حفظ کنید.
  6. یادتان باشد که مراجعان می توانند راه حل های عالی را خلق کنند.
  7. یادتان باشد که مکالمات کوچینگ تان بر مبنای برابری باشد.

در این مقاله به صورت مفصل به توضیح هر کدام از این اصول پرداختیم که عملی کردن و به کار بردن هر کدام از اینها در فرآیند کوچینگ می تواند به ما در مسیر زندگی مان کمک کند و نتیجه بخش باشد.

دو سبک یا شیوه ی گفتگو در کوچینگ

دو سبک یا شیوه ی گفتگو در کوچینگ

دو سبک یا شیوه ی گفتگو در کوچینگ

وقتی به او پیشنهاد داده شد که یک دوره ی کوچینگ را بگذراند، اولین سوالش این بود که آیا این (کوچ ) یا (مربی ) چگونه گفتگو می کند؟ لحنش چگونه است، دستوری یا غیر دستوری؟ با مراجعینش چگونه و با چه شیوه ای صحبت می کند؟ و…
چون در گذشته تجربه ی خوبی از لحن و شیوه ی گفتار یک مربی نداشت،  این موضوع برایش مهم بود.
در این مقاله قصد داریم به 2 سبک یا شیوه ی گفتگو در کوچینگ بپردازیم.

 سرفصل ها

دو شیوه ی گفتگو در کوچینگ کدامند

شیوه یا سبک گفتگوی مربیان در کوچینگ  به دو نوع تقسیم بندی می شود:

  • شیوه ی دستوری

  • شیوه ی غیردستوری

 

دو شیوه ی گفتگو در کوچینگ کدامند

شیوه دستوری گفتگو

مثالی از شیوه ی دستوری گفتگو در یک جلسه ی کوچینگ:
کوچ یا مربی: پس می گویی که باید از عقب انداختن کارها دست برداری. مثلاً چه کارهایی را به تعویق می اندازی؟
مراجع: خب فکر کنم می توان آن را به طور کلی، اداره کردن نامید. من به کارهای اداری مانند تکمیل فرم ها، ارسال وسایل علاقه ندارم. میزی سرشار از کاغذ و صندوقی پر از ایمیل دارم، اوضاع کمی از کنترل خارج است.
کوچ یا مربی: بسیار خوب و باید سریعاً اوضاع را تحت کنترل خود درآورید؟
مراجع: فکر می کنم همین طور باشد.
کوچ یا مربی: خب این کار را به چند روش می توانید انجام دهید. توصیه می کنم اول بنشینید و فهرستی از تمام کارهای ضروری و همه کارهایی که به تعویق می اندازید، تهیه کنید و رتبه بندی آنها را بر اساس بالا، متوسط و پایین تعیین کنید. می توانم در این کار کمکتان کنم. سپس زمان خاصی از روزتان را به مرور و تلاش بر اساس آن لیست اختصاص دهید.
به قول معروف، (زود دست به کار شوید).
مراجع: بسیار خوب (حالت تردید)
توجه کنید که در این گفتگو، کوچ یا مربی سهم زیادی داشت و محتوای گفتگو را هدایت کرد.
در این گفتگو، مربی ایده یا راه حل می دهد و از مراجع انتظار می رود که از آن پیروی کند.
در کوچینگ مشارکتی به فرد این اعتماد وجود دارد که او پاسخ های خودش را داشته باشد و فقط نیازمند کمک در فرآیند یادگیری اش است. در این مثال، مراجع احتمالاً شناخت کافی از خود و علاقه اش به پیشرفت دارد. نقش کوچ یا مربی این است که در بررسی جنبه های مهم این وضعیت به مراجع کمک کند تا ایده ها یا نکات سودمندی را برای پیشرفت خود کشف کند.

 

شیوه غیر دستوری گفتگو


مثالی از شیوه ی غیر دستوری گفتگو در یک جلسه ی کوچینگ:
کوچ یا مربی : شما چه کارهایی را به تعویق می اندازید؟
مراجع: خب فکر کنم می توان آن را به طور کلی، اداره کردن نامید. من به کارهای اداری مانند تکمیل فرم ها، ارسال وسایل علاقه ندارم. میزی سرشار از کاغذ و صندوقی پر از ایمیل دارم، اوضاع کمی از کنترل خارج است.
مربی: نداشتن کنترل بر اوضاع چه تاثیری دارد؟
مراجع: اثرات مختلفی از خجالت جزئی در زمان عذرخواهی تا سردرگمی های جدی، یک بار سه عدد از کارت های بانکی ام منقضی شدند، زیرا پرداخت هایم را به حساب بانکی جدیدم منتقل نکرده بودم. در فرودگاه رم گیر افتاده بوده و راهی برای پرداخت هزینه پرواز به خانه را نداشتم.
مربی: عدم مدیریت این اوضاع چه اثرات دیگری را برای شما به همراه دارد؟
مراجع: راستش را بخواهید، کمی احساس شلختگی دارم. یعنی انسان بزرگ سالی که نمی تواند در موعد مقرر فرمی را ارسال کند و بابت گم کردن فرم، مجبور است فرم دیگری را درخواست کند. واقعاً احمق به نظر می رسم.
مربی: بسیار خوب، کمی درباره عواقبش صحبت کردیم، حالا بیا از جهت دیگری به موضوع نگاه کنیم. چه چیزی نمی گذارد این کار را انجام دهید؟
مراجع: می توانم بگویم که زمان کافی را ندارم، اما فکر نمی کنم این کاملاً درست باشد. فکر می کنم بیشتر به این خاطر است که علاقه ای به انجام آن ندارم.
مربی: چرا به کارهای اداری علاقه نداری؟
مراجع: حس می کنم که تحت کنترل هستم، انگار کسی مرا مجبور به انجام تکلیف درسی یا همچین چیزی می کند، در حالی که می توانم کار دیگری را انجام دهم.
مربی: جالب است نه؟ آیا این درست است؟
مراجع: خوب نه، البته که نه؛ در واقع عکس این قضیه درست است. اگر این کارها را انجام دهم خیلی راحت تر و سبک تر می شوم، می توانم با وجدانی آسوده کارهای دلخواهم را انجام دهم.
اینجا مربی یا کوچ بدون ارائه دستور، بر تمرکز و توجه مراجع تاثیر می گذارد. در نتیجه، مراجع خودش یاد می گیرد و بینش و دیدگاه جدیدی را نسبت به موقعیت پیدا می کند.
در این مثال، مراجع معمولاً حس می کند که با حمایت از افکار و ایده هایش به طور متمرکز، توانسته است جواب های خود را کشف کند. با نمایش بیشتر توانایی های درونی شان، طبیعتاً انگیزه و رضایتشان افزایش خواهد یافت.

مزایا و معایب شیوه ی دستوری گفتگو در کوچینگ

مزایای شیوه ی دستوری گفتگو در کوچینگ:

باید اذعان کنیم که سبک یا شیوه ی دستوری فواید خاص خودش را دارد و می تواند در مواردی لازم باشد. به عنوان مثال آموزش ساده مهارت ها یکی از این موارد است. اگر من طرز کار مخلوط کن را بلد باشم و شما نباشید، ممکن است از پرسش هایم برای کشف افکار و احساسات خود در این زمینه خوشحال نشوید. فقط می خواهید طرز کار و ترتیب استفاده هر دکمه را بدانید.

برخی اوقات کوچ یا مربی نباید در گفتگو غیرفعال یا خنثی باشد. مثلاً یک بازخورد ملایم می تواند کار آمدتر از مشاهدات یا سوالات غیر مستقیم برای یک فرد باشد. فردی را تصویر کنید که همواره از موضوع بحث خارج می شود و ظاهراً تمایلی به تمرکز بر موضوع مدنظرشان ندارند.

برای موثر بودن به عنوان مربی، گاهی باید یک مشاهده ارائه دهید. زمانی که مربی به اهداف یک فرد متعهد می شود و مشاهده با یک قصد سازنده صورت می گیرد، در نتیجه کاملاً مناسب است.

معایب شیوه ی دستوری گفتگو در کوچینگ

سبک دستوری در کوچینگ، معایبی واقعی به همراه خواهد داشت؛

  • کوچ یا مربی به جای کمک به مراجع در یافتن پاسخ، قصد دارد که به تنهایی پاسخ را بیابد و بنابراین از اطلاعات یا نکات ارزشمند غافل می ماند.
  • ممکن است در گفتگو فشار زیادی بر کوچ تحمیل شود که باید همه چیز را بداند و بتواند درست کند.
  • کوچ معتقد است که بهترین پاسخ ها را برای مراجع دارد، در حالی که معمولاً این طور نیست.
  • وقتی کوچ یا مربی تصور کند که دانش بیشتری دارد، مراجع احساس می کند که تحت تسلط یا کنترل است.
  • در حین گفتگو، تمرکز و انرژی معمولاً بر روی افکار کوچ است که توانایی مراجع را در استفاده از خرد و یادگیری خودش کاهش می دهد.
  • راه حل های کوچ یا مربی ممکن است ارتباط کمی با مراجع داشته باشد و بنابراین توصیه های او بی معنا می شود. این می تواند اعتبار مربی را کاهش دهد.
  • وقتی مراجع علاقه کمی به ایده های کوچ داشته باشد، گفتگو تاثیری بر روی او نخواهد گذاشت (چیزی عوض نخواهد شد).
  • اگر مراجع کلاً از مسئولیت پذیری دوری کند، ممکن است از موضع کنترل کوچ استقبال کند، زیرا سبک دستوری کوچ به مراجع اجازه می دهد تا فعالیت کمتری در فرآیند داشته باشد.

 

معایب شیوه ی دستوری گفتگو در کوچینگ

مزایا و معایب شیوه ی غیر دستوری گفتگو در کوچینگ

مزایای شیوه ی غیر دستوری گفتگو در کوچینگ:

وقتی افراد را به یادگیری از خود ترغیب می کنیم، مزایای زیر را به دست می آوریم؛

  • مراجع احساس می کند که واقعاً مورد توجه است و از تلاش کوچ یا مربی برای درک خود قدردانی می کند.
  • این رابطه مبتنی بر برابری است که اعتماد و گشودگی را افزایش می دهد. مربی یا کوچ ادعای عقل کل بودن را ندارد و مراجع حس می کند که سهم ارزشمندی در یافتن راه حل ها دارد.
  • راه حل ها مبتنی بر فهم همان فردی است که در حال تجربه موقعیت است.
  • بینش ها، دیدگاه ها و ایده های به دست آمده تناسب بیشتری با مراجع دارند و بنابراین مراجع در قبال اقدامات و نتایج، احساس مسئولیت و مالکیت بیشتری دارد.
  • اگر ایده ها به نتیجه دلخواه مراجع منجر نشود، مراجع همچنان در قبال ایده احساس مسئولیت می کند و در نتیجه تمایل بیشتری به پافشاری و کسب نتایج بهتر خواهد داشت.
  • حمایت از تغییر طرز تفکر و توجه به سایر دیدگاه ها، مراجع را به ادامه یادگیری ترغیب می کند. اگر گفتگو را سنگی بدانیم که داخل برکه ای پرتاب می شود، سوالات مانند کاتالیزورهایی هستند که واکنشی را به دنبال دارند. پیامدهای مکالمه کوچینگ معمولاً فراتر از خود فرآیند گفتگو هستند.

معایب شیوه ی غیر دستوری گفتگو در کوچینگ:

  • به کارگیری این سبک و زبان مستلزم آن است که کوچ مهارت های بیشتری داشته باشد. گفته ها، مشاهدات، خلاصه ها و سوالات باید طوری طراحی شوند که موثر باشند و کنترلی نباشند.
  • ممکن است عدم هدایت گفتگو یا ارائه پاسخ توسط کوچ یا مربی برای مراجع خسته کننده یا اذیت کننده باشد.
  • کنترل کوچ بر روند گفتگو بسیار کمتر است و گاهی اوقات این می تواند موجب احساس ناراحتی، ناامنی و عدم کنترل شود.
  • وقتی که کوچ افکار و تجربیات مراجع را با سرعتی که او راحت است اکتشاف می کند، مکالمات طولانی تر می شوند.
  • کوچ باید سعی کند که گفتگو در جهت سودمندی ادامه یابد. یعنی با اینکه به مراجع اجازه می دهد دیدگاه های خود را کشف کند، روند گفتگو را به جلو هدایت کند. بنابراین کوچ باید میان بحثهای انحرافی و موضوعات سودمند در گفتگو، تفاوت قائل شود. به طور مثال در بررسی موضوع سلامت، بیشتر باید درباره غذایتان صحبت کنید تا رستوران محبوب همسرتان، اما نه همیشه.

نتیجه

کوچینگ سبکی بسیار موثر است زیرا حمایتی و غیر دستوری است. با گفتگو و تامل باعث می شود مراجع، افکار، بینش ها و ایده هایی را کشف کند که اغلب احساس تعلق و انرژی اش در یک موقعیت را افزایش می دهد. پس از هر جلسه، مراجع یا متربی با تداوم این حالت ذهنی به سطوح بالاتری از بینش و آگاهی دست خواهد یافت.

از نگاه کوچ یا مربی، رویکرد غیردستوری تمایل ذاتی مان را برای ارائه پاسخ ها یا یاری از طریق ارائه راه حل به چالش می کشد. اگر این سبک به درستی انجام شود، بسیار ماهرانه به نظر می رسد. و لازم به ذکر است؛ گاهی بنابر تشخیص کوچ، شاید لازم باشد در موقعیتی سبک دستوری در گفتگو به کار برده شود. برای مراجع، این فرآیند کوچینگ می تواند تجربه عمیقی باشد که زندگی اش را واقعاً عوض کند.

معرفی کتاب زندگی براساس تعالیم خردمندانه ی دائو

معرفی کتاب زندگی براساس تعالیم خردمندانه ی دائو

 

زندگی براساس تعالیم خردمندانه ی دائو

این اثر تحت عنوان (زندگی بر اساس تعالیم خردمندانه ی دائو)، نوشته ای از وین دایر است.
در واقع این کتاب، نتیجه ی بررسی و تحقیقات یک ساله ی وین دایر، بر روی کتاب دائودِجینگ است.
دائودِجینگ، کتابی مملو از تعالیم خردمندانه است که بیش از هر کتاب دیگری به جز تورات در دنیا ترجمه شده است.
بسیاری از اندیشمندان، این کتاب قدیمی چینی را به عنوان کلام بنیادی و اصلی در زمینه ماهیت وجود و هستی تلقی
می کنند.
این کتاب منبع باارزشی برای تحقق بخشیدن به نوعی زندگی است که کمال، خوشی، آرامش و هماهنگی را به همراه دارد.

این کتاب برای چه افرادی مناسب است

برای تمام افرادی که…

  • می خواهند رفتارهای خود را تغییر دهند.
  • می خواهند سبک زندگی خود را دگرگون کنند.
  • به کتاب دائودِجینگ علاقه مندند.
  • تمایل دارند به این تعالیم خردمندانه دست پیدا کنند.
  • می خواهند به خود و زندگی شان انسجام و هماهنگی بخشند.
  • به دنبال روش زندگی مناسبی هستند.
  • دچار غم، ناراحتی و هر گونه شکستی هستند و می خواهند تغییر کنند.
  • روش و سبک زندگی خود را دوست ندارند.
  • تمایل دارند حکمت و فلسفه ی مسائل زندگی برایشان شفاف و روشن شود.
  • به دنبال تعادل و یک زندگی سالم هستند.

و…

تعهد و رابطه عاطفی

تعهد و رابطه عاطفی

تعهد و رابطه عاطفی:

یکی از مسائلی که در رابطه ی عاطفی معمولاً مورد بحث بوده و هست، مسئله ی ((تعهد)) است.
اکثرا این اعتراض و پرسش ها را می شنویم: که چرا شریک عاطفی ام از تعهد دادن می ترسد؟ یا چرا همچنان که رابطه جدی می شود، خودمان از تعهد دادن فرار می کنیم؟، چرا یک رابطه ی عاطفی سالم، تعهد می خواهد؟ و….
در این مقاله قصد داریم به موضوع تعهد در رابطه ی عاطفی بپردازیم.

سرفصل ها:

   

فواید تعهد در رابطه ی عاطفی چیست؟

فواید تعهد در رابطه ی عاطفی عبارتند از؛

تعهد به رابطه ی شما هدفمندی می بخشد:

یک رابطه ی بدون تعهد همچون قایقی بدون سکان در اقیانوس است. چنین قایقی هیچ گونه اختیاری از خود ندارد که جهت و هدف خاصی را دنبال کند و در معرض هر جریان آب، اعم از موافق یا مخالف و وزش هر بادی خواهد بود. تعهد به رابطه ی شما جهت و سمت می دهد. به علاوه به آن این امکان را می دهد که ((پیش)) برود، عوض آنکه بدون هدف بر گرد خود بچرخد.

 

تعهد موجب می شود در رابطه از خود مایه بگذارید:

تفاوت یک رابطه ی بدون تعهد و یک رابطه ی باتعهد، همچون تفاوت میان اجاره کردن یک خانه و خریدن یک خانه است. بیشتر مردم توجه کمتری به آپارتمان یا خانه ای دارند که مال خودشان نیست. به مجرد اینکه اولین خانه تان را خریداری می کنید، همه چیز تغییر خواهد کرد. ناگهان چشمتان هر لکه و خرابی را بر روی دیوار می بیند.

وقتی که تمام و کمال به کسی که به او علاقه مندید، متعهد می شوید، رفتار متفاوتی را پیشه خواهید کرد؛ چرا که حال قسمت بیشتری از وجودتان را در آن سرمایه گذاری کرده اید. این حالت به رابطه ی شما اجازه رشد می دهد تا در جهاتی شکوفا شود که هرگز بدون تعهد امکان نداشت.

هنگامی که به رابطه ای متعهد می شوید،  توجه و انرژی خود را به طرز عمیق تری در آن سرمایه گذاری می کنید، زیرا حال دیگر نسبت به این رابطه احساس مالکیت دارید منظور از احساس مالکیت، مالک شدن و صاحب شدن بیمارگونه نیست در واقع شما اول به خود متعهد شدید.

تعهد موجب احساس امنیت روحی در شما می شود:

آیا می توانید تصور کنید آپارتمان، خانه و یا یک دفتر کار را بدون اجاره نامه اجاره کنید؟ هر لحظه صاحب خانه یا صاحب ملک این حق را دارد که شما را بیرون کند.

تصور کنید چه تنش و اضطرابی خواهید داشت وقتی بفهمید نامزدتان چندان به شما متعهد و پایبند نبوده است. روابطی که به عنوان مبنا و اساس خود فاقد هر گونه تعهد و پایبندی هستند، همواره چنین تنش های پنهانی را در خود خواهند داشت.

بدون تعهد، یک احساس ناامنی خواهید داشت که نگرانی و تشویشی ناخودآگاه را در شما تولید خواهد کرد. در اینجا منظور این نیست که چنانچه پس از چند هفته آشنایی با کسی تعهد خاصی دریافت نکردید، احساس ناامنی کنید. در اینجا مقصود روابطی است که در آن برای مدت قابل ملاحظه ای از لحاظ احساسی و ….

با کسی درگیر شده اید و هنوز تعهد خاصی دریافت نکرده اید تا چشم انداز روشنی از امیدها و نقشه های آن فرد نسبت به رابطه اش با شما دستگیرتان شده باشد، در واقع ماندن در رابطه با چنین فردی که مسئولیت پذیر نیست یعنی شما هم نسبت به خود مسئولیت و تعهد ندارید.

طبیعتا صرف تعهد، شما را به تمامی از ((رنج)) و یا ((از دست دادن)) محافظت نمی کند. همانگونه که یک اجاره نامه نمی تواند از اینکه شما را بیرون کنند، محافظت تان کند یا مانع فروش ساختمان توسط صاحب خانه شود. اما مسلماً انعکاسی است از نیت های شریک عاطفی تان و می تواند درجاتی از امنیت روحی را برایتان به همراه آورد تا بتوانید در رابطه احساس آرامش داشته باشید.

تعهد، تضمینی صد در صد برای یک رابطه سالم نیست اما ویزگی ای در فرد است که سلامت عقل و همچنین مسئولیت پذیری یک انسان سالم را نشان می دهد.

تعهد، آزادی می آورد:

سیاری از مردم تداعی معانی مثبتی با کلمه ی ((تعهد)) ندارند. به ویژه مردها در برابر تعهد دادن مقاومت می ورزند چرا که آن را معادل محرومیت و اسارت می گیرند.

معتقدم که تعهد تاثیری کاملاً متفاوت  خواهد گذاشت: بدین معنا که از هرز رفتن انرژی روحی شما در دیگر جهات جلوگیری می کند و به شما این امکان را می دهد که انرژی تان را تنها بر روی یک نفر متمرکز کنید.

آزاد هستید تا به طور سالم برای رابطه تان، سرمایه گذاری روانی کنید. عشق بورزید، آن هم تمام و کمال و بی هیچ محدودیتی، تعهد موجب می شود خود را رها کنید و تسلیم شوید، آن هم نه به معشوق تان، بلکه به خود ((عشق)). که این نیز به نوبه ی خود هنگامی تحقق می یابد که با فرد متناسب باشید.

تعهد به شخص مناسب شما را از لحاظ احساسی آزاد می کند. تعهد به شخصی نامناسب، شما را از لحاظ احساسی در بند خواهد کشید. زمانی هم می توانید انتخاب مناسب داشته باشید که خود شما هم در جهت یک انسان مناسب و متعادل پیش بروید در واقع هر ویژگی ای که در دیگران به خصوص شریک عاطفی تان خواستارید در ابتدا لازم است در خود به وجود آورید و آن را پرورش دهید.

چرا از تعهد دادن در رابطه می ترسیم؟

در یک رابطه ی عاطفی وقتی ترس از تعهد دادن داریم، مشکل ترس از تعهد نیست بلکه در اینجا با ترسی ناخودآگاه و پنهان سر و کار داریم. به تجربه دریافته ام که چهار نوع ترس کلی وجود دارد که ما را از تجربه احساس ((خوب))، به هنگام تعهد دادن باز می دارد.

چهار نوع ترس که ما را از تعهد دادن باز می دارند:

  • ترس از آینده

  • ترس از صدمه دیدن

  • ترس از انتخاب فرد نامناسب

  • ترس از اینکه سرانجام ازدواج تان شبیه ازدواج پدر و مادرتان شود.

  • ترس از آینده: از مردها و زن هایی که می ترسند به کسی قول ازدواج بدهند، بسیار شنیده می شود که از این موضع شکایت دارند: ((تعهد دادن)) را حرکتی غیرصادقانه می دانند.

مردی می گفت: (( چطور می توانم به کسی قول بدهم که تا ابد او را دوست خواهم داشت؟ چه اتفاقی خواهد افتاد، چنانچه ده سال بعد از هم جدا شویم یا مثلاً او به من خیانت کند و من او را ترک گویم؟ در این صورت قولم را زیر پا گذاشته ام!))

هنگامی که از هر ازدواج یکی به طلاق ختم می شود، کاملاً طبیعی است که به هنگام قول ازدواج دادن، احساسی عدم اطمینان داشته باشیم. ما در دنیایی غیرقابل پیش بینی و در بسیاری از اوقات ترسناک زندگی می کنیم. هیچ یک از ما نمی داند که در آینده چه اتفاقی خواهد افتاد.

وقتی به کسی تعهد واقعی می دهیم، تنها می تواند به این معنا باشد که متعهد می شویم در هر لحظه تمام و کمال با شریک عاطفی مان رابطه ی سالم برقرار کنیم و عشق بورزیم، تا وقتی که رابطه اجازه می دهد خود را نیز دوست داشته باشیم و برای خودمان نیز احترام قائل باشیم، نه به این معنا که تعیین کنیم عشق مان به چه مدت و یا تا ((کی)) ادامه خواهد یافت.

برای نمونه، ممکن است به کسی متعهد باشید و بعداً دریابید مایل نیست بر روی رابطه کار کند یا مشروب و مواد را ترک کند یا آزار و اذیت شما و بچه هایتان دست بردارد.

چنانچه بر تعهد خود پافشاری کنید، خود را در تنگنای دشواری قرار داده اید. به خود می گویید: ((قول داده ام که در این رابطه بمانم اما احساس بدبختی می کنم.)) از طرف دیگر چنانچه متعهد باشید تا هنگامی که به خودتان صدمه ای نزند، همچنان عشق بورزید، خواهید توانست در پی اینکه هر چه در توان داشتید برای نجات رابطه تان انجام دادید ولی مثمر ثمر واقع نشد، به رابطه تان پایان دهید چرا که به خودتان متعهد هستید. یادتان باشد تا به خود متعهد نباشید نمی توانید به دیگری هم تعهد دهید.

در اینجا توصیه این نیست که به مجرد اینکه با اندک ناملایماتی رو به رو شدید، تعهد خود را بشکنید. منظور این است که چنانچه شما یا شریک عاطفی تان، تنها برای آینده از دادن تعهدی جدی تر به یکدیگر می ترسید، شاید بهتر باشد تا ((تعهد)) را برای خودتان ((تعریفی دوباره)) کنید تا بتوانید در آینده با خودتان صادق باشید.

  • ترس از صدمه دیدن: بیشتر کسانی که یک بار طلاق گرفته اند و یا رابطه ای مهم و جدی را به هم زده اند، به نوعی دارای شخصیتی تعهدگریزند. زیرا معتقدند در گذشته این رابطه برایشان درد، رنج و تاسف به ارمغان آورده است. یکی از افرادی که به تازگی از یک رابطه صدمه دیده بود، می گفت: ((چرا باید پس از انچه بر سرم آمد، دوباره در طلب ((نبردی دیگر)) با شخص دیگر باشم؟))

این عاشق شدن یا تعهد دادن نیست که برایمان درد و رنج به ارمغان می آورد بلکه تعهد دادن به شخص نامناسب و به دلایل نادرست است که موجبات رنجش ما را فراهم می کند.

اجتناب از تعهد تنها به این دلیل که در گذشته صدمه دیده اید به همان میزان غیرضروری است که تصمیم بگیرید تنها به این دلیل که آخرین بار در یک رستوران بد مسموم شدید، دوباره هیچ وقت بیرون غذا نخورید.

کاری که باید بکنید این است که رستورانی را که می خواهید در آن غذا بخورید با دقت بیشتری انتخاب کنید. زمانی که انتخاب هوشمندانه تری می کنید، روابط منبع رشد شما خواهند بود نه مسبب دلشکستگی و رنجش خاطرتان. لازمه ی انتخاب هوشمندانه ی شما این است که بر روی رشد شخصی خود کار کنید.

از بسیاری از جهات آن عده از ما که بزرگ ترین اشتباهات را در عشق مرتکب شده ایم، به مراتب در وضعیت بهتری، برای انتخاب های بهتر قرار داریم. تنها اگر از گذشته مان درس بگیریم و بیاموزیم شریک عاطفی را انتخاب کنیم که با او به طور حقیقی تناسب داشته باشیم.

ما می دانیم که برای بی توجهی به مشکلات رابطه مان یا مطالبه نکردن خواسته ها و نیازهایمان باید چه بهایی بپردازیم. بنابراین اگر به دلیل گذشته تان احساس نقص و کمبود می کنید چرا نگرش و رفتار خود را تغییر ندهید و به خود عنوان کسی که برای ایجاد روابط موفق حتی واجد شرایط تر است نگاه نکنید.

 

  • ترس از انتخاب فرد نامناسب : چنانچه از تعهد ترسیده یا می ترسید، احتمالاً شما نیز این خیالبافی احمقانه را دارید که؛ مدتی است با کسی آشنا شده اید که خیلی دوستش دارید اما از این می ترسید که به او قول ازدواج بدهید.
    چرا که می ترسید شاید روزی شخص دیگری را ببینید که خیلی بهتر از او باشد و یا شما با او تناسب بیشتری داشته باشید. در ضمن اتخاذ هر گونه تصمیمی را نیز مدت هاست که به تعویق انداخته اید و سرانجام به این نتیجه می رسید که بدگمانی و کج خیالی تان احمقانه بوده است و موافقت می کنید که با او ازدواج کنید.

متاسفانه، هرگز چنین تضمینی را از هیچ کس در رابطه با انتخاب هایمان نمی گیریم. هنگامی که می خواهید به کسی برای همیشه ((تعهد)) بدهید، کمی شک و تردید کاملاً طبیعی است.

گر چه شک و تردید زیاد ممکن است که اخطاری باشد از طرف قلب و روح شما مبنی بر اینکه انتخاب تان درست نباشد. در نهایت این فقط زمان است که به شما خواهد گفت که انتخاب شما درست بوده یا نه. دست آخر هرگز چنین نیست  که تماماً به دست سرنوشت باشد. انتخاب به عهده ی شماست و می توانید شریک عاطفی ای را انتخاب کنید و متعهد شوید که تلاش خواهید کرد تا رابطه تان موفق باشد.

  • ترس از اینکه سرانجام ازدواج تان شبیه ازدواج پدر و مادرتان شود: روزی فردی می گفت: ((نمی خواهم با نامزدم ازدواج کنم. می دانید رابطه مان فوق العاده است. اوقات خیلی خوشی داریم. جاذبه ی بینمان نیز بسیار قوی است.
    قدر یکدیگر را می دانیم اما اگر ازدواج کنیم، مثل پدر و مادرم و هر کس دیگری که ازدواج کرده است، خواهیم شد:همیشه دعوا خواهیم کرد. زنم چاق خواهد شد. نه، من اجازه نخواهم داد که ازدواج، رابطه ی فوق العاده ای را که دارم خراب کند.))

قسمتی از مشکل این است که تعریف و تصویر ذهنی ما از ازدواج همان تعریف و تصویر ذهنی است که از والدین مان به ارث برده ایم و هرگز وقتی صرف نکرده ایم تا این تعریف و تصویر ذهنی خود را از ازدواج بازسازی کنیم.

((تعهد)) چه با ازدواج و چه بدون ازدواج به خودی خود لزوماً مجموعه ای از تجربیات و وقایع از پیش تعیین شده و مقدر را تولید نمی کند، بلکه این شمایید که آزادانه تجربیات و وقایع دلخواه خود را خلق می کنید و معنایی را که خودتان می خواهید به رابطه تان می دهید.

بسیار مهم است که هر زوجی کمی وقت صرف کنند و درباره ی این موضوع مذاکره کنند که می خواهند تعهد را برای خود دوباره چگونه تعریف کنند. صرف نظر از اینکه به تعهد دادن به یکدیگر می اندیشند یا اینکه قبلاً به یکدیگر متعهد شده اند.

به عبارتی ببینید که می خواهند تعهد برای آنها چه معنایی داشته باشد و درباره ی آن به توافق برسند. این آنها هستند که تعیین می کنند زندگی شان چگونه باشد. گاهی اوقات انجام دادن همین یک کار، بسیاری از ترس ها و نگرانی های ما را در قبال تعهد همیشگی دادن، از بین می برد و حتی ترس هایمان را به هیجان تبدیل می کند!!

 

آیا تشنه ی ((تعهد گرفتن)) در رابطه هستید؟

  • آیا با حسرت به مجله های ((عروس)) نگاه می کنید؟ آیا رویای روزی را در سر می پرورانید که شرایط خرید ده ها شماره از آن را دارید.
  • آیا در ذهن خودتان با هر مردی که به او علاقه مند شده اید ازدواج می کنید و بچه دار می شوید؟ آن هم طی چند دقیقه ی اول ملاقات تان با او؟
  • آیا از اینکه در فرمول های مخصوص استخدام، درخواست شغل و… در جلو کلمه ی ((مجرد)) ضربدر بزنید، می ترسید؟
  • آیا به طرز پنهانی از آن عده از دوستان تان که شوهرهای خوبی دارند، بیزارید؟
  • آیا کلمه ی ((مادر شوهر/زن)) شما را برانگیخته می کند؟

چنانچه به هر یک از سوالات فوق چه در حال و چه در گذشته پاسخ مثبت داده اید، بنابراین فوراً منظورم را از کلمه ی ((تشنه ی تعهد)) درک می کنید. بحث جنسیت گرایی نیست اما تجربه نشان داده است  که زن ها به دلایل اجتماعی کاملاً واضحی به مراتب بیشتر از مردان تشنه ی تعهد هستند، بیشتر به دنبال تعهد هستید تا اینکه به دنبال یک رابطه ی خوب باشید.

کسانی که تشنه ی تعهد هستند، معمولاً از تعهدهای ناپخته و زودهنگام سر در می آورند. یکی از اشتباهات بزرگی که در ابتدای روابط مرتکب می شویم، نیز همین است. چنین افرادی چنین مشتاق اند از کسی تعهدی به آنان داده شود که دیگر توجه چندانی به کیفیت رابطه شان نمی کنندو بارها این دسته از افراد در پی ازدواج چشمان شان را باز می کنند و خود را در رابطه ای که فاقد هر گونه تناسب و حتی تعهد  است می یابند.

ازدواج پیش از انکه شریک عاطفی تان را کاملاً شناخته باشید و رابطه ای مستحکم، با محبت و صمیمی را با او ایجاد کرده باشید، صرفاً کاری از روی ((بی مسئولیتی))  و ((بی تعهدی)) است و بسیار ((غیرمسئولانه تر)) از آن اینکه، تصمیم بگیرید فوراً بچه دار شوید. ممکن است تعهد بر زبانت باشد اما مهم این است که در عمل متعهد باشید.

تمام هیجان های دوران نامزدی، ازدواج، ماه عسل تان با این کار پایان خواهند یافت و در نهایت خود را با آنچه تمام این مدت زیر آن همه زرق و برق و فعالیت های مختلف پنهان کرده بودید، تنها خواهید دید: رابطه ای نسنجیده، نپخته و رشدنیافته.

به همین دلیل است که عوام معتقدند: ((اولین سال ازدواج مثل جهنم است. اما حقیقت این است که: اولین سال ازدواج و سال های بیشتری نیز از ازدواج جهنم خواهد بود اگر بدون آمادگی و با وجود خامی وناپختگی ازدواج کرده باشید.))

تنها هنگامی اولین سال ازدواج ((بهشت)) خواهد بود که پایه و اساسی محکم و برخاسته از اعتماد و احترام ساخته باشید.

 نتیجه:

چنان چه تشنه ی تعهد هستید، چیزهای بیشتری درباره ی خود و نیازهایتان بفهمید و از آنها آگاه شوید. وقت صرف کنید تا خود را از درون غنی سازید و کشف کنید که ((چه کسی)) هستید و به عنوان یک انسان، چه می توانید به دیگران اهدا کنید. کمتر خود و دیگران را تحت فشار قرار دهید و در عوض به این موضوع تمرکز کنید که چگونه رابطه ای مستحکم، سالم و با محبت را بیافرینید.

لازمه ی ساختن یک رابطه ی عاطفی سالم، در ابتدا تمرکز بر رشد درونی و شخصی خود است و در نهایت کسب آگاهی در مورد رابطه ی عاطفی است.

نکته ی قابل تاکید این است که لازم است به جای تشنه ی تعهد بودن، در خود تعهد ایجاد کنید و در ابتدا و اولویت، نسبت به خود متعهد شوید. شما در صورت تعهد و مسئولیت داشتن نسبت به خود اجازه نمی دهید فرد غیرمتعهد در کنارتان به عنوان شریک عاطفی قرار گیرد حتی اگر با فردی غیرمتعهد هم آشنا شوید با او ادامه نمی دهید.