بخشش از هم‌وابستگی

بخشش و هم وابستگی

مقدمه:

مارتین لوترکینگ می گوید: بخشش عملی گاه و بیگاه نیست، بلکه نگرشی دائمی است. این جمله زیبا و ارزشمند است اما آیا ما بخشش را بلد هستیم که به نگرشی در زندگی ما تبدیل شود و فقط گاه و بی گاه نباشد؟

آیا شما هم زمانی که بخشش را جاری می کنید مدام چشم به انتظار جواب بخشش و محبت خود هستید؟

آیا بیش از اندازه از خود مایه می گذارید طوری که به خودتان آسیب می زنید؟ از کمک کردن و بخشش می ترسید؟

اگر باور دارید وقتی چیزی را دریافت می کنید در عذاب هستید و منتظرید که آن دریافت را جبران کنید پس شما هم در موضوع بخشش و دریافت در زندگی خود مشکل دارید.

این یکی از سوال های رایج ذهنی ما انسان هاست؛

 چه موقع بخشش کنیم، چه موقع دریافت کنیم و چه موقع ((بله)) و هم چنین چه موقع ((نه)) بگوییم.

اگر مقاله های هم وابستگی را مطالعه کنیم متوجه می شویم یکی از ویژگی های هم وابستگی، بیش از اندازه بخشش کردن یا ترس برای بخشش است به عبارتی نداشتن حد و مرزو تعادل است.

در این مقاله سعی داریم به ارتباط میان بخشش و هم وابستگی بپردازیم.

سرفصل ها:

💢چگونه در بخشش و دریافت تعادل ایجاد کنیم؟

💢چه اندازه از خود مایه بگذاریم؟

💢تفاوت دهندگی و بخشش با هم وابستگی

💢چگونه دریافت کردن را بیاموزیم؟

💢چگونگی تعیین حد و مرز

💢در بخشیدن شفاف و صادق باشیم

💢شاید لازم است ((نه)) بگوییم

💢چگونه بی ریا بخشش کنیم؟

💢چه چیزهایی فراتر از مادیات هستند؟

💢از مرز عبور نکنید

💢راهکار جهت بخشش و دریافت

💢چگونه در بخشش و دریافت تعادل ایجاد کنیم؟

هدف زندگی سالم، بخشش و دریافت در حد تعادل است. ما در بعضی روابط انتظار بخشش و دریافت متقابل داریم، منظور من چوب خط زدن نیست اما درعین حال باید توجه داشته باشیم که قرار نیست یک نفر همیشه اهدا کننده و فرد دیگر فقط دریافت کننده باشد در حالی که این دو رکن باید همیشه دو جانبه باشند در غیر این صورت هم وابستگی به شمار می آید. گاهی ما فقط از خودمان مایه می گذاریم تا خوش خدمتی کنیم و در مقابل چیزی به جز احساس خوب نمی خواهیم. تعادل به معنای ایجاد توازن در دادن و گرفتن نیست، بلکه به معنای عدم افراط در هر یک است.

شاید در روابط خود در مقطعی قرار گیریم که یکی از طرفین رابطه بیشتر از خودش مایه بگذارد و کمی بعد نوبت طرف دیگر شود.در روابط گاهی در مقطعی بخشش با یک طرف است و فرد دیگر هم به نوبه ی خود سهمش را به جا می آورد. اگر سال ها ما فقط از خود مایه گذاشته ایم شاید لازم باشد که دست نگه داریم و بیشتر به خودمان رسیدگی کنیم.

روش تشخیص تعادل در یک رابطه پرسش و بررسی این مطلب است که آیا با وقف کردن خود در مقابل این فرد احساس خالی شدن و مورد سوء استفاده قرار گرفتن نمی کنیم؟

💢چه اندازه از خود مایه بگذاریم؟

از خود مایه نگذاریم تا وقتی تعادل ایجاد شود، افراط بیش از حد در ایثار امری سالم به شمار نمی آید، از صمیم قلب باید بخشش کرد.

پارسایی در بخشش بهترین روش است زمانی که دادن و گرفتن را متعادل و بی ریا ساختید، دوباره از خود مایه بگذارید.

💢تفاوت دهندگی و بخشندگی با هم وابستگی

بعضی افراد دهندگی را با هم وابستگی اشتباه می گیرند و اساساً از این کار امتناع می ورزند. اصلاً از خود مایه نگذاشتن درست به اندازه ی افراط در ایثار بیمارگونه است و هر دو از جمله رفتارهای هم وابستگی به شمار می آیند.

از خود مایه گذاشتن یک انتخاب فردی و شکستن قوانین کائنات نیست، افراط و تفریط در این کار از عدم اعتماد ما نسبت به خودمان ناشی می شود. بدانید چه موقع باید از خودتان مایه بگذارید، زندگی خودش به ما علامت می دهد، شاید احساس کنیم که دریافت هایمان کاهش پیدا کرده است یا احساس کنیم زمان درازی است که فقط بخشش کرده ایم.

از خود مایه گذاشتنِ سالم یعنی انتخاب آزادانه که چه موقع، به چه میزان و برای چه کَسی می خواهیم بخشش کنیم، عدم بخشش جریان انرژی زندگی را مسدود می کند.اگر نه گفتن را یاد گرفته اید پس شاید لازم باشد، بله گفتن را نیز بیاموزید.

(🌟بیشتر بخوانید :تفاوت وابستگی سالم و ناسالم چیست؟🌟) 

💢چگونه دریافت کردن را بیاموزیم؟

در حالی که بخشیدن دلپذیرتر از گرفتن است، دریافت کردن نیز بسیار اهمیت دارد. بخشش برای بعضی افراد به منزله ی قرار گرفتن در صندلی راننده است و با دریافت کردن احساس آسیب پذیری و کنترل شدن می کنند.

بعضی از ما ازطریق افرادی که خودشان را وقف ما می کردند مورد سؤ رفتار قرار می گرفتیم و حالا برای محافظت از خود از هرگونه دریافت خودداری می کنیم تا کسی نتواند ما را کنترل کند.همچنین امتناع از دریافت، ما را از احساس گناه دور نگه می دارد تا مدیون دیگران نشویم.آموختن زمان دریافت به معنی گوش دادن و اعتماد به خود است، حتی می توانیم بگوییم چه می خواهیم.درخواست با تحمیل خواسته ها تفاوت دارد. درخواست یعنی دیگران حق دارند در مقابل آن به ما جواب منفی بدهند.

💢چگونگی تعیین حد و مرز

همان گونه که بعضی ها بی حد و مرز و افراط گونه بخشنده اند و از خود مایه می گذارند، بعضی دیگرهمیشه دریافت کننده بوده اند که هیچ کدام سالم نیست. حد و مرزها یکسان نیستند و بر مبنای چگونگی احساسات ما و درست و غلط بودن آنها تغییر می کنند.

به احساسات خود در وادی بخشیدن و دریافت کردن واقف شوید.اگر هنوز مطمئن نیستید، کمی تأمل کنید تا مسئله برایتان روشن شود.

💢در بخشیدن شفاف و صادق باشیم

بدون شرط و شروط از خودتان مایه بگذارید. اگر ما برای این کار شرط و شروطی داریم، باید آنها را به وضوح توضیح دهیم در غیر این صورت سلطه جویی و سوء استفاده محسوب می شود.

اگر متقابلاً چیزی از خداوند یا آن فرد انتظار داشته باشیم، ممکناست احساس قربانی بودن به ما دست دهد، مگر فرد مقابل، آگاه و با شرایط ما موافق باشد.

💢شاید لازم است ((نه)) بگوییم

اگر تمایل نداریم از خود مایه بگذاریم،شاید صلاح ما در این است اینکه بفهمیم باید برای چه کَسی، چه موقع و به چه میزان خود را وقف کنیم، به همان اندازه حائز اهمیت است که بدانیم چه موقع نباید از خود مایه بگذاریم.

ایثار ما می تواند لمس دستان دیگران از جانب خداوند باشد یا جلوگیری آنان از آموختن مطلبی.از خود مایه نگذارید مگر به آن مسیر هدایت شوید و آمادگی قبول مسئولیت تصمیمات خود را داشته باشید.

💢چگونه بی ریا بخشش کنیم؟

از بذل توجه نترسید، گاهی وقتی چیز زیادی برای بخشیدن نداریم، راحت تر می توانیم از خودمان مایه بگذاریم.

هر چه بیشتر داشته باشیم،دخسیس تر می شویم. شاید از احتمال سوء استفاده وحشت داریم، گاهی افراد می خواهند از ما سوء استفاده کنند. شاید هم از نظر مالی در شرایط خوبی نباشیم، بودجه ی ما هر چه باشد، ((نیروی برتر)) از ما مراقبت می کند.

بی ریا بذل کردن به تمرین نیاز دارد و گاهی ممکن است مرتکباشتباه شویم، اگر مسئولیت بذل و بخشش خود را به عهده بگیریماحساس قربانی بودن نمی کنیم.

💢چه چیزهایی فراتر از مادیات هستند؟

چیزهایی در زندگی وجود دارد که تبادل آن به مراتب مهم تر و ارزشمندتر از داد و ستد مادیات است ازجمله وقت، مهارت ها، شفقت، تشویق و گوش سپردن.گاهی پول دادن آسان تر از اهدای وجود خودمان است اما اهدای خودمان مهم تر است و ما را قرین رحمت می سازد.

💢از مرز عبور نکنید

هدف ما بذل و بخشش خالصانه است. اگر از روی پاکدلی و خلوص از خودمان مایه نگذاریم وارد محدوده ی هم وابستگی می شویم.در این صورت لازم است یک قدم به عقب برداریم.اما هرگز فراموش نکنید اگر می خواهید انسانی سلامت و دوست داشتنی باشید، باید از خودتان هم مایه بگذارید.

تا زمانی که ما نتوانیم به سهولت بله و نه بگوییم در محدوده هم وابستگی به سر می بریم. بخشش و دریافت دایره ی عشق را کامل می کند.

💢تمرین جهت بخشش و دریافت

به بذل کردن و دریافت کردن خود واقف باشید. به مدت یک ماه بخشش ها و دریافت های خود را ثبت کنید. بنویسید که به چه میزان و برای چه کسی از خود مایه می گذارید و چه احساساتی، آن را برمی انگیزد و بعد از آن چه احساسی دارید.

زمان و نوع دریافت و احساس خود را در آن باره ثبت کنید.آیا معتقدید وقتی چیزی دریافت می کنید باید بلافاصله آن را جبران کنید؟ آیا می ترسید از خود مایه بگذارید؟ آیا در این کار افراط می کنید؟ آیا برای اعمال نفوذ از خود مایه می گذارید؟ آیا می توانید نیازهای خود را درخواست کنید؟ آگاهی اولین قدم برای پذیرش ، آرامش و تغییر است.

نتیجه:

بخشش عملی است که باید به نگرشی دائم در زندگی تبدیل شود و لازمه ی ثبت این نگرش در زندگی، پذیرش آگاهی هایی در رابطه با بخشش و دریافت است.

اینکه آگاه شویم چه موقع ((نه)) بگوییم، چه موقع ((بله)) بگوییم، چه اندازه از خود مایه بگذاریم، چگونه از بخشیدن و دهندگی نترسیم و حتی دریابیم که تفاوت دهندگی، بخشش با هم وابستگی چیست و در کل این آگاهی ها به ما یاری می رسانند تا در بخشش، دریافت و دهندگی تعادل ایجاد کنیم.

مهارتی کلیدی جهت غلبه بر استرس

مهارتی کلیدی جهت غلبه بر استرس

مقدمه:

کمی تفکر کنید؛  نبود چه مهارتی باعث آشفتگی و استرس شما در زندگی تان می شود؟

توجه کرده اید زمانی که هیچ برنامه و نظمی بر کارهایتان حاکم نیست، استرس و فشار زیادی را تحمل می کنید مثل زمانی که به دنبال مکانی هستید اما آدرس و نقشه ای  ندارید، مطمئناً آشفته

می شوید.

معمولاً پرسیده می شود چه مهارتی را یاد بگیریم تا آنقدر استرس نداشته باشیم؟

نظم یک مهارت است که نیاز به یادگیری، تمرین و استمرار دارد.

به عبارتی  یکی از مهارت ها و عواملی است که به شما کمک می کند با آرامش بیشتری به انجام هر کاری ادامه دهید و حتی  کمک می کند بتوانید ذهن شلوغ خود را بهتر سر و سامان دهید.

سوالی که در این جا ممکن است پیش بیاید این است که؛

چگونه نظم را یاد بگیریم یا چگونه منظم شویم؟

در این مقاله سعی بر آن است که به نظم به عنوان مهارتی کلیدی جهت غلبه بر استرس بپردازیم.

 

 

تا چه حد بی نظم هستید

اولین گام در جهت رفع بی نظمی شناخت میزان مهارت های ساختاری ضعیف شماست.

جملات زیر را بخوانید و ببینید چه تعداد از آنها مربوط به شماست.

وقتی دیگران برای اولین بار به خانه ام می آیند، می پرسند آیا به تازگی اسباب کشی کرده ام؟

✨می دانم که حیوان خانگی دارم اما مدت هاست آن را ندیده ام.

✨آن قدر چک برگشتی دارم که کارمندان بانک شماره ی تلفنم را حفظ شده اند.

✨نظافتچی که برای تمیز کردن منزلم می آید احساس می کند کارهایم تمام نشدنی هستند.

✨اغلب دیگران را وادار می کنم عجله کنند.

اگر متوجه شدید که هر یک از جملات بالا وصف حال شماست، احتمالاً نشانه ی خوبی نیست اما خبر خوب اینجاست که راه حل دارد و راهنمایی هایی جهت منظم شدن در این مقاله به شما کمک

می کند.

 

چرا زندگی تان این حد بی نظم است

پس زندگی تان بر اساس الگوی نظم و سازماندهی نیست. نابسامانی چیزی نیست که از آن خجالت بکشید ، در واقع این امر کاملاً قابل درک است.

۵ دلیل عمده ی دچار شدن افراد به وضعیت بی نظمی:

 

✨وقت کافی ندارید.

✨زندگی تان بیش از حد پیچیده است.

✨فضای کافی ندارید.

✨نمی دانید برای آنکه منظم تر باشید، چه کاری باید انجام دهید.

✨می دانید که باید چه کاری انجام دهید تا منظم باشید اما نمی خواهید آن را انجام دهید.

دلیل بی نظمی شما هر چه باشد، می خواهید بدانید چه کاری از دست تان برمی آید.

 

 

 ۵ راهکار جهت رفع بی نظمی

رفع بی نظمی به نظر بسیار مشکل است. این مسئله فقط به کمیوقت نیاز دارد. قبل از آنکه احساس کنید در بی نظمی گم شده اید، به کمک نیازدارید.آماده ی شروع هستید؛اما از کجا؟اولین گام یافتن ،انگیزه ی کافی برای شروع  و از همه مهم تر ،استمرار است.

 

۱.به خود انگیزه دهید؛ گاهی اوقات تنها داشتن اهداف خوب کافی نیست. شاید متوجه شوید که نیاز دارید فشار یا هر گونه انگیزه ای ازخارج وجود داشته باشد تا باعث شود تمیز و مرتب شوید.در این جا چند ایده، ارائه شده است که می تواند شما را در مسیردرست قرار دهد.

 

۳ راهکار برای انگیزه دادن به خود

برنامه ریزی کنید.‌

وقتی برنامه ی زمان بندی برای کارها تعیینمی کنید، امکان بیشتری برای دستیابی به آنها دارید. مردم معمولاً در نوبت ملاقات با پزشک یا دندان پزشک یا ملاقات های کاری که به صورتی هدفمند برنامه ی زمان بندی دارند، حاضر می شوند.

همین راهکار می تواند در مورد انجام کارهای خانه مفید باشد.به وقت مشخصی تعهد داشته باشید و در تقویم تان یا هر جای دیگری این “قرار” را بنویسید.

روی خجالت تان کار کنید.

ما مدت ها قبل متوجه شدیم که حدود ۳ دقیقه قبل از آنکه میهمانان به خانه ی ما برسند خانه مان در بهترین حالت نظم خود قرار دارد. ما تصمیم داریم کسی نبیند خانه ی ما تا چه حد می تواند بی نظم باشد. شما نیز می توانید همین کار را بکنید. تاریخی را تعیین و دوستانی که تأیید آن ها را بسیار نیاز دارید دعوت کنید. این کار برای ما بسیار جالب است.

آستانه ی بی نظمی خود را بیابید.

صادقانه بگویم من از کمی بی نظمی در زندگی ام ناراحت نمی شوم. از نظر من، خانه هایی که دقیقاً همه چیز در جای خود خود قرار دارند، ترسناک هستند.

من به کمی بی نظمی نیاز دارم تا از نظر عاطفی احساس راحتی کنم. با این حال هر چیزی که بیش از یک کم بی نظم باشد به من استرس می دهد. برای برخی افراد، هر گونه بی نظمی ای، بیش ازحد است. شما باید آستانه ی بی نظمی خود را بیابید که کمتر از آن حد ، شما را دستپاچه کند و بیشتر از آن به شما استرس می دهد.سپس سعی کنید میزان بی نظمی خود را در آن حد نگه دارید.

 

۲.برای خود یک نقشه ی بی نظمی ترسیم کنید؛ به جای آنکهبی نظمی را در فضای زندگی تان به عنوان یک فشار عظیم ببینید، آن را به صورت یک سری کار ببینید که گام به گام انجام می گیرند. یک روش برای تصمیم به شروع کار و ادامه ی کارآن است که یک نقشه ی بی نظمی تهیه کنید.

با انتخاب تعدادی از قسمت های فضای زندگی تان که واقعاً نیاز به سر و سامان دادن دارند، شروع کنید.این قسمت ها می توانند جغرافیایی (یک اتاق خاص در خانه؛حیاط یا انباری) یا موضوعی باشند (لباس ها، مجلات یا اسباب بازیها) سپس به ترتیب به قسمت هایی که می خواهید روی آنها کار کنید بپردازید.

پس از آنکه به یکی از بی نظمی های لیست خود پرداختید، به مورد دوم و سپس بعدی و تا آخر ادامه دهید.به نقشه ی خود به عنوان نوعی لیست ترتیبی کارهایی که باید انجام گیرند، بنگرید. این کار شما را به نتیجه ی مورد نظر می رساند.مراقب باشید که هر تکه از نقشه تان کوچک و قابل اجرا باشد.

همچنین با انتخاب قسمت هایی از فضای زندگی تان که پس ازبرقراری نظم، به شما رضایت فردی بیشتری می دهد، شروع کنید.

 

۳.پشتکار داشته باشید؛ یکی از توصیه های خودشناسی مورد علاقه و محبوب، جمله ی “فقط آن کار را انجام بده” است؛ اما تجربه، آموخته است که “تنها انجام دادن” احتمالاً برای بیشتر مردم کار

نمی کند.

جمله ی واقع گرایانه تر این است “فقط شروع کن” واقعاً متوجه خواهید شد که بهتر است از بیشتر چیزهای ناخواسته رها شویدپس عجله کنید.آیا متوجه نشده اید که وقتی چیزی را شروع می کنید، انجام آن باعث ادامه ی آن می شود؟ا ین امر واقعاً در مورد برطرف کردن بی نظمی صادق است. پس از آنکه خود را در حالت رفع بی نظمی قرار دادید، با آن همراه می شوید. وقتی یک قسمت کوچک را مرتب کردید، کارتان را متوقف نکنید. ادامه دهید، بر موفقیت خود بیفزایید.

شاید از اینکه تا چه حد پس از شروع کار، در آن مسیر قرارمی گیرید، شگفت زده شوید.

 

۴.خود را مسخره نکنید؛ به سادگی می توان خود را گول زد. دلیل این امر آن است که قسمت کوچکی از وجود شما واقعاً باور دارد که شما زیرزمین را تمیزخواهید کرد، آن لباس ها را در جعبه هایی قرار خواهید داد و آن ها را به فروشگاه های لباس دست دوم خواهید برد، و مجلاتی را که بارها آن ها را خوانده اید، دور خواهید ریخت.

واقعیت آن است که چنانچه بی نظمی را جدی نگیرید، همچنان گسترش خواهد یافت.اگر می خواهید به صورت موفقیت آمیزبی نظمی را رفع کنید، باید خود را متقاعد کنید که کیفیت زندگی تان به میزان قابل توجهی پس از آنکه مقدار زیادی از اشیائی را که جمع آوری کرده اید، دور بریزید، بهبود خواهد یافت و بسیار خوب است که چیزهای گمشده را پیدا کنید و آن ها را در جای خود قرار دهید.

ساده کردن فضای زندگی تان استقامت می خواهد. نگرش شما به کارهایتان باید این گونه باشد “من از این مسئله خسته و ناراحتم و نمی خواهم بیش از این تحملش کنم!”شاید متوجه شوید که این روشمفید نیست اما صادق باشید، شما با یک نیروی پلید در حال جنگیدن هستید.به آن اهمیتی ندهید. سوأل های زیر را از خود بپرسید تا به شما در استمرار کار رفع بی نظمی کمک کند.

 

⚡آیا واقعاً می خواهم ۲۰ سال آینده ی زندگی ام را با این شئ بگذرانم؟

⚡اگر خانه ام آتش می گرفت و می توانستم تنها نصف آنچه را دارم نجات دهم، آیا این شئ خاص را حفظ می کردم؟

⚡آیا کیفیت زندگی ام بدون داشتن این وسیله به طور جدی پایین می آید؟

در نود درصد موارد متوجه می شوید که پاسخ به همه ی این پرسش ها “نه” است.

 

۵.از دلسردی بپرهیزید؛ اشتباهی که بیشتر مردم در هنگام رفع بی نظمی پرتکب می شوند، این است که تصور می کنند می تواننددر یک عصر پنج شنبه همه ی این کارها را انجام دهند. آن ها وقتی متوجه می شوند که چه مقدار وسیله دارند و چه مقدار کار باید انجام دهند، نا اُمید می شوند.

با این مسئله مواجه شوید؛ سال ها طول کشیده تا تمام این وسایل جالب را جمع کنید، پس طبیعی است که تصور کنید معکوس کردن این روند همان قدر وقت لازم دارد اما وقتی بررسی می کنید که در صورتی که مجبور نباشید از آن اشیاء نگهداری کنید، چه مقدار وقت صرفه جویی می کنید، فوراً متوجه می شوید که در انتها برنده خواهید بود. انجام بیشتر کارهای ارزشمند در زندگی، تلاش و پشتکار می خواهد. مهارت یافتن در تنیس، اسکی یا یادگیری کاربرد کامپیوتر یکشنبه اتفاق نمی افتد، به مسیرتان ادامه دهید.

 

۱۰راهکار اصلی در برقراری و مدیریت نظم

وقتی در مسیر نظم دهی قرار گرفتید سعی کنید راهکارهای زیر را به کار ببندید:

۱.از ۱ یا ۲ یکی را انتخاب کنید؛ وقتی فکر می کنید که با یک شئ چه کنید، به خاطر داشته باشید که دو انتخاب اصلی دارید، آن را نگه دارید یا دور بیندازید . اگر تصمیم گرفتید آن را نگه دارید، باید تصمیم بگیرید با آن چه کاری انجام دهید. اگر انتخاب کردید که آن را نگه ندارید، می توانید آن را به کسی بدهید یا دور بیندازید. به وضوح بزرگ ترین مانع شما در خلاص شدن از چیزی ، آن است که این انتخاب را بکنید.

۲.مجدداً بررسبی کنید؛ هیچ گاه برای خلاص شدن از دست برخی وسایلی که تصمیم گرفته اید نگه دارید، خیلی دیر نیست. مجدداً به چیزهایی که تصمیم گرفته اید نگه دارید، نگاهی بیندازید و تصمیم بگیرید. سازماندهی تعداد کمی از وسایل وقت زیادی می گیرد و اگرچه نگهداری از آنها و دسته بندی شان نقش مهمی در مدیریت تمام دارایی هایی که زندگی تان را بی نظم می کنند، دارد اما رها شدن ازدست این وسایل اغلب معقول تر است.

۳.از روش رده بندی کنترل بی نظمی استفاده کنید؛ روشی که برای تصمیم های مشکل نگهداری یا دور انداختن اشیاء یافته ام، روشی است که به آن رده بندی کنترل بی نظمی می گویم.ابتدا سه گروه درست می کنم: دسته ای که قطعاً نگه می دارم،

دسته ای که قطعاً دور می ریزم و دسته ای که مطمئن نیستم با آن چه کنم . سپس آنچه را که در دسته ی اخیر وجود دارد، دور میریزم یا می بخشم. نکته ی مثبت که ازشر بی نظمی زیادی خلاص می شوم بسیار بر این نکته می چربد که اشتباهی کرده باشم.به پشت سر نگاه نکنید.

۴.یک دوست برای رفع بی نظمی بیابید؛ متوجه شده ام که هر گاه تصمیم می گیرم بی نظمی ها را رفع کنم، به ایده هایی عالی در مورد سازماندهی قسمتی از اتاق که مربوط به همسرم است،میرسم.

حتی ایده های بهتری در مورد اتاق بچه ها دارم. همچنین متوجه شده ام که همسرم نیز در مورد وسایل اضافی من بسیار خلاق است. احتمالاً ما در مورد بی نظمی های بقیه بیش از خودمان حساس هستیم. بگذارید این مطالب در مورد شما مفید واقع شود و همسرتان یا یک دوست به شما در رفع بی نظمی کمک کند. به آن شخص گوش کنید و آنچه او می گوید انجام دهید.

۵.بازی تعیین تاریخ را اجرا کنید؛ در این جا موارد رفع بی نظمیرا که الین سن جیمز در کتاب خود مطرح کرده، آورده ایم. اگر نمی توانید قانع شوید که چیزی را دور بیندازید، آن را داخلجعبه ای قرار دهید و تاریخی روی جعبه بنویسید که دقیقاً یک سال بعد باشد. اینکه چه چیزی در داخل جعبه است مهم نیست(فقط تاریخمهم است).

اگر متوجه شدید که آن تاریخ سر رسیده و شما هیچ چیزی از جعبه را لازم نداشتید، بدون هیچ نگاهی به درون آن، آن را دور بیندازید.اگر برخی از آنها را لازم داشته اید، جایی را برای نگهداری آن ها در نظر بگیرید.

۶.وسایل را به کسی بدهید؛ وقتی می دانید که با انداختن وسیله ای در سطل زباله عمرش به پایان نمی رسد، راحت تر آن را رها می کنید زیرا می دانید در دستان کسی است که آن را می خواهد و از آن استفاده می کند.

در واقع چیزی که به درد شما نمی خورد ممکن است وسیله ی مورد علاقه ی دیگری باشد. لباس، وسایل ورزشی، کتاب و مبلمان اغلب به درد دیگران می خورد. آنها را به دوستان و بستگان بدهید.

مؤسسات خیریه، فروشگاه های لوازم دست دوم و غیره همگی خوشحال می شوند وسایلی را که خانواده ی شما نمیخواهند، دریافت کنند.

۷.اگر وسیله ای کار نمی کند، آن را دور بیندازید؛ اطراف خانه را بنگرید، اگر یک مخلوط کن، تستر، جاروبرقی ، رادیو یا ساعت خراب (هر وسیله ی کوچکی که مدتی است به کار نیامده) را پیدا کردید، از خود بپرسید: آیا واقعاً آن را لازم دارید. اگر تصمیم به تعمیر آن گرفتید، آن را تعمیر کنید، اگر نه آن را عوض کنید یا دور بیندازید.متأسفانه در مورد برخی وسایل تعویض آن ها ارزان تر از تعمیر آن هاست.

۸.هر کاری که می کنید، وسیله ی خراب را در خانه نگذارید؛

آن را به کَسی بدهید یا دور بیندازید . من اغلب یادداشتی روی آن وسیله می گذارم و می نویسم که مشکل آن چیست و سپس آن را کنار خیابان می گذارم. ظرف یک ساعت، دیگر آنجا نخواهد بود.

وسایل را در کمد و کشو بگذارید ، اگر قطعاً چیزی را باید نگه دارید، آن را پنهان کنید مگر آنکه آن وسیله را دوست داشته باشید یا آنکه به زیبایی فضا بیفزاید. در غیر این صورت وسایل را در کابینت، گنجه، کشو یا فایل قرار دهید(هر جایی که موجب حس نظم بصری شود).اما به خاطر داشته باشید که فضایی که در پشت درهای بسته است فضایی است که می توانید برای چیز دیگری استفاده کنید.

امروزه قفسه های فوق العاده ای برای نگه داشتن وسایل وجود دارند، اما مراقب باشید خود آن ها بخشی از بی نظمی نباشند.

۹.نمونه گیری کنید؛ مطمئن نیستم در چه مقطعی اززندگی، من و همسرم متوجه شدیم که نمی توانیم هر گونه اثر هنری یا صنایع دستی که بچه ها به خانه می آورند را نگه داریم. فکر میکنم وقتی

همه چیز در آشپزخانه با رنگ پوشیده شد متوجه این امر شدیم.سپس همسرم به ایده ای عالی رسید، او یک پوشه ی بزرگ به خانه آورد، نمونه هایی از آثاری که واقعاً دوست داشتیم را در آن گذاشتیم، شما هم می توانید همین کار را بکنید.

۱۰.عکس بگیرید؛ اغلب، اشیایی درمیان چیزهایی که “مطمئن نیستم باید نگه دارم”،وجود دارند که ارزش حسی دارند یا خیلی بزرگند و نمی توانیم آن ها را نگه داریم. شما خاطره ها را می خواهید اما نه لزوماً خود آن اشیاء را. عکس آن را بگیرید. عکس ها فضای کمتری می گیرند و در عین حال می توانند لبخند شیرینی بر لبانتان بیاورند.

به یاد می آورم که وقتی بچه هایم کوچک تر بودند یک عروسک پشمالوی بزرگ داشتند. زمانی فرا رسید که باید آن را دورمی انداختیم اما احساس هایمان مانع می شدند. تصمیم گرفتیم عکس آن را بگیریم و آن را به یک فروشگاه لوازم دست دوم بدهیماین روش مؤثر بود. این عکس کمتر گرد و غبار به خود می گیرد.

همچنین می توانید عکس آن شئ را با یکی از اعضاء خانواده بیندازید. عکس عروسک هایی که دخترتان در آغوش گرفته بسیارجالب تر از عکس خود عروسک هاست.

 

 

چگونه نظم را در سبک زندگی خود تثبیت کنیم؟

می توانید چند کار برای حفظ نظم و هماهنگی ای که به دستآورده اید، انجام دهید.

به یاد داشته باشید که ذره ای پیشگیری بسیار مفید است؛

گاهی اوقات بهترین کاری که برای تغییر چیزی می توانید انجام دهید آن است که ریشه ی مشکل ره بیابید. اگر سقفتان چکه می کند،می توانید با صرف وقت بسیار کمی، سطلی را زیر قسمتی که چکه می کند قرار دهید تا آب داخل آن جمع شود اما بهتر آن است که مشکل چکه را برطرف کنید.

همین اصل در مورد بی نظمی در زندگی تان نیز صادق است.

به جای آنکه راهکارها و سیستم هایی برای مدیریت زندگی پیچیده تان پیدا کنید، شاید بهتر باشد مشکل را ریشه یابی کنید. مثلاً می توانید:

 

⚡خواروبار و دیگر خریدها را به محض آنکه به خانه می رسید در جای خود قرار دهید.

⚡عکس ها را به محض آنکه به خانه می آورید در آلبوم عکسی قرار دهید تا مدام نگران آنها نباشید یا آن ها را داخل جعبه ای بگذارید تا بعد مرتب کنید.

⚡وقتی کارتان با وسیله ای تمام می شود، بلافاصله آن را در جای خودش قرار دهید. نگویید:بله، اما…

⚡در کنار جایی که معمولاً روزنامه می خوانید ظرفی بگذارید تا روزنامه ها و کاغذها را بلافاصله پس از خواندن در آن بیاندازید.

⚡هر گونه بی نظمی را در همان لحظه مرتب کنید. منتظر پایان کار نباشید که با یک آشفتگی عظیم مواجه شوید.

 

 

کمتر بخرید؛ یکی از دلایلی که باعث می شود زندگی تان پراسترسشود این است که احتمالاً وسایل زیادی دارید.

اموال کمتر یعنی زندگی راحت تر. واقعا می توانید بدون بسیاری از چیزهایی که می خرید با شادمانی زندگی کنید . پس قبل از آنکه کیف پولتان را بیرون بیاورید و یک تلفن جدید بخرید، سوال های زیادی را از خود بپرسید:

آیا واقعاً به این وسیله نیاز دارم؟

آیا کیفیت زندگی ام با این وسیله جداً بهتر می شود؟

واقعاً چند تا از این وسیله دارم؟

اگر مثل بیشتر مردم هستید،تصور می کنم پاسخ تان به این سوالات در بسیاری موارد،نه،نه و….کافی است.

در اینجا چند پیشنهاد برای خرید آمده که می توانید مدنظر قرار دهید:

⚡چیزی را صرفاً به خاطر آنکه در حراجی است نخرید.

⚡مقدار زیادی از یک چیز را نخرید مگر آنکه جایی برای نگهداری آن داشته باشید.

⚡قبل از آنکه در نظر بگیرید کجا می خواهید وسیله ای را بگذارید،آن را نخرید.

 

 

نتیجه:

پس اولین قدم در جهت رفع بی نظمی ، شناخت میزان بی نظمی است. بهتر است با خود صادق باشید، اگر متوجه شدید که زندگی تان به دلیل وجود بی نظمی پر از استرس است ، سازمان دهی ندارد و هزاران دلیل هم برای بی نظمی خود دارید باز هم به جای توجیه و انکار و راه میان بر به دنبال راه چاره باشید زیرا رفع بی نظمی هم ازمسائلی است که برای آن چاره وجود دارد.

نظم، مهارتی کلیدی جهت غلبه بر استرس است که می توان آن را یاد گرفت و مرحله ی بعد از یاد گرفتن و عملی کردن آن، استمرار و ثبت نظم  در سبک زندگی است.

زمانی که ((نظم)) در سبک زندگی ما ادامه دار و ثبت می شود، روز به روز استرس ها و آشفتگی و نگرانی های ما کاهش می یابد و در نهایت می توانیم آرامش بیشتری را تجربه کنیم.

 

2 روش مهم جهت غلبه بر ترس

2روش مهم جهت غلبه بر استرس

مقدمه:

معمولاً وقتی می گوییم استرس،اضطراب و ترس داریم و تحت فشار هستیم،توصیه هایی که امروزه پیشنهاد می شود این است که ؛مراقبه کنید و کلی هم از مزایای آن به عنوان روشی جهت غلبه بر استرس گفته می شود اما موضوعی که قبل از این گفته ها مهم است و معمولاً از ذکر آن خودداری می شود این است که مراقبه اصلاً چیست و چگونه و به چه روش هایی انجام می گیرد،گاهی برایمان از مراقبه فرآیندی پیچیده می سازند.

کلماتی مثل هیپنوتیزم را به طور مکرر می شنویم اما آگاهی و شناخت درستی از آن نداریم و نمی دانیم چه ماهیتی دارد و معمولاً تصورات باطلی را در سر می پرورانیم.

فکر می کنیم هیپنوتیزم کار سخت ،پیچیده،خاص،مرموز و حتی خطرناک است.این گونه برداشت ها و باورهای عام رواج پیدا کرده است چون این تعابیربه طرز غلط و نادرستی به ما انتقال داده شده است.

به عبارتی،مراقبه و هیپنوتیزم روش هایی کاربردی برای غلبه بر استرس هستند که از مراحل انجام آنها آگاهی نداریم و در نتیجه به طور صحیح و مناسب هم از آنها استفاده نمی کنیم.

در این مقاله سعی داریم به توضیح و ارائه ی این  دو روش مهم به طور مفصل بپردازیم.

 

مراقبه برایتان خوب است

 

 

 

از میان تمام روش های موجود برای کمک به آرامش ،احتمالاً روشی که بیشترین تردید را ایجاد می کند،مراقبه است.

وقتی به مراقبه فکر می کنیم ،این احتمال وجود دارد که تصاویری از حالت نشسته در حالت نیلوفر به ذهنتان برسد.شاید احساس کنید که این حالت چندان مناسب دفتر کارتان نیست.جای تعجب نیست که ممکن است کمی در مورد انجام این حرکت تردید داشته باشید.

با این وجود احتمال دارد که تا کنون این کار را انجام داده باشید.ممکن است از اینکه در حال انجام این کار بوده اید،آگاه نبوده اید،اما در آن اوقات ذهنتان آرام ،بدون مشغولیت و متمرکز می شود و در حال پردازش آن روز خود نیستید یا در مورد چیزهای مختلفی فکر نمی کنید(کاری را انجام می دهید که شبیه مراقبه است).

 

شرق به غرب می آید

 

 

مردم شرق به ویژه آنهایی که به مذهب یا باورهای فلسفی خاصی پای بند هستند،مراقبه را در واقع هزاران سال انجام داده اند.این افراد مراقبه را به عنوان وسیله ای برای جستجو و یافتن آرامش درونی،روشنگری و هماهنگی با هستی استفاده می کنند.اما مراقبه در دنیای غرب با چنین پذیرشی رو به رو نشده است.غربی ها سعی کرده اند مراقبه را به عنوان تعصبی خارجی ،بیگانه و گاهی مذهبی ببینند.

در دهه ی ۱۹۶۰ وقتی ماهاریشی مطرح کرد،غربی ها یا گروه اقلیت جامعه کم کم با مراقبه آشنا شدند.اما اخیراً محققان متوجه تأثیرات مثبت مراقبه شده اند .دکتر هربرت بنسون از مؤسسه ی پزشکی بیمارستان دکونز در بوستون یکی از اولین کسانی بود که مراقبه را برای طیف گسترده تری از غربی ها تطبیق و معرفی کرد.از آن زمان ،اصول و روش مراقبه با پذیرش و شوق بیشتری در غرب رو به رو شده است.

 

مراقبه چه کاری می تواند برای من انجام دهد؟

تأثیرو فواید مراقبه گسترده و متنوع هستند.بسیاری از آن ها را بلافاصله می توانید مشاهده کنید،در حالی که برخی دیگر چندانواضح نیستند و با روش های ظریف تری برشما تأثیر می گذارند.از همه مهم تر آن که مراقبه می تواند به شما کمک کند تا ذهن و جسم خود را آرام کنید.مراقبه می تواند به شما کمک کند افکاردرونی تان را خاموش کنید.

این کار می تواند باعث ایجاد احساس استرس کمتری شود و بدنتان کمتر منقبض شود و ذهنتان آرام تر خواهد بود. با کمی تمرین پس از مراقبه باید احساس وانهادگی ،تجدید قوا و انرژی دوباره کنید.مراقبه باعث می شود کنترل بیشتری روی افکار ،نگرانی ها و استرس های خود داشته باشید.این کار یک مهارت است که در صورت ماهر شدن در آن می تواند در طول زندگی به شما یاری کند.

آیا مراقبه سخت است؟

 

 

مراقبه برای مدت بسیار کوتاه مثلاً یک دقیقه بسیار قابل اجراست.مسئله ی مهم انجام مراقبه برای دوره های طولانی تر است به ویژه غربی ها نوعی مقاومت درونی نسبت به مراقبه دارند شاید شما برخی از ویژگی های زیر را داشته باشید:

⚡انسان های امروزی دوست دارند مشغول باشند؛احتمالاً شما دوست دارید یک فرد فعال باشید و ترجیح می دهید مشغول به انجام کاری باشید تا آنکه منفعل باشید و اجازه دهید مسائل برایتان رخ دهد.دوره های طولانی بی حرکتی می تواند احساس کسالت و ناآرامی ایجاد کند.

⚡اانسان های امروز نیاز به کارت امتیاز دارند؛شاید متوجه شده اید که نیاز دارید خود را در مورد چگونگی عملکردتانارزیابی کنید.اگر پس از یک دوره ی کوتاه تمرین ،متوجه شدید که خوب عمل می کنید شاید به خود امتیازی بر اساس آن بدهید.

یکی از کلیدهای انجام مراقبه ،آن است که خود را درجه بندی نکنید(خوب یا بد).هیچ یک از این موارد نباید شما را مأیوس یا ناامید از تمرین مهارت های مراقبه نماید.نه ،شما نمی توانید در طول ۱۲ دقیقه در مراقبه مهارت یابید اما ممکن است از اینکه چه قدر سریع نتایج مثبتی می بینید،شگفت زده شوید.تکرار می کنم به این کار ادامه دهید،نتایج آن ارزشش را خواهد داشت.

 

۴مرحله ی گام به گام برای آمادگی مراقبه

 

در این جا یک راهنمایی گام به گام جهت آمادگی برای مراقبه ارائه شده است.این پیشنهادها به شما کمک می کند برای انواع مختلف مراقبه آماده شوید به ویژه تمرین هایی که در این فصل مطرح شده اند.

۱.محلی آرام بیابید که در آن برای مدتی کسی مزاحم شما نشود.

نه تلفنی،نه تلفن همراهی،نه تلویزیونی یا هر چیز دیگری.

۲.حالت نشستن راحتی بیابید،کنترل خود در حالتی مانند یوگی ها شاید برای شروع کار چندان مناسب نباشد،به خاطر داشته باشید که می خواهید برای ۱۵ تا ۲۰ دقیقه در آن حالت باقی بمانید.

۳.بر یک صدا،کلمه،یک حس،تصویر،یک شئ یا یک فکر متمرکز شوید.

۴.تمرکز خود را حفظ کنید و به یک نگرش پذیرنده برسید؛

وقتی در مراقبه در حال تمرکز هستید،افکار و تصاویر مزاحمی ممکن است وارد ذهنتان شود و حواس شما را پرت کند.وقتی این افکار اتفاق می افتند،آن ها را مشاهده کنید،این حقیقت را بپذیرید که آن ها وجود دارند و بگذارید عبور کنند،نه ناراحت شوید،نه آزرده و نه خود را سرزنش کنید.

سعی نکنید گرفتار زمان بندی شوید.حدود ۱۵ تا ۲۰ دقیقه مراقبه کنید.اگر می خواهید مدتی طولانی تر این کار را انجام دهید ،خوب است .اگر احساس کردید ناراحت هستید،می توانید این کار را متوقف کنید و در وقت دیگری مجدداً آن را امتحان کنید.به خاطر داشته باشید که این تمرین بدون فشار و بدون درگیری با خود است.

پس از آن که همه چیز در جای خود قرار گرفت ،می توانید مراقبه را شروع کنید.

 

رایج ترین شکل مراقبه چیست و چگونه انجام می گیرد؟

 

 

احتمالاً معروف ترین و محبوب ترین شکل مراقبه ،استفاده از یک مانترا است.مانترا یک صدا یا کلمه است که تکرار می کنید،این کار می تواند به شما کمک کند ذهنتان را متمرکز کنید و از افکار مزاحم رها شوید.پس از آنکه مانترای خود را انتخاب کردید،می توانید آن را به کار گیرید.

🍃آرام روی یک صندلی یا روی زمین بنشینید،هر گونه عامل مزاحمی را حذف کنید.چشمانتان را ببندید و تا جایی که می توانید آرامش داشته باشید.

🍃با تنفسی عمیق شروع کنید و سعی کنید ذهنتان را از نگرانی های روزمره پاک کنید.🍃بدنتان را چک کنید تا ببینید در کجا هر گونه انقباضی پنهان شده است.

🍃بر روی تنفس خود متمرکز شوید و مانترای خود را یا به صورت بی صدا یا به صورت آوازی آرام تکرار کنید.

همان طور که مانترای خود را تکرار می کنید،آن کلمه را در ذهن خود ببینید.مانترای خود را بارها و بارها تکرار کنید.زمان بندی و الگویی را که برایتان مناسب باشد بیابید مانند قبل اگر متوجه شدید تمرکزتان به هم می خورد،به آن آگاه باشید و به آرامی ذهنتان را مجدداً به سمت مانترای خود هدایت کنید.این تمرین را برای مدت ۲۰ دقیقه انجام دهید و سعی کنید در طول هفته هر چند جلسه ی مراقبه که می توانید قرار دهید.

 

چه مدت باید مراقبه کنم؟

 

یک بار از یک مربی مراقبه پرسید؛”چه مدت باید مراقبه کنم؟”

مرد فرزانه پاسخ داد؛حدود ۲۰ دقیقه و بلافاصله اضافه کرد،اما ۵دقیقه مراقبه ای که انجام دهی بهتر از ۲۰ دقیقه مراقبه ای است که برای آن برنامه ریزی کنی اما انجام ندهی.متوجه شده ام که ممکن است به مدت ۲۰ دقیقه و دو بار در روز وقت نداشته باشید تا با آرامش در گوشه ی دنج خانه مراقبه کنیدو حتی اگر وقت داشته باشید ،ممکن است رئیس تان ازاین مسئله خوشش نیاد.خوشبختانه می توانید شکل های مختصر مراقبه را تمرین کنید این شکل ها می توانند به اندازه ی وقتی که دارید،باشند.

می توانید هر گاه چند دقیقه وقت داشتید،مراقبه های کوتاه انجام دهید.

مثلاً طی فرصت های زیر(به هیچ وجه توصیه نمی کنم داخل اتومبیل مراقبه کنید مگر آن که راننده نباشید).

⚡وقتی در ترافیک مانده اید(چنان چه مسافر باشید).

⚡وقتی در مطب دکتر یا دندان پزشک منتظر هستید.

⚡وقتی در صف های طولانی ایستاده اید.

⚡وقتی در یک جلسه ی خسته کننده هستید که مجبور نیستید مطلبی را ارائه کنید و از شما سؤالی پرسیده نمی شود.

⚡وقتی سوار اتوبوس،مترو یا تاکسی هستید.

 

هیپنوتیزم چیست؟

 

 

وقتی به هیپنوتیزم فکر می کنید،احتمالاً دو تصویر به ذهنتان می رسد اولین تصویر،فیلمی است که در آن شخصی شبیه پزشکان یک ساعت را به حالت آویخته در مقابل چشمان یک قربانی بی گناه نگه داشته است.دومین صحنه یک فرد هیپنوتیست که روی صحنه است و چند داوطلب هستند که با جارو می رقصند.خوشبختانه هیچ یک از این تصاویر درست نیست.

در واقع هیپنوتیزم به آن اندازه مرموز نیست و معمولی تر از آن است که تصورش را بکنید.هیپنوتیزم کاملاً بی خطر است اما ازهمه مهم تر ،می تواند روشی بسیار مؤثر برای کمک به آرامش و کنار آمدن با استرس باشد.احتمالاً هیچ یک از تکنیک های روان شناسی برای کاهش استرس به اندازه ی هیپنوتیزم مورد سؤ تفاهم قرار نگرفته است،با هیپنوتیزم اتفاقی برایتان نمی افتد.

⚡در حالت خواب نیستید.

⚡بی هوش نیستید.

⚡کنترل خود را ازدست نمی دهید و تحت فرمان کسی نیستید.

⚡هیچ کاری را که دوست ندارید،انجام نمی دهید.

 

هیپنوتیزم تنها یک حالت عمیقاً متمرکز است که باعث می شود بیشتر از تلقین ها آگاه شوید و موجب پذیرش شما نسبت به آن تلقین ها می شود.برخی از مردم نسبت به تلقین هیپنوتیزمی مستعد هستند.برای داشتن هیپنوتیزم مؤثر،سعی کنید نگرشی پذیرا و غیرانتقادی داشته باشید.

با این روند نجنگید،تنها با آن همراه شوید.اگر کاملاً مقاوم باقی بمانید،اتفاق خاصی نخواهد افتاد،ذهنی باز داشته باشید.شاید متوجه نشده باشید اما احتمالاً بارها هیپنوتیزم شده اید.ما همواره در این حالت قرار گرفته و از آن خارج می شویم.آیا اوقاتی را که در جاده در حال رانندگی بوده اید به یاد می آورید که ناگهان متوجه شده اید چندین دقیقه هیچ توجهی به جاده یا به رانندگی تان

نداشته اید؟ آیا احساس ترس کرده اید؟آیا اوقاتی را به خاطر می آورید که ازسینما خارج شده و متوجه شده اید که آن قدر محو فیلم شده بودید که نمی دانید چه کسی کنارتان نشسته یا چه اتفاقی اطرافتان رخ داده؟یا زمانی که در حال خیال پردازی بوده اید یا در فکر بوده اید را؟در چنین مواردی در حالت هیپنوتیزم بوده اید.

نتیجه:

در مقاله های پیشین راهکارهایی جهت غلبه بر استرس عنوان کردیمو در این مقاله سعی کردیم دو روش مؤثر را به صورت گام به گام جهت غلبه بر استرس بیان کنیم تا تکمیل کننده ی آگاهی و عملکرد ما برای غلبه و مدیریت استرس باشد.

لازم است بدانید که مراقبه و هیپنوتیزم و راهکارهای دیگر غلبه بر استرس شکل مهارتی دارند که در طی زمان و با تمرین بیشتر و بهتر بر آنها چیره می شوید.سعی کنید در انجام این مهارت ها به خود برچسب خوب و بد نزنید و فقط عملگرا باشید و انجام دهید.

غلبه و مدیریت بر ترس ها ،استرس ها و اضطراب ها مهم است و بر روی آنها تأکید می کنیم چون در جامعه ی امروز حجم زیادی ازاین مسائل و  فاجعه سازی ها و تحریف های ذهنی از آنها دیدهمی شود.ما معمولاً در رابطه با دو روش مهم غلبه بر استرس(مراقبه و هیپنوتیزم) آگاهی نداریم ،روش انجام هر کدام را یاد نگرفته ایم. شناخت واقعی از آنها و تلاش برای یادگیری و به کاربردن آنها می تواند قسمتی از پازل مدیریت استرس باشد که نتیجتاً ما را در دستیابی به آرامش و یک زیست سالم تر راهبری می کند.

زندگی نامه وین دایر

زندگی نامه دکتر وین دایر از زبان خودش

نخستین سال های زندگی

نخستین نشانه های خودباوری در دوران کودکی

نخستین رویداد شگفت زندگی ام

نخستین جرقه های نویسندگی در دوره ی نوجوانی

دیدار با دکتر فرانکل بازمانده ی اردوگاه های مرگ نازی

 

نخستین سال های زندگی دکتر وین دایر

 

عید کریسمس سال ۱۹۴۱ است که چند هفته از بمباران بندر پرل هاربر می گذرد و آمریکا وارد جنگ جهانی دوم شده است.

دو تا از دایی هایم در ارتش خدمت می کنند.یکی در اروپا و دیگری در اقیانوس آرام.پدرم کاملاً ما را ترک کرده است .همچنان به باده گساری ،عیاشی و کارهای خلاف خود ادامه می دهد و به خاطر آن بارها به زندان افتاده است به طوری که مادرم سرانجام به این نتیجه رسیده که زندگی با او غیرممکن است.

پدرم در مقابل همسر و فرزندان خود بی مسئولیت است بنابراین برای همیشه خانواده ی خود را ترک می کند.بدین ترتیب مادرم با سه فرزند کمتراز پنج سال تنها می ماند،او سه پسر بچه ی خود را به خانه مادر خود می برد تا او روزها مراقب فرزندانش باشد و خودش برای به دست آوردن لقمه ای نان سرکار برود.

من و دو برادر بزرگ ترم در خیابان جفرسون در دیترویت شرقی با لباس زمستانی،دستکش،گالش و کلاه در صف اتوبوس در کنارتوده ای از برف ایستاده ایم.خیابان را نمک پاشی کرده اند تا برفی که همچنان می بارد آب شود.

شرایط بسیار سخت و آزاردهنده است ،کامیونی از کنار ما عبور می کند و برف گل آلود کنار خیابان را بر سر و روی ما می پاشد.مادرم که آماده رفتن به سرکار است،لباسش آن چنان گل آلود و پر از نمک شده که از ناراحتی نمی داند چه کند.او که به خاطر بی وفایی همسرش کاملاً آسیب دیده است به فکر تهیه معاش زندگی ماست.

ادامه شرایط سخت،افسردگی او و وارد شدن کشور ما به جنگ جهانی ،شرایط او را وخیم تر می کند.پیدا کردن کار بسیار دشوار است و مادرم باید روی کمک ناچیز خانواده اش حساب کند.خود آنها نیز به خاطر طولانی شدن شرایط وخیم اقتصادی وضع مساعدی ندارند.کمبود کالاهای مورد نیاز مردم و طولانی شدن جنگ شرایط دشواری را ایجاد کرده است.

دو برادرم نیز خیلی ناراحت هستند .جیم که پنج سال دارد سعی می کند به مادرم دلداری دهد و دیوید که سه ساله است،مدام گریه می کند.وضع من هم با سن و سالی که دارم معلوم است.صحنه ای را که خیلی تماشایی است مجسم کنید؛تپه ای از برف درست کرده اند و ما هم بالای آن نشسته ایم ،نمی دانم چرا همه ناراحت و عصبانی هستند.به نظرم همه چیز خوب است.در چنین شرایطی این کلمات از دهان من خارج می شود؛((مامان چرا گریه می کنی،همه چیز خوبه!ما می تونیم همین جا بمونیم و برف بازی کنیم .))

بچه که بودم سعی می کردم در هر شرایطی دیگران را بخندانم و با شکلک درآوردن فضای غم آلود را تغییر دهم.من همان پسربچه ای هستم که معتقد است اگر محیط بازی کودکان پر ازکود حیوانی باشد،باید به دنبال حیوانی باشیم که آن کود را تولید کرده است.نمی دانم چرا باید غصه خورد گویی سرشت من طوری بود که به نیمه پر لیوان نگاه می کردم و به چیزهایی که باعث ناراحتی دیگران می شد توجهی نمی کردم.

طبق گفته مادرم،پسر بچه ای مستقل و کنجکاو بودم که در بین بچه های فامیل مثل من کمتر دیده می شد.ظاهراً از ابتدای تولد چنین خصلتی داشتم .احساس می کردم زندگی خیلی جالب و دوست داشتنی است.

به تدریج بزرگ می شدم اما ظاهراً چیزی نمی توانست باعث ناراحتی و نگرانی من شود.همه چیز زندگی برای من جالب و حیرت انگیز بود.می خواستم همه خوشحال باشند.دوست داشتم

تمام افراد خانواده امیدوار باشند.فکر می کردم کسی نباید احساسبدبختی کند.دوست داشتم مادرم به جای غصه خوردن،از زندگی لذت ببرد.می خواستم برادر بزرگ ترم ،جیم ،آن قدر نگران مادر و دو برادر کوچک ترش نباشد.فکر می کردم اگر بتوانم کاری کنم که باعث خوشحالی آنها شوم،می توانند غم و غصه خودشان را فراموش کنند.

نمی فهمیدم چرا دیگران آن قدر ناراحت و عبوس هستند در حالی که چیزهای زیادی بود که آدم را خوشحال می کرد.می توانستم ساعت ها با قاشق و یا قوطی خالی مقوایی بازی کنم.دوست داشتم گل ها و پروانه ها را تماشا کنم.

ذهن خاصی داشتم به طوری که دوست نداشتم کسی به من بگوید چه کار می توانم انجام دهم و چه کار نمی توانم انجام دهم ،دوست داشتم قابلیت هایم را کشف کنم.وقتی به من می گفتند ((نه))،لبخند می زدم و کاری را انجام می دادم که خودم می خواستم و به حرف دیگران کاری نداشتم.

ظاهراً غرق دنیای خودم بودم،دنیایی پر از شگفتی ها و قابلیت هایی که خودم باید آنها را کشف می کردم .دیگران هر چه قدر تلاشمی کردند تا مرا نااُمید کنند،موفق نمی شدند زیرا خودم را مخلوق خدایی بزرگ می دانستم.

بله ،من هویت الهی و ذره ای از نفخه ی خدایی را درونم دارم ،خدایی که مظهر عشق و خالق عاشق است.

 

💢نگاه اکنون من💢

نمی دانم مادرم چند بار داستان پاشیده شدن برف گل آلود را برایم تعریف کرده است.این ماجرا مربوط به روزی است که او مجبور شد من و دیوید را در یتیم خانه بگذارد و جیم حدود ده سال با مادربزرگ مان زندگی کند.

وقتی به روزهای اول زندگی ام نگاه می کنم ،این گفته قدیمی که هیچ تصادفی در خلقت وجود ندارد،دقیقاً از لحظه خلقت ما صدق می کند.در خلقت بی کرانی که نه آغازی دارد و نه پایانی،این جسم ماست که متولد می شود و می میرد،آن وجهی از وجود ما که در جسم ما خانه کرده است،نه تغییر می کند و نه می میرد.

من به عنوان پدر هشت فرزند،کاملاً متقاعد شده ام که هرفردی باشخصیت و هویت منحصر به فرد به این دنیا می آید.ما به خواست خدایی به این دنیا آمده ایم که دیده نمی شود و قدرت لایتناهی دارد.

شخصیت منحصر به فرد ما که نه شکل و قالب دارد و نه محدودیت و حد و مرز ،در جسمی قرار دارد که دائم در حال تغییر است .

تمام موفقیت ها و دستاوردهایی که گذشته مرا تشکیل داده اند ،از لحظه ی لقاح شروع شده است،در نُه ماهی که در رَحِم مادر بوده امادامه یافته و تا لحظه تولد و ورود من به این جهان مادی استمرار داشته است.

آن هویت منحصر به فردی که در لحظه تولد من وجود داشته است تا امروز که بیش از هفتاد سال دارم ،همچنان در این جسم حضور داشته ،به طوری که وقتی می گویم من،منظور همان هویت من است که محدودیت ندارد.

حتی قبل از آنکه خواندن و نوشتن را بیاموزم ،می خواستم شخصیتی داشته باشم تا مناسب با آن نغمه ای باشد که برای سرودن آن به این دنیا آمده ام.اکنون خوب می فهمم که در کودکی باید شرایطی را طی می کردم تا بتوانم دیگران را درک و نیز کمک کنم تا خود و شرایط شان را بهتر بشناسند.

من به نحوی که خودم هم از کم و کیف آن خبر ندارم،حتی وقتی بچه بودم ،به این نتیجه رسیده بودم که داشتن این طرز فکر پایه و اساس زندگی است.آن گونه که مادرم تعریف می کند،دوران کودکی ام طوری بود که این رسالت را که قرار بود در تمام عمرم دنبال کنم،احساس می کردم.

آن روز وقتی در بالای توده ای از برف رفتم و احساس کردم اعضای خانواده ام ناراحت هستند ،سعی کردم هر طور شده آنها را بخندانم و از غم رها کنم .این کار به لحاظ معنوی مانند نوشتن کتاب هایی است که برای رهایی انسان ها از افکار منفی و لذت بردن از زندگی می نویسم.جسم من بزرگ تر و پیرتر شده است،اما همان هویت الهی است که با آگاهی های کاملاً جدیدی با مردم ارتباط برقرار می کند.

من احساس می کنم تمام هشت فرزندم رشد کرده اند و آگاهی هایی کسب نموده اند.هر کدام شان با شخصیت منحصر به فرد و قابلیت های بی کران به دنیا آمده اند.اما من یقین دارم آن عقل کلی که خالق همه ی ماست ،در این راز مهم دخالت دارد.

والدین این فرزندان ،محیط و فرهنگ آن ها یکی است اما هر کدام شخصیت منحصر به فرد و ویژگی های متمایز خود را دارند.من فکر می کنم خلیل جبران خلیل این موضوع را در قطعه ای که در مورد پیامبر اسلام گفته،خوب بیان کرده است:((فرزندان شما متعلق به شما نیستند ،آنها پسران و دختران خودِ حیات هستند که می خواهد استمرار داشته باشد.آن ها از طریق شما به دنیا آمده انداما نه از سوی شما آمده اند و نه به شما تعلق دارند.))

هر یک از ما رسالتی بر عهده داریم که باید از لحظه ورود از عدم به این دنیا و از لحظه ورود از عالم معنا به عالم ماده،در تحقق آن بکوشیم.زمان زیادی است که متوجه این نکته مهم شده ام تا به فرزندانم اجازه دهم آن گونه که خواسته ی قلبی آنهاست زندگی کنند و بدانند که من در تمام عمرم،آن گونه که مادرم تعریف کرده است حتی در دوران کودکی نیز دقیقاً همین گونه زندگی کرده ام.

کار من این بوده که فرزندانم را راهنمایی کنم ولی در کار آنها دخالتی نداشته باشم تا آنها بر اساس هویت منحصر به فرد خود،مسیر زندگی شان را ترسیم کنند.من یقین دارم که به این دنیا آمده ام تا رسالتی را که قبل از آمدن به این دنیای مادی بر عهده ام گذاشته شده است ،تحقق بخشم.گام های نخست این کاررا زمانی برداشتم که سه نفر انسان ناراحت و غمگین در ماجرای پاشیده شدن گِل و شُل در کنار من قرار داشتند و در واقع این صحنه آغاز راهی بود که می بایست بتوانم بر زندگی میلیون ها نفر تأثیر بگذارم.وقتی در کنار توده ی برف و گِل بودم ،با حس ششم تلاش می کردم بقیه افراد ببینند که ما این فرصت را داریم تا نوع نگاه مان به شرایط را انتخاب کنیم.آن هویت الهی من،در دوران کودکی می خواست دیگران بدانند که شرایط خیلی هم بد نیست و ما می توانیم به جای غصه خوردن،با خنده و شادی بر محیط و شرایط خودمان تأثیر بگذاریم.

بزرگ ترین خدمتی که می توانیم به کودکانمان کنیم این است که کمک نماییم آنها هویت انسانی منحصر به فرد خود را ابراز کنند،اگر چه بزرگسالان معمولاً خواسته ها و ویژگی های شخصیتی کودکان را درک نمی کنند.توفیقی که داشتم این بود که بخشی از ده سال اول عمرم را در محیطی سپری کردم که نقش والدین و دخالت های آنها در زندگی امبسیار کم بود.

من می دانستم به این دنیا آمده ام تا ((رسالت بزرگی)) را انجام دهم و طرحی برای آموزش اعتماد به نفس وزندگی مثبت و عاشقانه برای انسان های زیادی در سراسر جهان داشته باشم .من به خاطر شرایط زندگی ام که باعث شد کاملاً تنها بمانم و طوری بزرگ شوم تا بتوانم رسالتم را در این قالب انسانی ادامه دهم،همیشه خدا را شکرگزارم.

همان گونه که هر چه برای رشد جسمانی خود نیاز داریم به وسیله قدرت ناشناخته و اسرارآمیز قدسی در مدت نُه ماه در رَحِم مادر فراهم می شود،هر آنچه را که برای ابعاد دیگر وجود خود نیازداریم توسط همان قدرت تأمین خواهد شد.ما مخلوق خدایی هستیم که عاشق است و به ما کمک خواهد کرد تا خود را شکوفا کنیم،به شرطی که ما این برنامه آسمانی را درک نماییم.

من امروز کاملاً درک می کنم که کل جهان هدفمند است.اکنون متوجه ام که خصلت ها و تمایلان شخصیتی دوران کودکینشان دهنده هویت الهی ماست.در این سال های نخستین زندگی،اتصال ما با خالق همچنان قوی است،زیرا هنوز یاد خدا را فراموش نکرده ایم و هنوز منیّت یا نفس بر ما چیره نشده است.

 

نخستین نشانه های خودباوری در دوران کودکی

سال ۱۹۵۰ است و من در کلاس چهارم ابتدایی در مدرسه آرتور در شهر دیترویت درس می خوانم.امسال اولین باری است که ضمن زندگی در کنار خانواده ام که دوباره گرد هم آمده ایم،به مدرسهمی روم.هر روز رأس ساعت ۱۴:۴۵،اگر معلَم ما ،خانم انژلز،از تمام شاگردان راضی باشد،داستان باغ اسرار آمیز را برای ما می خواند.من با اشتیاق به او گوش می دهم،به ویژه که او سعی می کند تمام شخصیت های داستان را خوب معرفی کند.

اکنون که در کلاس چهارم و شاگرد خانم انژلز هستم،متوجه شده امکه توانایی های زیادی دارم و می توانم کار کنم تا آن چه را که برایم اهمیت دارد به دست آورم.هر روز برای مبصر شدن کلاس و ساکت کردن شاگردان که خانم انژلز به آن اهمیت می دهد،داوطلب می شوم.

اگر نظم کلاس به هم بخورد،به شاگردان یادآوری می کنم که دارند زمان خواندن کتاب باغ اسرارآمیز را می گیرند و من در مقابل این رفتار نادرست بی اعتنا نیستم.بچه ها توجه می کنند و آرام می شوند.البته توجه آن ها به خاطر علاقه به داستان نیست بلکه من از موضع قدرت برخورد می کنم.ِ

این کار برای یک بچه ی ده ساله تجربه ی خوب و امیدوارکننده ای است.احساس می کنم این تجربه قبل از رفتن من به یتیم خانه اتفاق افتاد و اکنون در این مدرسه جدید هم تکرار می شود.وقتی با اعتماد به نفس و با مهربانی صحبت می کنم،به سخن من گوش می دهند.

اگر کسی به هر نحوی شیطنت و یا کار خطایی کند که مانع کتاب خوانی خانم معلم شود،من بدون تهدید و بدون برخورد تند از او می خواهم رفتار خود را اصلاح کند.چقدر دوست دارم چشمانم را ببندم و به باغ اسرارآمیز درونم که معجزه خلق می کند گوش بدهم.

داستان که در سال ۱۹۱۱ توسط فرانسز هادگسون برنت نوشته شده ،در مورد دختر یتیم ده ساله ای است به نام ماری لنوکس که وقتی پدر و مادرش در اثر شیوع بیماری وبا می میرند،از هند به انگلستان فرستاده می شود.

او که غمگین و ناراحت است با روحیه خیلی بد و در حالی که احساس می کند پدر و مادرش او را دوست ندارند به انگلستانمی آید.داستان نشان می دهد که او با دنیای کاملاً جدیدی رو به رو می شود که نگاه او را به زندگی عوض می کند.

من نیز پسر بچه ده ساله ای هستم که بیشتر زندگی خودم را با همان احساس سپری کرده ام یعنی احساس کرده ام کسی مرا دوست ندارد و اکنون به داستانی گوش می کنم که با نگاه جدید به زندگی سخن می گوید.این باور که نقطه پنهان و اسرارآمیزی در جهان و نیز در ضمیر ما وجود دارد،توجه مرا جلب می کند.

من ضمن این که به داستان گوش می کنم ،به گفت و گویی که ماری و دوست بیمارش،کُلین ،با گل ها و پرنده ای به نام سینه سرخ دارند،توجه دارم.هنگامی که از مدرسه به خانه برمی گردم،پرنده های کوچک سینه سرخ در اطراف من پرواز می کنند،به طوری که صدای جیک جیک آنها را می شنوم.تمام مدت در راه خانه،به گفت و گو با این پرندگان که آنها را دوستانم می دانم، مشغول هستم و در باغ اسرارآمیزی که در عالم تخیل خود ساخته ام زندگی می کنم،باغی که بیماری و فقر در آن جا وجود ندارد و اندیشه های مثبت و افکار سازنده داروی همه ی دردها و رنج هاست.احساس می کنم کلماتی که خانم معلم بیان می کند فوق العاده قدرتمند هستند به طوری که می توانم باغ اسرار آمیز خود را خلق کنم و به دنیایی پناه برم که همه چیز امکان پذیر است .در این باغ با پرندگان و گل ها صحبت می کنم و وجود معجزه واقعی در زندگی ام را احساس می کنم.

از حضور در خانه جدید و زندگی با افراد خانواده ام به هیچ وجه احساس خوبی ندارم.بیل که پدر خوانده ی ماست،زیاد مشروب می خورد در نتیجه دائم جر و بحث می کند اما من سعی می کنم خیلی به سر و صداهای او توجه نکنم زیرا می دانم که می توانم مانند ماری لنوکس فضای اسرارآمیزی را در عالم تخیل خلق کنم.هیچ کس بدون اجازه من نمی تواند در این محدوده وارد شود.

من کاملاً باور کرده ام که زندگی فقط آن چیزی نیست که با چشمانم می بینم و یا با گوش هایم می شنوم.من به این نتیجه رسیده ام که می توانم در این دنیا و در این جسم خاکی حضور پیدا کنم و در عین حال تابع محدودیت های جسمانی نباشم و در عالم خلوت خودم زندگی کنم.

وقتی خانم انژلز داستان باغ اسرارآمیز را می خواند ازافرادی سخن می گوید که می توانند بیماری های جدی را درمان کنند،لذا با خودم فکر می کنم اگر ماری می تواند چنین کاری را انجام دهد،من هم

 می توانم .اگر ماری ،کُلین و دیگر همراهان او در باغ اسرارآمیز می توانند با حیوانات سخن بگویند و زبان درختان را بفهمند،من هم می توانم.تخیلاتم اوج می گیرند،خودم را انسان معجزه گری تصور می کنم که می تواند هر کاری را که در ذهنش مجسم می کند انجام دهد.

احساس می کنم که تمام خلقت مرا راهنمایی می کنند و به کمک من آمده اند.کم کم یاد می گیرم چگونه به درون خود بروم و دنیای درونم را از هر چیزی که مانع آرامش من می شود پاک کنم.تصمیم می گیرم هرگز از رفتارهای جنون آمیز بیل ناراحت نشوم.

من باغ اسرارآمیزی برای خود ساخته ام که در سال های گذشته و ضمن زندگی در یتیم خانه بارها به آن جا پناه برده ام.اکنون در این محیط جدید ،زندگی در خانه ای کوچک در گنار سه نفری که کاملاً غریبه هستند و یکی از آنها صبح تا شب آبجومی خورد،برای من فرصت ارزشمندی است.

فرصت توجه به باغ اسرارآمیز خودم و دنیایی که متعلق به من است و هیچ محدودیت و مانعی برای ورود به آن جا نیست و جایی است که می توانم در آن طوری زندگی کنم که از هر آسیبی در امان باشم.

در طی سال هایی که در پیش است،زندگی در محیطی که فحش و ناسزا و مستی امر عادی است،در عالم تخیل جای امنی دارم که قدر آن را می دانم و مایل هستم در مورد آن با دیگران نیز صحبت کنم.

خواندن کتاب باغ اسرارآمیز به مدت ۳۰ دقیقه در پایان هر روز در کلاس توسط خانم انژلز به احتمال زیاد برای دیگر بچه های کلاس چهارم خاطره انگیز نیست.اما برای من کار ارزشمندی بود و در درونم جرقه ای زد که همیشه شکرگزار آن هستم.این جرقه آغاز آگاهی ای بود که در من رخ داد و بر تمام رویدادهای زندگی من تأثیرگذار بود.

 

 

نخستین رویداد شگفت زندگی ام

نیمه ی زمستان سال ۱۹۵۹ است و برای مأموریتی کوتاه مدت به پایگاه هوایی _دریایی در ایالت مریلند آمده ام.تصمیم می گیرم لباس فرم خود را بپوشم و برای دیدن مادرم به شهر دیتروت بروم.فاصله محل خدمتم تا آنجا حدود ۹۰۰ کیلومتر است.

بارها این مسیر را طی کرده ام و مطمئن هستم شنبه صبح به منزل خواهم رسید و بعد از یک روز و نیم دیدار،می توانم به موقع به پایگاه برگردم.سفر آخر هفته را شروع می کنم و پس از آن که چند باروسیله نقلیه را عوض می کنم،به خروجی بریزوود در اتوبان ترن پایک در پنسیلوانیا می رسم.

نیمه شب و هوا کاملاً سرد شده است،در آن سرما سوار اتومبیلیمی شوم و از راننده می خواهم به طرف غرب برود اما راننده می گوید فقط تا شهر بالتر در پنسیلوانیا می رود.راننده ی با محبت مرا در یکی از رستوران های سر راه پیاده می کند و سپس از اتوبان خارج می شود تا راه خود را برود.

بعد از نوشیدن یک فنجان قهوه داغ ،تصمیم می گیرم برای پیدا کردن اتومبیلی که به سمت غرب می رود بخت خود را در نیمه ی شب و در اوج سرما امتحان کنم.جلوی رستوران ،ملوان دیگری که به رستوران برمی گردد،

می گوید:((دوست من ،سرمای بیرون طاقت فرساست.من نتوانستم مدت زیادی تحمل کنم.مراقب خودت باش.))

۱۵ تا ۲۰ دقیقه منتظر می مانم اما اثری از ماشین های عبوری نیست.از شدت سرما به رستوران برمی گردم و می بینم همان ملوانی که چند دقیقه قبل به من هشدار داده بود،آن جا نشسته است.تصور کنید وقتی متوجه شدم این ملوان برادرم جیم است چقدر حیرت کردم!

جیم در ایالت ویرجینیا خدمت می کند.او هم تصمیم گرفته بود در پایان هفته برای دیدن مادرمان و نامزدش مریلین به خانه برود.ماه ها بود که او را ندیده بودم و تماسی با همدیگر نداشتیم زیرا محل استقرار زیردریایی خدمتش محرمانه بود .در هر حال هر دو متحیر شده بودیم که چه نیروی مرموزی باعث شده بود که یکدیگر را در آن رستوران ببینیم.

با راننده تریلی آشنا می شویم که وقتی داستان را برایش تعریف می کنیم،تصمیم می گیرد شنبه صبح زود ما را جلوی درب منزل مان در دیترویت پیدا کند.

 

نگاه اکنون من

نمی دانم من و جیم در پنجاه و چند سال اخیر چند بار این داستان را برای هم تعریف کرده ایم و همیشه هم به یک نتیجه رسیده ایم.این ماجرا یکی از اتفاقات عجیب و باورنکردنی بوده که عقل از توجیه آن ناتوان است.

البته این رویداد برای من که ملوان ۱۹ ساله بودم کاملاً معنادار بود.از نظر من در عالمی که تحت هدایت شعور الهی قرار دارد،معنا ندارد.امروز وقتی به گذشته فکر می کنم و تمام رویدادها را می نگرم که دست به دست هم دادند تا من و برادرم در آن نیمه شب با هم رو به رو شویم،دیگر دچار حیرت نمی شوم.زندگی من از این رویدادها بوده است.اما این واقعه نخستین رویداد مهمی بود که توجه مرا به خود جلب کرد و نگاهم را به پدیده ها متحول نمود.

اکنون کاملاً درک می کنم که باید هر گونه تردیدی را کنار بگذارمو بپذیرم که تمام پدیده ها تابع نظمی الهی هستند و در زمانی که خداوند مقرر داشته است،رخ می دهند.کتاب ها و سخنرانی هایم تحت تأثیر این پدیده ی مهم همزمانی قرار دارند که کارل یونگ آن را ابداع نمود تا توجیهی باشد بر آنچه کهوی آن را ((رویدادهای هدفمند یا معنادار)) می نامید.

برای اینکه سرانجام روزی بتوانم در مورد دنیای معنویت کتاب بنویسم و درمورد آن سخنرانی کنم،باید در سن نوزده سالگیمی فهمیدم در جهانی که نیرویی نامرئی آن را خلق کرده و هدایت و مدیریت آن را نیز بر عهده دارد،تصادف معنا ندارد و قابل توجیه منطقی نیست.

دلایل بسیاری وجود دارد بر این که عامل حیات ،عقل و شعوری مرموز است.به قول مارکس پلانک ،دانشمند بزرگی که جایزه نوبل را در علم فیزیک دریافت کرده است :((منشأ تمام پدیده های مادی همان نیرویی است که ذرات اتم را به ارتعاش درمی آورد و این منظومه بسیار ریز را منسجم و یکپارچه نگه می دارد.این شعور و عقل کل عامل و منشأ ظهور تمام پدیده های مادی است.))

در این صورت،آن شعور در ذات تمام پدیده هایی که عقل کل خلق کرده است وجود دارد و این امر به این معناست که آن عقل کل در تمام آن پدیده ها و انسان ها وجود دارد و کل حرکت هستی را او هدایت می کند.

رساندن دو برادر در کنار یکدیگر در وسط اتوبانی در پنسیلوانیا ،در مقایسه با به وجود آوردن حیات از هیچ و گرد آوردن بی نهایت اجسام سنگین در کنار یکدیگر تا کل خلقت را تشکیل دهند،کار ناچیزی است.

وقتی به این پدیده هم زمانی که در سال ۱۹۵۹ رخ داد دقت می کنم،احساس می کنم که باید هشیار باشم و این احتمال را در نظر بگیرم که طرح الهی وجود دارد که تقدیر ما را می نویسد.تصمیم گرفتم زندگی ام را با این نیروی معجزه آسایی که قابل رؤیت نیست،هماهنگ کنم.کم کم باورم شد که من فقط قالب انسانی ندارم بلکه اصل و اساس من روح الهی من است و حیاتی که در درون من جاری است واقعاً الهی است.

تا آن جا که به خاطر دارم این اولین تجربه ای بود که باعث شد احساس کنم زندگی فقط واقعیت های عینی و ملموس نیست.متقاعد شدم که در رویدادهای طبیعی تصادف معنی ندارد.

از آن روز به بعد کم کم افکارم تغییر کرد البته آن زمان با کسی در مورد این آگاهی صحبت نکردم.اما یقین داشتم درگیر موضوع مهمی در زندگی شده ام که رفع تکلیف نیست.

کم کم فهمیدم که حق با آلبرت ایشتین است که؛

((فقط دو راه برای زندگی وجود دارد.

یکی به گونه ای است که انگار هیچ چیز معجزه نیست.

دیگری به گونه ای است که گویی هر پدیده ای یک معجزه است.))

و به قول بودا:((اگر به معجزه یک گُل خوب دقت کنیم،تمام زندگی ما متحول خواهد شد.))

این رویداد معجزه آسا باعث شد تا به همه چیزخوب دقت کنم و

کم کم در زندگی خلاقیت داشته باشم و به دیگران نیزکمک کنم تا در زندگی شان اهل خلاقیت باشند.وقتی به گذشته نگاه می کنم،احساسمی کنم سپاسگزار تمام کسانی هستم که به من کمک نمودند تا این آگاهی و بیداری فوق العاده در من رخ دهد.

 

نخستین جرقه های نویسندگی در دوره ی نوجوانی

 

در حال گفت و گو با خانم فلچر معلم سابق زیست شناسی خودم هستم.ایشان در همان درسی که قبلاً به خاطر اهدافم نمره ی قبولی نگرفته بودم ،به من نمره بیست داده بود.به او می گویم:((می خواهم امسال یک داستان بنویسم.یقین دارم از عهده ی این کار برمی آیم و برای این کارم ایده دارم.))

احساس می کنم به آگاهی خاصی رسیده ام،آگاهی که موجب رشد و شکوفایی انسان و قدرت ارتباط با انسان های بزرگ می شود.شخصیت خیالی را پیش بینی می کنم که این خصوصیات را داراست.او انسانی خداشناس است.عنوان کتاب را گذاشته ام ،هم وطن غیرعادی.هر شب به گوشه ی خلوتی می روم و رؤیاهای خودم را دنبال می کنم.دست نوشته هایم بیشتر می شوند و بدون

این که کَسی متوجه شود آن ها را در پاکت در انباری کوچک زیرشیروانی خانه مان پنهان می کنم.مطالعه را دوست دارم و همیشه به دنبال کتاب های جدید هستم.اغلب دوستانم از مطالعه گریزانند و هرگز به شغل نویسندگی فکر نمی کنند.بدیهی است با توجه به طرز فکرشان،نوشتن کار عاقلانه ای نیست.

در کلاس درس ادبیات انگلیسی هر دانش آموزی کلاسوری دارد که یادداشت هایی را که در طول ترم ازکتاب های مختلف برمی دارد،در آن نگه داری میکند.زیاد بودن تعداد یادداشت ها نشانه ی سخت کوشی بیشتر دانش آموزان است.هر گاه ازنظر مالی در مضیقه قرار می گیرم مطلب می نویسم و به عنوان خلاصه کتاب به دوستانم می فروشم.

اگر نمره دریافتی آن ها کمتر از۱۵ باشد ،پولی دریافت نمی کنم.در واقع در حال حاضر کارم نویسندگی است و از این که نویسنده هستم احساس رضایت می کنم.به عبارت دیگر؛کار نویسندگی را در زندگی واقعی با توجه به سود و زیان آن بررسی می کنم.

در مورد هر موضوعی مطلب می نویسم و فکر می کنم نوشتن من خود به خود و غیرارادی صورت می گیرد.قلم من روی کاغذ حرکت می کند اما  در واقع خودم نیستم که می نویسم گویا وقتی

می نشینم و قلم به دست می گیرم ،آن وجه نامرئی وجود من کلمات را روی کاغذ می آورد.هنگام نوشتن احساس خیلی خوبی دارم.

نوشتن مقاله را دوست دارم و یقین دارم هر چه توانایی من در نوشتن بیشتر شود ،خطای من کمتر خواهد شد.نوشتن مانند دوستی خوب همه جا همراهم است .جایی را که هرروز به آن پناه می برم تا قابلیت هایم را شکوفا کنم دوست دارم،البته خودموضوع یا داستان اهمیت چندانی ندارد،مهم این است که فرصت دارم تا در محلی آرام بنشینم و قلم و کاغذ به دست بگیرم.

وقتی زمان نوشتن داستان فرا می رسد،با خودم فکر می کنم،نوشتن کار من نیست بلکه بخشی از شخصیت و هویت من است.از نوشتن ،سخن گفتن در مورد آن و حتی فکر کردن به آن لذت می برم.هنگامی خودم را کاملاً موفق می دانم که احساس کنم به هدفی که برای آن خلق شده ام توجه دارم و این هدف از نظر من نوشتن است.

هر کسی را بهر کاری ساختند

میل آن را در دلش انداختند

دست و پا بی میل جنبان کِی شو

خار و خس بی آب و بادی کِی رود

 

دیدار با دکتر فرانکل بازمانده ی اردوگاه های مرگ نازی

 

از من دعوت شده تا در همایش یک هفته ای که در شهر وین در کشور اتریش برگزار می شود شرکت کنم.این همایش توسط سازمان مدیران جوان برگزار می شود.

اعضای این سازمان افرادی هستند که شرایط دوران پیری و کهنسالی را مورد بررسی قرار می دهند وبه عملکرد مطلوبسازمان ها در این رابطه می پردازند.روز بعد از اجرای برنامه در سالن کارنگی،با همسرم به وین پرواز می کنیم.

سازمان مزبور گروهی از سخنرانان برجسته را برای این همایش دعوت کرده است و من هم خوشحالم که یکی از آن ها هستم .به سخنرانان دستمزدی پرداخت نمی شود اما از گردش یک هفته ای

در شهر وین برخوردار خواهند شد و این فرصت را دارند تا در کنار گروهی از شخصیت های معروف و تأثیرگذار باشند.

به محض ورود متوجه می شوم که قرار است برای گروه ۶۰۰ نفره سخنرانی کنم.وقتی به من می گویند قرار است در کنار دکتر ویکتور فرانکل بنشینم،زبانم بند می آید.به نظرم شاید او بیش از همه ی کسانی که امروز در قید حیات اند،قابل تحسین باشد.

زندگی نامه دکتر ویکتور فرانکل

یادم می آید وقتی دانشجوی دکترا بودم ،درس هایی در رابطه با لوگوتراپی یا معنا درمانی داشتم.این نوع درمان توسط دکتر فرانکل ابداع شده است که حاصل تجربیات او در زمان اسارت در اردوگاه های مرگ نازی ها مثل اردوگاه آشویتس و داخا بوده است.

چهارسال قبل وقتی از داخا بازدید می کردم،هنگام بررسی ظاهر اردوگاه ،فرانکل را که از نظر من یک قهرمان بود،در ذهن خود مجسم می کردم.کتاب معروف وی یعنی انسان در جستجوی معنا را هنگامی که دانشجوی کارشناسی ارشد و دکترا بودم خواندم و مطالعه ی آن را برای تمام دانشجویان دوره تحصیلات تکمیلی در دانشگاه سِنت جان اجباری کرده بودم.

یادم می آید او نوشته بود حتی در بدترین شرایط غیرانسانی و دردناک ،زندگی دارای معنای بالقوه ای است.

اکنون از من دعوت شده تا در این همایش باشکوه که به خاطر کتاب های ناچیزی که در زمینه خودیاری نوشته ام شرکت کنم و قرار است همراه کسی در صحنه باشم که در اردوگاه های مرگ نازی اسیر بوده و جان سالم به در برده تا ماجرای دوران اسارت خود را بنویسد و کتاب بی نظیری را به رشته تحریر در آورد.

اکنون ناباورانه می بینم ملاقات این انسان بزرگ که در مقابل او احساس خضوع می کنم،نصیب من شده است و مهم تر از آن ،قرار است در زادگاه این مرد شجاع و بزرگ به عنوان همکار و همراه گروهی از مدیران جوان حضور پیدا کنم.احساس می کنم در کنار فرانکل در یک میزگرد حضور داشته باشم دلیلی دارد.

وقتی نسخه ای از کتاب نقاط ضعف شما را برمی دارم ،متوجهمی شوم نخستین کلمات این کتاب با مطالعه ی کتاب

 انسان در جست و جوی معنا به من الهام شده است که می گوید:

((اساس عظمت و بزرگی انسان عبارت است از این که بتواند در شرایطی که دیگران آشفته و ناراحت هستند،احساس رضایت خاطر کند.))

طبق برنامه قرار است فردا بعداز ظهر همراه فرانکل که در سخنرانی هایم صدها بار از او نام برده ام،روی صحنه بیابم.

وقتی اردوگاه های مخوف و مرگباری را که نازی ها از آنجا از او به عنوان برده نگهداری می کردند دیدم ،با خودم گفتم در میان چنین شرایط وحشتناکی ،این متخصص اعصاب و روان در معرض رقتارهای غیرانسانی بدتری قرار گرفته است اما توانسته در همین شرایط ،زیبایی و معنا را بیابد.

چند لحظه قبل از آنکه روی صحنه بروم و با مدیران برجستهشرکت های مختلف صحبت کنم،دکتر فرانکل را دیدم.او مردیخونگرم و بسیار شوخ طبع است و با لهجه ی قوی اتریشی صحبتمی کند.به او می گویم کتابش را بسیار تحسین می کنم و مطالعه ی آن را به دانشجویان تحصیلات تکمیلی گوشزد می کنم.

به او می گویم دو کتاب اخیرم که ازکتاب های پرفروش هستند،تحت تأثیر افکار او و استادانی همچون دکتر فریتز رِدل و دکتر آبراهام مازلو نوشته شده است.

وقتی متوجه می شوم که او دکتر رِدل را می شناسد و با دکتر مازلو قبل از فوتش ارتباط داشته،خوشحال می شوم.برای من خیلی جالب است که او از چاپ کتاب نقاط ضعف شما به زبان آلمانی اطلاع دارد و آن را خوانده است.

وقتی به نکاتی اشاره می کنم که او پس ازسه سال توانسته از اردوگاه های مرگ جان سالم به در ببرد،می گوید؛

((وقتی به هیچ وجه نمی توانیم شرایط را تغییر دهیم،ناچاریم که خودمان را تغییر دهیم ))

او می گوید وقتی به عنوان یک وعده غذا کاسه ای آب کثیف که سر ماهی در آن غوطه ور بود داده بودند،سعی کرده بود آن را هدیه ای زیبا از جانب زندانبانان ببیند.او تأکید می کند که در آن شرایط به خودش یادآوری می کرد که باید خودش را تغییر بدهد.او اززندانیان بسیاری می گوید که هم از شرایط فوق العاده بد بهداشتی در حال مرگ بودند و هم از اینکه هدف و معنایی در زندگی خود احساسنمی کردند و از زندگی قطع امید کرده بودند،رنج می بردند.

وقتی نوشته هایم را با کار بزرگی که او در عمل از خود نشان داده مقایسه می کنم،احساس می کنم کار من بسیار ناچیز و اندک است و نشستن من در کنار او در چنین همایشی تناسبی ندارد.وقتی نشست به پایان می رسد،حدود یک ساعتی با انسان فوق العاده سپری می کنم.

روحیه ی عالی و محبتی که ابراز می کند،حتی وقتی در مورد رفتارهای وحشتناکی صحبت می کند که زندانبانان نسبت به او روا داشته اند،کاملاً مجذوب شخصیت او می شوم.می دانم که همسرش در اردوگاه کار اجباری جان خود را از دست داده و مادرش دراتاق های گاز در اردوگاه آشویتس کشته شده است .در ضمنمی دانم که تمام اعضای درجه اول خانواده خود را،غیر از یکی از خواهرانش به نام اِستلا از دست داده است.

او به من توصیه ای می کند تا آن را در زندگی و تمام آثار بعدی امبه کار ببرم.او خیلی شفاف صحبت می کند و می گوید درد و رنج بخشی از زندگی انسان است که هیچ کَس نمی تواند از آن دوری کند،البته ممکن است این درد و رنج برای برخی شدیدتر باشد.

سپس مستقیم به من نگاه می کند و می گوید:

((شما باید به انسان ها بیاموزی تا در درد و رنج خود در جست و جوی معنا باشند،در این صورت می توانند سختی و مصیبتی را که در زندگی خود دارند به پیروزی و کامیابی تبدیل کنند.))

او توضیح می دهد که این کار اساس معنادرمانی است.((اگر مراجعین یا خوانندگان کتاب های شما نتوانند معنای زندگی را بیابند،آسیب جدی خواهند دید.))

من در شرایطی وین را ترک می کنم که کاملاً متحول شده ام.از این پس سخنان و نوشته هایم تحت تأثیر دیدگاهی خواهد بود که دکتر فرانکل در این همایش به من داده است و من با خود عهد می بندم تا از این پس بیشتر به معنای زندگی توجه کنم.ارتباط با این انسان بزرگ مرا دگرگون کرده است.در همان جا نسخه ی دیگری از کتاب انسان در جست و جوی معنا را می خرم تا در هواپیما آن را مطالعه کنم.

کتاب را که باز می کنم با این عبارت رو به رو می شوم:((ما که در اردوگاه های کار اجباری زندگی می کردیم،مردی را به یاد

می آوریم که به اتاقک ها می رفت و به دیگران آرامش می داد و آخرین تکه نان خود را به آنها می بخشید.))سپس عبارت زیر را از نیچه می خوانم و آن را به خاطر می سپارم تا در کتاب بعدی خود و در سخنرانی ای که به زودی خواهم داشت،بیان کنم:

((کسی که دلیلی برای زندگی کردن دارد،تقریباً می تواند هر گونه شرایطی را تحمل کند.))

تصمیم می گیرم به زندگی ام معنا دهم و آن را به دیگران بیاموزم.دلیل زندگی نقش اصلی و کیفیت آن نقش ثانوی در آثار من خواهد داشت.

هم وابستگی و احساس ارزشمندی

هم وابستگی و احساس ارزشمندی

چرا بیشتر افراد می گویند که خودشان را دوست دارند اما این طور نیست

آیا واقعاً خود را دوست دارید و از درون احساس ارزشمندی می کنید یا فقط جمله ی “خودت را دوست بدار” را به طور کلیشه تکرار می کنید؟

اگر هنوز نفس می کشید و می خواهید از زندگی لذت ببرید و یا حتی اصلاً لذت نمی برید و خسته شدید حتماً این سوال را صادقانه از خود بپرسید که آیا من احساس ارزشمندی و دوست داشتن خود را تجربه می کنم؟ یا احساس ارزشمندی را با خودخواهی و خود شیفتگی به اشتباه گرفته ام؟

شاید در نظر اول پاسخ دهید که خود را دوست ندارید و باورتان این باشد که ارزشمند نیستید و در همین حال است که به یک احساس خوب در مورد خود و زندگی تان نیاز دارید. دوست داشتن خود و احساس ارزشمندی چه معنایی دارند؟ چگونه خود را دوست بدارم؟

یکی از ویژگی های اصلی و بارز افراد هم وابسته، عدم عزت نفس کافی و احساس بی ارزشی است به عبارتی افراد هم وابسته در داشتن این احساس و فرآیند دوست داشتن خود مشکل دارند.

در این مقاله قصد داریم به ارتباط میان هم وابستگی و احساس ارزشمندی بپردازیم.

هم وابستگی و دوست داشتن خود

  • دوست داشتن خود مسری است

زنی می پرسید: “آیا شما واقعاً خودتان را دوست دارید یا فقط با کلمات بازی می کنید؟”

نفرت از خود درست شبیه ویروس است. اگر در خانواده ای که دچار هم وابستگی است و در معرض کمبود عزت نفس است، قرار دارید، حتماً این ویروس را از آنها گرفته اید.

والدین ما هم آن را از والدین خود گرفته بودند و این امری ارثی، ژنتیکی و مسری محسوب می شود و در دی اِن اِی و سلول های ما وجود دارد همچنین در احساسات و رفتار ما، در خانواده هایی که هم وابستگی وجود دارد، الگوی عدم احساس ارزشمندی نهادینه می شود و درست مثل ویروس منتقل می شود و این انتقال تا زمانی که آن را قطع نکنیم، ادامه پیدا می کند.

 

هم وابستگی و دوست داشتن خود

دوست داشتن خود یا خودخواهی و خودشیفتگی

عزت نفس و احساس ارزشمند بودن کمیتی است که ما باید میزان آن را افزایش دهیم. این ویژگی ها دوجانبه است و ربطی به خوب یا بد بودن ندارد. چه کسی می تواند همیشه خوب باشد؟

 

چگونه می توانیم خود را دوست بداریم وقتی نمی دانیم اساساً دوست داشتن خود چیست؟

ترانه ها، فیلم ها و اشعار، عشق را موضوعی گیج کننده نشان می دهند. خوانندگان ناله سر می دهند که عشق پر از درد و رنج است، انسان ها عشق را با به دست آوردن، کنترل، نیاز و جاذبه ی جنسی اشتباه می گیرند. ما حتی کوچک ترین تمایلی به خود نداریم، چه برسد به اینکه به خودمان عشق بورزیم.

بعضی افراد عشق به خود را بد تعبیر می کنند مثل کارمند تنبلی که به بهانه ی بیماری سرکارش نمی رود در حالی که واقعاً بیمار نیست و این کار را عشق به خود توجیه می کند.

او عشق را با خودخواهی اشتباه گرفته است، بقیه ی انسان ها هم ایستاده اند تا دیگران را به تندی قضاوت کنند و به خیال خودشان هر چه می گویند درست است و بهتر است که همه بدانند. اسم این عشق به خود نیست، خودشیفتگی است.

  • چرا با دوست داشتن خود که یکی از بخش های مهم احساس ارزشمندی است، مشکل داریم

آدم ها به دلایل گوناگون با دوست داشتن خود مشکل دارند. این کار برای تمام افراد هم وابسته، سخت و مشکل است در واقع برای تمام افرادی که در خانواده های مشکل دار هستند.

تعریف می کرد: “بزرگ ترین وحشت من این بود که اگر خودم را دوست داشته باشم، تنبل می شوم اما در حقیقت علت واقعی طفره رفتن از دوست داشتن خودم این بود که تصور می کردم سزاوار این عشق نیستم و احساس ارزشمندی نمی کنم.”

زمانی بس دراز برای انسان ها به طول می انجامد تا خود را دوست بدارند و احساس ارزشمندی کنند یعنی لازم است در یک فرآیند به کار درونی بپردازند.

  • یک راهکار برای دوست داشتن خود

از خود قدردانی کنید، قدردانی تلفیقی از شاکر بودن و عشق به خود است، قدردانی از خود را تمرین کنید. قدردانی از خود مشوق بزرگی برای ما است و می تواند مسائل را بهبودی بخشد چون به ما کمک می کند خوبی ها را بهتر ببینیم.

قدردانی از خود ارتباطی به محق بودن ندارد و وقتی خودمان باشیم، خود به خود پیش می آید. احساسی که ما درباره ی خودمان داریم تأثیر مستقیم در احساس دیگران نسبت به ما دارد.
اگر از درون احساس ارزشمندی داشته باشیم و خودمان را شایسته و ارزشمند بدانیم، دیگران هم به ما احترام می گذارند و ارزشمند تلقی می شویم.

ما با افکارمان مزرعه ای در اطراف خود می آفرینیم و وقتی مردم به ما نگاه می کنند این مزرعه را مانند ردایی که بر تن داریم می بینند. بیایید اجازه دهیم که زیبایی ما از درونمان به بیرون انعکاس یابد تا دنیا نیز شاهد این زیبایی باشد.

بیایید اعتماد به نفس خود را بالا ببریم و به جای اینکه از احساس خود خرده بگیریم، احساسات هیجانی مان را احساس کنیم. به خود بگوییم که ما قابل بخشش هستیم، مهم نیست که چه اعمالی مرتکب شده ایم. اگر قرار است چیزی از ما نصیب کسی شود، اجازه دهیم قدردانی از خود و عشق به خود باشد.

 

یک راهکار برای دوست داشتن خود

چرا احساس ارزشمندی نمی کنیم

عزت نفس پایین یکی از مراحل اندوه است که هنوز درباره ی آن به اندازه ی کافی سخن نگفته ایم. چیزی را از دست می دهیم یا به دست نمی آوریم، بعد به خود می گوییم دلیلش این بود که سزاوار آن نبودیم و در نتیجه برای همیشه از تلاش برای به دست آوردن آنچه زمانی از دست دادیم، دست می کشیم.

بعضی از ما محرومیت های زیادی کشیده ایم و اولین عکس العمل ما نسبت به تمایلات، نادرست پنداشتن آنهاست و به همین دلیل احساساتمان هرگز شکوفا نمی شوند. وقتی ما در محدوده ی هم وابستگی دست و پا می زنیم، نمی توانیم از مواهب زندگی لذت ببریم، کار ما این می شود که بنشینیم و در مورد نداشته های خود وسواس به خرج دهیم و از داشته هایمان قدردانی نکنیم. بسیاری از ما افرادی را دیده ایم که در دوران رکود اقتصادی زندگی کرده اند و اکنون حتی روکش نایلونی مبلمان خود را برنمی دارند و ما رفتار این افراد را به مسخره می گیریم. احساس محرومیت و ناشایستگی را در دیگران، بهتر می توان تشخیص داد تا در خودمان.

اگر نتوانیم قدر مواهب پیرامون خود را بدانیم و از آنها لذت ببریم، پس چرا باید خداوند مواهب بیشتری برایمان بفرستد؟

حس محرومیت و بی لیاقتی به عادت تبدیل می شود، هر چه کمتر بخواهیم، کمتر دریافت می کنیم.

  • احساس ارزشمندی ما بر چه اساسی شکل گرفته است

اگر حرمت و ارزش ما بر مبنای اعمال، شکل ظاهری، شهرت و دارایی ما استوار باشد، پایه و اساس ارزش هایمان سست می شود و اگر در آینده، آن موارد را از دست بدهیم احساس می کنیم که اعتبارمان را از دست داده ایم در واقع افراد هم وابسته، از عوامل بیرون از خود هویت می گیرند.

ما در جهانی مملو از برکات و فراوانی، زندگی می کنیم و می توانیم هر چه را بخواهیم به دست آوریم اما این باورها و ذهنیات ما هست که از این به دست آوردن و کسب کردن جلوگیری می کند.

خیلی چیزها رایگان در اختیار ما هستند، آیا از آسمانی پرستاره لذت می بریم؟ آیا زیبایی نهفته در درختان را می بینیم؟

ما ساخته نشده ایم که حرمت خود را از اشیا و افراد کسب کنیم، ما آمده ایم تا از هر لحظه بودن در کنار عزیزانمان و مواهب پیرامونمان لذت ببریم.

دیدن نداشته ها و عدم قدرشناسی،  همیشه آسان تر از دیدن داشته هایمان است و اگر در حال و هوای احساس محرومیت و ناشایستگی به سر ببریم، لذت بردن از زندگی دشوارتر می شود. ما با قدردانی از خود می توانیم از اختفا و پنهان کردن خود بیرون بیاییم، درست مانند نور خورشید. هر چه بیشتر از خود قدردانی کنیم، قدر دیگران را هم بیشتر می دانیم. هر موردی به مورد دیگر منتهی می شود که نهایتاً به عشق، وفور نعمت و حق شناسی می انجامد.

 8 راهکار برای بازیابی احساس ارزشمندی

یکی از جنبه های هم وابستگی، احساس ارزشمندی است یعنی فرد هم وابسته معمولاً از احساس بی ارزشی رنج می برد و لازم است بر روی احساس ارزشمندی کار شود به عبارتی احساس ارزشمندی تان باید بازیابی شود در اینجا به 8 راهکار که به بازیابی احساس ارزشمندی کمک می کنند، پرداخته شده است.

 

 8 راهکار برای بازیابی احساس ارزشمندی

  • حس قدردانی از خود را تخمین بزنید

گزینه صفر تا ده را در نظر بگیرید، عشق ما به خود در کجا قرار می گیرد؟ عدد صفر به معنی هیچ، یک به معنی کمی، پنج به معنی نیمی از اوقات، شش به معنی بیش از نیمی از اوقات و ده به معنی تمام اوقات است که از خودتان قدردانی نمی کنید. هر چیزی پایین تر از عدد پنج نشان دهنده ی عدم قدردانی از خود محسوب می شود.

  • قدردانی از خود را تمرین کنید

وقتی در آیینه می نگرید به خود بگویید که قدر خودتان را می دانید و از جسم خود تشکر کنید.

وقتی به محلی می روید که خود را محق بودن در آنجا نمی بینید، به خود بگویید حق مسلم شما است که در آنجا نباشید. ما باید از علائق خود و موارد مثبت و منفی که در ما واکنش ایجاد می کنند، آگاه باشیم.

عکس العمل های ما بیانگر هویت واقعی ما هستند. باید برای کاری که می خواهیم انجام دهیم احترام قائل شویم. اگر کاری اشتباه به نظر می رسد، آن را انجام ندهیم، اگر تحمل انجام کاری را نداریم احتمالاً مقدر نیست که انجام پذیرد. اگر از خود قدردانی نکنیم، نمی توانیم حد و مرز تعیین کنیم چون نمی دانیم، می خواهیم یا نمی خواهیم این کار را انجام دهیم. قدردانی، کلید دستیابی به حد و مرزهای ما است.

  • برای فقدان های خود سوگواری کنید

اگر چیزی را از دست بدهیم یا اگر هیچ وقت آن را نداشتیم، آیا هرگز به خود می گوییم که علت از دست دادن یا نداشتن آن بی لیاقتی ما بوده است؟ شروع کنید و به خود بگویید که سزاوار همه چیز هستید.

  • بیاموزید از خود قدردانی کنید

از خداوند بخواهید که معلمان و دروسی را که برای آموزش قدردانی از خود به آنها نیاز دارید، برایتان ارسال کند و جواب ها را خواهید گرفت، معمولاً نحوه ی انجام آنها همیشه شما را متحیر می کند.

زمانی که ما حالت دفاعی نداشته باشیم، زمانی که نمی دانیم چه چیزی قرار است بیاموزیم، بهترین درس ها نصیبمان می شود.

  • عزت نفس را از مسائل دیگر جدا کنید

فهرستی از موارد و افرادی که به عزت نفس شما مربوط می شوند از قبیل اتومبیل، همسر، وزنی معین یا زندگی در محلی خاص، تهیه کنید. پول در حساب بانکی ارزش نقدینگی است نه ارزش فردی.

مرتبط کردن احساس ارزشمندی خود با مسائل بیرونی و افراد، باعث مشکلات عدیده ای برای ما می شود و نگران می شویم که اگر آنچه را تصور می کنیم حرمت ما به آن بستگی دارد از دست بدهیم چه به سرمان می آید زیرا اگر چنین شود ما نیز اعتبار خود را از دست می دهیم.

به طور مثال؛ اگر از شهرت یا مدرک تحصیلی خود هویت بگیرید و احساس ارزشمندی خود را به این موارد وابسته بدانید، همیشه ترس از دست دادن این موارد را دارید که اگر از دست رود، احساس ارزشمندی خودتان را از دست می دهید در واقع اینها ارزش فردی نیستند.

  • از هر آنچه دارید، لذت ببرید

به موسیقی گوش دهید ،غروب آفتاب را تماشا کنید، هر چند ساعت یک بار از کاری که مشغول آن هستید دست بکشید و به اطراف نگاهی بیندازید و زیبایی محلی که در آن هستید، ببینید و بپذیرید.

  • زیبایی بیافرینید

خانه ی خود را مرمت کنید، تخت خوابتان را راحت تر کنید، باغچه ای درست کنید، نظم را در کارهایتان ایجاد کنید، به حال و هوای همه چیز توجه کنید و ببینید به چه کاری، حس خوبی دارید. اگر ما بدانیم که سزاوار همه چیز هستیم، کائنات نیز به همه ی خواسته های ما پاسخ خواهد داد و آن وقت باید رها کنیم و بدانیم که بدون همه ی آن خواسته ها هنوز هم کامل، کافی و خوشبختیم.

  •   از ناکامی هایتان آگاه باشید

حس می کنید از چه چیزی محروم شده اید؟ از آفتاب؟ رخت و لباس؟ دوست؟ و….

خداوند از طریق تمایلات قلبی ما با ما سخن می گوید. به جای اینکه انکار کنید از چه چیزی محروم هستید، از آنها آگاه شوید.

آگاهی از آنچه احساس می کنیم از آن محروم هستیم، کمک می کند که مسیر خود را شناسایی کنیم. با عشق به خود و اجر نهادن به خود، با خواست خداوند و زندگی هم صدا می شویم. برای بازیابی احساس ارزشمندی به بیش از این 8 راهکار نیاز است اما اینها تکنیک هایی برای کمک به دستیابی به احساس ارزشمندی و حتی قسمتی از رهایی از هم وابستگی است.

 

  از ناکامی هایتان آگاه باشید

نتیجه

بنابراین درست است که تا خود را دوست نداشته باشیم نمی توانیم دیگران را دوست داشته باشیم اما چگونه خود را دوست داشته باشیم و احساس ارزشمندی کنیم؟

در واقع لازمه ی چگونگی دوست داشتن خود و احساس ارزشمندی، دانستن این موضوع است که احساس ارزشمندی چیست؟

دوست داشتن خود و احساس ارزشمندی، خودشیفتگی و خودخواهی نیست. دوست داشتن خود و احساس ارزشمندی فرآیندی ست که لازم است در طی زمان یاد بگیریم و تمرین کنیم.

بازیابی احساس ارزشمندی دارای ۸ راهکار است که در این مقاله مطرح کردیم اما این 8 راهکار به عنوان ابزاری کمکی هستند و کسب احساس ارزشمندی یک فرآیند است که نیاز به کار درونی و تمرین مداوم دارد.

از آنجایی که نداشتن عزت نفس و احساس ارزشمندی یکی از ویژگی های هم وابستگی یا فرد هم وابسته است، بازیابی این احساس یعنی احساس ارزشمندی یکی از راه های رهایی و بهبود از هم وابستگی است.

زمانی که احساس ارزشمندی را در خود درونی می سازیم، رابطه ی ما با محیط بیرون از خود تغییر می کند و به سمت بهبودی سوق داده می شود، درست مانند آیینه ای شفاف که زیبایی ها را به روشنی منعکس می کند.

کاهش استرس

کاهش استرس | راهکار هایی جهت غلبه بر استرس

یکی از راه های غلبه بر استرس و کاهش استرس آن ،آرام سازی ذهن است.برای آرام سازی ذهن روش ها و تکنیک ها و همچنین گذراندن مراحلی را عنوان کردیم.هر کدام از این تکنیک ها، گام ها و کلیدهای کوچکی هستند که ما را در دستیابی به آرامش و غلبه بر استرس و همچنین اضراب ،ترس و نگرانی یاری می رسانند.

10 شغل پر استرس

10 شغل پر استرس

مقدمه:

گاهی در محل کار برایمان پیش می آید که در حین انجام کار خود، دچار استرس زیادی می شویم یا افراد شاغلی را می بینیم که مدام در حین انجام کارشان فشار و استرس زیادی را تحمل می کنند و اکثراً تحت فشار هستند. چرا؟؟

ممکن نیست که شغلی, دارای فشار و استرس نباشد یا سختی کار نداشته باشد اما حتی اگر خود شاغل هم  باشیم با یک سری از مشاغل دیگر رو به رو می شویم که فشار و استرس بیشتری را تحمل می کنند.

در واقع یک سری از مشاغل هستند که در رده ی پراسترس قرارمی گیرند، آگاهی از درجه بندی استرس در مشاغل به ما کمکمی کند درک بهتری از خود و در نتیجه افراد دیگر داشته باشیم.  به عبارتی بهتر می توانیم با آنها همدلی کنیم.اگر هم خودمان با شغلی پراسترس مواجه باشیم سعی می کنیم در مسیر آگاهی قدم برداریم و بر مدیریت استرس چیره شویم.

در این مقاله قصد داریم به شناسایی و توضیح شغل های پراسترس بپردازیم.

سرفصل ها:

💢۳ دسته ی مختلف در مورد پر استرس ترین شغل ها

💢لیست مشاغل پراسترس از نظر مراکز دولتی

💢لیست مشاغل پراسترس از نظر انجمن ها

💢لیست مشاغل پراسترس از نظر مراکزعلمی

💢مشاغل پراسترس تر کدامند؟

💢مشاغل کم استرس تر کدامند؟

💢۳دسته ی مختلف در مورد پراسترس ترین شغل ها

پراسترس ترین شغل ها کدامند؟

سه دسته یا لیست متفاوت از مشاغل پراسترس وجود دارد:

  1. ✨مشاغل پراسترس از نظر مراکز دولتی

  2. ✨مشاغل پراسترس از نظر انجمن ها

  3. ✨مشاغل پراسترس از نظر مراکز علمی

💢لیست مشاغل پراسترس از نظر مراکز دولتی

فکر می کنید شغل تان پراسترس است؟ شاید از اینکه متوجه شوید شغل هایی وجود دارند که از شغل شما هم پراسترس ترند شگفت زده شوید.”مؤسسه ی ملی امنیت و سلامت شغلی آمریکا” ده گروه شغلی را گزارش کرده که به احتمال بیشتری قربانی استرس شدید هستند.

لیست و درجه بندی آن ها از روی مواردی که در بیمارستان ها ثبت شده اند تهیه شده است که تعیین می کنند چه گروه های شغلی بیشترین شکایت ها و نارسایی های مربوط به استرس را ارائهکرده اند.

اسناد پزشکی بیمارستان ها نشان می دهند که کدام گروه های مشاغل بیشترین مشکلات مربوط به استرس را نشان داده اند. بر اساس گزارشات مؤسسه ی مذکور، گروه های شغلی که بیشتریناحتمال تجربه ی استرس را دارند از این قرارند؛

  1. کارگران
  2. منشی ها
  3. بازرس ها
  4. متخصص لابراتوارهای پزشکی
  5. مدیران ادارات
  6. سرکارگران
  7. مدیران و مسئولان اجرایی
  8. پیش خدمت ها
  9. اپراتورهای ماشین آلات
  10. مزرعه داران

بیشتر بخوانید : تأثیر استرس بر بیماری های جسمانی

شاید بپرسید مشاغل دیگر چطور؟ مشاغلی چون مسئولان کنترل ترافیک هوایی، افسران پلیس، آتش نشانان؟ بله یک توضیح احتمالی آن است که شاید از این مشاغل چندان موردی در نمونه ی مورد بررسی در آزمایش ها نبوده اند.ارزش این لیست آن است که مشاغلی که در این لیست قرار دارند مشاغلی هستند که افراد بیشتری برای امور زندگی به آنها مشغولند.

💢لیست مشاغل پراسترس از نظر انجمن ها

در اینجا لیستی که منتظرش بودید آمده است. این ده مورد مربوط به مشاغلی با بالاترین میزان استرس هستند و بر اساس اطلاعات حاصل از تحقیقات “مؤسسه ی ملی کارگران” و “مؤسسه ی آمریکایی استرس” تهیه شده اند؛

۱.معلمان دبیرستان

۲.افسران پلیس

۳.کارگران معدن

۴.مسئولان کنترل ترافیک هوایی

۵.اینترن های پزشکی

۶.کارگزاران بورس

۷.روزنامه نگاران

۸.کارمندان بخش خدمات/شکایات مشتریان

۹.پیش خدمت ها

۱۰.منشی ها

💢لیست مشاغل پراسترس از نظر مراکز علمی

سال هاست که محققی به نام رابرت کاراسک و همکارانش در دانشگاه کالیفرنیای جنوبی در جستجوی استرس شغلی از نظر علمی بوده اند.آنها دو متغیر مهم را یافتند که مربوط به پراسترس بودن یک شغل می شود، اولین متغیر چیزی است که آنها، آزادی تصمیم می نامند (کنترلی که یک کارگر بر آنچه انجام می دهد، احساسمی نماید). یک شغل “پراسترس” یا “پرفشار” شغلی است که مطالبات زیادی از آن وجود دارد اما کنترل کارگر بر آن کم است.

با تعیین این مطلب که امتیاز دسته های شغلی به چه صورتی در هر دو مقیاس مذکور، درجه بندی شده اند، محققان به یک درجه بندی علمی از پراسترس ترین و کم استرس ترین مشاغل رسیدند.آنها تنها مشاغلی را بررسی کردند که درصد نسبتاً بالایی از جمعیت مردم به این ها مشغول بودند.

بنابراین برخی از مشاغل پراسترس شاید مطرح نشده باشند.یافته های آنها به این صورت است:

 

مشاغل پراسترس تر؛

 

مردم در مشاغل زیر فشار زیادی را تجربه می کنند و کنترل چندانی بر آنها ندارند.

✨پیش خدمت ها

✨کارگران خط تولید

✨پرستاران

✨کارگران پوشاک

✨کارگران ماشین منگنه

✨اپراتورهای تلفن

✨صندوق دارها

✨حروف چین ها

پیش خدمت ها کسانی هستند که در هر سه دسته بندی آمده اند. بار دیگرکه در رستوران بودید با پیش خدمت مهربان باشید. احتمال دارد او روز پراسترسی را گذرانده باشد.

 

شاید جالب باشد بدانید : 10 استرس مهم زندگی کدامند؟

 

مشاغل کم استرس تر

 

مشاغل زیر معمولاً با مطالبات کمتر و کنترل بیشتری مواجهند:

✨تعمیرکاران

✨دانشمندان علوم طبیعی

✨معماران

✨برنامه نویس ها

✨متصدیان خطوط مخابرات

✨مهندسین راه و ساختمان

✨تکنسین های بیمارستان

✨کتابدارها

✨اساتید دانشگاه

نتیجه:

ممکن است افرادی که شغلشان در لیست کم استرس تر آمده است، موافق نباشند که شغلشان بی استرس است در واقع باید بگوییم که هیچ شغلی بدون استرس نیست بنابراین آگاهی به ما کمک می کند درک بهتری از تفاوت ها و شرایط و همچنین مشاغل  پیدا کنیم و در مسیر عملکرد قرار گیریم.

10 استرس مهم زندگی کدامند؟

10 استرس مهم زندگی کدامند؟

مقدمه:

استرس مانند زیبایی از دریچه ی چشم هر شخص باید دیده شود. آنچه ممکن است برای شما بی نهایت استرس زا و دارای فشار باشد، شاید برای دیگری یک ناراحتی کوچک باشد یا برای دیگری اصلاً استرس زا نباشد. اینکه یک رویداد تا چه اندازه برای شما استرس به همراه دارد بستگی به دریافت و تفسیر شما نسبت به آن موقعیت دارد.

اما موقعیت هایی وجود دارند که معمولاً برای افراد استرس زاهستند و طبق گزارش و گفتگو با آدمیان بیشترین استرس در این رویدادها و موقعیت ها دیده و تجربه می شود ممکن است در این موقعیت ها هم نسبت به تفاوت های فردی افراد، درجه ی استرس متفاوت باشد اما اینها تغییراتی اند که معمولاً در زندگی افراد جز  پراسترس ها شناخته می شوند حتی ممکن است تغییرات مثبت هم جز موارد پراسترس باشند پس تعجب نکنید!!!

در این مقاله قصد بر آن است که ده استرس مهم را در زندگی شناسایی کنیم.

 

سرفصل ها:

  1. از دست دادن یک عزیز

  2. بیماری یا جراحت جدی

  3. طلاق یا جدایی

  4. مشکلات شدید مالی

  5. از دست دادن شغل

  6. ازدواج کردن

  7. اسباب کشی

  8. دعوای شدید با یک دوست صمیمی

  9. تولد یک کودک

  10. بازنشستگی

⚡از دست دادن یک عزیز

قطعاً چیزی مخرب تر از مرگ کسی نیست که علاقه ی زیادی به او دارید. از دست دادن همسر، فرزند، یکی از بستگان نزدیک یا دوست بسیار خوب می تواند منجر به استرس بسیار زیادی شود و این استرس می تواند برای مدتی بسیار طولانی ادامه پیدا کند. این تراژدی در رأس لیست مسائل استرس زای هر کَسی است.

⚡بیماری یا جراحت جدی

بدون شک همین طور است. من در مورد در رفتن مچ پا ،ابتلا به آنفولانزا یا سرخک صحبت نمی کنم. انواع بیماری ها وجراحت هایی که میزان استرس بالایی را موجب می شوند،بیماری های دردناک، رنجور کننده و طولانی مدت هستند.بیماری ها و جراحاتی که زندگی فرد را تهدید می کنند قطعاً در بین پراسترس ترین آن ها هستند. بیماری ها و شرایط مزمن اغلب منجر به استرس مزمن می شوند.

استرس می تواند ناشی از درد فیزیکی یا شکلی از ناراحتی روانی، نگرانی در مورد دوره ی بیماری یا جراحت باشد(و غم از دست دادن آنچه زمانی بود و همین طور از دست دادن امیدها و رؤیاهای آینده). گاهی استرس می تواند ناشی از مسائل دنیوی ترباشد (مشکلات سر کردن یک روز).

⚡طلاق یا جدایی

این مسئله که روابط می توانند به پایان برسند و همین طور هممی شوند، تنها یک خبر نیست. طلاق و جدایی عادی هستند. همه،کسانی را می شناسند که به گونه ای تحت تأثیر شکست یک رابطه قرار گرفته اند.

رواج طلاق می تواند باعث شود فکر کنید “چیز خیلی مهمی نیست. این امر در هر زمانی اتفاق می افتد”. البته، مگر آنکه آن رابطه ی رو به پایان رابطه ی خودتان باشد. سپس متوجه می شوید که این تجربه چه قدر می تواند پراسترس باشد. اگر بچه هایی در این رابطه باشند، استرس و ناراحتی بسیار زیادتر می شود.

مطالعات نشان می دهند که افرادی که از طلاق رنج می برند، بسیار بیشتر از کسانی که در زندگی مشترک باقی می ماندند، نشانه ها و عوارض مربوط به استرس را دارند. برگشتن به تعادل عاطفی و رسیدن سطح استرس تان به حالتی نزدیک به وضعیت عادی بسیار طول می کشد.

⚡مشکلات شدید مالی

پول می تواند ریشه ی تمام بدی ها باشد یا نباشد؛ اما کمبود پول تقریباً همیشه ریشه ی استرس زیادی است. مشکل مالی شما می تواند ریشه در درآمد بسیار کم شما در مقایسه با نیازهایتان داشته باشد (خانواده ای که زمانی دو منبع درآمد داشت و اکنون یک حقوق دارد یا تغییر شغلی که منجر به کمبود درآمد شود). یا ممکن است استرس ناشی از هزینه ها باشد، اجاره خانه ی بالا، هزینه های پزشکی غیرمنتظره یا شهریه ی دانشگاه بچه ها می تواند باعث شود در مورد اینکه چگونه می خواهید تمام این هزینه ها را بپردازید نگران شوید و اگر این کار را نکنید تحت استرس هستید.

بسته اموزشی پیشنهادی :‌بسته ی آموزشی مشیت الهی

⚡از دست دادن شغل

از دست دادن شغل اغلب با این تفکر که پول کافی برای حفظ زندگی خود نداریم ، موجب استرس می شود اما استرس می تواند پیچیده ترباشد. شخصیت بسیاری از مردم وابسته به شغلشان است.بیکار شدن می تواند برای آنها به منزله ی شکست باشد و میتواند به آنها احساس کم ارزش بودن بدهد.

علاوه بر اینها می تواند اضطراب ضافی ای هم ایجاد کند در مورد اینکه آیا می توانیدشغل مشابهی که حقوق کافی داشته باشد بیابید و سریع بتوانید به ضروریات مالی زندگی تان رسیدگی کنید. همه ی اینها در کنار همفرمول استرس را ایجاد می کند.

⚡ازدواج کردن

به نظر می آید که “بله” گفتن ، چندان روند پراسترسی ندارد اما آن تصمیم مهم که پشتوانه ی آن هم یک تعهد جدی است، می تواند مقدار زیادی ناراحتی و اضطراب ایجاد کند. این امر احتمالاًمهم ترین تصمیمی است که در طول زندگی تان می گیرید سپس برنامه هایی است که باید انجام دهید. جزئیات آن می تواند بسیار مشکل باشد؛ تصمیم در مورد زمان ازدواج، انتخاب محل آن، غذای جشن عروسی ، ارکستر و….این لیست به نظر بی پایان است و سپس تعاملات خانواده ها، بستگان خود و دیگرانی که نمی شناسید پیش می آید. تبریک!

⚡اسباب کشی

این عنوان فریب دهنده است شاید به اسباب کشی به عنوانمسئله ای با استرس کم بنگرید و مثلاً آن را در رده ی سی و پنجم قرار دهید اما اسباب کشی می تواند بی نهایت پراسترس باشد. ابتدا ملاحظات کاربردی دارید؛به دنبال محل جدید گشتن، پیدا کردن کارگران مناسب برای جابه جایی، یافتن فرصت و انرژی کافی برای بسته بندی همه چیز و دوباره باز کردن بسته ها در خانه ی جدید.

حال سوالات روان شناسی پیش می آیند؛ آیا این خانه ی جدید را دوست دارم ؟دوستان قدیمی ام چه می شوند؟ آیا دوستان جدیدیمی یابم؟ اگر بچه دارید، اغلب استرس بیشتری در مورد عادت آنها به مدرسه ی جدید و دوستان جدید خواهید داشت و در آخر مسئله ی اجاره خانه است.

⚡دعوای شدید با یک دوست صمیمی

یک دعوا یا اختلاف نظر شدید با یک دوست صمیمی و خوب که رابطه را به پایان می رساند می تواند بسیار پراسترس باشد.روند دعوا یا بحث به اندازه ی کافی دردناک است، چه برسد به احساس خشم، ناراحتی و از دست دادن که می تواند به طرز وحشتناکی استرس زا باشد یک خلأ در زندگی خود احساس می کنید.

⚡تولد یک کودک

شاید فکر کنید این یک نعمت است نه استرس و من قول می دهم که اوقات لذت بخش و شادی در زندگی پیش روی شماست اما این نعمت بدون دیگر مسائل نمی آید. روند تولد به خودی خود می تواند دردناک باشد. سلامت مادر و نوزاد می تواند نگران کننده باشد. همراه با یک نوزاد ، مسئولیت های مالی زیادی می آید و اغلب تولد نوزاد به معنای حقوق کمتر است. شما نگرانی هایی در مورد تربیت فرزندتان دارید (آیا قادر خواهید بود از این تازه وارد مراقبت کنید؟) و اگر بچه ای دارد، شاید نگرانی هایی در مورد واکنش های او در رابطه با خواهر یا برادر جدیدش داشته باشید. خواب را هم نگفتم، دیگر چندان خوابی نخواهید داشت.

⚡بازنشستگی

بازنشستگی احتمالاً یک منبع استرس گول زننده است. شما بازنشستگی را به عنوان دوره ی طولانی استراحت و آرامشمی دانید(و فرصتی برای انجام تمام آنچه دوست داشته اید اما نتوانسته اید انجام دهید.)استرس؟ استرس از کجا می آید؟ خب وقتی متوجه می شوید که از یک سبک زندگی نسبتاً پرمشغله و تعریف شده به انتخاب های نامحدودی می رسید، این مسئله می تواند استرس زا باشد.

بیشتر بخوانید :‌ مقاله ی استرس چیست؟

شاید متوجه شوید که پس از یک دوره ی ماه عسل، احساس کسالتمی کنید. شاید دلتان برای دوستان و همکارانتان تنگ شود. شاید متوجه شوید که گذراندن وقت خیلی زیاد با همسرتان، کمی مشکل تر از آن است که تصور می کردید. ممکن است شما که از عنوان شغلی تان و تعریف پذیرفته شده ی وظایف و مسئولیت هایتان دور شده اید، چندان به خود مطمئن نباشید و در مورد هویت خود مسائلی داشته باشید.

نتیجه

پس این ده مورد طبق تحقیقات تجربی از پراسترس ترین ها هستندلیست کردن این موارد به این معنا نیست که رویدادهای دیگر دارای باراسترسی نیستند . همان طور که گفته شد بر حسب تفاوت آدم ها و نوع نگاهشان به موقعیت ها، درجه ی استرس متغیر است .

این تحقیقات براساس اکثر افراد است و ممکن است استثنا وجود داشته باشد یا به عبارتی می توان گفت هیچ چیز به طور مطلق قطعی نیست.لازم به ذکر است بگوییم استرس حتما و فقط مربوط به رویدادهای منفی نیست بلکه می تواند مربوط به هر موقعیتی باشد که با تغییر همراه است.

هدف از مطرح کردن استرس های مهم این است که در این مواقع استرس زا از نوع واکنشمان نترسیم و تعجب نکنیم ، هشیار باشیم و به خودمان حق دهیم و تمرین کنیم که در هر شرایطی با خودمان مهربان باشیم و از خود مراقبت کنیم(رجوع:مقاله ی هم وابستگی و مراقبت از خود) و از طرف دیگر آگاهی نسبت به موقعیت های پراسترس به ما کمک می کند ضمن هشیار شدن و شناخت به استرس هایمان برای مدیریت آن دست به کار شویم.

آگاهی نسبت به این موارد و موقعیت ها تعبیرش این نیست که برای خودمان اجازه صادر کنیم مدت زیادی در استرس بمانیم.آگاهی علاوه بر اینکه محرکی برای عملکرد است به ما یاری می رساند با خود صادق باشیم و انصاف را به کارببریم.

تأثیر استرس بر بیماری های جسمانی

تأثیر استرس بر بیماری های جسمانی

زیاد شنیده ایم و حتی خود تجربه کرده ایم که برای بیماری های جسمانی مختلف به پزشک مراجعه می شود و این جمله را دریافت می کنیم؛ که دلیل عمده ی بیماری شما استرس است. (🌟رجوع:مقاله ی استرس چیست؟🌟)شاید خودمان متوجه آن نباشیم اما کمی که عمیق می شویم واسترس را محاسبه می کنیم (🌟رجوع:استرس شما در چه حد است؟🌟)، درمی یابیم که آنقدر فشار و استرس، ترس، اضطراب و نگرانی را تحمل کرده ایم که وقتی بیرون از جریان ، مشاهده گر خود و زندگی مان می شویم با خود می گوییم که چگونه با وجود این همه فشار و استرس، زنده مانده ایم…

شاید اگر از تأثیر استرس بر ایجاد بیماری ها آگاه شویم برای کاهش استرس و مدیریت آن دست به کار می شویم . لازمه ی تعدیل استرس، آگاهی نسبت به این مسئله است که استرس چیست، چه ماهیتی داردو چگونه  می تواند ما را بیمار کند و در کل، زندگیمان را با تزلزل رو به رو کند. وقتی استرس بر ما حاکم میشود  فقط به شکل فیزیکی وجود داریم اما به طور سالم زندگی نمی کنیم و در جریان نیستیم.

در این مقاله بر آن هستیم تا در رابطه با تأثیرات استرس بربیماری های جسمانی به بحث بپردازیم.

سرفصل ها:

  1. محققان در رابطه با استرس چه می گویند؟

  2. هدف اولیه ی استرس چیست؟

  3. استرس چگونه به قلب راه پیدا می کند؟

  4. هدف عمده ی استرس چیست؟

  5. آیا استرس در سرماخوردگی هم نفوذ کرده است؟

  6. روابط زناشویی ام دچار مشکل شده است چرا؟

  7. استرس و سیستم ایمنی

  8. استرس و زخم

💢محققان در رابطه با استرس چه می گویند؟

محققان تخمین می زنند که ۷۵ تا ۹۰ درصد مراجعه ها به مراکز مراقبت پزشکی برای مشکلات و شرایطی است که به گونه ای با استرس مرتبط است.هر هفته ۱۱۲ میلیون نفر به نوعی داروهایی را برای عوارض ناشی از استرس مصرف می کنند. این آمارها در مقایسه با تغییرات فیزیولوژیکی که همراه با واکنش های استرسی هستند، جای شگفتی ندارد. تقریباً همه ی سیستم های فیزیکی یا همه ی قسمت های بدن تحت تأثیر استرس قرار می گیرند.استرس می تواند نقش مهمی در وخیم تر کردن عوارض انواع مختلف بیماری ها و ناراحتی ها داشته باشد.

هدف اولیه ی استرس چیست؟

عضلات شما هدف اولیه ی استرس هستند. وقتی تحت تأثیر استرس هستید، عضلات شما فشرده و گرفته می شوند. این گرفتگی عضلانی می تواند بر عصب ها، رگ های خونی، اعضاء بدن، پوست و استخوان ها تأثیر بگذارد. گرفتگی عضلانی به طور مزمن می تواند منجر به انواع شرایط و ناراحتی ها از جمله اسپاسم های عضلانی ، گرفتگی شدید، درد در صورت و فک، دندان قروچه و لرزش، شود.بسیاری از انواع سر درد، درد قفسه ی سینه و کمر درد رایج هستند که نتیجه ی گرفتگی عضلانی ناشی از استرس هستند.

استرس چگونه به قلب راه پیدا می کند؟

استرس می تواند نقشی در بیماری های مربوط به گردش خون مانند سکته ی قلبی، مرگ ناگهانی قلبی و سکته ی مغزی داشته باشد. این حقیقت جای شگفتی ندارد زیرا استرس می تواند فشار خون را افزایش دهد، رگ های خونی را باریک کند، میزان کلسترول را بالا برد، ضربان قلب را نامنظم کند و سرعت لخته شدن خون را بالا ببرد. حال استرس به عنوان یک عامل خطر مهم در بیماری های قلبی در کنار عواملی چون سیگار کشیدن، اضافه وزن داشتن و عدم ورزش، در نظر گرفته می شود.وقتی در نظر می گیریم که بیماری قلبی بیش از هر بیماری دیگری مردان بالای ۵۰ سال و زنان بالای ۶۵ سال را به کام مرگ می کشاند، همه ی این مطالب اهمیت بسیاری پیدا می کنند.

هدف عمده ی استرس چیست؟

آیا هیچ گاه توجه کرده اید که استرس راه خود را به شکم باز کرده است؟ سیستم روده و معده ی شما می تواند هدف بیشتر استرس های زندگی باشد. استرس می تواند بر ترشح اسید در معده تأثیر بگذارد و می تواند روند حرکت های دودی روده ها را سریع یا کند نماید.

یبوست، اسهال، گاز معده، نفخ معده و کم کردن وزن همگی می توانند مربوط به استرس باشند. استرس می تواند بربیماری تبخیر معده_مری مؤثر باشد و همچنین می تواند نقشی در سندرومروده های حساس و کولیت داشته باشد.

آیا استرس در سرماخوردگی هم نفوذ کرده است؟

در فیلم کمدی موزیکال “آدم ها و عروسک ها”، آدلاید که یک عاشق دل خسته است می گوید وقتی زندگی پر از استرس است،انسان می تواند سرماخوردگی پیدا کند.به نظر می رسد این مطلب صحیح باشد. مطالعات اخیر که توسط شلدون کوهن، روان شناس دانشگاه کارنگی ملون انجام گرفته، به این نتیجه رسیده است که استرس واقعاً مقاومت بدن را در برابر سرماخوردگی پایین می آورد.

کوهن و همکارانش به این نکته دست یافته اند که هر چه میزان استرس فردی بالاتر باشد، امکان اینکه در تماس با ویروس سرماخوردگی ، بیمار شود بیشتر است. استرس طولانی مدت که یک ماه یا بیشتر طول بکشد، به احتمال قوی منجر به سرماخوردگی می شود.استرس می تواند باعث آب ریزش بینی شود.

تجربه ی استرس شدید برای بیش از یک ماه و کمتر از شش ماه، خطر احتمال سرماخوردگی شدید را نسبت به کسانی که استرس کوتاه مدتی دارند دو برابر می کند. استرسی که بیش از دو سال طول بکشد این خطر را چهار برابر می کند. این تحقیق همچنین به این نتیجه دست یافت که بیکاری یا داشتن کار ناکافی یا مشکلات بین فردی با خانواده یا دوستان ، بیشترین تأثیر را دارد مکانیسم دقیقی که طی آن استرس عملکرد ایمنی را تشضعیف می کند نامشخص است.

 

چرا روابط زناشویی ام دچار مشکل شده است؟

سر درد یکی از انواع روش های ایجاد اختلال توسط استرس در زمینه ی روابط زناشویی همسران است. استرس می تواند عملکردجنسی را تحت تأثیر قرار دهد.وقتی احساس استرس می کنید،روابط جنسی برایتان اهمیت چندانی ندارد. عملکرد مشکل دار جنسی ممکن است به شکل های مختلفی در این روابط به چشم بخورد. دنیای وارونه ای است زیرا روابط جنسی یکی از راه های رها شدن از استرس است. در واقع برخی افراد در هنگام استرس، فعالیت جنسی بیشتری دارند.

 

بیشتر بخوانید : تا چه حد استرس دارید؟

استرس و سیستم ایمنی

از حدود یک دهه ی پیش، شواهدی موجود است که تئوری تأثیر استرس بر سیستم ایمنی بدن را تأیید می کند. در واقع محققان برای این شاخه، نامی هم ابداع کرده اند. آنها این زمینه را “سایکو نورو ایمونولوژی(ایمنی شناسی روانی_عصبی)” می نامند.

دانشمندانی که تصمیم می گیرند در این شاخه کار کنند، در مورد رابطه ی بین حالات فرد، شرایط عاطفی، میزان هورمون ها و تغییرات سیستم عصبی و سیستم ایمنی مطالعه می کنند.

بدون اینکه شما را درگیر جزئیات کنیم ، استرس می تواند سیستم ایمنی شما را تحت تأثیر قرار دهد به گونه ای که آن را در مقابل باکتری ها و ویروس های مقاوم، تضعیف می کند.

تحقیقات نشان داده اند که استرس می تواند نقشی در بدتر شدن انواع مشکلات سیستم ایمنی مانند ایدز، تبخال، سرطان بدخیم، عفونت ویروسی،آرترید روماتوئید و آلرژی های خاص و همین طور دیگر شرایط ایمنی خودکار، ایفا کند.

استرس و زخم

استرس امروزه دیگر به عنوان علت اولیه ی زخم ها مورد توجه نیست بلکه به نظر می رسد باکتری ای به نام اچ.پیلوری عامل زخم هاست اما مطلب جدیدی در مورد رابطه ی بین استرس و زخم مطرح شده است.می دانیم که استرس می تواند بر ترشحات معده اثر بگذارد زخم ها را تشدید کند. همچنین می دانیم که اکثر افرادی که باکتری اچ.پیلوری را دارند زخمی پیدا نمی کنند و بسیاری از آن هایی که چنین باکتری ای ندارند همچنان زخم هایی پیدا می کنند و البته تحقیقاتی وجود دارند که استرس را با زخم مرتبط می دانند مثلاً بمباران لندن طی جنگ جهانی دوم و زلزله ی شهر کوب در ژاپن هر دو شیوع زخم را تشدید کردند.

نتیجه:

پس بنابراین زمانی که از تأثیرات استرس بر قسمت های مختلف زندگی آگاه می شویم و شناخت پیدا می کنیم به سمت تعدیل و مدیریت استرس تشویق می شویم و ضمن آگاهی و شناخت سعی می کنیم عملکرد خود را در جهت زیست سالم پیش ببریم .زمانی که متوجه مشکلات درونی خود نمی شویم ، این مشکلات خود را در ظاهر و فیزیک ما به نمایش می گذارند تا دیده شوند و باعث می شوند از طریق جسم و فیزیک خود به منشأ درونی  آنها پی ببریم و همچنین بُعد جسمانی خود را نادیده نگیریم زیرا قسمتی از مسیر سلامت زندگی مربوط به مراقبت جسمانی و فیزیکی است.