چند مانع در فرآیند کوچینگ

چند مانع در فرآیند کوچینگ

چند مانع در فرآیند کوچینگ

در اولین جلسه کوچینگ، احساسی که از او دریافت کردم، خستگی بود و هر چه قدر از زمان جلسه می گذشت، کسل تر می شدم. در ادامه حالات و احساسات دیگری مثل استرس، اضطراب و بی قراری را از او دریافت می کردم.

واقعاً چه عواملی می توانند موانعی در فرآیند کوچینگ باشند؟

در این مقاله قصد داریم به چند مانع در فرآیند کوچینگ بپردازیم.

 موانعی در فرآیند کوچینگ

 از خستگی و کوفتگی اجتناب کنید

به عنوان یک کوچ موثر لازم است که سطوح بالایی از تمرکز و توجه را در سراسر جلسه حفظ کنید. این امر بدین معناست که باید حس سلامتی و پرانرژی بودن داشته باشید، به جای اینکه حس ضعف یا خستگی داشته باشید.

خستگی موجب عدم تمرکز، حافظه ضعیف، بی صبری و نا انعطاف پذیری می شود. زمانی که مراجع احساس می کند که شما تمرکزتان را از دست داده اید و یا کسل هستید، ممکن است فکر کند که انرژی پایین تان به دلیل بی علاقگی، ملالت یا ناتوانی تان در خوب گوش کردن است.

در مواقعی که جلسات کوچینگ طولانی هستند و یا شما چندین جلسه در یک روز دارید، اجتناب از خستگی به عنوان چالشی برایتان ظاهر می شود.یک راه حل این است که تعداد جلسات معقولانه ای را در یک روز برنامه ریزی کنید تا بتوانید زمانی را بین جلسات برای رفع خستگی در نظر بگیرید.

از گنجاندن تعداد جلسات زیاد بلافاصله در یک روز و یا با فاصله های اندک بین آنها خودداری کنید. اگر جلسه ای طولانی تر از معمول شد و با جلسه بعدی تداخل پیدا کرد، خواهید دید که تمرکز کردن غیرممکن یا سخت می شود. سعی کنید حداقل یک استراحت طولانی تر در طول روز برای خودتان در نظر بگیرید.

شرایط هر چه که باشند شما به عنوان کوچ باید هر کاری می توانید انجام دهید تا در طول جلسات تا حد امکان پرانرژی باقی بمانید. کارهای ساده ای مانند نوشیدن آب زیاد، استراحت های منظم و خوردن غذای مناسب، به میزان زیادی به این امر کمک می کنند. بهتر است از هر کاری که موجب احساس خستگی شود؛

کمبود خواب، الکل، خوردن غذاهای دارای شکر زیاد و غیره اجتناب شود. وضعیت سلامت عمومی، کوچینگ موثر را برای ما ممکن می کند یا ما را از آن بازمی دارد بنابراین در کوچینگ توصیه می شود همواره مراقب خودتان باشید.

 

 موانعی در فرآیند کوچینگ

 وضعیت مناسب ذهنی و احساسی خود را حفظ کنید

توانایی تان در گوش کردن، تمرکز و تفکر به طور واضحی به وضعیت ذهنی و نیز وضعیت فیزیکی تان بستگی دارد. بنابراین برای کوچینگ موثر، علاوه بر اجتناب از موانع فیزیکی مانند خستگی عمومی، درد یا بیماری، باید در وضعیت احساسی مناسبی باشید. حالت های ذهنی و احساسی مناسبی که بر کوچینگ تاثیر مثبت دارند شامل احساس آرامش، آگاهی، تمرکز و هدفمندی و در عین حال خوشبینی هستند.

احساساتی که تاثیر منفی در کوچینگ دارند عبارتند از تنش، استرس، ناامیدی، بی صبری، اضطراب و ملالت.به عنوان کوچ، باید بتوانید احساساتتان را در جلسه کوچینگ مدیریت کنید.

فاکتورهای مختلفی ممکن است این توانایی شما را به چالش بکشند و تعادلتان را بر هم بزنند. در اینجا چند مثال شخصی(واقعی) ارائه می شود:

  •  جلسه کوچینگ بیش از یک ساعت تاخیر داشته است و شما در مکان راحتی به حال خودتان رها شده اید تا بنشینند و انتظار بکشید.
  •  وقتی از راه می رسید، می فهمید اتاقی که قصد داشته اید از آن برای جلسه تان استفاده کنید، توسط فرد دیگری هم رزرو شده است.
  •  مدام افرادی بدون در زدن به اتاقی که در آن هستید وارد می شوند.
  •  یکی از مراجعان درباره چیزی صحبت می کند که او را شدیداً غمگین کرده است که در مورد شما نیز صدق می کند.
  •  درست در زمانی که مراجع تان به نکته مهمی در گفتگو می رسد، زنگ خطر آتش سوزی به صورت ناگهانی به صدا درمی آید.

تا جایی که ممکن است باید روشی را در جلسات دنبال کنید که به کوچینگ موثر کمک کند.هر اتفاقی بیفتد باید با زیرکی و تدبیر به آن واکنش نشان دهید. برای مثال اگر اتاق توسط فرد دیگری رزرو شده است، اتاق دیگری پیدا کنید و به لبخند زدن ادامه دهید.

اگر تمرین اطفاء حریق موجب قطع شدن جلسه تان شد، به آرامی واکنش نشان دهید و در وقت مناسب جلسه را ادامه دهید. اگر مراجع تان به شما می گوید که خواهان پایان دادن به جلسه است، خونسردی و تمرکزتان را حفظ کنید و به آرامی دلایل او را کشف کنید.

من فهمیده ام که ترکیب تعهد و تفیض واقعاً کمک می کند. برای مثال می توانم به خودم یادآوری کنم که به موفقیت کوچینگ متعهدم اما نسبت به چگونگی دست یابی به آن انعطاف پذیر هستم. این حقیقت که مجبوریم جلسه را قطع کنیم تا برای تمرین آتش سوزی به بیرون برویم، می تواند همان وقفه باشد که برای یک گفتگوی سرزنده و پرانرژی به آن نیاز داریم.

دلایل احتمالی بی تدبیری عبارتند از

وضعیت های احساسی، هم دردی و همدلی

مهم است که ماهیت همدلی و هم دردی را درک کنیم زیرا این دو می توانند نتایج بسیار مختلفی را به وجود آورند. واژه (هم دردی) به معنای شریک شدن در احساسات فرد دیگر است، به نحوی که دو نفر همزمان حالت های احساسی را تجربه کنند. بنابراین اگر حس غمگین بودن دارید، این حس بر من تاثیر می گذارد و من نیز غمگین می شوم و اگر عصبانی هستید، من نیز عصبانی می شوم.

همدلی به این معناست که توانایی درک ذهنی طرف مقابل را داشته باشیم. به عبارت دیگر اگر غمگین هستید، من بتوانم با این حس تان ارتباط برقرار کنم؛ اگر عصبانی هستید، بتوانم برای این حستان ارزش قائل باشم و یا بتوانم تصور کنم که چه احساسی دارید.

همدردی می تواند تضعیف کننده باشد

فرض کنید که مراجع تان از موضوعی خیلی عصبانی یا غمگین است. شاید یکی از همکارانش به او چیزی آزاردهنده و یا نامهربانانه گفته است و ما نیز عصبانی و غمگین شویم: (این وحشتناک است، فقط شنیدن چنین چیزی مرا دیوانه می کند، با اینکه آنجا نبوده ام!) بنابراین ما در حال همدردی هستیم و شخصاً خودمان را به گونه ای نامناسب در موضوع درگیر می کنیم.

ما با پاسخ احساسی خودمان، از عصبانیت یا غمگین بودن مراجع حمایت می کنیم. به عنوان کوچ یا مربی اگر ما نیز عصبانی و یا غمگین شویم، در این صورت تفکر منطقی دشوار خواهد شد. همچنین خودمان درباره آنچه که می شنویم در جایگاه فاعل قرار می گیریم و دیگر دیدگاهی متعادل درباره ان موقعیت نخواهیم داشت.

مسئله دیگر این است که همانطور که با فرد مقابل همدردی می کنیم، ممکن است تایید کنیم که او به نوعی قربانی شده است. هنگامی که فردی را به قربانی تبدیل می کنیم این تفکر را به او تلقین می کنیم که باید به گونه ای نجات پیدا کند. روشن است که اینها پیشنهادات تضعیف کننده ای هستند و با مقاصد دیگری همسو نیستند.

در این مثال همدلی روش موثرتری برای پاسخ دادن است، مثلاً می توانیم بگوییم (ببین، به نظر خیلی از این موضوع عصبانی هستی و من آن را درک می کنم.

آیا می خواهی بیشتر در مورد آنچه که اتفاق افتاده صحبت کنی؟) با تصریح به عصبانیت مراجع و در عین حال در نظر داشتن هدف خود، می توانیم گفتگو را تسهیل کنیم تا امکان پیشرفت سازنده فراهم شود. همچنین قادریم فرضیه ای توانمند کننده را به مراجع انتقال دهیم تا بتواند وضعیت خودش را حل کند.

علاوه بر این اگر کوچ دائماً در جلسات با طرف مقابل خودش همدردی کند، احتمال دارد از لحاظ احساسی آسیب ببیند. کنار آمدن با احساسات دیگران و محافظت از خود در برابر آن، چیزی است که به مشاوران و درمانگران آموزش داده می شود، زیرا در طول زمان تاثیرات مخربی خواهد داشت.

 

دلایل احتمالی بی تدبیری عبارتند از

چه هنگام همدلی سرد و بی تفاوت به نظر می رسد

همدلی واکنش مناسبی در برابر اکثر احساسات معمول مانند ناامیدی، آزردگی، یاس و غیره است. اگر چه اشکال احتمالی همدلی صرف با مراجع این است که ممکن است گاهی اوقات کمی سرد و غیرحمایتی به نظر برسد. بنابراین گاهی اوقات همدلی بهترین راه برای پاسخ به افراد احساساتی نیست.

گاهی اوقات موقعیت ها و رویدادها، واکنشی با همدلی بیشتر را می طلبد. برای مثال مراجع تان زیان قابل توجهی را تجربه کرده و به طور واضح از آن غمگین است.اینکه بگویید (می توانم درک کنم چه حسی داری) به نظر نامناسب است. همین طور، تلاش برای بررسی هدفمند موقعیت یا جستجو برای یادگیری ممکن هنگامی که فرد بسیار غمگین است.

شاید لازم باشد که مراجع بداند ناراحتیش طبیعی است و شما واقعاً در آن لحظه به او اهمیت می دهید. در این نمونه همدردی کاملاً مناسب است، مثلاً بگویید (اسکات، این وحشتناک است، واقعاً متاسفیم.) گاهی اوقات به عنوان مربی باید برقراری ارتباط شخصی با موقعیت طرف مقابل را نشان دهید.

در نهایت انتخاب نوع پاسختان به ترکیبی از عوامل بستگی دارد. باید در نظر بگیرید که مراجع تان ممکن است خواستار چه چیزی باشد و در آن لحظه به نظر چه واکنشی برای کوچینگ موثر است. همچنین باید تاثیر احتمالی ان را بر رابطه پیوسته کوچینگ در نظر بگیرید. لازم است که در سراسر گفتگو هوشیار باشید و اگر در وضعیت احساسی مشابه با مراجع تان غرق شوید، کمکی به او نخواهد کرد.

البته گاهی اوقات چنین سطحی از خودداری ممکن نیست. برخی مسائل آنچنان بر روی ما تاثیر می گذارند که واقعاً قادر نخواهیم بود واکنش خودمان را کنترل کنیم.انسان است دیگر! جزئی طبیعی و واقعی از رابطه کوچینگ.

نتیجه:
پس در این مقاله به بعضی از عوامل، که حکم موانع در فرآیند کوچینگ را دارند، پرداختیم. اینها عواملی هستند که از کیفیت جلسات کوچینگ می کاهند پس لازم است نسبت به انها آگاه باشیم تا در طول جلسات به عنوان یک کوچ یا مربی، آنها را به کار نگیریم و به تغییر آنها بپردازیم.

ویژگی های یک ازدواج خودآگاه

ویژگی های یک ازدواج خودآگاه

ویژگی‌های یک ازدواج خودآگاه

معمولاً در ازدواج و رابطه‌ی عاطفی، چگونگی‌هایی پیش می‌آید که به دنبال آن هستیم؛
چگونه یک ازدواج و رابطه‌ی موفق داشته باشیم؟
چگونه انتخابمان در رابطه و ازدواج، وابسته به الگوها و باورهای مخرب نباشد؟
چگونه در ازدواج، یک همسر واقعی باشیم؟
و….
در این مقاله قصد داریم به ویژگی‌های یک ازدواج خودآگاه بپردازیم.

سرفصل ها:

ده ویژگی یک ازدواج خودآگاه

  • در می‌یابید که ازدواج شما هدف و منظوری را دنبال می‌کند: که عبارت است از التیام و شفای زخم ها و جراحات دوران کودکی. به جای آن که تمامی توجه و حواس خود را معطوف نیازها و امیال ظاهری و سطحی کنید، می‌آموزید که مسائل و موضوع ها را ریشه ای تر و اساسی تر بنگرید، مسائل و موضوع هایی که همگی ریشه در گذشته و کودکی شما دارند. هنگامی که با این دید عمیق و نافذ به ازدواجتان و رابطه‌ی خود نگاه می‌کنید، مراوده ها و تبادل‌های روزمره‌ی شما معنی و مفهوم بیشتری پیدا می‌کنند. جنبه‌های گیج کننده و معماگونه‌ی رابطه تان قابل توضیح گشته و احساس تمرکز و کنترل بیشتری در رابطه‌ی خود خواهید داشت.
  • قادرید تا تصویر به مراتب دقیق تری از همسرتان ترسیم کنید. در ابتدای جذب شدنتان به او، او را با والدین خود یکی گرفته بودید. سپس بعد از آن، صفات و ویژگی های منفی خود را بر روی او فرافکنی کردید و بدین طریق اصل واقعیت وجودی او را هر چه بیشتر پوشیده و مبهم کردید. اما همین که به سمت ازدواج خودآگاه قدم برمی دارید، به تدریج دست از این توهمات برداشته و حقایق بیشتری از همسرتان را می‌بینید. بدین معنی که همسرتان را دیگر نه به چشم ناجی خود، بلکه به دیده‌ی یک انسان مجروح دیگر که برای التیام خود دست و پا می‌زند، خواهید دید.
  • مسئولیت ارتباط ها و مخابره کردن نیازها و خواسته‌های خود از همسرتان را شخصاً به عهده می‌گیرید. در ازدواج ناخودآگاه، هم چنان به این باور غلط چسبیده اید که همسرتان به طرزی اتوماتیک و خودکار، نیازهای شما را به درستی حدس خواهد زد. در ازدواج خودآگاه، این حقیقت را می‌پذیرید که به منظور درک متقابل، می‌بایستی که کانال‌های ارتباطی واضح و روشنی را با همسرتان خلق کنید.
  • در مراوده ها و تبادل‌های خود هدفمندتر می‌شوید. در یک ازدواج ناخودآگاه، تنها از خود عکس العمل نشان می‌دهید. به عبارت دیگر، تحریک پذیری تان بیشتر بوده و بدون فکر و نسنجیده نسبت به هرگونه محرکی از خود واکنش نشان می‌دهید. اجازه می‌دهید که پاسخ‌های ابتدایی و بدوی مغز کهنه، رفتار شما را در کنترل خود داشته باشند. در یک ازدواج خودآگاه، خود را آموزش می‌دهید تا به گونه ای سازنده تر رفتار کنید.
  • می آموزید که برای نیازها، آرزوها و خواسته‌های همسرتان به همان میزان که به نیازها، آرزوها و خواسته‌های خود بها می‌دهید، ارزش و بها قائل باشید. در ازدواج ناخوداگاه، پیش فرض شما بر این است که وظیفه‌ی همسرتان در زندگی با شما این است که به طرزی معجزه آسا، به نیازهای شما رسیدگی کند. در ازدواج خودآگاه، این دید خودشیفته گانه را رها کرده و میزان بیشتری از انرژی خود را در جهت برآورده کردن نیازهای همسرتان به جریان می‌اندازید.
  • بخش‌های تیره‌ی شخصیت خود (سایه) را در آغوش می‌کشید. در یک ازدواج خودآگاه، با روی باز بر این حقیقت که شما نیز به مانند هر کس دیگری، صفات و ویژگی های منفی دارید، صحه گذاشته و آن را می‌پذیرید. همین که مسئولیت این بخش تیره و منفی از طبیعت خود را به عهده می‌گیرید، تمایل و گرایش شما به این که این صفات و ویژگی‌های منفی را بر روی همسرتان فرافکن کنید، کاهش می‌یابد. که این به نوبه‌ی خود، محیطی دوستانه تر و به دور از خصومت را برای شما و همسرتان می‌آفریند.

 

ده ویژگی یک ازدواج خودآگاه

  • روش ها و تکنیک‌های جدیدی برای ارضاء نیازها و امیال اصلی خود می‌آموزید. در واقع خواسته هایتان را به شکل شفاف ابراز و بیان می‌کنید.
  • در خود، به جستجوی نیروها، قابلیت ها و توانایی هایی که فاقدشان هستید، می‌پردازید. یک دلیل آن که در ابتدا به همسرتان جذب شدید، آن بود که او نیروهات و توانایی هایی داشت که شما فاقدش بودید.بنابراین، بودن با همسرتان این تصور وهم گونه را بهش ما می‌داد که کامل و یکپارچه اید.
  • در یک ازدواج خودآگاه می‌آموزید که تنها راهی که می‌توانید تمامیت و وحدت وجود خود را باز بیابید، آن است که ویژگی ها و توانایی هایی که واجدشان نیستید را در خود به مرحله‌ی ظهور برسانید. بر این میل و غریزه‌ی اصلی خود که مهربان تر، کامل تر، یک پارچه تر و در وحدت وجود با کل هستی باشید، وقوف بیشتری پیدا می‌کنید. به عنوان بخشی از طبیعت خدادادیتان، این قابلیت و توانایی را دارید که بی قید و شرط عشق بورزید و با دنیای اطراف خود احساس یگانگی و وحدت کنید. شرطی سازی‌های اجتماع، شرایط نامساعد کودکی، والدین نااگاه و تعلیم و تربیت خانوادگی نامطلوب و غیر ایده آل همگی دست به دست هم دادند تا تماس تان را با این بخش از خصوصیات و ویژگی‌های خود از دست بدهید. در یک ازدواج خودآگاه، شروع به بازشناسایی طبیعت اصلی و نخستین خود می‌نمایید.
  • مشکلات و مصائب خلق یک ازدواج خوب را به جان می‌‍خرید. در یک ازدواج ناخودآگاه، بر این باورید که تنها راه این که ازدواجی خوب و ایده آل را خلق کنید، آن است که همسری ایده ال انتخاب کنید. در یک ازدواج خودآگاه، متوجه این حقیقت می‌شوید که این شمایید که می‌بایستی همسری ایده ال باشید. همین که دید واقع بینانه تری به روابط عشقی پیدا می‌کنید، درمی یابید که یک ازدواج خوب مستلزم تعهد، انضباط و تمایل به رشد کردن و تغییر است. ازدواج خوب، مستلزم کار و تلاش سخت است.

همسر واقعی شدن چگونه است

همگی ما این خواسته‌ی قابل درک را داریم که به مانند بچه ها زندگی کنیم. نمی‌خواهیم زحمت بزرگ کردن گاو را تقبل کنیم و بعد آن را بدوشیم. در عوض، دوست داریم که سر میز بنشینیم و از کسی بخواهیم تا یک لیوان شیر خنک به دستمان بدهد. ما نمی‌خواهیم که دانه بکاریم و درخت رو بار بیاوریم، دوست داریم از در پشتی بیرون برویم و چند خوشه انگور آماده بچینیم.

این تفکر آرزومندانه، در ازدواج به اوج ظهور خود می‌رسد. ما نمی‌خواهیم مسئولیت برآورده کردن نیازهایمان را خود عهده دار شویم بلکه می‌خواهیم که عاشق یک (ابر انسان) شویم و به خوبی و خوشی به پای هم پیر شویم.

واژه ای که در روان شناسی به کار برده می‌شود برای توصیف گرایش ما به این که منشا یاس ها، سرخوردگی ها و هم چنین راه حل مشکلاتمان را در بیرون از خود جویا شویم، (بیرونی کردن) می‌باشد که دلیل و منشا بسیاری از نارضایتی ها و ناشادی‌های این جهان است.

مانعی که بر سر راه تغییراتی که می‌بایستی در خود ایجاد کنیم تا رابطه‌ی ارضاکننده تری داشته باشیم، وجود دارد، ترس ما از تغییر است. ترس از تغییر، یکی از ترس هایی است که ریشه در طبیعت انسان دارد. ما حتی هنگامی که دستخوش تغییری مثبت در زندگی می‌شویم، احساس نگرانی و اضطراب می‌کنیم.

تغییراتی از قبیل ؛ ترفیع شغلی گرفتن، نقل مکان به خانه‌ی جدید و یا رفتن به تعطیلات. آن چه که ما را از روزمرگی‌های راحت و حتی نه چندان راحتمان خارج کند، زنگ خطری را در مغز کهنه به صدا درمی آورد. در این مواقع، مغز کهنه‌ی ما آماده باش می‌دهد جایی که پا گذاشته ایم جزء (حوزه‌ی استحفاظی) ما ثبت نشده است و اذا ممکن است خطر در هر گوشه و کناری در کمین مان نشسته باشد.

من حتی شاهد این تمایل و گرایش در کودکان نیز بوده ام. تمایل به این که به همان راه‌های همیشگی و امتحان شده خود بچسبند. دوستی تعریف می‌کرد: هنگامی که دخترمان لی، دو سال و نیم سن داشت، برادر کوچک ترش، هانتر، دیگر در گهواره اش جا نمی‌شد، من و هلن دیدیم وقت آن شده است که برای لی یک تختخواب بزرگ تر در نظر بگیریم تا هانتر بتواند در گهواره‌ی او بخوابد.

(تختخواب بچه ای) که مال او شد، در سمت بالا تا نیمه نرده ای به ارتفاع شش اینچ داشت تا بچه نصف شب به زمین نیفتد. نیمه پایینی تختخواب هیچ حفاظی نداشت. اولین صبحی که لی در تختخواب جدیدش بیدار شد، مثل همیشه مرا صدا می‌زد: (بابایی!بابایی!) به اتاقش رفتم و دیدم که روی زانوهایش ایستاده و در حالی که نرده را گرفته است، می‌گوید: (بابایی منو بلند کن!) درست به همان گونه ای که وقتی در گهواره قدیمیش که نرده‌ی آن دو فوت ارتفاع داشت، می‌خواست تا او را بلند کنم. از عجز و درماندگی او متعجب مانده بودم.

 

همسر واقعی شدن چگونه است

او می‌توانست به سادگی از روی نرده‌ی کوتاه تخت جدیدش پایین بیاید یا چند فوت آن طرف تر به پایین تختش، ان جایی که هیچ نرده ای نداشت برود و از آنجا خودش را به زمین برساند. با شوق و ذوق به او گفتم: (لی، خودت می‌توانی به تنهایی و بدون کمک هیچ کس از تختخواب جدیدت پایین بیایی!)

در حالی که لب پاین خود را جلوه داده بود، گفت: (نمی تونم، این جا گیر کردم.) به او التماس کردم: (لی، عزیزم این جا را نگاه کن.) و با دستم، قسمت بدون حفاظ تختخواب را به او نشان دادم. (می توانی از همین جا پایین بیایی) همان جا روی زانوهایش خشکش زده بود. دست آخر هم مجبور شدم بروم توی تختش و به او نشان دهم که چگونه می‌تواند پایین بیاید. با تشویق من موفق شد تا پشت سرم بیاید و بر مقاومتش در مقابل تغییر غلبه کند و در نهایت از تخت پایین بیاید.

چند روز پیش، هنگامی که اخبار بعدازظهر را تماشا می‌کردم، شاهد یک نمونه فلج وحشتناک بودم که در رویارویی با تغییر(حتی تغییر مثبت) روی داده بود.
یک ایستگاه تلویزیون محلی، داستان پسربچه‌ی کوچکی را نقل می‌کرد که در سال 1982 متولد شده بود. سیستم ایمنی این پسربچه از بدو تولد به شدت ناقص بود و از همان لحظه تولد محکوم بود زندگی خود را در چادر استریل بگذراند. مادر و پدر از خودگذشته و فداکار او، هر روز کنار تختش حاضر بودند، اما به وسیله‌ی یک چادر پلاستیک از پسرشان جدا شده بودند و تنها راه ممکنی که به وسیله‌ی آن می‌توانستند فرزندشان را لمس کنند، پوشیدن دستکش‌های استریل و بلندی بود که به طور دائمی در داخل چادر تعبیه شده بود.

اندکی پس از جشن تولد پنج سالاگی این پسربچه، عمل پیوند استخوان او انجام پذیرفت و سیستم ایمنی او به حدی رشد کرد که به او اجازه دهد دنیای استریل خود را ترک کند. روزی که قرار بود او را از چادر استریلش که پنج ختنه‌ی او بود بیرون بیاورند، چادر پلاستیکی را باز کردند و مادر و پدرش که از خوشحالی سر از پا نمی‌شناختند، دست هایشان را بردند تا او را بگیرند.

این اولین بار بود که می‌توانستند بچه شان را بغل کنند یا ببوسند. اما با تعجب، همگی شاهد آن بودند که پسربچه که خیلی ترسیده بود خود را عقب کشید و گوشه‌ی چادر خود را جمع کرد. پدر و مادرش او را صدا می‌زدند اما او تکان نمی‌خورد.

بالاخره، پدرش مجبور شد تا (چهار دست و پا) به داخل چادر برود و او را بیرون بیاورد. همین که پسر بچه‌ی کوچک به دور و اطراف نگاهی انداخت، شروع به گریه کرد. از آن جا که تمام زندگیش را در محیط سربسته ای به ابعاد هشت در ده فوت سپری کرده بود، اتاق می‌بایست که به نظرش غول آسا آمده باشد.

پدر و مادرش او را در آغوش کشیدند و او را بوسیدند تا به او اطمینان خاطر بدهند اما او به هیچ گونه تماس فیزیکی عادت نداشت و خود را عقب می‌کشید تا از آغوش پدر و ادرش فرار کند.

بخش پایانی داستان که چند روز بعد فیلم برداری شده بود، نشان می‌داد که چگونه پسربچه با زندگی در دنیای خارج، خو‌کرده است. اما روزی که او را آزاد کردند، به طور کامل واضح بود که ترسش از (رویارویی با ناشناخته)، به مراتب از میل و اشتیاق او برای کشف دنیای خارج بیشتر بود.

آن پسر کوچک، به مدت پنج سال داخل یک حباب زندگی کرده بود. زن و شوهرهایی که برای درمان مراجعه می‌کنند، دو، ده، بیست و یا حتی چهل سال در درون رابطه ای محدود کننده و فاقد رشد زندگی کرده اند.

با سال‌های زیادی که روی رفتارهای عادت گونه‌ی خود صرف کرده اند، کاملاً طبیعی است که نسبت به تغییر، بی میلی و اکراه نشان دهند. چرا که نه تنها از آنان می‌خواهیم که استرس و نگرانی آموختن سبک جدیدی از مهارت‌های ارتباطی را تحمل کنند، بلکه رو در روی درد، رنج و ترسی که به مدت چندین دهه در درون آنان تلنبار شده است، نیز بایستند. درد و رنجی که رفتار مختل آنان را از همان ابتدا رقم زده است.

 

همسر واقعی شدن چگونه است

نتیجه:
پس برای داشتن یک رابطه‌ی عاطفی سالم و همچنین یک ازدواج موفق لازم است در ابتدا نسبت به ویژگی‌های یک ازدواج خوداگاه، شناخت و آگاهی پیدا کنیم تا بتوانیم انتخاب آگاهانه و ناآگاهانه‌ی خود را از هم تمیز دهیم و هر آنچه ناخودآگاه در این باره پیش می‌رود را به حیطه‌ی خودآگاه بیاوریم.

نکته‌ی دیگری که در اینجا لازم است بدانیم این است که ازدواج نیازمند تعهد، نظم و مسئولیت پذیری است و وابسته به شخص دیگری نیست یعنی اولویت با خود ماست و لازم است برای یک انتخاب آگاهانه و داشتن یک رابطه و ازدواج موفق، ترس از تغییر را کنار بگذاریم، بر مقاومت هایمان غلبه کنیم و شروع به تغییر خود کنیم.

7عامل رفتاری مخرب در کوچینگ

7عامل رفتاری مخرب در کوچینگ

7عامل رفتاری مخرب در کوچینگ:

تعریف می کرد: در جلسه ی کوچینگ بودم اما اجازه ی صحبت کردن نداشتم و مدام کوچ یا مربی من در حال صحبت بود و از این موضوع ناراحت بودم و بعد از جلسه احساس ناخوشایندی داشتم و تصمیم گرفتم به فرآیند کوچینگ ادامه ندهم…
به راستی چه عواملی در یک فرآیند کوچینگ می توانند موانعی برای رشد و پیشرفت مراجع باشند؟
چه عوامل مخربی هستند که از کمک کردن به فرد، در کوچینگ جلوگیری می کنند؟
چه چیزهایی موجب می شوند فرد یا مراجع، تمایلی به ادامه ی فرآیند کوچینگ نداشته باشد؟
و…
در این مقاله قصد داریم به چند عامل رفتاری مخرب در کوچینگ بپردازیم.

عوامل رفتاری مخرب در کوچینگ

رفتارهایی که ممکن است هم زیرکانه و هم آسیب زننده و مخرب باشند و در فرآیند کوچینگ نقش مانع را ایجاد کنند عبارتند از:

  •  صحبت کردن بیش از حد
  •  اعمال کنترل بیش از حد بر جهت گیری یا محتوای گفتگو
  •  بازی ((حل مسئله))
  •  به دنبال یک لحظه هیجان انگیز بودن
  •  تلاش برای خوب به نظر رسیدن در گفتگو
  •  تصور اینکه دانش و تجربه قبلی شما مرتبط است
  •  تمرکز بر آنچه نباید انجام داد

  •  صحبت کردن بیش از حد

ممکن است بدیهی به نظر برسد که کوچ یا مربی در طول گفتگوی کوچینگ زیادی صحبت نکند اما در حقیقت به راحتی در این دام گرفتار می شویم. شاید در مورد موضوعی بسیار مشتاق باشیم و 10 دقیقه بعد هنوز در حال صحبت باشیم. یا اینکه به نظر برسد مراجعمان برای صحبت کردن مقاومت می کند و ابراین سکوت وحشتناک احتمالی را با حرف زدن پر کنیم.

اصول کوچینگ مشارکتی بر این استوار است که مراجع قادر به کشف افکار و تجارب خودش باشد، به گونه ای که بینش و یادگیری را در او تشویق کند. اگر او مجبور باشد دائماً به صحبت های مربیش گوش کند، این امر امکان پذیر نخواهد بود. بنابراین توصیه می کنم مراجع تان در گفتگو حداقل 70درصد و شاید بیشتر صحبت ها را انجام دهد.

برای ترغیب او به این کار باید گوش کنید، سوال بپرسید، گفتگوها را خلاصه و جمع بندی کنید، مشاهداتی انجام دهید و یا بازخورد را ارائه دهید. گاهی اوقات ممکن است بخواهید با گفتن داستانی مختصر، کشیدن نموداری ساده یا هر چیزی که مناسب به نظر می رسد، نکته ای را بیشتر تشریح کنید. به طور کلی تعادل تمامی صحبت ها باید بر روی مراجع تان باقی بماند.

اعمال کنترل بیش از حد بر جهت گیری یا محتوای گفتگو

کوچینگ مشارکتی به این معناست که فرد را ترغیب به بررسی افکار یا تجارب خودش کنیم. بنابراین برای کوچ اهمیت دارد که تعادلی بین متمرکز نگه داشتن گفتگو و حمایت از جریان طبیعی آن ایجاد کند. گفتگوی زیر کنترل بسیار زیاد از سوی کوچ نشان می دهد:

کوچ یا مربی: خب بیا بیشتر درباره رابطه ات با پدرت صحبت کنیم. باید مشکل را دقیقاً شناسایی کنیم و همچنین علت رفتار او را بفهمیم. به نظر من باید به ریشه ی این موضوع بپردازیم.
مراجع: خب چه می خواهید بدانید؟
کوچ یا مربی: درباره آخرین بحثی که با او داشته ای و احساسی که در تو ایجاد کرده برایم توضیح بده.
همان طور که می بینید کوچ هم محتوا و هم جهت گیری گفتگو را کنترل می کند. در این مورد، مراجع حالتی موافق و تقریباً مطیع اتخاذ می کند و می گوید: ((خب، چه می خواهید بدانید؟)).
این امر کنترل گفتگو را در اختیار کوچ قرار می دهد که حس مشارکت برابر، کمتر از حد مورد نیاز را به وجود می آورد. علاوه بر این کمتر امکان دارد که جریان عادی گفتگو بروز یابد.
گفتگوی بعدی نشان دهنده این است که کوچ تمرکز مفیدی دارد و در عین حال اجازه می دهد جریان گفتگو روند خودش را طی کند:
کوچ یا مربی: خب اشاره کردی که پدرت موقعیت را بدتر می کند و دارم فکر می کنم که شاید کمی صحبت بیشتر در این باره مفید باشد.
مراجع: خب او اصلاً از تلاش های من برای ورود به دانشگاه حمایت نمی کند. فقط دائماً به من
می گوید که برو و دنبال کار بگرد.
کوچ : دیگر چه می گوید؟
مراجع: می گوید من دارم وقتم را هدر می دهم؛ برای اینکه وقتی نتوانم دوره ای که می خواهم بگذرانم، ناامید خواهم شد.
کوچ: دلایل او برای گفتن این حرف ها چه می تواند باشد؟
مراجع: به نظرم چون فکر می کند ممکن است به همان وضعیتی دچار شوم که برادرم بعد از رد شدن درخواستش به آن دچار شد. مارک حدود یک سال هیچ کاری انجام ندارد و فقط با درماندگی در خانه نشست.

توجه می کنید که کوچ یا مربی چطور از سوالاتی باز استفاده می کند تا با زیرکی اطلاعاتی را از مراجع بیرون بکشد. اگر یکی از طرفین موازنه گفتگو را در دست داشته باشد، احتمالاً این فرد مراجع است. مراجع بر اساس اطلاعاتی که ارائه می کند، جهت گفتگو را تعیین می کند.

بازی ((حل مسئله))

گاهی اوقات در گفتگوی کوچینگ تصور می کنیم که مراجع مشکلی دارد و وظیفه ماست که برای یافتن راه حل به او کمک کنیم. من این کار را بازی ((حل مسئله)) می نامم. ما تمام تلاشمان را بر یافتن یک مشکل از آنچه فرد بیان می کند، متمرکز می کنیم و سپس سعی در حل کردن آن می نماییم .

اشکالات این کار عبارتند از:

 به عنوان کوچ، فیلتری نامناسب ایجاد می کنیم که تنها به مشکلات شخص توجه کنیم.

 افکار و تحلیل هایمان باعث حواس پرتیمان می شوند و این امر باعث کاهش تمرکزمان بر طرف مقابل می شود.

 ممکن است راه حل هایمان ناکافی و نامربوط باشند در صورتی که اگر به مراجع زمان می دادیم و از او حمایت می کردیم، او می توانست راه حل های بهتری برای خودش پیدا کند.

 ممکن است مراجع در نهایت احساس ناامیدی یا شکست پیدا کند، به خاطر اینکه به یک ((مشکل)) در مورد او اشاره کرده ایم.

 فرد مقابل خودش را از این فرآیند رها می سازد، زیرا این حس به او دست می دهد که این روند بیشتر مانند ((آموزش)) است تا یک پرس و جوی هدفمند.
در کوچینگ فرد را در نظر بگیرید و نه مسئله را.

به خاطر داشته باشید که در کوچینگ در درجه ی اول بر طرف مقابل خود تمرکز کنید و نه بر مسئله او. گاهی اوقات ممکن است چنان در چالش یک موقعیت درگیر شویم که فراموش کنیم نقشمان این نیست که مسائل فرد را برایش حل کنیم. با استفاده از رفتارهایی مانند سکوت، خلاصه و جمع بندی و سوال کردن، از مراجع پشتیبانی می کنیم تا راه حل را خودش پیدا کند.

البته گاهی اوقات خوب است که در قالب ارائه مشاهدات شخصی، عقاید یا ایده های موردی به او کمک کنیم. با این وجود لطفاً به خاطر بسپارید که هدف اولیه تان این است که به فرد کمک کنید تا برداشت های خود را به وجود آورد. تنها با فراهم نمودن فضا و فرصت لازم برای او، این امر محقق خواهد شد.

به دنبال یک لحظه هیجان انگیز بودن

گاهی در کوچینگ لحظه ای جادویی را بین خود و مراجع مان تجربه می کنیم که به یک نتیجه راهگشا می رسیم. ایده یا بینشی فوق العاده به ذهنمان می رسد و بهترین مسیر پیش رو برای مراجع ظاهر می شود. مشکلات حل می شوند، موانع شفاف می شوند، نور ظاهر می شود و خورشید طلوع می کند.

به عنوان کوچ یا مربی، این رویداد حس خوبی به ما می دهد. می بینیم که با فرآیند گفتگوی مان، واقعاً تفاوتی را در طرف مقابل به وجود آورده ایم. تاثیر این تجربه می تواند کاملاً بهبود دهنده و همچنین تا حدودی اعتیادآور باشد.

با این وجود هنگامی که تلاش می کنیم این تجربه را در جلسات دیگر کوچینگ تکرار کنیم به مانع برخورد می کنیم. می خواهیم حس عالی آن لحظه هیجان انگیز را تجربه کنیم که راه حل یا بینش جادویی به دست می آید. بنابراین خیال می کنیم که راه حل عالی برای هر موقعیت مراجع وجود دارد و تلاش می کنیم که در هر جلسه راه حلی این چنینی پیدا کنیم.

عقیده داریم که به عنوان کوچ لازم است نتایجی محسوس را در قالب پیشرفت ها یا ایده های شگفت انگیز ایجاد کنیم و بنابراین خودمان را مقید به انجام این کار می کنیم.

در واقعیت این لحظات هیجان انگیز در کوچینگ نسبتاً نادر هستند و معمولاً هنگامی روی می دهند که انتظارشان را نداریم. این امر به این معناست که تلاش برای تشویق مراجع در دستیابی به بینشی قابل توجه یا ظهور یک ایده عالی در او، تاثیرگذار نخواهد بود.

کوچینگ فردی فرآیندی تدریجی است که بینش و یادگیری بیشتر میان جلسات کوچینگ با تلاش خود آنها ظهور پیدا می کند. اینکه کوچ همیشه تلاش کند همیشه به نتایج سریع و خارق العاده ای دست یابد، ممکن است دید او را نسبت به گفتگو تحت تاثیر قرار دهد.

لطفاً به خاطر داشته باشید که این مراجع است که ارزش و اثربخشی کوچینگ را برای خود تعیین می کند. اکثر مراجعان نیاز به بینش یا پیشرفت فوق العاده ای ندارند، تنها نیازمند این هستند که از فرآیندهای توسعه و یادگیری پیوسته شان حمایت شود.

 

 تلاش برای خوب به نظر رسیدن در گفتگو

همه ما نیازمند این هستیم که تصویری مثبت از خود در نظر دیگران و خودمان ایجاد کنیم(من این نیاز را ((خوب به نظر رسیدن)) می نامم). این تمایل ممکن است تبدیل به مانعی برای گفتگوی موثر در کوچینگ شود، زیرا باعث می شود که توجه به طور کامل معطوف به گفتگو نباشد.

ممکن است کارهایی انجام دهیم و یا چیزهای بگوییم که به جای نفع رسانی واقعی به گفتگو، فرد مقابل را تحت تاثیر قرار دهیم. در مواقعی که توجه مان کاملاً معطوف گفتگو نیست، ممکن است موارد زیر اتفاق افتد:

  •  ذهنمان شدیداً بر خودمان متمرکز است(اینکه چطور به نظر می رسیم) و به قدر کافی بر مراجع تمرکز نداریم.
  •  به اندازه ممکن با مراجع صادق و گشوده نیستیم.
  •  به دلیل اینکه صداقت و گشودگی کمتری داریم، تاثیر کمتری در گفتگو می گذاریم.

هنگامی که کوچ تلاشش را معطوف خوب به نظر رسیدن در گفتگو می کند، کیفیت توجه و اثربخشی کوچینگ اش کاهش می یابد.
در کوچینگ، فشارهای مختلفی بر کوچ وارد می شود که خوب به نظر برسد. هنگامی که کوچ در حال ارائه خدمت کوچینگ است، ممکن است تصور کند که مراجع انتظارات خاصی از او دارد. برای مثال به عنوان کوچ ممکن است تصور کنید که باید:

  •  حرفه ای و منظم به نظر برسید.

 

 

  •  خیلی باتجربه/این کاره به نظر برسید.
  •  چیزهای هوشمندانه بگویید.
  •  پاسخ تمام سوال ها را بدانید.
  •  تاثیر قابل توجهی در گفتگو داشته باشید.
  •  بدانید که دقیقاً در گفتگو چه بگویید.
  •  زندگی شاد و کامل و فارغ از مشکلات یا تعارض داشته باشید.

اینکه بخواهید خوب به نظر برسید چیز بدی نیست؛ بلکه روشی است که یاد گرفته ایم با استفاده از آن، از عهده برخی ریسک ها و فشارهای زندگی برآییم. ممکن است تصور کنیم که نقطه مقابل خوب به نظر رسیدن است و این بد به نظر برسد. در حقیقت به جای اینکه رفتارهایی را به کار ببریم که خوب به نظر برسیم تنها کافی است که به طور طبیعی خودمان باشیم.

برای مثال مراجع توضیح می دهد که واقعاً می خواهد بیشتر ورزش کند اما به نظرش حوصله این کار را ندارد. گاه اتفاق می افتد که کوچ یا مربی نظریه های انگیزش انسان را مطالعه کرده است، بنابراین 10دقیقه به توضیح سلسله مراتب نیازهای مازلو و رسم نمودارهایی بر روی کاغذ می پردازد تا دانشش را اثبات کند. کوچ یا مربی نکته اصلی را که موجب بحث درباره این نظریه شده است فراموش می کند زیرا از نشان دادن میزان دانشش لذت می برد.

در اواسط گفتگو مراجع احساس کسالت می کند و نمی فهمد این حرف ها چه ارتباطی به این دارند که چرا نمی تواند بی حوصلگی اش را برای رفتن به باشگاه کنار بگذارد.

کوچ در این تله گرفتار شده است که می خواهد دانشش را به مراجع نشان دهد. ممکن است این کار برای کسب اعتبار بیشتر باشد یا تنها به این دلیل که از دانشمند به نظر رسیدن لذت می برد. متاسفانه کوچ گفتگو را از موضوعی مهم و مرتبط منحرف کرده است.

در عوض گفتگو را به سمت موضوعی نامربوط کشانده است. اگر در میان توضیحات مربی حرفش را قطع می کردیم و از او می پرسیدیم ((در حال حاضر چرا این چیزها را می گویی؟))، پاسخ واقعاً صادقانه او این بود که ((چون به نظرم تاثیرگذار است/ حس خوبی دارد…)).

حالت دیگری از تله ((خوب به نظر رسیدن))، ناشی از انتظارات خیالی یا واقعی مراجع از کوچ در این زمینه است که او تمام راه حل ها را می داند و همیشه بهترین چیز را می گوید.گاهی اوقات بهترین کاری که به عنوان کوچ می توانید انجام دهید این است که بیان کنید که به اندازه مراجع تان از آن موقعیت سردرگم شده اید. حداقل در این صورت می توانید با هم بر روی مسائل و رویدادها کار کنید.

هنگامی که تظاهر به دانستن یا حدس زدن پاسخ می کنیم، ممکن است گفتگو را در جهت نادرستی هدایت کنیم. بنابراین بعد از اعلام سردرگمی تان می توانید در عوض خلاصه ای از موضوع مطرح شده ارائه دهید. به خاطر داشته باشید هنگامی که حقایق را برای مراجع تان خلاصه بندی می کنید، فضایی را برای تفکر و تامل در اختیار آنها قرار می دهید.

با این وجود خلاصه بندی چیزی نیست که بخواهید هر چند دقیقه انجامش دهید، زیرا این کار می تواند تاثیر عکس داشته باشد . کارها را کندتر کند. اما جمله ((ببین، من هم مطمئن نیستم، خوب بیا ببینیم به کجا رسیده ایم…..)) در زمانی مناسب می تواند همان وقفه ای باشد که پیشرفت را شتاب می دهد.

تصور اینکه دانش و تجربه قبلی شما مرتبط است

افراد به راحتی در این تله گرفتار می شوند و اگر این مانع با تمایل برای ((ارائه راه حل)) همراه شود، می تواند حقیقتاً مانع از اثربخشی جلسه کوچینگ شود. در اینجا ما تصور می کنیم که دانش، تجربه یا افکارمان برای مراجع مناسب هستند و این اطلاعات را در موقعیت او به کار می بریم.

متاسفانه در مواقعی که زیاد کوچینگ انجام می دهیم، موقعیت هایی یکسان یا مشابهی به وجود می آیند. گاهی اوقات موقعیت یا مسئله ای که مراجع تان توصیف می کند، درست همانند موقعیتی به نظر می رسد که قبلاً با آن مواجه شده اید. به این دلیل که می بینیم گفتگو یا موقعیت مشابه موقعیت دیگر است، ممکن است انتظار داشته باشیم که جنبه های دیگر آنها نیز مشابه باشند.

برای مثال مراجع تان توضیح می دهد که با رئیسش در سرکار به مشکل برخورده است. او شکایت دارد که رئیسش در کارهای او خیلی دخالت می کند و او از این کار خیلی ناراحت و عصبی می شود.

همانطور که به حرف هایش گوش می کنید فکر می کنید که مسئله را تشخیص داده اید؛ فکر می کنید ((آها، این موقعیت درست شبیه جلسه هفته پیش است، لازم است که نیت و مقصود رئیسش را بفهمد)). از این طرز فکر به نتیجه گیری می پردازیم: مثلاً این که چنین موقعیتی را درک می کنیم و یا می دانیم که در گفتگو باید چه کار کنیم. جهت گیری مان نسبت به فرد و گفتگو تغییر می کند.

سپس ممکن است ایده هایی را پسشنهاد کنیم که جلسه قبل موثر واقع شده است، اگرچه به این موقعیت چندان ارتباطی نداشته باشد. به خاطر داشته باشید که هر گفتگوی جدیدی را به عنوان یک موقعیت جدید در نظر بگیرید، صرف نظر از اینکه چقدر برایتان آشنا باشد.

نقص دیگری که تصور مناسب بودن دانش و تجربه ایجاد می کند این است که وضوح تمرکز و توجه مان را کاهش می دهیم. هنگامی که افکارمان را به گفتگوهای کوچینگ قبلی معطوف می کنیم، تمرکزمان را بر زمان حال از دست می دهیم. این کار کیفیت توجه و گوش کردن مان را کاهش می دهد که این کاهش کیفیت به نوبه خودش بر توانایی مان برای درک کامل آنچه مراجع می گوید و در نتیجه بر اثربخشی کوچینگ تاثیر می گذارد.

 

 تمرکز بر آنچه نباید انجام داد

تمرکز بر ((آنچه نباید انجام داد)) در طی گفتگوی کوچینگ، خطر واضحی به دنبال دارد. برای مثال اگر به شما بگویم ((به خرگوشی آبی که عینک آفتابی تیره به چشم زده است فکر نکن)). واقعاً اگر به موهای آبی و عینک تیره او فکر نکنید، به چه چیزی ممکن است فکر کنید؟

بنابراین کوچ ها نیز نباید به آنچه که انجامش از آنها انتظار نمی رود فکر کنند…گیج شدید؟ نکته دقیقاً همین است.

هنگامی که به عنوان مربی سرتان پر از افکاری مانند ((گفتگو را کنترل نکن))، ((طوری با افراد رفتار نکن که انگار مشکل خود آنها هستند))، یا ((آیا من در حال استراتژی هستم؟)) است، گفتگوی درونی تان باعث اختلال در گوش کردن به مراجع می شود. علاوه بر این با تمرکز بر آنچه نباید انجام دهیم، ممکن است در نهایت آن کار را انجام دهیم.

آیا تا به حال گفتگوی بدی داشتید که می دانستید نباید از کلمه ای خاص استفاده کنید و با این حال آن تنها کلمه ای بوده که به فکرتان رسیده است؟ برای مثال ((هیچ وقت از کلمه شکست استفاده نکن)) و با این حال کلمه ((شکست)) تنها کلمه ای بوده که به فکرتان می رسیده است.

باز هم تاکید می کنم که لازم است توجه مان را بهبود دهیم تا بتوانیم مجدداً به صورتی موثر تمرکز کنیم. می توانیم برای تمرکز بیشتر، مراقبه انجام دهیم و آموزش ببینیم و تمرین کنیم.

نتیجه:
پس برای اینکه فرآیند کوچینک به شکل موثری پیش رود لازم است که نسبت به رفتارهای مخربی که می توانند وجود داشته باشند، شناخت پیدا کنیم و آگاه شویم و در نهایت، آنها را به عنوان یک کوچ یا مربی به کار نبریم.

حتی اگر کوچ یا مربی هم نیستیم سعی کنیم به عنوان یک انسان این گونه رفتارهای مخرب را در ارتباطات خود انجام ندهیم زیرا این گونه رفتارها مثل تمرکز نداشتن، تلاش برای خوب به نظر رسیدن، بیش از اندازه صحبت کردن و…مانعی برای رشد و بهبودی فردی هستند و از کیفیت فرآیند کوچینگ و همچنین کیفیت روابط ما می کاهند.

توهم عزت نفس چیست

توهم عزت نفس چیست؟

توهم عزت نفس چیست

تا به حال شده است که با افرادی رو به رو شوید که از شهرت و موفقیت یا جایگاه خوبی برخوردارند اما مدام احساس ناراحتی دارند؟ کسانی که وقتی نسبت به آنها نزدیک می شوید و کمی شناخت پیدا می کنید، متوجه می شوید، نقاب عزت نفس دارند و از درون احساس ارزش نمی کنند…
این افراد دچار توهم عزت نفس هستند اما توهم عزت نفس دقیقاً چیست؟
در این مقاله قصد داریم به موضوع (توهم عزت نفس) بپردازیم.

سرفصل ها:

 عدم عزت نفس

وقتی عزت نفس کم است اغلب تحت تاثیر ترس قرار می گیریم. ترس از واقعیت که در برخورد با آن خود را نابسنده و کم کفایت، احساس می کنیم. ترس از حقایق درباره ی خودمان یا دیگران که آن را انکار و یا در خود سرکوب کرده ایم.

ترس از فرو ریزی وانمودها و تظاهرها، ترس از افشا شدن، ترس از تحقیر شدن ناشی از شکست، ناکامی و گاه مسئولیت ناشی از موفقیت ما بیش از آن که از شادی و خوشبختی برخوردار شویم، فرصتمان را صرف اجتناب از درد و تالم می کنیم.

اگر احساس کنیم که جنبه های مهم حقیقتی که باید با آن روبه رو شویم از درک و فهم مان فاصله دارد. اگر با احساسی از درماندگی با مسائل مهم و کلیدی زندگی مواجه شویم. اگر احساس کنیم که جرات اندیشیدن به برخی از جنبه های زندگی را نداریم، این ها و بسیاری از هراس های دیگر روی توانمندی آگاهی مان اثر می گذارند و در نتیجه مسئله ی اولیه از آن چه هست وخیم تر می شود.

نمی گوییم که میزان عزت نفس ما اندیشه مان را تعیین می کند. موضوع به همین سادگی نیست. عزت نفس روی انگیزه های احساسی ما اثر می گذارد، احساسات ما می توانند اندیشه را تشویق و یا دلسرد کنند، ما را به جانب واقعیت ها و حقایق سوق دهند یا از آنها دور کنند، می توانند ما را به جانب احساس توانمندی سوق دهند یا از آن دور کنند.

به همین دلیل است که می گوییم قدم های نخست ایجاد عزت نفس با دشواری برداشته می شوند. به عبارت دیگر تحت تاثیر مقاومت احساسی، سطح آگاهی به دشواری افزایش می یابد. باید با این باور که می گوید منافع ما نا آگاهانه بهتر تامین می شود، برخورد کنیم. آن چه اغلب سبب دشواری می شود این احساس ماست که می گوید تنها با نا آگاهی و بی خبری است که زندگی قابل تحمل می شود. تا زمانی که نتوانیم با این نقطه نظر برخورد کنیم، عزت نفس مان افزایش نمی یابد.

این خطر وجود وجود دارد که ما زندانیان تصویر ذهنی منفی خود شویم. به تصویر ذهنی منفی خود شویم.
به تصویر ذهنی منفی خود اجازه می دهیم که اعمال ما را دیکته کنند. خود را ضعیف و حقیر تعریف می کنیم و بعد عملکردمان درستی آن را اثبات می کند. در حالی که می توانیم برخلاف تصویر ذهنی منفی خود اقدام کنیم و آن را به مبارزه بطلبیم و بسیاری نیز این کار را می کنند، تسلیم می شویم و کاری صورت نمی دهیم. خود را مقهور شرایط از پیش تعیین شده روانی تلقی می کنیم. به خود می گوییم که فاقد قدرت هستیم و این گونه پاداش می گیریم زیرا مجبور نمی شویم تن به خطر بدهیم و علیه حالت انفعال خود اقدام کنیم. لازم است به رغم مقاومت احساسی، میزان آگاهی خود را افزایش دهیم.

 

 عدم عزت نفس
عزت نفس اندک، نه تنها اندیشه را متوقف می کند و موانعی بر سر راه آن قرار می دهد بلکه آن را مخدوش می سازد. اگر از اشتهار بدی با خود، برخوردار باشیم و بخواهیم انگیزه ی رفتاری را شناسایی کنیم، طوری واکنش نشان می دهیم که ذهنمان واقعیت ها را نمی بیند و یا تحت تاثیر احساس گناه و احساس بی ارزش بودن، نمی توانیم منطقی ترین توضیح برای رفتارمان را پیدا کنیم.

در این شرایط تنها خود را محکوم و تحقیر می کنیم و یا اگر خود را در معرض اتهام های دیگران ببینیم، ممکن است احساس کنیم که سلاحی برای مبارزه در اختیار نداریم. در نتیجه تهمت و اتهام را می پذیریم. تحت تاثیر احساس (چگونه می توانم تصمیم بگیرم) قرار می گیریم.

مبنا و اساس عزت نفس کم، به جای اطمینان، هراس است. به جای آن که زندگی ببینیم از وحشت زندگی می گریزیم. به جای خلاقیت، ایمنی را برمی گزینیم. می خواهیم از ارزش های اخلاقی فرار کنیم. می خواهیم مورد عفو قرار بگیریم، پذیرفته شویم و به شکلی از ما مراقبت کنند.
اگر عزت نفس اندک از ناشناخته ها ونا آشناها می هراسد، عزت نفس زیاد مترصد مرزهای تازه است. اگر عزت نفس اندک، از چاش ها اجتناب می کند، عزت نفس زیاد، محتاج و علاقه مند آنهاست.

عزت نفس کاذب چیست

گاه اشخاص را می بینیم که از موفقیت فراوان و در سطح جهان برخوردارند اما فاقد عزت نفس هستند، به کسانی برمی خوریم که از شهرت و اعتبار فراوان برخوردارند و با این حال عمیقاً ناراضی، مشوش یا افسرده هستند. ممکن است در ظاهر باوری از خود توانمندی و حرمت نفس را به نمایش بگذارند، ممکن است ظاهراً با عزت نفس به نظر برسند اما در واقع این گونه نباشند. چگونه می توانیم این اشخاص را درک کنیم؟

قبلاً خاطرنشان کردیم که اگر به واقع نتوانیم به عزت نفس برسیم نتیجه اش اضطراب، نداشتن احساس امنیت خاطر و تردید و دودلی است.
شرایطی دردناک است و چون این طور است اغلب از آن طفره می رویم. می خواهیم هراس هایمان را منکر شویم و ظاهر عزت نفس را که در واقع آن را نداریم به نمایش بگذاریم. این گونه، عزت نفس کاذبی در خود ایجاد می کنیم.

عزت نفس کاذب توهم باور خود توانمندی و حرمت نفس را که در اصل وجود خارجی ندارد به نمایش می گذارد. عزت نفس کاذب وسیله ای غیر منطقی به منظور کاستن از اضطراب و نداشتن احساس امنیت خاطر است، می خواهیم جای عزت نفس واقعی را بگیرد اما این اتفاق نمی افتد.

بسیاری از اشخاص، خواهان عزت نفس از راه هایی هستند که موثر واقع نمی شود. به جای آن که عزت نفس را از طریق آگاهی، مسئولیت و انسجام و همیت دنبال کنیم ممکن است بخواهیم با روش های کسب شهرت، کسب ثروت یا بهره برداری های جنسی به این مهر برسیم. توجه داشته باشید که خودفریبی و انکار را پایانی نیست. عزت نفس تجربه ای صمیمانه است که در عمق وجود اشخاص، هست.

عزت نفس آن چیزی است که درباره ی خود می اندیشیم و احساس می کنیم. چیزی نیست که دیگران در مورد آن برایمان تصمیم بگیرند. در این زمینه هر اندازه تاکید کنیم زیاد نیست. ممکن است افراد خانواده، همسر و دوستانم مرا دوست بدارند و با این حال من خودم را دوست نداشته باشم.

ممکن است همکارانم در مقام تحسین من حرف بزنند و با این حال من خودم را موجودی بی ارزش قلمداد کنم. می توانم قیافه مبدل بگیرم، همه را فریب بدهم و با این حال از درون بلرزم و خود را بی کفایت و بی صلاحیت بدانم. ممکن است انتظارات دیگران را برآورده سازم و با این حال در حد انتظار خودم ظاهر نشوم. ممکن است ده ها مدال افتخار بگیرم و با این حال احساس کنم که به جایی نرسیده ام.

ممکن است میلیون ها نفر در مقام تحسین من حرف بزنند و با این حال خودم را بی ارزش بدانم و احساس ارزشمندی نکنم.

تشویق و تایید دیگران نیست که به ما عزت نفس می دهد. آموزش و مال و منال و ازدواج، پدر شدن و یا مادر شدن و موفقیت های جنسی و یا عمل جراحی پلاستیک نیست که به کسی عزت نفس می دهد. ممکن است اینها در مواقعی به ما احساس بهتری بدهند، ممکن است در مواردی بر راحتی ما بیفزایند اما راحتی، عزت نفس نیست.

کمال تاسف اینجاست که بسیاری از مردم برای رسیدن به عزت نفس به همه جا نظر می کنند جز به درون خویش و به همین دلیل در این جستجوی خود ناکام می مانند.

اگر عزت نفس، داوری در خود باشد که من مناسب و درخور زندگی هستم، اگر خود را شایسته و ارزشمند بدانم. اگر عزت نفس، تجربه کردن باوری باشد که به خود اعتماد کنیم، کسی جز من نمی تواند که این احساس را در خود ایجاد و آن را حفظ کند.

متاسفانه بسیاری از اساتید و تعلیم دهندگان عزت نفس در عبادت خدایان کاذب دست کمی از بقیه ندارند. به یاد دارم به سخنرانی کسی گوش میدادم که برای مردم سمینار درباره ی عزت نفس برگزار می کرد. می گفت: یکی از راه های مهم رسیدن به عزت نفس دمخور شدن با کسانی است که به ما بها می دهند.

در لحظه ای از ذهنم گذشت؛ چه بسیار اشخاص فاقد عزت نفس را می شناسم که پیرامونشان پر است از کسانی که در مقام تشویق و تحسین دائم آنها هستند. راستی عجیب است رسیدن به این باور که اگر با کسانی که ما را تحسین می کنند رفت و آمد کنیم عزت نفس مان افزایش می یابد.

منبع اصلی و مهم عزت نفس از کجا سرچشمه می گیرد

منبع اصلی و مهم عزت نفس در درون ماست. مهم کاری است که ما می کنیم نه این که دیگران چه می کنند. وقتی به عوامل بیرون از خود نگاه می کنیم و از انها احساس عزت نفس می طلبیم گرفتار تراژدی می شویم.

مطمئناً بهتر است با کسانی که از عزت نفس بالا برخوردارند، معاشرت کنیم. کسانی که دوست عزت نفس ما هستند به کسانی که دشمن عزت نفس ما هستند، برای معاشرت ترجیح دارند.

البته این را هم نمی گویم که کسانی که از سلامت روانی برخوردارند تحت تاثیر رفتار دیگران قرار نمی گیرند. انسان موجودی اجتماعی است و مسلماً دیگران روی او تاثیر می گذارند. دیگران می توانند روی برداشت ما از خودمان تاثیر بگذارند. اما نفوذپذیری اشخاص، هرگز به یک اندازه نیست. بعضی ها به راحتی تحت تاثیر قرار می گیرند اما تاثیرپذیری جمع دیگری کمتر است. به همین دلیل است که مجدداً تاکید می کنم درجه و شدت استقلال اشخاص با هم تفاوت دارد.

 

منبع اصلی و مهم عزت نفس از کجا سرچشمه می گیرد

نتیجه:
پس بنابراین دستیابی به عزت نفس از عوامل بیرونی ما سرچشمه نمی گیرد به عبارتی منبع اصلی و مهم عزت نفس در درون ماست پس لازم است شروع به خودشناسی کنیم و سفری به درون داشته باشیم.

این موضوع به این معنا نیست که وجود و تاثیر عوامل بیرونی در زندگی را نادیده بگیریم بلکه میزان تاثیرگذاری عوامل بیرونی در ما انسان هاست که مهم است و این تاثیرپذیری و استقلال فردی یکی از ویژگی های مرتبط با عزت نفس است که در هر فردی که خواهان عزت نفس است، لازم است مورد بررسی قرار گیرد. یکی دیگر از عوامل لازم برای دستیابی به عزت نفس، کسب آگاهی و عملکرد است.

پنجمین مهارت در کوچینگ

پنجمین مهارت در کوچینگ

پنجمین مهارت در کوچینگ:

در مقاله های قبل به چهار مهارت در کوچینگ پرداختیم که وجود هر کدام از آنها برای گذراندن یک فرآیند کوچینگ لازم و موثر است.
پنجمین مهارت در کوچینگ چیست؟
یکی از جنبه های مثبت روابط کوچینگ آن است که مراجع به تدریج در زمینه هایی چون رفتارها و تمایلاتش خودآگاه تر می شود. یکی از مهارت های یک کوچ، در زمینه ی افزایش خودآگاهی مراجع؛ ارائه ی بازخورد مناسب و موثر است. این مهارت به مراجع، روحیه و انگیزه می دهد.
در این مقاله قصد داریم به ارائه ی(( بازخورد سازنده )) تحت عنوان پنجمین مهارت در کوچینگ بپردازیم.

سرفصل ها:

 

 منظور از بازخورد در کوچینگ چیست؟

واژه ی ((بازخورد)) به صورت عینی یعنی بازگرداندن اطلاعات به یک نفر. این اطلاعات مربوط به شخصی است که بازخورد را دریافت می کند و داده هایی را فراهم می نماید که او بتواند عملکرد یا تجربیاتش را ارزیابی کند.بازخورد می تواند محدوده ای از یک اظهار نظر معمولی مانند ((این عالی/افتضاح بود)) باشد.

متاسفانه واژه ((بازخورد)) را می توان بسته به نحوه و زمان استفاده، انتقاد نیز تداعی کرد. این سوء برداشت اغلب در محل کار رخ می دهد، زیرا در محل کار تعریف و تمجید نادر است و ناکامی یا مشاجره باید به صورت حرفه ای اداره شود. بنابراین می توان از عبارت ((می خواهم بازخوردی به شما ارائه دهم)) جهت آغاز کردن یک گفتگوی نسبتاً منفی استفاده کرد.

متاسفانه از کلمه بازخورد می توان جهت نمایشی از حرفه ای بودن در انتقاد نیز استفاده کرد.

تاسف آور است زیرا در حالی که اظهارنظرهای انتقادی شامل بازخورد هستند، اغب همان پیام را می توان به شیوه ای حمایتی و موثرتر نیز ارائه کرد.

برای مثال، نظرات زیر در مورد یک وضعیت مشابه اما به شیوه های متفاوت ارائه شده اند:

  •  ((شما ممکن است موجب ناراحتی مردم شوید چون در اظهارنظرهایتان بسیار رک هستید))
  •  ((وقتی به مارک گفتی که هیچ شانسی برای گرفتن شغل ندارد، به نظر ناراحت شد))
  •  ((وقتی به مارک گفتی که هیچ شانسی برای گرفتن شغل ندارد، به نظرم مقداری تند بود، نظر تو چیست؟))

هر سه اظهار نظر نیت یکسانی دارند که یا شیوه صحبت کردن فرد با دیگران را تغییر دهند، یا دست کم آنها را نسبت لزوم انجام این کار آگاه نمایند.

اظهارنظر اول مانند انتقادی کلی و ذهنی به نظر می رسد و ممکن است به آسانی فرد شنونده را ناراحت کند. این اظهار نظر شیوه ای حمایتی از ارائه بازخورد به یک فرد نیست.
اظهار نظر دوم در مورد رفتاری به خصوص و به شیوه ای عینی تر است و احتمال اینکه فرد را برنجاند کمتر است. این اظهار نظر نسبتاً مستقیم است، گرچه در رابطه ای سالم میان مربی و مراجع، این سطح از صداقت ایرادی ندارد.
گزینه سوم، از یک سوال جهت بررسی اندیشه فرد در مورد تاثیر احتمالی کلمات یا رفتارش استفاده می کند. این اظهارنظر به شیوه ای با صراحت کمتر می کوشد بر رفتار فرد اثر بگذارد. این نوع از نگاه و پرس و جوی ملایم می تواند روشی حمایت گرانه برای تسهیل پرس و جوی بیشتر در خصوص دیدگاه مراجع باشد.
البته تمامی بازخوردها به پیام های دشوار مربوط نمی شوند. تعریف و تمجید از یک عملکرد یا پیشرفت خوب به اندازه اظهارنظر در مورد لزوم بررسی رفتارهای مختلف حائز اهمیت است. هنگامی که پیام های بازخورد ذاتاً مثبت هستند، مزایای افزایش خوداگاهی و ترغیب پیشرفت همچنان وجود دارند.

 زمان ارائه بازخورد در کوچینگ را چگونه بشناسیم؟

در کوچینگ، ممکن است فرصت ارائه بازخورد توسط خود شما به عنوان کوچ یا توسط مراجع شما فراهم شود. در هر صورت، باید تنها در شرایطی که اعتقاد راسخ دارید ارائه بازخورد به نفع مراجع خواهد بود این کار را انجام دهید.

در اینجا به برخی شرایط مناسب جهت ارائه بازخورد اشاره می کنیم:

• بازخورد بسیار مختصر جهت بالا بردن آگاهی

به نظر می رسد که مراجع شما در یک موقعیت معین متوجه نکته مهمی نشده است یا بی اطلاع در مسیری اشتباه به پیش می رود. ممکن است از نحوه بیان یا رفتاری استفاده کند که که به نظر شما جالب یا مرتبط هم باشد. در این وضعیت اغلب با ارائه یک بازخورد فوری مثل یک نگاه کردن می توانید آگاهی او را شفاف تر کنید.

مثال هایی از این نوع بازخوردها شامل موارد زیر است؛

  •  ((متوجه شدم که اغلب هنگام توصیف شغلت به مسئله بی نظمی اریک برمی گردی و من دلیلش را نمی دانم))
  •  ((وقتی اریک رو توصیف می کنی، از کلمه ((بی نظم)) و همچنین ((یک شلخته به تمام معنا)) استفاده می کنی؛ متوجه این موضوع شدی؟))
  •  ((در جلسه اول نیز ناراحتی مشابهی را در مورد اریک ابراز کردی. آیا این دو به طریقی با هم ارتباط دارند؟))

• پیامی سنجیده تر برای برجسته کردن یک رفتار یا حذف آن

بعد از چند جلسه، متوجه می شوید که مراجع شما نسبت به گرایشی در خود که بیانگر بروز تعارض یا گرفتن حالت تدافعی سرزنش و شکایت در موقعیتی بخصوص است آگاهی ندارد.
احساس می کنید برخی از مشکلاتی که در مورد آن گلایه می کند در واقع مشکل نیستند بلکه مواردی هستند که در آن شرایط ابتدا باید مقداری زمان صرف کند تا دیدگاه دیگران را درک کند.
این موقعیت احتمالاً موقعیتی است که مراجع شما نسبت به دیدگاه شما حساس شده یا اگر قادر به درک درست نباشد آن را رد کند. بنابراین نظرات تان را به صورت موثر ابراز کنید، باید آماده باشید حتی اگر به معنی این باشد که کمی پیش از اظهار نظر، به پیام خود فکر کنید.

• هنگامی که مراجع درخواست ارائه بازخورد دارد

گاهی اوقات مراجع شما درخواست ارائه بازخورد دارد و باید تصمیم بگیرید که آیا برای فرآیند کوچینگ مناسب است یا خیر. هنگام تصمیم گیری برای ارائه نظرتان باید میان نیاز برای حفظ رابطه دوستانه و صمیمیت شما و نیاز برای توانمند و مسئولیت پذیر ماندن مراجع تان تعادل ایجاد کنید. اگر تصمیم گرفتید که دیدگاه تان حقیقتاً سودمند نیست، پس رهایشان کنید. برای مثال، به نظر می رسد که مراجع شما ناراحت یا آزرده است و می گوید؛ ((به نظر می رسد که اصلاً پیشرفت نمی کنم. نظر شما چیست؟)).

اگر نظرتان را ارائه نکنید، مراجع شما ممکن است این رفتار را به نوعی روی گردانی تلقی کند. یا حتی ممکن است تصور کند که نظرات شما منفی هستند و دوست ندارید آنها را در میان بگذارید.

 چه زمان هایی برای ارائه ی بازخورد در کوچینگ مناسب نیست؟

گه گاهی موقعیت هایی وجود دارند که ارائه بازخورد آنچنان مفید نیست. برای مثال؛

  •  زمانی که به نظر می رسد ارائه بازخورد بهانه ای برای مراجع جهت خودداری از مسئولیت پذیری است: مثلاً: ((اوه نمی توانم تصمیم بگیرم؛ به نظرت چکار باید بکنم؟)).
  • در صورتی که ارائه بازخورد جریان یک گفتگو یا فرآیند تفکر مراجع را مختل کند.
  •  در صورتی که امکان داشته باشد ارائه بازخورد منجر به سبکی بیش از حد دستوری شود: برای مثال؛ ((نظر خودم رو در مورد شرایطت بهت می گم)).
  •  زمانی که فکر می کنید برای ارائه بازخورد به شیوه ای موثر، اطلاعات کافی در اختیار ندارید؛ برای مثال ((خب، حدس من این است که باید…)).
  •  زمانی که با گذشت زمان، مراجع تعداد بسیار زیادی بازخورد، برای مثال از طرف افراد خارج از فرآیند کوچینگ، یا خود مربی یا کوچ دریافت می کند.

 

 چگونه بازخورد اثربخش در کوچینگ ارائه کنیم؟

شما به عنوان یک کوچ یا مربی طبیعتاً باید توازن میان مزایا و معایب ارائه بازخورد را حفظ کنید و بر این اساس عمل کنید.
بازخورد باید:

  •  با نیت مثبت ارائه شود.
  •  بر اساس حقیقت و رفتار باشد.
  •  سازنده و سودمند باشد.

بازخوردی که به صورت ناشیانه بیان و ارائه شود مانند انتقاد به نظر می رسد. برای مثال؛ ((در این مورد خیلی بی پروا و تند رفتار کرده ای)). شما به عنوان یک کوچ یا مربی طبیعتاً باید به آنچه می گویید و نحوه بیان آن توجه داشته باشید تا از بروز این مسئله جلوگیری کنید. برخی افراد در مقایسه با دیگران نسبت به شنیدن بازخورد پذیراتر هستند و شما باید توانایی خود در ارائه پیام های بالقوه سخت را به شیوه ای که انگیزه مراجع حفظ شود، تقویت کنید.

با وجود اینکه دستورالعمل های ارائه بازخورد در رابطه مربی_مراجع کاربرد دارند، ممکن است برای افرادی که خارج از فرآیند کوچینگ به دیگران بازخورد می دهند نیز مناسب باشند.

ارائه بازخورد با نیت مثبت: دلایل منفی و مثبت برای ارائه بازخورد به افراد وجود دارند. به عنوان مثال؛ دلایل مثبت:

  •  به منظور کمک به فردی برای یادگیری آنچه از آن سود می برد.
  •  به منظور پشتیبانی از فردی جهت دستیابی به هدف یا قصدش.
  •  به منظور کمک به فردی جهت چیره شدن بر مشکلی که او را آزرده می کند.
  •  به منظور سپاسگزاری از مراجع و ایجاد احساس ارزشمند بودن در او.

دلایل منفی:

  •  به منظور ((به حساب کسی رسیدن)).
  •  به منظور کنترل کردن یا مسلط شدن بر فردی؛ برای مثال، به آنها بگوییم که چه کاری باید انجام دهند.
  •  به منظور کمک به کسی که از ارائه بازخورد به دیگران اجتناب می کند؛ یعنی از جانب یک فرد دیگر پیامی را ارسال کنیم.
  •  در صورتی که خودباوری یا اعتماد به نفس فرد به اندازه ای آسیب ببیند که برای انعطاف پذیری و آرامش او مضر باشد.

زمانی که نیت ما برای فرد آشکار و مثبت باشد، احتمال اینکه پیامی ارائه دهیم که آن را حمایتی و محترمانه تلقی کند بیشتر است. اگر پیامی باشد که ارائه آن دشوار است، گاهی اوقات می توانیم با صحبت در مورد نیت خود پیش از ارائه بازخورد به فرد کمک کنیم.

به عنوان مثال:
مربی یا کوچ: دوست دارم بازخوردی را به تو ارائه دهم، چون می دانم اخیراً به دلیل عدم پشتیبانی از جانب همکارانت مقداری، ناراحت هستی. من نظراتی دارم که می تواند به تو کمک کند دیدگاه دیگری نسبت به این موضوع پیدا کنی.

هنگام ارائه بازخورد صداقت خود را حفظ کنید:

قضاوت های شخصی، سرخوردگی یا نیاز برای کنترل یک موقعیت به احتمال زیاد توانایی کوچ یا مربی برای ارائه بازخورد موثر را مختل می کند. برای مثال، به نظر می رسد مراجع بیش از حد طولانی در مورد مسئله ای فکر می کند و کوچ که می پنداشت این تصمیم برای اکثر مردم کار ساده ای است، ناامید می شود.

مربی یا کوچ: می توانم به تو بازخوردی ارائه کنم؟
مراجع: ام…بله.
مربی یا کوچ: به نظر می رسد که داری طفره می روی. فکر کنم الان دیگر باید تصمیم بگیری و به آن پایبند باشی.

اگر کوچ یا مربی صادق می بود، تصدیق می کرد که به دلیل تاخیری که او را می رنجاند، چنین نظری را ارائه کرده است. این نیت برای مراجع موفقیت قریب الوقوع او و آرامشش سودمند نیست. این اظهار نظر ممکن است هم احساسات و هم فرآیند تصمیم گیری مراجع را مختل کند.
با توجه به ناامیدی و آزردگی کوچ یا مربی، ارائه بازخورد مداخله نامناسبی بود. گزینه دیگری که با نیت مثبت تری برای مراجع ارائه می شود می توانید این باشد:

کوچ یا مربی: می توانم نظرم را ارائه کنم؟
مراجع:ام…بله.
کوچ: به نظر میرسه که میلی به گرفتن این تصمیم نداری و من علتش را نمی دانم؟
مربی با ارائه نظری عینی تر در مورد تاخیر آشکار و همچنین انگیزه ای جهت پرس و جوی بیشتر، نیت مثبت خود جهت برآورده کردن نیازهای مراجع در آن لحظه را نشان می دهد.

در صورتی که بازخورد حقیقی و براساس رفتاری باشد که فرد بتواند آن را تغییر دهد، احتمال اثرگذار بودنش بیشتر می شود. اغلب بهترین راهکار اظهارنظر در مورد رفتار است، زیرا فرد می تواند خوشحال باشد که انتخاب هایی در خصوص نحوه رفتار خود دارد.

بازخوردی که غیرواقعی یا مبهم نباشد موجب می شود فرد با خود فکر کند که ((این رفتار واقعاً مناسب نیست، هست؟))، یا ((باید این رفتار خود را اصلاح کنم)).

ارائه بازخوردی که به شخصیت یا هویت فرد مربوط باشد نیز دشوار است، با وجود اینکه تغییر رفتار به نظر امکان پذیر می رسد، تغییر آنچه هستیم غیرممکن می نماید.

بازخوردی سازنده و مفید خلق کنید: یکی از نشانه های کوچ ماهر توانایی او در ساده تر کردن شنیدن و هضم بازخوردهای دشوار یا ناراحت کننده برای مراجع است.

برای اینکه مراجع بازخورد را سازنده تلقی کند، گفتگو باید در یک حد متعادل برای او مثبت باشد. مراجع باید احساس کند مربی قلباً به دنبال موفقیت و رفاه است و این گفتگو برای پشتیبانی از رشد و پرورش آنها ارزشمند است.

مشخصاً، مراجع باید مزایایی را از بازخورد به دست آورد. در صورتی که بازخورد مستقیماً به اهداف مراجع مرتبط باشد، این موضوع تحقق خواهد یافت. اما اگر بازخورد مستقیماً به اهداف مراجع مرتبط نباشد؛ کوچ باید هنگام بررسی نیت خود در ارائه بازخورد اطمینان حاصل کند که با مزایای مناسبی همراه است.

برای اینکه مراجع قادر باشد بازخورد بالقوه دشواری را هضم کند، به عنوان کوچ باید از رفاه عاطفی مراجع خود در سراسر گفتگو حمایت کنید.

در اینجا به چند روش برای انجام این کار اشاره می کنیم:

  •  پیام های دشوار را با اظهارنظرهای مثبت متعادل کنید.
  •  مسئولیت شخصی دیدگاه هایی که ارائه می کنید را برعهده بگیرید: برای مثال؛ ((این طور که من متوجه شدم)) یا ((این طور که من فکر می کنم)).
  •  از کلمات یا عبارت همراه با تاکید خنثی یا خفیف جهت توصیف شرایط یا عواطف دشوار استفاده کنید: برای مثال؛ ((مقداری ناراحتی))، ((اندکی مقاومت)) و غیره.
  •  از نشانه ای غیرکلامی برای ارتباط برقرار کردن به صورت حمایتی استفاده کنید: برای مثال؛ طرز قرارگیری بدن، حالت های چهره، لحن حرف زدن، ارتباط چشمی، غیره.
  •  نگرش ها را به اهداف پیوند دهید: برای مثال، ((می خواهم بدانم که آیا در بلند مدت این موضوع می تواند به اشتیاقت برای ساخت تیمی قوی تر کمک کند)).

نتیجه:
پس پنجمین مهارت در فرایند کوچینگ، ارائه ی بازخورد سازنده است. این مهارت، لازم است به طور منظم تمرین شود تا فرآیند کوچینگ به شکل موثری طی شود.
در واقع با تمرین منظم هر یک از مهارت ها می توانید توانایی خود را فراتر از اکثر مردم تقویت کنید. به عنوان کوچ، هنگامی که از ترکیب این مهارت ها استفاده کنید، جلسات کوچینگ به صورت طبیعی و موفقیت آمیز به پیش می روند.

چهره ی عزت نفس

چهره ی عزت نفس

چهره‌ی عزت نفس

زمانی که از موضوع عزت نفس آگاهی پیدا می‌کنیم و به دنبال بازسازی آن در خود هستیم معمولاً این سوالات ذهن ما را مشغول می‌کند که؛
انسان های دارای عزت نفس چگونه هستند؟
چه ویژگی هایی دارند؟
آیا انسان هایی هستند که هیچ گونه نقصی ندارند؟
زبان بدن و چهره‌ی آنها چگونه است؟
چگونه آنها را بشناسیم و چه مشخصاتی دارند؟
به طور کل عزت نفس سالم چگونه در انسانها نمود پیدا می‌کند؟
و…

در این مقاله قصد داریم به چگونگی عزت نفس در انسان ها بپردازیم.

 سرفصل ها:

 

عزت نفس چگونه است و چه شکلی دارد

عزت نفس در ما و دیگران به شکل های خاص ظاهر می‌شود. البته تضمینی در این مورد وجود ندارد اما وقتی همه‌ی صور عزت نفس وجود داشته باشد، بروز آن هم مسلم می‌نماید.

عزت نفس را می‌توان در حالت چهره، رفتار و حتی در صحبت و حرکت اشخاص مشاهده کرد و یا در تمجید شدن و تعریف کردن، در ابراز محبت، در احساس امتنان و تشکر و نظایر آن دیده می‌شود.

برخوردهای باز و گشاده با انتقادها و راحتی در تصدیق اشتباه ها، اینها نمونه هایی از تجلی عزت نفس است. اما عزت نفس با کامل و صددرصد بی عیب و نقص بودن بی ارتباط است.

چهره‌ی دیگر عزت نفس این است که کلام و حرکت های شخص از کیفیت راحت و خود به خود برخوردار است. به عبارت دیگر طرز کلام و حرکت های شخص نشان‌ می‌دهد که او در جنگ با خویشتن نیست.

هماهنگی میان آن چه شخص می‌گوید و انجام می‌دهد و طرز نگاه، صحبت و حرکاتش، تجلی عزت نفس است. راحتی در پذیرا شدن نقطه نظرهای جدید، تجربیات تازه و نشان دادن کنجکاوی در این امور نشانه وجود عزت نفس است.

کسی که از عزت نفس مناسب برخوردار است هرگز اجازه نمی‌دهد که احساس اضطراب یا نبود احساس امنیت خاطر، او را کلافه کند زیرا پذیرفتن اضطراب و مدیریت آن به نظر آن قدرها دشوار نمی‌رسد.

کسی که عزت نفس دارد می‌تواند از جنبه های لطیف و خوشایند خود و دیگران استفاده نماید. کسی که عزت نفس دارد در برابر موقعیت ها و چالش های مختلف زندگی انعطاف نشان می‌دهد. زیرا به ذهن خود اطمینان دارد و زندگی را شکست تلقی نمی‌کند.

 

عزت نفس چگونه است و چه شکلی دارد

کسی که عزت نفس دارد در برخورد با دیگران از قدرت ابراز وجود برخوردار است.

کسی که عزت نفس دارد در شرایط استرس و فشارهای روانی، از خود مقاومت و پایداری نشان می‌دهد.

عزت نفس در اشخاصی که از این ویژگی برخوردارند، در حالت چشمانشان، در نشاط چهره و زنده دلی شان، به چشم می‌خورد. کسی که عزت نفس دارد در احساسی از آرامش به سر می‌برد. پوست بدنش شاداب است، حالت قرار گرفتن چانه اش با سایر بخش های بدنش در هماهنگی است. آرواره های شل و آزاد و رها دارد.

اشخاصی که از عزت نفس قوی برخوردارند. شانه هایی نرم و راحت و با این حال قائم، دست هایی در حالت آرامش و قامتی راست و متعادل دارند و موقع راه رفتن به نظر مصمم و هدفمند می‌رسد.

عزت نفس سالم با چه ویژگی هایی در ارتباط است

عزت نفس سالم با خردگرایی، واقع گرایی، شهودی بودن، خلاقیت، استقلال، انعطاف پذیری، توانایی رو به رو شدن با تغییر، تمایل به اذعان اشتباه، نوع دوستی و علاقه به تعاون و همکاری در ارتباط نزدیک است. اگر معنای عزت نفس را به درستی درک کنیم، منطق این همبستگی کاملاً مشخص می‌شود.

  • خردگرایی: اشخاص دارای عزت نفس زیاد، خردگرا هستند.
  • واقع بینی: واقع بینی به معنای احترام گذاشتن به واقعیت هاست. کسی که نتواند میان واقعی و غیرواقعی تفاوت بگذارد نمی‌تواند با چالش های زندگی برخورد سازنده داشته باشد. صاحبان عزت نفس زیاد جملگی واقع بین هستند.
  • شهودی بودن: اغلب اتفاق می‌افتد که تعداد متغیرهایی که باید مدنظر قرار بگیرند و پردازش شوند به قدری زیاد است که ذهن هشیار توان رسیدگی به آنها را ندارد. این جاست که برخورد شهودی با موضوع پیش می‌آید. تنها در این شرایط است که ذهن می‌تواند درباره‌ی موضوع مورد نظر تصمیم بگیرد.

بسیاری از مقامات بلند پایه‌ی سازمان های تجاری و موسسات اقتصادی، این گونه به موفقیت های قابل ملاحظه رسیده اند.

  • خلاقیت: خلاق ها در مقایسه با سایرین بیشتر به علامت ها و اشاره های درونی خود بها می‌دهند و به جای پرداختن به آرا نظرات دیگران به ذهنیات خود توجه دارند. خلاق ها خودکفاتر هستند. ممکن است از دیگران مطالبی بیاموزند و از آنها الهام بگیرند، اما در مقایسه با متوسط سایرین به افکار و فراست های خود توجه دارند. اشخاص با عزت نفس زیاد از نیروی خلاقه‌ی خود استفاده می‌کنند. اما کسانی که عزت نفس اندک دارند به فرآوره های ذهن خود توجه کافی نمی‌کند.
  • استقلال: داشتن استقلال رای، نشانه‌ی عزت نفس سالم و ناشی از آن است. قبول مسئولیت در قبال خود نیز نشانه‌ی عزت نفس سالم است. کسی که برای رسیدن به موفقیت  و خوشبختی و برای دستیابی به اهداف خود مسئولیت پذیر باشد دارای عزت نفس سالم است.
  • انعطاف پذیری: داشتن انعطاف کافی بدین معناست که بتوانیم با تغییر در شرایط کار و زندگی به راحتی کنار بیاییم. چسبیدن به گذشته، در شرایط تغییر اوضاع و شرایط، نشانه‌ی نداشتن امنیت خاطر و اعتماد به خویشتن است.

سختی و بی انعطافی چیزی است که گاه حیوانات هراسیده به نمایش می گذارند. به عبارت دیگر سر جای خود خشک و منجمد می‌شوند. بسیاری از شرکت ها نیز در معرض رقابت رقبای قدرتمند، گرفتار عدم انعطاف می شوند هرگز نمی‌پرسند از رقبایمان چه نکته ای می آموزیم. به جای آن هم چنان پایبند شیوه های گذشته خود باقی می مانند. سختی و

 بی انعطافی اغلب از آن روست که ذهن به خود اطمینان نمی‌کند تا با شرایط نا آشنای جدید رو به رو گردد. اما برعکس، انعطاف پذیری نشانه‌ی عزت نفس سالم است.

  • توانایی رو به رو شدن با تغییر: عزت نفس، از تغییر هراسی به دل راه نمی‌دهد. عزت نفس با واقعیت ها سر و کار دارد، اما تردید و دودلی با آن سر ستیز دارد. عزت نفس زمان واکنش را سرعت می‌بخشد اما تردید و دودلی از آن می‌کاهد. به همین دلیل است که در روزگار به سرعت در حال تحول و تغییر ما، سازمان ها، موسسات اقتصادی و تجاری به آموزش عزت نفس به همکارانشان توجه فراوان نشان می‌دهند. مدارس و دانشگاه ها هم به دانشجویان آموزش عزت نفس می‌دهند تا بتوانند در شرایط دنیای امروز دوام بیاورند.
  • تمایل به اصلاح اشتباهات: یکی از ویژگی های عزت نفس سالم توجه به حقایق و واقعیت هاست.

واقعیت ها در مقایسه با باورها از اولویت بالاتری برخوردارند. حقیقت از درست و راست گفتن موجه تر است. اگر اعتماد به خود با احترام به حقیقت رابطه داشته باشد، در این صورت اصلاح کردن یک اشتباه، بر وانمود به اشتباه نکردن مقدم می‌شود.

کسی که از عزت نفس سالم برخوردار است هرگز از این که بگوید (اشتباه کردم) ابایی ندارد. انکار و رفتار تدافعی نشانه های نداشتن احساس امنیت خاطر، احساس گناه، احساس بی کفایتی و احساس شرم و خجالت هستند.

کسی که عزت نفس ندارد قبول هر اشتباه را به حساب تحقیر شدن خود می‌گذارد.

 

تمایل به اصلاح اشتباهات

  • نوع دوستی و تعاون: افرادی که درباره‌ی رشد کودک مطالعه می‌کنند خوب می‌دانند که اگر به کودک احترام گذاشته شود، او احترام را به دل می‌ریزد، درون سازی می‌کند و بعد متقابلاً به دیگران مهر می‌ورزد و به آنها احترام می‌گذارد.
    برعکس اگر با کودک بدرفتاری شود، او نیز متقابلاً با دیگران بدرفتاری می‌کند. اگر من دارای احساس امنیت خاطر باشم، اگر حق خودم بدانم که وقتی می‌خواهم جواب آری بدهم از لفظ (آری) و اگر بخواهم جواب منفی بدهم از لفظ (نه) استفاده کنم، نوع دوستی و خیرخواهی نتیجه ای است که به دست می‌آورم. نیازی به ترسیدن از دیگران نیست.
    اگر زیستن را حق خودم بدانم، اگر اطمینان کنم که به خودم تعلق دارم و از اعتماد به نفس دیگران هراسی به دل راه ندهم، در این صورت همکاری با آنها برای دستیابی به هدف های مشترک خود به خود ایجاد می‌شود. شخصی با این خصوصیات به روشنی می‌تواند بسیاری از نیازهای خود را برطرف سازد و هرگز تحت تاثیر تردید و ترس فلج نمی‌شود. همدلی در اشخاصی که از سلامت عزت نفس برخوردارند به وفور دیده می‌شود.

نتیجه:

پس همان طور که مشخص شد افرادی که دارای عزت نفس سالم هستند، ویژگی هایی مثل واقع بینی، خردگرایی، استقلال، انعطاف پذیری و… دارند حتی این افراد ویژگی هایی در ظاهرشان هست که در افراد فاقد عزت نفس دیده نمی‌شود.

 زمانی که میزان عزت نفس را در خود شناسایی می‌کنیم لازم است نسبت به ویژگی های مرتبط با عزت نفس آگاهی و شناخت پیدا کنیم تا در نهایت بتوانیم این ویژگی ها را در خود به وجود آوریم و آنها را تمرین کنیم تا یک زندگی سالم را برای خود رقم زنیم.

 

چهارمین مهارت در کوچینگ

چهارمین مهارت در کوچینگ

چهارمین مهارت در کوچینگ

وقتی سوال می پرسید، مرا به تفکر وا می داشت یا نوع سوال طوری بود که عصبانی نمی شدم و حس سرزنش و بازپرسی هم نداشتم و از آن مهم تر پاسخی را می دادم که مدت ها به دنبالش بودم در واقع گویی راه حل مشکلم را می یافتم و مسئله ی پیش آمده برایم شفاف و روشن می شد.

وقتی با دوستم که یک مربی بود، این تجربه هایی که مربوط به جلسات کوچینگم بود را در میان گذاشتم، به من رو کرد و گفت: پرسیدن سوالات موثر یکی از مهارت های یک کوچ یا مربی است که لازم است در یک فرآیند کوچینگ جریان داشته باشد. در این مقاله قصد داریم به پرسیدن سوالات موثر به عنوان چهارمین مهارت در کوچینگ بپردازیم.

  

سرفصل ها:

پرسیدن سوالات موثر در کوچینگ

اگر مدیر و کارمند که هم اکنون در نقش کوچ و مراجع هستند بخواهند سفر مشترک خود را در دنیای ناشناخته های کوچینگ(رجوع؛ مقاله ی کوچینگ چیست؟) و توسعه کارکنان آغاز کنند، سوالات کوچ یا مربی در حکم چراغ روشنایی بخشی است که مسیر را برای آنها روشن می کند. به بیان دیگر اگر کوچ یا مربی بخواهد به بهترین شکل کوچینگ کند می بایست بهترین سوالات ممکن را از مراجع خود بپرسد.

مهارت پرسیدن سوالات قوی به صورت مداوم، توانایی ارزشمندی است که در همه مربیان به یک اندازه نیست. این توانایی و مهارت قطعاً با تمرکز و تمرین قابل ارتقاست.

در کوچینگ مطرح کردن یک سواال با عباراتی ساده و در زمان مناسب می تواند موانع را برطرف کند، دانسته های پنهان را آشکار سازد و بینش های موجود بالقوه برای تغییر مطلوب را کشف کند.

اساسی ترین پرسش در اینجا این است که یک سوال خوب دقیقاً چگونه است:

  1. ساده است.
  2. هدفی دارد.
  3. بر مسیر تفکر(شیوه فکر کردن) مراجع تاثیرگذار است بدون آنکه آن را به کنترل خود درآورد.

چگونه باید در جلسه کوچینگ سؤال بپرسید؟

1. ساده بگیرید

سوالات ساده غالباً بیشترین تاثیر را دارند. زیرا این قبیل سوالات به مراجع اجازه می دهد تا به جای تلاش برای درک آنچه از او سوال شده است بر روی پاسخی که می خواهد بدهد تمرکز کند. به علاوه سوالات ساده بسیار راحت تر از سوالات پیچیده وارد قلب مساله می شوند زیرا ماهیت آنها جهت یابی مستقیم(بدون انحراف) به سمت موضوع است.

مثلاً ((در مورد این مساله چه چیزی مهم است؟)) یا ((علت آن چیست؟)). در این زمینه نیازمند ایجاد تعادل بین ((بیان مستقیم و سرراست)) یا به عبارت دقیق تر همان طرح سوالات ساده از یک سو و ((حفظ ارتباط مناسب بین کوچ و مراجع)) از سوی دیگر هستیم و این کاملاً امکان پذیر است.

 

2. سوالات پیچیده موجب سردرگمی افراد می‌شود.

هنگام سوال پرسیدن، بیش از حد هوشمندانه و زیرکانه عمل کردن درست نیست، متاسفانه یک کوچ یا مربی همواره قادر به پرسیدن سوالات ساده و شفاف نیست. شاید کوچ از مراجع خود بشنود که ((برایم مهم است که درآمد بیشتری داشته باشم)). کوچ یا مربی ممکن است که تصمیم به شناسایی علت این کار بگیرد و به صورت زیر پاسخ دهد:

سوال بسیار پیچیده: (( وقتی به انگیزه های خودت بابت این کار فکر می کنی و علت علاقه ات به درآمد بیشتر را در نظر می گیری، متوجه چه چیزی می شوی؟))

این سوال خوبی نیست. بسیار طولانی و پیچیده است. از شنونده درخواست شده که چیزی را مقایسه، تحلیل و درک کند. همچنینی انگار کوچ یا مربی پاسخ این سوال را می داند و مراجع تحت فشار ضمنی قرار دارد که یک نتیجه خاصی رسیده و پاسخ مدنظر کوچ را بدهد. اگر مراجع پاسخ ((اشتباهی)) بدهد یا در حالت بدتر، نتواند پاسخی را ارائه کند، این گفتگو می تواند ناخوشایند یا ملال آور شود.

پاسخ این سوال هم می تواند به همان اندازه سطحی باشد: مثلاً، ((نمی دانم، فکر کنم ذات من این گونه است)). به علاوه لحن ظریفی وجود دارد که گویی علاقه فرد به درآمد بیشتر، کار ((اشتباهی)) است.

این عبارت شبیه عبارتی است که والدین در حین بحث با فرزندانشان درباره یک مسئله، از آن استفاده می کنند: ((چرا این قدر گریه و سر و صدا می کنی؟)) به خاطر داشته باشید وقتی فردی را در گفتگو دچار اشتباه بدانیم، صمیمیت خود را از دست می دهیم.

ایجاد صمیمیت و ارتباط اولین مهارت در کوچینگ(رجوع؛ مقاله ی اولین مهارت در کوچینگ) است.

 

گزینه ((ساده)) دیگر می تواند بدین ترتیب باشد:

پرسیدن ((چرا)). ((چرا می خواهی درآمد بیشتری داشته باشی؟))

فهمیدن و پاسخگویی به ان آسان است، اما کلمه ((چرا)) را دارد که همراه با خطر است.

وقتی از کسی می پرسیم ((چرا))، ممکن است این گونه برداشت کند که باید خود را توجیه کند.

وقتی فردی این فشار را حس می کند، ممکن است حالت دفاعی گرفته و دلیل ((منطقی)) را برای اعمال خود ارائه کند: مانند ((خوب من این گونه می خواهم، چرا باید به دستمزد کمی که اینجا به من می دهد کفایت کنم؟)) اگر واقعاً لازم است که سوال را با کلمه ((چرا)) شروع کنید، با لحن ملایم تری صحبت کنید تا صمیمیت میان شما حفظ شود.

3. سوالات خوب مانند کلیدی هستند که درها را باز می‌کنند.

بهترین سوال، سوالی است که به دلیل سادگی و مودبانه بودن لحن آن، مراجع بتواند به آن پاسخ بدهد. اگر سوال مفید باشد، اطلاعات لازم را برای ادامه مفید گفتگو به دست می آورد. برخی سوالات تاثیرگذار عبارت اند از:

  • ((آیا می توانی کمی بیشتر درباره اهمیت درآمد از دیدگاه خودت توضیح دهی؟))

این سوال ملایم و محترمانه ای است، شاید کمی کلی باشد، اما می تواند موجب پیشرفت گردد.

  • ((پس پول مهم است، می توانی کمی بیشتر راجع به این موضوع صحبت کنی؟)) این سوال کمی سطحی تر و غیرمستقیم تر بوده و با این وجود ممکن است کارآمدتر باشد. اگر کاملاً موثر نباشد لااقل می توانید مطمئن باشید که شما به هدف نزدیک تر می کند.
  • ((درآمد بیشتر از چه لحاظ برای تو مهم است؟)) این سوال مستقیم تر بوده و به نزدیکی و لحن نسبتاً ملایم شما بستگی دارد.

در کوچینگ، سوالات ساده به روان بودن گفتگو کمک می کنند زیرا مراجع می تواند بر روی افکار خود تمرکز کرده و به راحتی پاسخ دهد.

4. هدف ساده ای از سوال خود داشته باشید.

وقتی که از کسی یا حتی خودمان سوال می پرسیم، این سوال معمولاً هدفی دارد. به طور مثال، برخی سوالات اطلاعات کسب می کنند؛ برخی سوالات بر تفکر یک فرد تاثیر می گذارند. در کوچینگ، سوالات یک کوچ یا مربی ماهر معمولاً هر دو کار را انجام می دهد.

البته کوچ یا مربی ممکن است گاهی بی دلیل سوال بپرسد. وقتی سوال غریزه و تجربه را ترکیب می کند، این کار مناسب است. البته، این بیشتر یک استثناست تا قاعده. اگر مرتباً سوالات تصادفی و بی هدفی را بپرسیم، بدون شک گفتگوی بسیار عجیبی را رقم می زنیم.

برای تبدیل شدن به یک کوچ(رجوع؛ مقاله ی کوچ های حرفه ای و موفق) یا مربی، به اجبار بیرونی یا نیت درونی خود قبل از پرسیدن سوال توجه کنید و سپس سوال مقتضی با آن مقصود خود را بسازید. این کار را به شکلی ساده و معطوف به اصل موضوع انجام دهید.برای مثال اگر می خواهید بدانید که طرز فکر شریک یک مراجع نسبت به مساله چیست بپرسید: ((شریک شما در این باره چه فکری می کند؟))

 

5. از سوالاتی با لحن قضاوت اجتناب کنید.

سوالات می توانند کارهای مثبت زیادی را مانند شفاف سازی، بررسی دیدگاه های مختلف و غیره در یک گفتگو انجام دهند. متاسفانه، می توانند موجب کاهش راه حل ها، قضاوت تلویحی(غیر صریح) و ایجاد احساس فشار یا احساس تدافعی در مراجع هم شوند.

باید مراقب باشید که نظرات شخصی قاطعانه، هدف سوالات شما را تخریب نکنند.

 

6. تاثیرگذاری در برابر کنترل

وقتی از فردی سوال می پرسید، بر جهت افکار او تاثیر می گذارید. به طور مثال، سوال ((بهترین تعطیلات دوران کودکی ات چه بود؟))، شما را وادار به تفکر درباره تعطیلات گذشته می کند. گر چه تلویحاً اشاره می کند که شما زمانی تعطیلات خوبی را سپری کردید اما تقریباً بی طرف است و به شما نمی گوید که چه فکری کنید.

در کوچینگ، یک کوچ مشارکتی(رجوع؛ مقاله ی کوچینگ مشارکتی چیست؟) به دنبال حفظ تعادل میان تاثیرگذاری و کنترل است. سوالات کنترل کننده گزینه های پیش رو را محدود می کنند، حاوی قضاوت هستند یا فرد را برای ارائه پاسخ ((صحیح)) تحت فشار قرار می دهند.

در بعضی موارد مانند اشاره به نکات آشکار، این سوالات می توانند مناسب باشند؛ به طور مثال، ((آیا این قرار با تعطیلات تو تداخل ندارد؟)) البته من معمولاً استفاده از این سوالات را توصیه نمی کنم. این سوالات مانع تفکر و ابراز درونی می شوند و کوچ یا مربی با خطر از دست دادن اطلاعات، از دست دادن صمیمیت یا هر دو مورد مواجه است.

 

7. دیگران را دچار اشتباه ندانید.

برخی سوالات به نوعی فرد دیگر را دچار اشتباه دانسته یا حاوی سرزنش هستند. وقتی ما فردی را راجع به چیزی ((دچار اشتباه)) می دانیم، بین خود جدایی ایجاد می کنیم: مثلاً، ((فکر نمی کنی که کمی نامهربان بودی؟)).

لحن خود را تغییر دهید تا سوال تغییر کند. لحن پرسش شما، معنای دیگری به سوال شما می دهد. با لحن، گرمی و سرعت صدای خود، به سادگی سوالات خود را شفاف تر، سردتر، حامیانه تر یا منتقدانه تر کنید.

خواهید دید که می توان با لحن نادرست، یک سوال مفید را تخریب کرد. همچنین وقتی در یک سوال ناگهانی یا احتمالاً خطرناک، از لحن مثبت استفاده می کنید، احتمال دارد که پاسخ خوبی دریافت کنید.

8. سوالات قوی

سوالات قوی ابزار ارزشمندی برای شما در زمینه کوچینگ(رجوع؛ مقاله ی فرآیند کوچینگ) هستند و می توانید در وضعیت های مختلف آنها را بپرسید. سوالات قوی می توانند فواید بالقوه بسیاری داشته باشند:

  • آنها جهت تمرکز فکر را تغییر می دهند، مانند تمرکز از مسئله به روی راه حل.
  • آنها می توانند به مراجع کمک کنند تا حس قدرتمندانه تر و سازنده تری نسبت به یک وضعیت داشته باشند.
  • آنها از خلاقیت استفاده کرده و راه هایی را ایجاد می کنند.
  • آنها می توانند یک مسئله را مانند چالش یا فرصت جلوه دهند.
  • آنها می توانند موجب پیشروی مثبت، یعنی پیشروی به سمت راه حل یا عمل شوند.

سوالات قوی به گونه ای طرح می شوند که مسئله را در برگرفته و همراه با پاسخ هستند. پاسخ این سوالات به شکل بنیادین ارتباط دارد، نه مسئله سطحی.

وقتی در واکنش به یک وضعیت، سوال بسیار تاثیرگذار را می پرسیم، تاثیر آن را بر ذهن دیگران می توان حس کرد. ذهن ما نمی تواند در برابر چالش یک سوال تحریک برانگیز مقاومت کند.

سوالات قوی نوعی امید را در یک مشکل ایجاد می کند که قبلاً به نظر غیرممکن می رسید. به طور مثال، تصور کنید که مرتباً از نیاز به تعطیلات و همچنین نیاز به پول برای تعمیر خودرو خود گلایه می کنید. خودرو خود را دوست ندارید و ماشین کوچک تری را ترجیح می دهید اما تعویض آن خیلی دشوار به نظر می رسد. سپس یک نفر از شما می پرسد که:

((چطور می توانی خودرو دلخواه و تعطیلات مورد نیازت را داشته باشی؟)) این سوال شما را به فکر می اندازد، این طور نیست؟ حالا در اینجا ممکن است موضوعی پیش بیاید که اگر سوال شما موجب پیشرفت نشد چه؟ برخی اوقات، صرف نظر از تعداد سوالات خوبی که از مراجعین می پرسید، آنها سردرگم هستند و نمی توانند به خوبی سوال شما را پاسخ دهند. به عنوان مثال، ممکن است بپرسید که ((چه کار دیگری را ممکن است برای کمک به تیم در این زمینه انجام دهی؟)) و مراجع شما ممکن است پاسخی نداشته باشد.

شما به این دلیل سوال کردید که می خواستید به آنها کمک کنید تا راه های خود را بشناسند یا درس عبرتی از این اتفاق بگیرند. همچنین ترجیح می دهید که در صورت امکان، این تفکرات از سوی مراجع مطرح شود. اما به نظر می رسد که او نتواند به پاسخ مفیدی برسد. به طور مثال: ((من اصلاً نمی دانم.))

 

موارد زیر، راه های احتمالی برای شما هستند:

9. توقف؛ با سکوت به او کمک کنید تا فکر کند.

سکوت یک ابزار کمتر استفاده شده و قدرتمندی در کوچینگ است، زیرا فضایی را برای فرد دیگر ایجاد می کند تا آرامشی به فرآیندهای ذهنی خود بدهد.

سکوت معمولاً برای فردی که آن را تجربه می کند، از کوچ یا مربی که آن را رعایت می کند راحت تر است زیرا تمایل ما معمولاً این است که به پیشروی گفتگو کمک کنیم. برخی اوقات بهتر است تا افراد را ترغیب به سکوت کنیم. به طور مثال: ((بسیار خوب، پس می شود یک لحظه به آن فکر کنیم؟)).

به خاطر داشته باشید که با لحن ملایم تری صحبت کنید تا صحبت شما بیشتر یک تشویق باشد تا یک دستور.

10. سوال مبهم تری بپرسید.

برخی اوقات یک سوال مبهم و کلی تر مفید است، زیرا فشار مبنی بر ضرورت یک طرز تفکر خاص را برای فرد کاهش می دهد.

نمونه هایی از سوالات مبهم عبارت اند از ((سایر گزینه های شما چه بود؟)) یا ((انجام چه کاری را مدنظر قرار داده اید؟)) و ((چه فکری درباره آن می کنید؟))

 

از خلاصه ها و مشاهدات برای آزادسازی فکر فرد استفاده کنید.

لطفا به یاد د اشته باشید که علاوه بر پرسش سوال، کوچینگ شامل چیزهایی دیگری نیز می شود. وقتی سوال ما موجب پیشرفت نمی شود، ممکن است که تمایل به ارائه ایده یا پیشنهاد داشته باشیم: به طور مثال، ((خوب می توانستی ابتدا درباره وضعیت کلی با تیم صحبت کنی.))

معمولاً این شیوه کوچ یا مربی برای آگاه کردن مراجع نیست به علاوه ایده ما ممکن است نامربوط باشد. در عوض توصیه می کنم که استفاده از خلاصه ها یا مشاهدات را فرابگیرید، تا فضای بیشتری را برای تفکر به فرد داده و به او جهت تمرکز بر راه حل یابی بهینه کمک کنید.

نتیجه:

پس یکی از مهارت ها در کوچینک که لازم است یک کوچ یا مربی داشته باشد و همچنین در خود پرورش دهد تا این فرآیند به طور تاثیرگذاری پیش رود، پرسیدن سوالات موثر است که در این مقاله به طور مفصل به صحبت درباره ی آن پرداختیم.

عشق رمانتیک و رابطه

عشق رمانتیک و رابطه

مقدمه:

آیا عشق رمانتیک شما ، ماندگار شده است؟

تعریف می کرد: “اول که وارد رابطه با او شدم همه چیز عالی و رویایی بود اما کم کم همه چیز تیره و تار شد و برایم سوال بود که اون همه عشق و هیجان اولیه کجا رفت؟ چرا این رابطه به همان شیوه ی رویایی، ماندگار نشد؟”

سوالاتی که معمولاً در رابطه با عشق و رابطه رایج است و پرسیده می شود این است که؛

چرا معمولاً، ابتدا و شروع هر رابطه ای متفاوت است اما همین که ادامه پیدا می کند، عشق اولیه دوام نمی آورد و مشکلات زیادی پیش می آید؟

چرا در ابتدای هر رابطه، همه چیز خوب و عالی به نظر می رسد اما در ادامه ی رابطه همه چیز خراب می شود؟

اصلاً، عشق رمانتیک چیست؟

چگونه یک عشق، ماندگار می شود؟ و….
در این مقاله قصد داریم به موضوع عشق رمانتیک و رابطه بپردازیم.
  

نشانه های یک عشق رمانتیک

از تجارب شخصی خود و دیگران می یابیم که عشاق چنین باور دارند، زمانی که با یکدیگر هستند، بسیار خاص بوده و جدا از هر چیز دیگر در این دنیا است.
این زمان، زمانی است که بعدها به کرات از آن یاد کرده و خاطراتش را گرامی می دارند.

زمانی که از زن و شوهرها می خواهید که روزهای آغازین رابطه ی خود را توصیف کنند، دنیایی متفاوت را وصف می کنند؛ مردم رفتاری دوستانه تر دارند، رنگ ها شفاف ترند، طعم ها بهترند و خلاصه هر چیز دیگری که در اطرافشان وجود دارد به شکل ناب، بی عیب و نقص و به گونه ای ((جدیدتر و نو)) سوسو می کند درست همان گونه که در کودکی نیز همه چیز همین طور بود.

برای اینکه یک رابطه ی عاطفی سالم را تجربه کنید، در ابتدای یک رابطه وقتی نشانه های یک عشق رمانتیک را می بینید از خود بپرسید چرا وارد این رابطه شدم؟ دلایل خود را برای ورود به یک رابطه پیدا کنید.

  • نشانه های خود در عشق رمانتیک و ابتدای رابطه

بزرگ ترین تغییری که در آن زمان معمولاً پیدا می کنید، احساسی است که نسبت به خودتان دارید. به ناگهان انرژی بیشتر و دید سالم تر و مثبت تری نسبت به زندگی پیدا می کنید.

در این ایام، برخی مردم چنان احساس خوبی نسبت به خود پیدا می کنند که قادرند به طور موقت شکل های مختلف لذت و ارضاء شدن را کنار بگذارند. بدین معنی که دیگر نیازی

نمی بیند تا خود را با شیرینی، مواد مخدر، الکل و هر وابستگی دیگری انباشته کنند.

دیگر اضافه کاری چنگی به دل نمی زند و کار سخت و طاقت فرسا به دنبال پول و قدرت، دیگر احمقانه به نظر می رسد. ناگهان زندگی به آنان رو کرده و با معنی و پرمایه می گردد.

در اوج روابط عشقی، این احساسات خوب و قوی به سمت خارج نیز تشعشع می کند و عشق و پذیرشمان  نسبت به دیگران بیشتر می گردد. برخی، از موهبت و آگاهی روحی برتر و متعالی تری برخوردار می گردند، احساسی از یگانگی و وحدت وجود درونی و حس ارتباط با طبیعت که از کودکی به بعد دیگر نظیر آن را تجربه نکرده بودند.

برای مدتی نه چندان طولانی، دنیا را دیگر از پشت لنزهای شکسته و چندپاره ی خود نظاره نمی کنند بلکه آن را با دیدگان صیقلی، شفاف و جلا خورده ی طبیعت و ناب و اولیه ی خود می بینند.

 

چیستی و علت عشق رمانتیک چیست؟

چه چیز سبب هجوم یکباره ی احساسات خوب ما می شود که آن را عشق رمانتیک می نامیم؟

متخصصین بیوشیمی روانی متوجه شده اند که عشاق، تحت تاثیر برخی هورمون های طبیعی، به معنای واقعی کلمه ((نئشه)) هستند. مواد شیمیایی که در سر تا سر بدن آنها جریان یافته و وجودشان را با یک احساس سرخوشی پر می کند.

در مرحله ی جذب شدن یک رابطه، مغز، دوپامین و نور اپی نفرین ترشح می کند که دو هورمون از دسته ی هورمون های انتقال دهنده ی عصبی بدن می باشند.

این انتقال دهنده های عصبی، تاثیر بسزایی در دید و نگرش مثبت نسبت به زندگی، نبض تند، بالا رفتن سطح انرژی و حس ادراک قوی تر دارند.

در طول این فاز که در آن، عشاق خواهان آنند تا هر لحظه ی روز را با هم سپری کنند.

مغز ترشح آندروفین ها و انکفالین ها را افزایش می دهد. این هورمون ها، مواد مخدر طبیعی محسوب شده و حس امنیت و آرامش شخص را بالا می برند.

دکتر مایکل .ر.لیبوویتز دانشیار دانشگاه کلمبیا در رشته ی روانپزشکی کلینیکی، از این نیز فراتر رفته و معتقد است که احساس افسانه ای یگانگی و وحدت وجودی که عشاق تجربه می کنند ممکن است به سبب افزایش ترشح هورمون انتقال دهنده ی عصبی سروتونین باشد.

گرچه نگرش به عشق از دیدگاه بیوشیمیایی و فارماکولوژیکی می تواند بسیار جذاب و گیرا باشد، اما دانشمندان هنوز به درستی نمی دانند که چه چیزی ترشح این مواد را افزایش و یا کاهش می دهد.

تمامی آن چه که این دانشمندان می توانند با ارائه اسناد علمی بی شمار اثبات کنند، این است که عشق رمانتیک یک تجربه ی نیرومند جسمانی است که ترکیبات بیوشیمیایی قابل اندازه گیری ای در آن دخالت دارند. به منظور درک و فهم بیشتر در این زمینه،  می بایست که به رشته ی روان شناسی بازگردیم و پدیده ی عشق رمانتیک را به عنوان مخلوق و ساخته ی ضمیر ناخودآگاه خود در نظر بگیریم.

زبان جهانی عشق

یکی از دلایلی که در ابتدای یک رابطه چنین احساسات خوبی را تجربه می کنیم این است که بخشی از مغزمان باور دارد که نهایتاً به ما فرصتی داده شده تا مورد توجه و حمایت قرار بگیریم و تمامیت، یکپارچگی و وحدت وجود اولیه ی خود را مجدداً باز یابیم.

اسناد و شواهد بسیاری این حقیقت را تایید می کنند که به راستی این همان چیزی است که اتفاق می افتد.

یکی از همین منابع، زبان جهانی عشق است. پس از گوش دادن به آهنگ های مردمی بسیار، خواندن اشعار عشقی، نمایشنامه ها و رمان های فراوان و شرح صدها رابطه از زبان زوج های گوناگون، به این نتیجه رسیده ایم که تمامی کلمات و واژه هایی را که عشاق از سپیده دم ازل تا کنون رد و بدل کرده اند، می توان در چهار جمله ی اصلی جمع بندی کرد. مابقی تماماً جزئیات و حواشی هستند.

  • 4جمله در عشق رمانتیک

این چهار جمله دریچه ای نو به قلمرو ناخودآگاه عشق رمانتیک می گشایند:

اولین این جملات در اوایل رابطه به زبان می آید. شاید هم در خلال همان یک یا دو برخورد اول و چیزی شبیه به این است:

((می دانم چندی نیست که یکدیگر را ملاقات کرده ایم اما به نوعی احساس می کنم که تو را از قبل می شناسم.))

این جمله تنها یک بیت شاعرانه نیست که عشاق فقط نثار یکدیگر کرده باشند.

به دلایلی که قابل توضیح نیستند، با یکدیگر احساس راحتی دارند. گویی سال هاست که یکدیگر را می شناسند. این پدیده را ((بازشناسی)) می نامند.

چندی بعد، به دومین مرحله از تبادل اطلاعات وارد می شوند. به یکدیگر می گویند: ((عجیب است اما گرچه مدت کوتاهی است که یکدیگر را می بینیم اما  نمی توانم زمانی را به یاد آورم که تو را نمی شناختم.)) گرچه چند روز یا چند هفته پیش یکدیگر را ملاقات کرده اند اما چنین به نظر می رسد که همیشه با هم بوده اند. بدین معنی که رابطه ی آنها از لحاظ زمانی هیچ حد و مرزی ندارد. این را پدیده ی ((بی زمانی)) می نامم.

هنگامی که یک رابطه با گذشت زمان جا افتاده و به اصطلاح ((می رسد))، به چشمان یکدیگر چشم دوخته و سومین جمله ی بامعنی را بر زبان می رانند: ((وقتی که با تو هستم، دیگر احساس تنهایی نمی کنم و احساس تمامیت و کامل بودن دارم.))

نهایتاً در مقطعی از رابطه، جمله ی چهارم و نهایی بیانیه ی عشق را بر زبان می رانند: ((دوستت دارم، بدون تو نمی توانم زندگی کنم.)) در این مقطع چنان با یکدیگر درگیر شده اند که نمی توانند موجودیتی جداگانه را متصور شوند. این پدیده را پدیده ی ((الزام و نیاز)) می نامم.

صرف نظر  از این که چنین جملاتی را عملاً به زبان بیاورند یا که فقط احساسات پشت آنها را تجربه کنند، اما به خوبی آنچه را که تا به این جا در رابطه با عشق رمانتیک و طبیعت ضمیر ناخودآگاه ذکر کرده ام، تایید می کنند.

  • بررسی جمله ی اول در عشق رمانتیک

چنان چه به خاطر بیاورم که مردم به کسی جذب می شوند که به پدر و مادرشان شباهت داشته باشد، آن گاه راز و رمز گونه بودن جمله ی اول از میان خواهد رفت. تعجبی نیست که به عبارتی احساس آشنایی در آنان زنده می گردد.

در سطحی ناخودآگاه، احساس می کنند که دیگر بار با والدین خود مرتبط گشته اند با این تفاوت که این بار باور دارند عمیق ترین، اساسی ترین و کودکانه ترین امیال و خواسته هایشان برآورده خواهد گشت. بدین معنی که کسی از آنان مراقبت و مواظبت خواهد نمود و دیگر تنها نخواهد بود.

 

  • بررسی جمله ی دوم در عشق رمانتیک

جمله ی دوم: ((نمی توانم زمانی را به یاد آورم که تو را نمی شناختم)) گواهی است بر این واقعیت که عشق رمانتیک پدیده ای است که زاییده ی مغز کهنه است. هنگامی که مردم عاشق می شوند، مغز کهنه شان تصویر معشوقشان را با تصویر والدینشان در هم ادغام کرده و بدین ترتیب به قلمرو ((حال جاویدان)) وارد می گردند.

برای ضمیر ناخودآگاه، بودن در یک رابطه ی صمیمی، درست به مانند نوزاد بودن و قرار داشتن در بازوان امن مادر است. همان توهم امنیت و ایمنی؛ همان دلبستگی و تعلق خاطر کامل.

در واقع، چنانچه عاشق و معشوقی را در این برهه ی حیاتی از رابطه شان خوب بنگرید، دو موضوع جالب را مشاهده خواهید نمود: اول آنکه هر دوی آنها در یک فرآیند الحاق و پیوند غریزی شرکت دارند که تداعی کننده ی همان طریقی است که مادران با نوزادان تازه تولد یافته ی خود ارتباط برقرار می کنند.

نیازی نیست بگویم که مغز کهنه، از تمامی این رفتارهای قهقرایی و واپس گرایانه با شادی تمام لذت می برد. عشاق چنین می پندارند که التیام خواهند یافت، آن هم نه با کار سخت یا خودکاوی و خودشناسی، بلکه تنها با ملحق شدن به کسی که مغز کهنه او را با پدر و مادرش اشتباه گرفته است.

  • بررسی جمله ی سوم در عشق رمانتیک

حال جمله ی سوم، آن احساس کامل بودن و یکی بودن که عشاق را دربرگرفته است. هنگامی که عشاق به یکدیگر می گویند: ((آن زمان که با توام، احساس می کنم که یک پارچه و کاملم))، در واقع بر این حقیقت صحه می گذارند که ندانسته و ناخواسته کسی را برگزیده اند که از قضا همان بخش هایی از وجودشان را بروز می دهد که در کودکی از دست داده اند.

بدین معنی که خویشتن گمشده ی خود را باز یافته اند. کسی که در کودکی، احساسات خود را سرکوب کرده و به سمت کسی جذب می شود که به طرزی غیرمعمول ((بیانگر)) است. مرد یا زنی که به او این اجازه داده نشده بوده که با بدن و تمایلات جنسی خود راحت باشد، کسی را انتخاب می کند که شهوانی است و شهوت دارد.

هنگامی که کسانی با خصوصیات و ویژگی های متمم و مکمل، عاشق یکدیگر می شوند احساس می کنند که گویی به یک باره از اسارت آزاد و رها شده اند. به مانند موجوداتی که دو نیمه بوده اند و حال یک پارچه و کامل گشته اند.

  • بررسی جمله ی چهارم در عشق رمانتیک

حال جمله ی آخر؛ این احساس که اگر از یکدیگر جدا شوند، خواهند مرد. این جمله گویای چه چیزی از طبیعت عشق رمانتیک می باشد؟ اول آن که این حقیقت که عشاق، مسئول بقا و حیات خود را بی آن که بدانند از والدین به همسرشان تفویض نموده اند، تایید می کند.

در سطحی عمیق تر، این مرحله نشان دهنده ی این ترس است که چنان چه عشاق از یکدیگر جدا شوند، حس کامل بودن بازیافته ی خود را مجدداً از دست خواهند داد و بار دیگر موجوداتی شکسته و نیمه کامل خواهند شد و دیگر احساس ارتباط و مرتبط بودن با دنیای پیرامونشان را از دست خواهند داد.

نهایتاً این که از دست دادن یکدیگر به منزله ی از دست دادن حس نو و تازه ای است که نسبت به خویشتن خویش یافته اند.در واقع در این عشق، هم وابستگی به وفور دیده می شود یعنی فردی که از خود چیزی ندارد و بر ای تکامل و وحدت به دیگری آویزان و وابسته است.

در سر پروراندن یک توهم در عشق رمانتیک

برای مدتی، عشاق به توهم عشق رمانتیک می چسبند. گرچه این نیز مستلزم مقدار زیادی نقش بازی کردن های ناخودآگاه می باشد. یکی از تظاهرات ساختگی که بدون استثناء تمامی عشاق بدان دست می زنند، این است که از لحاظ روحی، خود را بسیار سالم تر از آن چه که واقعاً هستند، نشان می دهند.

چرا که اگر این طور ظاهر شوید که خود نیازهای زیادی ندارید، شریک عاطفی تان فرض را بر این خواهد گذاشت که هدف و مقصود شما در زندگی این است که حمایت کننده باشید، نه حمایت شونده و این در واقع شما را بسیار خواستنی تر می کند به عبارتی در ابتدای این رابطه و عشق، نقاب می زنند.

 اکثر ما در اوایل رابطه زحمات زیادی متحمل می شویم تا که همسرانی ایده آل جلوه کنیم.

گرچه در برخی موارد، این فریب دادن افراطی است.

  • تجربه ای از یک عشق رمانتیک

یکی از مراجعین به نام جسیکا سابقه ای طولانی در جذب شدن به مردهایی غیرقابل اعتماد داشت.

 او در ازدواج شکست خورده و یک سلسله روابط دردناک داشت. در آخرین رابطه اش که طی آن متقاعد شده بود، به درمان احتیاج دارد، رابطه ی او با براد بود، مردی که در ابتدا بسیار از خودگذشته و فداکار می نمود. بعد از آن که براد، اعتماد او را جلب می کند.

جسیکا تمامی انواع مشکلاتش را که قبلاً با مردها داشته به او می گوید. برادر اظهار هم دردی کرده و به او اطمینان خاطر می دهد که هرگز او را ترک نخواهد کرد. به جسیکا می گوید:

((اگر قرار باشد کسی، دیگری را ترک کند، آن یک نفر تو خواهی بود. من همیشه کنارت خواهم ماند. همه این طور فکر می کردند که او شوهری باثبات و قابل اعتماد خواهد بود.))

آن شش ماه را مدام با هم بودند و جسیکا از امنیتی که در رابطه اش داشت، احساس آرامش می کرد. سپس روزی از سر کار به خانه آمده و یادداشتی از براد که به در میخ شده بود را می بیند.

براد در یادداشت توضیح داده بود که شغل پردرآمدتری در شهری دیگر به او پیشنهاد شده که نخواسته آن را رد کند. هم چنین گفته بود که امیدوار است، جسیکا بتواند موقعیت او را درک کند.

اما قبول کردن واقعیت برای جسیکا سخت بود و به هر دری می زد که این رها شدگی را که واقعیت بود، انکار کند.

همگی ما به درجاتی، از انکار به عنوان یک ابزار سازش استفاده می کنیم. هر گاه که با موقعیتی دشوار یا دردناک مواجه می شویم، مستعد آنیم که واقعیت را انکار کنیم و رویای دلپذیرتری را جایگزین آن نماییم اما در هیچ یک از مراحل دیگر زندگی مان، مکانیزم انکار تا بدین حد چنین فعالانه وارد عمل نمی شود.

در مراحل ابتدایی روابط عشقی، پدیده ی انکار از هر زمان دیگر بیشتر ظاهر می گردد که لازم است با شناخت بیشتر نسبت به خود، رابطه و عشق این انکار را کم کنیم.

 

نتیجه:

ممکن است اکثراً فکر کنیم و این باورمان باشد که برای دستیابی به یک رابطه ی عاطفی سالم لازم است تجربه ی عشق رمانتیک را داشته باشیم اما نکته اینجاست که برای دستیابی به یک رابطه ی سالم بسیار لازم و ضروری است که نسبت به عشق رمانتیک آگاهی و شناخت داشته باشیم تا بدانیم چیست و چگونه است، در این عشق چه اتفاقی در حال  رخ دادن است، چه باورها و تصوراتی حاکم می شود.

با شناخت عشق رمانتیک، دیگر نام هر تجربه ی عاشقانه را در زندگی، عشق والا و حقیقی و همچنین یک رابطه ی سالم نمی گذاریم.

شاید فکر کنیم که برای تجربه ی یک عشق حتماً باید یک عشق رمانتیک را بگذرانیم اما شناخت عشق رمانتیک به ما نشان می دهد که داشتن یک رابطه ی عاطفی سالم چیزی فراتر از یک عشق رمانتیک است.

سومین مهارت در کوچینگ

سومین مهارت در کوچینگ

سومین مهارت در کوچینگ

شهود چیست؟

چرا لازم است یک کوچ یا مربی، مهارت شهود را داشته باشد و پرورش دهد؟

چگونه شهود را در خود پرورش دهیم؟

 شهود یک مربی در فرآیند کوچینگ چه تاثیراتی دارد؟

و…

در این مقاله قصد داریم به (شهود) تحت عنوان سومین مهارت در کوچینگ بپردازیم.

سرفصل ها:

شهود در کوچینگ

اگر به مربی های حرفه ای نگاه کنید متوجه خواهید شد که آنها اغلب به نظر بهترین مسیر انجام یک گفتگو را برای به دست آوردن اطلاعات یا بینش مربوطه می‌دانند. به عنوان یک کوچ حرفه ای گاهی اوقات آنچه که از گفتگو جا افتاده را کشف می‌کنید و درباره آن کنجکاو می‌شوید. بعد از آن ممکن است سوالی بپرسید و یا مشاهده ای انجام دهید که گفتگو را به سمت بهتری ببرد.

ممکن است شما از یک اظهار نظر یا عبارت ساده، مسئله ای را در مورد شخصی بفهمید یا مطلبی را در مورد موقعیتی بفهمید. این یکی از خصوصیات متمایز کننده یک مربی عالی و فردی است که نقش کوچینگ  را بسیار ارزشمند می‌سازد. ما روش شکل گیری این رفتار را شهود می‌نامیم.

شهود قابلیتی است که همه ما دارای آن هستیم و می‌توانیم آن را به یک مهارت تبدیل کنیم. برای یک کوچ یا مربی، این قابلیت چیزی است که با کمک آن یک گفتگوی کوچینگ را شکل دهد و هدایت کند.

 

شهود در کوچینگ

گفتگو زیر یک شهود آشکار را به تصویر می‌کشد

کوچ یا مربی: خب، چه چیزی در مورد مصاحبه ها وجود دارد که آن را دوست نداری؟

مراجع: خب همه چیزش. منظورم این است که کلاً این موقعیت با من سازگار نیست. من به محل مصاحبه وارد می‌شوم و به نظر همه چیز در جهت نادرست پیش می‌رود.

کوچ یا مربی: شاید بهتر باشد کمی بیشتر درباره اش توضیح دهی…

مراجع: خب، احتمالاً سوالات هستند که مرا اذیت می‌کنند؛ من می‌دانم چه می‌خواهم بگویم، اما به نظر می‌رسد که پاسخ های من در جهت صحیح جریان نمی یابند. در نهایت خیلی زیاد درباره چیزهای نامربوط صحبت می‌کنم، مانند احمق ها به نظر می‌رسم. هنگامی که از آنجا خارج می‌شوم می‌فهمم که می‌توانسته ام خیلی بهتر از این عمل کنم.
کوچ یا مربی: می‌دانی، من در تعجبم، در آن موقعیت به چه کسی می‌خواهی خود را ثابت کنی؟

مراجع: منظورت را نمی فهمم.

کوچ یا مربی: خب، چه کسی ممکن است از تو انتظار داشته باشد که در مصاحبه ها این گونه رفتار کنی؟

مراجع: آه ساده است، حدس می‌زنم پدرم. او می‌گوید من اگر تحت فشار باشم موفق نمی شوم، عادت داشت بگوید (تو در مقابل دیگران، خوب عمل نمی کنی). در این گونه موارد خواهرم همیشه بسیار بهتر از من بود؛ حدسم این است که همیشه به نوعی در سایه او زندگی کرده ام.

از این گفتگو متوجه می‌شوید  که کوچ یا مربی می‌توانست چندین مسیر مختلف را به دست گیرد، که بسیاری از آنها، از این منطقی تر به نظر می‌رسیدند. آنچه روی داد این است که در طی گفتگو کوچ به این افکار و یا احساسات رسید که فرد دیگری در این مسئله دخیل است.

همچنین مربی یا کوچ وجود نوعی احساس تحمیل یا تسلیم را در مراجع خود حس کرد.

(در آن موقعیت به چه کسی می‌خواهی خود را ثابت کنی؟) یک سوال عادی برای یک کوچ یا مربی نیست. این سوال تنها به عنوان یک فکر به ذهن کوچ یا مربی رسید و او فکر را دنبال و به سوال تبدیل کرد.

شهود- خرد عملی

شهود عبارت است از دسترسی به پتانسیل مغز خود، برای فراهم نمودن راهنمایی و اطلاعاتی  عاری از محدودیت های ذهن خودآگاهمان.

از طریق شهود قادریم به تجربیات، دانش و خرد عظیمی دست پیدا کنیم، به گونه ای که گاهی با منطق در تضاد است.

شهود روشی است که ذهن ناخودآگاه ما برای ارتباط با ذهن خودآگاهمان اتخاذ می‌کند و از راه های نامحسوسی مانند افکار، حواس، احساسات، خیال، اصوات و یا ترکیبی از اینها استفاده می‌کند.

شهود کارکردی از سوی مغز و بدن ماست. تصور کنید  که چگونه درباره (حس ششم)  یا (داشتن حسی درباره چیزی) صحبت می‌کنیم. شهود احتمالاً هر بخشی از بدن ما را درگیر می‌کند زیرا تلاش می‌کند افکار ما را هدایت و جهت دهی کند.

تحقیقات فعلی در رشته علوم اعصاب نشان می‌دهد که معده ما در حقیقت به واسطه شبکه ای از نورون ها دارای قابلیت پردازشی است که این امر نام مغز دوم یا مغز کوچک را برای آن توجیه می‌کند. بنابراین احتمالاً می‌توانید با دسترسی واضح تر به (احساسات دلی) خود، به ناحیه پرباری برای اکتشاف دست یابید.

ارتباط غیرکلامی

مغز ما این توانایی را دارد که ارتباطات را از موقعیت ها یا افراد با فراتر رفتن از نشانه های مشهودی که به صورت منطقی به آنها پاسخ می‌دهیم، درک کند. شهود این توانایی را به کار می‌گیرد.

معمولاً ما به زبان، لحن، حالت بدن، حالت چهره و… افراد پاسخ می‌دهیم. در همان موقعیت انواعی از ارتباطات وجود دارد که ذهن خودآگاه ما آنها را ثبت نمی کند، مثلاً سرعت تنفس فرد یا تغییرات اندک در رنگ چهره او و حرکات ماهیچه ای کوچک در صورت او. اینها تا حدودی مانند زوزه سگ می‌مانند، ما با آنها پیوندی نداریم. اما ذهن ناخودآگاه ما قادر است اطلاعات بیشتر و مختلفی را جمع آوری، ارزیابی و تفسیر کند.

گاهی اوقات ما بدون زبان  با هم ارتباط برقرار می‌کنیم. برای مثال بعد از داخل شدن به اتاقی که دو نفر در آن به بحث با هم مشغول بوده اند، چیزهایی از این قبیل

می‌گوییم (جو سنگینی حاکم بود)، اما منظور ما از این حرف چیست؟ احتمالاً منظورمان این است که نشانه هایی در داخل اتاق دیده ایم که نشان دهنده وقوع بحثی در آن بوده اند. اگر بخواهیم دقیقاً توضیح دهیم که چه نشانه هایی موجب شده به چنین نتیجه ای برسیم، همیشه قادر نخواهیم بود پاسخ کاملی بدهیم. شاید بگوییم که دو نفر ساکت نشسته بودند، شاید بگوییم آنها به همدیگر نگاه نمی کردند اما آیا اینها جو اتاق را کامل توصیف می‌کنند؟

مغز انسان منبعی است که همیشه دست کم گرفته می‌شود؛ تحقیقات نشان می‌دهد که در حال حاضر ما از کمتر از 100 درصد پتانسیل واقعی مغز خود استفاده می‌کنیم. به عبارت دیگر مغز ما بسیار هوشمندتر از ما است. در حالی که ما تلاش زیادی می‌کنیم که بیش از سه موضوع را به صورت همزمان با هم مقایسه کنیم، اما قدرت پردازش مغز ما بسیار بیشتر از این است.

یک ابزار عملی

چیز عجیب یا رمزآلودی درباره‌‎ی شهود وجود ندارد؛ شهود چیزی است که تمام ما به طور مرتب و عملی از آن استفاده می‌کنیم. ممکن است از آن به منظور انتخاب هدیه مناسب برای دیگری استفاده کنید، از برنامه ریزی چیزی در تقویم خود اجتناب کنید زیرا احساس می‌کنید اتفاق دیگری ممکن است مانع آن شود یا وقتی کسی حقیقت را نمی گوید متوجه شوید.

شهود بر اساس دانسته های قبلی شما ایجاد می‌شود، دانشی که از قبل دارای آن هستید و از طریق افکار، احساسات، تصاویر یا اصوات به شما منتقل شده است.

چگونه شهود خود را در کوچینگ بهبود دهیم

می دانم که در کوچینگ، اعتماد شما به خرد درونی خود، چیزی است که باید خودتان به آن برسید. بهبود دسترسی به شهود خود و استفاده از آن نیازمند تمرین است و توجه به نحوه استفاده پیشین شما از آن، به شما کمک می‌کند.

لحظه ای در ذهن خود مرور کنید که در حال حاضر چه مقدار از تصمیمات یا انتخاب های خود را با حداقل تفکر منطقی انجام می‌دهید. قبل از آن چه اتفاقی برایتان می‌افتد؟ چه آن را غریزه یا احساس دلی بخوانید، از قبل دارای آن هستید، زمانی که خانه را ترک کرده اید، از کجا می‌فهمید که چیزی را فراموش کرده اید؟ از کجا می‌فهمید که کسی حقیقت را می‌گوید یا خیر؟

به دلیل اینکه شهود با استفاده از نشانه های نسبتاً نامحسوسی با ما صحبت می‌کند(خیال، احساسات، افکار، اصوات و…)، باید یاد بگیریم که نسبت به این نوع ارتباط پذیراتر باشیم.

هنگامی که از انواع زبان هایی که ناخودآگاه شما استفاده می‌کند مطلع شدید، هماهنگ شدن با آن را تمرین کنید که شما را قادر به شنیدن، حس کردن یا تصور پیام هایی کند که از ناخودآگاهتان به وجود می‌آید. البته احتمالاً در صورتی که احساس عصبی بودن، عصبانیت یا هیجان داشته باشید یا ذهنتان پر از افکار دیگر باشد، قادر نخواهید بود این کانال ارتباطی را باز کنید.

قوی ترین نشانه های حاصل از شهود هنگامی به شما می‌‍رسند که احساس آرامش داشته باشید.

 

چگونه شهود خود را در کوچینگ بهبود دهیم

تمرین یا راهکاری برای پرورش شهود در کوچینگ

از شهود خود استفاده کنید. وعده غذایی بعدی خود را بر طبق آنچه شهودتان به شما می‌گوید انتخاب کنید. اگر در رستوران هستید، منو را بخوانید و از خود بپرسید (بهترین انتخابی که می‌توانم بکنم چیست؟)

این سوال را با آرامش از خود بپرسید تا مطمئن شوید که قادر به شنیدن، حس کردن یا دیدن پاسخ آن هستید. هنگامی که آرامید، معمولاً تنفستان کمی آرامتر و عمیق تر است و گویی از طریق شکم یا بخش میانی بدن خود تنفس می‌کنید.

بر یک گزینه غذایی در منو تمرکز کنید، خوردن آن را تصور کنید و سپس ببینید بدنتان چه حسی دارد، یا چه تصاویر دیگری به ذهنتان می‌رسند. سپس همین فرآیند را برای گزینه بعدی انجام دهید و با اولی مقایسه اش کنید. هنگامی که دو یا سه گزینه را تصور کردید، از مقایسه های خود استفاده کنید تا ببینید شهودتان کدام یک را به عنوان انتخاب بدنتان پیشنهاد می‌کند. البته همیشه می‌توانید شهود خود را نادیده بگیرید و خوب است که با آگاهی این کار را انجام دهید.

انتخاب غذا به این طریق می‌تواند استراتژی خوبی برای کسانی باشد که می‌خواهند غذاهای سالم تری بخورند و وزن شان را کم کنند. حفظ حالتی آرام، دسترسی بهتری به خرد بدنیتان ایجاد می‌کند. اگر تصمیمیات شما بر اساس این خرد باشد، اغلب انتخاب هایتان به گونه ای خواهند بود که برای شما و بدنتان مناسب باشند. مراقب باشید، ممکن است در نهایت چیزی غیرمنتظره را برای خوردن انتخاب کنید!

یکی از ویزگی های شهود به عنوان مهارتی در کوچینگ

شهود مصون از خطا نیست؛ بلکه فقط منبعی دیگر از افکار و ایده هاست. به دلیل اینکه شهود کانال نامحسوسی از اطلاعات است، به سادگی توسط افکاری که قبلاً در ذهن خودآگاه ما قرار گرفته اند مختل و یا نادیده گرفته می‌شود.

این کار تا حدودی مانند تنظیم کردن یک رادیو روی یک ایستگاه خاص است. اگر دو ایستگاه را همزمان بگیرید، احتمالاً بر ایستگاه با صدای بلندتر تمرکز خواهید کرد.

تله‌ی شهود چیست که لازم است یک کوچ یا مربی آگاهی داشته باشد

شهود همچنین ممکن است اوضاع را به هم بریزد و یا هنگامی که خواهان آن هستیم از ما دوری کند. برای مثال به نظر می‌رسد که من نمی توانم اسب های برنده را با استفاده از شهود خود دریک مسابقه اسب دوانی انتخاب کنم (بله، این کار را امتحان کرده ام).

حال نمی دانم به این دلیل است که شهود من ناکارآمد است یا اینکه من نیت درستی در استفاده از آن ندارم، یا اینکه علاقه من به برنده شدن موجب ایجاد خللی در دسترسی به خردم در این زمینه می‌شود.

احتمالاً آنچه که معقول تر است این است  که هیچ دانش، تجربه یا مهارتی در زمینه انتخاب اسب های برنده ندارم. به عبارت دیگر ذهن ناخودآگاه من اطلاعات یا تجربه کمی در این زمینه دارد. احتمالاً به همین دلیل است که رفتن این مسابقات معمولاً این قدر گران به نظر می‌رسد.

ولی من از توانایی خود در استفاده از شهودم در محیط کوچینگ مطمئن هستم، زیرا در این زمینه دارای تجربه و مهارت های ورزیده ای هستم. همین نکته برای بسیاری از افرادی که در یک زمینه خاص تخصص دارند نیز صادق است. برای مثال شرط می‌بندم یک لوله کش با استفاده از شهودش بسیار سریعتر از منطق  خود می‌تواند نقصی را در یک سیستم گرمایش پیدا کند. آنچه که جادویی به نظر می‌رسد، تنها خرد عملی ما بر اساس سالها تجربه و مهارت فنی است.

 

تله‌ی شهود چیست که لازم است یک کوچ یا مربی آگاهی داشته باشد

نتیجه:

پس یکی از مهارت های دیگری که یک کوچ یا مربی لازم است در فرآیند کوچینگ به کار گیرد و آن را پرورش دهد، شهود است.

اگر تصمیم دارید یک کوچ یا مربی شوید در ابتدا به شناخت موضوع شهود و همچنین شناسایی میزان آن در خود بپردازید و شروع به پرورش آن کنید تا بتوانید فرآیند کوچینگ موثری را پیش ببرید.