ترس و بی اعتمادی

ترس و بی اعتمادی

مقدمه:

گاهی کمی تأمل خوب است،کمی ذهن خود را با سوال های خوب تقویت کنیم؛

تا به حال به این موضوع فکر کرده ایدکه یکی از عوامل مهمی که وجودش باعث پایداری روابط و عدم آن مسبب آشفتگی در روابط ما هست،چیست؟

کمی به دوستی و روابط پایدار و موفق بیندیشید؛چه چیزی در این روابط حاکم و ثابت شده است؟؟؟؟؟….

اعتماد یا بی اعتمادی؟

اعتماد یا بی اعتمادی؟

اعتماد یا بی اعتمادی؟

💢چرا امروزه تا به این اندازه بی اعتماد شده ایم؟

💢چه عاملی باعث بی اعتمادی شده است؟

💢چرا از اعتماد کردن می ترسیم؟

💢ترس از چه چیزی ما را بی اعتماد کرده است؟

💢آیا اعتماد مورد سوء استفاده قرارمی گیرد ؟

💢آیا سوء استفاده از اعتماد یک قاعده است؟

و….

در این مقاله سعی داریم به توضیحاتی در رابطه با ترس وبی اعتمادی بپردازیم و به  شما  در گسترش آگاهی در این زمینه کمک کنیم.

سرفصل ها:

 

🔻فواید ریسک چیست؟

هیچ ملاک و ضابطه عینی وجود ندارد که به ما بگوید چه میزان از ریسک پذیرفتنی است ، این مسئله ای عملی (پراگماتیک) است. مشکل اینجاست که هیچ حد فوقانی و نهایی که چه مقدار از امنیت را باید مصراً خواستار شد وجود ندارد چون همیشه می توان دست به اقدامات احتیاطی برای تأمین بیشتر امنیت زد. همین به نوبه خودش غالباً دایره آزادی  ما و امکان دست به عمل زدنمان را تنگ تر می کند(رجوع شود به مقاله ی مضرات ترس و احتیاط چیست؟) و بنابراین بر کیفیت زندگی اثر می گذارد. همانگونه که اوالد تاکید می کند؛ چشم انداز ریسک در ضمن ،امکانات تازه ای را برای زیستن درخطر خلق میکند.

می توان از این امکانات بهره جست و به زندگی شور بیشتری بخشید. بسیاری از افراد داوطلبانه خودشان را در موقعیت هایی قرار می دهند که به نحوی از آنجا در آن موقعیت احساس ترسمی کنند،به عبارت دیگر ترس می تواند فوق العاده جذاب هم باشد.

🔻بی اعتمادی در روابط با ما چه می کند و چه عاملی مسبب آن است؟

ترس معمولاً باعث می شود تلاش کنیم فاصله ای بیاندازیم میان خودمان و آنچه از آن ترسیده ایم بنابراین، فرهنگ ترس می تواند اعتماد را، که به اعتقاد بسیاری از فیلسوفان، متألهین و  جامعه شناسان یکی از پایه ای ترین خصیصه های روابط انسانی است، سست کند.

فیلسوف و متأله دانمارکی ، لوگستروپ ، در کتاب مقتضای اخلاقی (1956) می نویسد: ما معمولاً با اعتمادی دوجانبه و طبیعی با هم روبرو می شویم،این حتی در مورد روبرو شدن با آدمی کاملاً غریبه هم  صادق است. هرکسی اول باید رفتاری سوءظن برانگیز از خودش بروز بدهد تا ما به او بی اعتماد شویم ما معمولاً پیشاپیش حرف های همدیگر را باور می کنیم ،پیشاپیش به همدیگر اعتماد می کنیم این شاید غریب باشد اما این بخشی و جزئی از انسان بودن است.

رفتاری جز این ،نوعی خصومت با زندگی است اگر ما پیشاپیش با بی اعتمادی با هم روبرو می شدیم و دیگری را پیشاپیش دزد و دروغگو به حساب می آوردیم که تظاهر می کند و قصدش فریب ماست زندگی متوقف می شد. جهانمان از هم می پاشید و علیل و مفلوج می شدیم… اما اعتماد کردن؛ شامل، خود را به دست دیگری سپردن و بی دفاع کردن خود هم می شود.

🔻نقش مهم اعتماد در روابط(اعتماد در روابط به منزله ی اکسیژن برای حیات)؛

لوگستروپ اعتماد را از خصیصه های بنیادین انسان بودن می داند چیزی که نمی توانیم بی آن زندگی کنیم .چنین اعتمادی چیزی نیست که ما تصمیم بگیریم که داشته باشیم یا نداشته باشیم بلکه چیزی است که پیشاپیش داریم پیش از هر تصمیمی راجع به نفع یا زیانش البته ممکن است شرایط خاصی پیش بیاید که ما درآن شرایط بی اعتمادی را جایگزین اعتماد کنیم.

بی اعتمادی هیچ معنایی نمی تواند داشته باشد مگر آنکه پیش تر یک زمینه بسیار گسترده اعتماد وجود داشته باشد.ما هر روز عملاً در هر موقعیتی که درگیرش هستیم به افراد دیگر اعتماد می کنیم ، اعتماد می کنیم که غذای مسموم به ما نمی دهند، راستش را به ما می گویند، نمی خواهند سرمان کلاه بگذارند و ….

ممکن است از این اعتماد ما سوء استفاده هم بشود اما این سوء استفاده استثناست نه قاعده.بدون اعتماد ما هیچ کارمان پیشنمی رود،یک روز را درخیال خودتان مجسم کنید که ناچارید همه ریسک ها و خطرهایی را که ممکن است سر راهتان قرار بگیرد محاسبه کنید و پیشاپیش از نتیجه همه کارها اطمینان حاصل کنید. دراین صورت نخواهید توانست قدم از قدم بردارید و پایتان را حتی از خانه تان بیرون بگذارید.

فقدان اعتماد و اطمینان این پیامد بدیهی را دارد که آدم را ناگزیرمی کند از هر رفتاری که قبلاً بنا به اعتمادش انجام می داده چشم بپوشد.نمونه اعلای اعتماد،میان دونفر است اما ما می توانیم در ضمن به حیوانات، به گروه ها، به نهادهای اجتماعی وغیره هم اعتماد کنیم و می شود بی اعتمادی روز افزون داشته باشیم به شماری از نهادهایی نظیر علم و خدمات بهداشتی و درمانی که قبلاً از اعتماد وافری بهره می بردند.

🔻چه عوامل و ابزاری به بی اعتمادی و ترس دامن می زنند؟

عملاً هرروزه نتایج نظرسنجی هایی منتشر می شود که حاکی از کاهش اعتماد به یک حرفه، سازمان، نهاد اجتماعی و امثال اینها است اما شگفت اینجاست که انواع مختلف وسایل و اقدامات ایمنی، نظیر دزدگیرها و قفل های ایمنی برای خانه، کارت های هویت و رمز عبور درمحل کار، دوربین های مداربسته در مکان های عمومی سخت رو به افزایش است.

شهرها، که سابقاً دراصل برای حفاظت ساکنانش از خطرها ی بیرونی ساخته می شدند امروزه خودشان بیشتر منشأ ترس شده اند تا احساس ایمنی.فضای شهری را حالا بیشتر وسایل ایمنی شکل می دهند و درجریان زندگی روزمره دائماً به حفاظ ها، کارت های ورود، آیفون های تصویری ، نرده های حفاظتی و غیره برمی خورید.

دیواری که بنا بود محافظ ما از آنچه در بیرون اش باشد حالا دیگر همان کارکرد را در داخل خانه هم پیدا کرده است و دیوارها ی اتاق ها هم باید محافظ ما باشند و حالا صنعتی هم برای نصب انواع آژیرها و هشداردهنده ها و قفل های ایمنی برای درهای داخل خانه و غیره و ذلک برای جلوگیری از ورود مزاحمان به اتاق هایمان ایجاد شده است.

تجهیزات و خدمات ایمنی خبر از وجود مصرف کنندگانی ترس خورده و گرفتار هراس را می دهد بنابراین منافع اقتصادی کلانی هم در کار هراسان نگاه داشتن جمعیت خوابیده است واین نفع اقتصادی ایجاب می کند که مردم را دائماً هراسان  و هراسان تر کنند. مصرف کنندگان بهای این خدمات را می پردازند تا ایمن تر شوند.

اگر چه به نظر نمی رسد عملاً ایمن تر شده اند. مشکل می توان گفت، در اینجا علت کدام است و معلول کدام، آیا عدم ایمنی منجر به اینهمه اقدامات ایمنی می شود(🌟رجوع:مقاله ی مضرات ترس و احتیاط🌟) یا بالعکس به احتمال قوی هردو تاثیرتشدید کننده ای بر یکدیگر دارند.به هرحال فرقی هم نمی کند چون در کل  به نظر نمی رسد سرمایه گذاریِ هر چه بیشتر درحوزه ایمنی احساس ایمنی بیشتری به افراد داده باشد.

سیستم زنگ خطر خانگی و قفل های ایمنی تاییدی هستند بر این تصویر از جهانی خطرناک. همه دائماً به دنبال ایمنی بیشتر هستند و دائماً استانداردهای ایمنی را بالاتر می برند اما آن خط پایان هرگز نزدیک تر نمی شود و فاصله میان خط پایان و ایمنی واقعی خودش منشأ احساس ناایمنی شده است.ترس و تلاش برای رسیدن به ایمنی هرچه موثرتر وکارسازتر منجر به یک دور باطل شده است.

نظارت بر شهروندان هم شدیدتر و هم گسترده تر از پیش شده است. بخش های هرچه بیشتری از زندگی ما در معرض دید دوربین های نامرئی قرارگرفته است. دربریتانیا 2/4 میلیون دوربین مداربسته نصب شده است. یعنی یک دوربین، برای هرچهارده نفر. بسیاری از افراد، بااشتیاق فراوان از بخش عمده ای از حفظ حریم زندگی خصوصی شان چشم می پوشند تا در مقابل، خودشان و جامعه را درحفاظ امنیت قرار دهند.همه این اقدامات و وسایل ایمنی و امنیتی فقط با پس زمینه ای از عدم اعتماد عمومی مردم به اطراف و اطرافیانش معنا پیدا می کند.

اعتماد به کسانی که با آنها  زندگی می کنیم به معنای آن است که وقتی باآنها هستید احساس امنیت می کنید، وقتی اعتماد درجامعه کاهش پیدا می کند منجر به از هم پاشیدگی اجتماعی بیشتر می شود و افراد هر چه منزوی تر و هرچه بیمناک تر می شوند.هرکسی خطر بالقوه ای است برای هرکس دیگر.

اولریش بک این وضع را چنین صورت بندی کرده است:” درافق ریسک،آنچه هست صرفاً خیر یا شر نیست، بلکه افرادی هستند که کم یا بیش خطرآفرین هستند هر کسی برای هر کس دیگرخطرناک است حالا یکی بیشتر و یکی کمتر.” تعداد کتاب هایی که آشکارا تا تلویحاً می گویند اعتماد به دیگران بسیار خطرناک یا ریسکی است که دائما رو به افزایش است.

یک مثالش گاوین  بکر، متخصص ایمنی، است که کتابش موهبت ترس(1997) رکورد فروش را در ایالات متحده شکسته است. روی جلد کتاب نوشته شده ” این کتاب می تواند زندگی شما را نجات دهد.” و حالا چگونه می خواهد زندگی ما را نجات دهد؟ با نشان دادن اینکه چه واکنشی باید در برابر همه افراد بالقوه خطرناک داشته باشیم افرادی که همه ما را هر روز و همه جا احاطه کرده اند. کتاب به خشونت در محل کار، خانه، و ملاقات های ما می پردازد .یکی دیگر از مسائلی که به آن می پردازد وخیلی هم مهم جلوه اش می دهد خطرهایی است که کودکان را  تهدید می کند(🌟رجوع؛مقاله ی ترس و کودکان 🌟)بکر موکداًمی گوید: ما غالباً بی جهت از چیزهایی می ترسیم، اما با این همه پیام اصلی کتاب این است که خشونت درکمین همه ماست وهر آن اگر غفلت کنیم دامنگیرمان می شود.

 ما دربرابر خیلی چیزها باید هشیار و مراقب باشیم مثلاً جذابیت بسیار سوء ظن برانگیز است. “جذابیت و افسونگری همیشه ابزاری است ….برای عملی کردن یک منظور.

دل کسی را بردن به منظور واداشتن شخص به کاری یا مسلط شدن براو با فریب و فریبایی است”.درضمن، همه ما باید به کسانی که نطلبیده به ما پیشنهاد کمکی می کنند فوق العاده مظنون باشیم چون قطعاً این آدم ها چیزی از شما می خواهند که شما لزوماً علاقه ای به آن ندارید” نمی خواهند هرگز به شما نزدیک شوند.” قاعده ای که اکثر والدین به کودکانشان تلقین می کنند این است: “با غریبه ها حرف نزن.” حالا این قاعده شامل حال بزرگسالان هم شده است اغراق نیست اگر چنین کتابی را پژوهشی درپارانویای سیستماتیک بخوانیم.

این بی اعتمادی از ویژگیهای تکراری در کتاب های خودآموز در زمینه برقرارکردن رابطه با دیگران است.افرادی که با آن ها رابطه صمیمانه ای برقرارمی کنید همگی تهدیدی برای سلامت روح و روانتان هستند خصوصاً اگر زن باشند.عناوین کتاب هایی که نویسندگانی نظیر هربت بارکیر می نویسند خودشان گویا هستند: عشاق خطرناک و افراد مسموم، چگونه سلامت خودتان را درقبال روابطی که بیمارتان می کنند حفظ کنید و مرض ترضی : علاج سندروم راضی کردن افراد (2001) یا کتاب سوزان فوروارد: مردهایی که از زنها متنفرند و زن هایی که عاشق آن ها هستند وقتی که عشق آسیب می رساند و شما نمی دانید از کجا خورده اید و عشق وسواسی: وقتی که زیاده به دلت راه می دهی و آسیبش را میبینی و آلبرت جی. برنستاین را هم فراموش نکنیم؛ خون آشامان احساسات : آدم هایی که همه چیزتان را از شما می گیرند.

یکی از کلاسیک های  این ژانر رابین نوروود است با عناوینی که نظیر: زن هایی که زیاده عشق می ورزند (1985)، نامه هایی از زن هایی که زیاده عشق می ورزند(1988)، و مدیتیشن برای زن هایی که زیاده عشق می ورزند (1997). یکی از مضامین تکراری دراین کتاب ها خطر وابسته شدن به شخصی دیگر درنهایت امر است بسیاری از خصیصه های اکثر ما، خصیصه های عادی به هنگام عاشق شدن، دراین کتاب ها علامتِ نوعی مرض قلمداد می شوند. مثلاً اینکه وقت زیادی را صرف فکرکردن به آن دیگری می کنیم که عاشقش شده ایم یا احساس شکست و خرد شدن وقتی که رابطه مان به پایان می رسد” اندرز” نهفته در این کتاب ها این است : “مراقب باشید!” افرادی که با آن ها رابطه ای نزدیک برقرار می کنید می توانند صدمه ای جبران ناپذیر به شما بزنند و در نتیجه از نظر احساسی فلجتان کنند.

 بیشتر افراد پس از خواندن مشتی از این کتاب ها قاعدتاً این ” مصونیت ” را پیدا می کنند که اصلاً دیگر میلی به برقرارکردن رابطه ای با هیچ کس پیدا نکنند البته اعتماد لزوماً چیز خوبی نیست در برخی موقعیت ها اعتماد کردن بسیار غیر عاقلانه است.ازسوی دیگر کمتر چیزی به این اندازه غیرعاقلانه است که عمری را با بی اعتمادی به همه چیز و همه کس سپری کنی.

🔻فواید اعتماد و مضرات بی اعتمادی  چیست؟

فرانسیس فوکویاما، جامعه شناس و فیلسوف اعتماد را نوعی” سرمایه اجتماعی “می نامند.فوکویاما می گوید: جوامع و سازمان هایی که از اعتماد قوی درونی برخوردارند هم از نظر اقتصادی و هم ازنظر اجتماعی بسیارموفق تر از جوامع و سازمان هایی هستند که اعتماد درونی درآنها کمتراست. هرچه موقعیت، جامعه، یا سازمان پیچیده تر باشد اعتماد اهمیت بیشتری پیدا می کند.

اعتماد می تواند همچون ابزاری برای مدیریت امور پیش بینی ناپذیر به کارآید. اعتماد، سوای آن بعد یکپارچه کننده اجتماعی اش، بدیلی کارآمد برای محاسبه میزان خطر هرچیز هم هست. عمل کردن برمبنای اعتماد در واقع عمل کردن به نحوی است که گویی با آینده ای عقلاً پیش بینی پذیر روبرو هستیم، بی آنکه واقعاً بر مبنایی کاملاً عقلی همه پیش بینی های ممکن را کرده باشیم اما درپیش گرفتن این رویه و روال کمتر ” عقلانی” می تواند عملاً عقلانی ترین رویه و روال باشد چون محاسبه مطمئن همه خطرهای ممکن و بالقوه می تواند پرهزینه و زمان بر باشد. افرادی که به همدیگر اعتماد می کنند در تعاملاتشان با موانع کمتری مواجه می شوند و بالعکس درجو بی اعتمادی موانع فراوانند و باید مجموعه ای از ترتیبات و تنظیمات و قراردادهای صوری را درهر موردی به کارگرفت.

به قول فوکویاما : می توان گفت  بی اعتمادی هزینه داد و ستدهای انسانی رابالا می برد. برخی چیزها را نمی توان پیش بینی کرد بنابراین در این موارد با یک گزینه بنیادی مواجه هستیم یا باید اعتماد کنیم یا باید بی اعتماد باشیم و یا دست به هیچ عملی نزنیم. اعتماد داد و ستدهای انسانی را در موقعیت هایی که امکان پیش بینی مطمئن وجود ندارد تسهیل می کند و گرنه فلج می شویم.

🔻اصلی بنیانی تر از اعتماد در روابط وجود دارد؟

لوگستروپ اعتماد را دقیقاً پدیده اولیه ای می داند که نمی توان از آن عقب تر رفت تا بنیانی برای آن پیدا کرد.می نویسد:” بنابراین برای اعتماد نباید دنبال انگیزه یا توجیه بود همانگونه که برای بی اعتمادی.”البته کاملاً با این سخن او موافق نیستم در فرهنگ ترس که به نظر می رسد اعتماد سخت متزلزل شده است تا جایی که می توان داوری کرد اعتماد نیاز به انگیزه و توجیه دارد.

 چنین توجیهی را می توان با رجوع به یک پارادوکس اعتماد پیدا کرد: هر کسی یک دلیل دارد که به شخص دیگری اعتماد کند حتی با اینکه آن شخص هیچ کاری نکرده است که نشان دهد باید به او اعتماد کرد.آن یک دلیل این است که شخص مورد اعتماد با میل و رغبت همه تلاشش را می کند تا نشان دهد شایسته  این اعتماد بوده است.

آزمایشی رفتاری- روانشناختی دردانشگاه زوریخ در زمینه اعتماد انجام گرفت. آزمایش از این قرار بود که به دانشجویان این امکان داده شد که از دانشجویان دیگری که نمی شناختند مبلغ معینی دریافت کنند. سه مدل هم برای بازپرداخت درنظر گرفته شد. دریک مدل آن هایی که پول بازنمی پرداختند آشکارا مجازات می شدند. درمدل دیگر مجازات تلویحی و غیرآشکار بود و در مدل آخراصلاً مجازاتی درکارنبود.

نتیجه آزمایش این بود: گروهی که مدل آخر را انتخاب کردند که مبتنی براعتماد کامل و نبود مجازات بود، بیشترین بازپرداخت را در میان این  سه مدل داشتند. اعتماد و بی اعتمادی هر دو مبتنی برپیش بینی هایی هستند که فرد را به خواسته خودش می رساند.

بی اعتمادی موجب بی اعتمادی بیشتر می شود چون فرد را از موقعیت هایی برکنار نگه می دارد که درآنها بی اعتمادی سنجشگرانه به شکل نوعی شعور اجتماعی آموخته می شود ما غالباً از چیزهای ناآشنا بیشتر از چیزهای آشنا می ترسیم . این به خودی خود نشان می دهد که اکثر چیزها وقتی با آنها آشنا شدیم اساسا دیگر به نظرمان خطرناک نمی آیند.

ثابت شده است که ما از افرادی از ” نژاد” دیگر بیشتر از افراد هم نژاد خودمان می ترسیم  چون ترس باعث می شود ما از آنچه می ترسیم   کناره بگیریم پس این گرایش هم در ما به وجود می آید که از افرادی با رنگ پوست متفاوت بپرهیزیم و در نتیجه این فرصت را از دست بدهیم که بیاموزیم و آگاه شویم که آنها عملاً آدم های خطرناکی نیستند. ترس دقیقاً مانع از آن چیزی می شود که ترس را می تواند از میان ببرد یعنی تماس انسانی ترس و بی اعتمادی خودشان، خودشان را تکثیر می کنند.

🔍نتیجه:

پس آن چه دریافت کردیم این هست که بی اعتمادی سبب امنیت بیشتر ما نمی شود بلکه محصول بی اعتمادی ،ترس و بی اعتمادی بیشتر است در واقع اعتماد یکی از بنیانی ترین اصول در روابط و زندگی ست و خبر خوب اینجاست که ما اعتماد را به عنوان یک اصل انسانی درون خود داریم اما عوامل و شرایطی باعث می شوند و تعیین می کنند که  از این منبع درونی به چه شیوه ای استفاده کنیم؛

این ما هستیم که یا باید اعتماد کنیم یا بی اعتماد باشیم و آن چه در انتخاب اعتماد و عدم اعتماد ما دخیل است یک سری عوامل هست که در این مقاله به طور مفصل به توضیحشان پرداختیم و یکی از این فاکتورها ترس است که سبب سست شدن اعتماد می شود و طبق روال در قدم اول،  آن چه ما را در اعتمادِ بیشتر می تواند یاری کند ،آگاهی پیدا کردن به عواملی ست که بر ترس و بی اعتمادی ما دامن می زنند ،امید است که با آگاهی به این موارد، در زندگی خود عملکرد  را به جریان بیندازیم تا محصول این آگاهی و شناخت را برداشت کنیم و در نهایت  زندگی متعادل و سالم را پیش رو داشته باشیم.

مقاومت و هم وابستگی

مقاومت و هم وابستگی

مقاومت و هم وابستگی

تا به حال به جریان یک رودخانه توجه کرده اید؟

همچنان به راه خود ادامه می دهدزندگی هم مانند یک رودخانه ،روان است و جریان طبیعی خود را دارد اما این ما انسان ها هستیم که با ذهنیات خود در جریان و روال طبیعی زندگی اختلال ایجاد می کنیم.

فرض کنید سنگی بزرگ را وسط رودخانه می اندازیم؛این مورد توصیف افراد هم وابسته است که نیاز شدید به اداره و کنترل تمام امور برای جلوگیری از پیشامدها دارند به عبارتی هم وابسته ها مقاومت دارند چون تمایل شدید به کنترل  اوضاع دارند.یکی از کلیدهای رهایی از هم وابستگی ،شناخت و در نهایت رهایی از مقاومت است که در این مقاله قصد داریم توضیحاتی در این مورد ارائه دهیم.

 

آیا می توانیم مقاومت را به طور کل از بین ببریم؟

عدم مقاومت عین قدرت است یا نداشتن قدرت؟

رهایی از مقاومت را چگونه تجربه کنیم؟

و….

برای گوش دادن مقاله بصورت صوتی اینجا کلیک کنید :👂🏻

مقاومت اولین خط دفاعی ما در مقابل مسائلی است که دوست نداریم ،حالا چه درون ما رخ بدهد و چه در اطراف ما یا برای فرد مورد علاقه مان.طبیعی است که آنچه را دوست نداریم از خود برانیم اما مقاومت دقیقاً برعکس خواسته های ما عمل می کند و توفیقی حاصل نمی شود که هیچ ،اتفاقات به نحو بدتری نیز حادث می شوند.مقاومت شبیه انکار است و اغلب تا قبل از خاتمه ی آن نمی دانیم در آن به سر می بریم و پس از آن تعجب می کنیم که چرا زودتر آن را متوقف نکردیم.

ما در مقابل همه ی اتفاقات ،احساسات ،اعمال و رفتار دیگران و کارب که انجام نمی دهند ،مقاومت می کنیم.ما در مقابل گفته های افراد مقاومت می کنیم و گاهی بیشترین مقاومت ما در قبال مواردی است که بیش از همه به آنها نیاز داریم .ما حتی می توانیم در مقابل مقاومت .مقاومت کنیم.مقاومت ما را از لذت بردن محروم می کند،متضاد تسلیم است و عامل کاهش میزان آرامش و ارتباط ما با نیروهایمان می شود.

 

من مقاومت را در حین فراگیری فنون رزمی آموختم .وقتی روی  تشک بودم ضعف خود را به دلیل مقاومت در مقایسه با قدرتی که در زمان تسلیم و آرام گرفتن در من می خروشید،کاملاً احساس می کردم،اگر رازی برای حرکت آرام و آسان در زندگی وجود داشته باشد،تمرین عدم مقاومت است.مقاومت هیچ مشکلی را حل نکرده و فقط آنها را بزرگ تر می سازد و باعث تخلیه ی انرژی می شود،باید لحظه ای باز بایستیم ،نفس آرامی بکشیم ودر آگاهی تمام از چند و چون احساس خود باخبر شویم.

آیا دائماً احساس گرفتگی و انقباض می کنیم چون منتظریم اتفاقی بیفتد؟یا با تمام نیرو در حال متوقف کردن رویدادی هستیم؟مقاومت نکردن سهل و آسان است.

 

آگاهی را تمرین کنید،ما باید یاد بگیریم که وقتی وارد مقاومت می شویم،آن را اظهار کنیم.

نفس بکشید.

مورد مقاومت را شناسایی کنید.

اگر لازم است مقاومت در مقاومت را رها کنید.

لایه ی بعدی مقاومت را کنار بزنید و دوباره نفس بکشید.

مقاومت در مورد هر گونه اتفاقی چه در درون و چه در پیرامونتان را رها کنید.

 

اگر می خواهید اتفاقی بیفتد،بگذارید بیفتد،تسلیم شدن تا قبل از مبادرت به آن سخت است اما تسلیم نشدن آسیب می رساند.ما نباید سعی کنیم کارهایمان را از طریق مقاومت به جلو ببریم چون فایده ای ندارد.اجازه دهید که لایه های مقاومت ناپدید شوند شاید ما هرگز نتوانیم به طور کامل مقاومت را حذف کنیم و احتمال دارد که همواره به صورت اولین واکنش ما باقی بماند اما می توانیم بیاموزیم که با سرعت و سهولت بیشتری از آن عبور کنیم.

الگوهای تغییر رفتارهای مربوط به بقا به رفتاری سالم به هم شباهت دارند و عبارتند از آگاهی ،پذیرش ،تسلیم و احساس و ابراز احساسات هیجانی.قدم گذشتن به بیرون از محدوده ی هم وابستگی آسانو در عین حال پیچیده است.ما ازطریق شکست است که برنده می شویم نه وقتی می جنگیم یا اعلام جنگ می کنیم.به محض اینکه تسلیم شویم،برنده شده ایم و با خود ،زندگی ،قدرت و صلح مرتبط می شویم.فرآیندی اسرار آمیز در حال وقوع است،زندگی به همان شکلی مقدر است آشکار می شود.

طبیعی است که وقتی در گیرودار فقدانی به سر می بریم،در شرایط مطمئنی نیستیم.آسان نیست بدانیم که فرد مورد علاقه ی ما در حال مرگ است یا ما را ترک می کند یا بیماری مزمنی دارد،همه ی اینها بخشی ازبرنامه های  الهی است.ما مجبور نیستیم یکباره کل تصویر را بپذیریم و بیشتر اوقات این کار غیرضروری و ناممکن است ،عدم مقاومت در قبال مسائل کوچک را تمرین کنید ،احساسی را که نمی خواهید احساس کنید،اقدام به کارهای بعدی ،سردرگمی هایتان و بی حسی و تنهایی تان را آسان بگیرید.

 

به محض خروج از وادی مقاومت ،رنج ها از میان می روند شاید به طور کامل ناپدید نشوند اما به مراتب کم رنگ تر می شوند و به جای اینکه به فکر اقدامات بعدی باشیم خود را در حال انجام آنها می بینیم.آیا هرگز متوجه آغاز علائم سرماخوردگی شده اید؟اغلب اولین گرایش ما مقاومت است و می گوییم:

((من نمی خواهم مریض شوم ،من تسلیم نمی شوم.))اما هر چه بیشتر مقاومت کنیم بیشتر احساس بیماری می کنیم و می خواهیم به روال همیشگی زندگی ادامه دهیم تا وقتی که بیمارتر و ضعیف می شویم و دیگر نمی توانیم آن را انکار کنیم.آن وقت یا با پزشک تماس می گیریم یا به بستر می رویم یا هر دو.

این زمانی است که ورق برمی گردد و ما حالمان بهتر می شود،تمرین عدم مقاومت از این قرار است .ما اغلب بیشترین مقاومت خود را در قبال مهم ترین کارهایمان نشان می دهیم،آیا دیگران پیشنهاد انجام کاری را به ما می دهند؟آیا احساس می کنیم به سمت انجام کاری هدایت می شویم اما با آن در جنگیم؟

باید بگذاریم عدم مقاومت وارد عمل شود و آن وقت مشاهده می کنیم که به چه سهولت به پیش می رویم،ما به طریقی از اقدام بعدی خودمان آگاه می شویم و هر آنچه در برابرش مقاومت می کردیم به مسأله ای بی اهمیت تبدیل می شود،دیگر نیازی نیست چیزی یا کسی از جمله خودمان را تغییر دهیم،تمرین مقاومت ما را متحول می سازد.

✨طرح یک راهکار عملی✨

با مقاومت در آگاهی بمانید؛مقاومت طبیعی ترین واکنش در برابر بسیاری از تجارب زندگی است ،تجاربی که مایل به وقوع آنها نیستیم چند نوبت در طول روز خودتان را زیر نظر بگیرید،آیا در جسم خود احساس انقباض می کنید؟آیا می خواهید بر موردی مسلط شوید؟آیا با چیزی ،کسی یا با خودتان در نبرد هستید؟نگران همه ی داستان ها نشوید و آنها را به تکه های کوچک تر تبدیل کنید.

عدم مقاومت یا تسلیم را به تمرین آورید،در برابر اتفاقات ،نحوه ی احساستان و آنچه دیگران لحظه به لحظه بر خود و شما روامی دارند.آیا کاری هست که احساس می کنید باید انجام دهید؟آیا کسی انجام کاری را به عنوان یک قدم مثبت به شما پیشنهاد کرده اما تصور انجام آن شما را به خروش می آورد؟شاید دستوری باشد که پزشک تجویز کرده است.

از نحوه احساس مقاومت آگاه شوید وقتی ما از مقاومت خود آگاه نباشیم درگیر رویدادها میشویم و راه احساسات هیجانی مان را مسدود می کنیم و با زندگی وارد نبرد میشویم.با چه کسی شوخی می کنیم؟زندگی ما را مغلوب خواهد کرد.تسلیم شوید ،دست بکشید ،تن در دهید.

📝نتیجه:

کلام آخر ،مقاومت چه در درون و چه در بیرون و پیرامون هیچ مشکلی را حل نمی کند بلکه مشکلات را بزرگ و بزرگ تر می کندپس برای رهایی از مقاومت در ابتدا لازم است که نسبت به موضوعِ مقاومت شناخت پیدا کنیم و موارد مقاومت را در خود شناسایی کنیم تا بتوانیم به یکی از پازل های رهایی از هم وابستگی دست پیدا کنیم.

در پس نقاب مهر طلبی

در پس نقاب مهرطلبی

همانطور که در مقاله ی قبلی (تضادهای درونی کدامند؟) ذکر کردیم مهر طلبی یکی از شیوه هایی است که نمایان کننده تضادهای درونی ما است اشخاصی که در قالب مهرطلبی فرو می روند معمولاً به شکل افراد آرام و تسلیم جلوه می کنند که تابع و پیرو نظرات، امیال و مقاصد دیگران عمل می کنند که در این مقاله قصد داریم به توضیحاتی در این مورد بپردازیم.

سرفصل ها:

تفاوت افراد مهر طلب با افرادی که از محبت واقعا لذت می برند چیست؟

تضادها چگونه در شخصیت فرد مهرطلب بارز می شود؟

پیام مهر طلب ها چیست؟

چرا فرد مهرطلب فکر می کند همه ی آدم ها از آنها برتر هستند؟

در پس نقاب چهره ی مهرطلبی چه چیزی پنهان شده است

افرادی که در این تیپ و مدل شخصیتی فرو می روند احتیاج و نیاز شدید و مبرمی به جلب توجه، محبت و تایید دیگران دارند نیازهای رفتاری این تیپ دارای چند خصوصیت اساسی است:

  • اول اینکه: در تمایلات و نیازهای این افراد نوعی عطش و اجبار وجود دارد.
  • دوم اینکه: به گونه ی در چگونگی جلب و کسب این نیازها بی تفاوت هستند یعنی برایشان اهمیتی ندارد بحث را چگونه، از چه کسی و در چه قالبی دریافت کنند و در آخر اینکه نیازهای این افراد با هیجان و اضطراب همراه است و در صورت عدم دستیابی و عدم ارضاء این نیازها فرد دچار دلسردی و سرخوردگی شدید می شود و به نوعی درد و رنج، محرومیت هیجانی را تجربه می کند.

تفاوت افراد مهرطلب با افرادی که از محبت واقعاً لذت می برند چیست؟

اشتباه یا تفاوت اساسی فردی که عصبی ناسالم است و به تیپ مهرطلبی روی آورده است این است که شخص مهرطلب نمی داند که به خاطر اضطراب و ترس و به علت آزاردیدن از دیگران میل به محبت کردن در او ایجاد شده است درصورتی که فرد سالم که محبت را به شکل افراطی یا از روی مهرطلبی ندارد صرفاً برای لذت بردن خودش به دیگران محبت می کند.

 

تفاوت افراد مهرطلب با افرادی که از محبت واقعاً لذت می برند چیست

 

تضادها چگونه در شخصیت شخص مهرطلب بارز می شود؟

جالب اینجاست که شخص مهر طلب همه نکاتی که حاکی از ضعف و زبونی است را توجیه می کند و به شکل ایده آل در می آورد، مثلاً جزو فضایل و نقاط قوت شخصیتی یا رفتاری خود می پندارد ولی از جهتی با یک قسمت دیگر ذهنش بر تمامی  حالات، صفات تمایلات خودش آگاه است، وی می داند این تمایلات، عکس العمل ها این همه متابعت و پیروی حاکی از کوچکی و حقارت اوست و اینجا دقیقاً یکی از مواردی است که فرد خودش تضادها و عمق آنها را درخودش احساس می کند.

پیام مهرطلب ها چیست؟

احساس ضعف و درماندگی این اشخاص به میزان زیادی بنا بر واقعیتی است که این افراد در زندگی احساس و تجربه می کنند بعداً این افراد احساس می کنند تحت هیچ شرایطی قادر به دفاع کردن از خود نیستند، همیشه شخصیتی مطیع و آرام دارند و بسته به سلیقه و امیال دیگران حرکت می کنند در واقع پیامی که این اشخاص به دیگران انتقال می دهند و درآن ها بیدار می کنند این است همه باید  مرا دوست بدارند، حمایت کنند، اشتباهاتم را نادیده بگیرند، مرا راهنمایی و هدایت کنند  زیرا من فردی ضعیف و بیچاره هستم.

چرا فرد مهرطلب فکر می کند همه آدم ها از آنها برتر هستند؟

تاحدی این طرز تفکر و نگرش که مهر طلب ها دارند درست است زیرا براساس واقعیت بیرونی است، که خود آنها رقم زده اند آنها به گونه ای عمل کرده اند، که همیشه و همه جا سایرین را تماماً درنظر بگیرند و برای جلب محبت آنها کناره گیری کنند یا از خواسته ها و تمایلات و پتانسیل های خود دوری گزینند و به همین خاطر می بینیم در دراز مدت در دنیای واقعی این افراد نمی توانند به تمام پتانسیل های خود دست یابند و در واقعیت به شکل ناخودآگاه محیطی را فراهم کرده اند که در آن تمام توانایی و پتانسیل درونی خود را رشد نداده اند.

در پس نقاب چهره مهرطلبی چه چیزی پنهان شده است؟

در پس چهره فرد مهر طلب به این مسئله می رسیم که این افراد به مقدار زیادی تمایلات برتری طلبانه دارند که به شدت محروم، سرکوب و پنهان شده اند. انگار در پس این همه انسان دوستی، محبت، توجه نسبت به انسان ها تمایلات استثمارگرانه و یک بی علاقگی و بی میلی شدید نهفته است که فقط به این شکل اجازه بروز و ظهور ر پیدا کرده است.

 

در پس نقاب چهره مهرطلبی چه چیزی پنهان شده است

نتیجه:

درنهایت همانطور که گفتم ریشه تجربیات تلخ و نابهنجار کودکی شخص است در واقع چون محیط زندگی فرد رفتارهای گستاخانه، تهاجمی را شدیداً ممنوع اعلام کرده، و تمایلات فرد هیچ گاه اجازه بروز و ارضاء شدن را نداشته است و تمایلات واپسین زده می شد یا انکار می شده .فرد در تیپ مهرطلب فرورفته تا بتواند سازگاری بیشتری با محیط را کسب کند و در واقع اضطراب های خود و محیط را کمتر کند و سازگاری و تطابق بیشتری از خودش نسبت به محیط نشان دهد.

بیشتر بخوانید : چرا به شفای زخم ها نیاز داریم

هم وابستگی و انکار

هم وابستگی و انکار

مقدمه:
زمان هایی وجود دارد که موجود ،وسیله یا هر چیزی در جلوی چشم ما قرار دارد اما نمی بینیم حتی وقتی که آدرس و نشانه ی آن را به ما می دهند.مطمئناً برای هر یک از ما پیش آمده است که مسئله ای درونی در زندگیمان وجود دارد اما نمی بینیم یا قادر به قبول آن نیستیم ،عدم پذیرش آن چه وجود دارد یعنی انکار.
انکار یک مکانیسم دفاعی طبیعی ستدر واقع انکار ،مکان موقتی برای موضوعاتی می شود که هنوز آمادگی پذیرش و درک آن را نداریم و با رد کردن آن احساس امنیت می کنیم ،تا به اینجا طبیعی ست اما زمانی که این مکان موقت تبدیل به یک مکان دائمی و ماندگار و حتی مُسَکِنی برای مامی شود، مشکل ساز است.

همان طور که در مقالات هم وابستگی گفتیم(🌟رجوع شود به :مقاله ی هم وابستگی چیست؟🌟) یکی از ابعاد هم وابستگی این است که خود حقیقی نادیده گرفته می شود و فرد به خود کاذب یا دروغین متصل می شود به عبارتی انکار اندرون هم وابستگی قرار دارد که در این مقاله جهت روشن سازی بیشتر قصد داریم به توضیح آن بپردازیم.

🔸چه چیزی باعث می شود انکار کنیم؟
🔸چه عاملی کمک می کند انکار را بشکنیم؟
🔸انکار با ما چه می کند؟
🔸راهکارهای عملی برای شکستن انکار کدامند؟
🔸از کجا متوجه شویم در انکار هستیم؟(چه نشانه هایی وجود دارند؟
🔸آیا افراد در حال دروغگویی به ما هستند یا به خودشان؟؟؟
و…

زمانی که از خودمان می پرسیمچگونه کسی نمی تواند فیل به آن بزرگی را وسط سالن پذیرایی ببیند؛انکار سرگرم کار است که همانا امتناع از دیدن چیزی است که بیش از حد دردناک است.انکار می تواند موهبت باشد و به افراد فرصت جمع آوری منابع لازم برای رویارویی با حقیقت را بدهد.برای قوی ترین انسان ها هم زمانی بوده که به هیچ شکلی قادر به پذیرش مسائل نبوده اند.
انسان ها عمداً از انکار استفاده نمی کنند بلکه به آن محتاج می شوند،برای بعضی مانند هتل است ،محلی موقت برای اقامت،بعضی دیگر فراتر رفته و آن را مسکن خود می سازند که این مورد یکی از ویژگی های هم وابستگی است.تحت فشار گذاردن افراد برای دیدن حقیقت کمکی به ماجرا نمی کند زیرا آنها به جای اینکه سعی کنند به نکته ها و اشارات ما توجه کنند فقط خشم ما را در مقابل خود می بینند.شکستن سد انکار در افراد برای ما مقدور نیست مگر آنکه متخصص باشیم،وظیفه ی ما کنار آمدن با نقطه های کور خودمتن است.

مجبور کردن افراد به تأیید حقیقتمی تواند خطرناک باشد بنا به گفته ی الیزابت کوبلر راس،انکار اولین مرحله ی اندوه است.مراحل اندوه به ترتیب از انکار،خشم،معامله ،اندوه و پذیرش تشکیل می شوند چون مرحله ی بعد از انکار،خشم است.واکنش های افراد پس از طی مرحله ی انکار غیرقابل پیش بینی است،بهتر است نقش خدا را برایشان بازی نکنیم.کمر انکار را نمی توان با پتک شکست،این کار تنها با عشق عملی است.وقتی انسان ها آماده باشند و احساس امنیت کنند،می توانند حقیقت را ببینند.

تمایل نقش مهمی ایفا می کند،آیا ما تمایل داریم حقیقت را ببینیم؟
بعضی اوقات حقیقت تلخ است.زندگی در انکار ما را ناشفاف ،آشفته و در قطع ارتباط با خودمان نگه می دارد،ماندن در انکار می تواند عامل بیماری شود.مسدود کردن حقیقت،انرژی فوق العاده زیادی مصرف می کند(یا مواد مخدر و قرص های زیاد) و می تواند بسیار فرسایشی باشد.وقتی در حالت انکار به سر می بریم،احساسمان طوری است که انگار فقط دلمان می خواهد بخوابیم.وقتی احساس تهی بودن،بدخلقی و خستگی کنیم به این معناست که یا در انکار به سر می بریم یا حقیقت در شرف برملا شدن است.

انکار نقش ابزاری را برای پوشش فقدان های کوچک و بزرگ ایفا می کند و نباید قدرت آن را دست کم گرفت.شاید تصور کنیم که افراد درگیر انکار به ما دروغ می گویند،اگر مشکوکیم که در انکار هستیم یا نه ،بهترین طریقه ی امن عبور از آن این است که از خداوند و زندگی بخواهیم حقیقت را برایمان آشکار کند.رهایی از انکار ما را به مرحله ی پذیرش نزدیک تر می سازد .رها کردن انکار،زندگی را آسان تر می کندزیرا دیگر مجبور نیستیم همه چیز را کنترل کنیم تا رؤیاهایمان برملا شوند.

آن گاه به حقیقت فرصت می دهیم که به عرصه ی زندگی قدم بگذارد.همان طور که انکار کار و زحمت زیادی می طلبد ،اذعان به از دست دادن رؤیاها و عزیزان هم همان قدر فرسایشی است که باقی ماندن در انکار اما حقیقت نهایتاً خود را در وقت مناسب به ما آشکارمی سازد وقتی آن را به وضوح ببینیم،به خداوند و نیروی شگفت انگیز زندگیمی پیوندیم،حقیقت همیشه ما را از اسارتمی رهاند.

 

 

🔸راهکارهایی معنوی در مقابل انکار:

۱)بخواهید تا حقیقت را ببینید؛
هر وقت من در مورد واقعیت گیجمی شوم این دعا را می خوانم:
((خدایا من خیلی کُند شده ام ،خواهش میکنم حقیقت را در مورد………به من نشان بده به گونه ای که بتوانم آن را درک کنم و بفهمم که قرار است چه چیزهایی ببینم،بیاموزم،انجام دهم و یا بدانم.متشکرم.))
هر طور که مایلید تقاضا کنید و بعد دیگر به خدا واگذار کنید اگر دلمان پاک باشد جوابمان را خواهیم گرفت،اغلب خیلی سریع تر و پربارتر از آنچه تصورمی کردیم.

۲)برای رسیدن به آگاهی رفتاری تلاش کنید؛چند دقیقه در روز را صرف نوشتن فهرستی از شرایطی کنید که در آن به سر می برید،چه احساسی می کنید؟چه اتفافی در شرف وقوع است؟چه چیزی شما را ناراحت می کند؟چه چیزی عذابتان می دهد؟چه کَسی عذابتانمی دهد؟چه کارهایی برای مراقبت از خودتان انجام داده یا نداده اید؟(🌟رجوع:مقاله ی هم وابستگی و مراقبت از خود🌟)چه احساسی دارید؟اگر چیزی نمی دانید،بنویسید:((می خواهم از احساس خود باخبر شوم.))گذراندن اوقات آرام دعا و ژرف اندیشی سطح آگاهی ما را افزایش می دهد.شاید به خودمان بگوییم که به اندازه ی کافی گرفتار هستیم و دیگر نمی خواهیمکار دیگری انجام دهیم اما گزفتار بودن در انکار وضعیت فعلی ماست.بد نیست هر روز به مدت ده دقیقه از ارزشمندترین دارایی خود آمار بگیریم،یعنی از خودمان.

🗒نتیجه:
پس انکار یک مکانیسم دفاعی است که گاهی انسان ها به آن نیازمندمی شوند اما اگر این (گاهی) به(همیشه) تبدیل شود زندگی فرد را دچار آشفتگی و بیماری می کند.تمایل یکی از عواملی ست که پوسته ی انکار را می شکند.آگاهی و شناخت از نشانه هایی که فرد در حال انکار هست، ما را به این سمتمی برد که برای رهایی از این انکار چه کارهایی می توانیم انجام دهیم که در این مقاله به آن پرداختیم.راه رهایی از انکار می تواند یکی از تکه های پازل رهایی از هم وابستگی باشد(🌟رجوع:هم وابستگی فراتر از وابستگی🌟) چون همان طور که گفتیم انکار یکی از روش ها و ویژگی هایی ست که فرد هم وابسته به طور افراطی از آن استفاده می کند و به کارمی برد.

مضرات ترس و محتاط تر شدن چیست؟

مضرات ترس و محتاط تر شدن چیست؟

مقدمه:

در جامعه ی امروزی آن قدر ما را از ترس یا ترسیدن ،ترسانده اند که ترس ماهیت اصلی خود را به عنوان یک احساس بنیادین که لازمه ی حیات است و فوایدی دارد از دست داده است و تبدیل به یک مسئله ی غول آسا شده است(🌟مقاله ی تحریف و اغراق ترس🌟) به شکلی که هر روزه فکر و ذهن ما انسان ها را به این سوال ها مشغول کرده است که؛چطور می شود محتاط تر بود و نترسید؟یا چگونه اصل احتیاط را در لحظه لحظه ی زندگی خود جاری کنیم ؟

به بیانی تنها راه حلی که برای مقابله با ترس در ذهن ما پرورانده اند ،احتیاط یا محتاط تر شدن است در واقع استراتژی احتیاط، از موضوع ترس فاجعه ساخته است و از طرف دیگر به ترس هم دوام می بخشد و ما انسان ها هم ناآگاهانه به سوی این استراتژی در حال پیش رفتن هستیم اما چیزی که امروزه بیشتر از احتیاط در مقابله با ترس نیاز داریم ،به تعدیل رساندن محتاط تر شدن است ،باید مواظب باشیم در محتاط بودن ،احتیاط بیشتری به خرج دهیم یا به عبارتی احتیاط را به تعدیل برسانیم .در این مقاله قصد داریم به مضرات ترس و محتاط تر شدن جهت آگاه سازی و هم چنین راهبری به سوی  متعادل کردن  احتیاط   بپردازیم .

 

🔻سیاست محافظه کاری ترس چیست؟

🔻چرا آن قدر بدبین شده ایم؟

🔻چرا ما را تا این حد به محافظه کاری و احتیاط سوق می دهند؟

🔻چگونه ،احتیاط از ترس فاجعه ساخته است؟

🔻چرا از ریسک کردن می ترسیم؟

🔻چرا خود را در محفظه ی احتیاط اسیر و زندانی کرده ایم؟

و….

بسیاری از کوشش ها برای کاستن از میزان خطر عملاً بالعکس منجر به افزایش آن شده است .مشکل اینجاست که افراد کورکورانه به صدمه ها و زیان های ناشی از یک عمل  خیره می شوند بی آنکه تاثیرات مثبت آن را اصلاً به حساب بیاورند.

خیره شدن صرفاً به خطرهای بالقوه ی استفاده از یک فراورده می تواند عواقب وخیمی داشته باشد افرادی که مسئولانه به خطرهای بالقوه می اندیشند باید به خطرهای عدم استفاده از یک فراورده جدید هم بیاندیشند.

 

یک مثال در این زمینه که بسیار  ذکر می شود شیوع اپیدمی وبا  در پرو در سال۱۹۹۱ است که در آن ۷۰۰۰۰۰ نفر مبتلا و بیمار شدند و چندین هزار نفر جانشان را از دست دادند و کلر را دیگر، به آب آشامیدنی اضافه نمی کردند به گمان اینکه ممکن است کلر برای سلامتی زیانبار باشد.

یک مثال دیگر، که حتی از این هم افراطی تر است مثال حشره کش د.د. ت ماده ای بسیار سمی است که خیلی آهسته تجزیه می شود این ماده در ۱۸۴۷  کشف شد اما قدرت آن برای از میان بردن حشرات و آفات نباتی تا نیمه های قرن بیستم به اثبات نرسیده بود. علی رغم این واقعیت که هیچ مستند علمی وجود نداشت که د.د. ت برای انسان ها خطرناک هست.

حامیان محیط زیست موفق شدند در کشورهای مختلف استفاده از آن را ممنوع کنند. آن ها فکر می کردند باید در مورد تهدیدی  که د.د. ت می تواند برای جان آدم ها داشته باشد  ” محتاط ” بود.

 

در غرب این ممنوعیت عواقب وخیمی نداشت اما بسیاری از کشورها و سازمان های بین المللی فشار زیادی بر کشورهای در حال توسعه آوردند تا استفاده از این ماده در آن کشورها هم متوقف و ممنوع شود.

خب مشکل کاهش بسیار زیاد استفاده از د.د. ت چه بود؟این ماده ارزان قیمت در مقابله با پشه های مالاریا بی نهایت موثر بود. وقتی استفاده از این ماده تا این اندازه  کاهش  پیدا کرد پشه های مالاریا بازگشتند و با خودشان مالاریا آوردند و عده بسیار زیادی مریض شدند و جانشان را از دست دادند.

مشکل بتوان از آینده دقیق سخن گفت اما رقمی که فعلاً داده می شود حدود پنجاه میلیون است اگر چه برخی تخمین ها این رقم را تا نود میلیون هم می رسانند. د.د. ت یک علاج جادویی و معجزه آسا نیست و در مناطق زیادی پشه ها  در برابر این ماده مقاومت پیدا کرده اند و بنابراین باید به دنبال راه حل های تازه تر رفت . اما به هر صورت روشن است که مبارزه با د.د. ت منجر به از دست رفتن جان عده زیادی شد وخسران بسیار سنگین بود.

چنان که پیش تر هم دیدیم شماری از نو آوری هایی که ما از آنها بسیار منتفع شده ایم اگر اصل احتیاط اعمال می شد هرگز جامه عمل به خود نمی پوشیدند طبیعتاً همین مسئله درباره نوآوری های امروز و فردا هم صادق است.

به نظر می رسد بهتر است و باید به جای استفاده جاری  از این اصل  تعدیل هایی   به عمل آورد و روایت رقیق تری از آن را به کار گرفت. مگر در مواردی که تردید و عدم فعالیت محکم است و بنیانهای استواری دارد. اساساً افراد باید در محتاط بودنشان احتیاط بیشتری  به خرج دهند.

 

درجهانی محتاط، آینده بیشتر در سیطره خطرها قرار می گیرد تا در سیطره امکان ها، تهدید های آتی بدل به سبب تغییرات فعلی می شوند در چنین جهانی ما با ” غایتی” زندگی می کنیم که دائماً به سمت فاجعه سوق داده می شود.

اگر تهدیدی برطرف می شود همیشه بی شمار تهدید تازه جایش را می گیرند. حد و حدود ممکن نبرد با همه این خطرها مرزی نمی شناسد.علی الاصول، ترس خودش  به خودش دوام می بخشد تغییر به نظر مخاطره آمیز {ریسکی} می آید و بنابراین چیزی خطرناک چون هر تغییری می تواند تغییری در جهت بدترشدن وضع هم باشد.فرنک فوردی جامعه شناس این پدیده را “محافظه کاری ترس”  نام داده است .

این سیاست با هر تغییری می ستیزد این سیاست خواهان حفظ وضع موجود است. اگر هم به تغییری رضایت دهد تغییری در جهت بازگشت به گذشته و رجوع به  ” اصل” است . این یکی از دلایل مهم رفتار غریبی است که در دورنمای سیاسی پدیدار شده است نیروهای سابقاً ” رادیکال” حالا سخت ” محافظه کار”  شده اند و ” محافظه کاران ” سابق به ناگهان  ” رادیکال ” شده اند

فوردی درباره این جنبش رادیکال می نویسد: آری، آنها رادیکال هستند، اما رادیکالیسم ان ها از نوعی است که کاملاً درجهت خلاف تغییر است  این ترس از آینده و از عواقب تغییر است که بر تخیل این جنبش حاکم است.

 

 فرهنگ و روحیه تداوم پذیری، عقیده حزبی به اصل احتیاط، آرمانی کردن طبیعت و هرچه “ارگانیک “است  همه اینها بیانگر بی اعتمادی بدبینانه به بلند پروازی و آزمایشگری نوع بشر است.

این بی اعتمادی خصوصاً متوجه تغییراتی است که سرمایه داری  و علم به بار می آورند .استراتژی انتخاب شده استراتژی به حداقل رساندن شروراست ونه ارتقاء و بیشتر کردن خیر. دربسیاری موارد این استراتزی عاقلانه است اما این بدان معنا نیست که فقط باید از همین یک استراتژی پیروی کرد.

دانشمند علوم اجتماعی، فرانسوا اوالد تاکید می کند که خطر اندیشی میل به رشد و گسترش هر چه بیشتر دارد و این گرایش منجر به پدیدآمدن سیاست ممانعت و پیشگیری می شود چنین سیاستی  می کوشد نه تنها جلوی خطرهای واقعی بلکه جلوی خطرهای بالقوه را هم بگیرد و تعداد خطرهای بالقوه بیشمار است.

اوالد می نویسد:

ریسک مقام و مرتبتی هستی شناختی به دست آورده است.زندگی از این پس تحت سیطره اساسی و ذاتی قرارمی گیرد.مرگ فراسوی زندگی نیست بالعکس مرگ در دل زندگی جای داده شده است.

مرگ در شکل ر یسک، زندگی را همراهی می کند از ریسک های بی نهایت کوچک از فلان  و بهمان آلاینده گرفته تا ریسک تمام عیار فاجعه یا تهدید اتمی فقط یک تفاوت وجود دارد: ریسک صرفاً معرف یک تهدید عملی یا آنچه صرفاً محتمل و ممکن است نیست بلکه کلاً و مطلقاً واقعی است. ریسک آنچه را که صرفاً احتمالی است به شکل امر موثر قابل اندازه گیری می نمایاند. این رابطه جدید زندگی با خودش و با مرگ بی تردید به اضطراب دامن می زند و نوعی جنون جمعی و فردی حفاظت از خویشتن را پدید می آورد.

🔍نتیجه:

کلام آخر، آن چه ما را در حقیقت می ترساند،خود ترس نیست بلکه سیاست محافظه کاری ترس است که برای ما از ترس فاجعه ساخته است و باعث شده است روز به روز محتاط تر شویم و به ترس دوام بیشتری ببخشیم و همین دوام ترس یعنی غیرقابل کنترل شدن موضوع ترس که در نهایت به نامتعادل شدن زندگی ما می انجامد و عاملی که می تواند ما را از این نامتعادل شدن به سمت یک زیست سالم راهبری کند ،

آگاه سازی و شناخت از مضراتِ محتاط تر شدن است .با شناخت احتیاط و مضرات آن می توانیم از تنها عاملی که امروزه به اشتباه برای غلبه بر ترس در نظر گرفته اند ،دست بکشیم تا به جای اینکه ترس و احتیاط ،خود ما و زندگیمان را کنترل کنند ما آنها را کنترل کنیم و با جریان زندگی به طور سالم پیش برویم.

تضادهای درونی کدامند

تضادهای درونی کدامند؟

منشأ گم گشتگی های ما چیست؟
دلیل بروز ناراحتی ها و مشکلات در زندگی ما چه عواملی هستند؟
آیا مشکلات را دیگران برایمان به وجود می آورند و یا اینکه خودمان مقصر به وجود آوردن مشکلات هستیم؟
و…..

در دنیای پیچیده ی امروز تضادها، دو به شک بودن ها و سر درگمی ها مشهود است و خواه یا ناخواه در ما مشکلاتی را به وجود آورده است زیرا ما به طور مداوم در حال انتخاب کردن و تصمیم گرفتن هستیم و همه ی این موارد خود به خود تضادهایی کوچک و بزرگ، سطحی و عمیق پدید می آورند. حتی امروزه تکنولوژی و پیشرفت سریع تمدن و فرهنگ در هر حیطه ای ارزش های متضاد را برایمان نمایان می کند و ما را در معرض چالش قرار می دهد. در واقع قصد داریم بگوییم به دلیل اینکه ما مداوم در معرض تصمیم و انتخاب هستیم همیشه تضادهایی را که وجود دارند، احساس و تجربه می کنیم اما در این مقاله قصد داریم شما را با تضادها و فشارهایی که به علت بروز آنها استرس و فشارهای شدید، خشونت و رفتارهای متضاد و چندگانه در دوران کودکی است آشنا کنیم که این تضادها را، تضادهای اساسی می نامیم.

 

سرفصل ها:

چرا شناسایی و کشف تضادهایمان کاری سخت و پیچیده است

انواع تضادهای درونی کدامند

چرا براساس تضادهایمان عمل می کنیم

چرا شناسایی و کشف تضادهایمان کاری سخت و پیچیده است؟

شناسایی و کشف تضادها به شکل واضح و منسجم برای ما کمی سخت خواهد بود و این پروسه چندین دلیل اصلی دارد؛
اول اینکه، خود شما از این تضادها بی خبر هستید و فقط و فقط آثار آنها را بر روی خود مشاهده و تجربه می کنیم، در واقع دستیابی به فشار و تضاد گاهی سخت و پیچیده است که مستلزم خودشناسی بیشتر و کشف خویشتن است. دوم اینکه همه ی ما مقاومت ها و انکارهایی را در پذیرش خویشتن در ابعاد گوناگون داریم زیرا از مواجه و رویارویی با خودمان و تضادهایمان می ترسیم بنابراین دست از پذیرش آنها برمی داریم و به انکار می پردازیم.

 

چرا شناسایی و کشف تضادهایمان کاری سخت و پیچیده است

 

انواع تضادهای درونی کدامند؟

تضادها را به طور کلی می توان به دو دسته تقسیم کرد، تضادهایی که ساده و سطحی هستند و حتی ما برای انتخاب کوچکترین موارد در زندگی با آنها دست و پنجه نرم می کنیم و تضادهایی که عمیق هستند و باعث بروز تغییرات و مشکلات عمیق تر درونی در عمق وجود ما می شوند، در واقع یکی از تفاوت های اساسی بین این تضادها شدت و ضعف آنها است اینکه تضادهای دسته اول، سطحی هستند و احساسات پیچیده ی درماندگی و ضعف، عجز، رنج و ترس کمتری را برای شما پدید می آورند ولی تضادهای دسته دوم بسیار پیچیده و سنگین هستند و احساس عجز و درماندگی را برای شما پدید می آورند.

تضادها یکی از مقوله های اساسی هستند که منجر به ایجاد حس گم گشتگی در ما می شوند زیرا تضادها قدرت آزادی عمل، انتخاب و اختیار را از ما می گیرند و باعث ایجاد حس گم گشتگی می شوند به گونه ای که ما از خودمان و اینکه بتوانیم مطابق میل خود واقعی مان عمل کنیم و انتخاب ها و تصمیم های قاطعانه بگیریم، دوری میکنیم مثل انسانی که از رنج کشیدن بیزار است اما همیشه در روابط انتخاب ها به شکل ناخودآگاه به گونه ای رفتار می کند که رنجش بیشتری را متحمل میشود. در واقع تضادهای اساسی که در عمق وجود ما هستند به صورت ناخودآگاه ما را به چالش و مقابله بیشتر با رنج ها می کشاند زیرا ما مطابق خود واقعی و تمایلات قبلی خویشتن عمل نکرده ایم و ناخودآگاه به مقابله ی بیشتر رنج ها و ترس ها، کمبود و تضادهای درونی خود پرداخته ایم.

 

چرا براساس تضادهایمان عمل می کنیم؟

دو دلیل اساسی برای اینکه ما متضاد با خود واقعی و تمایلات خود عمل می کنیم وجود دارد، در درجه اول این عملکرد به دلیل احتیاج و نیاز مبرم ما به جلب توجه دیگران است، اینکه همیشه حمایت، محبت و علاقه دیگران را جلب کنیم. دلیل دوم هم همانطور که ذکر کردیم عطش ناخودآگاه ما برای تسلط، بهره کشی و سودجویی از دیگران است. این سوال همیشه در ذهن بسیاری از ما می چرخد که آیا ما مشکلات را به وجود می آوریم یا مشکلات خود به خود به وجود می آیند.
پاسخ این سوال این است که؛ در بسیاری از مواقع مشکلات، توسط خود ما به وجود می آیند زیرا این خود ما هستیم که دیواره های مشکل را پدید می آوریم و این ساختار ذهن خود ماست که مشکلات را پدید می آورد زیرا خودمان هستیم که انتخاب می کنیم چگونه بر اساس تضادها عمل می کنیم و مشکلات بیرونی را پدید می آوریم و بیشتر از پیش در چرخه ی رنج می افتیم.

 

چرا براساس تضادهایمان عمل می کنیم

 

نتیجه:
به طور کلی در می یابیم تضادها اگر به صورت معمولی و مختصر باشند گاهی حتی حین تصمیم گیری در انتخاب های ما حل می شوند و با خودشناسی رفع می شوند اما به طور کلی تضادهایی که اساسی تر و پیچیده تر هستند ،رنج، ترسو احساسات منفی را به ما منتقلمی کنند و پس از سالها روانکاوی یا خودشناسی در ابعاد عمیق تر و وسیع تر رفع می شوند و شخصیت ما را به سوی یکپارچگی و هماهنگی بیشتر با خود سوق می دهد.

تضادها چگونه شکل می گیرند؟

تضادها چگونه شکل می گیرند؟

مقدمه:

 قطعاً شما هم تا به حال طعم رنج، رنجش ، حساسیت ها و ناراحتی های روحی را در زندگی خودتان، تجربه کرده اید. ترس ها و قضاوتهایی که حتی در یک تصمیم گیری کوچک فشار و استرس زیادی را به شما القا می کند.

چه طور می توان از مرز این ترس ها  و رنج ها، تضادها گذشت و یکپارچه شد؟

اندیشیده اید؟ تا به حال فکر کرده اید که زندگی بدون این ترس ها و دغدغه های ساختگی، تضادها  به همراه یکپارچگی و غلبه بر ترس ها و شفای زخم های ناشی از رنج دردهای روحی شما چه طعمی دارد؟

در این مقاله قصد داریم  به علل شکل گیری این تضادها بپردازیم و آگاهی و بینش جدیدی کسب کنیم، برای اینکه چرا به فردی مبدل می شویم که درد و رنج زیادی را تحمل می کند؟

 

  • دوران کودکی ات را دریاب

در بررسی علمی این جریان باید به شما بگویم، به دوران کودکی خود رجوع کنید، در درجه اول دوران کودکی خود را به خاطر بیاورید! زمانی کوچک و ناتوان بودید و جرأت، شهامت و حتی فضایی برای اظهارنظر درباره خواسته های خود نداشتید، معمولا در آن دوران برای اینکه رفتار و امیال شما مطابق، هماهنگ و همسو با میل، رغبت و خواسته های دیگران پیش برود خصوصاً والدین شما که منبع و منشأ قدرت شما بودند تمامی احساسات، تمایلات و حتی انتقادات خود را همسو با آنها و نظراتشان پرورش می دادید تا موافق نظرات آنها و اکثریت جامعه باشد و احتمالاً رفته رفته خودتان هم احساس کردید به کودکی تابع، پیرو برآورده کردن تمام خواسته ها و آرزوهای دیگران مبدل شده اید.

فرشته ی نجاتی که آمده تا فقط خدماتی را به دیگران  ارائه می کند و خواسته ها و امیال دیگران را  برآورده می کند(🌟رجوع شود به :مقاله ی خصیصه های مربوط به هم وابستگی🌟)، کم کم با همین شیوه رشد کرده اید و به زن یا مردی بالغ تبدیل شده اید ولی زن یا مردی که توانایی اظهار نظر را ندارند و فقط در کار برآورده کردن، متابعت و پیروی از دیگران و خصوصاً افراد نزدیک زندگی خودتان هستید در واقع به فردی مهرطلب مبدل شده اید که فقط دنبال  تایید گرفتن و دوست داشته شدن هستید و در جهت برآورده کردن خواسته ها و امیال دیگران، خواسته ها، امیال و آرزوهای خودش را زیر پا می گذارد.

 

 

  • راه و روش دیگری که کودک در برخورد با تجربه های رنج آور و آزاردهنده خود به آن روی می آورد:

این است  که برای مصونیت و حفاظت از تمایلات و خواسته های خشن و گستاخانه دیگران هر روز خشن تر و گستاخ تر می شود به طوری که افراد از او بترسند، دست به فحاشی، برخوردهای تند و افراطی و جنگ و جدل می زند، و در نهایت این افراد بیشتر به افراد برتری طلب تبدیل می شوند.

 

 

افراد گوشه گیر و تضاد های درونی :

  • دسته بعدی این افراد، کسانی هستند که سعی می کنند از دیگران دوری گزینند و وارد هیچ گونه ارتباط و رابطه ای نمی شوند تا همیشه کمترین آسیب را تجربه کنند و کمتر رنج بکشند و آزار ببینند:

 

 این افراد در واقع گوشه نشین می شوند و یا حتی از دیدگاه دیگران افراد مغروری تلقی می شوند که با دیگران هم صحبت و هم کلام نمی شوند. همیشه تنهایی را ترجیح می دهد و درصورتی که این تنهایی به دلیل داشتن غرور نیست بلکه به دلیل ترس ناشی از تماس و ارتباط با اطرافیان و جلوگیری از آزار و اذیت آنها است .

جالب اینجاست که ما در کودکی برای در امان ماندن از جانب دیگران و تایید گرفتن از آنها لزوماً یکی از روش های زیر یادشده را پیاده نمی کنیم گاهی حتی ادغامی از این روش ها را درپیش می گیریم و دلیل این انتخاب از جانب ما از همان سرآغاز کودکی به دلیل شرایط محیطی، شیوه رفتاری و الگوهای فرزند پروری والدین، نگاه و نوع نگرش خانواده وجامعه شکل می گیرد.

خلاصه اینکه در برخورد تمایلات و تضادهای مغایر و متضاد هر یک از ما در یک جنگ ستیز با خود قرار می گیرد و به گفته هورنای ریشه این کشمکش ها ” تضادها ی اساسی “را در شخصیت ما ایجاد می کنند.

درواقع ما از همان کودکی می آموزیم درمواجه با رنج ها، خشم، تضادها، شیوه هایی برای دفاع یا مقابله برای آنها را انتخاب کنیم گرچه هریک از این روش های یادشده موجب تقویت خشم، نفرت، اضطراب های درونی و تضادهایی در ما می شود ولی به ناچار ما از دوران کودکی آموخته ایم  به افرادی مهرطلب، برتری طلب یا گوشه نشین و عزلت طلب تبدیل بشویم که درواقع تمام موارد یادشده ریشه تضادهای اساسی ما هستند و جالب اینجاست که این جنگ درونی مستمر ادامه می یابد و هر روز ما را ضعیف تر از گذشته می کند.

در واقع یافتیم هر یک از ما برای پذیرفته شدن و در واکنش به رفتار خانواده و جامعه ،شیوه ای برای ادامه روابط خود با اطرافیان انتخاب کرده ایم   و حالا علاوه بر این در اینجا تضادهای اساسی را تجربه می کنیم زیرا دوست داریم هم مطابق با گذشته و شیوه های رفتاری والدین و جامعه عمل کنیم و هم تصوری واقعی از خود ایده آل برای خودمان داریم و دقیقاً اینجا زمانی است که تضادها به اوج خودشان می رسند مکانی که خود واقعی ما با خود ایده آل ما دنیایی فاصله دارد و شکافی بزرگ درون ما شکل گرفته است و احساس رنج، تنفر از خود و ناراحتی را به میزان زیادی تجربه می کنیم . در همین حین فردی که شخصی عصبی و ناسالم است خود واقعی اش را محو و تیره می کند و می کوشد تا آن را نادیده بگیرد تا در  موقعیت های واقعی احساسات آزارنده را تجربه نکند.

 

مثلاً فردی که یک بزرگسال نابهنجار یا عصبی مبدل می شود ممکن است برای ایده آل نشان دادن خودش جریانات و حالات ذهنی خودش را به بیرون منعکس کند و به آنها نوعی واقعیت خارجی تقدیم کند، مثلاً به دلیل عدم اعتماد به نفس و خودکم بینی مدام در روابط با دیگران فکر کند دیگران او را فردی بی ارزش و بی اهمیت تلقی می کنند، یا حتی حکایت فردی که برای قبولی در یک آزمون تحصیلی، شغلی و یا…تلاش زیادی انجام داده ولی با این حال باز هم خود را قادر و لایق به قبولی نمی داند و درعین حال فکر می کند دیگران تلاش او را نادیده می گیرند و یا او را فردی بی کفایت و بی ارزش و ناتوان تلقی

می کنند پس حال به خوبی می توانیم دریابیم و درک کنیم علت بسیاری از رنج های ناتمام و حتی ریشه بسیاری از احساسات حقارت ما از کجا آبیاری می شود و چگونه می توان نسبت به آن بینشی پیدا کرد.

 

نتیجه :

بنابراین برای جمع بندی موارد گفته شده دریافتیم هر یک   بنا به شیوه ای که والدین، ما را تربیت کرده اند، جامعه و خانواده ای که با آن در ارتباط بوده ایم آموخته ایم به سه شیوه کلی در برابر هر گونه خشم و تضاد واکنش نشان بدهیم و همانطور که از کارن هورنای نقل قول کردیم ریشه ی  همه کشمکش های ما تضاد های اساسی است که در وجود ما شکل گرفته است و با وجود این تضاد ها خود واقعی که طبق آن پرورش یافته ایم، و در واقع همان مجموع ویژگی هایی است که ما با آن ها پرورش یافته ایم، با خود ایده آل، آن خودی که تمایل داریم به آن تبدیل شویم و یا این خود را به عینکی تبدیل کرده ایم که نقاط ضعف و ویژگی ها و صفات منفی خود را نبینیم فاصله  زیادی

می گیرد و تضاد های ما بیش از پیش می شود و حال برای اینکه تمامی این رنج ها و فاصله ها را در درون خود کم کنیم می کوشیم جریاناتی را که در ذهن خودمان می گذرد به بیرون از خود منعکس کنیم و در تصورات خودمان آن ها را به واقعیت های خارجی نسبت بدهیم مثلا شما خودتان احساس ترس، خشم، حقارت و غیره دارید ولی احساس می کنید دیگران شما را به عنوان فردی ترسو، خشمگین و حقیر می بینند در واقع اینجا در درون شما فرآیند (تعکیس) رخ می دهد که مواردی از این قبیل نشان دهنده این است که تضاد های درونی شما به دلیل فاصله و شکاف های زیاد و عمیقی که در ساختار شخصیت شما ایجاد کرده اند شما را به استفاده بیشتر از این مکانیسم ها سوق داده اند.

 

مسائل پشت پرده اضافه وزن

علت اصلی چاق شدن و عوامل مؤثر در اضافه وزن

گاهی مشکل یا مسئله ای خود را به طریق و شکلی دیگر نشان می‌دهد مثل زمانی که با مشکل اضافه وزن رو به رو هستیم و مدام به دنبال درمان‌های متفاوتی برای کاهش وزن هستیم در صورتی که وقتی عمیقاً به موضوع نگاه می کنیم ،متوجه می شویم،مشکل اضافه وزن نیست،مسئله دیگری ست که به شکل اضافه وزن، خودش را نشان داده است.در بیشتر موارد دیده شده است پرخوری بر اثر اضطراب ها، ترس‌ها، فشارها، استرس‌ها، تضادها و ….زیاد می‌شود.

در این مقاله سعی داریم به عوامل پشت پرده اضافه وزن و چاقی و درمان آن بپردازیم.

🔸آیا از رژیم گرفتن خسته و ناامید شده‌اید؟
🔸تا به حال فکر کرده‌اید که چرا مدام با رژیم‌های غذایی متفاوت به نتیجه مطلوب نمی‌رسید؟
🔸آیا برای کاهش وزن راهی جز ممنوع کردن مواد غذایی وجود دارد؟
🔸دو عامل خشم و ترس می‌توانند در اضافه وزن مؤثر باشند؟
🔸آیا مسئله  چاقی با داشتن اراده مرتبط است؟
🔸درمان مؤثر برای مقابله با پرخوری و چاقی چیست؟
و….

سرفصل:

اضافه وزن از دیدگاه مغز

عوامل مهم و تأثیر گذار در اضافه وزن چیست؟

آیا مغز می تواند الگوهای ریشه دار ما را تغییر دهد؟چگونه؟

افراد چاق برای رسیدن به وزن مطلوب به چه درمان هایی نیاز دارند؟

کاهش وزن آگاهانه چیست؟

✨اضافه وزن از دیدگاه مغز:

اضافه وزن مشکلی است که می‌تواند مغز را به طریقی جدید به کار بگیرد. بیش از یک سوم  امریکایی‌ها اضافه وزن دارند و بیش از یک چهارم آن‌ها دچار چاقی مفرط هستند. گذشته از مسائل پزشکی، این اپیدمی حاصل انتخاب‌های ماست. در جامعه‌ای که در سال به طور میانگین 150 پوند شکر مصرف می‌کند، یک دهم وعده‌های غذایی خود را در مک دونالد می‌خورد و هر ده سال وعده‌های غذایی‌اش بزرگ تر می‌شوند.

انتخاب‌ها آن قدر بدیهی و نامناسب به نظر می‌رسند که تصور می‌کنیم همه با اشتیاق در پی تغییرشان هستند. ولی این کار را نمی‌کنیم و به نظر می‌رسد که مشاوران بهداشت عمومی هم در این زمینه کمکی به ما نمی‌کنند. فربگی فراتر از منطق رشد کرده است، چون منطق برای جلوگیری از آن موثر نیست.

اتهام مغز مبنا چیست؟ متهم پیش از این پای بند اخلاقیات بود. داشتن اضافه وزن نشانه ضعف شخصی بود، یادگاری از قرون وسطا که شکمپارگی را در زمره گناهان کبیره قرار داد. بسیاری از افراد چاق در پس ذهنشان خود را به فقدان اراده متهم می‌کنند. کاش می‌دانستند دست از زیاده روی درخوردن بردارند! چه می‌شد اگر می‌توانستند خودشان را به خاطر کالری‌های اضافه‌ای که چرخه‌ای باطل را تغذیه می‌کنند، مجازات نکنند: خوردن باعث اضافه وزن می‌شود که به نوبه خود موجب وخامت وضعیت ظاهری فرد می‌شود و وقتی احساس بدی در مورد خودتان دارید، دلیل خوبی هم در اختیار دارید تا با خوردن غذای بیشتر خودتان را آرام کنید.

تصمیمات آگاهانه‌اند، ولی عادات نیستند. در این جمله ساده می‌توانید اضافه وزن را از دیدگاه مغز ببینید. بخش‌های ناخودآگاه مغز تعلیم می‌بینند که غذای بیشتری تقاضا کنند که مغز برتر آن را نمی‌خواهد. نوسان میان پرخوری، پشیمانی و پرخوری، مشابهی در فیزیولوژی دارد. هورمون‌هایی که به طور طبیعی پیام می‌دهند حس گرسنگی در شما برطرف شده است، یا سرکوب می‌شوند یا مورد حمله هورمون‌‎های دیگری قرار می‌گیرند که پیام حرص و اشتهای کاذب می‌دهند، مسئله تنها غذا نیست. دسری خوشمزه یا استیکی بیست و چهار پوندی می‌توانند وسوسه انگیز باشند، ولی اعتیاد آور نیستند. پس مسئله چیست؟ پاسخ که در دنیای امروز روشن شده است، طنینی است از روند پوچ شدن دنیا.

✨عوامل مهم و تأثیرگذار در چاقی و اضافه وزن چیست؟

عوامل دخیل در برنامه‌های غذایی و سلامتی آن قدر زیاد شده‌اند که  به هر طرف رو می‌کنید، چیزی برای سرزنش کردن وجود دارد به گفته کارشناسان، مردم در نتیجه عوامل زیر چاق می شوند:

  • حرمت نفس پایین
  • ظاهر ناخوشایند
  • سابقه چاقی در خانواده
  • استعدادهای ژنتیکی
  • عادت‎‌های بد غذا خوردن دردوران کودکی
  • غذاهای فوری ناسالم و غداهای فرآوری شده و سرشار از افزودنی‌ها و نگه دارنده‌ها

  • کاهش غذاهای طبیعی
  • تاکید جامعه بر داشتن بدنی” زیبا و کامل” که برای اکثریت افراد جامعه دست نیافتنی است.
  • حس شکست دورنی شده حاصل از رژیم‌های مداوم و نوسان بین چاقی و لاغری.

وقتی با چنین عوامل دل سردکننده‌ای مواجه می‌شوید، مغز مبنا به سرعت مستاصل می‌شود و این به الگوی آشنای رفتارهایی می‌انجامد که به شکست منتهی می‌شوند. شکست در رژیم گرفتن، به دلیل ناامیدی و سردرگمی به شکست منجر می‌شود. شکست باعث ناامیدی بیشتری می‌شود، ولی همچنین شما را مستعد پیروی از ترفندهای مختلف و راه حل‌های فوری می سازد: فشار بی منطق گرسنگی، عادت و خیال پردازیهایی که در توانایی مغزتان برای تصمیم گیری اختلال ایجاد می کنند.

 

✨آیا مغز می تواند الگوهای ریشه دار ما را تغییر دهد؟چگونه؟

ابتدا باید با چاقی اعلام آتش بس موقت کنیم. مغز مبنا در جنگ پیروز نشده است. مطالعات نشان داده‌اند کسانی که رژیم می‌گیرند وزن کم می‌کنند، ولی همه آن‌ها قبل از دو سال دوباره دچار اضافه وزن می‌شوند کسانی که موفق می‌شوند کاهش وزن قابل توجهی را حفظ کنند، افرادی هستند که تا آخر عمرشان هرروز کالری‌های صرفی خود را زیر نظر دارند. شیمی مغز هم در این میان نقش دارد. کسانی که رژیم می‌گیرند معمولاً بعد از کاهش مقداری وزن، گرسنگی را بیشتر از پیش احساس می‌کنند.

محققان استرالیایی معتقدند علت آن تغییر بیولوژیکی است. در شکم کسانی که با رژیم گرفتن موفق به کاهش وزن می‌شوند و بعد از آن دوباره چاق می‌شوند، گرلین یا “هورمون گرسنگی” بیست درصد بیشتر از زمانی است که رژیم گرفتن را آغاز کرده بودند. گزارشی در دسامبر 2011 در نیویورک تایمز می‌گوید:

“بدن‌هایشان که هنوز چاق بود، طوری  عمل می‌کردند که انگار درحال مردن از گرسنگی بودند و برای به دست آوردن پوندهایی که از دست داده بودند اضافه کاری می‌کردند”. مغز شما مسئول تنظیم سیستم سوخت و ساز بدن از طریق هیپوتالاموس است  وظاهراً رژیم گرفتن هم روی آن تاثیر ایجاد می‌کند، افرادی که دوباره به وزن عادی‌شان می‌رسند روزی 400 کالری کم تر از کسانی نیاز دارند که سال‌هاست روی وزن مطلوبشان ثابت مانده‌اند.

 

✨افراد چاق برای دستیابی به وزن مطلوب به چه درمان‌هایی نیاز دارند؟

چیزی که فرد چاق برای در هم شکستن عاداتی که نتیجه عکس دارند به آن نیاز دارد، مغز جدید، سیستم سوخت و ساز بهتر، یا هورمون‌های متعادل نیست. این بدان معناست که این عوامل پاسخ سوال ما نیستند. بلکه در مقایسه با عامل مهم دیگری در درجه دوم اهمیت قرار دارند: تعادل و عدم تعادل در مدارهای مغز زمانی ایجاد می‌شود که مناطق مربوط به رفتارهای تکانه ای تقویت و مناطق مرتبط با تصمیم گیری تضعیف شده‌اند.

تکرار الگوهای منفی هم به تصمیم گیری صدمه وارد می‌کند، چون زمانی که شما خودتان را سرزنش می‌کنید یا احساس شکست می کنید، قسمت‌های پست‌تر مغزتان بار دیگر بر قشر مغز حاکم می‌شوند. شما زمانی می‌توانید تعادل روانی‌تان را بازیابید، که راه‌هایی برای تقویت خود انتخاب کنید، مانند جلوگیری از خوردن غذا در موقعیت‌های احساسی.

زمانی که تعادلتان را بازیافتید، مغزتان هم طبیعتاً آن را حفظ می‌کند. این تعادل که به هم ایستایی مشهور است، یکی از قدرتمندترین مکانیزم‌های سیستم عصبی غیرارادی یا خودکار است. نکته منحصربه فردی که درمورد مغز وجود دارد این است که تحت کنترلی دوگانه قراردارد. پردازش‌ها در وضعیت خلبان خودکار انجام می‌گیرند. اگر به آن‌ها یاد بدهید کارشان را مطابق میل شما انجام دهند، اراده و خواست شما کنترل را به دست می‌گیرند ولی این قدرت اراده نیست.

قدرت اراده تلویحاً دربرگیرنده اجبار است. شما میل دارید یک تکه دیگر کیک بخورید، یا نیمه شب یخچال را غارت کنید. ولی عزمی کنید که در مقابل خواست‌تان مقاومت کنید. این به معنای اراده نیست، این مقاومت است و هر چه در مقابل آن مقاومت کنید، پایدارتر می‌شود. مشکل اینجاست تا زمانی که بین آنچه برایتان مفید است و آنچه دلتان می‌خواهد در درونتان جنگ جریان دارد، شکست اجتناب پذیر است.

اراده در حالت طبیعی مخالف مقاومت است. خودتان را  رها می‌کنید و اراده طبیعت که بیلیون‌ها سال تکامل پشت آن نهفته شما را با خود می‌برد.  هم ایستایی راهی است که بدنتان می‌خواهد برود. هریک از سلول‌ها به شکلی منحصر به فرد طوری طراحی شده‌اند که بتوانند توازن خود را حفظ کنند (که به همین علت است که به عنوان مثال یک سلول معمولاً تنها برای چند ثانیه غذا در خود ذخیره می‌کند. سلول به ذخیره اضافه نیازی ندارد، چون درتعادل کلی بدن هر سلول می‌تواند روی تغذیه مداوم خود حساب کند ).

مغز برتر کارهای مغز را کنترل می کند. شعار ما این است: ” از مغزتان استفاده کنید، اجازه ندهید مغزتان ازشما استفاده کند”.موضوع وزن شامل بیمارانی می‌شود که از اختلالاتی در زمینه خوردن رنج می‌برند. دختری که به آنورکسی شدید مبتلاست، با نگاه کردن در آینه بدنی نحیف را می‌بیند که دنده‌ها، آرنج‌ها و زانوهای آن به طور مخوفی بیرون زده‌اند و چهره‌اش شبیه نقابی است که روی جمجمه کشیده شده باشد. با این همه، چیزی که او می‌بیند این است “من چاقم”. داده‌های خامی که وارد قشر بینایی او در پشت مغز می‌شوند، نامربوط‌اند.

او که به نوعی اختلال در غذاخوردن مبتلاست، تصویر بدنش را درسرش می‌بیند. همین در مورد سایر افراد هم  صدق می‌کند. تنها تفاوت در این است که انعکاس طبیعی آینه را به تصویری  طبیعی که درسرمان می‌بینیم، مرتبط می‌سازیم. گذشته از موارد عادی، میلیون‌ها نفر از ما هم وقتی به بدنی نگاه می‌کنیم که به راحتی در محدوده عادی قرار می گیرد “فردی بسیار چاق” را می‌بینیم. البته انکار هم می‌تواند آغاز شود و بعد از مدتی شاید آن قدر اضافه وزن داشته باشیم، که آن را تصدیق نکنیم. (در کارتون زیرکانه نیویورکر زنی را می‌بینیم که از همسرش سوال می‌کند: “راستش را به من بگو. آیا این بدن مرا خیلی چاق نشان می‌دهد؟”)

رمز کار ایجاد تعادل در مغز و سپس استفاده از توانایی آن برای متعادل کردن سایر مسائل است. هورمون‌ها، گرسنگی، میل شدید به ماده‌ای غذایی و عادت ها، وزن شما به طور کلی درسرتان قرار دارد، چون در نهایت بدنتان را در سرتان می‌بینید، این یعنی مغز منبع همه عملکردهای جسمانی است و ذهن شما منبع مغزتان است.

مغز برتر از شما می‌خواهد به روشی جدید با مغزتان ارتباط برقرار کنید اکثر افراد از تعادل  خارج می‌شوند چون مغزشان بیش از حد از قابلیت سازگاری برخوردار است. مغز هر اتفاقی را که در بدن رخ می‌دهد  جبران می‌کند.

برخی از افراد بسیار چاق که روی چاقی‌شان کار می‌کنند عادی زندگی می‌کنند، فرزندانشان را بزرگ می‌کنند و از روابط عاشقانه خود لذت می‌برند ولی در سطح دیگری احساس بدبختی می‌کنند عدم تعادل باعث ایجاد عدم تعادل بیشتر می‌شود و این چرخه ی باطل را تشدید می‌کند آن‌ها باید دست از سازگاری با وضعیت چاقی شان بردارند و پاسخ را به مغز مرتبط سازند نه مشکل را.

 

✨کاهش وزن آگاهانه چیست؟

  • دیگر با خودتان نجنگید.
  • کالری‌ها را نشمارید.
  • دیگر غذای رژیمی نخورید.

در جایی که می‌دانید بیش از همه دچار عدم تعادل شده‌اید ( مثل زمینه‌های احساسی، فشارهای روانی و خواب) تعادل برقرار کنید. با مسائلی که شما را از تعادل خارج می‌کنند مقابله کنید. روی رسیدن به نقطه عطف تمرکز کنید. اجازه بدهید مغزتان از تعادل مجدد جسمتان مراقبت کند. شما درست در زمانی که احساس می‌کنید باید به عادت‌تان عمل کنید، می‌توانید آن عادت را تغییر دهید. این در مورد غذا خوردن هم صدق می‌کند. نیمه شب به سراغ پیتزایی که در یخچال گذاشته‌اید یا بستنی می‌روید. در آن لحظه چه اتفاقی در حال رخ دادن است؟ اگر بتوانید به این سوال پاسخ دهید پذیرای تغییر خواهید بود.

  1. یا گرسنه هستید یا می‌خواهید خودتان را آرام کنید.

دو گزینه ابتدایی این‌ها هستند. در همان لحظه که می‌خواهید چیزی از یخچال بردارید، از خودتان سوال کنید کدام یک را انتخاب می‌کنید.

گرسنه هستم : اگر این واقعیت دارد، در این صورت غذا خوردن نیاز طبیعی بدن است و زمانی برطرف می‌شود که دیگر گرسنگی را احساس نکنید ( که با سیر شدن یا اشباع شدن تفاوت دارد). چند صد کالری برای برطرف کردن این گرسنگی گذرا کافی است. یک وعده غذایی تقریباً برابر با 600 کالری است. می‌خواهم خودم را آرام کنم: در این صورت هم این احساس درست مانند گرسنگی در شما حضور دارد. ولی عادت کرده‌اید از کنار احساستان عبور کنید. یا شاید هم آن را درقالب دیگری پنهان کنید. به هر حال کمی صبر کنید و به احساس خود توجه کنید:

  • مستأصل و خسته
  • سرخورده
  • تحت فشار
  • گیج
  • مضطرب
  • کسل
  • ناامن
  • بی قرار
  • عصبانی

وقتی احساستان را شناسایی کردید نام آن را ترجیحاً بلند به خودتان بگویید: مثلاً: “درحال حاضر احساس سرخوردگی می‌کنم”: “درحال حاضر احساس خستگی می‌کنم”.

2-حالا که احساستان را شناخته‌اید ادامه بدهید و چیزی بخورید.

با خودتان نجنگید، کشمکش درونی میان “من نباید این را بخورم” و باید “این را بخورم” هرگز به پایان نمی‌رسد. اگر پایانی برای آن وجود داشت یکی از طرفین مدت‌ها پیش پیروز شده بود، پس مشخص کنید گرسنه‌اید یا می‌خواهید احساسی را درخودتان آرام کنید و بعد بخورید.

3-منتظر فرصت باشید.

اگر قبل از خوردن صادقانه سوال کرده باشید “چه احساسی دارم؟”. زمانی خواهد رسید که ذهنتان چیز جدیدی می گوید. نیازی به خوردن این ندارم. یا واقعاً گرسنه نیستم، پس چرا باید بخورم؟ لازم نیست منتظر این لحظه باشید و بدون شک نباید آن را به اجبار در خود ایجاد کنی ولی آماده و هوشیار باشید. اشتیاق شما به رها کردن خود از عادت واقعی است فقط درحال حاضر قدرت آن کم‌تر از قدرت عادت خوردن در شماست. وقتی چنین فرصتی ایجاد می‌شود به اشتیاق جدیدتان عمل کنید و بعد هم آن را به فراموشی بسپارید.

4-راه‌های بهتری برای مقابله یاد بگیرید.

وقتی احساسی را درخود آرام می‌کنید، موقتاً برطرف می‌شود ولی همیشه باز می‌گردد. شما برای مقابله با احساستان  به خوردن روی می آورید. ولی راه‌های دیگری هم وجود دارند که زمانی که آن‌ها را یاد گرفتید، اشتیاق به خوردن در شما کاهش خواهد یافت چون جسم و ذهن شما می‌دانند که این تنها مکانیزم مقابله با احساستان نیست.

مهارت‌های مقابله عبارتند از:

بدون ترس از اینکه مورد مخالفت قرار بگیرید، احساستان را بیان کنید.

به فردی مناسب اعتماد کنید، کسی که با شما همدلی کند، قضاوت‌تان نکند و بی طرف باشد. (هرگز به کسانی که به خاطر پول، موقعیت یا پیشرفت به شما وابسته‌اند اعتماد نکنید).

کسی که به او اعتماد می‌کنید باید آنقدر مورد اطمینان باشد که بتوانید از راهنمایی‌هایش استفاده کنید.

اتکای کامل به خود باعث تنهایی می‌شود و به دنبال آن به راحتی ادراکات تحریف شده از راه می‌رسند.

راهی برای خنثی کردن انرژی زیربنایی ترس یا خشم پیدا کنید.

رفتارهای اعتیادآمیز از این دو احساس منفی سرچشمه می‌گیرند.

زندگی درونی‌تان را هم مانند زندگی بیرونی‌تان جدی بگیرید.

کاری کنید که آنقدر حالتان خوب باشد که در هیچ چیز زیاده روی نکنید.

احساس بد همان چیزی است که شما را وسوسه می‌کند در کاری زیاده روی کنید. این بوی خوب غذا نیست که شما را گمراه می‌کند.

5- شبکه‌های عصبی جدید ایجاد کنید.

عادت‌ها شیارهای روانی هستند که در شبکه‌های مغزی ایجاد می‌شوند و به طور خودکار پاسخ می‌دهند. وقتی کسی با تمایل شدید به زیاده روی در خوردن مبارزه می‌کند، مغز “به یاد می‌آورد” که پرخوری همان کاری است که باید انجام دهد. به طور خودکار و با قدرت تمام، شیار را دنبال می‌کند، از این رو باید راه جدیدی را به مغزتان نشان دهید که از آن  پیروی کند، که این به معنای ایجاد شبکه‌های جدید عصبی است.

وقتی اشتیاق به خوردن شما را تحت فشار قرار می‌دهد، نمی‌توانید این شبکه‌ها را ایجاد کنید ولی اوقات بسیار و راه‌های بسیاری برای ساختن الگوهای جدید مغزی وجود دارد. هیچ کس واقعاً از اینکه مجبور شود احساسی را درخودش آرام کند لذت نمی‌برد، این به نوعی شبیه به شکست است و ضعفتان را به شما یادآوری می‌کند. از سوی دیگر احساسات هم نمی‌خواهند آرام بگیرند.

می‌خواهند ارضا شوند، شما احساسات مثبت تان (عشق، امید، خوش بینی ، قدردانی و تایید ) را از طریق ارتباط با دیگران و ابراز بهترین ابعاد وجودتان برآورده می‌سازید. احساسات منفی‌تان را از طریق رها کردنشان محقق می‌کنید. احساسات منفی از نظر کل سیستم شما مسموم‌اند.

ذخیره کردنشان، تغییردادن مسیرشان، نادیده گرفتنشان یا تلاش برای چیره شدن بر آن‌ها  بیهوده است. احساس منفی یا باید از میان برداشته شود یا باقی می‌ماند. چاره دیگری ندارد. مغز شما با ارضا شدن احساسات‌تان تغییر می‌کند و الگوهای جدیدی می‌سازد که هدف کلی هم همین است. شما همچنین نیاز دارید کشمکش‌ها، تضادها و سردرگمی‌های درونی‌تان را که باعث درگیری تکانه‌های شما اعم از خوب و بد می‌شوند، برای مدتی به حالت تعلیق درآورید. این همان جایی است که مراقبه می‌تواند موثر واقع شود. مراقبه جایی برای استراحت را به مغزتان نشان می‌دهد. گذشته از همه ابعاد معنوی، یافتن محلی برای استراحت واقعی، جایی که هیچ یک از ابعاد وجودتان با هم درجنگ نباشند، به شدت می‌تواند موثر واقع شود.

این کار مبنایی برای تغییر را در اختیار مغزتان قرار می‌دهد. شما در مراقبه شیارها، الگوها یا شرطی سازی‌های قدیمی را دنبال نمی‌کنید. مغز شما با پی بردن به این مسئله بیشتر خواهان آن می‌شود. از این رو به جای فکر کردن به تمایلات قدیمی لحظات بیشتری از تعادل، وضوح و آزادی را تجربه می‌کنید.مغز شما باید به هم پیمان شما تبدیل شود. درغیر این صورت دشمنتان باقی خواهد ماند. کلید کار شناختن خودتان است. شما چیزی را می‌توانید تغییر دهید که درخود بشناسید، آنچه که درخود نمی‌شناسید، همچنان در شما باقی خواهد ماند و از آنجا که ما هرگز توانایی شناخت را از دست نمی‌دهیم همیشه پذیرای تغییر هستیم.

هدف این برنامه به پوند اندازه گیری نمی‌شود، زمانی که  مغزتان را تعلیم دادید تا احساسات، تکانه‌ها و عدم رضایت ناشی از پرخوری را درک کند، به نقطه عطفی می‌رسید که اطمینان دارید در آن شما می‌توانید از مغزتان استفاده کنید نه مغزتان از شما. به راحتی پرخوری نکردن را انتخاب می‌کنید. با داشتن هدفی واضح و روشن طبیعتاً کاری را انجام می‌دهید که همیشه به نفعتان بوده است.

 درطول این کتاب بارها با این دو موضوع مواجه خواهید شد: یاد بگیرید به جای اینکه مغزتان از شما استفاده کند، شما آن را به کار بگیرید و دوم اینکه رفتارهای جدید را به خود تحمیل نکنید. این دو اصل کلیدی در مسیر تکامل مغز برتر محسوب می‌شوند.

نتیجه:

بنابراین اضافه وزن  تنها مشکل مورد نظر  افراد چاق نیست (شاید مشکلی ظاهری باشد که بزرگ نمایان شده است) بلکه پشت پرده مسئله اضافه وزن عوامل دیگری وجود دارند که موجب چاقی بیشتر می‌شوند، به عبارتی مشکلاتی دیگر مثل خشم، ترس، حرمت نفس پایین، اضطراب، استرس، فشارهای متفاوت و در نهایت تضادها می‌توانند موجب بروز چاقی و اضافه وزن شوند پس اگر مسئله مهم شما، اضافه وزن است توصیه می‌شود به جای پیگیری راه‌های متفاوت برای کاهش وزن و لاغری، عوامل مهم زیربنایی خود را که در اضافه وزن شما دخیل هستند، شناسایی کنید و بعد از شناسایی می‌توانید درمان مؤثر را به کار ببرید، در واقع پاسخ مسئله شما به مغز مرتبط می‌شود، یاد بگیرید به جای اینکه مغزتان از شما استفاده کند، شما آن را به کار برید.

هم وابستگی فراتر از وابستگی

هم وابستگی فراتر از وابستگی …

گاهی آدمی می پندارد که اگر کلمات یا حتی چیزهایی خیلی شبیه به هم باشند پس هم معنی و مترادف و هم شکل می توانند باشند اما به این صورت نیست، شاید مرز باریکی میان آنها باشدکه همان مرز جداکننده ی باریک، معانی و کاربرد آنها را تغییر می دهد و باعث تفاوت می شود و از سوی دیگر زمانی که متوجه تفاوت ها می شویم حتی تفاوت های کوچک، ذهنمان کنجکاو و مشغول می شود که چه تفاوتی؟

در مورد تفاوت میان وابستگی و هم وابستگی چه قدر می دانید؟
آیا وابسته بودن غیر طبیعی و به منزله ی یک بیماری ست؟

یکی از این تفاوت هایی که در این مقاله به آن پرداختیم و پاسخگوی سوالات ذهنی شما می تواند باشد، تفاوت میان وابستگی و هم وابستگی است.

سرفصل ها:

 وابستگی طبیعی ست یا احتیاج
 افراد وابسته چگونه ارتباط برقرار می کنند؟
 قسمتی از پازل رهایی از هم وابستگی

وابستگی طبیعی ست یا احتیاج

کسانی که درگیر معضل وابستگی هستند، تصور می کنند که به دیگران به اندازه ی اکسیژن محتاجند. دیگران را منشأ انرژی، قدرت، پول و هر آنچه تصور می کنند بدان نیازمندند اما فاقد آن هستند، می بینند. بعضی از متخصصان بر این عقیده اند که افراد وابسته در دوران کودکی با والدین خود پیوند محبت نخورده اند و حالا که بزرگ شده اند این کمبود را با پیوند با دیگران جبران می کنند.
اما همه ی وابستگی ها، هم وابستگی نیست. کودکان به والدین خود وابسته اند و به مرور می آموزند که به خودشان تکیه کنند. بیشتر ما از اینکه دیگران به ما احتیاج داشته باشند، خوشمان می آید. ما هم به دیگران احتیاج داریم اما تفاوت در این است که وابستگی باید از نوع سالم بوده و بیشتر عشق در آن دخیل باشد تا احتیاج.
اگر عزیزانمان ما را ترک کنند و دلتنگ آنان می شویم اما در عین حال می دانیم که قادریم از خودمان مراقبت کنیم.
بسیاری از افراد وابسته هنوز به این حقیقت واقف نیستند، بعضی وابستگی ها موجه است، ممکن است معلول باشیم و نتوانیم اتومبیل برانیم، ما برای ایجاد کیفیت بیشتر در زندگی و قابلیت تردد به دیگران وابسته ایم. وابستگی وادی دیگری است، آیا ما در سمت و سوی طبیعی آن قرار داریم یا اینکه به آن سوی خط و به سمت محدوده ی هم وابستگی کشیده شده ایم؟ آیا ما به دیگران وابسته ایم تا کارهایی را که باید خودمان انجام دهیم، برایمان انجام دهند؟

 

وابستگی طبیعی ست یا احتیاج

افراد وابسته چگونه ارتباط برقرار می کنند

وابستگی، انسان ها را دچار مشکل می کند. افراد وابسته با پلاکادری راه می روند که رویش نوشته شده است: (احتیاجی نیست نیازهای مرا برآورده کنی، کمی دانه برایم بپاش و من از آنِ تو خواهم شد.) اگر افراد وابسته، کسی را پیدا کنند که از آنها مراقبت کند، اصلاً از آن فرد ممنون نخواهند بود و برای خواسته هایشان احساس رنجش بیشتری می کنند.
وابسته و نیازمند بودن مثل حرکت در مسیر مارپیچ است. آدم ها از این افراد دوری می کنند و نیازهای فرد وابسته عقیم می ماند و هر چه نیاز و وابستگی در آنها شدت گیرد اطرافیان نیز بیشتر و بیشتر از آنها فاصله می گیرند. افراد وابسته غالباً خیلی زود به رابطه ای وارد می شوند و چندان مشکل پسند نیستند. معمولاً هم نیازهایشان برآورده نمی شود اما کماکان در رابطه باقی می مانند چون تصور می کنند که به هر تقدیر ماندن در رابطه بهتر از تنهایی است.

(بیشتر بخوانید :  هم وابستگی و مراقبت از خود)

وقتی رابطه را خاتمه می دهند با خروارها خواسته و نیاز رفع نشده باقی می مانند. مجدداً بی درنگ به درون رابطه ای دیگر می جهند چون این بار بیش از همیشه محرومیت کشیده و مدت زمان طولانی تری را با کمبودهایشان به سر برده اند. افراد وابسته در برابر آدم های حیله گر آسیب پذیر هستند. ترس از ناتوانی از مراقبت از خود وجود آنها را آکنده ساخته است، در نتیجه خود را در آغوش هر کسی قرار می دهند و به حدی متمرکز بر خواسته های خویش هستند که حتی مطمئن نیستند اساساً به فرد مورد نظر علاقه دارند یا نه.
تنها خواسته ی آنها داشتن کسی است که همه ی کمبودهایشان را از بدو تولد برایشان جبران کند، واقعاً که وضعیت ناگواری است. زنی می گفت رویای او برای نیمه ی گمشده اش این است که طرف مقابل هر کاری برایش انجام دهد تا بدین ترتیب صاحب رابطه ای عالی شود و بدین ترتیب حال زار او جبران شود.
از او پرسیدم: (آیا تو حاضری آن فرد مورد نظر باشی که خواسته های برآورده نشده ی فردی دیگر را جامه عمل بپوشانی؟)
گفت: (اوه، نه)
غالبا تنها کسی که تمایل یه برقراری ارتباط با افراد نیازمند دارد،خود نیز فردی نیازمند است و معمولا وقتی دو فرد وابسته وارد رابطه با هم شوند، آن بخش محتاج بودنشان به حد انفجار می رسد و نتیجتاً آنها را از هم جدامی کند.
در گذشته تنها زنان بودند که شخصیت نیازمند داشتند و تصور می کردند که مردها قدرتمندند، اکنون دیدن مردان نیازمند هم متداول شده است. افراد وابسته سهل الوصول هستند و علاوه بر پر توقع و زیاده خواه بودن، سوء استفاده چی و کنترل چی نیز هستند، آنها خودشان نیستند بلکه کسی هستند که خیال می کنند باید برای رفع نیازهایشان باشند. دوست داشتن و محبوب واقع شدن بخشی از فرآیند خوشبختی محسوب می شود اما عشق گرفتنی نیست. خوشبختی واقعی بر مبنای مسائل خارجی و گذرا نیست، خوشبختی یعنی تسلیم شدن به لحظه ها همان گونه که هستند و همان گونه که هستیم.

آیا می خواهید کسی شما را انتخاب کند؟
همین طور که هستید خوشحال باشید.
آیا شما در حال گریز از رابطه ای به رابطه ی دیگر هستید تا مبادا تنها بمانید؟
آیا به علت نداشتن رابطه احساس محرومیت و کمبود می کنید؟
آیا به خداوند و زندگی برای رفع نیازهایتان اعتماد می کنید؟
اگر احساس احتیاج و خلأ می کنیم بهتر است آن را انکار نکنیم و به احساس خود تسلیم شویم. تفاوتی بین احساسات و عملکرد وجود دارد. (ما می توانیم احساس وابستگی کنیم بی آنکه آن را به اجرا بگذاریم.) از جستجو برای رسیدن به یکپارچگی و خوشبختی از سوی دیگران دست بکشید.

قسمتی از پازل رهایی از هم وابستگی

 

  • مخزن خود را پر کنید؛ انرژی خود را از کجا تأمین می کنید؟ آیا منتظرید دیگران مخزنتان را پر کنند؟ وقتی احساس تهی بودن می کنید آیا به کسی آویزان شده یا به ستاره ها خیره می شوید، غروب آفتاب را نظاره می کنید، به کوهستان می روید و عظمت آن را حس می کنید؟ آیا در ساحل می نشینید و از موج دریا انرژی می گیرید؟ به جای تکیه بر انسانی دیگر، آیا هرگز پشت خود را به درختی تکیه داده و به آن فرصت داده اید که شما را حمایت کند؟ آیا به سونا یا چشمه های آب گرم می روید؟ وقتی من در چین کوهنوردی می کردم (که به معنی بالا رفتن از هزارات پله بود) به حدی خسته شدم که نزدیک بود پرت شوم.

در همین اثنا چهار زن به طرفم آمدند، آنها نمی توانستند انگلیسی صحبت کنند و من نیز زبان چینی بلد نبودم، ما گروهی افراد غریبه بودیم که با یک هدف مشترک با هم پیوند خورده بودیم و آن صعود به معبد بالای کوه بود. دو نفر از خانم ها در پشت سرم و دو نفر دیگر در کنارم قرار گرفتند و همگی شروع به بالا رفتن از کوه کردیم. نیروی آنها مرا در برگرفت و به من قدرت داد در گروه قدرتی عظیم نهفته است، اگر نمی دانید چه چیزی به شما نیرو میدهد، می توانید آن را با نوشتن اهداف بیاموزید.

به دیگران بگویید به روش نیرو گرفتن آنها احترام می گذارید و جواب ها به سوی شما سرازیر می شوند. فهرستی از کارهایی که شما را اغنا و نیرومند می سازد، تهیه کنید و وقتی احساس نیازمندی به شما دست داد یکی از کارهای فهرست را انجام دهید. منابع واقعی نیرو را کشف کنید و آن وقت است که کم کم به نیروی واقعی که همانا وحدانیت خود و دنیایی است که در آن زندگی می کنید، نائل می شوید.

  • به خودتان حقیقت را بگویید؛ چگونه به خودتان می گویید که لازم است کامل باشید؟ بیایید لطفی در حق خود کرده و به خود بگویید: (من همین طور که هستم کاملم.) مرتب این عبارت را برای خود تکرار کنید تا وقتی برایتان مسجل شود.
  • از وابستگی ها آگاه باشید؛ آیا به فردی وابسته اید؟ به چه کسی؟ برای چه؟ چرا؟

در مورد علت وابستگی خود به افراد و آنچه تصور می کنید نمی توانید برای خود انجام دهید، صراحت داشته باشید. هر مورد را به شکل هدفی مشخص بنویسید، همه ی ما انسان ها دارای وابستگی های موجه هستیم و نیاز به کمک امری طبیعی است اما سعی کنید تا جایی که ممکن و عملی است شخصاً به کارهای خود رسیدگی کنید. هرگز به خود اجازه ندهید که بیش از حد از دیگران تقاضا و طلب کنید. این کار سالمی نیست و دقیقاً آن روی سکه ی وابستگی است. استقلال بیش از حد هم به همان اندازه ی نیازمندی و هم وابستگی ناسالم بوده و هر دو واکنش از ترس نشأت می گیرد.

 

قسمتی از پازل رهایی از هم وابستگی

نتیجه:
وابستگی و هم وابستگی با هم تفاوت دارند که پذیرش و درک تفاوت میان وابستگی و هم وابستگی، مرز میان سالم و ناسالم بودن آن ها را برای ما شناسایی می کند به عبارتی برایمان روشن می سازد تا چه حد از وابستگی پیش رفته ایم، آیا ما در سمت و سویی طبیعی از وابستگی قرار داریم یا به محدوده ی هم وابستگی کشیده شده ایم؟ و خبر خوب اینجاست که حتی اگر فراتر از وابستگی پیش رفته باشیم برای رهایی از آن راهکارهایی عملی را به زبان ساده در این مقاله مورد بررسی قرار دادیم که به کار بردن هر کدام از این راهکارها به ما در پیش بردن یک زیست سالم کمک می کند.