ویژگی های یک رهبر تأثیر گذار

ویژگی های یک رهبر تاثیرگزار چیست؟

مقدمه:

زمانی که فردی را در یک گروه همیشه در رأس به طور نمایانمی بینیم ،کدام ویژگی از این فرد برای ما شاخص است و ما را مجذوب خود می کند؟؟؟؟؟؟

ویژگی شاخص رهبری اش، نشانه ی این فرد استدر این مواقع تفکر ما متمرکزبر این سوال هاست که آیا این افراد رهبر به دنیا آمده اند یا رهبری را آموخته اند؟

این افراد چه ویژگی هایی دارند؟

چگونه آن قدر تأثیر گذارند؟

و…

به باور و تصور عام گفته می شود که رهبر باید دیکتاتور و زورگو باشد ،آیا واقعاً این گونه است؟آیا زورگویی از ویژگی های رهبر است؟یک آدم دیکتاتور چگونه می تواند جذاب باشد؟؟؟؟؟؟

در این مقاله قصد داریم به ارائه ی ویژگی های یک رهبر کارآمد و مؤثر بپردازیم .

سرفصل ها:

💢ویژگی مشترک تمام رهبران تأثیر گذار:

من متوجه شده ام که اثربخش ترین رهبران در یک ویژگی بسیار مهم شبیه یکدیگرند؛آن ها همگی هوش هیجانی بالایی دارند.(🌟رجوع:کتاب کاربرد هوش هیجانی در محیط کار نویسنده ؛دانیل گلمن🌟)منظور من این نیست که آی کیو و مهارت های فنی اهمیت ندارد،آنها مهم اند اما به طور عمده به عنوان((قابلیت های آستانه ای)) یعنی آنها الزامات اولیه ی ورود به پست های اجرایی هستند اما تحقیقات من به همراه دیگر تحقیقات جدید به روشنی نشان می دهد که هوش هیجانی امری ناگزیر برای رهبری است.

شخص بدون آن می تواند بهترین آموزش دنیا را و همچنین مغزی تیز و تحلیلی داشته باشد و ایده های هوشمندانه ی بی پایان عرضه کند اما همچنان به رهبر بزرگی تبدیل نشود.

💢تأثیر هوش هیجانی در رهبری:

اغلب شرکت های بزرگ امروزی روان شناسان آموزش دیده ای استخدام کرده اند تا آنچه به مدل های شایستگی معروف شده است توسعه دهند،قرار است این مدل ها به این شرکت ها در شناخت،آموزش و ارتقای ستاره های احتمالی در آسمان مدیریت کمک کند.هدف من از انجام دادن این کار شناخت قابلیت های شخصیت هایی بود که موجب عملکرد برجسته در این سازمان ها می شدند و البته شناخت میزان تأثیرگذاری آنها.

من قابلیت ها را به سه دسته تقسیم کردم؛مهارت های خالص فنی نظیر حسابداری و برنامه ریزی برای کسب و کار،توانایی های شناختی نظیر استدلال تحلیلی و شایستگی هایی که نشان دهنده ی هوش هیجانی اند نظیر توانایی کار با دیگران و اثربخشی در رهبری تغییر.روان شناسان برای ایجاد برخی از مدل های شایستگی از مدیران ارشد شرکت ها خواستند قابلیت هایی را که صفت مشخصه ی برجسته ترین رهبران سازمان است مشخص کنند.

تحلیل من نشان داد که در بالاترین سطوح شرکت که در آن جا تفاوت های مهارت فنی اهمیت ناچیزی دارد،هوش هیجانی نقش پیوسته بااهمیت تری بازی می کند،به عبارت دیگر هر قدر رتبه ی شخصی که می خواهیم به عملکرد ستاره دست یابد بالاتر باشد،قابلیت های هوش هیجانی نقش بیشتری در اثربخشی او بازی خواهند کرد .هنگامی که در پست های ارشد رهبری ،افراد دارای عملکرد ستاره را با افراد معمولی مقایسه کردم که تقریباً نود درصد تفاوت آنها به عوامل هوش هیجانی مربوط می شود و نه توانایی های شناختی.پژوهشگران دیگر تأیید کرده اند که هوش هیجانی نه تنها رهبران برجسته را از دیگران متمایز می کند منجر به عملکرد قوی نیز می شود.

💢هوش هیجانی شامل چه ویژگی هایی می شود؟

دانیل گلمن معتقد است عاملی که رهبران بزرگ را از رهبران صرفا خوب جدا می کند،مهارت های فنی نیست بلکه هوش هیجانی ست؛ویژگی مرکب از پنج مهارت که به بهترین رهبران امکان می دهدعملکرد خود و پیروانشان را به حداکثر برسانند.

مهارت های هوش هیجانی عبارت اند از؛

  1. خودآگاهی

  2. خودتنظیمی

  3. انگیزش

  4. همدلی

  5. مهارت اجتماعی

 

۱)خود آگاهی ؛

نخستین جزء هوش هیجانی است .خودآگاهی یعنی شناختی عمیق از احساسات ،نقاط ضعف و قوت ،نیازها و انگیزه های خود.افرادی که خودآگاهی نیرومندی دارند نه بیش از حد نق میزنند و نه به طور غیرواقع بینانه امیدوارند،آنها برعکس با خود و دیگران صادق اند.افرادی که خودآگاهی بالایی دارند می دانند که احساسات آنها چه تأثیری بر خود آنها،دیگران و عملکرد شغلی شان دارد.

ازاین رو شخصی که می داند ضرب الاجل های فشرده او را به شدت به هم می ریزد وقت خود را به دقت برنامه ریزی می کند و کار خود را قبل از موعد به خوبی انجام می دهد.شخص دیگری که خودآگاهی بالایی دارد از عهده ی کار با مشتریان پرتوقع برمی آید.او تأثیر مشتری را بر خلقیات خود و دلایل عمیق سرخوردگی خود را می شناسد.

خودآگاهی به شناخت ارزش ها و اهداف شخص بسط می یابد،کَسی که خودآگاهی بالایی دارد می داند به کجا می رود و چرا؛بنابراین برای مثال او می تواند پیشنهاد شغلی را که از نظر مالی وسوسه انگیز است اما با اصول یا اهداف بلند مدت او همخوانی ندارد با قاطعیت رد کند.شخصی که فاقد خودآگاهی است مستعد گرفتن تصمیم هایی است که آن تصمیم ها موجب پا گذاشتن بر ارزش های نادیده گرفته می شود و در نهایت موجب آشوب درونی او.تصمیم های افراد خودآگاه با ارزش هایشان همخوانی دارد در نتیجهآنها اغلب از کارشان انرژی می گیرند.

 

💬چگونه می توان خودآگاهی را در افراد تشخیص داد؟

نخست و بالاتر از همه این ویژگی خود را در خلوص فرد و توانایی او به ارزیابی واقع بینانه ی خود نشان می دهد.افرادی که خودآگاهی بالایی دارند،قادرند به صورتی دقیق و باز هر چند نه لزوماً با احساسات عنان گسیخته یا به صورتی اعتراف گونه درباره ی احساسات خود و تأثیری که بر کار آن ها دارد صحبت کنند.

خودآگاهی را همچنین می توان طی بازنگری عملکرد نیزشناخت،افرادی که خودآگاهی دارند،محدودیت ها و قوت های خود را می دانند و به راحتی درباره ی آنها صحبت می کنند و اغلب اشتیاق شدیدی برای انتقاد سازنده از خود نشان می دهند،برعکس افرادی که خودآگاهی پایینی دارند این پیام را که آنها به بهتر شدن نیاز دارند به صورت تهدید یا علامت شکست تفسیر می کنند.

افراد خودآگاه را همچنین می توان از روی اعتماد به نفس شان شناخت ،آنها از قابلیت هایشان شناخت دقیقی دارند و کمتر احتمال دارد که برای مثال با بر عهده گرفتن وظایفی بیش از توانشان خود را با شکست رو به رو کنند.

آنها همچنین می دانند چه زمانی درخواست کمک کنند و ریسک هایی که در کارشان به عهده می گیرند حساب شده است ،آنها وارد چالشی نمی شوند که می دانند به تنهایی از عهده ی آن بر نمی آیند،آنها روش کار خود را بر قوت های خود استوار می کنند.

۲)خودتنظیمی ؛

توانایی کنترل یا تغییر جهت انگیزه ها و خلقیات مخرب،میل به خودداری از قضاوت،فکر کردن پیش از عمل کردن.

خودتنظیمی که شبیه یک مکالمه ی دائمی درونی است ،یکی از اجزای هوش هیجانی است که مانع می شود ما زندانی احساسات خود بشویم .افرادی که چنین مکالمه ای را درون خود دارند نظیر هر فرد دیگر ،خلقیات و محرک های احساسی بد را تجربه اما برای کنترل آنها و حتی انداختن آنها در مسیرهای مفید راه هایی پیدا می کنند.

 

💬چرا خودتنظیمی این قدر برای رهبران اهمیت دارد؟

اول از همه به این دلیل که افرادی که احساسات و انگیزه های خود را در کنترل دارند(یعنی افرادی که معقول عمل می کنند)قادرند محیط اعتماد و عدالت بیافرینند.در چنین محیطی ،سیاست بازی ،اصطکاک و مبارزات داخلی به شدت کاهش می یابد و بهره وری بالا می رود،افراد بااستعداد دسته دسته به سوی سازمان می آیند و برای ترک آن وسوسه نمی شوند؛و خودتنظیمی اثر انتشاری دارد.

هنگامی که رئیس به داشتن روشی آرام شهرت دارد ،هیچ کَس نمی خواهد به عنوان آدمی عصبی شناخته شود.وجود تعدادی بدخلق دررأس سازمان به این معناست که تعداد کمی از این افراد در سراسر سازمان وجود دارد.

دوم،خودتنظیمی به دلایل رقابتی اهمیت دارد،همه می دانند که کسب وکار امروزی غرق در ابهام و تغییر است ،شرکت ها به طور مرتب در هم ادغام می شوند و از هم می گسلند،تکنولوژیکار را با سرعتی گیج کننده متحول می کند.

افرادی که بر احساسات خود مسلط اند قادرند با تغییرات حرکت کنند.هنگامی که برنامه ی تازه ای اعلام می شود،وحشت نمی کننددر عوض قادرند در مقابل قضاوت عجولانه مقاومت کنند ،از اوضاع کسب اطلاع کنند و به مدیران ارشدی که برنامه ی جدید را توضیح می دهند گوش فرا دهند.با حرکت ابتکار جدید به سمت جلو این افراد نیز قادرند با آن حرکت کنند.

من دوست دارم که  اهمیت خودتنظیمی برای رهبری را حتی بیشتر از این اعلام کنم و مدعی شوم که تقویت کننده ی درستکاری است که نه تنها یک فضیلت شخصی بلکه یکی از نقاط قوت سازمانی است.

۳)انگیزش؛

میل شدید به کار به دلایلی فراتر از پول یا مقام،میل به دنبال کردن اهداف با شورو انرژی و پیگیری فراوان.اگر بخواهیم تنها ازیک ویژگی نام ببریم که عملاً کلیه ی رهبران اثربخش آن را دارند،انگیزش است.آنها می کوشند به موفقیتی ورای انتظارات خود و هر کس دیگر دست یابند.کلید واژه برای این افراد موفقیت است.افراد زیادی را عوامل خارجی نظیر حقوق زیاد یا مقامبرمی انگیزند که ناشی از داشتن یک عنوان چشمگیر یا تعلق داشتن به جزئی از یک شرکت معروف است،برعکس آنهایی که ازاستعداد رهبری برخوردارند از یک میل عمیقاً درونی برای موفقیت به خاطر موفقیت برانگیخته می شوند.

💬اگر به دنبال رهبر می گردید چگونه می توانید میان آن هایی که از محرک دستیابی به موفقیت انگیزش می گیرند با آن هایی که از پاداش های بیرونی انگیخته می شوند،تفاوت بگذارید؟؟؟؟

نخستین نشانه ،شور و علاقه ی زیاد برای خود کار است ،این گونه افراد به دنبال چالش های خلاق اند،عاشق یادگیری اند و به کاری که خوب انجام داده اند مباهات زیاد می کنند.آنها همچنین انرژی پایان ناپذیری برای بهتر انجام دادن کار دارند.افرادی که این انرژی را دارند اغلب با وضع موجود راضی نمی شوند،آنها با سماجت به دنبال پاسخ پرسش های خود در این باره هستند که چرا کارها به این شکل و نه آن شکل انجام می شوند؛آنها مشتاق کشف رویکردهای تازه به کارشان هستند.

جالب این که افرادی که انگیزش بالایی دارند حتی هنگامی که نتایج علیه آنها هستند همچنان خوشبین می مانند.در چنین مواردی ،خودتنظیمی با انگیزش موفقیت ترکیب میشود تا بر سرخوردگی و افسردگی که پس از شکست یا ناکامی پیش می آید غلبه کند.

درک اینکه چگونه و چرا انگیزش موفقیت موجب پیدایش رهبری نیرومند می شود دشوار نیست،اگر شما نوار عملکرد را برای خودتان بالا تعیین کنید،هنگامی که در موقعیت مناسبی قرار داشتا باشید همان کار را برای سازمان نیز انجام خواهید داد.

به همین ترتیب ،اانگیزه ی فراتر رفتن از اهداف و علاقه به نگه داشتن سوابق و امتیازات می تواند مسری باشد.رهبرانی که این ویژگی ها را دارند اغلب تیمی از مدیران با همین ویژگی ها در اطراف خود جمع می کنند و البته خوش بینی و تعهد سازمانی برای رهبری امری بنیادی هستند،فقط کافی است تصور کنی که می خواهی شرکتی را بدون آنها اداره کنی.

۴)همدلی؛

توانایی درک ویژگی های احساسی دیگران،مهارت رفتار با افراد طبق واکنش های احساسی آنها.از میان همه ی اجزا هوش هیجانی همدلی از همه راحت تر تشخیص داده می شود،ما همگی همدلی یک معلم یا دوست دلسوز را احساس کرده ایم؛ما همگی با کمبود آن در یک مربی یا رئیس بی عاطفه رو به رو شده ایم؛اما هنگامی که بحث به کسب و کار می کشد،به ندرت شاهد هستیم که افراد به خاطر همدلی شان تمجید شوند،پاداش گرفتن که جای خود دارد.این ویژگی در میان واقعیات سخت محل کار ظاهراً از جنس کسب و کار نیست و نا به جا به نظر می رسد.

اما همدلی نوعی احساسات بازی((من خوبم،تو خوبی))نیست،یعنی برای یک رهبر ،همدلی به معنای آن نیست که احساساتی همچون دیگران داشته باشد و بکوشد همگان را خشنود کند.

چنین کاری یک کابوس است و کار را ناممکن می کند برعکس،همدلی یعنی بررسی فکورانه ی احساسات کارکنان به همراه عوامل دیگر در فرآیند اخذ تصمیمات هوشمندانه.

✨امروز همدلی به عنوان یکی از اجزای رهبری دست کمبه سه دلیل اهمیت ویژه ای دارد:

  1. استفاده ی فزاینده از تیم

  2. سرعت رو به رشد جهانی شدن

  3. نیاز فزاینده به حفظ استعدادها

همدلی یک پادزهر است ،افرادی که همدلی دارند ظرافت های زبان بدن را درک می کنند؛می توانند پیام هایی را در زیر واژه هایی که به زبان می آیند بشنوند،فراتر از این ،آنها درکی عمیق از وجود و اهمیت تفاوت های فرهنگی و قومی دارند.

خلاصه ی کلام اینکه همدلی نقش مهمی در حفظ استعدادهای شرکت به ویژه در اقتصاد اطلاعاتی امروز،بازی می کند.رهبران همیشه برای توسعه و حفظ کارکنان خوب به همدلی نیاز داشته اند اما امروز این امر حساس تر است،هنگامی که افراد خوب شرکت را ترک می کنند،دانش شرکت را با خود می برند.

در این جاست که مربی گری و رابطه ی استاد و شاگردی عمل می کند،مکرراً ثابت شده است که مربی گری و استاد و شاگردی نه تنها موجب عملکرد بهتر میشود بلکه به رضایت شغلی بیشتر و تغییر و تبدیل کمتر منجر خواهد شد؛اما آنچه بهترین نتیجه را برای مربی گری و استاد و شاگردی به وجود می آورد،ماهیت این رابطه است.

مربیان و استادان برجستا به درون مغز افرادی که به آنها کمک می کنند وارد می شوند.آن ها می دانند که چگونه باز خورد اثربخش ارائه کنند.می دانند چه زمانی برای عملکرد بهتر فشار آورند. و چه زمانی تأمل کنند.آن ها با شیوه ای که به شاگردان خود انگیزش می دهند،همدلی خود را در عمل به نمایش می گذارند.

۵)مهارت اجتماعی؛

تبحر در مدیریت روابط و ایجاد شبکه،توانایی یافتن زمینه های مشترک و ایجاد دوستی.سه جزء اول هوش هیجانی مهارت هایی از جنس خودمدیریتی هستند.دو جزء آخر،همدلی و مهارت اجتماعی به توانایی شخص در مدیریت روابط با دیگران توجه دارند.مهارت اجتماعی به عنوان یکی ازاجزا هوش هیجانی ،آن اندازه که به نظر می رسد ،ساده نیست.

مهارت اجتماعی تنها به برخورد دوستانه مربوط نمی شود هر چند افرادی که مهارت اجتماعی بالایی دارند به ندرت آدم هاییبی ملاحظه اند.برعکس ،مهارت اجتماعی عبارت است ازبرخورد دوستانه با یک هدف مشخص و آن برانگیختن افراد در سمت و سویی که دوست دارید چه توافق بر سر یک استراتژی بازاریابی جدید باشد یا شور و حرارت نشان دادن درباره یک محصول تازه.

افرادی با مهارت اجتماعی حلقه ی آشنایان وسیع و استعداد ویژه ایبرای یافتن زمینه مشترک با همه ی شخصیت ها دارند،استعدادی برای ایجاد روابط دوستانه.این بدان معنا نیست که آنها مداوما مشغول معاشرت اند؛این به معنای آن است که آنها مطابق با این فرض که هیچ کار مهمی به تنهایی انجام نمی گیرد کار می کنند.این گونه مردمان هنگامی که زمان عمل فرا می رسد،شبکه ی شکل گرفته ای در اختیار دارند.

مهارت اجتماعی اوج ابعاد دیگر هوش هیجانی است،افراد هنگامی که بتوانند احساسات خود را بفهمند و کنترل کنند و با احساسات دیگران همدلی کنند،در مدیریت روابط بسیار اثربخش عمل میکنند حتی انگیزش به مهارت اجتماعی کمک می کند.

از آن جایی که مهارت اجتماعی حاصل دیگر ابعاد هوش هیجانی است به طرق مختلفی که اکنون به نظر آشنا می رسند می توان آن را در کار شناخت برای مثال افرادی که مهارت اجتماعی دارند ،مستعد مدیریت تیم هستند،این ناشی از همدلی آن ها در کار است.آنها به همین ترتیب ،اقناع گران خبره ای هستند که مظهر خودآگاهی ،خودتنظیمی و همدلی برروی هم است.

با توجه به این مهارت ها ،کسانی که اقناع گران خوبی هستند برای مثال می دانند چه زمانی به احساسات متوسل شوند و چه زمان توسل به منطق بهتر نتیجه می دهد؛و انگیزش هنگامی که علناً آشکار شود،این افراد را به همکارانی عالی تبدیل می کند،شور و حرارت آنها نسبت به کار به دیگران تسری پیدا می کند و پیوسته در جستجوی راه حل اند.

اما گاه مهارت اجتماعی ،خود را به شیوه هایی متفاوت با دیگر اجزاء هوش هیجانی نشان می دهد.برای مثال افرادی که مهارت اجتماعی خوبی دارند ممکن است گهگاه به نظر رسد که کار نمی کنند به نظر می رسدکه آن ها بدون هدف مشغول پچ پچ کردن اند،با همکاران در راهروها گپ می زنند یا برای افرادی که با مشاغل واقعی آن ها ارتباطی ندارند شوخیمی کنند اما افرادی که مهارت اجتماعی دارند درست نمی دانند که به هر نحو حیطه ی روابط خود را محدود کنند.آنها پیوندهای وسیعی ایجاد می کنند زیرا می دانند که در این اوضاع و احوال سیال روزی ممکن است به کمک افرادی که امروز با آنها آشنا میشوند،نیاز پیدا کنند.

 

💬آیا مهارت اجتماعی یکی از قابلیت های اصلی رهبری در اغلب شرکت هاست؟

پاسخ آری است،به ویژه هنگامی که با دیگر اجزاء هوش هیجانی مقایسه شود.به نظر می رسد که افراد به صورتی شهودی می دانند که رهبران باید روابط را به صورتی اثر بخش مدیریت کنند؛هیچ رهبری یک جزیره نیست بالاخره کار رهبر این است که کار را از طریق دیگران انجام دهد و مهارت اجتماعی این امر را ممکن

می کند،رهبری که نمی تواند همدلی خود را ابراز کند کاملاًممکن است چنین قابلیتی نداشته باشد و اگر رهبر نتواند شور و حرارت خود را به سازمان منتقل کند،انگیزشش کاملاً بی فایده خواهد بود .مهارت اجتماعی به رهبران امکان می دهد که هوش هیجانی خود را به کار اندازند.

💢آیا رهبران ،رهبر به دنیا می آیند؟

قرن ها در این باره بحث بود که آیا رهبران ،رهبر به دنیا می آیند یا ساخته می شوند؟؟؟؟

همین بحث درباره ی هوش هیجانی نیز وجود دارد برای مثال آیا افراد با سطوح معینی از همدلی متولد میشوند یا همدلی را در نتیجه ی تجربیات زندگی به دست می آورند؟؟؟پاسخ هر دوی آنهاست.تحقیقات علمی قویاً معتقد است که هوش هیجانی عنصری ژنتیک دارد.تحقیقات روان شناختی و توسعه ای نشان می دهند که پروش نیز در این میان نقش دارد،شاید هرگز نفهمیم که چه قدر از هر کدام اما تحقیقات و تجربه ی عملی به روشنی نشان می دهند که هوش هیجانی را می توان آموخت.

یک چیز قطعی است ؛میزان هوش هیجانی با سن افزایش می یابد برای این پدیده واژه ای قدیمی وجود دارد ؛بلوغ.با وجود این و حتی با وجود بلوغ احساسی بعضی همچنان برای بالا بردن هوش هیجانی خود به آموزش نیاز دارند.متأسفانه شمار بسیار زیادی از برنامه های آموزشی که هدفشان ایجاد مهارت های رهبری از جمله هوش هیجانی است،اتلاف وقت و پول اند،مسئله ساده است ؛آنها توجه خود را بر بخش اشتباهی از مغز متمرکز می کنند.

هوش هیجانی به طور عمده در انتقال دهنده های عصبی سیستم لیمبیک مغز به وجود می آید که کارشان کنترل احساسات ،انگیزه ها و سائق های ماست.تحقیقات نشان می دهد که بهترین راه آموزش سیستم لیمبیک از طریق انگیزش ،تمرینات مداوم و بازخورد است.این را با شیوه ی یادگیری نئوکورتکس مقایسه کنید که توانایی تحلیلی و فنی را اداره می کند.

نئوکورتکس مفاهیم و منطق را درک می کند.نئوکورتکس بخشی از مغز است که از چگونگی استفاده از کامپیوتر سر در می آورد یا با خواندن یک کتاب برای فروش کالاها و خدمات شرکت به مشتریان بالقوه زنگ می زند،بنابراین عجیب نیست که این بخش از مغز نیز به اشتباه ،آماج اغلب برنامه های آموزشی قرار می گیرد که هدفشان بالا بردن هوش هیجانی است.

نتیجه:

پس طبق تحقیقات و گفته های دانیل گلمن،احمقانه است ادعا کنیم آی کیوی خوب و توانایی فنی اجزای مهم رهبری نیرومند نیستند اما این دستور غذا بدون هوش هیجانی کامل نیست.

روزگاری تصور می شده که داشتن اجزای هوش هیجانی در رهبران کسب و کار ((چیز خوبی)) است اما اکنون به خاطر اهمیت عملکرد می دانیم که اینها اجزایی هستند که رهبران باید داشته باشند.

آگاهی از اجزای هوش هیجانی و تمرین و تقویت این ویژگیها در خود ،ما را از تصورات عام در رابطه با رهبری دور می کند و به سمت رهبری کارآمد و اثربخش سوق می دهد.

خبر خوب اینجاست که هوش هیجانی قابل یادگیری است ،این فرآیند ساده نیست ،زمان می برد و بالاتر از همه به تعهد نیاز دارد اما مزایایی که از داشتن هوش هیجانی کاملاً توسعه یافته عاید فرد و سازمان میشود ،ارزش این تلاش را دارد.

درمان و بهبود هم وابستگی

درمان و بهبود هم وابستگی

طبق هر آنچه در مورد هم وابستگی در مقاله های قبل گفته شد،هم وابستگی اختلال یا بیماری ای است که ماهیت پیچیده ای دارد و زمانی که شناخت و آگاهی نسبت به آن پیدا می کنیم ،اگر واقعا از آشفتگی هایمان  خسته و درمانده  باشیم دغدغه ای که برایمان  پیش می آید این است که برای رهایی از هم وابستگی چه کنیم ؟درمانش چیست؟آیا بهبود پیدا می کنیم ؟برای بهبودی آن چه مسیری را پیش بگیریم؟؟؟؟

از آن جایی که هم وابستگی ماهیتی پیچیده دارد و انواع وسواس ها و اعتیادها را در برمی گیرد پس درمان آن مثل سرماخوردگی و بیماری های جسمی دیگر  به سرعت انجام نمی شود بلکه درمان آن یک روال و فرآیند است و نیاز به مراقبت دارد(🌟رجوع:مقاله ی هم وابستگی و مراقبت از خود🌟) در واقع می توانیم درمان و بهبودی هم وابستگی را به یک سفر تشبیه کنیم ،یک سفر طولانی مدت و لذت بخش …..

در این مقاله سعی داریم به طور مفصل در رابطه با درمان و بهبودی هم وابستگی توضیحاتی را ارائه دهیم.

سرفصل ها:

نخستین قدم تعیین کننده:

از آن جایی که یکی از ابعاد یا ویژگی های اصلی در هم وابستگی تمایل به اداره و کنترل افراطی بر امور دیگران است (🌟رجوع :مقاله ی هم وابستگی چیست ؟،کتاب هم وابستگی دیگر بس است نویسنده ؛ملودی بیتی)و همین موضوع موجب آشفتگی و اختلال در فرد می شود برای بهبودی و رهایی از رنج و کژکارکردی ناشی از هم وابستگی در ابتدا باید به عجز خود در مورد اداره و کنترل دیگران پی ببریم.

ما در مورد اداره و کنترل اعتقادها،باورها،افکار،احساسات ،تصمیم ها،انتخاب ها و رفتارهای دیگران درمانده و ناتوانیم اما در عوض به این کشف نائل شدیم که ما اختیاردار خودمان هستیم و بر روی باورها ،افکار ،احساسات،تصمیم ها و انتخاب های خودمان تسلط داریم در واقع با آگاهی نسبت به این موضوع که ما نسبت به کنترل اوضاع زندگی دیگران عاجز و ناتوانیم ،به خودمان روی می آوریم و فرآیند بازیابی خود حقیقی مان آغاز می شود دقیقا جایی که زندگی اصیل و راستین ما به جریان می افتد و به این درک می رسیم که؛اختیار و قدرت برابر است با مسئولیت به همراه آگاهی.

ما زمانی به قدرت می رسیم که از پرداختن افراطی به  زندگی دیگران و ناتوانایی های طبیعی خود دست برداریم و با آگاهی و مسئولیت ،زندگی خود را بر عهده بگیریم .

لازم به ذکر است که به کار بردن کلمه ی عجز،ناتوانی و درماندگی نیست دقیقا عین قدرت است ،پذیرش عجز ،قدرت است زیرا ما را از یک کار حاشیه ای به سمت رسالت اصلی مان به عنوان یک انسان سوق می دهد ،ما در زمان هم وابستگی قدرت را به نمایش می گذاریم در صورتی که از درون پر از خلأ هستیم اما در بهبودی از هم وابستگی تمرین می کنیم که  به خود حقیقی مان نزدیک شویم تا قدرت درون مایه ی ما شود.راز کوچک ساده ی نزدیک شدن به خود حقیقی ،حذف کارهای مازاد است که برای خود تراشیده ایم.

 

فرآیند چهار مرحله ای در بهبودی:

برای کشف دوباره ی خود حقیقی و راستین مان و شفای کودک درونمان ،می توانیم فرآیندی را که دربرگیرنده ی چهار عمل زیر است را شروع کنیم؛

۱)هستی یا وجود خود حقیقی یا کودک درون مان را کشف کنیم و چنین هستی یا بودنی را تجربه کنیم.۲)نیازهای کنونی جسمی ،روانی ،هیجانی و معنوی مان را شناسایی کنیم و برآوردن این نیازها را به کمک افراد مورد اطمینان و حمایت کننده تجربه کنیم.

۳)درد و رنج ناشی از عدم سوگواری برای آنچه که از دست داده ایم و ضربه های عاطفی را متحمل شده ایم را شناسایی کنیم ،این درد و رنج را دوباره تجربه کنیم و برای آن سوگواری کنیم.

۴)مسائل اساسی مان را شناسایی و روی بهبودی آنها کار کنیم.این اعمال به گونه ی تنگاتنگی با هم در ارتباط هستند و لزومی ندارد که به یک ترتیب خاصی انجام شوند.

کار بر روی آنها و از این رهگذر بهبودی خود حقیقی مان با فعالیت و کشف یک حیطه که به حیطه ی دیگری وصل گردد معمولاً با سبکی دَوَرانی به دست می آید.این رویکرد به حوزه های سنتی شناختی (مغز)،هیجانی و تجربی(قلب) و شخصیت(که دربردارنده ی عوامل جسمانی و یادگیری است) می پردازند.هر یک ازاینها جنبه های مهم خود حقیقی هستند به علاوه این رویکرد از آنجایی که نه تنها حیطه های جسمی،روانی و هیجانی و همین طور حیطه ی معنوی هستی ما را در بر می گیرد بلکه ظرفیت بهبودی و درمان مان را هم گسترش می دهد.

 

ابزار و شیوه های مؤثر و لازم جهت بهبودی:

  1. مشاوره ی فردی یا روان درمانی ممکن است کار بر روی خانواده ی گسترده را هم در برگیرد.
  2. بستری شدن یا دیگر برنامه های فشرده ی بهبودی .
  3. استفاده از برنامه های آموزشی درباره ی هم وابستگی.
  4. یادداشت روزانه یا خاطره نویسی شخصی.
  5. تماس و معاشرت منظم با یک یا تعداد بیشتری از دوستان مطمئن و قابل اعتماد.

6. ادامه ی ارتباط هوشیارانه با نیروی برتر یا قدرت مطلق.

       7. داروهای خواب آور،مسکن،ضد اضطراب و آرام بخش ها معمولا هم وابستگی را بدتر میکند و به طور کل استفاده از آنها مجاز نیست.

بیشتر بخوانید : وسواس و هم وابستگی 

 

 

مرحله های بهبودی هم وابستگی:

  • ✨بیداری یا  آگاهی

  • ✨مسائل اساسی

  • ✨تبدیل ها

  • ✨یکپارچگی

  • ✨معنویت

بیداری یا آگاهی : بهبودی با بیداری یا آگاهی شروع میشود،این بیداری ممکن است آنی و بهت آور باشد یا آهسته و با شگفتی و هیجان کمتری همراه باشد.

معمولاً در جریان یک سلسله از چندین بیداری یا آگاهی های مجزا و جدا از هم ولی مرتبط روی می دهد که در یک دوره ی زمانی طولانی ادامه می یابد ،این دوره زمانی ممکن است از چند ماه تا چند سال طول بکشد.

این بیداری ها معمولا از طریق تجربه ی یک یا تعداد بیشتری از اتفاق هایی که در زیر به آنها اشاره می شود،حاصل می گردد؛

  • ⚡شنیدن داستان فردی که درباره ی چگونگی شناسایی هم وابستگی خود یا بهبودی اش حرف می زند.

  • ⚡خواندن مطلبی درباره ی هم وابستگی و شناسایی وضعیت خود به مثابه هم وابسته یا کودک بزرگسال.

  • ⚡کشف و شناسایی خود در فرآیند روان درمانی.

  • ⚡طرح موضوع از طرف متخصص یاری رسان و فراهم نمودن موقعیتی از جانب وی که به این بیداری منجر شود.

  • ⚡حضور در یک گفتگو ،گردهمایی آموزشی یا کنفرانس و آشنایی با هم وابستگی.

  • ⚡نیایش نیروی مطلق یا رجوع به هر یک از موارد فوق و سپس خود را در معرض آنها قرار دادن.

یکی از شفا بخش ترین اتفاق ها و تجربه های این فرآیند بیداری ،تأثیر نامگذاری دقیق بر روی آنچه اتفاق می افتد،در اینجا می توانیم نامگذاری هر یک از بخش های متعدد هویت خودمان ،تجارب و زندگی درونی مان را شروع کنیم.

برای مثال من ممکن است خودم را به عنوان کودکی بزرگسال از خانواده ای ناکارآمد و یا کژکارکرد شناسایی کنم و به این نتیجه برسم که هم وابسته هستم.این نوع عمل خودشناسی اغلب بخش عمیق فرآیند بیداری است البته این عمل نه خود انتقادگری و نه سرزنش دیگران است بلکه تقریبا نامگذاری حقیقت آن چیزی است که اتفاق افتاده است.

این نامگذاری نجات دهنده است با انجام چنین کاری ما کشف می کنیم که بد،مریض،دیوانه یا احمق نیستیم .حقیقت این است که ما فقط آزرده و جریحه دارشده هستیم.ما با فهم این آزردگی و استفاده از آن در فرآیند بهبودی از زنجیره ی درد و رنج غیر ضروری،گیجی و اغتشاش ذهنی آن رها می شویم.

مسائل اساسی؛این مرحله هنگامی آغاز می شود که ما برنامه ی بهبودی فعالانه ای را شروع می کنیم تا از مسائل اساسی ویژه مان آگاه شویم و به نامگذاری بعضی از آنها بپردازیم.این مرحله احتمالا دومین مرحله ی طولانی است و معمولا پنج سال یا بیشتر طول

می کشد.

تبدیل ها؛مرحله ی تبدیل ها هنگامی آغاز می شود که ما به اولین تغییراساسی در خودمان که چگونگی کار بر روی تعارض و تضادهای ماست ،دست یافته باشیم.ازطریق کار بر روی تعارض هایمان ،یاد می گیریم که(( لیموها را به شربت لیمو تبدیل کنیم.))

سرانجام اکثر مسائل هم وابستگی و کودک بزرگسال مان و همین طور ضعف هایمان را به فرصت های مطلوب و توانمندی تبدیل می کنیم.

ما چه چیزی را تبدیل و دگرگون می کنیم؟بسیاری از نشانه ها و علامت های هم وابستگی و آزردگی مان را تغییر داده و دگرگون می کنیم .

ما خود گم شده ی مان را به یک خود زنده و محقق شده و همین طور نقش های زندانی کننده ی مان را به خودجوشی و خودانگیختگی تبدیل می کنیم.

هستیِ در هم جوشیده یا اسیر شده را به خود مختاری و وابستگی سالم و هستی گرفتار آمده در روابط  نامعین را به حریم های سالم معین و به صمیمیتی مشخص تغییر می دهیم و اعتیادها و وسواس های عملی خودمان را به انتخاب های سالم و آفرینندگی تبدیل می کنیم.(🌟رجوع شود به :مقاله ی هم وابستگی چگونه به هم آفرینندگی تبدیل می شود؟🌟)

یکپارچگی:ما هنگامی به یکپارچگی و تمامیت خود دست پیدا می کنیم که بر روی تعارض ها یا آشفتگی مان،بسیار مؤثرتر از گذشته کار کنیم و از عهده ی آنها برآییم.

برای مثال ناراحتی و تعارض یا مسئله ای که عادت کرده بودیمماه ها  به روی آن وقت صرف کنیم تا از عهده اش برآییم ،اکنون تنها با چند ساعت ،چند روز یا چند هفته تلاش ،می توانیم از پس آن برآییم به علاوه این عمل را هم بسیار کاملتر از قبل انجام می دهیم .انجام چنین کاری برای ما این امکان را فراهم می آورد که آزادانه تر زندگی کنیم و از زندگی مان لذت ببریم.

معنویت؛مرحله ی معنویت چندین اصل از روابط متقابلی را که این مراحل با یکدیگر دارند توضیح می دهد.ابتدا این اصل که قبل از اینکه بتوانیم به مرحله ی بعدی برویم لازم است مرحله ی کنونی را تقریباً تکمیل کرده باشیم .برای مثال اگر ما هنوز به شکل مناسب و مؤثری بیدار نشده باشیم ،کار بر روی مسائل اساسی که بسیار هم ثمربخش و مفید است ،مشکل خواهد بود.

با توجه به این اصل ضمن اینکه مراحل پیشین را به سوی مرحله ی بعدی ترک می کنیم ،همزمان می توانیم بفهمیم که در هر مرحله ی بهبودی رو به رشد،ما تمام مراحل پیشین را ارج می نهیم ،حمایت می کنیم و آنها را بارور می سازیم،سپس در حالی که در مورد معنویت مان آگاه تر و آگاه تر میشویم همزمان قادر خواهیم بود نیازهایمان را در هر یک از مراحل پیشین مورد توجه قرار دهیم.

از آنجایی که معنویت شامل تمامی مراحل پیشین می گردد ،طولانی ترین مرحله از مراحل بهبودی است.فعالیتی وجود ندارد که ما انجام دهیم و معنوی نباشد،معنویت مربوط به مذهب نمی شود البته ضمن اینکه در شرایطی مناسب دربرگیرنده و حامی مذهب است،فراتر از مذهب هم عمل می کند(🌟انواع تجربه های مذهبی ازویلیام جیمز🌟)معنویت برای شناسایی و بهبودی از هم وابستگی بسیار مهم و حیاتی است چرا که معنویت در ارتباط با روابط ما با خود،دیگران و خداوند است.

 

نتیجه:

پس دریافتیم هر چه بیماری عمیق تر باشد نیازمند درمان عمیق تری ست در واقع هم وابستگان سال های زیادی را از خود حقیقی شان دور بوده اند پس با خود، بیگانه و غریبه اند و اکنون برای نزدیک شدن و شناخت به این خود و همچنین یک زندگی سالم  باید مراحل و فرآیندی  را طی کنند به بیان ساده تر گویی تازه متولد شده اند که لازمه ی  این  نو شدن و ادامه دادن ،رهایی از هم وابستگی ست که این رهایی، نقشه ی راهی برای بهبودی می طلبد،مطمئنا هر سفری نیازمند نقشه است  که در این مقاله به تفصیل به آن پرداختیم.

غلبه بر مقاومت

چگونه بر مقاومت غلبه کنیم؟

یکی از کلیدهای اصلی انسان های حرفه‌ای و موفق، غلبه بر مقاومت هاست

اما چگونه؟

زمانی که در انجام کارهایمان و عملی کردن اهداف خود،  به خصوص در شروع و نیمه های کار موانعی پیش می آید مثلاً بیمار می شویم، احساس ضعف، ناتوانی و بدبختی می‌کنیم، مخالفت‌های دیگران با ما زیاد می‌شود، ترس‌هایمان به درجات بالا می‌رسند و… این موانع را در ابتدا با عنوان مقاومت نمی‌شناسیم در صورتی که همه‌ی این‌ها مربوط به مقاومت درونی ما است گویی دشمنی درونی همیشه در کمین است.

حالا زمانی که آن را می‌شناسیم و با این دشمن درونی آشنا می‌شویم، دغدغه‌ی اصلی و ضرورت ما این می‌شود که چگونه بر این مقاومت غلبه کنیم؟
چگونه دیگر تنبل نباشیم و با وجود ترس‌ها، عمل و حرکت کنیم؟

چگونه در زندگی و کار خود تغیر ایجاد کنیم و به جایگاه دلخواه خود برسیم؟

چگونه به اهداف و رویاهایمان دست پیدا کنیم؟

چگونه فقط حسرت زندگی انسان‌های موفق را نخوریم و زندگی موفقی داشته باشیم؟

لازمه‌ی همه‌ی این‌ها و دستیابی به آنچه در تصورات ما می‌گذرد، این است که بر مقاومت غلبه کنیم و از آن رهایی پیدا کنیم.

طرح یک سوالِ به نظر غیر مرتبط،  می‌تواند ما را به سمت و سوی راهکار غلبه بر مقاومت راهبری کند؛

تا به حال فکر کرده‌اید تفاوت میان یک آدم حرفه‌ای و تازه کار چیست؟

تا به حال از سبک زندگی یک انسان موفق و حرفه‌ای لذت برده‌اید؟

شاید اولین جواب ذهن این باشد که پزشکان و مهندسان و وکلا، حرفه‌ای و باقی مشاغل، غیرحرفه‌ای و تازه کارند اما ربطی به این موضوع ندارد، اینها همه عنوان‌های شغلی هستند و حرفه ای بودن ربطی به عنوان شغلی ندارد.

مهم‌ترین تفاوت میان حرفه‌ای و تازه کار در داشتن مقاومت هاست، مقاومت از حرفه‌ای شدن متنفر است به عبارتی بین آماتور و حرفه‌ای پلی به نام مقاومت هاست که باید از این مسیر بگذریم تا به یک حرفه ای تبدیل شویم، حالا ذهنمان خواستار است جواب دو سوال مهم را بداند؛ اول اینکه تفاوت میان آماتور و حرفه ای چیست؟

و دوم اینکه یک آدم حرفه ای چه ویژگی هایی دارد که می‌تواند بر مقاومت‌ها غلبه کند؟

در این مقاله قصد داریم به پاسخگویی سوالات شما در این مورد جهت غلبه بر مقاومت‌ها بپردازیم.

شناخت انسان آماتور و حرفه‌ای جهت غلبه بر مقاومت

لحظه‌ی حرفه‌ای شدن هنرمند مانند تولد نخستین فرزند، نقطه ی عطفی در زندگی است، همه چیز با یک ضربه دگرگون می شود، می‌توانم با اطمینان بگویم زندگی من به دو دوره‌ی مشخص تقسیم می شود؛ پیش از حرفه‌ای شدن و پس از آن.

باید توضیح بدهم  منظورم از حرفه ای شدن، پزشک‌ها یا وکلا نیستند، آنها طبقه‌ی حرفه‌ای هستند ولی منظور از حرفه‌ای، کمال مطلوب است؛ حرفه‌‎ای در برابر تازه کار.

به این تفاوت ها توجه کنید

آماتور یا تازه کار برای سرگرم شدن کار می کند، حرفه ای برای معاش.

آماتور کار را در درجه ی دوم می گذارد، حرفه ای آن را وظیفه می داند.

آماتور نیمه وقت کار می کند، حرفه ای تمام وقت.

آماتور جنگجوی آخر هفته است، حرفه ای هفت روز هفته، آماده ی جنگ است.

حرفه ای آن قدر کارش را دوست دارد که زندگی خودش را وقف آن می کند، منظورم از حرفه ای شدن همین است.

 

شناخت انسان آماتور و حرفه ای جهت غلبه بر مقاومت

مثالی از یک آدم حرفه ای

زمانی کسی از “سامرست موآم” پرسید: آیا روی برنامه ی خاصی،  نوشتن را دنبال می کند یا فقط وقتی به او الهام می‌شود، می‌نویسد.

او پاسخ داد: “من فقط وقتی می‌نویسم که به من الهام بشود و خوشبختانه هر روز دقیقاً سر ساعت 9 به من الهام می‌شود.”

حرفه ای یعنی این.

موآم دارد به زبان مقاومت می‌گوید: “من مقاومت را به حساب نمی آورم، به او اجازه نمی‌دهم من را مات و مبهوت کند، می نشینم و کارم را انجام می دهم.”

موآم، حقیقت ژرف دیگری را هم متذکر می شود: اینکه با انجام دادن عمل جسمانی و روزمره ی نشستن و کار کردن، رشته ای از وقایع مرموز اما حتمی را به جریان می اندازد که الهام را به وجود می آورد، آن قدر حتمی که انگار نگاه الهه با او همراه است.

او می داند اگر چنین جریانی تولید کند، الهه و الهام شدن، حتماً می آید.

ویژگی هایی که سبب غلبه بر مقاومت می شود

برای غلبه بر مقاومت، اول از همه لازم است که با ماهیت مقاومت آشنا شویم و بعد از آن کاری که باید انجام دهیم این است که حرفه ای شویم یعنی از سمت آماتور بودن به سمت یک انسان حرفه ای، حرکت وعمل کنیم.

  • حالا برای حرکت به سمت حرفه ای شدن، لازم است بدانیم که یک حرفه ای چه ویژگی هایی دارد که ایجاد این ویژگی ها، سبب غلبه بر مقاومت می شود.

 

14ویژگی یک انسان حرفه ای جهت غلبه بر مقاومت

 1. حرفه‌ای صبور است

حرفه ای رضایت درنگیده را درک می کند، مورچه است نه جیرجیرک، لاک پشت است نه خرگوش.

حرفه ای، خود را به صبر مسلح می کند نه برای آنکه به کائنات فرصت بدهد تا برای کمک به او با هم متحد بشوند بلکه برای اینکه خود را از درخشش در کارهای شخصی حفظ کند.

او می داند هر کاری از نوشتن رمان گرفته تا تغییر تزئینات آشپزخانه، دو برابر آنچه او فکر می کند زمان و هزینه می برد، حرفه ای این موضوع را می پذیرد و این واقعیت را درک می کند.

حرفه ای جای پای خود را از ابتدای طرح محکم می کند، او مانند دونده ی دوی ماراتون، انرژی خود را حفظ می کند و ذهنش را برای طی مسافتی طولانی آماده می کند.

 

14ویژگی یک انسان حرفه ای جهت غلبه بر مقاومت

2. حرفه ای منضبط است

حرفه ای نمی تواند این جور زندگی کند، همیشه در آماده باش است، نمی تواند بی نظمی را تحمل کند، بی نظمی را از زندگی اش حذف می کند تا بتواند آن را از ذهنش هم بیرون کند، آستانه ی در را جارو می کند تا فرشتگان الهام بی آنکه ردایشان خاکی شود، وارد شوند.

3. حرفه ای ابهامات را روشن می کند

حرفه ای شغلش را یک حرفه می داند نه هنر، نه اینکه به هنر فکر نکند یا به هنر در کارش باور نداشته باشد فقط درک می کند که هر تلاش خلاقانه ای، مقدس است اما فکرش را به این چیزها مشغول نمی کند، می داند اگر زیادی به این موضوع فکر کند فلج می شود پس بر اسلوب کار متمرکز می شود.

نشانه ی آماتور یا تازه کار بودن، تحسین بیش از حد و مشغول شدن به کشف و شهود است در حالی که حرفه ای ساکت می ماند، درباره اش صحبت نمی کند و فقط کارش را انجام می دهد.

4. حرفه ای با ترس رو به رو می شود

حرفه ای می داند اول باید بر ترس  خودش غلبه کند و بعد کارش را انجام بدهد، می داند هیچ وقت نمی شود ترس را کاملاً از بین برد، می داند جنگجوی بدون ترس یا هنرمند فارغ از دلهره،  وجود ندارد.

5. حرفه ای هیچ بهانه ای را نمی پذیرد

تازه کار یا آماتور، مقاومت را دست کم می گیرد و همین باعث می شود از زمانه ی خودش عقب بماند. حرفه ای کارش را بهتر یاد گرفته است، به مقاومت احترام می گذارد و می داند بهانه اش پذیرفتنی باشد یا نه، اگر امروز تسلیم شود، محتمل است که فردا هم تسلیم بشود.

حرفه ای می داند مقاومت مثل بازاریاب های تلفنی است، اگر جواب سلامش را بدهید کار تمام است، حرفه ای اصلا گوشی را بر نمی دارد، او سرکارش می ماند.

6. حرفه ای با وضعیت موجود کار می کند

حرفه ای کارش را در دنیای واقعی دنبال می کند. بدبیاری، بی انصافی، پیشامدهای ناگهانی، تلفن های بی موقع و حتی وقفه های خوشایند و اتفاقات خوب،  همه و همه میدان مبارزه را تشکیل می دهند، حرفه ای درک می کند که زمین فقط در بهشت، پستی و بلندی ندارد.

7. حرفه ای آماده است

ناگفته پیداست که موضوع آمادگی در شغل نیست، آمادگی حرفه ای ها به سطح عمیق تری بازمی گردد، آن ها همیشه آماده ی مقابله با کارشکنی های خودشان هستند.

حرفه ای می داند، مقاومت خلاق و هوشمند است و هر بار ابزاری را به سمتش نشانه می رود که قبلاً  ندیده است.

حرفه ای از نظر ذهنی، آمادگی جذب و هضم ضربات را دارد، هدف او به چنگ آوردن همان چیزی است که روز جدید به او می بخشد.

آماده است که محتاط باشد و آماده است که بی احتیاط باشد، آماده است، هنگامی که باید ضربه بزند و هنگامی که می تواند، ضربه را دفع کند.

می داند قلمرویش هر روز تغییر می کند، هدفش پیروزی نیست، فقط می خواهد خودش و درونیاتش را تا جایی که می تواند پر قدرت و استوار مهار کند.

8. حرفه ای فخر نمی فروشد

کاری که حرفه ای می کند اسلوبی دارد که فقط مخصوص خودش است اما نمی گذارد از دریچه ی امضایش به او نگاه کنند، اسلوب در خدمت خود هنرمند حرفه ای است و آن را وسیله ای برای جلب توجه قرار نمی دهد. با این حال حرفه ای هر از چندی برای اینکه به همه بفهماند هنوز در بازی حضور دارد، تبر سرخ پوستی اش را به اطراف پرت می کند.

9. حرفه ای از کمک گرفتن ابایی ندارد

“تایگر وودز” بزرگ ترین گلف باز جهان است ولی هنوز هم مربی دارد و با  “باچ هارمون”  کار می کند. تایگر، دستور گرفتن و ناراحتی های آن را تحمیلی نمی داند در عوض از آن لذت می برد. ژرف ترین لذت حرفه ای او این است که همراه باچ به زمین تمرین برود و چیزهای بیشتری از ورزشی که دوست دارد، یاد بگیرد.

10. حرفه ای ناملایمات را تحمل می کند

حرفه ای به خودش اجازه نمی دهد از تحقیر برداشت شخصی کند، تحقیر هم مانند طرد شدن یا انتقاد، انعکاس بیرونی مقاومت درونی است. حرفه ای ناملایمات را تحمل می کند، ناراحت نمی شود اگر فضله ی پرنده ای روی پالتو یا بارانی اش بریزد چون می داند با فشار آب، پاک می شود. خودش و مرکز خلاقیتش حتی زیر کوهی از کود مرغی مدفون نمی شود، وجودش ضدگلوله است، هیچ چیز نمی تواند به آن نزدیک تر بشود مگر اینکه خودش اجازه بدهد.

11. حرفه ای خودش را ارزیابی می کند

آماتور یا تازه کار اجازه می دهد، عقاید منفی دیگران روحیه ی او را تضعیف کند، انتقاد بیرونی را به دل می گیرد و این کار، اعتقاد به خود و کارش را تحت الشعاع قرار می دهد. مقاومت، عاشق این وضعیت است.

12. حرفه ای محدودیت هایش را می شناسد

حرفه ای کارگزار می شود، وکیل می شود، حسابدار می شود؛ به هر حال می داند که فقط می تواند در یک کار حرفه ای بشود، در کارهای دیگر با دیگر حرفه ای ها مشورت می کند و به آنها احترام می گذارد.

 

حرفه ای محدودیت هایش را می شناسد

13. حرفه ای خودش را احیا می کند

حرفه ای به خودش اجازه نمی دهد در بند تحجر باقی بماند هر چند هم که در چنین اوضاعی راحت و موفق باشد مثل یک روح سرگردان، جسم قدیمی خود را جا می گذارد و کالبد جدیدی بر تن می کند، او به سفرش ادامه می دهد.

14. حرفه ای ها یکدیگر را پیدا می کنند

حرفه ای حس نمی کند چه کسی از فرصت هایش استفاده می کند و چه کسی نمی کند همچنان که “آلن لاد” و “جک پالانس” در فیلم شین همدیگر را دنبال می کردند؛ تفنگ ،تفنگ دیگر را پیدا می کند.

نتیجه

بنابراین اگر بخواهیم مراحل غلبه بر مقاومت را به طور سلسله مراتبی بیان کنیم؛ ابتدا شناسایی مقاومت است یا مقاومت چیست؟

و دوم؛ نشانه های ظاهر شدن مقاومت و در آخر به غلبه و مبارزه بر مقاومت یا رهایی از مقاومت می رسیم.

از آنجایی که مقاومت از حرفه ای شدن متنفر است پس برای شکستن، غلبه ورهایی از آن لازم است که از آماتور بودن به یک آدم حرفه ای تبدیل شویم بنابراین لازمه ی حرفه ای شدن و عملگرا شدن این است که در ابتدا ویژگی ها یا خصیصه های یک حرفه ای را بشناسیم تا بتوانیم این آگاهی را به حیطه ی عمل در بیاوریم طوری که هر روز برای حرفه ای شدن تمرین کنیم تا با ویژگی های یک حرفه ای انس بگیریم.

متوجه شده ایم که مقاومت تمام شدنی نیست و همچنان در همه ی ما وجود دارد اما رمز خوشایندی  که در آدم های چیره دست و موفق  وجود دارد این است که مقاومت را نادیده نمی گیرند و بر مقاومت غلبه می کنند که  در نهایت انجام مراحلی که در این مقالات ارائه شده است،  ما را در شکستن  مقاومت و غلبه بر آن یاری می دهد.

تعکیس سرنخی برای شناسایی تضادها

تعکیس سرنخی برای شناسایی تضادها

تعکیس

شما هم تا به حال تلاش ها، تظاهرات و نمودهای بیرونی شخص برای اینکه فاصله بین خود واقعی و ایده آلش را از بین ببرد، دیده اید؟ یا حتی خودتان تلاش کرده اید تا فاصله ی بین خود واقعی و ایده آل را از بین ببرید؟ خود واقعی دقیقا همان خودی است که مطابق واقعیت درونی و بیرونی فرد است در صورتی که خود ایده آل فاصله زیادی با واقعیت وجودی فرد دارد. که شخص سعی می کند خود ایده آلش را مطابق تصورات ذهنی، غیر واقعی تصور کند و اینجا دقیقاً همان جایی است فاصله بین خود ما ایجاد میشود و فرد از یکپارچگی خود فاصله می گیرد و سرشار از تضادهای درونی می شود زیرا تصوراتش با واقعیت بیرونی خودش بسیار متفاوت است. وقتی چنین شرایطی پیش می آید فرد از مکانیسمی به نام تعکیس استفاده می کند.

در این مقاله قصد داریم این مکانیسم را به عنوان سرنخی برای شناسایی تضاد به تفصیل توضیح دهیم.

سرفصل ها:

تعکیس چیست؟

تعکیس، به معنای آن است که شخص میل دارد آنچه در وجود خود او می گذرد و جریاناتی را که در روح او صورت می گیرد، خارج از وجود خود تصور کند و همچنین عوامل خارجی را مسئول و مسبب مسائل روحی و درونی خود فرض می کند.

وجه اشتراک اساسی تعکیس با خود ایده آلی این است که استفاده از تعکیس، فرد را از خود واقعی اش دوری کند به گونه ای که فرد برای دوری و یا انکار از تضادهای درونی اش و رد کردن کوچکی و حقارت اش به خود تصوری اش پناه می برد و هر چه فاصله ی بین این دو خود بیشتر می شود، تضادهای درونی گسترش می یابد و موجب آزار و اذیت فرد می شود.

در واقع شخص به وسیله ی ایجاد خود تصوری ازخود واقعی اش فاصله می گیرد به عبارتی در تعکیس شخص نه تنها عیب ها و نقص ها بلکه احساسات و تمایلات خود را در دیگران می بیند.

فردی که از تعکیس استفاده می کند و میل دارد تمامی حالات و تمایلات روحی خودش را عینی و خارجی سازد مثلا روزی که خودش غمگین و افسرده است، تمایل دارد دیگران را هم افسرده و ناراحت و غمگین ببیند، فردی که به تعکیس روی می آورد به گونه ای شرایط زندگی خود را تحت نفوذ دیگران می بیند.

 

تعکیس چیست

اثرات تعکیس چیست؟

یکی از اثرات اساسی تعکیس هم نوعی احساس خلأ دائمی و تهی بودن درونی است که خود فرد نسبت به آن هیچ گونه آگاهی و بینشی ندارد مثل فردی که با روی آوردن به پرخوری می خواهد خلأ درونی و تهی بودن خود را پر کند. (رجوع: مقاله ی مسائل پشت پرده ی اضافه وزن)

تعکیس چگونه هیجانات و اظطراب ها و کشمکش ها را تعدیل می کند

فرد در ابتدا سعی می کند وجود خود را آن طور که هست ببیند، در واقع خود را شبیه خود تصوری اش ببیند و حتی گاهی خود واقعی اش را به صورت خشمگین و با دیده ی حقارت می بیند و میل به تنبیه و آزار دارد، در واقع جنگی بین خود ایده آل و خود واقعی فرد در جریان است.

تعکیس و احساس حقارت

فردی که دچار تضاد است و از تعکیس استفاده می کند در نگاه ظاهری، دیگران را تحقیر می کند و دیگر اینکه دیگرانند که وی را تحقیر می کنند نه خودش و استفاده از این روش ها به ساختار روحی فرد، تمایلات پرخاشگرانه و میل غلبه و تسلط بر دیگران است. در واقع بازتاب این تعکیس و رابطه اساسی آن با تضادها به شکل بیرونی در تیپ شخصیتی مهر طلب گونه یا عصبی بروز می کند.

بیشتر بخوانید : (مقاله ی پشت نقاب مهرطلبی)

نتیجه اینکه این حقارت در تیپ مهر طلب قالب خجالتی بودن، خشک و کناره گیر میشود و حتی محبت های کوچک از جانب دیگران را به صورت اغراق گونه می بیند یا در مقابل اشخاص خودبین، خودخواه و مغرور یک حالت تدافعی پیدا می کند و به مقدار زیادی حقارت، رنج، خشم، نفرت را در درون خود احساس می کند.

تعکیس احساس حقارت از نظر یک فرد که سبک عصبی را انتخاب کرده به گونه ای است که اگر این احساس حقارت در بخشی از درون خودش منعکس نمی شد، عزت نفس و اعتماد به نفس فرد از هم فرو می پاشید بنابراین این تعکیس و خود را دیگران دیدن همانند این است که فرد آیینه در جلوی خودش گذاشته و تمایل دارد خودش را به صورت ایده آل فرض می کند، ببیند.

در واقع این احساس حقارت با جنبه عصبیت فرد نمود بیرونی پیدا کرده ولی در عوض موجب حفظ حداقل سطح اعتماد به نفس فرد شده است. و در این مرحله نقطه قوت استفاده از این تضاد این است که وقتی احساس یأس و درماندگی شخص عصبی ازبین رفت و خود ایده آلی که با آن فاصله ماورایی دارد ناشی از تصورات و احساس حقارتش است، ضعیف می شود و فرد در می یابد این حقارت که در قالب شخص عصبی نمود بیرونی پیدا می کرده صرفاً حقیقتی بیرونی نداشته و فقط حسی بوده که درون فرد وجود داشته و با خودکاوی و خودشناسی بیشتر رفع می شود.

خشم به خود از طریق تعکیس چگونه انتقال پیدا می کند

اول اینکه عده ای به راحتی قادر هستند خشم خود را ابراز کنند بدون هیچ کینه و ابایی دائماً سوهان روح خود هستند در واقع بی پروایانه از دیگران عیب و ایراد می گیرند و احساس رنجش و ناراحتی را به همراه دارند در واقع این افراد فقط به دنبال خود ایده آل خودشان هستند که برایشان مظهر قدرت و اراده و نیرومندی است.

طریقه دوم این است که شخص آگاهانه یا نا آگاهانه در ذهن و تصورات خود به دنبال این است که کجا موجب خشم، درد، ناراحتی و رنج را برای دیگران فراهم آورده در واقع ترس و اضطراب در این افرد دزدان انرژی و شدت گرفتن تعکیس برای ارائه خشم هستند.

و طریقه ی سوم تعکیس برای ارائه خشم این است که نمود این خشم و تضادها بر روی بدن فرد ظاهر می شود و فرد دچار خستگی، سوء هاضمه، سردرد یا مشکلات روان تنی می گردد.

 

خشم به خود از طریق تعکیس چگونه انتقال پیدا می کند

(رجوع: مقاله ی هم وابستگی چگونه از طریق بیماری های جسمی نمود پیدا می کند؟ کتاب شفای زندگی از لوئیز هی)

نتیجه

استفاده از این مکانیسم قدرتمند که در قالب های مختلف نمود بیرونی پیدا می کند فقط برای حفظ حالت ایده آلی است که بسیار از ذهنیات و تصورات خود دور است و منجر به این می شود که شخص رفتارها و تمایلاتی را که در بیرون از خودش است، منعکس می سازد و به طرق مختلف در جستجوی انتقال و سلب مسئولیت های خود به دیگران هستند مثلاً فوراً به دوران کودکی خود بر می گردند یا فشارها را به خانواده ی خود نسبت می دهند و عدم توجهی که نسبت به آنها روا داشته اند و یا توجه لازم را در دوران حساس زندگی به آنها روا نداشته اند.

مقاومت خود را چگونه نشان می دهد؟

مقاومت چگونه خود را نشان می دهد؟


زندگی نامه ی افراد موفق و حتی انسان های دیگر نشان از آن دارد که؛

 در هر جهش،  رشد و تغییر به سمت بالا در زندگی، مقاومت های زیادی وجود دارد.

اکثر ما آدم ها وقتی قصد انجام کار یا اهداف مهمی را داریم یا می خواهیم مسیری جدید را در زندگی مان جهت تغییر و ارتقا شروع کنیم؛ با بیماری، ترس، افکار و خیالبافی های زیاد، کسالت، حس بدبختی، فرار از خود و شرایط، پناه بردن به اعتیادهای متفاوت مثل پرخوری، اینترنت و غیره رو به رو می شویم.

تا به حال برای شما هم پیش آمده است که با گرفتار کردن خودتان و حتی بیمار نشان دادن خود، از انجام کارها فرار کرده باشید یا با خودتان گفته باشید: “از فردا شروع می کنم.” اما هیچ وقت این فردا نرسیده است.

اگر در حال حاضر شرایطتان بدین گونه است و گیج و سردرگم هستید و می خواهید از این حال و احوال بی عملی،  بی هدف بودن و پوچی رهایی پیدا کنید  و به نتیجه  و دستاوردهایی که در ذهن و تصوراتتان می گذرند، دست پیدا کنید لازم است که با نیروی درونی به نام مقاومت آشنا شوید تا در نهایت بتوانید بر آن غلبه کنید و آن را از میان بردارید.

البته لازمه ی از میان بردن این دشمن درونی که همیشه در کمین لحظه های مهم زندگی ماست، این هست که مقاومت را بشناسیم و تشخیص دهیم که چگونه در شکل ها و لباس های مختلف، خود را به ما نشان می دهد.

ما انسان ها معمولاً موانع زندگی خود را با عنوان مقاومت نمی شناسیم، از آن به اسم های مختلفی یاد می کنیم مثل؛ ترس، بیماری، ناتوانی، بی حوصلگی، کسالت، گرفتاری، بدبختی و…در واقع بعد از اینکه ویژگی های مقاومت را شناسایی می کنیم و در می یابیم که مقاومت چه ماهیتی دارد،

سوالی که معمولاً در ذهن ما پیش می آید این است که :

  • از کجا متوجه مقاومت شویم؟
  • مقاومت چگونه خود را نشان می دهد؟
  • چه نشانه هایی دارد؟
  • آیا شناخت نشانه ها، به از بین بردن موانع در مسیرمان کمک می کنند؟
  • آیا از این بی عملی و پوچی، نجات پیدا می کنیم؟

در این مقاله قصد داریم به توضیحاتی جهت شناخت عمیق تر در مورد موضوع  مقاومت، بپردازیم.

 

ظواهر و نشانه های مقاومت

  • مقاومت و طفره رفتن

طفره رفتن،  متداول ترین مظهر مقاومت است چون آسان ترین راه توجیه است، به خودمان

نمی گوییم: “هیچ گاه سمفونی ام را نخواهم نوشت.” به جای آن می گوییم: “می خواهم سمفونی ام را بنویسم، فقط این کار را ازفردا شروع می کنم.”

زیان بارترین جنبه ی طفره رفتن این است که ممکن است تبدیل به عادت بشود، برنامه های مهم خود را به تعویق می اندازیم و این کار را تا بستر مرگ ادامه می دهیم.

هیچ گاه فراموش نکنید، درست در همین لحظه است که می توانیم زندگی هایمان را دگرگون بسازیم، در گذشته چنین لحظه ای وجود نداشت و بعدها هم پیش نخواهد آمد که قدرتی برای تغییر سرنوشتمان داشته باشیم، همین لحظه ست که می توانیم علیه مقاومت شورش کنیم، همین لحظه ست که می توانیم برای عملگرا شدن اقدام کنیم و کارمان را انجام بدهیم.

 

  • مقاومت و رابطه ی زناشویی

گاهی مقاومت، شکل رابطه ی زناشویی یا دل مشغولی وسوسه انگیزی به خود می گیرد. چرا؟

زیرا رابطه ی زناشویی باعث رضایت خاطر سریع و بسیار می شود، هنگامی که با همسرمان هم آغوشی می کنیم احساس اعتبار، تأیید و حتی معشوق بودن داریم، مقاومت خیلی کیف می کند.

می داند که توجه ما را با یک تو رگ زنی راحت و ارزان پرت می کند و ما را از انجام دادن کارمان بازمی دارد البته همه ی روابط زناشویی مصداق مقاومت نیستند، خودتان از میزان پوچی ای که پس از آن احساس می کنید می توانید به خودتان پاسخ بدهید، هر چه بیشتر احساس خلأ بکنید بیشتر مطمئن باشید که انگیزه ی واقعی تان عشق نبوده بلکه شهوت و مقاومت بوده است.

همین قاعده ی کلی برای اعتیاد به مواد مخدر، خرید کردن، تلویزیون دیدن، غیبت کردن و خوردن مواد غذایی چرب، شیرین، شور یا شکلات صدق می کند.

  • مقاومت و گرفتاری

ما برای خودمان گرفتاری درست می کنیم چون راه آسانی برای جلب توجه است، گرفتاری شکل تقلبی شهرت است، آسان تر است که معتاد بشویم تا اینکه مقاله ی راجع به اشارات متافیزیکی در رمان های جوزف کنراد را به پایان برسانیم یا کتابی که قصد نوشتن آن را داشتیم، به اتمام برسانیم.

ناخوشی و بیماری، شکلی از گرفتاری است. اعتیاد به مواد مخدر یا الکل، آماده بودن برای سوانح، همه ی روان پریشی ها مانند اضطراب وسواس گونه، ضعف های اخلاقی و هر چیزی که بدون درد یا با استفاده از وسایل مصنوعی، توجه ما را از خودمان دور می کند، مظهری از مقاومت است.

بدرفتاری با دیگران شکلی از مقاومت است، مشتاقانه تن دادن به تحمل آزار و اذیت دیگران هم همینطور. هنرمندی که مشغول کار است گرفتاری را در زندگی خود تحمل نمی کند چون می داند گرفتاری او را از انجام دادن کارش بازمی دارد به عبارتی وقت و زمان برای گرفتاری ندارد.

  • مقاومت و نمایش خود

انجام دادن کارهای بی ارزش در زندگی، نشانه ای از مقاومت است.گاهی همه ی افراد خانواده بدون آنکه بدانند در نمایش شرکت می کنند، بچه ها باک را پر می کنند و بزرگ ترها سفینه را مسلح می کنند و همه ی خانواده با هم از این حادثه ی دلخراش به حادثه ی دیگر پرتاب می شوند و اگر میزان هیجان به سطح معینی سقوط کند،

گروه می داند چطور ادامه بدهد؛ یکی مداخله می کند تا نمایش تقویت شود، پدر معتاد می شود، مادر بیمار می شود و بچه قیافه ی عجیب و غریبی برای خودش می سازد و در محل راه می رود، ازفیلم هم خنده دارتر است و مؤثر هم هست، هیچ کدام هیچ کار مفیدی نمی کنند. در واقع نپرداختن به کارهای بی ارزش در زندگی یکی از راه های رهایی از مقاومت و روشی برای عملگرا شدن است.

  • مقاومت و قربانی شدن

پزشکان تخمین می زنند هفتاد تا هشتاد درصد کار آن ها ربطی به بیماری ندارد، مردم بیمار نیستند بلکه با خود نمایش می دهند، گاهی دشوارترین قسمت حرفه ی پزشکی، حفظ قیافه ی جدی است. بیمار شدن اهمیت بیشتری به وجود شخص می بخشد، معمولاً هر بیماری معادل یک نشان شجاعت برای تحمل آن است، بعضی مردم پشت سر هم ازیک بیماری به بیماری دیگر می روند، یکی خوب می شود یکی دیگر از راه می رسد و جای آن را می گیرد.

قربانی، هزینه ی زیادی صرف پروراندن بیماری می کند تا به سراغ هنر واقعی و هدفی که در نظر دارد،  نرود. خود را قربانی در نظر گرفتن،  درست نقطه ی مقابل انجام دادن کار است، این کار را نکنید و اگر این طور رفتار می کنید آن را متوقف کنید.

  • مقاومت و بدبختی

مقاومت چه حسی دارد؟

اول از همه  حس بدبختی.

احساس می کنیم در جهنم هستیم،  درجه ی کمی از بدبختی بر همه چیز حاکم می شود، خسته و ناآرام می شویم، از هیچ چیز راضی نیستیم، احساس سرافکندگی می کنیم اما نمی توانیم منبع آن را پیدا کنیم، می خواهیم دوباره برگردیم و بخوابیم، می خواهیم بلند بشویم و خوش بگذرانیم، احساس دوست داشتن  و دوست داشتنی بودن نداریم، از همه چیز بیزاریم؛ از زندگی مان، از خودمان.

مقاومت تخفیف نمی دهد برعکس تا درجه ای بالا می رود که تحمل پذیر نیست در این هنگام عادت های بد به زور خودشان را جا میکنند؛ اعتیاد،جستجو در اینترنت و…

علاوه بر اینها، مشکلات روحی و جسمی هم پیش می آید؛ افسردگی،پرخاشگری، اختلال در عملکردهای بدن و در نهایت جنایت واقعی و خودتخریبی جسمی.

شاید فکر کنید زندگی همین است اما این طور نیست، این مقاومت است.

  

  • مقاومت و انتقاد

اگر متوجه شده اید که همیشه ازدیگران ایراد می گیرید احتمالاً تحت تأثیر مقاومت، این کار را می کنید، وقتی می بینیم دیگران زندگی واقعی خودشان را شروع کرده اند و خودمان هنوز این کار را نکرده ایم دیوانه می شویم. کسانی که زندگی واقعی خود را تحقق بخشیده اند معمولاً از دیگران انتقاد نمی کنند و اگر صحبتی بکنند در جهت تشویق است.

به اعمال خود دقت کنید، بیشتر مظاهر مقاومت فقط به خودمان آسیب می زند در حالی که انتقاد و سخت گیری به دیگران هم آسیب می رساند.

  • مقاومت و بی اعتمادی

بی اعتمادی به خود ممکن است مانند یک دوست عمل کند زیرا نشانه ای از امید و آرزوست، انعکاس عشق است، عشق به کاری که رؤیای انجام دادنش را در سر می پرورانیم و میل به انجام دادن آن.

اگر زمانی از خود یا دوستانتان بپرسید: “آیا من واقعاً نویسنده ام؟” یا “آیا من واقعاً هنرمندم؟” احتمال اینکه باشید،  بسیار است. هنرمند تقلبی کاملاً از خودش مطمئن است در حالی که هنرمند واقعی، به حد مرگ می ترسد.

  • مقاومت و ترس

آیا از ترس فلج شده اید؟ نشانه ی خوبی است. ترس خوب است، ترس هم مانند بی اعتمادی به خود، نشانه است. ترس به ما می گوید باید چه کار کنیم.

قاعده ی کلی مان را به یاد بیاورید، هر چه بیشتر از کار یا فراخوانی بترسیم،  باید با اطمینان بیشتری آن کار را آغازکنیم. تجربه ی مقاومت مانند ترس است، میزان ترس با قدرت مقاومت ارتباط مستقیم دارد بنابراین هر چه از انجام دادن کاری بترسیم باید بیشتر مطمئن باشیم که آن کار برای ما و رشد روحمان مهم است به همین دلیل مقاومت زیادی نسبت به آن حس می کنیم. اگر انجام دادن آن کار برایمان هیچ معنایی نداشت، مقاومت هم وجود نداشت.

  • مقاومت و عشق

مقاومت با عشق رابطه ی مستقیم دارد اگر درون خود مقاومت فراوانی احساس می کنید خوب است چون عشق عمیقی هم در کار است اگر عاشق کاری نبودید هیچ احساسی نداشتید، حس متضاد عشق تنفر نیست بلکه بی اعتنایی است.

هر چه مقاومت بیشتری را تجربه کنید، کار انجام نشده برای شما مهم تر است و هنگامی که سرانجام آن را انجام بدهید،  احساس رضایت بیشتری خواهید کرد.

  • مقاومت و ستاره شدن

خیالبافی های بلندپروازانه، نشانه ای از بیماری مقاومت هستند؛ نشانه ی تازه کاری و آماتور بودن.

حرفه ای ها آموخته اند که موفقیت هم مانند خوشبختی، محصول جانبی انجام دادن کارها و عملگرا شدن است.

حرفه ای ها روی کار متمرکزمی شوند و می گذارند پاداش ها خودشان انتخاب کنند که بیایند یا نیایند.

  • مقاومت و انزوا

گاهی از شروع کاری سرباز می زنیم چون می ترسیم تنها بمانیم، هنگامی که قبیله در کنارمان است احساس آرامش می کنیم اما تک و تنها داخل جنگل شدن، ما را عصبی می کند اما نکته همین است، ما هیچ وقت تنها نیستیم به محض اینکه از محدوده ی روشنایی آتش اردوگاه خارج بشویم نور فرشته ی الهام همچون پروانه ای بر شانه هایمان می تابد و عمل شجاعانه، آن بخش ژرف وجود ما را برمی انگیزاند که ما را حمایت و تأیید می کند.

  • مقاومت و بهانه تراشی

بهانه تراشی،  دست راست مقاومت است؛ شغلش رهانیدن ما آدم های بی دل و جرئت، از شرمندگی انجام ندادن کارمان است. بهانه تراشی شاهد خوبی هم دارد، همان بخش از روان که در نهایت، آن بهانه را باور می کند، دروغ گفتن به خود یک بخش از ماجراست و باور کردن آن بخش دیگر.

نتیجه

بنابراین مقاومت؛ نیرویی قوی، منفی و مسموم است که بدون استثناء در همه ی ما انسان ها وجود دارد و از راه های متفاوت و به شکل های مختلف یا به بیانی در پوشش های متفاوتی، ظاهر و وارد می شود یعنی ما به اسم های دیگر از مقاومت یاد می کنیم به خصوص در زمان هایی از زندگی که قصد نبوغ، موفقیت و تغییرات بزرگ را داریم.

برای رسیدن به این تغییر بزرگ و جهش در زندگی لازم است، نشانه های مختلف مقاومت را بشناسیم و تشخیص دهیم تا در نهایت از هر کدام از این نشانه هایی که در این مقاله گفته شد مثل؛ طفره رفتن، دلیل تراشی، قربانی شدن و بدبختی و …. بگذریم.

لازم است مقاومت را بشناسیم چون موضوعی مهم است  که در زندگی مان، حال بد و خوب ما، در انجام کارهایمان و عملی کردن اهدافمان و حتی دستیابی به رویاهایمان نقش دارد اما مشکل اینجاست که آن را نمی شناسیم و با عنوان های مختلف از آن یاد می کنیم و فکر می کنیم هر کدام از این موانع و نشانه ها، یک غول بزرگ است و نمی توانیم از پس آنها برآییم در صورتی که اگر از مسئله ی مقاومت آگاه شویم،

به این درک می رسیم که تمام این مشکلات و موانع،  نیرویی به نام مقاومت است یا به مقاومت مربوط است و می توانیم با شناخت آن، از خیلی از مشکلات رایجمان مثل احساس ضعف و ناتوانی، نداشتن شغل و درآمد، احساس کسالت و بی عملی و ….. رهایی پیدا کنیم. برای این رهایی، حتماً باید دانسته ها و آگاهی مان را عملی کنیم.

شناسایی مقاومت به منزله دشمن درونی

شناسایی مقاومت به منزله ی دشمن درونی

مقدمه

چرا برای انجام برنامه هایمان و ایجاد هر تغییر بزرگی، موانع زیادی بر سر راه ما قرار می گیرد؟

زمانی که با دوستان و اطرافیان گفتگو می کنیم و حتی در جامعه به گفت و شنود می پردازیم به این مسئله بر می خوریم که همه ی ما قصد انجام کارهایی مهم را داریم اما فقط به عنوان رؤیا و تصورات، آنها را در سر می پرورانیم و به نظرمان فقط باید رؤیاهایی، دست نیافتنی بمانند و دست به عمل نمی زنیم چون از نرسیدن به نتیجه و حتی شروع کردن می ترسیم و به نظرم نمی توانیم و نمی شود.

مثال های کوچک و بزرگ  زیادی را به طور روزمره در زندگی خود و دیگران از این موضوع می بینیم و می شنویم؛ مطمئناً برایتان پیش آمده است که قصد پیاده کردن یک رژیم غذایی را داشته اید اما خیلی زود آن را شکسته اید  یا قصد می کنید کتاب بنویسید و یک اثر هنری را خلق کنید و ….اما حتی شروع آن برای شما سخت بوده است یا شروع می کنید اما به پایان نمی رسانید.

در این مواقع،  نیرویی منفی و مسموم مانع شما می شود که اسم آن “مقاومت” است و در همه ی ما انسان ها وجود دارد اما مسئله ای که معمولاً پیش می آید این است که ما وقتی دچار مشکل می شویم و موانعی جلوی رشد و عملکرد  ما را می گیرد،

متوجه نمی شویم با این نیروی سدساز به نام “مقاومت” رو به رو هستیم به عبارتی آن را نمی شناسیم برای همین هم ممکن است بگوییم “نمی توانیم” یا “نمی شود” و این “نشدن ها” و “نرسیدن ها” را به هزاران عامل دیگر نسبت می دهیم بدون اینکه بدانیم همه ی اینها، کار  نیرویی درونی به نام “مقاومت” است.

زمانی که مقاومت را بشناسیم، می توانیم از عملی کردن اهدافمان و شروع کارها نترسیم، از تلاش کردن ناامید و خسته نشویم و تمام ناتوانی های ما به توانایی و در نهایت حرفه ای شدن، تبدیل می شود در واقع دیگر فقط در ذهنمان تصوراتی را نمی گذرانیم بلکه سعی می کنیم آنها را زندگی و عملی می کنیم.

“رابرت مک کی” می گوید:

“مقاومت از بیست و چهار سالگی تا سی و دو سالگی، سیزده بار مرا از این طرف به آن طرف کشور کشاند و من حتی متوجه وجود آن نشدم، همه جا دنبال دشمن می گشتم و از دیدن آن که درست جلوی چشمم بود ناتوان بودم.”

به دلیل اهمیت موضوع مقاومت و رهایی از آن در زمینه ی انجام کارها و اهداف و در نهایت عملگرا شدن، در این مقاله قصد داریم به شناسایی ویژگی های آن بپردازیم.

مقاومت چه ویژگی هایی دارد؟

مقاومت و نامرئی بودن

مقاومت نامرئی است؛ مقاومت را نمی توان دید، لمس کرد، شنید یا بو کرد اما می توان آن را احساس کرد، آن را به صورت حوزه ی انرژی که از یک عمل بالقوه ساطع می شود، تجربه می کنیم؛

نیرویی بازدارنده است. نیرویی منفی ما را هدف می گیرد، حواسمان را پرت می کندو از انجام دادن کار بازمان می دارد به عبارتی همان نیرویی که بر ما غلبه می کند و باعث تنبلی  می شود.

  • مقاومت و درونی بودن

مقاومت درونی است؛ به نظر می رسد مقاومت، خارج از خود ماست و آن را به همسر، شغل، رئیس یا فرزندانمان نسبت می دهیم. مقاومت حریف جانبی نیست، از درون برمی خیزد، خود به خود تولید می شود و بدون تغییر باقی می ماند، مقاومت دشمنی از درون است که ما را از عملگرا شدن و رسیدن به اهدافمان دور می کند.

  • مقاومت و موذی بودن

مقاومت موذی است؛ مقاومت به هر دری متوسل می شود تا شما را از انجام دادن کارتان و همچنین عملگرا شدن بازدارد، شهادت دروغ می دهد، دروغ سر هم می کند، تحریف می کند، فریب می دهد، زور می گوید یا با چرب زبانی شما را وادار می کند او را بپذیرید. مقاومت رنگ به رنگ است، هر شکلی به خود می گیرد تا شما را اغفال کند، مثل یک وکیل برایتان دلیل و مدرک می آورد.

مقاومت وجدان ندارد، هر چیزی را گرو می گذارد تا معامله سر بگیرد بعد به محض اینکه رویتان را برگردانید به شما نارو می زند، اگر پیام مقاومت را درک نکنید هر چه به سرتان بیاید حقتان است، مقاومت همیشه دروغ می گوید و همیشه پر از کثافت است.

  • مقاومت و سرسخت بودن

مقاومت سرسخت است؛ مقاومت با هیچ دلیل و منطقی قانع نمی شود، جز با زور چیزی

نمی فهمد. موتور تخریب گر کارخانه ای است که فقط با یک هدف برنامه ریزی شده است: بازداشتن ما از انجام دادن کارمان و تنبلی.

مقاومت سرسخت، رام نشدنی و خستگی ناپذیر است اگر آن قدر کوچکش کنید که فقط یک سلول بشود، همان یک سلول هم به حمله ادامه خواهد داد به همین دلیل رهایی از مقاومت  امری مهم محسوب می شود.

  • مقاومت و غیرشخصی بودن

مقاومت غیرشخصی است؛ دلیل وجودی مقاومت این نیست که شما را آزار بدهد، او نمی داند شما که هستید  و اهمیتی هم به این موضوع نمی دهد، مقاومت نیرویی طبیعی است که بی طرف عمل می کند. مقاومت شرور به نظر می رسد اما مانند تابش خورشید و بارش باران برای همه یکسان است و با همان قوانین کائنات عمل می کند، وقتی نیروهایمان را برای مقابله با مقاومت صف آرایی می کنیم باید این نکته را به خاطر داشته باشیم.

  • مقاومت و بری از اشتباه

مقاومت از اشتباه بری است؛ مقاومت درست همان حرفه یا عملی را نشان می گیرد که بیش از همه می خواهد ما را از انجام دادن آن باز دارد. می توانیم از مقاومت استفاده کنیم  و آن را مثل قطب نما به کار بگیریم. می توانیم با مقاومت جهت یابی کنیم و اجازه بدهیم او ما را به حرفه یا عملی راهنمایی کند که بیش از هر چیز باید به دنبالش برویم به عبارتی هر چه شغل یا عملی برای تکامل روحمان مهم تر باشد در دنبال کردن آن، مقاومت بیشتری احساس خواهیم کرد.

  • مقاومت و همه گیر بودن

مقاومت عالمگیر است؛ اگر فکر کنیم تنها کسانی هستیم که با مقاومت دست و پنجه نرم می کنیم در اشتباهیم، هر آدمی مقاومت را تجربه می کند.

  • مقاومت و فعال بودن آن

مقاومت هیچ وقت نمی خوابد؛ “هنری فوندا” حتی در هفتاد و پنج سالگی پیش از هر اجرای صحنه بالا می آورد به عبارت دیگر ترس از بین نمی رود، جنگجو و هنرمند به ناچار با این قانون پیش

می روند که هر روز باید به روشی جدید به کارزار رفت.

  • مقاومت و ابدی بودن

مقاومت تا ابد به کار خود ادامه می دهد؛ هدف مقاومت زخمی یا فلج کردن نیست، هدفش کُشتن است، هدف آن جوهر وجود ماست، استعداد و روح ما ودیعه ی منحصر به فرد و ارزشمندی است که با آن به دنیا آمده ایم و کَسی جز ما آن را در اختیار ندارد.

  • مقاومت و ترس

مقاومت از ترس تغذیه می کند؛ مقاومت هیچ  قدرتی از خودش ندارد، هر ذره ی آن از وجود خود ما می آید، ما با ترسی که از مقاومت داریم به آن خوراک می رسانیم و اگر بر این ترس غلبه کنیم بر مقاومت پیروز می شویم.

  • مقاومت و جهت کارکرد آن

مقاومت فقط در یک جهت کار می کند؛ مقاومت فقط در حرکت از قلمروی پایین تر به قلمروی بالاتر کارشکنی می کند و هنگامی سد راهمان می شود که به دنبال حرفه ای هنری هستیم، به کار مبتکرانه ای دست می زنیم یا به جایگاه معنوی، اخلاقی یا روحانی بالاتری تکامل پیدا می کنیم.

به عبارتی در جهتی کار می کند که می خواهیم از پایین به بالا برسیم یا جهش پیدا کنیم.

از این رو اگر در مؤسسه مادر ترزا در کلکته مشغول به کار هستید و می خواهید  آن را رها کنید و دنبال بازاریابی تلفنی بروید راحت باشید چون مقاومت حتی بلیت افتخاری هم به شما می دهد.

  • مقاومت در پایان هر کار

مقاومت در پایان کار قوی تر می شود؛ وقتی خط پایان درحوزه ی دیدتان است، خطر بیشتر می شود. مقاومت می داند که در این نقطه، ما در شُرُف مغلوب کردن آن هستیم.

دکمه ی ترس را فعال می کند، آخرین حمله را نظم می دهد و با هر چه در توان دارد ما را با قدرت تمام در هم می کوبد.

آدم حرفه ای باید برای این ضد حمله آماده باشد، آخر کار احتیاط کنید که درِ کیسه ی باد را باز نکنید.

  • مقاومت و استخدام نیرو

مقاومت، نیرو استخدام می کند؛ مقاومت به خودی خود ویرانگر است اما باید از مخاطرات موازی آن هم بپرهیزید، خرابکاری های دیگران.

هنرمند روشنگر باید سنگدل باشد، هم با خودش هم با دیگران.

هنگامی که حرکت خود را آغاز کردید نباید برای کمک به دوستی که پاچه ی شلوارش به سیم خاردار گیر کرده بایستید، بهترین کاری که می توانید برای آن دوست انجام بدهید  و خود او هم اگر دوست واقعی باشد همین را از شما می خواهد، این است که از موانع عبورکنید و به حرکت ادامه بدهید. بهترین و تنها کاری که هنرمند می تواند برای دیگران انجام بدهد این است که الگو و منبع الهام آنها بشود.

نتیجه:

بنابر آن چه گفته شد ما انسان ها همه از مقاومت به عنوان یک نیروی منفی بازدارنده و هم چنین مسموم بهره مندیم که به منزله ی یک دشمن درونی کار می کند و نتیجتاً ما را از روند رشد فردی، تحق رویاها و اهدافمان  باز می دارد و مانع عملگرا شدن و باعث تنبلی می شود ولی موضوعی که وجود دارد این است که آن را نمی شناسیم  و حتی گاهی با نام های مختلف از آن یاد می کنیم، شاید هم بعضی مواقع عاملی ناشناخته برای ما باشد پس لازم است که برای رهایی از مقاومت که لازمه ی روند تغییرات بزرگ و انجام کارها در یک زندگی ست، در قدم اول با ماهیت آن آشنا شویم و به شناسایی آن بپردازیم که در این مقاله به طور مفصل توضیحاتی را ارائه داده ایم.

 

 

شنیدن مقاله بصورت صوتی

وسواس و هم وابستگی

وسواس و هم وابستگی

  • آیا فقط ذهنتان شلوغ است؟
  • افکارتان نتیجه و جمع بندی ندارند؟
  • آیا کارهای نیمه تمام زیادی دارید؟
  • آیا از درگیری ذهن خود با مسائل تکراری خسته شده اید؟
  • آیا بخاطر وسواس شدید از انجام کارها خسته می‌شوید؟
  • آیا فکر می‌کنید وسواس خواسته های شما را عملی می‌کند؟
  • و آیا…

وسواس و هم وابستگی

وقتی عملی را به طور افراطی و با تکرار بیش از اندازه انجام می دهید یا فکری را به طور مداوم بدون هیچ خروجی و نتیجه ای در سر می گذرانید به شکلی که شما را از پای در می آورد و خسته می کند، شما نام این پدیده را چه می گذارید؟ انجام این اعمال یا افکار به بیان ساده تر به شکلی ست که گویی سوزن شما گیر کرده است و ماجرا تمامی ندارد… به این پدیده (وسواس) می گویند.

وسواس؛ واکنشی غیر ارادی و اعتیادی ست که ما به کار می گیریم تا از پذیرش آنچه که هست فرار کنیم چون پذیرش و درک آن چه در حقیقت رخ داده است را نداریم مدام دست به عمل یا فکری می زنیم  تا خود را در حالت بی حسی قرار دهیم در واقع خود حقیقی را نادیده می گیریم و از هر راهی به خود دروغین یا کاذب متصل می شویم.

این تعریف یادآور جنبه ای از بیماری (هم وابستگی) است. (رجوع: مقالات هم وابستگی)، هم وابستگی شایع ترین نوع اعتیاد و مساعدترین وضعیتی است که تمام اعتیادها و وسواس های عملی ما از آن بروز می کنند به عبارتی، هم وابستگی در زیر هر نوع اعتیاد و وسواس ذهنی و عملی نهفته است که به دلیل ارتباط میان هم وابستگی و وسواس در این مقاله سعی داریم به ارائه ی مطالبی در این مورد جهت روشن بینی بیشتر بپردازیم.

سرفصل ها:

آموخته ها،نشانه ها و تجاربی از وسواس

راهکارهایی برای رهایی از وسواس

آموخته ها، نشانه ها و تجاربی از وسواس

الف) پرچم قرمز:

وسواس و مشغله ی ذهنی حاکی از وجود مشکلی در زندگی است. شاید چیزی را می خواهیم که نمی توانیم داشته باشیم، حداقل در این لحظه وسواس به مفهوم کنترل شرایط و تحمیل آن برای تحقق خواسته های ما است، به جای اینکه تسلیم باشیم و زندگی را آنگونه که هست بپذیریم.

وسواس یک تصمیم آگاهانه و انتخابی نیست، اگر می خواهید امتحان کنید همین الان کتاب را زمین بگذارید و سعی کنید وسواسی شوید پانزده دقیقه وقت به این کار اختصاص دهید، می بینید که فایده ای ندارد، وسواس چیزی است که تا پادزهر آن را پیدا نکنیم  نمی توانیم آن را متوقف کنیم، درک  این واقعیت که وارد موضوعی شده ایم که نمی توانیم آن را کنترل کنیم.

وسواس می تواند واکنشی غیرارادی در مقابل نرسیدن به خواسته هایمان باشد. وقتی دچار وسواس می شویم، فرض ما بر این است که اگر درباره ی فردی یا موضوعی به شدت و به مدت طولانی فکر کنیم، آن خواسته عملی می شود. اما وسواس قدرت و معجزه به همراه ندارد و تنها حاصلش از پای درآوردن ما است. وسواس نه تنها خواسته های ما را برآورده نکرده بلکه گاهی درست برعکس عمل می کند. افراد پیرامون ما علی رغم فاصله ای از ما آن را حس می کنند و این مسئله ما را  از آنها دور نگه می دارد. از وسواس سوال کنید چه چیزی برای گفتن دارد؟ آیا ما به وجود رابطه ای تظاهر می کنیم که وجود خارجی ندارد؟ آیا چیزی را انکار می کنیم؟ آیا با وسواس به چهره ی حقایق نقاب می زنیم و خود را مشغول می کنیم تا مجبور نشویم درد ناشی از فقدان و از دست دادن فرد یا چیزی را در زندگی بپذیریم؟

 

آموخته ها، نشانه ها و تجاربی از وسواس

ب) بخشی از اندوه:

وسواس بخش مهمی از فرآیند اندوه و درمان دردهای ناشی از فقدان است. لازم است که داستان فقدان خود را مکرراً تکرار کنیم تا واقعیت آن برای مان علنی شود و به مرحله ی باور برسیم. وقتی یک داستان را بارها و بارها تکرار کنیم، در واقع تلاش می کنیم آنچه را هنوز  برای مان قابل پذیرش نیست، به طور کامل بپذیریم. ما ازهر زاویه ای به مسئله نگاه می کنیم. آیا کار دیگری می توانستیم انجام دهیم تا از وقوع فقدان پیشگیری کنیم؟ ما از نفس به ظاهر بیهوده ی تکرار داستانمان، از ده بار گرفته تا هزار بار به آرامش می رسیم. وسواس بخشی از تسلیم  به وجود فقدان است.

ج) نوعی از ابراز احساسات:

گاهی وسواس فکری ابراز احساسات هیجانی است. تکرار مداوم یک مطلب می تواند روشی برای دور کردن اضطراب و ترس باشد، مسیری غیر مستقیم برای کنارآمدن با احساسات، اما ما می توانیم این مسیر را با مشاهده احساس و رها کردن لایه های زیرین احساسات کوتاه تر کنیم.

د) بخشی از شور و شوق:

وسواس الزاماً رفتار ناسالم نیست و ارتباط نزدیکی با شور و شوق دارد؛ در واقع همسایه اش محسوب می شود. بعضی آفریده ها می توانند نتیجه ی شور و شوق یک فرد و ایده های وسواسی او باشند، که انرژی خلق کردن نام دارد. چیزی به اسم بد و خوب وجود ندارد، نحوه‌ی استفاده‌ی ما است که بد و خوب می آفریند، وسواس را به شور و شوق تبدیل کنید و آن را به مصرف انجام کاری مثبت برسانید. در این صورت آن کار به زیبایی و به نحوی بی نظیر به انجام  می رسد. مواردی که در زندگی من بهترین نتایج را به همراه داشت کارهایی بود که با شور و شوق تمام انجام داده بودم.

راهکار هایی برای رهایی از وسواس

  • وسواس خود را مشخص کنید. اگر وسواس مشکل زندگی شماست سعی کنید آن را بفهمید و در موقع ارتکاب آن را شناسایی کنید، در ضمن ببینید که در کدام یک از دسته بندی ها قرار می گیرد. پیدا کنید که وسواس شما در کدام ناحیه ی زندگی تان قرار دارد.
  • وسواس را کنار بگذارید. درست مثل این است که به کسی بگوییم: “وسواس به خرج بده.” بیشتر ما اگر می توانستیم، حتماً وسواس را کنار می گذاشتیم.

 

رفتار هایی برای رهایی از وسواس

بعضی اوقات وسواس انعکاس شور و شوق است و ما می خواهیم آن را زنده نگه داریم. اما وسواس ناسالم می تواند ما و دیگران را دیوانه کند، حتی اگر بخشی از شور و شوق باشد، احساسی افراطی است که اگر زیاده از حد شود، ما را فرسوده می کند.

اگر از کنترل خارج شده باشیم ما اعتراف می کنیم که ناتوانیم و وسواس زندگی مان را غیر قابل کنترل کرده است. سپس به نیروی برتری اذعان می کنیم که کارهای غیر ممکن را برای مان ممکن می سازد، نیرویی که سلامت عقل به ما داده است و در موقع وسواس به ما کمک می کند، آنگاه زندگی و اراده ی خود را به خداوند تسلیم می کنیم و به جای جنگیدن با وسواس مان، آگاهانه و از طریق ژرف اندیشی به پروسه ی درمان خود می پردازیم و روزانه تمرین می کنیم.

فعالیت های دیگر چون یوگا، ورزش، ژرف اندیشی، حمام آب گرم به مدت طولانی، تنفس آگاهانه، قدم زدن و دعا می توانند به ما آرامش و تمرکز دهند. وقتی وسواس فکری مان شروع می شود و نمی توانیم آن را متوقف کنیم، باید از هرکاری که می کنیم دست بکشیم، به محلی خلوت برویم و به مدت سی دقیقه و سه بار در روز خود را ملزم به انجام آن وسواس به خصوص کنیم.

اگر وسواس ما از نوع ناسالم باشد، نمی توانیم به آن ادامه دهیم و به بی محتوا بودنش پی می بریم. اگر وسواس ما از نوع سالم باشد و به کاری که مایلیم انجام دهیم ارتباط پیدا کند، از انجام آن  هیجان زده می شویم. هر چه بیشتر به خودمان پیام وسواسی بدهیم، شور و شوق بیشتری در خود تولید می کنیم. اگر وسواس از نوع مثبت هم باشد گاهی به حدی شدید است که مجبوریم خود را کمی آرام کنیم تا کم کم از ما دور شود در غیر این صورت نخواهیم توانست کارها را به نحو مثبت انجام دهیم.

من درخصوص درک هم وابستگی کاملا وسواس داشتم، تا اینکه مرا به زانو درآورد و به گروه های بهبودی ملحق شدم، من می خواستم بیشتر بدانم، می خواستم بدانم که دقیقاً از چه رفتارهایی تشکیل شده و چه رفتارهایی از همه دردناک تر هستند. می خواستم بدانم چرا با وجود اینکه از این کار جواب نمی گیریم باز هم به آن ادامه می دهیم، می خواستم بدانم که چگونه زن و مرد و کودک را تحت تاثیر قرار می دهد، می خواستم حرف های مردم را درباره علت رفتارهای وابستگی شان بشنوم.

من به حدی نسبت به هم وابستگی وسواس پیدا کردم که عهد خود را که دیگر هرگز کتاب دیگری ننویسم شکستم و تصمیم گرفتم دست به نوشتن کتابی نزنم مگر آن قدر برای موضوعش شور و شوق داشته باشم که اگر ساعتی ده سنت هم دستمزد بگیرم باز هم به نوشتن آن ادامه دهم.

مدت پنج سال، نگارش کتابی هدف من شد و در روز اول هر سال آن را به اهداف سال جدیدم منتقل می کردم. همه به من پیشنهاد می کردند که از نوشتن دست بکشم و مثل بقیه فقط به جلساتم ادامه دهم. بعد از اینکه بیست ناشر جوابم کردند، بالاخره یکی از آنها با من قرارداد بست. من بی نهایت خوشحال بودم، پنج سال در انتظار چنین روزی نشسته بودم. نگارش کتاب کاری دشوار و جاه طلبانه است، کلمات به آسانی از نوک انگشتان شما فرو نمی ریزند. هر ذره از وسواس و شور و شوق من برای نوشتن به مصرف رسید. وسواس و شور و شوق نیروی محرکه ی قدرتمند هستند.

ببینید که وسواس شما چه پیامی برای دردتان درد. اگر بیمار گونه است، سعی کنید آرامش و سلامت عقل را به خود باز گردانید. اگر وسواس شما از نوع سالم است، بر روی امواج آن شناور شوید تا به هدف خود دست یابید.

  • در مورد وسواس خود بنویسید. اگر وسواس بخشی از مرحله ی اندوه ما باشد، شاید لازم است که در مورد فقدان خود بیشتر حرف بزنیم تا وقتی آن را بپذیریم. به جای گفتن می توانیم آنها را بنویسیم شاید دیگر نتوانیم کسی را پیدا کنیم که به داستان های تکراری ما گوش دهد اما بازگو کردن آنها برای ما الزامی است. ما اندوه را کنترل نمی کنیم، اندوه است که ما را در کنترل خود دارد. نوشتن درخصوص فقدان هایمان زمان و شرایط لازم را برای سوگواری فراهم می کند تا کنترل اوضاع را به دست آوریم تا زمانی که زندگی قلب ما را شفا بخشد.

 

رفتار هایی برای رهایی از وسواس

نتیجه:

همان طور که گفته شد فرد وسواسی در پذیرش آن چه به طور حقیقی رخ می دهد مشکل دارد و نمی تواند تسلیم جریان طبیعی زندگی باشد و به تکرار افراطی روی می آورد تا از حقایق و رنج های روزمره ی زندگی فرار کند پس از آنجایی که هم وابستگی وضعیتی ست که خود حقیقی گم یا نادیده گرفته می شود تمامی اعتیادها و وسواس ها از آن بروز می کنند، با هم در ارتباط هستند بنابراین رهایی از وسواس با توجه به تمام راهکارهایی که در این مقاله ذکر شد می تواند قسمتی از رهایی نسبت به هم وابستگی را رقم بزند. نکته ی قابل توجه این است که وسواس می تواند از طریق به کارگیری درست به سلامت برسد و در مسیر شور و شوق و تکامل انسانی خرج شود که در این مقاله به طور مفصل به آن پرداختیم.

از فرط تضاد تا عزلت گزینی

از فرط تضاد تا عزلت گزینی

آخرین نمود و جلوه تضادهای اساسی عزلت گزینی و دوری و اجتناب از مردم جامعه و حتی جمع های شلوغ است، این افراد تمایل به تنهایی و تفکر در خود فرو رفتن را دارند و بیگانگی شدیدی نسبت به دیگران و جامعه دارند و به گوشه نشینی تمایل دارند و با حضور در جمع، گفت و گوی زیاد با جمع، برون گرایی مشکل زیادی دارند و همیشه اولویت و ترجیح زندگی خود را در تنهایی و عزلت می دانند.

سرفصل ها:

خصوصیات بارز تیپ عزلت طلب

احتیاج و نیاز مبرم تیپ عزلت طلب چیست؟

مقایسه ی عزلت طلب ها با مهرطلب ها

چرا تیپ عزلت طلب از ازدواج گریزان است؟

خصوصیات بارز تیپ عزلت طلب

از جمله خصوصیات بارز این تیپ بیگانگی با خویشتن است و این که این افراد تمایل به صحبت کردن و گفت و گو به دیگران را ندارند، نمی توانند به دیگران اعتماد کنند، با آنها گفت و گو کنند، درباره مشکلات و مسائل خود صحبت کنند یا نیازها و احتیاجات خود را مطرح کنند.

در واقع این افراد فاصله ای و شکافی بین خودشان و دیگران قائل هستند و به صورت آگاهانه یا نا آگاهانه سعی می کنند از دیگران دوری کنند انگار تمایل دارند اطراف خودشان یک دیوار کاذب بکشند که با دیگران هیچ گونه ارتباط و مراوده ای نداشته باشند و این مسئله نشان دهنده دیواره های دفاعی است که این افراد پیرامون خود می کشند.

نکته قابل توجه و تامل در این تیپ شخصیتی این است که این افراد همانند هیچ یک از تیپ های قبلی (مقاله ی مهرطلبی و مقاله ی برتری طلبی) به دنبال یک چیز بیرونی شخص نیستند مثلاً همانطور که ذکر کردیم تیپ مهرطلب در مهرطلبی خود به دنبال جلب توجه، تایید و احترام هستند یا تیپ برتری طلب به دنبال اعمال قدرت، تسلط، کنترل و مداخله بر دیگران هستند و انگیزه زیادی در کسب قدرت، موفقیت و شهرت دارند و درصورتی که این تیپ شخصیت؛ استعداد، توانایی، پتانسیل و تمایل زیادی برای بی نیاز از تمایل با دیگران دارند و اولویت آنها تنهایی و خود کفایی است اینکه بیشتر به دنبال کسب استقلال، خودکفایی و بی نیازی از دیگران هستند. مثلاً اگر قرار باشد اطلاعاتی را دریافت کنند ترجیح می دهند آن اطلاعات را به تنهایی کسب کنند و از کسی چیزی نپرسند و ارتباطی ایجاد نکنند و خودشان مستقیماً و به تنهایی اقدام کنند.

 

خصوصیات بارز تیپ عزلت طلب

احتیاج و نیاز مبرم تیپ عزلت طلب چیست؟

تیپ عزلت طلب احتیاج و نیاز مبرمی به تنهایی و خلوت دارد در واقع پرسیدن هر نوع سوال در حیطه زندگی خصوصی و شخصی این افراد برایشان شبیه یک زنگ خطر است و اصلاً تمایل ندارد اطلاعاتی درباره خودشان به فردی بدهند از تجربیات، شرایط و زندگی خود بگویند. در واقع از مشارکت در هرگونه بحث و گفت وگویی با دیگران لذت نمی برند و دوست دارند بیشتر در تنهایی به سر ببرند.

مقایسه عزلت طلب ها با مهر طلب ها

این تیپ بالعکس مهرطلب ها از انجام هیچ کاری به تنهایی لذت نمی برند و از مشارکت، همکاری و مداخله با دیگران لذت نمی برند.

چرا این تیپ از ازدواج گریزان هستند

  •  به این خاطر که آنها در ایجاد هر گونه رابطه صمیمی و… تحمیل و فشار را احساس می کنند.
  • این افراد از تماس نزدیک و اینکه تصور کنند ازدواج کنند دچار تشویش و اضطراب می شوند. 

 

چرا این تیپ از ازدواج گریزان هستند

نتیجه:

بنابراین در آخر برای خاتمه دادن به سوال های ذهنی مان تمایل داریم به مقیاس سه تیپ شخصیتی یا در اصل سه تضاد شخصیتی بپردازیم؛

مقایسه شعار هر سه تیپ

  • مهرطلب؛ (همانطور که در مقاله مهرطلبی هم ذکر کردیم) این است که آیا این شخص مرا دوست خواهد داشت یا نه؟
  • برتری طلب؛ شعار اصلی این گروه (همانطور که درمقاله برتری طلبی ذکر کردیم) این است که شخص مقابل من تا چه حد قوی و حریف من خواهد بود یا اینکه آیا این فرد برای من نفعی خواهد داشت؟
  • عزلت طلب؛ آیا این شخص مخل و مزاحم من خواهد بود یا نه؟ مرا تنها می گذارد یا نه؟ انگار این گروه به دنبال تنهایی و درخود فرو رفتن هستند، اینکه هیچ رابطه و اصطکاکی با هیچ فرد دیگر یا گروهی نداشته باشند، به قول سالیوان؛ این افراد به دنبال نوعی فاصله اتوماتیک هستند.

راه کار ساده ای به شخص عزلت طلب چیست؟

اینکه بتوانیم به این افراد کمک کنیم و آنها را درجعمی از افراد رازدار و صادق بیاوریم، جمعی که به جو اعتماد و صداقت روح، حاکم بر روابط فرد بشود و فرد بیاموزد و تجربه کند. لازم نیست همه عواطف و احساسات خود را خفه کند و می تواند بدون اینکه آسیبی ببیند یا برایش مشکلی پیش بیاید به دیگران اعتماد کند و راهکار اساسی دیگر در زمینه هایی و کسب آرامش بیشتر در این زمینه خودکاوی و خودشناسی بیشتر است.

تضادی به نام برتری طلبی

تضادی به نام برتری طلبی

برتری طلبی :

یکی از تضادهای اساسی تمایلات برتری طلبانه است(تیپ برتری طلب). دراین تیپ شخصیتی که حامل تضادهای اساسی فرد است، فرد با خودش فکر می کند تمام مردم بر علیه او هستند.

 کینه توز و متخاصم هستند و در نهایت همه مسیر زندگی را مسیر جدال و مبارزه می داند اینکه جنگی در کار است و این افراد باید همیشه برنده میدان و پیروز باشند، جالب اینجاست اگر این افراد را از نزدیک دیده باشید و با آنها در معاشرت و ارتباط  باشید و یا حتی خودتان ویژگی های این تیپ را داشته باشید، قطعاً احساس کرده اید این روحیه جنگ جویی و برنده بودن درسراسر زندگی فرد در جریان است و گاهی با خشونت و پرخاشگری  سعی در اعمال قدرت و برتری طلبی خودش دارد و گاهی در اوج ادب و نزاکت ،  دوستی و خیرخواهی این قدرت را اعمال می کند و برسایرین تسلط پیدا می کند و کنترل گرایی خود را ادامه می دهند.

ویژگی ها و خصوصیت افراد برتری طلب

این تیپ بنا به ساختار و شرایط و اقتضای روحی اش طوری رفتار می کند که همیشه نماینده شخصیت قوی و والا باشد و هر آنچه را که نشانه ضعف او باشد نمی پذیرد و از آن متنفر است و سعی در پنهان و انکار آن می کند تا بتواند میل و نیاز درونی خود را به حاکمیت بردیگران، کنترل کردن و تسلط بر اطرافیان را داشته باشد.

از جمله خصوصیات بارز و اساسی دیگر این تیپ که؛ حامل تضادهای اساسی است ،احتیاج و نیاز شدید و مبرم به موفقیت، پرستیژ و کسب شهرت است .علت دیگر جلب تحسین و توجه از جانب دیگران است، در واقع نگاه این افراد در سراسر زندگی به این است که دیگران آنها را تایید کنند و موفق بدانند به همین خاطر برای دستیابی به این موقعیت ، جایگاه قدرت و تسلط بر دیگران عطش استثمارگری و سلطه بر  دیگران را دارند.

مقایسه  تیپ برتری طلب  با مهر طلبی ها

مهرطلب ها که در مقاله (🌟پشت نقاب مهرطلبی 🌟) مفصلاً آن را شرح دادیم کاملاً نقطه مقابل تیپ برتری طلب هستند مثلاً: بالعکس تیپ مهر طلب آمادگی و پتانسیل و میل و علاقه به مبارزه و جدال را دارند و همیشه اولین و بهترین راه حل برای رفع مشکلات خودشان را جنگیدن می دانند و باز هم بالعکس مهر طلب ها خشن، جسور و مبارز هستند و بی علاقگی را به دیگران اظهار می کنند  به گونه ای می گویند: به جای اینکه به فکر دیگران باشم هر کس مسئول کار خودش است.

 

این افراد همیشه مشغول رقابت و مسابقه دادن برای دستیابی به شرایط برد برد هستند و حتی در کارکردن و هر انتخابی در زندگی تمایل دارند قدرت، کاردان بودن، باهوش بودن خود را به مضنه ظهور بگذارند در واقع این افراد هیچ گاه حضور در لحظه حال را احساس نمی کنند و همیشه از اضطراب  و حرص و طمع درونی رنج می برند و هیچ طعم لذت واقعی را نمی چشند و قادر به انجام و اتمام و حتی شروع بسیاری از کارها و پروژه های خودشان برای رشد و تحول خود نیستند زیرا ترس از باختن، از دست دادن جایگاه و مقام کنترل و…. رادارند.

 

 

نقطه ضعف برتری طلب ها چیست؟

یکی از نقاط ضعف بزرگ و اساسی که این تیپ شخصیتی از آن رنج می برد و در عین حال قادر به انجام آن نیست عدم توانایی این گروه در مباحث عاطفی و احساسی و در حیطه عشق و پذیرش، دوست داشتن دیگران است زیرا این افراد همیشه عادت کرده اند به خودشان فکر کنند، همیشه چهره و وجهه مغرور خود را نشان داده اند  و حس همدلی، پذیرش، درک متقابل در این افراد بسیار کم است.

📝نتیجه گیری:

در آخر برای جمع بندی لازم است به قیاس میان مهرطلب ها و برتری طلب ها بپردازیم تا ویژگیهای هر تیپ را به روشنی بیشتر درک کنیم؛

و اما وجه اشتراک این دو تیپ شخصیتی (مهر طلب در مقابل برتری طلب) چیست؟

جالب این جا است که همه تمایلات، احساسات و اعتقادات این دو گروه به شکل زور و اجبار  یک بی تفاوتی و خنثی بودن، جعلی و غیرواقعی و بدون اصالت است یعنی چه یک مهرطلب و چه  یک برتری طلب هر دو مایل نیستند خود را مطیع و تسلیم نمایند و هر دو به خاطر تمایلات درونی که دارند وادار به استفاده از یک سری از تکنیک ها و شیوه های رفتاری می شوند که برای رفع نیازهایشان یکی به شکل مطیع ناراضی و یکی به شکل عصیان گر ناراضی به جهت  دستیابی به تمایلاتشان   ادامه می دهند.