زندگی نامه پائولو کوئیلو

زندگی نامه ی پائولو کوئیلو

پائولو کوئیلو کیست؟

پائولو کوئیلو در ۲۷ اوت در محله ی بوتافورگو درشهر ریودوژانیرو به دنیا آمد یعنی در زادروز نویسنده ی مورد علاقه اش خورخه لوییس بورخس،ولی چندین سال پس از او.

این نویسنده آرژانتینی پرقریحه در ایجاد علاقه به نویسندگی در پائولو کوئیلو سهم به سزایی داشته و کوئیلو به تأثیر بورخس در نگارش رمان ((کیمیاگر)) کتابی که برای او شهرت جهانی به ارمغان آورد،اذعان دارد.

پائولو در خانواده ای از طبقه ی متوسط رو به بالا زاده شد.

پدرش مهندس و مادرش بسیار مؤمن بود.او به زودی نشان داد که به خواندن آثار بورخس،هنری میلر و تماشای تئاتر بیش ازدرس و تحصیل علاقه دارد.در آن هنگام پدر و مادرش او را در کالج ژزوئیت های سائوایگناسیو که به سخت گیری شهرت داشت،ثبت نام کردند.

پائولو کوئیلو در آنجا دیسیپلین و سخت کوشی را فراگرفت ولی ایمان مذهبی خود را از دست داد.سپس برای جلب رضایت پدرش که مایل بود پائولو حقوقدان شود در دانشکده ی حقوق ثبت نام کرد ولی به زودی تحصیل را رها کرد.

پدر و مادرش که علاقه ی فراوان او به هنر را درک نمی کردند سه بار او را به آسایشگاه بیماران روانی سپردند تا اینکه سرانجام از آنجا گریخت.

در سال ۱۹۶۸ هنگام آغاز جنبش های چریکی و رواج هیپی گری پائولو کوئیلو که اهل سازشکاری نبود، برخلاف جریان آب شنا می کرد و جویای تازگی بود،شیفته ی مارکس ،انگلس و چه گوارا شد و در حالی که در جلسات و تظاهرات خیابانی به طور فعال شرکت می جست ، وارد جنبش های پیشرو نسل عشق و صلح شد.

در این دوران پائولو کوئیلو گرفتار بحرانی معنوی بود که او را مورد بی ایمانی نسبت به خداوند دچار تردید می کرد.

از این رو به جستجوی تجربه های درونی تازه بر آمد،در این راه به مواد مخدر و توهم زا، فرقه های مختلف و سحر و جادو پناه برد و همه ی آمریکای لاتین را در جستجوی کارلوس کاستاندا گشت.

با این حال همچنان شیفته ی نگارش بود و ازنویسندگی رویگردان نشد.

ابتدا به روزنامه نگاری پرداخت و انتشار مجله ای پیشگام به نام ((۲۰۰۱)) را آغاز کرد. در پی انتشار مقاله ای در این مجله بود که با رائول سیکساس ،تهیه کننده ی صفحات موسیقی آشنا شد و بعدها صدها ترانه برایش سرود.

این نخستین لحظه ی موفقیتش بود.او در عین حال با روزنامه ی ((اگلوبو)) چاپ ریودوژانیرو همکاری می کرد و در سال ۱۹۴۷ نخستین کتابش را درباره ی نقش تئاتر در آموزش منتشر کرد.

در این سال ها بود که پائولو کوئیلو به تجربه ی هولناکی در جادوی سیاه (مواد مخدر)دست زد.تجربه ای که او را به لبه ی پرتگاه کشاند و تازه از این آزمایش سخت بیرون آمده بود که به وسیله ی یک گروه ازشبه نظامیان دیکتاتوری برزیل زندانی و شکنجه شد.

پس ازرهایی معجزه آسا از این جهنم بر آن شد تا بر تجربیات مبالغه آمیز خود نقطه ی پایان نهد و در حالی که با چند شرکت تولید صفحات موسیقی همکاری می کرد ،زندگی ساده ای را آغاز کند.

در سال ۱۹۷۶ به عنوان خبرنگار چند نشریه ی برزیلی به انگلستان رفت. در آنجا به نگارش زندگی نامه ی خود پرداخت که یک سال به درازا کشید اما روزی آن را در یک کافه ی لندنی جا گذاشت از این رو زندگی نامه ی پائولو کوئیلو هنوز در دست نیست.

کوئیلو پس از سه ازدواج ناموفق در سال ۱۹۸۱ با کریستینا اوتی سیکا که نقاش شایسته ای است ازدواج کرد و از آن هنگام در شادی ها و پیروزی های زندگی اش با او شریک بوده است.

کوئیلو همراه با کریستینا به مدت ۶ماه به سفر دور دنیا پرداخت.سفری که او را به آلمان و سرانجام به داخائو ،بازداشتگاه سابق نازی ها کشاند.این سفر موجب دگرگونی عمیقی در زندگی او شد.

در ۳۴ سالگی ایمان به مذهب کاتولیک را که چند سال قبل ازدست داده بود ،بازیافت و سپس در مسیر زائران قرون وسطی ۷۰۰ کیلومتر راه را برای زیارت سن ژاک دوکمپوستل پیمود.

در پی این زیارت که همچون آموزش مذهبی نوینی بود، نخستین متن ادبی خود را زیر عنوان ((زائر کمپوستل)) نوشت.

رمان ((کیمیاگر)) بعداً نوشته شد و از آن پس کتاب های دیگری از او منتشر شد که پائولو کوئیلو را در زمره یکی از ده نویسنده ی پرفروش جهان در آورد. اکنون او یکی از محبوب ترین نویسندگان معاصر است که بی تردید بیش از سایرین مورد توجه منتقدین نیز قرار داشته است.

پائولو کوئیلو که غالباً به طنز می گوید((آن قدر پول دارم که می توانم سه بار دیگر متولد شوم)) ،ترجیح داده است سالی ۴۰۰هزار دلار از حق التالیف خود را به بنیاد هم نام خود اختصاص دهد.

این بنیاد که توسط همسرش کریستینا اداره می شودهدف های گوناگونی را دنبال می کند که کمک به بینوایان و دفاع از فرهنگ برزیل و کمک به گسترش این فرهنگ از آن جمله است.

او همچنان در برزیل زندگی می کند ،کشوری که دوست دارد زیرا در برزیل میان مقدس و نجس تفاوتی نیست و کسی ازاین که به ارواح معتقد باشد شرم ندارد.

پائولو کوئیلو و اعتیاد به مواد مخدر

بعضی از دوستان کوئیلو کوشیده اند تا فصل دردناک دیگری ازگذشته ی این نویسنده را مخفی کنند؛دوران گذر از مواد مخدر را و یا اینکه خواسته اند آن را کم اهمیت تر از آنچه که بوده جلوه دهند چنان چه گویی مواد مخدر برای او چیزی جز ماجرایی گذرا و

 بی اهمیت نبوده است اما کوئیلو موافق نیست.

او نمی خواهد این تباهی گذشته را نادیده بگیرد.دورانی که در این جا با صداقت کامل حکایت می کند،او را تا سر حد مرگ کشانیده است.

کوئیلو از این تجربه چنان آزرده است که امروز خود را در این زمینه فردی محافظه کار می داند و با آزادی مواد مخدر مخالف است.با این حال با سیاست تبلیغاتی ضد مواد مخدر نیز موافق نیست زیرا به نظر او تأکید بر اینکه مواد مخدر نفرت انگیز است ،کتمان واقعیت می باشد.کوئیلو می گوید به جوانان نباید دروغ گفت.مصرف مواد مخدر بسیار خطرناک است و ترک آن به دلیل جاذبه ی این مواد به آسانی ممکن نیست.

جوانان باید بدانند که ماده ای که تأثیری چنین کیف آور باقی می گذارد سرانجام آنها را به جنازه های زنده ای تبدیل می کند که از اعمال اراده ی خود عاجزند.

چه چیز باعث شد مواد مخدر را برای همیشه ترک کنی؟

مواد مخدر را نمی توان فوراً ترک کرد.در مورد من این کار طی مراحلی انجام شد.دوران دشواری که در آن هر گونه مواد مخدر و مواد روان گردان از جمله قوی ترین و خطرناک ترین آن ها را مصرف می کردم به سال های ۱۹۷۰ باز می گردد ولی سرانجام به دلایل متعدد و بسیار متفاوت ترک اعتیاد کردم.

 

چرا با این نوع تبلیغات برای مقابله با مواد مخدر مخالف هستی؟

زیرا در این زمینه حتی در مورد سیگار اشتباهات بزرگی می کنند.به نظر من بدترین کاری که می توان کرد این است که آنها را شیطانی جلوه دهیم یعنی موادی ناخوشایند و تهوع آور که هیچ مفهومی ندارند.

این باعث می شود که یک نسل به مواد مخدر روی بیاورند زیرا کافی است به جوانان بگویی مواد مخدر بد است تا آنها به سوی آن جلب شوند.من نیروی عصیان و تمرد را بسیار باور دارم زیرا بدون آن نمی توان زیست و جوانان اساساً بر حسب طبع سرکشند و هر چه ممنوع باشد بیشتر وسوسه می کند.

 

تو از روی عصیان و تمرد نسبت به والدینت وارد دنیای مواد مخدر شدی اما چرا اعتیاد را رها کردی؟

نخستین علت آن وحشت بود من زیاده روی می کردم و کلی مواد مختلف را مصرف می کردم سپس همه را رها کردم تا فقط کوکائین و ماری جوانا باقی ماندند با این حال امروز کوکائین را ماده ی شیطانی می دانم .

انرژی شیطانی که به تو وانمود می کند همه ی قدرت ها را دارید در حالی که واقعاً نابودت می کند و نیروی تصمیم گیری ات را سلب می کند.

مواد مخدر ازطرف بزرگسالان به شکل ماده ای نفرت انگیر و ناخوشایند تلقی و توصیف می شود و آن وقت جوان ها امتحان می کنند و می بینند نفرت آور نیست.

باید به جوان ها گفت مصرف مواد مخدر خطرناک است زیرا تأثیرآن چنان خوشایندی می گذارد که نمی توانی بفهمی چه می کند.

مواد رفته رفته با نابود ساختن اراده ات تو را به یک آدم مصنوعی یا برده ای تبدیل می کند که قادر به تصمیم گیری برای زندگی خود نیستی.تو را به نیستی می کشاند به همین خاطر است که مواد مخدر یک دام،یک دروغ بزرگ است.

همیشه می گویم که با اعتیاد مخالفم زیرا خطر آن را با گوشت و پوستم لمس کرده ام.چنان با مواد مخدر مخالف هستم که در این باره خود را آدمی سنتی می دانم. من با آزاد کردن مواد مخدر موافق نیستم هر چند ممکن است گفته هایم متضاد به نظر برسد مثلاً گفته بودم که دلیل جاذبه ی مواد مخدر ممنوعیت آن است.با این حال در پی تجربه ی سختی که داشته ام،ترجیح می دهم که مواد مخدر ممنوع باقی بماند.

 

سوالاتی از زندگی شخصی پائولو کوئیلو

بدون شک بسیاری از خوانندگان آثار پائولو کوئیلو درباره ی زندگی شخصی و خصوصی این نویسنده کنجکاوند و می خواهند بدانند یکی از پرخواننده ترین نویسندگان هان در پس درهای بسته چه میکند.

ترس ها ،نگرانی ها و خوشی هایش چگونه اند؟؟؟؟؟

آیا کوئیلو یک قدیس است؟ نه ،او مردی بسیار پرشوق و ذوق است که عیب هایی نیز دارد و گاه نابغه ای بزرگ است.او همچنین صمیمانه می خواهد به دیگران یاری بخشد تا سرنوشت شخصی خود را بیابند.

 

✨آیا خود را مردی معاشرتی می دانی؟

نه برعکس از معاشرت خوشم نمی آید ولی نه به طور مطلق.من عاشق کارم هستم و با شوق می نویسم.اگر لازم باشد در سایر کشورها سخن رانی کنم به سفر می روم هر چند سخن گفتن در برابر دیگران برایم بسیار مشکل است.مصاحبه را ترجیح می دهم چون به یک گفتگوی ساده شبیه است.

 

✨با اینکه از هواپیما وحشت داری،سفر تو را ناراحت نمی کند؟

در گذشته می ترسیدم اما حالا نه.در آویلا شهر ترز،قدیس مسیح و عارف بزرگ اسپانیا وحشت و ترسمرا از دست دادم.در آنجا تجربه ی معنوی و مذهبی پرباری داشتم و ترس های کوچکم از جمله ترس ازهواپیما را برای همیشه کنار گذاشتم.

 

✨پس تو مردی هستی که دیگر نمی ترسد؟

نه هنوز هم ترس هایی دارم از جمله ترس از سخنرانی در برابر مردم.

و وحشت از مرگ؟

نه از مرگ نمی ترسم زیرا در زندگی بارها با آن مواجه بوده ام.

همان طور که گفتم وقتی به مواد مخدر یا جادوی سیاه رو آورده بودم ،مطمئن بودم که به زودی می میرم.

وقتی به سن ژاک ررفتم در آن جا تجربه ای بسیار مهم و جالبی داشتم و مرگ خود را زیستم.از آن وقت هرگزاز مرگ نترسیدم و مرگ چیزی است که در من تمایل به زندگی را ایجاد می کند.

 

✨بر ترس غلبه می کنی یا آن را تحمل می کنی؟

من هرگز بر ترس غالب نمی شوم بلکه با آن رو به رو می شوم .غلبه بر ترس شکست دادن آن است.من هرگز آن را شکست نداده ام بی آنکه اجازه دهم مرا فلج کند با ترس زندگی می کنم و پیش

 می روم.شجاعت ترسی است که دعا را می خواند.

✨در برابر حسادت های ناگزیری که شهرتت به ویژه در سایر نویسندگان ایجاد می کند چه می کنی؟

در برابر حسادت با فنون جادو از خود دفاع می کنم .من با آن نمی جنگم بلکه به گونه ای محافظت پیرامون خود ایجاد می کنم .

به نظر من حسادت نابودکننده ترین گناه کبیره است زیرا فرد حسود نمی گوید:((می خواهم این را به دست بیاورم ))بلکه در این فکر است که نمی خواهم دیگری آن را به دست بیاورد.

این رویکردی بسیار حقیر است.فرد با حسادت خود،جهان را به نازلترین سطح می آورد.حسد تنها کسی را به نابودی می کشاند که آن را همچون ماری سمی در سینه می پرورد.

💢آثار پائولو کوئیلو

از آثار او عبارت اند از:

  • کیمیاگر
  • خاطرات یک مغ
  • بریدا
  • عطیه برتر
  • والکیری ها
  • کنار رود پریدا نشستم و گریستم
  • مکتوب
  • زائر کوم پوستل
  • کوه پنجم
  • ساحره پورتوبلو
  • زهیر
  • قصه هایی برای پدران و نوه ها
  • یازده دقیقه
  • اعترافات یک سالک
  • چون رود جاری باش
  • جاسوس
  • الف
  • نامه های عاشقانه ی یک پیامبر
  • مبارزان راه روشنایی(سلحشور نور)
  • ورونیکا تصمیم می گیرد بمیرد
7 عامل موثر در موفقیت

7 عامل موثر در موفقیت

وقتی کلمه ی (تاثیرگذار) به میان می آید، فکر می کنیم باید کارهایی خیلی خاص باشند اما جالب است بدانیم که کارهایی خاص نیستند بلکه کارهایی عادی هستند که اغلب به خاطر عادی بودنشان از آن ها صرف نظر می شود. در صورتی که وقتی یک کار عادی و معمول به شکل خاص و ویژه انجام می شود، اثر بخشی خود را نشان می دهد.

این ۷ عامل موثر در موفقیت کدامند؟

شما با چه کارهایی و چگونه می توانید تأثیرگذار باشید تا موفقیت را تجربه کنید؟

در این مقاله بر آن هستیم تا  ۷ تأثیر مهم در موفقیت را ارائه دهیم.

سرفصل ها:

  • تمرکز چگونه بر موفقیت اثر می گذارد؟
  • تاثیر جریانات ساده بر موفقیت
  • قانون تغییرات را از یاد نبرید.
  • چگونه کارهای عادی را غیرعادی و خاص انجام دهیم؟
  • اشتیاق خود را در مسیر موفقیت حفظ کنید.
  • شفاف سازی هدف چگونه ما را به موفقیت می رساند؟
  • ارتباط میان فردیت و موفقیت

تمرکز چگونه بر موفقیت اثر می گذارد

بیوگرافی مردان و زنان بزرگ نشان می دهد که آن ها توانسته اند روی موضوعی متمرکز باقی بمانند. اگر صمیمانه می خواهید به لحاظ ذهنی قدرتمند شوید، باید اراده ی خود را تقویت کنید و بتوانید به تمرکز برسید.

تمام مدیران اجرایی و فروشندگان بلند پایه از این خصوصیت برخوردارند. حواس آن ها به راحتی پرت نمی شود. تصورش را کنید یک جراح مغز که از قدرت تمرکز بی بهره است با بیمارش چه کاری انجام می دهد؟ من مطمئنم که شما نمی خواهید جای بیمار او باشید.

این تمرین را همه روزه به مدت سی روز انجام دهید. روی یک صندلی راحتی بنشینید و شمعی را در دست بگیرید. شمع را روشن کنید سپس به شعله ی شمع خیره شوید، اگر حواستان پرت شد، بلافاصله به شعله شمع بازگردید.

اگر در شروع کار، تمرکز کردن برایتان دشوار بود، نگران نشوید. این تمرین را روزی سه بار و در هر نوبت چهار تا پنج دقیقه انجام دهید. در مدت یک ماه می توانید به طور ناخودآگاه متمرکز شوید. این تمرین به شما کمک می کند تا اراده ای قدرتمند داشته باشید.

به خاطر داشته باشید که تمرکز شدید، به ایده ها و نظرات شما قدرت فراوانی می بخشد. وقتی توانستید به خوبی تمرکز کنید هر کاری را می توانید انجام دهید و بدانید این مهارت ارزشمندی است که می توانید داشته باشید.

 

تمرکز چگونه بر موفقیت اثر می گذارد

تاثیر جریانات ساده بر موفقیت

در حالی که من به یقین، موافق هدف گذاری هستم، به شدت بر این باورم که نباید از کنار جریانات ساده و حوادث جزئی که در لحظه ی حال اتفاق می افتد (رجوع:کتاب نیروی حال از اکهارت توله)، بی تفاوت بگذریم. زندگی موضوعی در لحظه اکنون است، باید از آن لذت برد.

به تازگی نوشته ی یک دختر کوچولوی اسکاتلندی به نام “یازده چیز دوست داشتنی من” را خواندم. این دختر کوچک آموخته بود که از یازده چیز کوچکی که همه روزه اتفاق می افتد، لذت ببرد. اجازه دهید این یازده مورد را با شما در میان بگذارم:

  • صدای خش خش برگ ها در هنگام قدم زدن روی آن ها
  • احساس لباس های تمیز
  • آب دوش حمام
  • سرمای بستنی
  • نسیم خنک در یک روز گرم
  • بالا رفتن از سربالایی و نگاه کردن به پشت سر
  • عسل در دهان
  • بوی کیک
  • بطری آب گرم در رختخواب
  • لبخند یک کودک
  • بچه گربه

تهیه کردن فهرستی از جریانات ساده و دوست داشتنی خود، ایده ی بسیار خوبیست. چه بهتر که شما هم همین امروز فهرستی برای خود تهیه کنید. متوجه می شوید با تهیه این فهرست ذهنتان آرام می گیرد، تنش از شما بیرون می رود و از کاری که می کنید لذت می برید. اسم این زندگی است پس لذت ببرید.

قانون تغییرات را از یاد نبرید

چند نفر را می شناسید که پس از موفقیت در کارشان متوقف شدند و پسرفت نشان دادند؟

لازم است که تلاش کنیم؛ به کارمان ادامه دهیم تا راه های بهتری برای رشد کردن پیدا کنیم و از سمتی که به آن دست یافته ایم، فراتر رویم

آیا شنیده اید که می گویند همه می خواهند رشد کنند اما همه نمی خواهند تغییرات لازم برای رشد را ایجاد کنند؟ این افراد متوجه نیستند که دائمی ترین قانون، قانون تغییرات است. بسیاری از شرکت های عمده و بسیاری از مؤسسات تنها به این دلیل که فکر کردند به مقصد رسیده اند، نابود شدند و از بین رفتند.

من در این جا از تغییر به خاطر تغییر حرف نمی زنم. من از تغییر به خاطر رشد و بالندگی صحبت می کنم. مهم نیست چقدر تغییر می کنیم، به شرط تغییر کنیم که، بهبود پیدا کنیم و رشد کنیم.

برای ادامه حرکت به جلو در زندگی شخصی، خانوادگی و تجاری نیازمند مسیری هستیم که بتوانیم به پیش برویم. باید با طرح سوال از خود پیوسته بر خودمان نظارت داشته باشیم. جواب زمانی به دست می آید که از خود سوال کنیم و آماده باشیم هر تغییری که لازم است، ایجاد نماییم.

چگونه کارهای عادی را غیرعادی و خاص انجام دهیم

اگر کارهای عادی زندگی را به شکلی غیرعادی انجام دهید؛ تنها توجه جهانیان را به خود جلب نمی کنید بلکه زندگی جالبی هم خواهید داشت. یک زندگی پر از رضایت خاطر در هر روز زندگی.

من و شما بخش قابل ملاحظه ای از روزهایمان را به انجام دادن کارهای عادی می پردازیم، که این امور، مهم به نظر نمی رسند، اما وقتی تک تک این کارها را پشت سر هم و در کنار یکدیگر قرار دهیم، اهمیت فراوانی پیدا می کنند. انجام کارهای عادی، به صورت غیرعادی تفاوت میان فرد مبتدی و حرفه ای را مشخص می کند.

دکتر رابرت راسل، نویسنده معروف می گوید:خلق عظمت در زندگی بسیار ساده است. هر کس می تواند این کار را انجام دهد. کافیست کارهای کوچک را همه روزه به طرز عالی انجام دهید. از همین امروز تصمیم بگیرید کارهای کوچک را به طرزی غیرعادی انجام دهید. با دل و جان کار کنید، اجازه ندهید حواستان پرت شود.

وقتی امشب سر بر بالین می گذارید، متوجه می شوید که چه کارهای بزرگی انجام داده اید. از کار خودتان احساس رضایت می کنید. فردا نیز همین کار امروز را انجام دهید. در واقع، چرا به این کار عادت نکنید؟

 

چگونه کارهای عادی را غیرعادی و خاص انجام دهیم

اشتیاق خود را در مسیر موفقیت حفظ کنید

بدانید که هر چیزی، بدون توجه به این که در شروع چقدر جالب بوده، اگر دقت نکنید، راکد می شود. بدانید برای از بین بردن ملال و کسالت در زندگی همه روزه باید تلاش کنید. می توانید همه روزه کارهایی انجام دهید تا عملکرد شما سرزنده و نشاط آور باشد. بدانید چیزی به نام شغل بدون آینده وجود ندارد.

هر شغلی آینده ای دارد، همان طور که هر فردی آینده ای دارد. این که آینده ای بزرگ یا کوچک باشد تنها به خود شخص بستگی دارد.

تصویر کلان را ببینید و آن را مشاهده کنید. توجه داشته باشید که فقط شما هستید که برای خود محدودیت وضع می کنید. هرگز میل و شوق خود را به زندگی از دست ندهید تا زندگی نیز میل به شما را از دست ندهد.

امروز هر کسی را دیدید حرف مثبتی به او بزنید. بدون اشتیاق هیچ کار بزرگی در دنیا صورت نمی گیرد. لذت بردن از کار، آن را به سمت کمال سوق می دهد.

شفاف سازی هدف چگونه ما را به موفقیت می رساند

هرگز هدفی را فقط به این علت که نمی توانید همه تصویر را ببینید، یا به این دلیل که تجربه کافی در این زمینه ندارید، رد نکنید. به هدف خود بچسبید حتی اگر احساس می کنید در این لحظه به خصوص دستیابی به آن غیر ممکن است، آن را رها نکنید.

اگر برادران رایت ایده های خود را امتحان نمی کردند، هرگز چیزی به نام هواپیما وجود نداشت. برای زندگی خود هدف های شفاف در نظر بگیرید تا آن ها به ثمر بنشینند. هدفتان را مشخص کنید، به آن بچسبید و به نتایج نهایی فکر کنید. اگر بتوانید هدف را مشخص کنید، روش چگونگی انجام گرفتن آن، خود به خود پیدا می شود.

ارتباط میان فردیت و موفقیت

هنری فورد گفت: (همه فوردها مانند هم هستند اما هیچ دو انسانی با هم یکسان نیستند. هر حیات جدید زیر خورشید، چیز جدید و منحصر به فردی است. هرگز قبلاً چیزی مثل آن وجود نداشته است و هرگز چیزی دقیقاً مانند آن خلق نخواهد شد.

یک مرد جوان باید این ایده را درباره ی خود پیدا کند، او باید دنبال فردیتی بگردد که او را از سایرین جدا می سازد. مدارس و جامعه سعی می کند همه را در یک قالب قرار دهد اما توصیه ی من این است که نگذارید آن جرقه ی فردیت محو شود. این تنها چیزی است که به کمک آن می توانید مدعی اهمیت شوید.)

این سخن جالبی است که فورد برای ما بر جای گذاشته است و به اندازه کافی اندیشه ای جدی است. میلیون ها انسان سعی می کنند آن طور که دیگران می خواهند، شوند. می خواهند کاری که دیگران می خواهند، انجام دهند و در این میان به شخصیت های متفاوت خود توجه ندارند. می کوشند از دیگران تقلید کنند. به فردیت خود توجه ندارند. چرا؟

شجاعت می خواهد که روی پای خود بایستید و کار خودتان را کنید. به این کاری نداشته باشید که اطرافیان شما چه کاری انجام می دهند، ما تمایل داریم که به دنبال جمعیت حرکت کنیم، شاید دلیلش این است که گفتند و توصیه کرده اند که این گونه رفتار کنیم.

در مدرسه می خواستند ما شبیه سایر دخترها و پسرها شویم. آیا این چیز بدی بود. برای بعضی بله و برای برخی نه. بعضی از افراد هرگز دست از عادت خود برنداشتند و هرگز فردیت خود را پیدا نکردند.

ما همیشه انسان هایی را که پا بر ترس های خود می گذارند و شجاع هستند تحسین می کنیم و اغلب به کسی که شجاعت ندارد، لقب ترسو می دهیم اما ارل نایتینگل می گوید که نقطه مقابل شجاعت ترسویی نیست، هم رنگ شدن و سازگاری است.

آیا به این فکر کرده اید چه عاملی از شما انسان متفاوت می سازد؟

اگر فکر نکرده اید، حتماً این کار را انجام دهید.

 

ارتباط میان فردیت و موفقیت

نتیجه

پس بنابراین وقتی در مسیر موفقیت گام برمی داریم به این نکته می رسیم چه کارهایی در این مسیر علاوه بر قواعدی که به کار می بریم، تأثیر گذار هستند.

۷ تاثیر در مسیر موفقیت عبارت است از: تمرکز، در نظر گرفتن جریانات ساده در زندگی، قانون تغییرات، انجام کارهای عادی به شکل خاص، حفظ کردن اشتیاق، شفاف سازی هدف خود و فردیت داشتن.

یادمان باشد کلید تمام این آگاهی ها، عملگرایی است، وقتی عمل می کنیم گشایش ها فرا می رسند، مسیر موفقیت طی می شود و سبک زندگی موفق ثبت می شود، مهم نیست فقط برای مدتی برچسب انسان موفق را داشته باشیم شایستگی اش به آن است موفقیت را به طور مستمر زندگی کنیم.

تحلیل فیلم ماین

تحلیل فیلم mine

روز جمعه ۲۸ تیر ماه در سالن آمفی تئاتر فرهنگسرای گلستان ،فیلم mine توسط گروه آموزشی ((من حقیقی)) به پرده ی نمایش در آمد و حدوداً ۲۵۰نفر از معناگرایان برای تماشا و تحلیل معناگرایانه ی این فیلم توسط فراز قورچیان ،گرد هم آمدند.

می توان گفت داستان فیلم روند کارهایی است که در پروسه ی شفای زخم ها(یکی از دوره های پرطرفدار فراز قورچیان) و همچنین به دنبال آن در دوره های مشیت الهی ،رهایی از ترس و احساس ارزشمندی به طور کامل اتفاق می افتد.
رهایی یک سرباز از زندان ذهن خود.
داستان فیلم با سربازی شروع می شود که در محل مأموریت پایش بر روی مین می رود و نمی تواند تکان بخورد و طبق محاسبات ۵۲ ساعت تا آمدن گروه نجات و امداد برای کمک طول می کشد.
در این ۵۲ ساعت او نمی تواند حرکت کندو همین ایستادن و تکان نخوردن او را با خودش مواجه می کند،با همان خودی که سال ها از او فرار کرده بود،با خاطرات تلخ دوران کودکی،با زخم هایی که شفا نگرفته بودند و او را به جنگ با دنیا کشانده بود.

در طی این مدت ،مردی در ظاهر صحرا نشین که نمادی از راهبر معنوی می باشد به او نزدیک می شود و در پروسه ی شفای زخم ها او را یاری می کند. او را گام به گام به درون ناخودآگاهش هدایت می کند.

می خواهم مجدداً از ابتدای فیلم شروع کنم،به عبارتی فیلم با مکالمه ی دو سرباز شروع می شود اما داستان حول یکی از این سربازها می چرخد.در ابتدای فیلم این گفتگو مبادله می شود؛که ما برای بازی نیومدیم بلکه برای مأموریت اومدیم.

این دیالوگ ما را به سمت بنیادی ترین پیام زندگی هدایت می کند و به بیانی می گوید که زندگی بازی نیست و یک مأموریت است و تک تک نقشه ها و برنامه های زندگی ،حکمت و معنایی دارند.

ما برای کشف من حقیقی خود آمده ایم ،این کشف حاصل نمی شود مگر با شفای زخم ها.
اگر به تک تک دیالوگ ها و جریان اتفاقات در فیلم توجه کنیم متوجه می شویم که تمام شرایط به شکل مدبرانه دست به دست هم می دهند تا فرآیند شفای زخم ها صورت گیرد.

در این فیلم ،مین نماد تمام زخم هایی است که شفا نگرفته اند و به عقده تبدیل شده اند،آن قدر گره خورده اند که توان حرکت را از ما گرفته اند و اجازه ی قدم بعدی را نمی دهند.

خیلی جالب است دو سرباز تقریباً هم زمان با هم پاهایشان بر روی مین می رود اما یکی از آن ها رهایی پیدا می کند،فردی رهایی پیدا می کند و شوالیه می شود که بتواند با خود حقیقی اش رو به رو شود و مسئولیت تمامیت خود را بر عهده بگیرد.

در آخر سرباز با بخشش آخرین نفر از زندگی اش ،با بیرون آمدن شهامت واقعی،با ملاقات عشق حقیقی شفامی یابد و جرأت می کند پای خود را از روی مین بردارد یعنی از تمام زخم هایش عبور می کند.
در تمام مراحل راهبر معنوی به او کمک می کند اما فقط کمک می کند و به جای او راه را طی نمی کند،راه را نشانمی دهد.همه ی ما در این دنیا راهبران معنوی داریم که می توانند در هر شمایلی ظاهر شوند فقط باید آماده باشیم تا راهبر برسد.
راهبر تمام نشانه هایی است که در مسیر نیاز داریم ،کمک می کند تا زمانی که اجازه ی زندگی داریم ،قدم بعدی را برداریم.
راهبر معنوی(مرد صحرانشین) در این فیلم مدام این پیام را یادآور می شود که همیشه باید به زندگی ادامه داد حتی اگر خیلی سخت باشه و زمان ببره و حتی ترسناک باشه.
به گفته ی فراز قورچیان این فیلم یکی از تحسین شده ترین آثار در ژانر معنا می باشد که همه ی افراد لازم است ببینند.

7 راز موفقیت

7 راز موفقیت

مقدمه:

راز موفقیت افراد نامدار چیست؟

این سوال اکثر افراد است. ما معمولاً در جستجوی رازهای موفقیت هستیم و تمایل داریم بدانیم که راز موفقیت افراد شاخص چیست؟

در تصورات و باورهای خیلی از افراد این است که داشتن هوش فوق العاده، راز موفقیت انسان ها است، گاهی شانس را  دخیل می کنند و گاهی هم فقط به یک عامل اکتفا می کنند.

آیا موفقیت به یک عامل بستگی دارد؟

آیا واقعاً موفقیت، رازهایی دارد یا ذهن ما آنها را راز می پندارد؟

در این مقاله بر آن هستیم تا در رابطه با رازهای موفقیت صحبت کنیم.

سرفصل ها:

هدف و استمرار داشته باشید

اگر هوش در موفقیت نقش تعیین کننده ای داشته باشد، چرا بسیاری از افراد باهوش موفق نمی شوند و زندگی متوسطی دارند؟

مدارک و شواهد زیادی در دست است که نشان می دهد، میزان موفقیت رابطه کمی با میزان هوش دارد در واقع بارها شاهد آن بوده ایم که زنان و مردان با میزان هوش متوسط، توانسته اند به رأس سازمان خود برسند.

کسی تا کنون نتوانسته دقیقاً بگوید برای موفقیت در تجارت به چه عواملی نیاز است؛ اما ویژگی های شخصی وجود دارند که می دانیم مطمئناً روی موفقیت اثر می گذارند، حال هوش چه بالا باشد، چه پایین، افراد موفق جهت را خوب تشخیص می دهند.آنها می دانند کجا می روند و وقتی به هدف برسند، آن را متوجه می شوند.

موفق ها از تجربه می آموزند و از درون خود راهنمایی می گیرند. آنها خود را باور دارند و از منش فراوانی بهره مند هستند. هوش به تنهایی کافی نیست. شاید شما یک دانشجوی عادی باشید اما ممکن است که به موفقیت سطح بالا برسید.

دو رکن مهم در موفقیت تجاری، هدف و مداومت است.

شروع کنید

از او پرسیدم:((می خواهد چقدر درآمد داشته باشد؟)) درآمدی که انتظار داشت بیش از رقمی بود که ۹۹ درصد شرکت ها و مؤسسات آمریکایی حاضر به پرداخت آن بودند. بعد از او پرسیدم:((چرا شرکتی برای خودت به ثبت نمی رسانی؟ برای خودت کار کن))، همچنین به او گفتم:((به هر صورت تمام شرکت های جهان را کسی درست کرده است. اگر آنها توانسته اند چنین کاری انجام دهند، او نیز می تواند این کار را انجام دهد.))

جواب داد:((هرگز به این فکر نکرده بودم.)) به او گفتم:((میلیون ها نفر در این کشور وجود دارند که هر کدام نیازی دارند. به این فکر کن که آن نیازها کدامند و تو کدام نیاز را می توانی برآورده سازی.))

به دلیلی که معلوم نیست ما فکر می کنیم کسی باید پا به سن بگذارد تا بتواند برای خود شرکتی دایر کند. به راستی که مسخره است. این نظریه پایه و اساس ندارد. سن فرد هیچ ارتباطی با شروع کردن یک شغل جدید ندارد.

شجاعت؛ بلندپروازی و میل صمیمانه برای خدمت کردن به مردم تنها مواردی هستند که برای راه اندازی یک تجارت جدید مورد نیاز است.

مهم نیست هجده یا هشتاد ساله باشید. در این مسیر فقط به تجربه احتیاج دارید که آن را هم به دست می آورید.به پول احتیاج دارید که آن هم به سمت شما جذب می شود.(رجوع:بسته ی آموزشی ذهن ثروتمند) تصمیم بگیرید نیازی پیدا کنید و آن را برطرف نمایید.

برای شروع کردن به شجاعت نیاز دارید، زندگی بدون شجاعت برای دست به کار شدن چه معنایی دارد؟!

ایمان و خودباوری

بزرگی زمانی گفت:((ایمان، باور داشتن به چیزی است که مدرکی برای دیدنش ندارید.)

به تازگی یکی از دوستان من دارایی اش را در اثر یک دزدی از دست داد. بیمه هم به دلایلی حاضر نشد خسارت آن را جبران کند و در نتیجه انبارش تهی باقی ماند. بنابراین تجارت تازه ای را شروع کرد.

روزنامه های محلی با مقالات بلند و طولانی ماجرا را بازگو کردند. نوشتند که این دوست من دارایی اش را از دست داده است. حتماً تصدیق می کنید که موضوع از دست رفتن تمام دارایی بسیار کلافه کننده است؛ اما نه برای دوست من!

او می گوید:((من این گونه شروع کردم و بار دیگر هم به همین طریق شروع خواهم کرد)،این شرایط خیلی ها را ضعیف و ناتوان می کند اما ایمان دوست من بالاتر از مدرک و شاهد است.

درباره شما چه می توان گفت؟ آیا مدرک و شاهدی وجود دارد که مانع پیشرفت شما شود؟ آیا چیزی هست که شما را از شروع دوباره باز دارد؟ به راستی نمی توان تخمین زد چه تعداد بی شماری از مردم به دلیل آن که تحت تأثیر مدرک و شاهد قرار گرفته اند، کلافه شده اند.

از سوی دیگر می توانید با تعداد بسیاری از مردم مواجه شوید که تنها به خاطر یک چیز یعنی ایمان، توانسته اند از همه ناراحتی های خود فاصله بگیرند. آنها به این نتیجه رسیده اند که باید تلاش کنند و به موفقیت برسند.

دوست من و شریکش بار دیگر ثابت کردند که همه ی ما بزرگ تر از مدرک و شاهدی هستیم که شکست را نشان نمی دهد. می توانید این را به خود ثابت کنید. می توانید یکی یکی به موانع و مقاومت هایخود نزدیک شوید و با ایمانی راسخ امکان برنده شدن را افزایش دهید. این گونه امکان برنده شدن افزایش می یابد.

باورهای مثبت داشته باشید

وقتی به چیزی باور دارید، هر جا که بروید این باور را با خود می برید و هر گاه کسی باور شما را به چالش بکشد، در برابرش

می ایستید. شما درباره ی خود چه باوری دارید؟؟؟

اگر شما هم مانند اغلب مردم باشید، به احتمال زیاد احساس می کنید که ده کیلو اضافه وزن دارید. شاید فکر کنید در مدرسه بیشتر باید باقی می ماندید و یا به توصیه های پدر و مادرتان گوش می دادید. فهرست باورها تمام شدنی نیست. تعداد بسیاری از افراد درباره ی خود برداشت های منفی دارند. درباره ی خودشان اطلاع چندانی ندارند و نمی دانند که چه زیبا و قدرتمند هستند.

باید برای باورهای خود دلایل خوب داشته باشید. اغلب ما باورهای کاذب و اشتباه خود را از کودک درون(رجوع:کتاب شفای کودک درون از لوسیا کاپاچیونه) گرفته ایم و هرگز آن ها را مورد سؤال قرار نداده ایم. بعد از این باورها، به عنوان دستاویزی برای توجیه عملکرد ضعیف خود استفاده می کنیم. باورهای منفی انرژی فیزیکی و ذهنی ما را تلف می کنند.

ویلیام جیمز گفت:((باور داشته باشید تا این باور واقعیت را رقم بزند.)) اگر درباره خود باورهای منفی داشته باشید، بدانید که باورتان جنبه خصومت پیدا می کند؛ اما بدانید که عکس این هم درست است. وقتی درباره ی خود باورهای مثبت داشته باشید، نتایج شما نشان خواهند داد که چه قدر این باور شما درست بوده است. اگر از روند زندگی خود راضی نیستید، باورهایتان را مورد سؤال قرار دهید.

مؤثر باشید

دنیا همیشه خواهان زنان و مردانی بوده که می توانند کارها را انجام دهند. دنیا همیشه مترصد کسانی است که دست به کار می شوند و کار را تا به انتها دنبال می کنند. مهم نیست چه قدر می دانید، مهم این است که چه قدر کار انجام می دهید تا دنیا متوجه شود، آن را به خاطر بسپارید.

میلیون ها انسان دستشان از موفقیت دور می ماند زیرا نمی دانند که کارشان را چگونه باید انجام دهند. این بزرگ ترین مانع بر سر راه موفقیت است. این میلیون ها نفری که نمی توانند در زندگی به چیزهای بزرگ برسند، نمی دانند که چه کاری باید انجام دهد و اغلب کارشان را به موقع انجام نمی دهند.

آنهایی که تقریباً موفق می شوند، تنبل نیستند. شما مجبور نیستید بیشتر کار کنید بلکه لازم است که مؤثرتر کارکنید. کار می کنید که فعالیت شما مورد پسند قرار بگیرد. این تولیدکنندگان هستند که استاندارد زندگی را بالا می برند و جوایز و پاداش های جهانی را نصیب خود می کنند. تولیدکنندگان کسانی هستند که کارها را انجام می دهند.آن ها به موارد تقریبی اجازه نمی دهند در کارشان اختلال کنند.

💢بر ترس هایتان غلبه کنید

یکی از ویژگی های دیرین انسان این است که ترس  از ناشناخته ها دارند. فرض را بر این می گذارند که آنچه مورد امتحان قرار نگرفته، بد یا خطرناک است. بسیاری از ما تحت تأثیر این ذهنیت به جستجوی امکانات جدید نمی رویم. آیا شما هم در زندگی و در تخیل خود نقطه ای را مشخص کرده اید که فکر می کنید نباید از آن فراتر بروید؟ آیا شما هم از ناشناخته ها می ترسید؛ زیرا امکان عدم موفقیت و شکست وجود دارد؟

اگر چنین است چرا تصور نکنیم که ممکن است در فراسوی حیطه امن و راحت شما چیزهای خوب و مثبت وجود داشته باشد و تنها برای سر درآوردن از آن باید دست به کار شوید و اقدام کنید.

باید بخواهید از نقطه ای که هم اکنون هستید، به جایی که می خواهید باشید، برسید. بارها اتفاق افتاده است که برای رسیدن به مقصدی تنها از راه شناخته شده، می رویم و راه ناشناخته را امتحان نمی کنیم زیرا راه شناخته شده کم چالش تر است و به راحتی بیشتری می توانیم از آن راه عبور کنیم؛ اما رفتن از راه شناخته نشده، مزد و پاداش کمتری به همراه دارد. هر گاه در زندگی می خواهیم حرکت کنیم با مانع وحشت و مقاومت هایی رو به رو می شویم. می ترسیم به جایی که هرگز در زندگی مان نبوده ایم، برویم.

بارها به زنان و مردانی برخورده ام که با مانع وحشت و ترس مواجه شده و ادامه نداده اند. آنها کسانی بودند که باید موفق می شدند اما موفق نشدند. وقتی مسیر خود را برای رسیدن به موفقیت ترسیم می کنید، مکان های بسیاری وجود دارد که ممکن است نخواهید از آن بروید اما وقتی وارد آن می شوید، به پاداش و اجر فراوان می رسید که همانا نام آن بیداری و آگاهی است.

جزئی نگری و کمال گرایی مثبت

جان ادینگتون سیموندز بیوگرافی یکی ازمشهورترین تاریخ سازان ایتالیایی را به زیبایی نوشته است؛ بیوگرافی مایکل آنجلو بوناروتی. مایکل آنجلو بوناروتی پانصد سال پیش به دنیا آمد. در زمان مرگش نود ساله بود. او از خود برای جهان شاهکارها و آثاری به یادماندنی را بر جای گذاشت.

چگونه می توان چنین کاری کرد؟

می گویند یکی از دوستان میکل آنژ روزی به نزد او رفت و خواست که آن هنرمند بزرگ یکی از مجسمه هایش را اصلاح کند. میکل آنژ پذیرفت، چند روز بعد دوستش دوباره به او سر زد، با دیدن مجسمه گفت که تغییر چندانی نکرده است.

میکل آنژ ابرویی بالا انداخت و گفت:((من این بخش از مجسمه را تغییر داده ام. مجسمه را نرم و لطیف تر کرده ام. روی عضلاتش کار کرده ام. لب ها حالت بهتری پیدا کرده اند حالا این اندام انرژی بیشتری دارد.)) دوستش جواب داد:((بله درست است اما این ها کارهای بی اهمیت و پیش پاافتاده ای هستند.)) میکل آنژ جواب داد:((شاید این طور باشد ولی همین کارهای جزیی کار را به کمال می رساند و کمال هرگز کار جزئی و پیش پاافتاده نیست.))

حتی اگر دنبال کمال و عالی شدن نمی گردید به جزئیات و موضوعات به ظاهر بی اهمیت توجه کنید. آن ها کیفیت کارتان را بهتر می کند و بدانید که پاداش کارتان را می گیرید.

 

نتیجه:

پس موفقیت می تواند رازهایی داشته باشد که ویژگی مرموز بودن و اسرار آمیز ندارند بلکه عواملی هستند که فقط نیاز به عملکرد دارند.

سعی کنید شکل رمز آلود عوامل موفقیت را به عملکرد تبدیل کنید و از رازهای آن عملگرایی بیافرینید.

در این مقاله به ۷ راز موفقیت اشاره کردیم؛ هدف و استمرار، اقدام و شروع، ایمان و خودباوری، باورهای مثبت ، مؤثر بودن، غلبه بر ترس، جزئی نگری و کمال گرائی مثبت، که مهم هستند و هر کدام تأثیر شگفتی بر کارکرد روزانه و در نتیجه روند زندگی ما می گذارند.

لازم به ذکر است که آدم های موفق ، آدم های عجیبی نیستند فقط عملگرا هستند.

6عملکرد مهم در موفقیت

6عملکرد مهم در موفقیت

توجه کرده اید وقتی قصد سفری را دارید و در مسیر قدم برمی دارید، اولین چیزی که به دنبال آن هستید این است که کلیات مسیر چگونه است و بعد از آن ذهنتان کنجکاو می شود که این مسیر چه فراز و نشیب هایی دارد و چگونه باید این فراز و نشیب را طی کرد؟

موفقیت هم مانند یک سفر است، مسیری دارد که وقتی وارد آن میشویم و نسبت به آن شناخت پیدا می کنیم، بعد از آن مدام پیگیر هستیم که چگونه عمل کنیم یا چه عملکردهایی داشته باشیم؟

چه کارهایی را انجام دهیم که مسیر بهتر پیش رود؟

دراین مقاله ما به توضیح ۶ عملکرد مهم در مسیر موفقیت پرداختیم، با ما همراه باشید.

سرفصل ها

  • به ندای خلاق درون خود گوش کنید
  • تصمیم تان را بگیرید
  • بهای لازم را بپردازید
  • مشعل دار باشید
  • بیش از حدی که حقوق می گیرید، کار کنید
  • شنونده باشیم

به ندای خلاق درون خود گوش کنید

از بخت بلندی برخوردارید

اکثریت مردم ما تحت تأثیر این باور کاذب هستند که فکر می کنند بعضی از افراد خلاق هستند، بعضی دیگر نیستند، درست فکر می کنند. زیرا شما خلاق هستید.

در واقع حقیقت زیبا این است که همه خلاق هستند. هر چند رفتار و گفتار بسیاری از اشخاص به ظاهر این گونه است که آن ها خلاق نیستند. درباره خلاقیت بررسی کنید. خواهید دید که بعضی از افراد خلاقیت را در خود ایجاد کرده اند و بعضی دیگر نکرده اند.

اگر تا کنون بر توانمندی های بالقوه خود نیفزوده اید، حتماً این کار را انجام دهید. همه به نشاط و سرشاری بیشتری نیاز داریم. باید از محدودیت هایی که ما را احاطه کرده است، بکاهیم.

توانایی خلاق به ما این امکان را می دهد تا از این سرشاری، نشاط و سرزندگی بهره مند شویم. فراموش نکنیم کسی که فقط و فقط دنباله رو جمعیت باشد، از آن جمعیت جلو نخواهد زد اما کسی که در مسیر خلاقیت قدم می زند، بعید نیست خود را در موقعیتی بیابد که کسی تا کنون آنجا نبوده است.

لازمه ی خلاقیت این است که از شکست نترسیم، بی جهت نگران عقاید دیگران نباشیم، به ندای خلاق درون خود گوش دهیم.

 

به ندای خلاق درون خود گوش کنید

تصمیم تان را بگیرید

زمانی شنیدم که می گفتند؛ اگر اشتباهی مرتکب شوید، دنیا شما را می بخشد اما اگر نتوانید تصمیم بگیرید زندگی شما را نمی بخشد.

با این همه مطلبی که درباره موضوع قدرت شخصی نوشته شده است به ندرت می شنوم که بگویند تصمیم گیری اولین اصل در رشد و اعتلای قدرت شخصی است. ترس از تصمیم گیری، ناشی از ترس از اشتباه کردن است، همان طور که الدوس هاکسلی زمانی نوشت، ترس از اشتباه بیش از اشتباه کردن روی شما تأثیر می گذارد.

اکنون زمان مناسبی است که قلم و کاغذی بردارید و روی آن سه زمینه ای که به طور روزانه بر شما اثر می گذارد، بنویسید؛

جایی که هستید، جایی که می خواهید باشید واقداماتی که برای پر کردن این فاصله باید انجام دهید.

این فرآیند شما را با تصمیماتی که باید بگیرید رو در رو میکند. مانند هر تصمیمی که می گیرید، ممکن است بدترین نتایج و در غیر این صورت بهترین نتایج نصیب شما شود. حالا این دو موضوع را روی کاغذ بنویسید و از خود بپرسید بدترین نتیجه ای که می تواند عاید شما شود، کدام است و بعد به این فکر کنید که اگر بهترین نتیجه حاصل شود، زندگی شما چقدر زیباتر خواهد شد.

این روش هرگز ریسکی که باید کنید را از میان برنمی دارد؛ اما ذهن شما را آماده می سازد که نگرش مولدتری برای عمل و اقدام کردن داشته باشید.

بررسی روی هزاران انسان موفق نشان داد که همه آن ها به سرعت تصمیم می گیرند اما به کندی و تدریج تصمیم خود را عوض می کنند. قدرت شخص شما با تصمیم گیری منجر به عمل و اقدام می شود.

در هر لحظه تصمیم گیری بهترین کاری که می توانید انجام دهید، کار درست است، دومین کاری که می توانید انجام دهید، تصمیم گیری بد است و بدترین کاری که شاید انجام دهید، این است که اصولاً تصمیم نگیرید.

برای موفقیت بهای لازم را بپردازید

مهم ترین کتاب ریچارد باخ نامش “یک” است. در این کتاب سوالات متعددی برای خواننده مطرح می شود. به این سوالات جواب های متعددی داده شده است.

در صفحه اول کتاب، نویسنده به عبارت قدرتمندی اشاره می کند: (من زندگی ام را دادم تا به کسی که هم اکنون هستم، تبدیل شوم).

سپس او سوال دیگری مطرح می کند: (آیا به زحمتش می ارزید؟) در طول دوازده ماه آینده شرایط زندگی شما تغییر خواهد کرد. احساس می کنید که در مکان دیگری قرار دارید. شرایط متفاوتی دارید.

این امکان هم وجود دارد که زندگیتان شبیه امروز باشد. بسیاری ازکسانی که از شرایط امروز زندگی خود راضی نیستند؛ وقتی تصمیم اشتباه می گیرند بخت و اقبال را سرزنش می کنند. می گویند با اشخاص نامناسبی ارتباط پیدا کردند یا مسیر عبور نامناسبی را پیمودند.

اوریسون ماردن می گوید؛ یکی از دلایل عمده ناکامی بسیاری از مردم این است که مایل نیستند بهای لازم را پرداخت کنند. کاری کنید سالی که در پیش رو دارید، ارزشمند باشد و بدانید که برای رسیدن به این ارزشمندی باید بهایی بپردازید.

 

بهای لازم را بپردازید

مشعل دار باشید

روزولت نوشت: (تنها کسانی لایق زندگی کردن هستند که از مردن نترسند. مرگ و زندگی هر دو بخشی اززندگی هستند. هر کدام از ما که حاضر باشیم به دیگران خدمت کنیم؛ مشعل دار هستیم. آن قدر با مشعل می دویم تا به زمین بیفتیم اما رضایت ما زمانی حاصل می شود که مشعل را به دست دونده بعدی برسانیم.)

شما خودتان را چگونه ارزیابی می کنید؟ آیا خودتان را مشعل دار می دانید؟ اگر می خواهید زندگی خوبی داشته باشید یک مشعل دار باشید. اگر مشعل دار نیستید، بکوشید امروز مشعل دار شوید. پاداشی فراوان خواهید برد.

بی تحرکی موجب شک، هراس و ترس می شود. اقدام و عمل، اعتماد به نفس و شجاعت به همراه می آورد. اگر می خواهید بر هراس خود غلبه کنید، در خانه ننشینید وبه آن فکر کنید.

از خانه بیرون بروید و کاری انجام دهید. بدون شجاعت در این جهان کاری صورت نمی دهید. شاید برای پیروزی در یک مبارزه مجبور شوید، بیش از یک بار بجنگید. شجاعت یعنی آن که یک دقیقه بیشتر در برابر هراس مقاومت کنید.

بیش از حدی که حقوق می گیرید کار کنید

آیا در حال حاضر بیش از حدی که حقوق می گیرید، کار می کنید؟

جوابتان بله ۱۰۰ درصد، یا نه هرگز است.

در این زمینه جواب نصفه و نیمه کاره وجود ندارد. متأسفانه بخش بزرگی از جامعه به این سوال جواب آری نمی دهند. آن ها کسانی هستند که در زندگی پیشرفتی ندارند و بازنده هستند.

به زعم آن ها منطقی نیست که بیش از حدی که حقوق می گیرید، کار کنید. آن ها از منطق “اول به من پول بده تا من برایت کار کنم” تبعیت می کنند. اما در جامعه ما اقتصاد این گونه کار نمی کند. اقتصاد ما می گوید: (کارت را بکن تا حقوق بگیری).

کارگر و کارمندی بیشتر حقوق می گیرد که کاری بیش از حدی که برای آن حقوق دریافت می کند، انجام می دهد، رستوران ها و هتل هایی که بیش ازپولی که به آن ها می دهید به شما خدمت می کنند، نظر موافق شما را برای خود می خرند تا بار دیگر به آن ها مراجعه کنید.

فروشندگانی که خدمات بیشتری ارائه می کنند، فروشندگان برتری هستند. کارکنانی که مرتب به ساعتشان نگاه نمی کنند و به جای آن با تمام وجود کار می کنند، در محل کارشان موفق تر خواهند بود.

در کجا ایستاده اید؟ رفتارتان را مرور کنید. کمی بیشتر از خودتان مایه بگذارید، از نتایجی که می گیرید، حیرت زده خواهید شد.

شنونده باشیم

اگر قرار بود بزرگ ترین دارایی برای ارتباط موفق را معرفی کنم، می گویم توانایی در گوش دادن است.

گوش دادن هنر عجیبی است، نیرویی خلاق است. دوستانی که به ما گوش می دهند کسانی هستند که به سویشان قدم برمی داریم تا با آنها باشیم و به آنها نزدیک باشیم. وقتی اشخاص به حرفشان گوش داده شود، در شرایطی قرار می گیرند که بیشتر حرف بزنند و ارتباط برقرار کنند.

ایده های بیشتری پیدا می کنند و به زندگی برمی گردند. شاد می شوند، احساس رهایی و آزادی می کنند. وقتی اشخاص به صحبت یک دیگر گوش می دهند، خسته نمی شوند.

وقتی دیگران از ما می خواهند به سخن آن ها گوش دهیم اما ما شروع به توصیه کردن و راهنمایی می کنیم، مطابق خواسته آن ها اقدام نکرده ایم. در لحظه ای که به آن ها توصیه می کنیم پا بر احساساتمان ِمی کوبیم.

آخرین باری که نشستید و با حوصله به حرف های فرزندانتان،  همسرتان و یا به همکارانتان در محل کار گوش دادید، چه زمانی بود؟ گوش دادن مؤثر به اندازه یک کامیون قرص و دارو، بیماری ها را شفا می دهد.

چرا همین امروز یک شنونده بهتر نشویم؟

توجه داشته باشید که میان شنیدن و گوش دادن، تفاوت بسیاری وجود دارد. شما با گوش های خود می شنوید اما با احساسات و ذهن خود گوش می دهید. به دیگران گوش بدهید تا از هدف و منظور آن ها آشنا شوید. وقتی با تمام وجود به حرف دیگران گوش می دهید از آنها تعریف و تحسین می کنید. شما با چشمان و گوش های خود گوش می دهید.

شما با شم خود گوش می دهید حتی حالت بدن شما نشانه یک گوش دادن پویا است. می گویند؛ معتقدم آنچه باور داری درست است. از گوش دادن مطالب فراوان آموخته می شود، اغلب مردم هرگز گوش نمی دهند.

 

شنونده باشیم

نتیجه

پس بنابراین متوجه شدیم در مسیر موفقیت عملکردهایی کلیدی و مهم لازم است تا دیگر موفقیت فقط یک رسیدن نباشد بلکه تبدیل به یک سبک زندگی شود و با عملکردهای روزانه در زندگی ثبت شود.

این عملکردهای روزانه گام هایی مبهم و بزرگ یا ترسناک نیستند، گام های کوچکی هستند مثل گوش دادن، قاطعیت برای تصمیم گیری و… که نیاز به استمرار دارند.

مهم نیست که بگویند؛ شخصی در روزگارانی موفق بوده است، بهتر است بگویند؛ شخصی سبک زندگی موفقی دارد.

تأثیر تغذیه بر استرس

تأثیر تغذیه بر استرس

مقدمه:

آیا به خاطر می آورید که وقتی بچه ای کوچک بودید، هر گاه غذا یا خواب کافی نداشتید، بداخلاق می شدید؟ آن مواقع حال خوبی نداشتید.

هم اکنون بزرگ شده اید، استرس تان ممکن است متفاوت باشد اما حالت فیزیکی تان همچنان نقش مهمی در تعیین میزان استرس تان دارد.

آنچه می خورید، چه موقع می خورید، میزان تناسب کلی تان و سبک تغذیه ی شما، همگی بر توانایی کنار آمدن با استرس مؤثرند. شاید با خود فکر کنید و بگویید که این عوامل مهم نیستند، شاید اهمیت عوامل ایجاد استرس درجه بندی داشته باشند و بخش بیشتری از آن، سهم عوامل درونی باشد اما به این معنا نیست که سبک تغذیه و عوامل دیگر مهم نیستند.

آیا به سبک تغذیه و سلامت خود اهمیت می دهید؟؟؟؟

اگر به تغذیه و سلامت خود اهمیت نمی دهید یعنی در مراقبت و دوست داشتن خود مشکل دارید.، به این سوال به طور صادقانه جواب دهید.

این را بدانید بدن شما یک معبد است با آن به خوبی رفتار کنید.

در این مقاله بر آن هستیم تا به ارتباط میان سبک تغذیه، سلامت و استرس بپردازیم.

 

چگونه تغذیه بر استرس اثر می گذارد؟

عادات غذایی بیشتر مردم عالی نیست. غذا خوردن شما احتمالاً یک انجام وظیفه است (نامنظم، باعجله و کوتاه، تا به برنامه هایتان برسید).

می دانم اکنون نیز بدون آنکه نگران غذا خوردن تان باشید، به اندازه ی کافی استرس دارید اما آنچه می خورید و اینکه چگونه آن را می خورید، می تواند تا حد زیادی به میزان تطبیق با استرس موجود در زندگی تان مربوط باشد. خوردن غذاهای نامناسب یا خوردن در اوقات نامناسب، می تواند بر میزان استرس شما بیفزاید.

 

مغزتان را تغذیه کنید

در سال های اخیر توجه زیادی به رابطه ی بین غذا و حالت روحی شده است. اکنون محققان ایده ی بهتری در مورد تأثیر غذاهای مختلف بر حالت روانی و اینکه چگونه غذا می تواند استرس را در زندگی افزایش یا کاهش دهد، دارند.

یکی از عناصر بیوشیمیایی که در استرس داشتن شما دخیل است، ماده ای به نام سروتونین است. سروتونین یک فرستنده ی عصبی شیمیایی است که به طور طبیعی در مغز به وجود می آید. تغییر میزان سروتونین می تواند تا حد قابل توجهی احساس شما را عوض کند.

داروهای ضد افسردگی مانند پروزاک، پاکسیل و زولوفت می توانند میزان سروتونین را در مغز تغییر دهند، به طوری که حالت فرد عوض شده و بر نوع تطبیق وی با استرس بالقوه تأثیر می گذارد.

غذایی که می خوریم نیز می تواند میزان سروتونین مغز را تغییر دهد. رژیم غذایی تان راه مهمی برای تنظیم میزان سروتونین است. انتخاب غذاهای مناسب به معنای شانس بهتر، در جهت رساندن مواد لازم به مغز است.

 

انتخاب غذاهای کم استرس تر

در زیر راهنمای خاص غذاها را آورده ایم که می تواند به شما در انتخاب غذاهای کم استرس تر کمک کند، همچنین به بدنتان کمک می کند که با استرس  زندگی بهتر کنار بیایید.

 

در هر وعده ی غذایی مقداری کربوهیدرات مرکب بگنجانید:

این نوع کربوهیدرات ها مانند پاستا، غلات، سیب زمینی و برنج قهوه ای می توانند سطح کارایی شما را در شرایط پراسترس، بالا ببرند. غذاهایی که غنی از کربوهیدرات هستند می توانند میزان سروتونین مغز را افزایش و احساس بهتری به شما دهند.

اما مقدار زیاد کربوهیدرات های مرکب نیز خوب نیستند، تعادل را رعایت کنید.

 

میزان جذب کربوهیدرات های ساده را کم کنید:

غذاهای شیرین شده یا شکردار (کربوهیدرات های ساده) مانند آبنبات و نوشابه، می توانند در کوتاه مدت احساس بهتری به شما بدهند اما در درازمدت احساس بدتری ایجاد می کنند.

مقدار مناسبی پروتئین استفاده کنید:

این امر به معنای خوردن بیشتر ماهی و گوشت سفید است. غذاهایی که سرشار از پروتئین هستند، عملکرد مغز را بالا می برند و آمینو اسید لازم را تأمین می کنند که به درمان سلول های آسیب دیده کمک می کند.

سبزیجات بیشتری بخورید:

لوبیا، فلفل، آبمیوه و سبزیجات با برگ های سبز تیره چه به صورت خام و چه پخته، ویتامین ها و مواد غذایی مورد نیاز بدن را جهت مقاومت در برابر تأثیرات منفی استرس تأمین می کنند.

مقدار زیادی پتاسیم مصرف کنید:

شیر به ویژه شیر کم چرب، غلات کامل، جوانه ی گندم و مغزها (آجیل) همگی می توانند پتاسیم مورد نیاز بدن را تأمین کنند. پتاسیم یک ماده ی معدنی است که به آرامش عضلات کمک می کند. موز منبع خوبی از پتاسیم است.

استرس خود را تغذیه نکنید

آیا در شرایط عاطفی خاص، بیشتر غذا می خورید؟ در این صورت هر گاه که مضطرب، ناراحت، عصبی یا افسرده هستید، غذا می خورید . بیشتر کسانی که به صورت عصبی تغذیه می کنند، در واقع هر گاه که احساس می کنند باید استرس شان را تغذیه کنند، غذا می خورند.

وقتی احساس می کنید استرس دارید، یک چرخه ی مخرب شروع می شود. شما احساس استرس می کنید، بنابراین انتخاب های غذایی تان همیشه خوب نیستند. به دلیلی نامعلوم، غذاهایی که به شما احساس خوبی می دهند معمولاً غذاهایی نیستند که برای بدنتان مناسبند.

شکلات، بستنی، پیتزا، کیک، پیراشکی و بیسکویت ممکن است احساسی عالی به شما بدهند (اما متاسفانه، تنها حدود ۱۷ ثانیه حال شما را خوب می کنند)، سپس استرس شما باز می گردد. (به علاوه ی مقدار زیادی احساس گناه) و احساس نیاز به خوردنی های دیگری می کنید. سپس این چرخه ادامه می یابد.

اولین گام در جهت شکستن این چرخه، آگاهی از این امر که چه موقع واقعاً ناراحت هستید و شناخت احساس هایتان است. وقتی احساس می کنید دلتان می خواهد در یخچال را باز کنید، باید بفهمید که نوعی حالت ناراحتی را تجربه می کنید.

این حالت می تواند گرسنگی باشد اما به احتمال بیشتر، استرس است. قبل از آنکه هر گونه غذایی را در دهان بگذارید، صبر کنید و حالت عاطفی خود را بررسی کنید.

از خود بپرسید “آیا واقعاً گرسنه ام یا آنکه از نظر عاطفی احساس ناراحتی می کنم؟” اگر واقعاً گرسنگی است، بخورید. در غیر این صورت نامی برای احساس خود بگذارید (مثلاً “من ناراحتم”،”من عصبی هستم” یا “حالم خراب است”).

قطع ارتباط میان خوردن و استرس حتی برای یک لحظه می تواند به شما دیدگاه دیگری بدهد و انگیزه تان را برای استمرار و مقاومت بالا ببرد، تا وقتی که چیزی آرامش بخش تر از خوردن پیدا می کنید.

۸ راهکار در رابطه با تغذیه جهت کاهش استرس

در زیر چند نکته ی دیگر آمده است که می توانید برای بهبود رابطه تان با غذا وقتی که استرس دارید، به کار برید؛

۱.خود را سرگرم کنید.

یکی از کارهای بهتری که می توانید انجام دهید آن است که خود را درگیر فعالیتی کنید که لذت می برید تا آنکه ذهنتان از خوردن فاصله بگیرد. کاری انجام دهید. چند جایگزین خوردن که می تواند شما را از آشپزخانه دور نگه دارد عبارتند از؛

✨از خانه بیرون بروید. اغلب، تنها تغییر محیط می تواند شما را از شر عادت خوردن قدیمی رها کند. قدم بزنید. به دیدار دوستی بروید.

✨ورزش کنید. کمی دوچرخه سواری کنید یا روی تردمیل تمرین کنید یا تنها چند نرمش روی زمین مانند دراز نشست یا حتی کشش بدن را انجام دهید.

✨کتابی خوب بخوانید، یک برنامه تلویزیونی جالب تماشا کنید.

✨آشپزی کنید. شاید این کار به نظرتان پردردسر باشد، اما اغلب روند آشپزی می تواند جایگزین مناسبی برای خوردن باشد.

۲.وانهادگی را جایگزین غذا کنید.

هر گاه احساس می کنید که هم اکنون می خواهید در یخچال را باز کنید تا اعصاب ناراحت خود را آرام کنید، یک زنگ تفریح وانهادگی را در نظر بگیرید. تنفس عمیق ساده، قدری وانهادگی سریع، قدری تخیل وانهادگی(مراقبه)، می تواند نوعی احساس آرامش عاطفی را ایجاد کند که گرایش شما را به خوردن کم کند. این تنها چیزی است که ممکن است برای راحت عبور کردن از لحظات سخت لازم داشته باشید.

۳.با یک نشانه ی استرس کار کنید.

گاهی اوقات یک یادآوری کوچک بسیار مؤثر است. یک هشدار دهنده ی خوردن استرسی ایجاد کنید که بتوانید روی در یخچال یا کابینتی که خوراکی های خوشمزه را در آن نگهداری می کنید، بچسبانید. یکی از افراد به فکر زیبایی رسید؛ وی یک تصویر نه چندان جذاب از خود را در ایام چاقی با آهن ربا روی در یخچال چسبانید.

شاید شما تصمیم بگیرید که آن قدرها خشن نباشید و به دنبال چیزی خنثی تر باشید. دوستی این جمله را نوشته بود:”آیا واقعاً گرسنه ای؟” و آن را روی در آشپزخانه چسبانده بود.

حتی یک کار بی ضررتر آن است که یک دایره ی کوچک رنگی کاغذی را در قسمت های خاص آشپزخانه بچسبانید. این برچسب به شما یادآوری می کند که نباید تا زمانی که گرسنه شوید، در یخچال را باز کنید. تنها شما می دانید که این علامت نشانگر چیست و چرا آن جاست.

۴.صبحانه تان را بخورید.

تحقیقات نشان می دهد که خوردن یک صبحانه ی مغذی(کم چرب و دارای کربوهیدرات بالا )شما را هوشیارتر، متمرکزتر و در حالت روحی بهتری نسبت به موقعی می کند که صبحانه ای پرچرب و با کربوهیدرات های بالا یا صبحانه ای با چربی و کربوهیدرات متوسط می خورید

یا اصلاً نمی خورید. حذف صبحانه ممکن است توانایی تطبیق بدن با استرس را در روزی که پیش رو دارید، پایین آورد. شروع یک روز با غذاهای مغذی مناسب، مهم است. وقتی صبح از خواب بیدار می شوید، از زمانی که آخرین غذایتان را خوردید حدود ۱۱ یا ۱۲ ساعت می گذرد. نیاز به سوخت گیری مجدد دارید.

۵.ناهار را فراموش نکنید.

وقت ناهار می تواند یکی از پرمشغله ترین اوقات روز باشد. خوردن غذا در حالی که کارهای زیادی برای انجام دادن دارید، ممکن است از نظر اولویت در لیست کارهایتان جایگاه پایینی داشته باشد؛ اما ناهار را حذف نکنید. بدن شما هنگامی که به طور منظم تغذیه می شود، به بهترین نحو عمل می کند، حذف ناهار می تواند به شما احساس تنش و بدخلقی بدهد.

وقتی ناهار می خورید، پرخوری نکنید. یک ناهار سنگین می تواند باعث خواب آلودگی در ساعات بعد از ظهر شود که با خیلی از مشاغل مغایرت دارد.

خوردن یک وعده ی غذای سنگین می تواند منجر به احساس رخوت و خواب آلودگی، مدت کمی پس از صرف غذا شود. برای هضم این غذای سنگین، بدنتان نیاز به میزان خون بیشتری دارد. این خون باید از دیگر قسمت های بدن مانند مغز بیاید و در نتیجه این قسمت ها را ازاکسیژنی که نیاز دارید تا هوشیار بمانید، محروم می کند.

غذا خوردن را به طور مساوی در طول روز گسترش دهید. از وعده های غذایی سنگین که شما را سرشار از کالری می کند و احساس خواب نیمروزی به شما می دهد، اجتناب کنید. در عوض وعده های غذایی کوچک تر و سبک تری را در نظر بگیرید.

به غذاهای خود خوراکی های سالمی اضافه کنید. یک خوراکی بین صبحانه و ناهار در نظر بگیرید، سپس یک ناهار سبک، خوراکی دیگری در بعدازظهر و یک شام متوسط. یک خوراکی در آخر شب می تواند مانع از گرسنگی شود.

۶.مایعات فراوان بنوشید.

بیشتر مردم مایعات زیادی طی روز به بدن خود نمی رسانند. مفهوم نوشیدن هشت لیوان آب که اغلب توصیه شده است، برای بیشتر ما یک جوک است. اگر مثل اغلب مردم باشید، معمولاً منتظر می مانید تا احساس تشنگی کنید و سپس به آشپزخانه می روید. متأسفانه، این زمان کمی دیر است. بدن شما قبل از آنکه احساس تشنگی کنید به آب نیاز دارد. قهوه و چای ادرار را زیاد می کنند و بنابراین نباید جزء بخشی از آن ۸ لیوان روزانه باشند.

۷.در نیمه ی اول روز بیشتر بخورید.

برای بیشتر مردم ساده ترین راه کم کردن وزن آن است که در نیمه ی اول روز بیش از نیمه ی دوم غذا بخورند. در این صورت وقت برای سوزاندن بیشتر آن کالری ها دارند. این مثل قدیمی که می گوید “صبح ها به تنهایی غذا بخور، ظهرها با دوستت و شب ها با دشمنت” به نظر درست می آید.

۸.مولتی ویتامین.

اگر فکر می کنید ویتامین ها یا مواد معدنی لازم را دریافت نمی کنید، هر روز یک مولتی ویتامین و مواد معدنی بخورید. اگر رژیم غذایی روزانه تان تمام چیزهایی را که لازم دارید، به شما می دهد، این کار لازم نیست. اما شاید یکی از کسانی باشید که رژیم غذایی شان از نظر مواد مغذی چندان ارزشمند نیست و می تواند با بهره گیری از ویتامین ها کامل شود.

چگونه در ایجاد سبک تغذیه ی ضد استرس مهارت پیدا کنیم؟

احساس نگرانی، عصبی بودن یا استرس دارید؟نیاز به یک غذای فوری دارید؟ غذا خوردن وقتی به صورت درست صورت گیرد، یک هنر است. هر کسی می تواند به یک بسته شکلات یا یک بسته چیپس و نوشابه قناعت کند، مهارت واقعی آن است که خوراکی ای پیدا کنیم که به استرس شما چیزی نیفزاید بلکه به کاهش استرس فعلی تان کمک کند.

در اینجا چند دستورالعمل آمده است:

✨از خوراکی های دارای شیرینی فراوان خودداری کنید.

این خوراکی ها در کوتاه مدت به شما انرژی می دهد و سپس در درازمدت احساس خستگی می کنید و از پا می افتید.

✨به خوراکی هایی بچسبید که پروتئین هایی با انرژی بالا دارند و دارای کربوهیدرات های مرکب هستند.

این خوراکی ها برای مدت طولانی تری انرژی شما را حفظ می کنند. چند پیشنهاد خاص برای خوراکی هایی که می تواند حالت روحی تان را بهتر کنند و به برطرف شدن مقداری از استرس شما کمک می کنند؛

یک عدد میوه (هر میوه ای خوب است)

یک مشت آجیل مخلوط

یک کاسه غلات دانه ی کامل با یک موز تکه تکه شده

سالاد اسفناج

یک کاسه سالاد میوه

بیسکویت شور

ذرت بو داده

یک کیک کوچک

یک ظرف ماست کم چرب

یک قطعه شکلات (اما فقط یک تکه)

 

نتیجه:

پس بنابراین یکی از عوامل تأثیرگذار بر استرس های روزانه، سبک تغذیه و سلامت ما است. بدن ما یک معبد است که باید به خوبی با آن رفتار شود اما طرز صحیح رفتار با بدن و جسم و ایجاد سبک تغذیه ی سالم از جمله مهارت هایی است که آنها را دست کم گرفتیم و مهم تر از آن یاد نگرفتیم و بلد نیستیم.

در این مقاله سعی کردیم یک برنامه ی منظم با دلایل کافی برای عملی کردن یک سبک تغذیه ای سالم تدوین کنیم. عملی کردن و ایجاد تغذیه ی مناسب در کنار عوامل دیگر به ما کمک می کند با تأثیرات منفی استرس مقابله کنیم تا در نهایت مشاهده گر سلامت و آرامش بیشتر در مسیر زندگی باشیم.

9 اصل در موفقیت

9 اصل در موفقیت

زمانی که صحبت از موفقیت­ های اشخاص می­ شود معمولاً  سوالی که در ذهن پیش می ­آید این است که خُب چه اصولی را به کار برده است؟

درست است که مسیر موفقیت هر آدمی منحصر به فرد است و نسخه ای یکسان ندارد اما وقتی که تجربه ­های موفقیت هر انسانی را می­ شنویم پی می­ بریم با وجود تمام­ تفاوت ها، اصولی وجود دارد که میان تمام آن­ها یکسان است.

این اصول در ابتدا دانستنی­ ها و در مرحله­ ی  بعد عملیاتی هستند که بهتر است برای گام برداشتن در مسیر موفقیت آن­ها را به کار بریم. موفقیت را شناختیم که موفقیت چیست اما چه اصولی دارد؟

 

موفقیت چیست؟

ما در این مقاله قصد داریم در رابطه با موفقیت و ۹ اصل حاکم بر موفقیت به طور مفصل صحبت کنیم در ادامه شما می‌توانید سرفصل های مربوط به این مقاله را مشاهده کنید.

سرفصل­ها:

  1. اقدام کنید
  2. اندیشه و عمل
  3. نگرش های شما رو به کدام سمت است؟
  4. معنای رنج­هایتان را کشف کنید
  5. قانون نسبیت را رعایت کن
  6. قفس را ترک کنید تا تغییر حاصل شود
  7. خودتان تصمیم بگیرید
  8. ماهیت ذهنی مسائل
  9. حق انتخاب یا اجبار

 

اقدام کنید

البته اقدام کردن، با ریسک همراه است؛ اما بدانید که خطرش از مدت­ ها دست روی دست گذاشتن و کاری انجام ندادن، کمتر است.

اقدام و عمل موجب اعتماد به نفس می ­شود.

اقدام نکردن نه تنها نتیجه ترس، بلکه مسبب آن است. شاید اقدامی که می ­کنید، موفقیت آمیز باشد. شاید اقدامات بعدی را به همراه داشته باشد؛ اما هر عملی از عمل نکردن بهتر است.

تردید و شک با عملگرایی ازبین می­ رود.

 

اندیشه یا عمل

 

متأسفانه اغلب کتاب ­های روان­شناسی خودیار، که در فهرست پرفروش­ ترین کتاب­ ها هم قرار می ­گیرند، به مثبت ­اندیشی توجه

دارند اما به تجربه کردن و عمل و اقدام بها نمی ­دهند. به ما نقشه ی سفر را می­ دهند، اما وسیله نقلیه ­ای به ما نمی ­دهند که خودمان را به آن جا برسانیم.

مثبت ­اندیشی به تنهایی کاری انجام نمی ­دهد، بلکه موجب ناراحتی و یأس می­ شود زیرا با کاری که ما می ­کنیم، هماهنگ نیست؛ مثبت فکر کردن درباره ی موسیقی از شما موسیقی دان نمی ­سازد، تنها خواندن و نواختن آلات موسیقی است که شما را به یک موسیقی ­دان تبدیل می­ کند.

قدرت مثبت ­اندیشی زمانی اثربخش می­ شود که با عمل و اقدام همراه شود، اندیشه ­ی عشق تنها در عشق ورزیدن به نتیجه می ­رسد.

اندیشه شادی با خندیدن متجلی می ­شود، ایمان بدون عمل بی­جان است، هیچ چیزی به اندازه مثبت­ اندیشی که با عمل همراه نباشد، لطمه نمی ­زند. مدارس باید به خاطر کاری که می ­کنیم به ما دیپلم افتخار بدهند نه به خاطر آنچه می ­دانیم. چیزی به اندازه ی اندیشه مثبت همراه با اقدام مثبت قدرتمند نیست.

 

 

نگرش­های شما رو به کدام سمت است؟

وقتی به عنوان یک شخص تغییر می ­کنید یا بهبودی حاصل می­ شود، محیط و پیرامون شما تغییر می ­کند تا این بهبودی را نشان دهد. درست همان­طور که می­توانید به این­که جامعه برای تجارت چه می کند،

بگویید که تجارت برای جامعه چه کاری انجام می­ دهد، با چند استثناء و با ارزیابی این­که جامعه برای شخص چه کرده است، بگویید که شخص برای جامعه چه کاری انجام داده است. می­ توانید با نگاه کردن به محیط شخص درباره او اطلاعات فراوانی به دست آورید.

برخلاف باور­های عمومی، اشخاص بازتاب محیط خود نیستند. این محیط است که بازتاب اشخاص است. اگر مردم بهتر شوند، محیط هم بهتر می­شود. وقتی کسی تغییر می­کند، محیط قدیمی خود را ترک می­ نماید و دنبال محیط جدیدی می ­گردد.

محیطی که با شخص تغییریافته همخوانی دارد. نگرش، محیطی است که در طول روز آن را با خود حمل می کنیم، این نگرش به جهانیان نشان می­ دهد که ما درباره­ ی خود چگونه می­ اندیشیم و نشانگر این است که ما چه ذهنیتی برای خود انتخاب کرده ­ایم، او همان شخصی است که ما به آن تبدیل می­ شویم.

بله وقتی به ماهی، پرنده و حیوانات در دنیای وحش نگاه می ­کنیم، از این که طبیعت چگونه آن­ها را استتار می ­کند، حیرت ­زده می­ شویم.

اما آیا فکر نمی­ کنید باید دقایقی از توانایی عظیم خود در شگفت شویم، بعد هر کاری که می توانیم برای تقویت این توانایی انجام دهیم؟

 

 

 

معنای رنج­هایتان را کشف کنید

در گذشته روان­شناسان بر این عقیده بودند که ناراحتی بلافاصله به پرخاشگری منتهی می­  شود. بررسی ­های بیشتر نشان داد که این مطلب در همه فرهنگ ­های جهان مصداق ندارد.

اگر پرخاشگری یک واکنش فراگرفته شده باشد، می­توان در آن از ارزش نو آموختگی استفاده کرد و به جای آن از روش سازگارانه ­تری استفاده کرد.

سر الک گینس بازیگر بزرگ صحنه فیلم و تئاتر به روش دیگری اشاره دارد. او می ­گوید یکی از دوستان بازیگرش، سر تایرون گورتری برای هر اشکالی که پیش می آمد، عبارتی داشت.

نخستین عبارت را برای همه اتفاقات ناخوشایند از دندان درد گرفته تا یک فاجعه به کار می ­برد. او از عبارت “به فراسوی آن بروید” استفاده می ­کرد.

من مطمئنم شما قبول دارید، اگر خوب فکر کنیم که بسیاری از مسائل ما فراموش می ­شوند .این روش را امروز امتحان کنید. برای اولین مسئله­ ای که برایتان پیش می آید، از این عبارت استفاده کنید. بگویید:(به فراسوی آن بروید). با صدای بلند بگویید:(به فراسوی آن بروید).

ویکتور فرانکل می گوید: (همه چیز را می توان از یک انسان گرفت، به استثنای یک چیز؛ گرفتن نگرش او برای انتخاب کردن راهش.)

پس اگر در رنج و ناراحتی هستید، با نگرش­ تان به رنج­های تان معنا دهید و فراتر از آن بروید و معنای دردها و رنج­ های خود را کشف کنید. زندگی شما آن قدر ها با آنچه زندگی به شما می ­دهد، رقم نمی ­خورد بلکه مهم نگرشی است که شما به زندگی می دهید. مهم نیست که چه اتفاقی برای شما می افتد، مهم این است که شما از این اتفاق چه برداشتی می ­کنید.

 

 

 

قانون نسبیت را رعایت کن

دو روز پیش با یکی از دوستانم که درباره ی موقعیتش حرف می­زد، صحبت می­ کردم. وضعیت او خیلی خوشایند نبود. شوهرش ناخشنود بود. از همه ­چیز و همه ­کس انتقاد می­ کرد. نه دلش می­ خواست جایی برود و نه کاری دوست داشت انجام دهد. دوستم به من گفت که شوهرش طوری رفتار می­ کند که انگار همه بر ضد او هستند.

توصیف این خانم از شوهرش مرا به یاد کسی می ­اندازد که سال­ها قبل ذهنش شبیه اتاقی با دیوارهای از جنس آینه بود. مهم نبود که کجا را نگاه می­ کرد، تنها چیزی که می­ توانست ببیند، خودش بود و موقعیتی که در آن قرار داشت.

او نمی­ توانست قانون نسبیت را حیات بخشد. همچنین نمی ­توانست زندگی ­اش را با اغلب جمعیت جهان مقایسه کند. در واقع نگرش این مرد ناشی از آن بود که تنها به خودش فکر می­ کرد. اغلب مسائلش زمانی حل می ­شد، اگر او به جای دیوارهای آینه ­ای ذهنش، از شیشه پنجره استفاده می­ کرد.

در این صورت می ­توانست ببیند دنیایی که در آن زندگی می ­کند تا چه اندازه جالب است؛ پر از رنگ، آدم­های جالب و فرصت­های مناسب.

چالش ­های متعددی در برابرش قرار می ­گرفت. می­ توانست به مناطقی که دوست داشت سفر کند. وقتی کسی فوق ­العاده حساس است، شتاب زده داوری می­ کند و می ­گذرد تا منفی باشد، نابالغ بودن خود را نشان می ­دهد.

با عوض کردن آینه ­ها و استفاده از پنجره، این سطح بالای حساسیت می ­تواند به آگاهی و بیداری تبدیل شود و جای تأثیرات منفی را از اندیشه ­های خلاق پر کنند. این روند می­ تواند به شادی، آرامش ذهن و زندگی موفق تبدیل گردد.

قفس را ترک کنید تا تغییر حاصل شود

 

 

 

ویلیام جیمز خاطر نشان کرد که تغییر، با تغییر دادن جنبه ­های درونی اندیشه­ های ما امکان پذیر می­ گردد. من به مرور و با تجربه، آموخته ­ام که یک تغییر بیرونی زمانی ایجاد می ­شود که ما درون خود را تغییر دهیم. با تغییر دادن باورهای خود، می­ توانیم آگاهی خود را تغییر دهیم، بنابراین باید واکنش خود را به مردم، شرایط و موقعیت ­ها تغییر دهیم.

قرن­ های متعددی این باور در نسل ­ها دست به دست شده است که بعضی­ ها توانمندی بالقوه بیشتری از دیگران دارند. این باور کاذب،  سبب شده است که بسیاری از اشخاص مانند پرنده ­ای در قفس زندگی کنند و ندانند که بیرون از قفس چه دنیای وسیع و عظیمی وجود دارد. این باعث شده آن­ ها نفهمند که تا چه اندازه لایق، ارزشمند و منحصر به­ فرد هستند.

 

واقعیت این است که شما می ­توانید آنچه را در زندگی ­تان می­خواهید تغییر دهید. اگر می ­خواهید در آینده بهره­ ای بیش از گذشته داشته باشید، تغییر، کاری لازم و ضروری است.

اگر بخواهید همان رفتارهای قدیمی و کهنه را داشته باشید و نسبت به تغییر آن مقاومت دارید؛ نمی ­توانید نتایج بهتری به دست آورید. نکته جالب این است که یک تغییر کوچک در رفتارتان می ­تواند تغییرات بسیاری در زندگی شما به وجود آورد. شما از توانمندی بالقوه تغییر دادن برخوردارید. می توانید  سر رشته ­ی امور زندگی خود را به دست بگیرید و به راستی زندگی کنید.

همین حالا این کار را انجام دهید. توانمندی ­های بالقوه کودک را آزاد کنید تا او را در این جهان متحول سازید. بعضی از نقاشان خورشید را با رنگ زرد نشان می­ دهند و برخی یک لکه زرد را به شکل خورشید در می­ آورند.

 

 

خودتان تصمیم بگیرید

احمقانه است اگر دست روی دست بگذاریم و منتظر بمانیم تا ببینیم دولت برای ما چه کاری انجام می ­دهد. من نمی ­گویم که دولت­ ها تفاوتی ایجاد نمی کنند. آن ها بارها تغییرات بزرگی ایجاد می کنند اما کارهای زیادی وجود دارد که دولت ها نمی توانند برای ما انجام دهند.

کارهایی هستند که تنها خود ما می­ توانیم آن ها را انجام دهیم. بنابراین فقط شما هستید که می­ توانید تصمیم بگیرید کاری که برای شما خوب و مفید است، انجام دهید. همچنین می ­توانید از هوش و فراست خود برای مثبت ­اندیشی و سازندگی استفاده کنید.

اجازه ندهید تحت تأثیر آراء و نظرات دیگران از مسیرتان منحرف شوید. تحت تأثیر نظر توده­ ها قرار نگیرید. فقط شما هستید که می­ توانید اراده­ ی راسخ پیدا کنید، متمرکز شوید، روی هدفتان تمرکز کنید تا کاری که شروع کرده ­اید به انتها برسانید.

وقتی از ورنر فون براون سؤال شد چگونه می توان کسی را به کره ماه فرستاد، او جواب داد:(باید اراده انجام دادن این کار را ایجاد کرد). این­گونه می ­توانید در هر مسیری که خواستارش هستید گام بردارید. خوشبختی و موفقیت هدیه ­هایی هستند که به خودتان می دهید.

 

 

ماهیت ذهنی مسائل

هالی وال در ادامه مطلب می­ نویسد که من و شما باید دلایل خوبی برای نظراتی که ابراز می کنیم داشته باشیم. وقتی می­ کوشیم که این دلایل خوب را پیدا کنیم، بسیاری از نظرات قدیمی ­مان را کنار می گذاریم. ما باید نظرات معینی درباره باورها و اعتقادات خود داشته باشیم که چرا رفتارمان به این شکلی که وجود دارد، می ­باشد و چرا این گونه فکر می ­کنیم؟

نویسنده­ ی دیگری در همین زمینه می ­گوید: (آنچه دیگران نمی ­دانند، به اشخاص لطمه نمی ­زند. آنچه آن­ها می ­دانند و درست هم نیست، به آن­ها آسیب می­ رساند.) حرف کاملاً درستی است.

اغلب ما گرفتار مفاهیم کاذبی هستیم. طبق آمارگیری تحقیقاتی سازمان گالوپ از ۱۰۰۳ نفر در این زمینه که به نظر آنها علت استرس در زندگی ­شان چیست؛ بیش از پنجاه درصد کسانی که کمتر از پنجاه سال داشتند،

معتقد بودند که پول و شغل­ شان علت مسائل آن هاست. این اشخاص باید قطعا از نظرات هالی ول پیروی کنند و در مورد باورهای خود تجدید نظر نمایند. این­گونه بخش اعظم استرس  خود را از دست می ­دهند. مشاغل و پول هرگز علت اصلی استرس نیستند، اندیشه های منفی موجب استرس می ­شوند.

ریشه­ ی همه مشکلات در افکار نهفته است نه در شرایطی که داریم. پس برای ثروتمند شدن سعی کنیم ذهن ثروتمند داشته باشیم. من و شما در موقعیتی که هستیم اندیشه های خود را تغییر دهیم. بزرگ­ترین قدرت ما، قدرت انتخاب کردن است.

اگر احساس استرس، ترس و اضطراب می­کنید، آرمیدگی و آرام گرفتن را انتخاب کنید. به شکل یک غریبه به مسائل ­تان نگاه کنید و بعد فکری به حال آنها کنید….همین حالا.

بهترین سال­ های زندگی شما سال­ هایی هستند که به این نتیجه می ­رسید، مسائل شما، مسائل خود شما هستند و مادرتان، محیط زیست یا رئیس مؤسسه را مسبب مشکلات و مسائل خود نمی ­دانید.

 

 

 

حق انتخاب یا اجبار

روزی چند بار از کلمه و مفهوم “مجبور هستم” استفاده می­ کنید، آن­ها را بشمارید. قول می ­دهم به این نتیجه برسید که از زمان بیدار شدن از خواب تا شب که سر بر بالین می ­گذارید، صد بار این عبارت را تکرار کنید. باید اتومبیل را تعمیر کنم. باید به خرید بروم. شب برای صرف شام به خانه نمی ­آیم، مجبورم که در دفتر باقی بمانم و کار کنم.

واقعیت این است که اگر بخواهید، می­ توانید برای صرف شام به خانه بروید اما شما این­گونه انتخاب کرده اید که در دفتر کارتان باقی بمانید. کاری نیست که مجبور به انجام دادن آن باشید، هر کاری که انجام دهید به انتخاب خودتان انجام می ­دهید.

می­ دانم ممکن است با خود بگویید: (یک لحظه صبر کن، کارهایی هست که مجبوری انجام دهی مثلاً مجبوری که مالیات بپردازی)، دوستان من، کمی فکر کنید. شما مجبور نیستید مالیات بپردازید، می ­توانید زندان رفتن یا سرزمین­ های بدون مالیات را انتخاب کنید. قبول دارم ممکن است این حرف مسخره به نظر برسد اما به هر صورت حقیقت دارد.

جی مارتین کو یک کتاب عالی با نام بزرگ­ترین قدرت شما نوشته است. کتاب او درباره­ ی انتخاب کردن است. توانایی انتخاب، بزرگ­ترین قدرتی است که شما دارید. قدرت انتخاب، کیفیتی است که شما را از سایر حیوانات جدا می کند.

به تعداد مواردی که از شما می­ خواهند به جایی بروید یا کاری را از روی اجبار انجام دهید، بیندیشید. نه، مجبور نیستید، شما می­توانید انتخاب کنید. می­توانید جواب “نه” بدهید. آیا می دانید کلمه ی”نه” می ­تواند یک جمله ­ی کامل باشد؟ می­ توانید سیاست مدارانه بگویید که می خواهید کار دیگری داشته باشید.

می ­توانید صریحاً “نه” نگویید اما به هر صورت امکان انتخاب دارید. قبول دارم “نه” گفتن آسان نیست به خصوص اگر شما جز افراد هم ­وابسته باشید اما با عمل­گرایی می توانید روی خود مسلط شوید و خواسته­ هایتان را ابراز کنید.

به این موضوع خوب فکر کنید. زندگی کوتاه است، کوتاه­ تر از آن است که بخواهید کاری کنید یا به جایی بروید که به آن علاقه ندارید. خیلی ­ها به کاری ادامه می­ دهند که از آن متنفرند، چرا؟ می ­توانند بگویند: (از این کار دست می کشم) و این­گونه زندگی­ شان را متحول سازند.

اگر انتخاب برایتان سخت است، ریشه­ ی این مشکل را پیدا کنید و تحت هر شرایطی انتخاب کردن را یاد بگیرید. این انتخاب شماست، روز بزرگی را انتخاب کنید. این همان کاری است که من امروز انتخاب کرده ­ام.

 

نتیجه:

پس اگر یکی از باورهای غالب ما این است که موفقیت طی یک زمان کم و به طور خیلی جادویی به سراغمان می ­آید و مخصوص افراد خاصی است، این باور را دور بریزیم، زیرا سخت در اشتباه هستیم. موضوعی که واقعیت دارد این است که ما انتخاب می ­کنیم به سمت موفقیت برویم. مسیر موفقیت دلنشین است اما نیاز به عملگرایی دارد.

لازم است بعد از درک و شناخت موفقیت اصول آن را بشناسیم و به آنها عمل کنیم. نمی ­شود فقط اندیشه­ ی مثبت داشت، بلکه باید دست به اقدام زد، امکان ندارد ریشه­ ی تمام مشکلات ما بیرونی و وابسته به شرایط بیرونی باشد، همه چیز از درون و وجود ما نشأت می ­گیرد، اکثر مسائل ما جنبه­ی درونی دارند و این یک حقیقت است.

موفقیت در ابتدا درونی­ست و بعد انعکاسی بیرونی پیدا می­کند، نمی­ شود گفت: شخصی موفق است اما احساس رضایت درونی ندارد، اگر از درون دچار مشکل است، فقط برچسب موفقیت را حمل می کند، همین.

برای موفقیت لازم است نگرش، افکار و درونیات خود را تغییر دهیم، از نقاط امن و قفس ­هایی که برای خود ساختیم بیرون بیاییم تا رهایی از ترس­ها، استرس­ها و مقاومت ها را تجربه کنیم و تغیییرات حاصل شود.

زندگی رنج دارد اما نگران نباشید رنج هایتان معنا دارند، آنها را کشف کنید. اگر کشف آنها برایتان سخت است از زندگی بزرگان الهام بگیرید.

با به کار بستن این اصول و رعایت روزانه ­ی آنها در زندگی می ­توانیم مشاهده­ گر مسیر موفقیت خود باشیم و فقط نظاره­ گر افراد موفق نباشیم بلکه بتوانیم خود یکی از آنها شویم، منحصر به­ فرد و خاص. این وظیفه و رسالت انسانی ما در زندگی است که توانمندی ­های بالقوه ­ی خود را شکوفا کنیم و به فعلیت در آوریم و هیچ وقت دیر نیست و در وجود تک تک ما نهادینه شده است، فقط لازم است حرکت کنیم و با جریان زندگی به شفاف سازی درون بپردازیم.

 

 

موفقیت چیست؟

موفقیت چیست؟

مقدمه:

آیا می دانید موفقیت چیست؟

اگر جواب این سوال را نمی دانید خیلی عجیب نیست، ما می خواهیم موفق شویم و کلی از موفقیت صحبت می کنیم اما اشکال اصلی ما این است که نمی دانیم موفقیت چیست و آن را به درستی درک نکرده ایم، فقط عطش رسیدن به آن را داریم در صورتی که هیچ رسیدنی وجود ندارد، موفقیت هم یک مسیر است.

یکی از باورهای رایج و نادرست که ما را به بیراهه می کشاند این است که موفقیت به جادویی خاص نیاز دارد و مخصوص نوابغ است.

وقتی پا به عرصه ی وجود گذاشته ایم یعنی می توانیم در مسیر موفقیت قرار بگیریم.موفقیت الگویی یک شکل و یکنواخت نیست که همه طبق آن عمل کنند.

در این مقاله قصد داریم به توضیحات و پرسش های ذهنی شما در رابطه با موفقیت بپردازیم.

سرفصل ها:

برداشت متعارف از موفقیت

موفقیت چیست؟ چگونه به نظر می رسد؟ اغلب اشخاص تصویر مبهمی از موفق بودن دارند و از جمله موفقیت را در قالب های زیر جستجو می کنند:

  • ثروت بیل گیتس

  • بدن و جسم آرنولد شوارتزنگر

  • هوش و فراست آلبرت انیشتین

  • توانایی ورزش مایکل جوردن

  • توانایی های تجاری دونالد ترامپ

  • محبوبیت اجتماعی ژاکلین کندی

  • قدرت تصور و تخیل والت دیسنی

  •  و دل مادر ترزا

این ها بی معنی هستند اما به حقیقتی که مایلیم آن را اذعان کنیم نزدیک ترند. همه ی ما موفقیت را در شباهت داشتن به برخی از افراد دیگر جستجو می کنیم و البته نمی توانیم دقیقاً یکی از آن ها

بشویم و از همه ی اینها مهم تر نباید هم چنین انتظاری داشته باشید.

اگر بخواهید یکی از این اشخاصی که از آنها نام بردیم، بشوید موفق نخواهید شد.شما تقلید بدی از آنها خواهید بود. این گونه امکان تبدیل شدن به کسی را که می خواهید به او تبدیل شوید از دست می دهید.

 

تصویر درست موفقیت

با این حساب چگونه سفر به سوی موفقیت را شروع می کنید؟ برای موفق شدن چه باید بکنید؟ به دو چیز احتیاج دارید:یکی تصویر درست از موفقیت و دیگری تجهیز شدن به اصول لازم برای دستیابی به آن.تصویر موفقیت برای هیچ دو فردی یکسان نیست زیرا هر یک از ما به شکلی منحصر به فرد تولد یافته ایم اما فرآیند کار برای همه یکسان است. مبتنی بر اصولی است که تغییر نمیکنند. بعد از سی و پنج سال شناخت اشخاص موفق و مطالعه درباره ی این موضوع برای موفقیت به تعاریف زیر رسیده ام:

موفقیت یعنی اینکه بدانید در زندگی چه هدفی را دنبال می کنید، به حداکثر توانمندی های خود دست پیدا کنید و بذرهایی کشف کنید که به دیگران فایده برساند.

با توجه به این تعریف متوجه می شوید که موفقیت یک سفر است، یک مقصد نیست. بدون توجه به اینکه چند سال عمر می کنید، بدون توجه به اینکه تصمیم می گیرید در زندگی چه کار کنید، می توانید برای تحقق توانمندی های بالقوه ی خود تلاش کنید و به دیگران هم فایده برسانید. وقتی موفقیت را یک سفر دانستید هرگز نمی خواهید به مقصدی پرابهام برسید و هرگز خود را در موقعیتی نمی یابید که به خواسته ی خود رسیده باشید.

فایده ی دیگر توجه داشتن به سفر موفقیت به جای رسیدن به مقصد یا دستیابی به یک هدف این است که شما توانمندید که همین امروز به یک فرد موفق تبدیل شوید.درست در لحظه ای که رشد می کنید تا به حداکثر توانمندی های خود برسید و به دیگران کمک کنید، درست در همین لحظه تبدیل به یک موفق می شوید، نه اینکه به آنچه به طور مبهم می خواهید برسید.

 

هدف و مقصود خود را بشناسید

چیزی نمی تواند جای شناختن هدف و مقصود شما را بگیرد.هنری جِی.کایزر، صنعتگر میلیونر و مؤسس شرکت آلومینیوم کایزر، می گوید:((جای تردیدی وجود ندارد که نمی توانید در بهترین حد خود قرار بگیرید مگر آنکه در زندگی هدفی را دنبال کنید.))

به عبارت دیگر اگر فعالانه تلاش نکنید تا هدف و مقصود خود را کشف کنید در تمام مدت عمرتان اشتباه می کنید.من معتقدم خداوند هر کسی را به دلیلی آفریده است.به گفته ی دکتر ویکتور فرانکل،روان شناس:((هر کس در زندگی مأموریتی دارد. هر کس باید هدفی را جستجو کند که به موفقیت برسد.بنابراین هر کس وظیفه ای منحصر به فرد دارد که باید آن را به انجام برساند.))

همه ی ما هدف و مقصودی داریم که برای آن خلق شده ایم.مسئولیت ما و شادی و رضایت ما در این است که آن را شناسایی کنیم.

برای شناسایی مقصود و رسالت خود این سوال را از خود بکنید:

دنبال چه می گردم؟

همه ی ما آرزوهایی قدرتمند در دلمام داریم.چیزی که با عمیق ترین احساسات و افکار ما صحبت می کند.بعضی ها از دوران کودکی خواسته هایی دارند.بعضی نیمی از عمرشان را صرف می کنند تا به این دانایی برسند اما در هر صورت این چیزی است که وجود دارد. تنها کار شما باید این باشد که آن را پیدا کنید.

چرا خلق شدم؟ همه ی ما با هم متفاوت هستیم. کسی در دنیا استعداد، پس زمینه یا آینده ی ما را ندارد. از این رو اشتباه است اگر بخواهید تبدیل به کسی شوید که او نیستیدبه توانمندی های منحصر به فرد خود فکر کنید. به منابعی که در اختیار دارید بیندیشید.به سابقه ی شخصی خود فکر کنید، و به فرصت های مناسبی که پیرامون شما وجود دارد.اگر به طور عینی این عوامل را در نظر بگیرید و میل و خواسته ی دلتان را شناسایی کنید، برای رسیدن به هدفتان در زندگی کار فراوانی صورت داده اید.

آیا به توانمندی های بالقوه ی خود ایمان دارم؟ نمی توانید پیوسته به شکلی ناسازگار با آنچه خودتان را می بینید عمل کنید.اگر باور ندارید از توانمندی های بالقوه برخوردارید،هرگز برای دسترسی به آن کاری صورت نخواهید داد و اگر نخواهید برای دستیابی به توانمندی های بالقوه ی خود تلاش کنید هرگز به موفقیت نخواهید رسید.

کِی شروع می کنم؟ بعضی ها روز به روز دارند به دیگران امکان می دهند که کار آن ها را مشخص سازند.این اشخاص هرگز سعینمی کنند که مقصود راستین زندگی خود را کشف کنند.

جمع دیگری از هدف و مقصود خود آگاه اند، با این حال روی آن اقدام نمی کنند. آن ها انتظار الهام را می کشند. منتظر اجازه هستند.

می خواهند برای شروع کردن از آن ها دعوت بشود. اما اگر بیش از اندازه دست روی دست بگذارند و منتظر بمانند، هرگز حرکت نخواهند کرد. بنابراین پاسخ به سؤال ((کِی شروع می کنم؟))

 

 

بر توانمندی های خود بیفزایید

اچ.جی.ولز، رمان نویس ، معتقد است که ثروت، تغذیه ، مکان و قدرت، معیار موفقیت نیستند. یگانه معیار واقعی موفقیت نسبت میان آن کسی است که می توانیم او شده باشیم و آن کسی است که حالا هستیم.به عبارت دیگر موفقیت با رشد و افزودن بر توانمندی های بالقوه ی ما رابطه دارد.

می گویند که توانمندی های بالقوه ی ما هدیه و نعمتی است که خداوند به ما ارزانی داشته است و اینکه ما با این استعداد چه می کنیم هدیه ای است که ما به خداوند می دهیم. اما در عین حال توانمندی بالقوه ی ما بزرگ ترین منبعی است که در اختیار داریم و هنوز از آن بهره برداری نکرده ایم.

هنری فورد می گوید:(کسی وجود ندارد که نتواند بیش از حدی که فکر می کند کاری انجام دهد.)

ما تقریباً از توانمندی های بالقوه ی نامحدودی برخورداریم و با این حال شمار اندکی از ما سعی می کنیم به این توانمندی ها دست پیدا کنیم، چرا؟ جواب را باید در این عبارت جستجو کرد: می توانیم هر کاری بکنیم اما نمی توانیم همه ی کارها را بکنیم.

بسیاری از مردم به اطرافیان خود اجازه می دهند تا به جای آن ها در زندگی تصمیم گیری کنند و دستورالعمل چگونه زندگی کردن آن ها را بنویسند.در نتیجه هرگز نمی توانند خود را وقف هدفی که در زندگی دارند بکنند.این گونه همه کاره و هیچ کاره می شوند. اگر این توصیف درباره ی شما هم صدق می کند شاید آمادگی آن را داشته باشید که قدم هایی برای تغییر کردن بردارید. برای رسیدن به توانمندی های بالقوه ی خود  به توصیه های زیر عمل کنید:

روی یک هدف اصلی متمرکز شوید.کسی نمی تواند در آنِ واحد بیست هدف را جستجو کند و به همه ی اهداف خود برسد.

برای رسیدن به توانمندی های خود باید توجه و تمرکز داشته باشید.

به همین دلیل است که پیدا کردن هدف و مقصود در زندگی تا این اندازه مهم است. وقتی تصمیم گرفتید که به چه چیزی در زندگی توجه کنید، باید تصمیم بگیرید برای دسترسی به این هدف حاضرید چه چیزهایی را ازدست بدهید و این موضوع مهمی است.بدون فداکاری و از خودگذشتگی موفقیتی در زندگی حاصل نمی شود. این دو، دست در دست یکدیگر حرکت می کنند. اگر می خواهید دستاورد اندک داشته باشید، از خودگذشتگی اندک بکنید. اما اگر می خواهید به موفقیت های بزرگ برسید، آماده باشید که فداکاری فراوان بکنید.

به رشد و بهبود پیوسته توجه کنید.

زمانی از دیوید گلاس، مقام ارشد فروشگاه های وال مارت، پرسیدند که چه کسی را بیش از همه تحسین می کند و او جواب داد که سام والتون، بنیانگذار وال مارت، بعد در مقام توضیح بیشتر گفت:((تا جایی که او را می شناسم هرگز اتفاق نیفتاد که لحظه ای از بهبود و رشد دست بکشد.))

متعهد بودن در قبال رشد و بالندگی کلید دستیابی به توانمندی های خود و رسیدن به موفقیت است. همه روزه می توانید اندکی از روز قبل خود بهتر شوید.این گونه هر روز یک قدم به توانمندی های بالقوه ی خود نزدیک تر می شوید.

گذشته را فراموش کنید.

دوستم، جک هیفورد، می گوید:

((گذشته مبحث مرده ای است، اگر گذشته را با خود یدک بکشیم نمی توانیم به سوی فردای موفق حرکت کنیم.))

من نگرش سایروس کورتیس، صاحب امتیاز سالن ساتردی ایونینگ پست، را می پسندم.او در دفتر کارش تابلویی داشت که روی آن نوشته بود:((دیروز، دیشب تمام شد.)) او این گونه به خود و به کارکنانش یادآور می شد که گذشته رفته و تمام شده است و ما باید به جای نگاه کردن به گذشته به آینده فکرکنیم.

شاید شما در زندگی اشتباهات فراوان کرده باشید.شاید گذشته ی دشواری را پشت سر گذاشته باشید. مهم نیست به آینده فکر کنید و به پیش بروید. اجازه ندهید مشکلات گذشته مانع پیشرفت شما بشوند. اگر به الهام احتیاج دارید به کسانی فکر کنید که توانستند بر مشکلات به ظاهر برطرف نشدنی فائق آیند.

نمونه اش بوکر واشینگتون است، او در یک خانواده ی برده به دنیا آمد، او از مواهبی که جامعه از آن برخوردار بود بهره ای نداشت  اما هرگز اجازه نداد که این مسئله مانع پیشرفت او شود او مؤسسه توسکگی را ایجاد و آن گاه لیگ ملی تجارت سیاهان را پایه گذاری کرد. او می گفت:((موفقیت این نیست که چه دستاوردهایی داشته اید، موفقیت به این بستگی دارد که چه موانعی را پشت سر گذاشته اید.))

به هلن کلر بیندیشید که بینایی و شنوایی خود را وقتی نوزده ماهه بود از دست داد. او به رغم این مشکلات توانست دانشکده رادکلیف را پشت سر بگذارد و نویسنده و سخنرانی توانمند شود. او قهرمان کسانی شد که نابینا بودند. بدون تردید شما هم کسانی را می شناسید که بر تراژدی های بزرگ و اشتباهات عظیم فائق آمدند تا توانمندی های خود را تحقق بخشند.

کسانی را می شناسید که با ناملایمات زندگی جنگیدند و به موفقیت رسیدند. از آنها الهام بگیرید.بدون توجه به اینکه در گذشته با چه مشکلاتی رو به رو بوده اید، از این توانمندی برخوردارید که برآن غلبه کنید.

 

 

بذرهایی بکارید که به دیگران کمک کند

وقتی در زندگی از هدف خود آگاه باشید و به سمت تحقق توانمندی های خود حرکت کنید به سوی موفقیت گام برمی دارید. اما برای رسیدن به موفقیت باید به دیگران هم کمک کنید. بدون رعایت این جنبه، سفری که در پیش گرفته اید، تجربه ای کم عمق و در انزوا خواهید داشت.

می گویند با آنچه به دست می آوریم امرار معاش و با آنچه به دیگران می دهیم زندگی می کنیم.

آلبرت شوایتزر، پزشک، معلم اخلاق و فیلسوف سرشناس، می گوید: (مقصود زندگی انسان خدمت کردن، ابراز محبت و کمک به دیگران است.)) او با این ذهنیت به آفریقا رفت و سال ها به مردم آنجا خدمت کرد. ممکن است شما برای اینکه بذر خدمتگزاری به مردم را بکارید مجبور نباشید به آفریقا یا کشوری فقیر بروید و به مردم کمک کنید، مگر آنکه چنین قصد و هدفی داشته باشید.

اما اگر شبیه بیشتر مردم باشید، در اینجا و هر جایی که زندگی می کنید می توانید به مردم خدمت کنید. کافی است هدف و مقصود خود را در زندگی بیابید و در حالی که خواسته ی خود را دنبال می کنید به دیگران کمک کنید.

دنی توماس، مجری صحنه، می گوید:((همه ی ما به دلیلی متولد شده ایم اما همه ی ما دلیلش را پیدا نمی کنیم. موفقیت در زندگی با آنچه به دست می آورید رابطه ندارد. مهم این است که برای دیگران چه می کنید.))

سفر به سوی موفقیت و کامیابی برای همه یکسان نیست زیرا تصویر موفقیت برای هر کسی متفاوت است اما اصول به کار رفته در طی کردن این سفر تغییری نمی کند. می توانید از این اصول در خانه، مدرسه، محل کار، میدان بازی و کلیسا استفاده کنید.

 

نتیجه

پس برای قدم برداشتن در جاده ی موفقیت لازم نیست خود را با دیگران مقایسه کنید و به راهکارهایی جادویی فکر کنید.

ابتدا لازم است درک کنید که موفقیت چیست؟

اگر باورهای نادرستی از موفقیت دارید، آنها را شناسایی و ریشه کن کنید تا بتوانید قدم بردارید، هدف خود را مشخص کنید، از توانمندی های بالقوه ی خود آگاه شوید و بذرهایی مفید به حال دیگران کشت کنید.  مهم نیست که حالا کجا هستید،می توانید این نقطه نظرها را بیاموزید و آن ها را به کار بندید. از زمانی که گام برمی دارید یعنی موفقیت در دستان شماست حتی اگر پس از اقدام کردن با شکست مواجه شدید، نگران نباشید این شکست جزئی از نقشه ی موفقیت شماست.

وقتی از شکست های خود تجربه دریافت می کنید و آن ها را تکرار نمی کنید ، موفقیت را هر روز زندگی می کنید.

زندگی نامه کارل گوستاو یونگ

زندگی نامه کارل گوستاویونگ

سرفصل ها:

نمایی کلی از زندگی کارل گوستاویونگ

یونگ در سال ۱۸۷۵ در کسویل ،روستایی در یکی از کانتون های آلمانی زبان سوئیس به نام تورگوویا ،در شمال شرقی این کشور متولد شد.پدر او یک کشیش پروتستان بود.زمانی که شش ماه داشت خانواده اش به لوفن که اقامتگاه معاون اسقف ناحیه بود و بر فراز آبشار رودخانه راین قرار داشت کوچ کردند.

یونگ دوران کودکی ناشادی را گذرانید.تنش های ناشی از مشکلات زناشویی والدین خود را احساس می کرد و معمولاً خیلی تنها بود.

مدرسه برایش ملال آور بود و حتی در ۱۲ سالگی تا مدتی به علت حمله های شبه صرع ،خود را ازرفتن به آن معاف کرد اما چون دریافت ،این وضعیت او رنج زیادی را به پدرش تحمیل می کند با اراده ی خویش بر آن غلبه کرد و با انگیزه ی بیشتر به مدرسه بازگشت.

از آنجا که پدر او کشیش بود ،یونگ به کلیسا می رفت اما این کار را دوست نداشت و با پدر خود وارد مجادلات مذهبی تلخی می شد.به هر حال از پدر خود زبان لاتین را آموخت که امتیازی برای او نسبت به همکلاسانش محسوب می شد.

سرگرمی های عمده ی یونگ در دوران کودکی و نوجوانی جستجو در طبیعت و خواندن کتاب هایی بود که خود آنها را برمی گزید؛نمایشنامه،شعر،تاریخ و فلسفه.یونگ با وجود همه ی مشکلات خویش،کارکرد خوبی در دبیرستان داشت و برای تحصیل پزشکی به شهر بازل رفت.در واقع او اشتیاق زیادی برای پزشک شدن نداشت لیکن با آگاهی از اینکه به عنوان پسر یک کشیش متوسط الحال روستایی ،باید زندگی خود را اداره کند به دنبال آموختن پزشکی رفت اما در پرتوی یک شعاع روشنی بخش یا چیزی شبیه به آن،چنانکه در پایان عمر طولانی خویش از آن لحظه به یاد می آورد،هنگامی که برای نخستین بار یک کتاب مشروح روان پزشکی را گشود،ملاحظه کرد که این نظامی است که در آن علائق دوگانه ی او می تواند با هم جریان یابد.

به گفته ی خود او،اینجا (روان پزشکی) حوزه ی تجربی مشترک بین واقعیات زیست شناختی و روحانی که آن را همه جا جُسته و نیافته بودم وجود داشت ،اینجا بود که تماس طبیعت و روح تبدیل به واقعیت می شد.

بنابراین وی دورنمای پیشرفت چشمگیر مادی را که در مسیر اصلی پزشکی برای او قابل انتظار بود نادیده گرفت و در سال ۱۹۰۰ دستیار روان پزشکی در بیمارستان روانی بورگهولتزلی در زوریخ و زیر نظر اویگن بلویلر به کار پرداخت.

در نتیجه روان پزشکی برای یونگ این فرصت را فراهم آورد که  وجه بنیادیِ منشِ خود را آشتی دهد.وی از همان آغاز احساس کرد که برای فهم کامل روان پزشکی ،علاوه بر حقایق عینی،ادراک ذهنی پزشک هم ضروری است.

این تعامل بین جهان عینی و ذهنی،این ندا برای ((کل شخصیت)) بود که او را به صورتی مقاومت ناپذیر به سوی خود می کشید و به پیشبرد فهم اواز فرآیندهای روانی تداوم می بخشید.

وی پس از پایان دوره ی دستیاری به عنوان سرپزشک ادامه کار داد.علاوه بر بلویلر که استاد اصلی وی بود یونگ به مدت ۶ماه در پاریس زیر نظر پیرژانه،شاگرد و جانشین شارکو مطالعاتی را انجام داد.

از کسان دیگری که یونگ از آنان آموخت می توان از آلفرد بینه و تئودور فلورنوی نام برد.

یونگ به سرعت  علاقه ای پابرجا به اختلالات روان پریشانه پیدا کرد.از آنجا که بلویلر به شناخت عمیق بیماران و ایجاد رابطه درمانی با آنان اهمیت می داد،با آگاهی از دستاوردهای فروید؛یونگ را تشویق کرد که خود و همکارانش را با کار زیگموند فروید آشنا سازد.البته توجه یونگ به فروید پیش از این آغاز شده بود.

به اصطلاح خودش ((پرسش سوزاننده)) برای او این بود که “واقعاً درون بیمار روانی چه می گذرد؟” این چیزی بود که در آن زمان نمی فهمیدم و هیچ یک از همکارانم نیز به چنین مسائلی توجه نداشتند.

استادان روان پزشکی به آنچه باید بیمار می گفت علاقه نداشتند و همّ خود را صرف تشخیص بیماری یا شرح نشانه های آن و تهیه آمار می کردند.از دیدگاه معمول بالینی در آن زمان،شخصیت انسان بیمار یعنی فردیت او ابداً مطرح نبود،از این نظر فروید برایم اهمیت زیادی یافت به ویژه به سبب پژوهش های بنیادیش درباره ی

روانشناسی هیستری و رویاها.عقاید او راه نزدیک تر بررسی و درک موارد فردی را به من نشان داد.با آنکه فروید خود متخصص مغز و اعصاب بود،روان شناسی را به روان پزشکی شناساند.

یونگ در مسیر شناسایی و شناساندن فروید پیش رفت و اهمیت افکار او را خاطر نشان کرد.نخستین مبادله ی ثبت شده ی نامه ها بین این دو پیشگام روان شناسی نوین ژرفا در سال ۱۹۰۶،پیش در آمدی به رابطه ای بود که شدت خلاقیت آن متناسب با شدت تلخی و رنجی بود که این رابطه با آن خاتمه یافت.

یونگ در سال ۱۹۰۳ با دوشیزه ی ثروتمندی به نام “اِما روشنباخ” ازدواج کرد که بعدها از او صاحب ۵ فرزند شد.در همین ایام در خانه ی بزرگی که طرح آن را خود ریخته بود و در کنار دریاچه ی کوسناخت قرار داشت مستقر شده بود.

از نظر حرفه ای به عنوان دومین فرد در بورگهولتزلی و استاد در دانشگاه زوریخ موفق بود و سپس درست همان گونه که در سال ۱۹۰۰ دورنمای روشن موفقیت مادی و اجتماعی در مسیر اصلی پزشکی را با رفتن به دنبال روان پزشکی نادیده گرفت،در سال۱۹۰۹ نیز با استعفاء از بورگهولتزی و پرتاب قرعه ی سرنوشت خود به سوی نظام جدید و بحث انگیز روانکاوی ،همان کار را انجام داد.

به این ترتیب او بیشتر وقت خود را در جهت شکل دادن به خطوط اساسی نظریات خویش،نویسندگی،مسافرت و روانکاوی بیماران خصوصی صرف کرد لیکن تا ۱۹۱۲ به عنوان استاد روان پزشکی در دانشگاه زوریخ به تعلیم دانشجویان ادامه داد.

 

 

تا مدت ها فروید با یونگ همچون پسرش و یک حواری برگزیدهرفتار می کرد.در عین حال یونگ با جنبه هایی از فرضیه فروید موافق نبود.به ویژه کوشش او را برای تقلیل همه ی رویدادهای ناخودآگاه به سائق های جنسی نمی پسندید.یونگ معتقد بود که ناخودآگاه جایگاه کوشش ها و رقابت های متنوع و فراوان از جمله در زمینه ی مذهبی و روحانی است.

در سال ۱۹۱۲ یونگ کار تدریس در دانشگاه را هم به کنار گذاشت و تمام وقت خود را صرف پروراندن دیدگاه های ویژه خود کرد.

در سال ۱۹۱۳ یونگ و فروید پیوندها را گسستند.

پس از جدایی از فروید ،یونگ خاستگاه محکم خود را از دست داد.شب ها رویاهای مرموز و نمادین و در ساعات بیداری منظره های هراس آوری را می دید.

برای نمونه در یکی از این مناظر؛”دیدم سیلی عظیم سرزمین های شمالی و پست میان دریای شمال و سلسله جبال آلپ را فراگرفته است.وقتی سیل به سویس رسید دیدم کوه ها بلند و بلندتر شدند تا کشور ما را حمایت کنند….امواج نیرومند گل آلوده،پاره های شناور تمدن و اجساد مغروق بی شمار دیدم،سپس سراسر دریا به خون تبدیل شد.”

از آن جا که جنگ جهانی اول سال بعد آغاز شد ،وی معتقد بود که این منظره حامل پیامی مرتبط با رویدادهایی بسیار فراتر از شخص او می باشد.

یونگ احساس کرد که در آستانه ی روان پریشی است،با این وجود تصمیم گرفت به ناخودآگاه تسلیم شود،یعنی به آنچه از درون می جوشد و از داخل او را می خواند.این تنها فرصت برای دانستن بود.بدین سان او عازم یک سفر هراس آور درونی شد که در آن خیلی اوقات حس می کرد به ژرفاهای پایین و پایین تر نزول می کند.

در هر ناحیه وی نمادها و تصویرهایی باستانی را می دید و با شیاطین ،ارواح و شکل های شگفت از گذشته تاریخی دور تماسمی یافت.در این دوران ،خانواده و حرفه ی او به صورت پایگاههای پشتیبانی در دنیای بیرون برایش عمل می کردند.

در غیر این صورت وی مطمئن بود تصاویری که از درونش به بیرون فوران می کردند وی را به طور کامل غرق در خود می ساختند و ذهن او را فرا می گرفتند.به تدریج پس از حدود چهار سال،وی به یافتن هدف جستجوی درونی خویش آغاز کرد.این امر زمانی روی داد که خود را به صورتی فزاینده مشغول ترسیم شکل های هندسی یافت؛نمادهایی متشکل از دایره ها و مربع هایی که وی بعدها نام ماندالا بر آن گذاشت.

این ترسیم ها نماینده ی نوعی یگانگی بنیادی یا تمامیت و راهی به سوی مرکز وجود او بود.

برحسب گفته ی خود یونگ:

“باید خود را به این جریان می سپردم بی آنکه بدانم مرا کجامی برد.به هر حال وقتی ترسیم ماندالاها را آغاز کردم دیدم همهچیز،همه ی راه هایی که دنبال کرده بودم،همه ی گام هایی که برداشته بودم،به یک نقطه بازمی گردد،به نقطه ی میانی.

برایم روشنتر شد که ماندالا مرکز است.نماینده همه ی راه هاست،راه رسیدن به مرکز است،راه رسیدن به تفرد است.”

بدین سان یونگ دریافت که وقفه ای که پس از گسستن رابطه با فروید حس کرده است در واقع یک سفر درونی ضروری بوده که به انسجام نوین شخصی او منجر گردیده است.اما تأیید این امر هشت سال بعد روی داد یعنی هنگامی که وی یک ماندالای چینی نما را در خواب دید و سال بعد کتابی را در فلسفه چینی دریافت کرد که ماندالا را به عنوان تظاهر یگانگی زندگی مورد بحث قرار می داد.

پس آنگاه یونگ بر این باور شد که تجربه ی او بخشی از جستجوی جهانی و فراگیر ناخودآگاه برای تمامیت روانی بوده است.یونگ اکتشاف ناخودآگاه و نمادهای آن را کانون پژوهش های خود برای باقی زندگیش ساخت.

وی برای تکمیل پژوهش هایش مسافرت های زیادی را به نقاط گوناگون جهان انجام داد تا فرآیندهای روانیرا در اقوام مختلف بررسی کند.در سال ۱۹۲۰ مدت زیادی را در آفریقای شمالی و سپس بین سرخ پوستان پئبلو در آریزونا و مکزیک گذرانید.در سال ۱۹۲۵ سفری به آفریقای سیاه به کنیا و اوگاندا داشت.بخشی از یادداشتهای این سفر او بسیار خواندنی است؛

طلوع آفتاب در این نواحی ،پدیده ای بود که هر روز مرا از نو غرق تفکر می کرد…نزدیک نقطه ی دید من صخره ای قرار داشت که میمون های بزرگ به آنجا می آمدند.آنها هر بامداد،نه تنها ساکت بلکه بی حرکت رو به آفتاب بر لبه ی صخره می نشستند.

حال آنکه بقیه ی روز را در میان جنگل به جیغ و داد و وراجیمی گذراندند.به ظاهر آنها نیز چون من در انتظار طلوع آفتاب می نشستند.به ظاهر آنها نیز چون من در انتظار طلوع آفتابمی نشستند.آنها مجسمه میمون هایی را به یادم می آورند که در معابد باستانی مصر به حالت پرستش از سنگ تراشیده شده بودند.

آنها نیز همین قصه را می گویند:انسان ظرف اعصار بی شمار خدای بزرگی را پرستیده است که چون فروغی خیره کننده از دل ظلمت برون می آید و جهان را نجات می دهد.در آن زمان دریافتم که از ازل،درون جان،آرزوی نور و میلی سیری ناپذیر به سر برآوردن از تاریکی نخستین وجود داشته است….این تاریکی،آن شب روانی نخستین است که امروز نیز همان است که میلیون سال پیش بود.آرزوی نور ،آرزوی دست یافتن به خودآگاهی است.

در سال ۱۹۳۸ به هندوستان سفر کرد و با خرد شرقی از نزدیکرو به رو شد.در سال ۱۹۰۹ همراه فروید از ایالات متحده بازدید و از انگلستان و کشورهای اروپایی هم دیدن کرده بود.مطالب باارزشی که از سفر به مشرق و تماس با پژوهندگان فرهنگ شرق کسب کرده بود.در آثار گوناگون او جلوه گر است.

از جمله تفسیر او بر کتاب “راز گل زرین” ،که توسط “ریشارد ویلهلم” مدیر مؤسسه فرهنگ چینی ترجمه شد؛قابل ذکر است.او با “زیمر” هندشناس آلمانی و “کرنی” افسانه شناس مجال همکاری داشت که حاصل آنها شامل مقدمه ای تحت عنوان “مردان مقدس هند” بر کتاب زیمر به نام “راهی به سوی آگاهی از خویشتن ” و مقاله ی “نوباوه الهی” با همکاری کرنی بود.

در سال ۱۹۴۴ کرسی روان شناسی ویژه ای در دانشگاه بازل برای او برپا شد،لیکن وی به علت بیماری قلبی پس ازیک سال به اجباراز این سمت کناره گرفت.

از آن پس یک مؤسسه آموزشی روان شناسی تحلیلی در زوریخ بنا کرد که به نام انستیتوی ک.گ یونگ خوانده می شود و همانند آن در لندن و سانفرانسیسکو وجود دارد که درآن روش درمانی او آموخته و به کار گرفته می شود.

یونگ در تألیفات پرشمار خود که قلیلی از آنها به فارسی برگردانده شده است نتایج پژوهش های خود را در باب افراد سالم و بیماران روانی و اسطوره ها و داستان ها و رفتار و باورهای دینی اقوام گوناگون منتشر کرده است.

وی به ظاهر بسنده نکرد و زوایا و ژرفای پنهان فردی و گروهی انسان ها را کاوید.وی در ده سال انتهای عمر خود بیش از پیش معتقد شد که روان شناسی باید توجهی ویژه به دین و ماوراءالطبیعه داشته باشد و رموز و ظرایفی را که از هزاران سال پیش جزء مناسک دینی بوده است و خوابهای انسان امروزی را نیز از نظر مضامین دینی آنها مورد تعبیر و تفسیر قرار دهد.

یونگ در کتاب “پاسخ به ایوب” می گوید:بر اثر اشکالاتی که در هنگام درمان بیماران روانی پیش می آید،پزشک غالباً بر خلاف میل خویش مجبور است با دقت بیشتری وارد محیط مسائل دینی شود.بی سبب نیست که من خود تازه به هنگام رسیدن به سالمندی این جرأت را به خود داده ام که درباره ی اصول والایی که بر اخلاق ما حاکمند و نفوذ بی نهایت مهمی در زندگی روزانه ی ما دارند تحقیق کنم.

یونگ در سال ۱۹۶۱ در کنار دریاچه زوریخ چشم از جهان فروبست لیکن چشمان انسان را بر رازهای نهفته ای از روانگشود و هر آنکس که در دریای گسترده و ژرف کشفیات او فرو رود مطمئناً هر بار با صدفی پرگوهر باز خواهد گشت.

 

دوران نوجوانی و جستجوگری یونگ

یونگ دوران کودکی و نوجوانی را به طور عمده در تنهایی و تفکر در دامان طبیعت و خواندن کتابها گذرانید.در مدرسه از آنجا که راجع به چیزها و کسانی صحبت می کرد که ازسن او انتظار نمی رفت،مورد بدگمانی و محکوم به تنهایی بود.

می خواست درباره ی پروردگار ،طبیعت و روح بداند.از تجلیات زمینی “جهان پروردگار” به درختان خیره می شد،درختان به ویژه برای او مرموز بودند و آنها را تجسم مستقیم معنای ادراک ناپذیر حیات می دید.از این رو جنگل مکانی بود که در آن خود را به عمیق ترین معنای حیات و وقایع احترام آمیز آن نزدیک می یافت در آن زمان ،از توان او خارج بود که احساسات و مکاشفه ی خود را به گونه ای روشن بیان کند.

بین ۱۶ و ۱۸ سالگی سردرگمی او به تدریج کاهش یافت.مدرسه و زندگی شهری وقت او را کاملاً گرفت و آن گونه که خود می گوید:”اطلاعاتم که بیشتر شده بود به تدریج در دنیای پیش آگاهی های ناشی از الهام،نفوذ یا آن را سرکوب می کرد….

مقدمه کوتاهی از تاریخ فلسفه را خواندم و از آنچه در این زمینه اندیشیده شده بود مختصر اطلاعاتی یافتم.خوشبختانه دریافتم بسیاری از مکاشفه هایم نمونه تاریخی دارند.

بالاتر از همه آنکه به افکار فیثاغورث ؛هراکلیتوس،امپدوکلس و افلاطون،علی رغم مباحثه های دور و دراز سقراطی جذب شدم…

اما تنها در کار استاد اکهارت بود که ذات حیات را احساس کردم ،نه آنکه درک کردم…از میان فلاسفه قرن نوزدهم،هگل به علت زبان ثقیل و دشوارش مرا دلسرد کرد…اما ثمره ی بزرگ تحقیقات من شوپنهاور بود.او نخستین کسی بود که از آلام جهان که به آشکار ما را احاطه کرده اند و نیز از سردرگمی و هیجان و شرّ و از تمامی چیزهایی سخن می گفت که ظاهراً دیگران به ظاهر چندان درنیافته و همواره کوشیده بودند تا آن را در توازن و ادراک پذیری سراپا خوش خیالانه ای حل کنند.”

به این ترتیب یونگ نوجوان به مطالعه ی آثار شوپنهاور پرداخت و تحت تأثیر رابطه ی او با کانت ،شروع به خواندن آثار کانت و بیش از همه “سنجش خرد ناب” کرد و آن گونه که خود می گوید به خیال خویش نقصی در سیستم شوپنهاور یافت.

این تحول فلسفی از ۱۷ سالگی تا دوران تحصیل در رشته ی پزشکی گسترش یافت و موجب دگرگونی انقلابی در بینش وی به دنیا و زندگی شد.قبلاً خجول ،ترسو،شکاک بود و حتی سلامتی او ثباتی نداشت لیکن از آن پس به تدریج در هر زمینه ای اشتهای فراوان نشان می داد:

“می دانستم چه می خواهم و خواسته ام را دنبال می کردم”

علائق یونگ نوجوان او را به جهات گوناگون می کشانید:”از طرفی علم و حقایق آن را بسیار دوست داشتم و ازسوی دیگر مجذوب چیزهایی بودم که مربوط به ادیان تطبیقی بود.

از میان علوم،جانور شناسی ،دیرین شناسی و زمین شناسی و از میان علوم انسانی،باستان شناسی یونانی-رومی،مصری و پیش از تاریخ را دوست داشتم و البته در آن زمان نمی دانستم علاقه به این موضوعات مختلف،چقدربه سرشت دوگانگی درونی من مربوط است.

آنچه در علم مرا مجذوب می کرد واقعیات ملموس و سابقه ی تاریخی آن و در ادیان تطبیقی مسائل معنوی بود که فلسفه نیز جزء آن به شمار می رفت.در علم،عالم معنا را کم داشتم و در مذهب عامل تجربه گرایی را”.

این دوران زندگی یونگ مملو از اندیشه های متضاد بود،مسیحیت و شوپنهاور نیز از این جمله بودند.سپس به این فکر افتاد اگر درباره ی چیزهای واقعی نداند ،نکته ای نیست که درباره ی آنها بیندیشید.

همه می توانند خیالپردازی کنند اما دانش واقعی چیزدیگری است.

وی مشترک یک مجله ی علمی شد که آن را به دقت می خواند.به گردآوری سنگواره ها،مواد معدنی و حشرات و استخوانهای جانوران و انسان پرداخت.با این همه گهگاه به کتاب های فلسفی بازمی گشت.وقتی زماننام نویسی در دانشگاه نزدیک شد،هنوز تردیدهای او در این باره کهعلوم طبیعی بخواند یا تاریخ و فلسفه ،بر جای بود.

سپس دو رویا راه به او نمود.در رویای اول در جنگلی تاریک در طول رود راین به تلی می رسد،شروع به کندن آن می کند و به چند تکه استخوان جانوران ماقبل تاریخ می رسد.

در آن لحظه یونگ فهمید باید به دنبال شناخت طبیعت برود.در رویای دوم در تاریک ترین نقطه ی یک جنگل ،استخری مدور می بینید که در آن جانوری شگفت انگیز و مدور با درخششی سیلیسی رنگ پر از سلول های کوچک با اندام های شاخک گونه نیمه شناوراست،یک ریشه ی پای این جانور غول پیکر و با شکوه به اندازه یک متر بود که دور از مزاحمان در مکانی پنهانی در آبی زلال و ژرف آرمیده به گونه ای ناگفتنی شگفت می نمود.میل شدید به دانش در یونگ پیدا شد و در حالی که قلبش می تپید از خواب برخاست.این دو رویا تردیدهای او را به نفع علوم طبیعی برطرف کردند.

سپس این پرسش به سراغ او آمد که چه رشته ای از علوم طبیعی را بخواند.باز هم دچار بن بست شد و در این بن بست ناگهان به او الهام شد که می تواند پزشکی بخواند:”عجیب آنکه پدربزرگ پدریم که آن همه راجع به او شنیده بودم پزشک بود و با این حال هرگز چنین فکری به ذهنم راه نیافته بود.در واقع به همین دلیل خاص بود که نسبت به این حرفه مقاومت می کردم “تقلید مکن” شعار من بود.”

 

دانشکده پزشکی و تصمیم برای تخصص

یونگ در بهار ۱۸۹۵ تحصیلات خود را در دانشگاه بازل آغاز کرد.اکنون می رفت تا حقیقت را راجع به طبیعت بشنود.می رفت تا کالبدشناسی و فیزیولوژی انسان را بیاموزد و دانش شناخت امراض را فراگیرد.دانشجویی سرشار از اشتیاق بود.

دنیا را در برابر خود گشوده می دید و احساس می کرد گنج هایبی پایان دانش در برابرش جای گرفته است.در نخستین سال های دانشگاه دریافت که هر چند علم بر انبوهی از دانستنی ها در گشوده است لیکن در مورد بصیرت های ناب کاری چندان نکرده است و این گونه بصیرت ها،اصولاً از طبیعتی خاصند:

“از خوانده های فلسفی ام می دانستم که وجود روان مسئول این وضع است.بدون روان نه دانشی وجود می داشت نه بصیرتی.

مع هذا هرگز درباره ی روان ،چیزی گفته نشده بود.در همه جا بی سر و صدا آن را بدیهی دانسته بودند”

یافتن کتابی راجع به پدیده های مربوط به احضار ارواح نتایجعمده ای برای یونگ داشت .داستان هایی را خواند که در همه ی ادوار و همه ی نقاط جهان بارها و بارها گزارش شده اند.

فکر می کرد باید برای این موضوع دلیلی موجود باشد،شاید این امر به رفتار عینی روان انسان مربوط باشد.

اما:”حالا با تعصب پولادین مردم و ناتوانی کامل آنان در پذیرش وجود امکانات غیرمعمول مواجه می شدم….آنچه در من علاقه ایسوزان را برمی انگیخت برای دیگران پوچ و باطل و حتی مایه ی ترس بود.

ترس از چه؟دلیلی برای آننمی یافتم.وانگهی در این تصور که شاید وقایعی روی دهد که از مقولات محدود زمان ،مکان و اصل علیت در گذرند،چیز نامعقول یا چیزی که دنیا را بر هم زند نمی دیدم.”

در همین اوقات بود که یونگ با آثار نیچه آشنا شد.خواندن “چنین گفت زرتشت” نیچه همچون “فاوست” از گوته برایش تجربه ای مهیب بود.یونگ می نویسد فاوست دری را بر وی گشود لیکن زرتشت دری را بر او بست که برای مدت های مدید بسته ماند.

دریافت که انسان به جایی نمی رسد مگر آنکه با مردم فقط درباره ی چیزهایی حرف بزند که می دانند.فرد ساده لوح نمی داند چه اهانتی است که با همگنانش راجع به چیزهایی سخن گوید که برایشان ناشناخته است.آنان چنین رفتار بی رحمانه ای را تنها بر نویسندگان ،روزنامه نگاران و شاعران می بخشند.متوجه شد که یک تصور جدید یا وجهی غیرمعمولی از یک تصور قدیمی را تنها می توان به وسیله ی واقعیات ابراز کرد.

دریافت که بیش از همه به طرف تجربه گرایی کشانیده می شود.یونگ در سال ۱۸۹۸ به عنوان کسی که به زودی پزشک می شود نسبت به کار خود جدی تر اندیشید و به این نتیجه رسید که باید تخصصی داشته باشد.خود او به تخصص جراحی تمایل داشت.سپس به علت جاذبه ای که دکتر فردریک فون مولر داشت ترغیب شد که خود را وقف پزشکی داخلی کند.

یونگ می نویسد:”گرچه در درس های روان پزشکی و کلینیک هاحاضر شده بودم اما تعلیمات رایج روان پزشکی کاملاً برانگیزنده نبود…از این رو وقتی خود را برای امتحان دولتی آماده می کردم آخر از همه به متون روان پزشکی مراجعه کردم.

از آن هیچ انتظاری نداشتم و هنوز به خاطر می آورم وقتی کتاب کرافت-ابینگ را گشودم،این اندیشه ازذهنم گذشت:”

خوب حالا ببینیم یک روانپزشک چه دارد که برای خودش بگوید”سخنرانی ها و مشاهدات بالینی کمترین اثری بر من نگذاشته بود.ازمواردی که در کلینیک دیده بودم جزکسالت و بیزاری خود چیزی به یاد نمی آورم….تا آن زمان روان پزشکی در دنیای پزشکی به طور کلی مورد نفرت بود.

هیچکس واقعاً چیزی درباره ی آن نمی دانست و هیچ نوع روان شناسی وجود نداشت که انسان را به صورت یک کل در نظر گیرد و تفاوت های او را از نظر آسیب شناسی در یک تصویر جامع قرار دهد.

مدیر ،با بیمارانش در یک مؤسسه محبوس بود و مؤسسه همچون جذامیخانه های کهن ،جدا و دورافتاده و بیرون شهر بود ….پزشکان نیز درباره ی روان پزشکی چیزی بیشتر از عوام نمی دانستند و از این رو در احساسات آنان سهیم بودند.

بیماری روانی در آن زمان لاعلاج بود و این بر روان پزشکی هم سایه می افکند و همانگونه که خیلی زود از تجربه ی شخصی خود دریافتم،روانپزشک در آن روزها چهره ای غریب بود.با پیشگفتار

کتاب کرافت ابینگ آغاز کردم و چنین خواندم:”احتمالاً ،ویژگیموضوع و مرحله ی ناکامل پیشرفت روان پزشکی است که موجب می شود متون آن را دارای خصلتی کم و بیش ذهنی بدانند”.

مؤلف در چند خط بعد ،روان پریشی ها را بیماری های شخصیت خوانده بود”ناگهان قلبم شروع به تپیدن کرد.ناچار شدم برخیزم و نفسی عمیق بکشم .هیجانم شدید بود،چه،مثل برق برایم روشن شد که تنها هدف ممکن برای من روان پزشکی است….در روان پزشکی حوزه ی تجربی مشترک بین واقعیات “زیست شناختی” و روحانی که آن را همه جا جسته و نیافته بودم وجود داشت”

 

دوران شاگردی و کارآموزی در بیمارستان روانی

یونگ در طول نه سالی که در بورگهولتزلی اشتغال داشت ،علاقه کمی به کنار هم قرار دادن نشانه های روان پزشکی برای رسیدن به تشخیص بر حسب طبقه بندی های مرسوم بیماری های روانی نشان

می داد.برای او “پرسش سوزاننده” این بود که واقعاً درون بیمار روانی چه می گذرد؟”.

او در جستجوی پاسخ،بینش های روان پزشکی و روان شناسی معاصر را به بینش های فیلسوفان رومانتیک درباره ی ناخودآگاه افزود.

استاد مستقیم او،اویگن بلویلر،به فهمیدن بیماران و ایجاد رابطه درمانی با آنان اصرار داشت.یونگ در طول نیمسال در پاریس از پیرژانه درباره ی “خودکاوی روانشناختی”،شخصیت دوگانه و افکار ثابت زیرِ خودآگاه را آموخت و از این دانسته ها در تکمیل فرضیه ی خویش به نام کمپلکس ها بهره برد.

تأثیر بینه را در کار یونگ می توان درباره ی نوع شناسی شحصیت ملاحظه کرد.

اصرار فلورنوی بر اهمیت پدیده های سحرآمیز و پنهان و روانی،برای فهم فرآیندهای ناخودآگاه به میزان زیادی در گزینش یونگ برای رساله ی دکترا تأثیر داشت.وی در آن رساله یک مورد واضح از “واسطه گری احضار روح” را مورد بررسی قرار داد.

در طول این سال ها وی از نظر خانوادگی وضع ثابت و مناسبی داشت و از نظر علمی و اجتماعی هم رو به پیشرفت بودآشنایی او با فروید در همین دوران آغاز شد.در سال ۱۹۰۵ در دانشگاه زوریخ دستیار روان پزشکی و در همان سال پزشک ارشد درمانگاه روان پزشکی شد و چهار سال در این سمت ماند.در سال ۱۹۰۹ به گفته ی خود ،به علت گرفتاری و کار شخصی از کارش استعفا کرد تا به قول خود به کسب تجربه شخصی ادامه دهد.

 

روانکاوی و دوستی با فروید

اشتباه بزرگی است که روان شناسی تحلیلی یونگ را تغییر شکل یا انحراف از روانکاوی فرویدی تلقی کنیم .

مطمئنا یونگ پیش از ملاقات با فروید و نیز در ابتدای روابطشان تحت تأثیر اندیشه ی فروید قرار داشت،اما او پیوسته به پیشبرد فهم متمایز خویش از فرآیند روانی مشغول بود.

شدت رابطه ی این دو مرد بیشتر بر پایه ی عوامل شخصی بود تا عوامل حرفه ای.

به همان اندازه که فروید نیازمند “پسر بزرگتر” و ولیعهد بود که بتواند آموزش های او را در وراء حلقه ی عمدتاً یهودی پیرواناولیه اش ادامه دهد،یونگ هم نیازمند یک تجسم قوی پدری بود.

آنان با یکدیگر همکاری نزدیکی داشتند و به ایالات متحده سفر کرده و سخنرانی نمودند؛یونگ نخستین رئیس انجمن بین المللی روانکاوی و سردبیر کتاب سال،نخستین نشریه ادواری روانکاوی شد؛او در ضمن یک دوره سخنرانی درباره روانکاوی در دانشگاه زوریخ انجام داد اما پویاییهای نمودنگار باستانی پدر و پسر به گونه ای فزاینده موجب خشم و سرخوردگی هر دو شد.یونگ در سال ۱۹۱۳ از انجمن بین المللی روانکاوی و سردبیری نشریه روانکاوی استعفا داد.برای سومین بار وی آنچه را که دورنمای جالبی از پیشرفت به نظر می رسید به کنار نهاد،همانگونه که پیشتر در دانشکده پزشکی و در بورگهولتزی انجام داده بود.

در۱۹۱۲ و ۱۹۱۳،یونگ اثر دو بخشی خود به نام “نمادهای استحاله” را انتشار داد.اغراق او در موضوعات اسطوره شناختی ،

پیرامون مجموعه ای از خیال پردازی هایی که یک زن جوان آمریکایی برای فلورنوی فرستاده بود،به معنی خروج یونگ از چهار چوب روانکاوی فرویدی بود.

لیبیدو که فروید با اصرار زیاد به عنوان مقوله ای جنسی شناخته بود در اینجا گسترش یافت تا تبدیل به خودِ “کارمایه ی روانی” شود که به وسیله ی نزول قهرمان در ژرفای ناخودآگاه استحاله می یابد.

به یک خودآگاهی غنی شده بازمی گردد.فوریت اکتشاف یونگ درباره ی این موضوع ها نه تنها نشانه ی گریزناپذیریِ گسستگی او با فروید بود،بلکه رویارویی خود او را با ناخودآگاه و غنی شدن فرضیه ی در حال رشد وی پیشگویی می کرد.

یونگ بعدها درباره ی دوره ای که می کوشید ارتباط معانی شخصی و اسطوره شناختی تصاویری را که سیل آسا از طریق رویاها،بینش ها و خیال پردازی های او ظاهر می شد،پیدا کند و بفهمد،چنین به یاد

می آورد که وی به صورتی خودآگاه خویشتن را تسلیم این فرآورده های ناخودآگاه کرد.آنچه او کرد حاکی ازتسلط خیلی بیشتری از آنچه خود حس می کرد،است.در نتیجه ی تجربیاتخارق العاده و اغلب هراس آور این سال ها بود که یونگ حس کرد کل باقی مانده ی زندگی ،کار حاصل شده است.

در این زمان بود که او به گونه ای ژرف از طریق تماسهایش با تصویرهای شخصی شدهکارمایه های نمودگارهای باستانی،دریافت که روان انسان نه تنها جنبه ی شخصی دارد بلکه در ضمن گروهی است.باز،در همین زمان بود که او آغاز به فهم نقش “خود” به عنوان جزء عمده و نمودگار باستانی سوگیری و معنی کرد،که در آن زندگی روانی ریشه دارد و بالاترین اهداف آن به سوی “خود” در جریان هستند.

 

آثار کارل گوستاویونگ

💢تحلیل رؤیا

💢انسان و سمبولهایش

💢کتاب سرخ

💢انسان امروزی در جستجوی روح خویشتن

💢روح و زندگی

💢یونگ و سیاست

💢خاطرات،رؤیاها،تفکرات

💢پاسخ به ایوب

💢روان شناسی و دین

💢روان شناسی و شرق

💢خود ناشناخته

💢روان شناسی و تعلیم و تربیت