4 دانستنی مهم در مورد شهروت

۴ دانستنی مهم در مورد شهوت

فردی مدام از رابطه ی جنسی خود با همسرش شکایت می کرد و مشاور به او گفت؛ مشکل شما رابطه ی جنسی نیست بلکه شهوت  است.

اگر اشکال، رابطه ی جنسی نیست و شهوت است، خُب از نظر علمی شهوت چیست؟

چگونه به وجود می آید؟

چرا دوام آن بلند مدت نیست؟

و…

در این مقاله قصد داریم از دیدگاه علم به تعریف شهوت بپردازیم.

سرفصل ها:

  • تعریف عشق از دیدگاه علم
  • عشق در نگاه اول چیست؟
  • شهوت از نظر علمی
  • چرا شهوت زیاد طول نمی کشد؟

تعریف عشق از دیدگاه علم

دانشمندانی که نحوه ی عملکرد مغز را هنگام عاشق شدن بررسی کرده اند به این نتیجه رسیده اند که سه سیستم مغزی مجزا برای رابطه جنسی وجود دارد:

  • شهوت

  • عشق رمانتیکی

  • وابستگی طولانی مدت

 

تعریف عشق از دیدگاه علم

هر یک از این سیستم ها با فعالیت های هورمونی مجزایی در ارتباط هستند که احساسات افراد عاشق را تغییر داده و باعث بروز رفتارهای خاصی در او می شوند.

زمانی که از چهار چوب این سه سیستم نگاه می کنید، راحت تر می توانید مرحله ای که فرد در آن قرار دارد را تشخیص دهید در نتیجه عکس العمل های او را بهتر درک می کنید.

هدف این است که کارکردهای اصلی مغز را که شهوت، عشق و وابستگی طولانی مدت را مدیریت می کنند، بشناسید. عشق نتیجه تأثیر گروهی از مواد شیمیایی خاص و جریان های مغزی است که در بخش های خاصی از مغز عمل می کنند.

به زبان ساده تر علمی، عشق در نتیجه ترکیب مواد شیمیایی از قبیل دوپامین، اکسی توسین، تستسترون، استروژن و نوراپی نفرین در مغز به وجود می آید و دیگر پستانداران نیز با روندی بسیار مشابه جفت مناسب خود را پیدا می کنند. هنگامی که مغز ما براساس معیارهای خاصی که فردی را مناسب یافت، سیستم مغزی فعال شده مواد شیمیایی مورد نیاز را برای جذب آن شخص توصیه می کند.

وقتی صحبت از انتخاب همسر می شود، انسان ها تنها بر روی یک نفر متمرکز می شوند و این مشخصه، آنها را از حیوانات متمایز می کند. به عنوان مثال کبوتر نر هنگام جفت گیری پرهایش را پُف می دهد و تا جایی که انرژی اش اجازه بدهد برای خود جفت انتخاب می کند ولی انسان ها از روی لیست فرد مورد نظرشان را انتخاب می کنند ولی در آخر فقط یک نفر را از ته دل بر می گزینند.

عشق در نگاه اول

پدیده “عشق در نگاه اول” از نظر علمی ثابت شده است و به شیوه بسیار مشابهی بیشتر گونه های حیوانی را تحت تأثیر قرار می دهد.

اگر تا کنون “عشق در نگاه اول” را تجربه کرده اید، بهتر است بدانید در آن زمان مغز شما مقادیر زیادی از مواد شیمیایی مانند دوپامین و نوراندورفین تولید کرده و حالتی در شما به وجود آورده که گویی مواد مخدر مصرف کرده بودید.

همین موضوع در مورد دیگر حیوانات نیز صدق می کند. در این جا می توانیم مثال موش چمن را بیاوریم که بسیار شبیه به موش صحرایی است. اگر موش چمن ماده را حتی در معرض بوی ملایم ادرار موش چمن نر قرار دهیم، دقیقاً همان پروسه ی شیمیایی در مغز انسان را تجربه می کند یعنی موجی از دوپامین و نورادوفین در مغزش جریان پیدا می کند. تحقیقی در این زمینه نشان داده که وقتی تصویر گوسفند نر را به گوسفند ماده ای که آماده ی جفت گیری است، نشان می دهند موجی از نوراندوفین در مغزش به راه می افتد. تاثیر مواد شیمیایی در حیوانات چند ثانیه و یا دقیقه طول می کشد در حالی که این زمان در انسان ممکن است از ماه ها تا سال ها به طول بینجامد. امروزه دانشمندان به این نتیجه رسیده اند که عشق در نگاه اول یک پدیده واقعی است.

شهوت از نظر علمی

شهوت توسط ترشح هورمون های جنسی یعنی تستسترون و استروژن به وجود می آید. در پروسه شهوت دو بخش کلیدی از مغز فعال می شود، هیپوتالاموس که وظیفه ی کنترل نیازهای اولیه مانند گرسنگی و تشنگی را به عهده دارد و آمیگدال که مرکز اصلی برانگیختگی و تحریک هورمون جنسی است.

در زمان بروز شهوت دوپامین به مقدار زیاد ترشح شده و باعث تولید تستسترون می شود که خود جاذبه ی جنسی می آورد و این مسأله دقیقاً زمانی اتفاق می افتد که کسی را برای اولین بار ببینید و تمایل بسیار شدیدی برای داشتن آن شخص داشته باشید.

طبق مطالعات انجام شده، میزان هورمون تستسترون مردها حتی هنگام یک مکالمه معمولی و عادی با یک خانم غریبه تا سه برابر افزایش پیدا می کند. هر چه عکس العمل های هورمونی قوی تر باشد، تغییرات چشمگیر بیشتری در رفتار مردها دیده می شود.

مطالعات همچنین حاکی ازاین است که میزان هورمون تستسترون در مردهای متاهل به مراتب کمتر از مردهای مجرد است زیرا متاهل ها بیشتر به فکر تأمین مخارج زندگی و ایفای نقش والدینی خود هستند و در مقایسه با مردهای مجردی که تنها به دنبال زنده نگه داشتن نسل خود هستند، سطح آکسی توسین بدنشان بالاتر است. آکسی توسین که به هورمون عشق یا هم آغوشی معروف است در زمان اُرگاسم به مقدار زیادی در بدن زن و مرد آزاد می شود.

علت اینکه مردها پس از نزدیکی به هم آغوشی بی علاقه می شوند در حالی که این مسأله برای زن ها اهمیت بسیار زیادی دارد. این است که آکسی توسین در بدن شان کاهش پیدا می کند.

چرا شهوت زیاد طول نمی کشد

دناتلا مارازیتی روانپزشک دانشگاه پیسا در ایتالیا تغییرات هورمونی مرتبط با وسواس غیرارادی را با تمرکز بر روی سروتونین (ماده ای شیمیایی که اثرات آرام بخشی بر روی مغز دارد) بررسی کرد.

کمبود سروتونین منجر به پرخاشگری، وسواس، افسردگی و اضطراب  می شود.

داروهای آرام بخش با افزایش مواد شیمیایی موجود در مغز با این مشکلات مبارزه می کنند. مارازاتی بسیار مشتاق بود بداند چه طور افرادی که دچار وسواس غیر ارادی هستند و افرادی که دچار عشق شده اند، می توانند ساعت های متمادی بر روی یک موضوع یا فرد خاص تمرکز کنند در حالی که هر دو گروه اغلب می دانند وسواس شان غیرمنطقی است اما به نظر می رسد کنترلی بر روی آن ندارند. و میزان سروتونین ۲۰ فرد مبتلا به وسواس غیرارادی و ۲۰ زوجی را که به شدت عاشق هم بودند را اندازه گرفت.

سپس نتایج آن را با میزان سروتونین افراد عادی که وسواس غیرارادی نداشتند وعاشق هم نبودند، مقایسه کرد و دریافتند میزان سروتونین افراد عادی، نرمال بود اما افراد دارای وسواس غیرارادی و افراد عاشق ۴۰ درصد کمتر از افراد عادی بود.

دانشمندان این مقادیر، را با استفاده از میزان فعالیت انتقال دهنده های پروتئین سروتونین در پلاکت های خون اندازه گیری می کنند. این آزمایش می تواند علت وسواس عشق های رمانتیکی روزهای اول را توضیح دهد.

آزمایش مجدد در ۱۲ تا ۲۴ ماه بعد بر روی همان افراد نشان داد تغییرات هورمونی مربوط به شهوت به طورکلی ناپدید شده است و سطح سروتونین شان به حالت نرمال برگشته است حتی اگر آن زوج ها هنوز با هم هستند و برای هم قسم می خورند که احساس شان هنوز هم مثل روزهای اول است اما هورمون های بدنشان به وضوح، داستان دیگری می گوید.

خالق طبیعت بسیار باهوش است بدین معنا که میزان هورمون های بدن ما را طوری تنظیم می کند که به هدف تکاملی خود یعنی زاد و ولد برسد.

در سال ۲۰۰۵ انزو ایمانوال و همکارانش در دانشگاه پاوبا در ایتالیا از همین روش بر روی افراد داوطلب استفاده کردند تا دریابند که آیا در زمان عشق ناقل های شیمیایی مانند نوروتراپین درگیر می شوند یا خیر؟

گزارشات حاصله حاکی از آن بود که غلظت هورمون ها در خون افراد شیفته بسیار بالاتر از میزان نرمال آن است و با افزایش شدت احساسات عاشقانه، این میزان زیاد می شود.

امانوئل و همکارانش نیز مانند مارازتی به این نتیجه رسیدند که پس از یک تا دو سال ترشح هورمون ها و مواد شیمیاییِ زمان عاشق شدن، متوقف می شود. حتی اگر آن زوج هم چنان با هم باشند.

به نظر نمی رسد شدت احساسات روزهای اول یا غلظت هورمون ها، هیچ یک عاملی برای دوام رابطه باشند. نکته جالب توجه این است که در بررسی گروهی از محققان دانشگاه استونی بروک به سرپرستی دکتر آرتور آردن در نیویورک، از مغز زوج هایی که بیش از ۲۰ سال با هم بودند اسکن های مغزی زوج های عاشق که در روزهای اول آشنایی شان بودند مقایسه کردند و به این نتیجه رسیدند که در میان زوج های قدیمی، مغز حدود ده درصدشان هنگام دیدن تصویر طرف مقابل هم چنان فعالیت های مغزی و عکس العمل های شیمیایی مغز زوج های تازه را بروز می دهند.

بنابراین برای برخی از ما هنوز جای امیدواری وجود دارد. دوام و بقای رابطه ی ۹۰ درصد افراد، بستگی به عوامل دیگری به جز ترشح هورمون ها دارد. طبق تحقیقات الکل نیز میزان سروتونین را در مغز کاهش می دهد.

مقادیر پایین سروتونین جلوگیری از بروز احساسات را از بین می برد و تصویری ایجاد می کند که فردی با ظاهر معمولی به طور غیر قابل باوری جذاب به نظر برسد.

تمامی این تحقیقات بر آن هستند تا پیام صریحی به گوش آنهایی که در جستجوی یک عشق بادوام هستند برساند؛ قبل از ایجاد تعهد احساسی و مالی طولانی مدت نسبت به شخصی، تا دو سال صبر کنید و زوج خود را به دقت انتخاب کنید.

حال این سوال مطرح می شود که اگر تمامی هورمون های شیمیاییِ احساسات شدید در دو سال از بین می رود پس چه عاملی باعث می شود که برخی زوج ها تا مدت ها با هم بمانند؟ پس دلیل دوام و عدم دوام رابطه، هورمون ها نیستند.

 

چرا شهوت زیاد طول نمی کشد

نتیجه:

برای درک بهتر و بیشتر هر مسئله ای لازم است تا جایی که امکان دارد از لحاظ تجربه ای و علمی مورد بررسی قرار گیرد.

که در این مقاله به بررسی علمی شهوت  پرداختیم و هورمون هایی که موجب شهوت می شوند را بررسی کردیم و به این نکته رسیدیم که دوام و بقای رابطه ی ۹۰درصد افراد بستگی به عوامل دیگری به جز ترشح هورمون ها دارد.

زندگی نامه گرجی اف (گرجیف)

زندگی نامه گرجی اف (گرجیف)

زندگی نامه گرجی اف

  • دوران کودکی و نوجوانی
  • گرجی اف و گروه جستجوگران
  • استعدادهای او
  • زندگی گرجی اف بعد از ۱۹۱۲
  • افرادی که بر گرجی اف تأثیرگذار بودند
  • آثار گرجی اف

دوران کودکی و نوجوانی گرجی اف

جورج ایوانویچ گرجی اف متولد الکساندروپل شهری در قفقاز می باشد، روز تولد او ۱۳ ژانویه، ولی سال تولد او کاملاً مشخص نیست و بین سال های (۱۸۷۶-۱۸۶۶) بیان شده اما بر اساس حکایت های دوران کودکی خود که در کتاب (ملاقات هایی با مردمان برجسته) آورده و رویدادهای تاریخی بیان شده، حوالی سال ۱۸۷۰ به واقعیت نزدیک تر است. پدرش یونانی و مادرش ارمنی است. اجداد پدری او از دامداران بسیار بزرگ و ثروتمند یونانی بودند که ابتدا به قسطنطنیه و سپس به جورجیا کوچ کردند.

پدر گرجی اف که کوچک ترین فرزند خانواده بود، همراه مادر خود به شهر کارس واقع در ارمنستان مهاجرت کرد. او در آنجا همسر ارمنی خود را برگزید، چندی نگذشت که شهر کارس زیرسلطه ی ترکیه درآمد و آنان به الکساندروپل کوچ کردند.

گرجی اف فرزند بزرگ خانواده است و در دوران کودکی او ،پدرش دامدار بسیار بزرگ و ثروتمندی در منطقه محسوب می شد. پس از مدتی یک برادر و دو خواهر به جمع خانواده ی آنان پیوستند و در این دوران، زندگی آنان بسیار مرفه و اشرافی بود.

چندی نگذشت که در اثر طاعون گاوی، دامداری آنان تقریباً نابود شد و زندگی بسیار مرفه آنان به زندگی ساده و تا حدودی سخت تبدیل شد. پدرش سعی کرد وارد تجارت چوب شود ولی به علت نداشتن زیرکی لازم، در امر تجارت موفق نشد، او کار کردن در کارگاه نجاری کوچک خود را به عنوان حرفه برگزید.

 

دوران کودکی و نوجوانی گرجی اف

گرجی اف در کارگاه نجاری به پدر خود کمک می کرد و خیلی زود حرفه ی نجاری را آموخت. چندی بعد که شهر کارس در اختیار روسیه قرار گرفت، پدر و مادر، فرزندان و مادربزرگ به شهر کارس مهاجرت کردند و کارگاه نجاری هم به آنجا منتقل شد.

در اواخر قرن نوزدهم در شهر کارس مذاهب گوناگون، کاتولیک، آرتدوکس، زردشتی، بودایی، مسیحی، یهودی، یزیدی، اسلام و آشوری در جوار هم زندگی می کردند و گرجی اف در چنین محیطی نوجوانی خود را سپری کرد.

آتش کنجکاوی او به طور دائم با دیدن تمرین ها و اعمال مذهبی متفاوت که از باورهای مختلف انسان ها سرچشمه می گرفت، شعله ور می شد.

مهاجرت خانواده به کارس چندان بهبودی در وضع مالی آنان به وجود نیاورد به خصوص که خواهر سوم هم به جمع خانواده شش نفری آنان پیوست و گرجی اف همکاری با پدر را به طور جدی تری ادامه داد. در این دوران علاوه بر کار نجاری به کار تعمیر وسایل خانه هم پرداخت.

در کارس او ابتدا به مدرسه یونانی ها رفت ولی بعد از چندی پدر شد او را به مدرسه دولتی روسی منتقل کرد. گرجی اف در فراگیری علم و هر هنری که پیش رویش قرار می گرفت، استعداد خارق العاده ای از خود نشان می داد.

بعد از مدرسه در کارگاه نجاری به پدر کمک کرد و خود نیز جعبه و اسباب بازی های کوچک می ساخت و به شاگردان دیگر در مدرسه می فروخت. به زودی به دلیل مهارت زیادش در کار تعمیر کردن وسایل و ابزار، درآمد قابل توجهی به دست آورد.

صدای بسیار غنی و گیرایی داشت و برای خواندن در دسته کر کلیسای نظامی کارس انتخاب شد. پدر روحانی بورش که بالاترین درجه روحانیت را در این کلیسا داشت و ازدوستان پدر گرجی اف نیز محسوب می شد، متوجه استعداد و نبوغ خارق العاده او شد و معتقد بود که مدرسه رفتن برای او اتلاف وقت است و به همین دلیل به پدر او پیشنهاد کرد که او را از مدرسه بیرون آورد تا بتواند به طور خصوصی به تحصیل ادامه دهد.

پدر روحانی بورش که در ریاضیات، شیمی و فیزیک استاد بود. تقبل کرد که در این زمینه ها خودش به او آموزش دهد و در زمینه های دیگر نیز استادان متخصص را برگزیند که بقیه علوم مدنی، دینی، انسانی و پزشکی را به او بیاموزند.

پدر گرجی اف پیشنهاد را پذیرفت و تحصیلات گرجی اف به طور خصوصی آغاز شد. گرجی اف همه چیز را به سرعت می آموخت و نه فقط به کار نجاری و تعمیر وسایل خانگی می پرداخت بلکه به مطالعه کتاب های غیر درسی هم علاقه مند بود.

کوشش و علاقه ی زیاد گرجی اف در امر یادگیری سبب شد که او را برای حرفه ی پزشکی و رهبری دینی آموزش بدهند. دو پزشک که در بیمارستان نظامی کارس مشغول خدمت بودند از طرف پدر روحانی بورش مأموریت پیدا کردند که به او آموزش های پزشکی بدهند.

آموزش های دینی نیز توسط پدر روحانی بورش و یک کشیش دیگر به او داده می شد. گرجی اف به خصوص به علم روان شناسی و عصب شناسی علاقه مند بود و آن چه در این زمینه در کتابخانه می یافت مطالعه می کرد.

چگونگی کارکرد ذهن و روان انسان برای او سوال های زیادی به وجود می آورد. او تمایل شدیدی داشت که دریابد چگونه باورهای انسانی در روان و ذهن آنها تأثیر گذارند و چه نیرویی این باورها را کنترل می کند. چرا در ادیان مختلف این باورها متفاوتند و حقیقت چیست؟ کدام درست و کدام نادرستند.

صحت و عدم صحت تفاوت های مذهبی و اعتقادی همچنان فکر او را مشغول می داشتند، او به طور روز افزون در جستجوی این بود که چگونه باورها و اعتقادهای مختلف در انسان ها تأثیر می گذارند.

گرجی اف می گوید: در دوران کودکی و نوجوانی تحت تأثیر چند فرد خارق العاده قرار گرفتم، اولین پدرم بود که یک آشوک بود، اگر چه حرفه ی او نبود ولی در منطقه، به عنوان یک آشوک او را می شناختند و دعوت های زیادی از او برای نقالی می شد.

پدرم قصه های فراوانی برایمان راجع به مردان برجسته، خدا، طبیعت، معجزه و افسانه های اسرارآمیز می گفت و حس کنجکاوی من تحریک می شد که از اسرار و شگفتی های طبیعت و معجزه ها سردرآورم.

پدرم در خاتمه ی نقالی برایمان یک داستان از هزار و یک شبمی خواند. او انسانی بسیار صادق، سخت گیر و مهربان بود و مرابسیار دوست می داشت، معتقد بود که باید از همان دوران کودکی مبارزه با سختی ها را یاد گرفت.

پدر روحانی بورش فرد دیگری بود که حقیقتاً در زندگی من تأثیر معناداری داشت و از او بسیار آموختم. بعد از چندی او، دیگر با دید یک آموزگار با من رفتار نکرد بلکه مرا همسان خود می دانست و با هم راجع به خصلت های بشری، روح و روان انسان، فرشته و شیطان، خلقت، فلسفه انتظام گیتی و غیره به بحث و گفت و گو می نشستیم.

در این دوران یک کشیش جوان دیگر به من درس دینداری می داد و بعد از اتمام، بیشتر مواقع در خانه ی او می ماندم و به گفتگوهای او با دوستانش گوش می دادم. این نیز در رشد فکری من و شکوفایی حس جستو جوگرانه و خلاقیت من تأثیر بسیاری گذاشت.

گرجی اف توسط آموزگاران بسیار مطلع و دانش پژوه در مذهب آرتودکس و امور پزشکی آموزش های بسیاری دید و خود او هم به بررسی ادیان مختلف پرداخت. متافیزیک، علم نجوم، گیتی شناسی، اصول آفرینش و فلسفه انتظام عالم هستی، بخش زیادی از ذهن او را اشغال کرد و هر آنچه که می توانست در این زمینه ها می آموخت.

گرجی اف در دوران نوجوانی حادثه ای را شاهد بود که یک کودک یزیدی در درون دایره ای قرار گرفته بود که بچه های بازیگوش محل دور او ترسیم کرده بودند و او به طور درمانده در درون دایره باقی مانده و با عجز و ناتوانی می خواست که کسی دایره را درهم کند تا او بتواند رهایی یابد؛ ولی خود به اختیار خود نمی توانست بیرون بیاید، گویا نیروی بسیار قوی تر او را نگه داشته بود تا بالاخره گرجی اف دایره را در هم ریخت و کودک یزیدی بلافاصله از آن بیرون آمد و با سرعت از محل دور شد، گرجی اف این حادثه را با اساتید تحصیل کرده در میان گذاشت و می خواست که بداند چگونه و چرا این اعتقاد، چنین تأثیری را در حالت جسمی و روانی یزیدی ها به وجود می آورد اما هیچ کس جواب قانع کننده ای نداشت.

گرجی اف می گوید: چند سال بعد که من در امر هیپنوتیزم مهارت پیدا کرده بودم همراه با چندی از دوستانم یک آزمایش انجام دادیم که یک زن یزیدی را درون دایره ای قرار دادیم و سعی کردیم که به زور او را از دایره در آوریم ولی او با نیروی بسیار زیادی مانع شد و بالاخره بعد از تلاش فراوان ما چند نفر موفق شدیم که او را از دایره بیرون آوریم و مشاهده کردیم بلافاصله حالت بیهوشی و سفتی عضله در آن زن پیدا شد که نتوانستیم حتی از طریق هیپنوتیزم او را به حالت عادی برگردانیم. گرجی اف شاهد چند معجزه دیگر بود که ذهن او را اشغال کرد. یکی از این معجزه ها در مورد یک مرد جوان اتفاق افتاد که چند سالی فلج بود و هر گونه دارو و درمانی که توسط پزشکان متخصص تجویز شده بود اصلاً کارایی نداشت.

یک گروه مرد جوان را روی تخت مخصوصی در درشکه قرار دادند تا به زیارت یک پیر ببرند که در بالای کوهی قرار داشت. به دامنه ی کوه که رسیدند همراهان خواستند تا مرد فلج را روی دوش خود حمل کنند ولی او اصرار داشت که خودش دامنه ی کوه را به طرف بالا، بخرامد.

با سختی و تلاش زیاد به زیارتگاه رسید و بعد از خواندن دعا، یکدفعه احساس کرد که می تواند، پای خود را حرکت بدهد و ناگهان متوجه شد که دیگر فلج نیست، گرجی اف که خود نیز در جمع بود این معجزه را شاهد بود.

او می گوید؛ این معجزه ها باعث شد که کتاب های بسیاری در مورد چگونگی فعالیت های مغز بشر و رویدادهای فراطبیعی بخوانم و ادیان و مذاهب مختلف را مطالعه و بررسی کنم، لیکن نتوانستم جواب قانع کننده ای به دست آورم، از دانشمندان بزرگ، پزشکان، متخصصان اعصاب ،روان شناسان، رهبران و حکمای روحانی، اساتید و عابدین سوال کردم و بی نتیجه بود.

گرجی اف و گروه جستجوگران

سفرهای جستو جوگرانه آغاز کردم و به افرادی برخوردم که سوال های چندی راجع به زندگی، مرگ ،نقش و شأن انسان در کائنات، معجزه ها ،روح و روان انسان داشتند. ما گروهی تشکیل دادیم به نام جستجوگران حقیقت که متشکل بود از بیست مرد و یک زن، افراد گروه در امور و علوم مختلفی تخصص داشتند و مرکب بودند از پزشک، کشیش، باستان شناس، راهب، موسیقی دان، محقق تاریخ، نویسنده مهندس ،عارف، عابد، فیلسوف، جامعه شناس، تاجر و غیره.

گروه جستجوگران حقیقت در کاوش ها و مشاهده های خود به این نتیجه رسیدند که در برخی از تمدن های کهن شیوه هایی برای ترکیب ملودی ها وجود داشت که در تمام شنوندگان واکنش های عاطفی یکسان به وجود می آورد و رقص ها و حرکت های موزون خاصی طراحی شده بود که حالت درونی رقصنده را بیان کرده و مکاتب عرفانی و معنوی را به بیننده معرفی کرد.

سیر و سلوک گرجی اف بیشتر از بیست و پنج سال به طول انجامید. او در کتاب ملاقات هایی با مردمان برجسته اشاره هایی به برخی از سفرهای خود کرده است از جمله مکان هایی که حرکت های انقلابی در جریان بود و یا مناطقی که در حال جنگ های داخلی بودند و به طور کلی هر مکانی که در آنجا آشوب های سیاسی و اجتماعی حاکم بود.

 

گرجی اف و گروه جستجوگران

به نظر می رسد، بهره برداری از رویدادهای سیاسی و جریان های انقلابی در تمام دوران سیر و سیاحت او حرکتی بسیار بزرگ و قابل توجه بود. او با پیوستن به گروه های مخفی انقلابیون ارامنه و پذیرفتن فعالیت های جاسوسی برای دولت روسیه، امکانات بسیاری را برای خود فراهم آورد تا بتواند به مطالعه های خود درباره ی خصلت تأثیرپذیری دسته جمعی انسان ها و آثار هیپنوتیزم جمعی، دست یابد.

گفته شده هنگامی که (دالایی لاما) در برابر چین و انگلیس از تزار روسیه کمک خواسته بود، گرجی اف از طرف نیکلاس دوم (تزار روسیه) مأموریت یافت که به تبت برود.

توانایی خارق العاده ی او در هیپنوتیزم، تله پاتی و آشنایی بسیار او به زبان تبتی می توانست او را کاندید باارزشی برای آن مأموریت سازد. احتمال اینکه واقعاً او چنین مأموریتی را پذیرفته زیاد است، زیرا آشنایی بسیار او با مکاتب دینی و معنوی بودایی و تجربیات نزدیک و فراوان او از زندگی در معابد و صومعه های بودایی نشانگر اقامت و زندگی طولانی او در تبت است.

گفته شده که او در مقام یک راهب بودایی در صومعه ایدر تبت چند سالی به سر برد و حتی گفته شده که یک همسر تبتی را نیز برگزید و از آن ازدواج صاحب یک فرزند پسر هم شد. برخی از نزدیکان گرجی اف می گویند این احتمال وجود دارد که فرزندی در تبت داشته است.

آنهایی که حتی سال های زیادی در کنار او زندگی کردند هم، نتوانستند به راحتی بگویند او چه کسی بود زیرا زندگی او همیشه معما بود و او هیچ گاه ضروری ندانست زندگی خود را آنچنان که بوده بیان کند فقط آن چیزهایی را می گفت و یا به عنوان مثال می نوشت که معتقد بود در روشنایی مسیر، راه تکامل میتواند مؤثر واقع شود.

گرجی اف در جای دیگری گفته است که مکاتب معنوی بسیاری را به منظور رسیدن به تکامل انسانی خود تجربه کرده و هیچ کدام را کامل نیافته است. او صومعه ها، معابد و جوامع روحانی بسیار و متفاوتی را مشاهده، بررسی و تجربه کرد و از هر کدام چیزهایی آموخت. به طور کلی در آن مکان ها سه طریق مختلف معنوی تعلیم داده می شد که او هیچ کدام را کامل نیافت و آن سه عبارتند از؛

طریق اول

درویشی (راه تحمل و بردباری) بدن را در شرایط بسیار سخت قرار دادن به مدت طولانی، این طریق قدرت اراده ی شخصی را افزایش می دهد که باعث افزایش قدرت معنوی نیز خواهد شد.

این چنین تعلیم ها و تمرین ها باعث افزایش کاربردی مرکز تحرک است ولی دو مرکز دیگر را به طور هماهنگ تقویت نمی کند. این راه، نیازمند دانش چندانی نیست، فرد می تواند به اراده ای بسیار قوی دست یابد ولی در جهت کمال خود خیلی پیشرفت نداشته باشد.

به طور کلی دراویش از این طریق مناسک معنوی را اجرا می کنند و به مرور توانایی های خود را که توسط مرکز تحرک هدایت می شوند بالا برده تا حدی که قادر به اعمال فیزیکی خارق العاده و اعجاز انگیز می شوند.

طریق دوم

راهبی (راه دل و ایمان، راه تسلیم) متعالی کردن احساسات و عواطف، این تعالیم و تمرین ها، اعتقادهای مذهبی و عاطفی را بسیار تقویت می کند و تمام توجه روی فعالیت مرکز احساس معطوف می شود ولی چون عملکرد ذهنی و کمال فیزیکی به طور هماهنگ تقویت نمی شود، فرد می تواند یک مؤمن نادان شود.ِ

به طور کلی در این طریق قوای عاطفی و احساسی از طریق دعا، ذکر، عبادت، نیایش، مراقبه و مناجات تقویت می شود.

در این روش فعالیت مرکز احساس بسیار رشد می کند و راهبان، عبادت، وقف فداکارانه و سر سپردن را اصل زندگی قرار می دهند. توانایی آنان که توسط مرکز احساس هدایت می شود رشد بسیار کرده و مناسک دینی و مذهبی همه ی آمورزندگی شان را در برمی گیرد.

طریق سوم

علمی (راه علم و دانش) تقویت قوای فکری و عقلانی از طریق آموختن علم و دانش و بالا بردن سطح معلومات و آموزش های عقلانی. اقدام الهیاتی که توسط مرکز تفکر هدایت می شوند گرایش این زاهدان فرزانه در راستای عقل است.

او می تواند فکر و دانش خود را توسعه بدهد و همه چیز بداند ولی قادر به انجام کاری نباشد. دانستن بدون سایر عملکردهای انسانی بسیار سست و فاقد ارزش واقعی است.

گرجی اف طریق دیگری را معرفی کرد که طریق چهارم نامید و آن تقویت و رشد هر سه مرکز شعور انسانی به طور هماهنگ است. هماهنگی در تکامل انسان برخلاف سه طریق دیگر، اصول و قواعد خاصی را دنبال نمی کند، این طریق بر حسب زمان، مکان و افراد عمل می کند. روش ها ،به طور دائم در حال تغییر هستند.

او دارای یک فلسفه ی کاری مشخصی است و آن خودشناسی واقعیو هماهنگی در رشد کلی انسان می باشد. گرجی اف در جای دیگری بیان کرده است که مدارس روحانی و معنوی معمولاً هر کدام بر یک زمینه ی به خصوصی بیشتر تأکید دارند مثلاً برخی در تئوری، برخی در فلسفه و یا تمرین های فیزیکی و غیره.

از هر کدام از این مدارس معنوی فقط می توان یک دانش حقیقی و معنوی خاصی را آموخت و از مجموعه ی آموخته ها می توان تصویر کاملی از حقایق به دست آورد.

 

طریق سوم

ناگفته نماند که او و سایر جستو جوگران حقیقت در طول سفرهای بسیار توانستند جواب های قانع کننده ای در مورد برخی از پرسش های خود دریافت کنند اما آنچه که او در این سفرها آموخت چندان آشکار نیست، آنچه که کاملاً آشکار بود، توانایی های بسیار زیاد او در شناخت خصلت های بشری بود. او در روان شناسی و شناخت تأثیرهای محیط بر روان انسان مهارت زیادی داشت. او فلسفه ی خلقت را طوری شناخت که دیگر نیازی به جستجوی بیشتر نداشت.

آن چنان که در کتاب هایش نوشته است او با کمک و همکاری سایر جستو جوگران حقیقت در طول سفرهای کاوشگرانه اش در مورد پیدایش، زندگی، مرگ، روح، ابدیت، خلقت، معجزه، انرژی، تبدیل انرژی، قوانین طبیعت، نیروهای ماوراءالطبیعه به طور کلی انسان و روابطش با کائنات ،جواب های تقریباً قانع کننده ای یافت.

به طور کلی جستو جوگران حقیقت آزمایش های بسیار زیادی را به طور دائم در زمینه ی آموخته هایشان به عمل می آوردند تا صحت یا عدم صحت آن را دریابند. او در نوشته های خود به چند نمونه آزمایش های انجام شده به طور سربسته اشاره کرده است.

او زبان و واژه ها را برای بیان مکاتب معنوی مناسب نمی دانست و معتقد بود که دانش واقعی را نباید به طور کامل ارائه داد. رویدادها و امور معنوی را نیز نباید به طور آشکار بیان کرد.

سبک نگارش او به طور رمز و استعاره می باشد، او زندگی خود را خیلی خلاصه و حماسه ای نوشته و آن مسائل و رویدادهایی را که فکر می کرد به آگاهی درونی و برملایی حقایق کمک می کنند، بیان کرده است. در واقع هیچ کس نمی داند که حقیقتا به چه دانش نهفته ای دست یافته بود و منبع آموزش های او چه کسانی بودند.

گروه جستجوگران حقیقت هیچ وقت از خود، سال های سیر و سلوک، منابع آموزشی و استادان خود صحبت نکرده اند. گرجی اف تنها عضو گروه بود که تصمیم گرفت چکیده ای از آموخته های خود را آموزش دهد و به همین دلیل تنها فردی است که به طور سری و پوشیده از برخی از تجربه ها و آموخته های خود سخن گفته است تا آنجایی که فقط فلسفه ی خودشناسی را به شاگردان و علاقه مندان بشناساند.

به طور کلی گرجی اف از مناطقی در آسیای صغیر، آسیای مرکزی، خاور دور، خاورمیانه، هند، تبت و برخی از کشورهای آفریقایی و اروپایی به طور سری نوشته است که طی دوران بیش از ۲۵ سال سیر و سلوک خود اقامت داشته و تعلیم های روحانی دیده است. این که در کجا چه چیزی آموخته و چه مدت زندگی کرده و از چه کسانی آموزش دیده اصلاً معلوم نیست.

آن طور که در آخرین سال های عمرش ضمن مصاحبه ای گفته همواره با چند تن از جستو جوگران حقیقت در تماس بوده است و او تنها کسی است که تصمیم گرفت برخی از آنچه را که آموخته برای هدایت انسان های جامعه ی غرب آموزش دهد. بسیاری معتقدند هنوز هم برخی از آموزش های او ناشناخته باقی مانده است.

آنان که او را از نزدیک می شناختند معتقدند که او جذابیت و گیرایی خارق العاده ای داشت و همگان را در میزان دانش خود به علوم معنوی، نجوم، پزشکی، عصب شناسی، تله پاتی، هیپنوتیزم و خودشناسی حیرت زده می کرد.

استعدادهای او

او استعداد و نبوغ اعجاز انگیزی در سنجش میزان و انتقال انرژی، آگاهی ذهن و همچنین متافیزیک، باستان شناسی و فلسفه ی انتظام گیتی داشت. او می توانست با چند ساعت ساعت آماده سازی خود و تمرکز فکری، ظرف چند دقیقه یک فیل را به خواب ببرد و یا یک گاو نر را از فاصله ی ده مایلی بکشد.

او می توانست با تمرکز فکری، انرژی حیاتی خود را به دیگری منتقل کند. او می توانست با تمرکز فکری، اطلاعات دقیق راجع به شخصی که اصلاً نمی شناخت بدهد.

او در معالجه ی معتادان ازطریق هیپنوتیزم مهارت بسیاری داشت و آن گاه که به پول نیازمند بود به طور حرفه ای به این کار اشتغال داشت. در دوران کوتاهی که این توانایی های خود را به کار گرفت، بسیاری ایمان آوردند که او یک مرشد و پیر خردمند است که دارای نیروی غیبی و فراطبیعی است و توانایی های شگفت انگیز الهی دارد. ثروتمندان بسیاری مایل بودند، امکانات مادی زیادی در اختیار او بگذارند تا آنان را در امور مختلف زندگی راهنمایی کند.

آگاهی و دانش عمیق او از فعالیت های مراکز شعور انسانی، خصلت های بشری، قوانین طبیعت و درک درست از واقعیت ها و معنویات، برای تاسیس سیستم آموزشی خود راهنمای او بودند.

آموزش های خود را بر پایه هماهنگی مراکز سه گانه شعور انسانی (مرکز تفکر،مرکز احساس و مرکز تحرک)قرار داد. او معتقد بود که این سه مرکز باید به طور هماهنگ فعالیت داشته باشند تا آنچه آموخته می شود ارزش واقعی داشته باشد.

در این دوران حرکت های موزون، رقص های آئینی و ملودی های مخصوصی را طرح و برنامه ریزی کرد که این سه، مرکز شعور انسانی را به طور هماهنگ به کار گیرند و در نتیجه باعث شکوفایی و رشد هماهنگ شان شوند.

برای اجرای برنامه ی آموزشی خود و تأسیس یک مؤسسه که بتواند شاگردان خود را در شرایط مختلف زیر نظر داشته باشد، احتیاج به امکانات مادی داشت. او در استعداد و توانایی خود برای به وجود آوردن منبع مالی شکی نداشت زیرا که چندین مرتبه برای هزینه های سیر و سلوک خود، از راه های گوناگون موفق به برطرف کردن نیازهای مادی خود شده بود، در یکی از این موارد به تعمیر هر چیز و همه چیز پرداخت و به عنوان مدیر یک کارگاه تعمیراتی و با کار و کوشش خستگی ناپذیر شبانه روزی توانست در مدت کوتاهی ثروت بسیاری به دست آورد. به طور کلی نبوغ و استعداد خارق العاده او در یادگیری و شخصیت پرکار و خستگی ناپذیر او، در تولید ثروت بسیار مفید و مؤثر بودند.

زندگی گرجی اف بعد از سال ۱۹۱۲

زندگی نامه گرجی اف تا قبل از ژانویه سال ۱۹۱۲ که وارد مسکو شد، مشخص و آشکار نیست. آنچه که از او می دانیم از طریق کتاب هایش و گفتگوها با شاگردانش که سال های زیادی با او زندگی کردند، می باشد. از زمان ورود او به مسکو و تاسیس موسسه آموزشی اش تا زمان مرگش اکتبر سال ۱۹۴۴زندگی نامه او با اسناد و شواهد زیادی به ثبت رسیده است.

بعد از ورود به مسکو با جولیا استراوسکا که در کاخ نیکلاس دوم با او آشنا شده بود، ازدواج کرد. در این زمان نظر چندی از دانشمندان، عرفا و هنرمندان به او جلب شد. از بین آنان چندی را به شاگردی پذیرفت، او در این دوره در انتخاب شاگرد بسیار سختگیر بود.

موسسه آموزشی او در مسکو به طور خصوصی تأسیس شد. او معتقد بود که باید کل انسان را آموزش داد و فلسفه ی خودیابی و خودشناسی را باید به طور حضوری و در جمع شاگردان به آنان آموزش داد. بدین علت شرایط سخت و خاصی برای پذیرش شاگرد داشت. اکثر شاگردان او در این دوره ناشناخته مانده اند به جز چند نفری که او را تا اروپا همراهی کردند.

در سال ۱۹۱۴ باله ی (پیکار شعبده باز) را طرح و تنظیم کرد که از حرکات و مراسم سماع و چرخ زدن دراویش الهام گرفته بود. به نظر می رسد هدف او ازاین باله، جلب افراد مشتاق و جستجو گران مسائل معنوی بود. زیرا معتقد بود که با نمایش گوشه ای از فلسفه ی خود، علاقه مندان و آنان که می خواهند مکاتب درونی و عرفانی را بیاموزند او را جستو جو خواهند کرد.

در مسکو باله فقط به طور تمرینی به نمایش در آمد و به دلیل آغاز جنبش های انقلابی و هرج و مرج اوضاع اجتماعی، آرامش لازم برای نمایش باله وجود نداشت.

در سال ۱۹۱۵ فیلسوف و ریاضی دان معروف روسی به نام اوسپنسکی به او پیوست. اگر چه یکی ازشرایط گرجی اف این بود که شاگردانش در مورد آموزش های او چیزی ننویسد ولی به اوسپنسکی اجازه داد در صورتی می تواند بنویسد که به چاپ نرساند و او تا آخر عمرش به قول خود وفا کرد.

همسر اوسپنسکی بعد از مرگ او یادداشت ها را به گرجی اف داد که بخواند و با کسب اجازه و تأیید گرجی اف نوشته های او را به چاپ رساند که هم اکنون یک منبع موثق و ارزشمند ازفلسفه و ایده های گرجی اف همین کتاب است که تحت عنوان (در جستو جوی معجزه ها) منتشر شده است.

در پاییز سال ۱۹۲۱ و اوایل ۱۹۲۲ گرجی اف سفرهای زیادی به اروپای غربی کرد. و سخنرانی های متعدد و اجراهای چندی ازرقص های آیینی با رهبری او به نمایش گذاشته شد.

در این زمان آموزش های گرجی اف بین دانشمندان و هنرمندان اروپایی کاملاً شناخته شده بود و پیشنهادهای چندی برای تأسیس موسسه اش به او ارائه شد که در ابتدا برلین را انتخاب کرد ولی بعد از چندی که معامله ی خرید ساختمان موسسه از هم پاشید، در صدد افتاد که در لندن موسسه را تشکیل دهد ولی گرفتن ویزای اقامت او دچار اشکال شد.

بالاخره گرجی اف همراه با شاگردانش به پاریس رفته و در آنجا اقامت گزید و یک کاخ بزرگ را در محل فونتن بلو-اوان نزدیک پاریس ابتدا رهن و سپس خریداری کرد.

 

زندگی گرجی اف بعد از سال ۱۹۱۲

افرادی که روی گرجی اف تأثیرگذار بودند

گرجی اف در کتاب خود، (ملاقات هایی با افراد برجسته)

می گوید اولین کسی که در شکوفایی حس جست وجوگرانه ی او نقش مهمی داشت، پدرش بود. پدر او یک آشوک بود ولی حرفه ی او ابتدا دامداری و هنگامی که آنها را به واسطه وبای گاوی از دست داد، یک نجار بود.

پدرش احادیث و روایت های گوناگونی برایشان راجع به مردان حماسه ای خارق العاده، طبیعت، معجزه، خدا و افسانه های اسرارآمیز می گفت و در خاتمه یک داستان از هزار و یک شب نقل می کرد.

گرجی اف نوشته است که این قصه ها تأثیر بسیار زیادی در زندگی من داشتند. پدرم مردی بی آلایش و مقتدر بود و راجع به زندگی، برداشت کاملاً روشن و هدفی راسخ داشت. او معتقد بود و مکرراً می گفت: (هدف اصلی هر انسانی باید این باشد که برای خودش آزادی و آرامش درونی فراهم آورد تا بتواند خوب و با رضایت زندگی کند).

آثار گرجی اف عبارتند از

  • کار کردن
  • در جستو جوی آن دیگر
  • ملاقات با مردمان برجسته
  • عشق آگاهانه و انرژی جنسی و آفرینندگی
  • زندگی واقعی ست تنها زمانی که من هست
7 اصل طلایی در رهبری

7 اصل طلایی در رهبری

7 اصل طلایی در رهبری :

شاگردی به راهبر خود گفت؛ من در مسیر شغلی و زندگی خود تمام تلاشم را می کنم تا به یک رهبر تبدیل شوم اما نکته ای که مایل و کنجکاو هستم که بدانم این است که چه اصولی می تواند مرا به رأس برساند؟

یک رهبر باید چه اصولی را رعایت کند تا در رأس قرار بگیرد؟

یک رهبر چگونه به یک رهبر واقعی تبدیل می شود؟

این اصول کدامند؟

و….

در این مقاله قصد داریم به اصولی طلایی در باب رهبری بپردازیم.

💢اصولی طلایی در رهبری:

 

۱.متعهد بودن در گفتار و کردار؛

سخنان خود را طلایی کنید. رهبران کسانی هستند که به قولی که می دهند وفادار می مانند. هر وقت چیزی را نفی می کنید و یا به آن نه می گویید به حرف خود احترام بگذارید و هر وقت تعهدی

می سپارید با آن زندگی کنید. کسانی که حرفشان دو تا نیست مهم ترین افراد هر سازمانی خواهند شد. آنان مورد اعتماد دیگران خواهند بود.

رهبران باید بکوشند به تعهد خود عمل نمایند اعم از این که بعد از متعهد شدن خشنود هستند یا ناراضی.

لازم است مختصر و مفید اما صادق و استوار سخنان خود را بیان کنیم. استواری و صداقت حاکی از اصالت و ذات سالم ما نزد دیگران خواهد بود و وقتی سر حرف خود بمانیم اطمینان و اتکا به نفس بر تمام وجودمان منعکس خواهد شد و واکنش سایرین نیز مثبت خواهد بود.

۲.الگو بودن؛

رهبران باید الگوهای خوبی برای کارکنان خود باشند. رفتار کارکنان منعکس کننده ی رفتار مدیران و رهبران آنان است. آدمی همواره به دنبال مشاهده ی رفتار دیگران است و از کسانی که قدرت اعتبار یا نفوذ خود را حفظ

 می کنند الگو برمی دارد.

هدایت و رهبری از طریق الگوسازی کاری است بس دشوار، به همین دلیل راهبران باید نسبت به رفتار خود دقیق تر و آگاه تر باشند.

۳.ریسک پذیر بودن و علاقه و اشتیاق به کار؛

ریسک بخشی از زندگی هر رهبری است رهبران باید تصمیم بگیرند و بر مبنای بهترین انتخاب ها و تشخیص های خود عمل نمایند. این در حالی است که آنان همیشه همه اطلاعاتی را که برای تصمیم گیری و اجرا نیاز دارند، ندارند. بنابراین خطر قصور در کارها وجود دارد حتی زمانی که همه ی احتمالات به نفع شماست باز هم ریسک وجود دارد.

شما نمی توانید ریسک را نادیده بگیرید، زیرا خطر کردن بخشی از زندگی شماست. اگر آن را به عنوان پدیده ای اجتناب ناپذیر بپذیرید، آنگاه دلیلی برای ترس  از آینده نخواهید داشت.

پذیرش خطر یا حتی در آغوش گرفتن آن ممکن است عاملی برای حرکت و پویایی شما باشد زیرا آگاهی از خطراتی که پیش رو دارید مسلماً شما را هوشیارتر می کند و گام های متفاوت برای انجام دادن امور برخواهید داشت.

عشق به کاری که انجام می دهیم از نکته های قابل توجه در راهبریاست. بسیاری از آدم ها در مسیر دستیابی به ثروت اغلب به مشاغل یا حرفه هایی روی می آورند که دوستشان ندارند اما سالهای سال به آن ادامه می دهند تا اینکه زمان را از دست می دهند و هر روز افسرده و بی انگیزه تر می شوند.

ما خودمان را با این باور فریب می دهیم که روزی خواهد رسید که بالاخره کاری را انجام خواهیم داد، که رویایش را داریم. در این میان، زندگی خود را در رنج و فلاکت سپری می کنیم و هر روز آن رنج را به خانه می آوریم و با عزیزانمان قسمت می کنیم. این نوع رنج کشیدن به خاطر پول معمولاً در اوایل زندگی آغاز می شود و اغلب نیاز را علت آن می دانیم اما گاهی ریشه ی آن حرص و طمع است.

این همان زندگی اعتیادوار و هم وابسته گونه است که ما را به زیر می کشد و روحمان را ویران می کند. گرچه ممکن است پول خیلی زیادی به دست آوریم اما در آن نُه ساعتی که کار می کنیم افراد مفلوک و بیچاره ای هستیم.

در دنیای کسب و کار موفق ترین  افراد کسانی هستند که کار مورد علاقه ی خود را انجام می دهند و محرک آنها پول نیست. محرک آنها همان چیزی است که به یک بازیکن بزرگ یا موسیقیدان مشهور انگیزه می دهد یعنی عشق ورزیدن به کاری که انجام می دهند.

خواه برنامه ریز کامپیوتر، فروشنده، پرستار، آشپز، پزشک یا وکیل، بدانید کسانی به اوج می رسند که آنچه انجام می دهند را دوست دارند. آنها معمولاً کسانی هستند که در حرفه ی خود بیشترین درآمد را کسب می کنند. عشق به کار و به دست آوردن پول زیاد معمولاً همیشه دست در دست یکدیگر دارند.

قانون زندگی و کار این است که هر آنچه انجام می دهید چه در زندگی چه در کار چه در رابطه ها، با عشق انجام دهید، آدم ها تظاهر را دوست ندارند و متوجه می شوند. تا چند سال می خواهیم تظاهر کنیم و یا بی انگیزه کاری را پیش ببریم؟

برای اینکه حرفه ای باشید، آنچه بیش از صلاحیت ها و مدارک حرفه ای نیاز دارید، رفتار و ارزش های انسانی است. به عبارتی حرفه ای بودن همراه با رفتارها و ارزش های انسانی است که تفاوت ها را مشخص می کند.

دانش، مهارت، پول و تحصیلات بعد از ارزش ها می آیند. مهم ترین ملاک ارزش های انسانی صداقت و درستی هست. حرفه ای بودن به کاری نیست که انجام می دهید بلکه به این است که آن کار را چگونه انجام می دهید.

 

۴.باور به خود؛

بیست درصد میلیونرهای آمریکا هرگز به دانشگاه نرفته اند و از هر ۲۲۲ آمریکایی که در سال ۲۰۰۳ در فهرست میلیونرها بوده اند، ۲۱ نفرشان دیپلم هم نداشته اند بنابراین اگر چه تحصیلات و آموزش در تمام عمر برای موفقیت  خوب است اما مدرک تحصیلی ضرورت اصلی به شمار نمی آید.

بروس لی در یکی از نوشته هایش در سال ۱۹۷۰ که در نیویورک نصب شده است اشاره کرده است: تا سال ۱۹۸۰ بهترین ستاره معروف سینمای شرق در ایالات متحده خواهم شد و ده میلیون دلار هم پول به دست خواهم آورد و در عوض هر بار که در برابر دوربین بروم بهترین بازی را اجرا خواهم کرد و در آرامش و هماهنگی خواهم زیست.

بروس لی سه فیلم ساخت و در سال ۱۹۷۳ در فیلم “اژدها وارد می شود” بازی کرد که پس از مرگ نابهنگام او در سن ۳۳ سالگی به روی صحنه آمد این فیلم موقعیتی بزرگ و شهرتی جهانی برای وی به ارمغان آورد. آنچه مهم است باور اوست و رسیدن به باوری که خلق کرده بود.

 

۵.صداقت ؛

صداقت، اصل دیگر پراهمیت در روابط و همچنین رهبری است.

مدیر یا کارمندی که صادقانه در مورد اشتباهات خود با دیگران صحبت می کند به احتمال زیاد از آنها درس می گیرد.وقتی کسی که اشتباهات خود را نادیده می گیرد یا همیشه سعی در قربانی کردن خود و مقصر دانستن عوامل بیرونی در اشتباهات دارد پس قطعاً به خودش هم در بیشتر مسائل مهم دروغ می گوید.

کسی که پایه اصلی زندگی اش را بر صداقت استوار کرده است درکسب و کارش نیز همین مسیر را خواهد رفت. مشکل تنها عدم صداقت با دیگران نیست مشکل از آنجا شروع می شود که با خودمان هم شفاف و صادق نیستیم.

۶.ارتباطات؛

چه در مسائل کاری و چه در زندگی نه تنها پیدا کردن فردی باتجربه تر از خودتان مهم است بلکه گوش دادن به سخنان او نیز از اهمیت خاصی برخوردار است.من این افراد را رهبر یا پیشوا می نامم کسانی که سعی در انتقال دانش خود به دیگران دارند .

در دنیای امروزه که تجربه و دانش بهای ارزشمندی دارد بسیار مهم است که قبل از راه اندازی کسب و کار و یا توسعه کسب و کارمان حتماً از مشورت چنین افرادی استفاده کنیم.

 

۷.مسئول و عامل بودن؛

وارن بافت معتقد است که همه مردم یک کارت امتیاز درونی و یا بیرونی دارند؛ ما یا با خودمان صادق هستیم یا اینکه خودمان را با آنچه فکر می کنیم دنیا از ما انتظار دارد تطبیق می دهیم.

راهبر واقعی کسی است که به نوای دل خود گوش می دهد.

وقتی نگرش اغلب افراد برخلاف شماست، تنها ماندن کار دشواری است اما آنچه وارن بافت را مرد اول ثروت دنیا کرده است همین گوش فرادادن به ندای درونی خویش است.

او سهام می خرد در زمانی که دیگران می فروشند و اقدام به فروش می کند دقیقاً زمانی که دیگران با حرص سهام خود را نگه داشته اند. او در تمام زندگی در خلاف جهت عامه ی مردم حرکت کرده است. متفکران آزاد و مستقلی همچون وارن بافت هرگز قربانی نیستند آنها سروران سرنوشت خویش اند.

وقتی روان شناسان درباره ی تفاوت بین ذهنیت پیروز و قربانی بحث می کنند به نقش عامل کنترل کننده اشاره می کنند. اگر شما دارای عامل کنترل کننده ی درونی باشید وقتی اشتباهی رخ می دهد خودتان را سرزنش می کنید.

شما بر این باورید که کنترل سرنوشت خویش را در دست دارید و نتیجه اعمال شما در دست خودتان است نه فرد دیگر و مسئولانه مسئولیت انتخاب ها و تصمیم های خود را قبول می کنید و از آنها درس می گیرید اما اگر دارای عامل کنترل کننده بیرونی باشید و اشتباهی رخ دهد هر کسی به جز خودتان را مقصر قلمداد می کنید.

کسانی که دارای عامل کنترل کننده ی درونی هستند مسئولیت شکست های خود را به عهده گرفته و از اشتباهات خود درس می گیرند. از نظر آنها مشکلات چالش هایی هستند که باید بر آنها غلبه کنند اما کسانی که عامل کنترل کننده بیرونی دارند دائماً در نقش قربانی هستند.

نتیجه:

پس برای اینکه در رأس راهبر بودن قرار بگیریم و در زندگی خود رهبر بمانیم یا به عبارتی رهبر زندگی خود باشیم لازم است اصولی را به کار گیریم که این اصول طلایی عبارتند از؛

متعهد بودن در گفتار و کردار، الگو بودن، ریسک پذیر بودن و علاقه به کار، باور به خود ، صداقت، ارتباطات، مسئول و عامل بودن.

چهارمین قانون رهبری

چهارمین قانون رهبری

یک رهبر را در ذهن خود تصور کنید و از خودتان بپرسید، می شود فردی رهبر باشد اما مهارت خود رهبری نداشته باشد و برای بزرگ شدن تلاش نکند؟  قانون چهارم در باب راهبری  همین موضوع را بازگو می کند…

سوال اینجاست برای بزرگ شدن و رهبری فردی چه کنیم؟

در این مقاله قصد داریم چهارمین قانون در رهبری را به طور مفصل ارائه دهیم.

سرفصل ها:

  • چهارمین قانون در باب راهبری چیست؟
  • ۵ اصل در شیوه ی درست رهبری
  • ۷ اساس رهبری فردی

چهارمین قانون در رهبری چیست؟

چهارمین قانون در باب رهبری این است که برای تبدیل شدن به رهبری بزرگ، ابتدا فردی بزرگ شوید.

این قانون و اصل به طور کامل درباره ی رهبری کردن خود فرد است. برای اینکه بتوانید با دنیای بیرون خود به بهترین شکل ممکن در ارتباط باشید ابتدا باید به نحو احسن توانایی های خود را بشناسید و آنها را هدایت کنید.

بسیاری از مردم امروزه از توانایی های رهبری خود ناآگاهند و در تمام طول زندگی خود در غفلت به سر می برند.

آنها سالیان بی شماری را بدون در نظر گرفتن توانایی ها و پتانسیل های درونیشان به زندگی عادی و روزمره ی خود ادامه می دهند و نزدیک مرگشان تازه متوجه اشتباه خود می گردند. عدم توجه به نحوه و شیوه ی زندگی هر فرد و واقف نبودن به توانایی های نهفته و قابلیت های راهبری و مدیریتی در یک شخص سبب رفتن مسیر نادرست در زندگی و به هدر رفتن استعدادهای او می گردد.

ابتدا باید به اولویت های فردی خود بها دهید تا بتوانید به کشف و شکوفایی استعداد های خود برسید و در مسیر شکوفایی گام بردارید.

 

چهارمین قانون در رهبری چیست

 

۵ اصل در شیوه ی درست راهبری

برای به کار بستن شیوه ی درست رهبری و هدایت درونی خود و رسیدن به کمال موفقیت، آگاهی از ۵ اصل و عملی کردن آنها ضروری است:

دیدن شرایط به وضوح و شفافیت؛

بسیاری از ما به هنگام رویارویی با شرایط کاری و مشکلات در زندگی خود با خطا در دید خود رو به رو می شویم.

درک شرایط و محیط اطراف، اساسی ترین موضوع در زندگی ما به شمار می رود. اکثر افراد با دیدی کور به مسائل نگاه می کنند که این امر باعث عملکرد نادرست آنها و نپیمودن مسیر صحیح می گردد.

باید با دید صحیح و از زاویه ی موقعیت و فرصت مناسب به مسائل نگریست و از رفتن راه غلط اجتناب کرد. داشتن چنین دید و نگاهی برای هر فردی سبب ایجاد درک مناسب از موقعیت و در پایان کسب موفقیت در تجارت می گردد.

سلامتی و ورزش کردن

سلامتی و ورزش کردن مهم ترین موهبت هر فردی است. اگر شما سلامتی خود را به بالاترین حدش برسانید به راحتی می توانید همه ی کارهای فردی خود از فکر کردن تا حل مشکلات سخت را به آسانی انجام دهید.

متاسفانه سلامتی چیزی است که اکثر افراد آن را به دست فراموشی می سپارند و قدرش را نمی دانند. سالم بودن با ارزش ترین دارایی انسان است و تنها افراد بیمار ارزش واقعی آن را می فهمند پس برای سلامتی و تندرستی خود تلاش کنید.

الهام بخش بودن و انگیزه داشتن

همواره سعی کنید با انگیزه و پر از ایده های نو باشید و به موفقیت های  بزرگ در رهبری فردی خود بیندیشید.

دو راهکار عملی و موثر وجود دارد، اولی گوش دادن به موسیقی و دومی ملاقات با افراد موفق، این دو کار همواره شما را سرشار از الهام و انگیزه می کند و حرکت رو به جلو را ممکن می سازد.

از عزیزان و خانواده ی خود نگذرید و غفلت نکنید

بسیاری از افراد در تنهایی کامل به موفقیت رسیده اند و لذت کاملی از آن نبرده اند. وقتی در پایان روز کاری می توانید لحظات خود را در آرامش سپری کنید و با عزیزان خود آرامش داشته باشید عملکردتان بسیار بهتر خواهد بود. بنیان قوی در خانواده سبب بازدهی بیشتر در کار می گردد.

ارتقا دادن سطح زندگی خود

همواره سعی کنید برای بهتر کردن زندگی خود بکوشید و بهترین ها را برای خود بخواهید. از زندگی خود لحظه به لحظه لذت ببرید زیرا تنها یک بار زندگی خواهید کرد. بهترین ها را برای خود فراهم کنید زیرا این گونه به بهترین و بالاترین بهره برداری از توانایی های راهبری در خود خواهید رسید.

 

ارتقا دادن سطح زندگی خود

۷ اساس رهبری فردی

یادگیری

تا می توانید کتاب های مختلف درباره ی مسائل مورد علاقه ی خود بخوانید و اطلاعات و آموخته های خود را راجع به زوایای فردی و شخصی زندگی خود ارتقا بخشید.

تکرار و تاکید

با تأکید مستمر بر توانایی خود بر انجام کارها به نحو احسن و تکرار پشت سر هم انرژی های مثبت به راحتی می توانید برمحدودیت ها و فضای منفی درونی حاکم بر تفکر خود غلبه کنید.

تصور کردن

استفاده از ذهن و تصور کردن موقعیت های گوناگون بهترین وسیله برای رسیدن به دستاوردهای بزرگ است.

انسان های بزرگ و موفق همواره عکس هایی از تصورات خود در ذهن داشته اند و همراه تصورات خود دست به عمل زدند و سپس به آنها دست یافته اند.

خبرنگاری کردن

تهیه گزارش از کارها و فعالیت های روزمره ی خود و مرور اهداف شخصی و مهم و نوشتن آنها در یک دفتر و یا مقاله سبب خودآگاهی بیشتر و درک عمیق از موقعیت فردی می شود.

هدف گذاری

داشتن هدف در زندگی و متمرکز بودن برای دستیابی به آنها به موفقیت منجر می شود و از هدر رفتن انرژی و وقت جلوگیری می کند.

تمرین کردن

با استمرار داشتن و تکرار راه های درست راحت تر و سریع تر رو به جلو می توان حرکت کرد و به کامیابی دست یافت.

تعذیه سالم

داشتن رژیم غذایی مناسب و تغذیه ی سالم انرژی را افزایش داده و افراد را در زندگی فردیشان متمرکز و با نشاط می سازد.

 

تعذیه سالم

نتیجه:

طبق مطالبی که در این مقاله مورد مطالعه قرار دادیم، چهارمین قانون در باب راهبری این است که برای تبدیل شدن به رهبری بزرگ، ابتدا لازم است فردی بزرگ شوید.

 اصل در شیوه ی درست رهبری عبارتند از:

  • به وضوح مسائل را ببینید.
  • سلامتی بزرگ ترین ثروت است.
  • انگیزه دادن و الهام بخشیدن به دیگران بسیار مهم است.
  • خانواده و عزیزان خود را فراموش نکنید.
  • سطح و سبک زندگی خود را ارتقا دهید.

لازم است به همراه آگاهی از این اصول، آنها را به کار ببریم. و پیام آخر در باب راهبری این است که اگر فردی با اعتماد به نفس و عزت نفس بالا در مسیر رویاهای خود حرکت کند و زندگی ای که رویای آن را در سر می پرورانده انجام دهد، با تغییرات مثبت غیر منتظره ای در زمان های نامعلوم رو به رو خواهد شد.

سومین قانون رهبری

سومین قانون در رهبری

چشمان خود را ببندید و در ذهن خود کسی را که بیشترین تأثیر را در شما داشته است، به یاد آورید.

چه ویژگی یا ویژگی هایی در این اشخاص شما را تحت تأثیر قرار داده است؟

آیا این اشخاص، رهبر  یا راهبر هستند؟

این اشخاص چه قوانینی را رعایت می کنند؟

این ویژگی ها کدامند؟

آیا این اشخاص در برقراری رابطه مهارت دارند؟

و…

در این مقاله بر آن هستیم به سومین قانون در راهبری  بپردازیم.

سرفصل ها:

  • 💢سومین قانون رهبری چیست؟

  • 💢 ۵اصل مهم در روابط که هر رهبری باید بداند؟

سومین قانون رهبری چیست؟

سومین قانون رهبری  این است که هر چه روابط شما عمیق تر باشد، رهبری تان قوی تر خواهد بود. در دنیای پیچیده ی تجارت امروز هر چه افراد را بهتر و بیشتر بشناسید تجارت موفق تری خواهید داشت و در نتیجه رهبری شما بازده بیشتری خواهد داشت.

با مردم بودن و درک عمیقی از آنها داشتن همان کلید اصلی رونق تجارت شماست.

بسیاری می اندیشند تجارت فقط پول درآوردن است در حالی که تجارت،  مفید بودن برای دیگران، کمک کردن به آنها و در نهایت مردم داری است که نتیجه ی حتمی آن موفقیت اقتصادی خواهد بود.

این قانون روابط، در واقع همان مشتری مداری و احترام به مشتریان است به عبارتی فردی که این قانون را در تجارت امروز فراموش کند و به مشتریان خود بها ندهد به هیچ وجه رهبر موفقی  نخواهد بود.

۵ اصل مهم در روابط که هر رهبری باید رعایت کند؟

 

۱.کمک حال دیگران بودن؛

متأسفانه در دنیای امروزی بسیاری از افراد این اصل رهبری  را فراموش کرده اند که مشتریانی که وارد مغازه ی آنها می شوند، انسان هایی زنده هستند و به احترام و محبت و کمک نیاز دارند.

همیشه بیشتر از آن چه به شما پول داده می شود کار انجام دهید و خود را متعهد به دیگران بدانید. بدین گونه خواهید توانست رابطه ی انسانی با مشتریان و مردم برقرار کنید و به رهبری بی نظیر مبدل گردید.

 

۲.درک کردن دیگران؛

یکی از مهارت های راهبری علاوه بر کمک حال دیگران بودن، آنها را به خوبی درک کنید و خود را در شرایط آنها قرار دهید. کمتر صحبت کنید و بیشتر گوش گوش بدهید.شنونده ی خوبی بودن بهتر از زیاد صحبت کردن است.

بسیاری از مردم فکر می کنند که گوش دادن به حرف دیگران به معنای صبر کردن تا انتهای صحبت آنها و سپس دادن پاسخی که درذهنتان می گذرد، است اما در واقع این طور نیست.

گوش دادن واقعی مهارتی بس بیش از این است.شما باید پس از برقراری رابطه ی عمیق با فرد صحبت کننده به درک واقعی او برسید و این که آن فرد واقعاً در چه شرایطی قرار دارد.

ذهنیت اکثر ما این است که بیشتر رهبران موفق افرادی هستند که کمتر گوش می دهند و با اقتدار بیشتری حرف خود را مطرح می کنند و در نتیجه دیگران از او پیروی می کنند.

حقیقت این است که امروزه بهترین رهبرها  افرادی هستند که به درک عمیق افراد دیگر می پردازند و محیطی صمیمی در سازمان خود ایجاد می کنند که لازمه ی این کار گوش دادن با دقت به حرف دیگران است.

 

۳.اُنس پیدا کردن با افراد دیگر؛

با همکاران و مشتریان خود انس بگیرید و به دغدغه های آنان گوش کنید.سعی کنید با تمام افراد و شرایطشان اُخت شوید و مطمئن باشید که بهترین پیروزی ها و بزرگ ترین نتیجه ها از اُنس گرفتن با مردم و درک دغدغه هایشان، حاصل می شود.

 

۴.تفریح کردن و لذت بردن از کار؛

بسیاری به اشتباه فکر می کنند که خندیدن و کمی شیطنت داشتن به هنگام انجام کار باعث اُفت در عملکرد می شود و این کار پسندیده نیست اما دقیقاً برعکس، سعی کنید از کار خود لذت ببرید و با همکاران و مشتریان خود شوخی داشته باشید، اینگونه در محیطی مفرح و شادتر خواهید بود و بازده کار شما به عنوان یک راهبر و اعضای تیم شما به طور چشمگیری افزایش خواهد یافت.

 

۵.ارتقا دادن؛

تا چندین سال گذشته افراد تنها مفهومی که از تجارت در ذهن خود داشتند ارائه ی هر کالایی با کیفیت پایین در کمترین زمان ممکن و دریافت بیشترین پول بابت آن خدمات بود، کمترین توجه و اهمیت به سطحی کیفی و عمق روابط با مشتریان داده می شد و این موضوع سبب کم ارزش بودن مشتریان می گردید

اما امروزه ارتقا دادن سطح ارتباطات با مشتریان و بالا بردن درک مدیریتی در برخورد با آنها مهم ترین اصل رهبری در هر فرد به شمار می رود و نیازمند توجه شایانی در ساختارهای سازمانی است.

تلاش کنید این امر را در سبک رهبری خود لحاظ کنید و ارتقا بخشید.

به یاد داشته باشید که همانند دانه ها باید مردم را رشد و ارتقا دهید، بهترین رفتار را با آنها داشته باشید و سرانجام رابطه تان را تقویت کنید.

نتیجه:

بنابر آن چه گفته شد سومین قانون راهبری  این است که هر چه رابطه ی عمیق تری داشته باشید، رهبری قوی تر خواهید شد.

برای اینکه رابطه های عمیق داشته باشیم تا به رهبری برجسته تبدیل شویم، نیاز است در روابط ۵ اصل را یاد بگیریم و به کار ببریم، این اصول عبارتند از؛ کمک کردن، درک کردن، اخت شدن و اُنس گرفتن، با لذت کار کردن و ارتقا و پرورش دادن.

در آخر لازم است این پیام را به خاطر بسپارید؛ هیچ کسی نمی تواند یک رهبر  بزرگ از خود بسازد اگر فقط به خودش فکر کند و همه چیز را فقط برای خود بخواهد.

کوچینگ و رهبری

کوچینگ و رهبری

✨یک رهبر می تواند مربی یا کوچ باشد؟

✨در صورت به کار گرفتن اصول کوچینگ، رهبری در چه سطحی قرار می گیرد؟

✨راهبری  و کوچینگ چه ارتباطی با هم دارند؟

و….

مباحث کوچینگ و رهبری دو موضوع گسترده هستند که وقتی وارد این حیطه می شویم در می یابیم که این دو با هم ارتباط دارند و سوالاتی پیش می آید.

در این مقاله قصد داریم به موضوع کوچینگ و رهبری بپردازیم.

 

سرفصل ها:

  • 💢ارتباط میان کوچینگ و رهبری

  • 💢اصول کوچینگ و رهبری

 

💢ارتباط میان کوچینگ و رهبری

یکی از مهم ترین نقش هایی که مدیران می بایست در سازمان ایفا کنند، نقش راهبری است چرا که بینش و بصیرت رهبران است که می تواند سرنوشت سازمان ها را در دنیای رقابت امروز رقم بزند.

در طی سالیان گذشته فرض بر این بود که سازمان های بزرگ و موفق در رأس خود رهبرانی بزرگ و کاریزماتیک دارند ولی تحقیقات انجام شده این فرض را تأیید ننمود.

لازمه ی آرمانی شدن، داشتن رهبریکبیر فرهمند و آرمان گرا نمی باشد. رهبران شرکت های با عملکرد برتر، از رهبرانی که اصطلاحاً به آنها رهبران سطح پنجم گفته می شود، می باشند. رهبر سطح پنجم فقط انسانی فروتن و متواضع نیست بلکه فردی با اراده کاری تزلزل ناپذیر است.

اراده ای تقریباً خویشتن دارانه برای هر آنچه که برای ایجاد شرکتی بزرگ و پاینده لازم است.

تحقیقات حاکی از آن می باشد که رهبری یک سازمان با عملکرد برتر می داند که سازمان را کجا می خواهد ببرد و اطمینان دارد که همه ی کارکنان جهت حرکت سازمان را درک می کنند و آشکارا در کمک به سازمان در راستای حرکت به سوی اهداف درگیر و فعال هستند.

علاوه بر کارهایی که رهبران در سازمان های با عملکرد برتر، جهت تعریف مأموریت انجام می دهند، مجموعه رفتارهایی بر آنها حاکم است که همواره زمینه ساز و تقویت کننده عملکرد برتر در سازمان  است.

 

کوچینگ سازمانی چیست

 

حفظ و تقویت روابط مبتنی بر اعتماد به کارکنان در کلیه سطوح، بهره گیری از توانایی های خود و دیگران، ایجاد یک رهبری قوی مؤثر و اثربخش، فراهم سازی فرصت آزمایش و اشتباه کردن، تحریک کارکنان جهت انجام کارهای خارق العاده، کوچینگو تسهیل گری، تشویق، تغییر و بهبود در سازمان، تیم مدیریتی متنوع ولی در عین حال مکمل، سپردن مسئولیت نتایج به افراد و قاطعیت درباره ی عملکردهای ضعیف و دارا بودن یک جهت گیری بلند مدت از جمله ویژگی های رفتاری رهبران در سازمان های با عملکرد برتر می باشد.

 

ارتباط میان کوچینگ و رهبری

 

💢اصول کوچینگ و رهبری

حداقل ۴ اصل کوچینگ وجود دارد که رهبران آن را قبول دارند.

این ۴ اصل عبارتند از؛

۱.کوچ باید معتقد باشد که او چیزهای با اهمیتی برای ارائه به افراد دارد

همه روی این مطلب توافق دارند که کوچ  باید برای مدیران خود یک الگو باشد و کمک کند تا شاگردان کارهای صحیح را انجام بدهند.

۲.کمک به توسعه اهدافی که به عنوان یک ضرورت، برای تسهیل رشد شاگردان رتبه بندی شده است.

۳.کوچ باید به مطالبی گوش دهد که شاگردان می خواهند در مورد آن صحبت کنند.

۴.کوچ  باید کارهایی را انجام دهد که می تواند موجب افزایش اعتماد شاگردان شود.

 

✨رهبرانی که در ۵ اصل زیر در حد بالایی قرار دارند، موافق اصول کوچینگ هستند

 

  • اعتقاد

کوچ هایی که اعتقاد بالایی دارند، رشد اشخاص دیگر را تسهیل می کنند، آنان از موفقیت  دیگران، به ویژه افرادی که با آنها رابطه دارند، احساس رضایت می کنند.

 

  • تنظیم کننده

 

کوچ هایی که در زمینه ی تنظیم کنندگی قوی هستند شرایط را برای موفقیت  دیگران فراهم می سازند.

آنان می توانند تجربه رشد را برای دیگران از طریق کمک به آنها در تهیه مواد و تجهیزاتی که آنان نیاز دارند یا تشکیل تیم با افرادی که استعداد لازم را دارند، طراحی کنند.

 

  • اعتماد به نفس

کوچ هایی که از اعتماد به نفس بالایی برخوردارند در دانستن این که آنها چیزهایی برای ارائه به شاگردان دارند دارای یک نیروی درونی هستند و می توانند به آنها کمک کنند تا کارهای صحیح را انجام دهند و همچنین می تواند برای آنها یک الگو باشد.

 

  • توسعه دهنده

توسعه دهنده نه تنها می داند که ایجاد رابطه با یک فرد برای رشد او ضروری است بلکه در واقع از کمک به رشد افراد، احساس رضایت و بر ایجاد رابطه با دیگران پافشاری می کند.

 

اصول کوچینگ و رهبری

  • روابط

کوچ هایی که در این زمینه در حد بالایی قرار دارند در انجام کارها با شاگردان خود دقت کافی دارند.در بالاترین حد روابط، کوچ اطمینان و خطر را با شاگردان خود تقسیم می کند و اینجاست که اعتماد رشد می کند.

مربیانی که به ویژه در این زمینه ها مستعد هستند نه تنها بر اساس این اصول عمل می کنند بلکه آنها از بیان استعداد خود لذت می برند.مطابق با تحقیقات گالوپ، کوچ می تواند در محیط های کاری، شرایطی را فراهم کند که به سودآوری، بقا، درآمد و رضایت منجر شود.

رهبر به عنوان یک کوچ به معنی یک متخصص سلطه جو نیست ،کسی که کارش آموزش افراد برای تصحیح چشم اندازشان از واقعیت است.رهبر به عنوان کوچ، فردی است که به تمام افراد کمک می کند تا در تلاش مستمر برای کسب چشم اندازهای عمیق تر و واضح تر از واقعیت جاری درگیر شوند و سهم مؤثری را به عهده بگیرند.

کار اصلی رهبر به عنوان کوچ، کمک به افراد در جهت ساختاردهی مجدد به نگاهشان نسبت به واقعیت است، تا جایی که فراتر از شرایط و وقایع، علل نهفته مسائل را درک کنند.

 

نتیجه:

پس یکی از مهم ترین نقش هایی که لازم است در سازمان ها ایفا شود، نقش رهبری  است و رهبرانی، در سطح بالا قرار می گیرند که از کوچینگ به عنوان روشی در کار خود بهره بگیرند.

به عبارتی رهبران در سطح بالا می دانند که سازمان و افراد را به کدام سمت می خواهند ببرند و به سازمان در راستای حرکت به سوی اهداف کمک می کنند.

کوچینگ و رهبری دارای اصولی است یعنی راهبرانی که کوچینگ را به کار می برند، اصولی را قبول می کنند و در رعایت این اصول در حد بالا قرار دارند، که این اصول عبارتند از؛

  • اعتقاد داشتن؛ رشد اشخاص دیگر را تسهیل می کنند
  •  تنظیم کننده بودن؛ شرایط را برای موفقیت دیگران فراهم می سازند.
  • اعتماد به نفس بالا؛ به شکلی که بتوانند الگو باشند.
  • توسعه دهنده؛ از کمک به رشد افراد، احساس رضایت می کنند.
  • و رابط بودن.
معرفی کتاب خوش بینی آموخته شده

معرفی کتاب خوش بینی آموخته شده از مارتین سلیگمن

در اکثر گفت و گوها در مورد بدبینی و خوش بینی ،بدبینی فقط و فقط به شکل یک اختلال عنوان می شود و گاهی خوش بینی هم به ساده لوح بودن تعبیر می شود.

نکته ای که باید دریابیم این است که معنای واقعی بدبینی و خوش بینی چیست؟چگونه عمل کنیم؟ و چه عواملی با خوش بینی و بدبینی در ارتباط هستند؟ زیربنای بدبینی چیست؟

چگونه یک خوش بین باشیم؟؟؟

خوش بینی آموخته شده کتابی از دکتر مارتین سلیگمن است ، مارتین سلیگمن پدر علم روانشناسی مثبت و درماندگی آموخته شده است که در این کتاب با توجه به تجربه های متعدد علمی و تحقیقاتی اش  به مفهوم خوش بینی پرداخته است.

 

یکی از عواملی که در جامعه ی امروزی ما همه گیر و مشکل شده است و به خوش بینی مربوط است ،عامل افسردگی است.

آموزش خوش بینی آموخته شده و تبدیل شدن بدبینی به خوش بینی امری لازم است زیرا تا حدودی عامل پیش گیری از نشانه های افسردگی است.

از نظر دکتر مارتین سلیگمن ،افسردگی با داروهای ضدافسردگی برطرف نمی شود.

این کتاب کمک می کند بتوانید ذهنیت و باورهای خود را شناسایی و در نهایت  تغییر دهید  و از بدبینی به سمت خوش بینی راهبری شوید و از مزایای خوش بینی در عرصه های مختلف زندگی بهره ببرید.

 

برای خرید و تهیه کتاب میتوانید از کلیک بر روی اینجا اقدام نمایید.

 

** توجه بفرمایید برای تهیه کتاب به منابع و وبسایت های دیگر مراجعه بفرمایید . کتاب ها در وب سایت من حقیقی بفروش نمیرسد**

دومین قانون در رهبری

دومین قانون در رهبری

با توجه به مقاله ی قبل در باب اولین قانون در رهبری متوجه شدیم که رهبری کردن به لقب و عنوان نیاز ندارد بلکه رهبری یک فلسفه و نگرش است که می تواند در همه ی ما وجود داشته باشد.وقتی وارد حیطه ی راهبری می شویم در می یابیم که تنها یک قانون ندارد بلکه مانند پازلی است که نیاز به تکمیل دارد به همین دلیل کنجکاو می شویم که پازل بعدی در باب راهبری چیست؟؟؟؟در این مقاله قصد داریم به دومین قانون در باب رهبری بپردازیم.

سرفصل ها:

  • 💢دومین قانون در راهبری چیست؟

  • 💢۵ اصل در باب رهبری در شرایط سخت و بحرانی

💢دومین قانون در راهبری چیست؟

دومین قانون در باب رهبری این است که موقعیت های بحرانی رهبرانی بزرگ می سازد.

دوران سختی و تلاطم رهبرانی قوی را بار می آورد ،یادتان باشد که روزگار سختی دوام نخواهد داشت اما رهبران قوی همیشه باقی می مانند. این فرصت ها و موقعیت ها قهرمانانی را می سازد که موقعیت ها را تبدیل به موفقیت می کند.

زمان های سخت ،رهبرانی بزرگ را به وجود می آورد. سختی ها در زمان های مختلف ،رهبرانی بزرگ را به وجود می آورد ،وقتی که زندگی سخت می شود شما هم سخت تر و مقاوم تر می شوید.

اسکی سواری می گفت؛اگر بخواهی با همه چیز بجنگی به دردسر میفتی، مثل این می شود که سر هر پیچ پیست در مقابل پیچ نپیچی پس در نتیجه با سرعت بالا به زمین می خورید و مطمئن باشید که فقط مرده ی شما به پایین می رسد.تنها راه امنیت شما این است که همراه با شیب و مسیر سقوط باشید.

به عبارتی همراه با مسیر باشید و خودتان را تطبیق بدهید و باید چیزی که درست به نظر می رسد را انجام بدهید مثل اسکی کردن در مسیرهای سخت. یعنی به جای این که خلاف مسیر و شیب ،اسکی کنیم خودمان را به شیب بسپاریم و هم مسیر آن باشیم و بر ترس هایمان غلبه کنیم به جای این که در مقابل آنها مقاومت کنیم.

وقتی که خودتان را تا مرز محدودیت هایتان پیش می برید ،علاوه بر اینکه اعتماد به نفس خودتان را بالا برده اید ،توانایی و قدرت خودتان را نیز ارتقا داده اید و خود را مقاوم تر کرده اید.

جسور بودن و گرفتن موقعیت های جدید جز اصلی ترین رموز رهبری کردن بدون لقب هست.

شرایط سخت بهترین شرایطی هستند که توانایی های ما را ارتقاءمی دهند ،در شرایط آسان همه می توانند مثل حرفه ای ها عمل کنند ،مهم این است که در شرایط سخت و چالش ها پیروز شوید.

ریسک پذیر باشید و از خطر کردن استقبال کنید و عاقلانه ریسک کنید. هر چه قدر که بیشتر خطر کنید و خودتان را بیشتر در معرض خطر قرار بدهید ،بیشتر هم به موفقیت و بزرگی نزدیک می شوید و زندگی هم بهترین هدیه هایش را به تو می دهند.

این نکته را به یاد داشته باشید که رهبران بزرگ در دوران سختی به وجود می آیند. زمانی که جرأت خطر کردن و رفتن به شیب های ترسناک را نداریم ،فرصت شکوفا کردن استعدادهای بزرگ خودمان را زیر خاک مدفون کرده ایم.خطر کردن به معنای کارهای خطرناک نیست بلکه جسارت پا گذاشتن بر روی ترس هاییاست که برایمان فاجعه شده اند و قدرت حرکت را از ما گرفته اند.

شرایط سخت بهترین وقت نمایش دادن مهارت های رهبری کردن هست.هر چه قدر شرایط شما سخت تر باشد اوضاعتان بهتر می شود.

این چالش هست که انسان را به جنگ دعوت می کند و تنها جنگجویی به برتری می رسد که به همه ی توانش در میدان بماند.

هر چه قدر بیشتر از محدوده ی رفاهتان دور باشید ،بیشتر محدوده ی شما  رشد خواهد کرد و این بدان معناست که می توانید هر دفعه آن را بیشتر کش بدهید و وسیع تر کنید و بعد ازمدتی این سختی ها برایتان آسان و عادی می شود.

در دوران سختی می توانید نقاط ضعف خود را کشف کنید و آن ها را اصلاح کنید و هر لحظه نسبت به گذشته ی خود بهتر می شوید.

یکی از تمرین هایی که رهبران برتر به طور روزانه انجام می دهند این است که کاری می کنند تا دچار چالش شوند و بتوانند با محدودیت هایی دست و پنجه نرم کنند.توجه داشته باشید که بدون احساس فشار و استرس در خود با تمام وجود نمی توانید به رشد و پیشرفت و موفقیت دست پیدا کنید.

از سنین کم به ما آموخته اند که احساس ناراحتی و تشویش، احساسات خوبی نیستند و باید به هر طریق ممکن از آنها دوری کرد.

در نتیجه ما بازی می کنیم و کوچک می مانیم،اغلب پای خود را فراتر از کارهای روزمره نمی گذاریم و تنها فعالیت هایی که به ما احساس امنیت می دهد را انجام می دهیم و دقیقا به همین دلیل است که همیشه کارهایی که برای ما آشنا هستند و به ما احساس امنیت

می دهند را انجام می دهیم و هیچ گاه ریسک نمی کنیم و سرزمین ها و قلمروهای نوین را فتح نمی کنیم در نتیجه به اوج توانایی هایمان نمی رسیم.

شرایط سخت ما را قوی تر می کنند و انرژی نهفته ی ما را بیدار می سازند و ما را به موفقیت نزدیک تر می کنند.

در حقیقت رهبران بزرگ هر چیزی که باعث رسیدن شما به موفقیت  شود را عالی می پندارند و درک عمیقی نسبت به آن دارند و در این شرایط سخت و بحرانی بهترین کار بهبود بخشیدن خود و توانایی رهبری در شماست.

تغییر را بپذیرید و به دنبال فرصت ها بروید ،هر دفعه که این کار را می کنید ،توانایی راهبری در شما بسیار تقویت می شود و به زودی به جایی می رسید که هیچ غیرممکنی برای شما وجود نخواهد داشت.

در شرایط سخت یک قربانی خودش را می بازد و یک رهبر واقعی فریاد می زند؛همه اش به شما بستگی دارد.

۵ اصل در باب راهبری در شرایط سخت و بحرانی:

برای راهبری در شرایط سخت به ۵ اصل نیازمندیم که عبارتند از؛

 

۱.صداقت و شیوایی سخن:

رهبری بدون لقب با فردی اجتماعی بودن که صریح و رک صحبت می کند بسیار در ارتباط است.به عبارت دیگر با واضح صحبت کردن و ارتباط داشتن با دیگران می توان به توانایی راهبری در خود کمک کرد.

به جای فرافکنی و دور زدن حقایق سعی کنید با شفافیت و صداقت صحبت و رفتار کنید زیرا مردم بیشتر می پسندند و اعتماد بیشتری می کنند.ارتباط شفاف و با صداقت نشانه ای از رهبری است.

وقتی به شفافی صحبت می کنید و در هر شرایطی با خود و دیگران صداقت دارید مسبب جلب اعتماد و احترام از سوی دیگرانمی شوید.

در دنیای امروز اکثر انسان ها می خواهند بدانند دقیقا در کجای مسیر زندگی قرار دارند و افرادی که با آنها به شفافیت و با صداقت برخورد می کنند بهترین راهبران هستند.

یک راهبر حقیقی بیشتر از آن که به تأیید دیگران نیاز داشته باشد ،لازم است به صادقانه سخن گفتن و رفتار کردن متعهد باشد.برقراری ارتباط صادقانه و شفاف شما را از سو تفاهم و ایجاد مشکل دور می کند.

مهم ترین وظیفه ی یک رهبر این است که ،اطلاعات دقیقی به افراد بدهد و به آنها جهت و چشم انداز شفافی را ارائه دهد.این نکته را در نظر داشته باشید تا زمانی که به ارزش ها و حریم شخصی دیگران وارد نشوید می توانید صحبت ها و ارتباط صادقانه و شفاف را داشته باشید.

 

در جایی که اشتباهی را می بینید به عنوان یک رهبر،به محکمی و صادقانه بگویید تا افراد بتوانند نتایج درست را کسب کنند.اگر می خواهید به یک رهبر یا راهبر تبدیل شوید از خودتان بپرسید چگونه می توانم تعدادی آدم را راهبری کنم در صورتی که توانایی برقراری ارتباط صادقانه و شفاف را نداشته باشم.

 

۲.اولویت بندی داشته باشید:

در دنیای امروزه که پر از بالا و پایین است ،منحرف شدن از اهداف و آرمان های اصلی شما بسیار آسانروی می دهد ،وقتی چیزها در حال فروپاشیدن است نیروی بسیار قوی شما را از اهداف اصلی خود منحرف می کند اما راهبران واقعی با اقتدار به راه خود ادامه می دهند و از مسیر اصلی خارج نمی شوند ،آنها تنها به هدفی که دارند فکر می کنند و فقط کل زندگی شان را با یک ایده ی ساده می گذرانند؛بر روی مهم ترین اصل تمرکز می کنند و به هیچ چیز دیگری فکر نمی کنند.

در طول روز به اولویت های خود متعهد هستند ،رمز موفقیت آنها تمرکز بر روی موارد کمی است اما این موارد اولویت آنها هستند.

به عبارتی بر روی اولویت های خود وسواس می شوند البته نه به طور ناسالم بلکه وسواسی که بر اولویت های مهم پایه گذاری شده باشد و سبب پیروزی و گسترش شما و اطرافیانتان شود ،وسواسی ناسالم نیست.

میزان انرژی شما مهم ترین دارایی شماست پس این انرژی لازم است که در جای درست و در مسیر مهم ترین هایتان ،متمرکز و صرف شود.تا می توانید بر روی اولویت ها و اهداف مهم خود سرمایه گذاری کنید.

رهبران بزرگ بر روی مهم ترین اهدافشان تمرکز می کنند و با اراده ای آتشین همچون اراده ی یک ارتش بزرگ اهداف خود را جلو می برند و هرگز اجازه نمی دهند چیزی آنها را به حاشیه بکشاند.آنها از نظم و انضباط درونی برای پیوسته حرکت و راهبری به سمت موفقیت ها استفاده

می کنند.

پس اگر می خواهید رهبر خود و زندگیتان شوید و بر آدمیان تأثیر بگذارید ،اولویت های خود را شناسایی کنید و بر آنها تمرکز نمایید.

۳.مشکلات ،فرصت به ارمغان می آورند:

بودن در سختی ها و مواقع دشوار شما را می سازد ،چیزی که باید از آن مطلع شوید این است که با هر قسمتی از سختی فرصتی نیز در کنار آن ایجاد می شود.

مشکلات چیزی بیش از سختی ها برای پدیدار آوردن روزها و فرصت های بهتر نیستند.مشکلات نه خوب هستند و نه بد. ما با تصور درک خود آنها را تبدیل به خوب یا بد می کنیم.خبر خوب آن است که درک در کنترل خودمان است ،اگر دری به روی ما بسته شود در دیگری گشوده خواهد شد.

به یاد داشته باشید که تمام راهبران بزرگ در سختی ها ساخته شده اند و به افرادی بی نظیر تبدیل شده اند.

سختی ها و دشواری ها از ما افرادی بااراده می سازد و با خود فرصت های فوق العاده ای به همراه می آورد.

گذشتن از تاریکی برای صعود به قله لازم است و بدون آن پیروزی شما توخالی خواهد بود.

راهبری واقعی نیز به معنی استفاده از موانع به سود خود در مواقع دشوار است.

 

۴.در هنگام مشکلات واکنش به هنگام نشان دهید:

هنگامی که سختی ها به اوج خود می رسند و شما در سخت ترین شرایط خود قرار می گیرید ،باید آرامش خود را حفظ کنید و بلافاصله واکنش مناسب نشان دهید.همواره در شرایط سخت آرام باشید و مهارت خود را در کنترل شرایط بهبود بخشید.

 

۵.کارهای دیگران را ستایش کنید:

هر فردی به هر اندازه ای که در یک کار گروهی سهم داشته باشد و به هر اندازه که موفقیت به دست آورده باشد به ستایش و تمجید نیاز دارد.به یاد داشته باشید که این کار باعث ایجاد اعتماد و احترام میان افراد می شود و آنها را ترغیب به انجام بهتر کارها در شرایط بغرنج می کند.

نتیجه:

بنابراین دومین قانون در باب رهبری این است که در موقعیت های بحرانی راهبران ساخته می شوند ،در مواقع بحران و سختی است که نقاط ضعف کشف می شوند و می توانید از ضعف به قدرت حرکت کنید به عبارتی این دوران بحرانی فرصت شکوفا کردن استعدادهای بزرگ است و رهبران بزرگ در این موقعیت ها ساخته و شکوفا می شوند یا به بیان ساده تر این دوران تعیین کننده رهبر بودن شما هستند.

پنج اصلی که در دوران سختی و بحرانی برای رهبر بودن لازم است یاد بگیریم و به کار ببریم عبارتند از؛

  • ✨با صداقت صحبت کنید.

  • ✨اولویت بندی داشته باشید.

  • ✨از مشکلات،فرصت بیافرینید.

  • ✨در هنگام مشکلات واکنش به هنگام نشان دهید.

  • ✨کارهای دیگران را ستایش کنید.

تاثیر انتخاب ها در موفقیت

تاثیر انتخاب ها در موفقیت

روزی از ریچارد برانسون پرسیدند، آیا احساس می کند که شانس در موفقیت او نقش داشته؟ جواب داد: (بله، البته همه ی ما خوش شانس هستیم. اگر شما در یک جامعه ی آزاد زندگی می کنید، خوش شانس هستید.

شانس همیشه و هر روز در اطراف ماست. دائم چیزهای خوش یمنی برای ما رخ می دهند، چه آن ها را تشخیص دهیم، چه تشخیص ندهیم. من خوش شانس تر یا بدشانس تر از دیگران نیستم. فرق من این است که وقتی شانس سر راه من قرار می گیرد، از آن استفاده می کنم.)

 نظر شما چیست؟

شما چگونه فکر می کنید؟

آیا عاملی که بر موفقیت ها تأثیر می گذارد، شانس است یا عامل دیگری در میان است؟

تا به حال به انتخاب هایتان فکر کرده اید؟

انتخاب های آگاهانه دارید یا آن قدر انتخاب نمی کنید تا منفعل بودن انتخاب شما می شود؟

در واقع یکی از عواملی که بر موفقیت های ما تأثیرگذار است، شانس نیست بلکه انتخاب های ما و نگرش ما نسبت به مسئله ی شانس است.

در این مقاله بر آن هستیم به تأثیر عامل انتخاب بر موفقیت به طور مفصل بپردازیم.

سرفصل ها:

  • انتخاب های ما در موفقیت چه نقشی دارند

  • مسائل کوچک در انتخاب ها

  • تأثیر انتخاب های متفاوت در موفقیت

  • نقش مسئول بودن در انتخاب ها بر موفقیت

  • عملکردی مؤثر برای انتخاب های آگاهانه و موفقیت

انتخاب های ما در موفقیت چه نقشی دارند

هر چیزی که در زندگی شماست به این دلیل وجود دارد که قبلاً در مورد چیزی، یک انتخاب کرده اید. انتخاب ها ریشه ی هر کدام از دستاوردهای شماست. هر انتخاب تان رفتاری را شروع می کند که به مرور زمان به یک عادت تبدیل می شود.

اگر انتخاب بدی کنید، مجبورید دوباره همه چیز را از اول شروع کنید و انتخاب های جدیدی کنید که اغلب سخت تر هستند. اگر اصلاً انتخابی نکنید در واقع انتخاب کرده اید که دریافت کننده ی منفعلی از هر چیزی باشید که سر راهتان قرار می گیرد.

در واقع شما انتخاب هایی می کنید و بعد انتخاب هایتان شما را می سازند. هر تصمیمی، هر چند کوچک و بی اهمیت، مسیر موفقیت و زندگی تان را عوض می کند.

این که به دانشگاه بروید یا نه، با چه کَسی ازدواج کنید، در غیبت و شایعه سازی شرکت کنید یا ساکت بمانید، یک تماس کاری دیگر بگیرید یا کارتان را تمام کنید و به خانه بروید، بگویید دوستت دارم یا نه، همه ی این تصمیم ها مسیر موفقیت  زندگی شما را عوض می کنند. هر انتخاب شما روی مسیر موفقیت  تأثیر می گذارد.

آگاه شدن از انتخاب هایی که باعث موفقیت شما می شود، پیچیده به نظر می رسد ولی سادگی اش متعجب تان خواهد کرد. دیگر ۹۹ درصد از انتخاب های شما ناخودآگاه نخواهد بود. دیگر بیشتر رویه های روزانه و عادت هایتان، ناشی از واکنش به برنامه ریزی تان نخواهد بود.

از خودتان خواهید پرسید که؛ چند تا از رفتارهایم را انتخاب نکرده ام؟ چه کارهایی انجام می دهم که انجام دادنشان را آگاهانه انتخاب نکرده ام؟ چه کارهایی انجام می دهم که انجام دادنشان را آگاهانه انتخاب نکرده ام ولی در عین حال هر روز انجامشان می دهم؟

بزرگ ترین مساله ی شما این نیست که از روی عمد، انتخاب های بد می کنید. اتفاقاً حل کردن این مشکل خیلی راحت است.

بزرگ ترین مسأله ی شما این است که موقع انتخاب هایتان اصلاً به آنها توجه نمی کنید، در نیمی از مواقع حتی از انتخاب کردن آنها آگاه نیستید!

اغلب نوع تربیت و فرهنگ ماست که انتخاب هایمان را شکل می دهد. آنها این قدر در رفتارها و عادت های روزانه ی ما حل می شوند که به نظر می رسد فراتر از کنترل ما هستند.

آیا تا به حال برایتان اتفاق افتاده در حالی که مشغول کسب و کارتان بوده اید و از زندگی تان لذت می بُرده اید، ناگهان با یک انتخاب یا مجموعه ای از انتخاب های کوچک احمقانه، در نهایت همه ی تلاش ها، زحمات و شتاب زندگی تان را از بین برده باشید، آن هم بدون هیچ دلیل مشخصی؟ شما قصد خراب کردن خودتان را نداشته اید ولی با فکر نکردن درباره ی تصمیم هایتان و نسنجیدن خطرات و نتایج بالقوه آن تصمیم ها، خودتان را مقابل عواقب ناخواسته و پیش بینی نشده ای دیده اید.

هیچ کَس قصد ندارد چاق شود، ورشکسته شود یا طلاق بگیرد ولی اغلبِ این عواقب و عدم موفقیت ها ، نتیجه ی مجموعه ای از انتخاب های بدِ کوچک هستند.

 

تاثیر انتخاب ها در موفقیت

مسائل کوچک در انتخاب ها

آیا تا به حال یک فیل شما را گاز گرفته است؟ یا یک پشه نیش تان زده است؟ در زندگی، چیزهای کوچک هستند که شما را نیش می زنند. گاهی وقت ها، اشتباه های بزرگی را می بینیم که ممکن است زندگی حرفه ای و موفقیت آمیز و شهرت آدم را در یک لحظه نابود کنند، مثلاً کمدینی مشهور در یک نمایش عمومی حرف های تبعیض نژادی بزند یا یک آدم معروف به صلح دوستی رفتار عجیب و غریب جنگ طلبانه ای از خودش نشان دهد یا یک تنیسور محبوب به طرز نامشخصی یک شخصی عالی رتبه را با سخنرانی آتشینی تهدید کند. واضح است که این جور انتخاب های بد، واکنش های بزرگی در پی دارند.

خیلی از ما باید نگران انتخاب های تکراری، کوچک و به ظاهر بی اهمیت مان باشیم. در مورد تصمیم هایی صحبت می کنم که شما فکر می کنید اصلاً هیچ تفاوتی به وجود نمی آورند.

این چیزهای کوچک هستند که به ناچار و به طور قابل پیش بینی، موفقیت  شما را از بین می برند.

خواه حرکت های احمقانه یا رفتارهای بی اهمیت باشند، خواه در پوشش رفتارهای مثبت پنهان باشند؛ این تصمیم های به ظاهر ناچیز و بی اهمیت می توانند شما را از مسیر موفقیت  کاملاً منحرف کنند، چون شما متوجه شان نیستید.

از اقدام های کوچکی که شما را از مسیرموفقیت  دور می کنند، غافل می مانید یا در آنها غرق می شوید.

یک قوطی لیموناد و یک بسته چیپس می خورید و ناگهان بعد از خوردن آخرین تکه ی چیپس، متوجه می شوید که همه ی تلاش آن روزتان را برای خوردن غذای سالم از بین برده اید در صورتی که حتی گرسنه هم نبوده اید.

تلویزیون توجه تان را جلب کرده و دو ساعت تمام را صرف تماشای برنامه های احمقانه ی تلویزیون کرده اید آن هم در حالی که مشغول آماده کردن یک ارائه ی مهم برای جلب نظر یکی از مشتریان با ارزش تان بوده اید.

بدون هیچ دلیل موجهی یک دروغ غیرارادی به یکی از اعضای خانواده تان می گویید، در حالی که گفتن حقیقت مشکلی به وجود نمی آورد. موضوع چیست؟

شما به خودتان اجازه داده اید که بدون فکر، انتخاب کنید و تا وقتی ناخودآگاه انتخاب می کنید، نمی توانید آگاهانه آن رفتار بیهوده را تغییر دهید و به عادت های سازنده تبدیلش کنید. حالا وقت بیدار شدن است و انتخاب های توانمند کننده.

تأثیر انتخاب های متفاوت در موفقیت

انگشت اتهام به سوی دیگران نشانه گرفتن، کار راحتی است مگر نه؟

(به خاطر رییس بدعنق ام، در کارم پیشرفت نمی کنم.) (اگر به خاطر غیبت ها و بدگویی های همکارانم نبود، آن ترفیع به من می رسید) (خلق و خوی بد همیشگی من، به خاطر کارهای دیوانه کننده ی فرزندانم است.) و وقتی نوبت به روابط عاشقانه می رسد، سنگ تمام می گذاریم؛ همیشه طرف مقابلمان همان کسی ست که باید تغییر کند.

دارن هاردی تعریف می کند: چند سال پیش یکی از دوستانم از همسرش شکایت می کرد. به نظر من، او بانویی فوق العاده و بی نظیر بود و دوستم خیلی خوش شانس بود که او نصیبش شده بود. این موضوع را دائم به او می گفتم ولی او همچنان می گفت که همسرش باعث و بانی بدبختی های اوست. آن وقت بود که من تجربه ای را با او در میان گذاشتم که به معنای واقعی کلمه، رابطه ی مشترکم را تغییر داده بود.

سال ها قبل در عید شکرگزاری تصمیم گرفتم برای همسرم یک دفترچه ی سپاس گزاری درست کنم. یک سال تمام هر روز حداقل یکی از کارهای همسرم را که برایشان واقعاً از او ممنون بودم در دفترچه ای نوشتم.

سال بعد وقتی در عید شکرگزاری، آن دفترچه را به همسرم دادم، در حالی که اشک می ریخت به من گفت که آن دفترچه بهترین هدیه ای ست که تا به حال گرفته است. سپاس گزاری و نیت من برای پیدا کردن بهترین رفتارهای او، چیزی بود که هر روز در قلب و چشمانم قرار می دادم.

این موضوع باعث شد که به شکل متفاوتی با همسرم رفتار کنم که البته در مقابل باعث شد او هم رفتار متفاوتی با من داشته باشد.

بعد از اینکه تجربه ام را با دوستم در میان گذاشتم او هم تصمیم گرفت تا یک دفترچه ی سپاس گزاری درباره ی همسرش تهیه کند، با انتخاب اینکه روی خصوصیات مثبت همسرش تمرکز کند و دنبال آنها باشد، نظرش درباره ی او تغییر کرد و همین باعث شد شیوه ی مراوده و رفتارش هم با او عوض شود.

در نتیجه همسرش در مورد طرز رفتاری که با او داشت، انتخاب های متفاوتی کرد و این چرخه ادامه یافت. به عبارتی همین انتخاب های متفاوت می تواند مسبب موفقیت  شما شود.

 

نقش مسئول بودن در انتخاب ها بر موفقیت

همه ی ما مردان و زنان خود ساخته ای هستیم ولی فقط آدم های موفق هستند که از امتیاز این صفت برخوردار می شوند.

این امتیاز، مسئول بودن یا مسئولیت پذیری است. اگر روی این مفهوم متمرکز شوید و آن را تمرین کنید، در مدت دو تا سه سال تغییرات خیلی بزرگی در زندگیتان اتفاق خواهد افتاد و دوستان و خانواده تان به سختی (شخصیت قدیمی تان) را به یاد می آورند.

در یک سمینار، سخنران از حاضران پرسید: (در یک رابطه ی عاشقانه، شما چند درصد مسئول هستید؟ جواب های متفاوت حضار به این صورت بود؛ (پنجاه، پنجاه) (پنجاه و یک، چهل و نه) (هشتاد، بیست) و…)

سخنران چرخید و خیلی بزرگ روی تخته نوشت:

(صد، صفر) و گفت: (شما باید ۱۰۰ درصد مسئولیت رابطه را قبول کنید و در قبال آن انتظار دریافت هیچ چیزی نداشته باشید، فقط وقتی یک رابطه ی عاشقانه مؤثر خواهد بود که شما ۱۰۰ درصد مسئولیت آن را بر عهده بگیرید در غیر این صورت رابطه ای که بر مبنای شانس و احتمال بنا شده باشد، همیشه در معرض فاجعه است و خراب شدن.)

اگر همیشه برای هر چیزی که تجربه می کنید ۱۰۰ درصد مسئولیت را بپذیرید یعنی کاملاً مسئولیت همه ی انتخاب ها و رفتارهایتان را به عهده بگیرید، در این صورت قدرت در دستان شما خواهد بود و همه چیز به خودتان بستگی خواهد داشت. شما در مقابل هر کاری که انجام داده یا نداده اید مسئول هستید.

وقتی به اعمال و رفتار خیلی از مردم جهان نگاه کنید، می بینید که انگشت اتهام سمت دیگران نشانه می گیرند، خودشان را قربانی می دانند، دیگران را سرزنش می کنند و از شخص دیگری یا دولت انتظار دارند که مشکلاتشان را حل کند. اگر تا به حال برای دیر رسیدن به جایی، ترافیک را سرزنش کرده اید یا گفته اید به خاطر کاری که فرزندتان، همسرتان یا همکارتان انجام داده است، حال و حوصله ندارید، در این صورت شما هم ۱۰۰ درصد مسئولیت شخصی را نپذیرفته اید.

شما به تنهایی مقابل کارهایی که انجام می دهید و نمی دهید، یا نحوه ی واکنش به اتفاقاتی که برایتان رخ می دهند، مسئول هستید.

این طرز فکر قدرت بخش، زندگی شما را به شکل اساسی، متحول می کند. شانس، شرایط یا موقعیت مناسب، چیزهایی نبودند که مهم باشند. به خودتان بستگی دارد که مهم باشند یا نه.

اهمیتی ندارد چه کسی رییس جمهور باشد یا وضعیت اقتصادی چه قدر بد باشد یا مثلاً فلانی چه می گوید یا چه کار می کند چون شما هنوز هم ۱۰۰ درصد در کنترل خودتان هستید.

با انتخاب این که از قربانی بودن در گذشته، حال و آینده رها باشید، به موفقیتی فوق العاده می رسید.

 

نقش مسئول بودن در انتخاب ها بر موفقیت

عملکردی مؤثر برای انتخاب های آگاهانه و موفقیت

می خواهم شما را با یکی از بزرگ ترین استراتژی هایی آشنا کنم که تا در پیشرفت شخصی خود استفاده کنید. این استراتژی به شما کمک می کند تا کنترل انتخاب های روزانه تان را به دست گیرید و باعث می شود هر چیزی سر جای خودش قرار گیرد و منجر به رفتارها و اقداماتی می شود که عادت های شما را مثل خدمت گزارانی وظیفه شناس و وفادار هدایت می کند.

اولین قدم برای تغییر، آگاهی است. اگر می خواهید از جایی که هستید به جایی که می خواهید باشید، برسید، نقطه ی شروع تان باید آگاهی از انتخاب هایی باشد که شما را از هدف مدنظرتان دور می کنند.

باید درباره ی هر انتخابی که امروز می کنید، کاملاً آگاه شوید تا بتوانید برای حرکت رو به پیشرفت، شروع به انتخاب های هوشمندانه تری کنید. برای کمک به شما در آگاه شدن از انتخاب هایتان، از شما می خواهم اقداماتی را شناسایی کنید که به آن جنبه از زندگی تان مربوط هستند که می خواهید بهبود بخشید.

اگر تصمیم گرفته اید از بدهی خلاص شوید باید هر پولی را که از جیبتان خارج می کنید، ثبت کنید. اگر تصمیم گرفته اید وزنتان را کم کنید باید هر چیزی را که در دهانتان می گذارید، ثبت کنید.

اگر تصمیم گرفته اید برای یک رقابت ورزشی آماده شوید، باید هر قدمی را که بر می دارید و هر تمرینی را که انجام می دهید، ثبت کنید. فقط کافی ست همیشه یک دفترچه یادداشت و یک خودکار را در جیب یا کیف تان بگذارید. باید همه ی موارد را یادداشت کنید.

هر روز و بدون هیچ تخلفی و بدون عذر و بهانه و بدون هیچ استثناء قائل شدنی طوری که انگار ناظر بزرگ در حال تماشای شماست.

نوشتن این چیزها روی یک برگه ی کاغذ، آن چنان کار بزرگی به نظر نمی رسد ولی ثبت پیشرفت ها و اشتباهات خودتان یکی از دلایل رسیدن به موفقیت است.

این فرآیند مجبورتان می کند تا درباره ی تصمیم گیری هایتان آگاه باشید ولی همان طور که جیم ران می گوید: (چیزی که انجام دادنش راحت است، انجام ندادنش هم راحت است.)

جادوی این وظیفه در سختی اش نیست، جادویش در انجام مکرر است. بنابراین، چیزهای ساده ی زندگی تان را نادیده نگیرید چون همین ها باعث اتفاقات بزرگ در زندگی تان می شوند. بزرگ ترین تفاوت موفق ها با ناموفق ها این است که موفق ها تمایل دارند کارهایی را انجام دهند که ناموفق ها مایل به انجامشان نیستند.

یادتان باشد که این موضوع در زمان هایی از زندگی تان مؤثر خواهد بود که با انتخاب های دشوار و خسته کننده مواجه هستید.

 

عملکردی مؤثر برای انتخاب های آگاهانه و موفقیت

نتیجه:

پس بنابراین اگر نگرش شما نسبت به موفقیت  این است که عاملی که بر آن تأثیرگذار است، شانس است لطفاً این نگرش را تغییر دهید. شانس عامل تأثیرگذار بر موفقیت نیست بلکه انتخاب های ما هستند که موفقیت را هموار می سازند البته باید بگویم فقط انتخاب، مسبب موفقیت نیست بلکه انتخاب های آگاهانه است که مسیر موفقیت را روشن می سازد.

یکی از موضوعاتی که ما را به سمت انتخاب های آگاهانه راهبری  می کند، نقش مؤثر اعمال کوچک و متفاوت است، پس آن ها را دست کم نگیریم و روزانه و به طور مکرر انجام دهیم. این جمله را پیشه ی راه خود قرار دهیم که فقط و فقط شما مسئول تام زندگی موفقیت آمیز خود هستید.