تحریف و اغراق ترس

تحریف و اغراق ترس

به طور روزمره حجم زیادی اخبار را در رابطه با موضوعات مختلف از علل مرگ و نوع مواد غذایی و انواع تصادفات و… از طریق رسانه ها می شنویم که ترس را به طور افراطی به ما تزریق می کند و سبب می شوند هر روزه استرس، اضطراب و فشار زیادی را تحمل کنیم و روال زندگی ما را دچار مشکل میکنند.
در این مقاله قصد داریم به روشن کردن عواملی که بر تحریف و اغراق ترس تأثیر می گذارند، بپردازیم.

آیا ما خبرهای جنجالی را بیشتر باور می کنیم
تمایل روانی ما به وقایع منفی بیشتر است یا مثبت
چرا رسانه ها تمایل دارند سناریوهای دراماتیک بسازند و به گوش مردم برسانند
آیا افراد بیشتر بر اثر تصادف می میرند یا بر اثر بیماری
و….

 

انسان ها خطرآگاه هستند چون زندگی شان پیش بینی ناپذیر و در معرض خطرهای گوناگون است. مشکل اینجاست که خطر آگاهی ما غالباً به شکلی سیستماتیک، تصویری تحریف شده و کج و معوج از جهان به ما می دهد مثلاً ما میل داریم در مورد علت های مرگی که درباره شان جاروجنجال می شود مثل مرگ بر اثر مسمومیت غذایی و قتل به راه اغراق برویم. بر همین وجه، علت های مرگی که جارو جنجالی درپی ندارند مثل آسم و دیابت توجه ما را جلب نمی کنند، از کنارشان به سادگی می گذریم .

افراد در ضمن غالباً معتقدند که عده ی بسیار بیشتری بر اثر تصادف می میرند تا براثر بیماری، حتی با اینکه آمار خلافش را نشان می دهد. پس از سانحه های هوایی یا ریلی، عده ای دیگر با هواپیما یا قطار سفر نمی کنند و به جای آن از اتوموبیل استفاده می کنند چون سفر با هواپیما یا قطار به نظرشان خطرناک می آید. البته این تصمیمی غیر عاقلانه است، چون احتمال تصادف اتوموبیل چندین برابر احتمال سانحه های هوایی یا ریلی است.

تخمین زده می شود که پس از یازدهم سپتامبر 2001 حدود 1200 آمریکایی به این دلیل که از سفر هوایی ترسیده اند و به جایش با اتوموبیل خودشان سفر کرده اند جانشان را از دست داده اند نه تنها درک و برداشت افراد از ریسک غالباً به نحوی سیستماتیک تحریف شده است، بلکه بعضاً به کلی خلاف واقع است، مثل وقتی که یک تکنولوژی واحد، یعنی تکنولوژی اشعه ای درحوزه پزشکی کم خطر و درحوزه صنعتی پرخطر ارزیابی می شود.

چرا ما درباره خطرهایی که تهدیدمان می کنند دچار درک و برداشت نادرست هستیم؟ یک توضیح اش این است که ما تمایلی روانی به عطف توجه به وقایع منفی داریم تا وقایع مثبت. یک عامل مهم دیگر این است که مردم تمایل دارند اطلاعاتی را که چیزی پرخطر قلمداد می کنند معتبرتر و قابل انکارتر از اطلاعاتی بدانند که آن چیز را کم خطر قلمداد می کنند و فرقی هم نمی کند که منبع اطلاع رسانی مقامات رسمی باشند، یا شاغلین در صنعت، یا گروه های فشار، فرقی نمی کند که چه کسی اطلاع رسانی می کند، به هر حال اکثر مردم بدترین سناریو را قابل اعتمادترین و موفق ترین سناریو می دانند علاوه بر این، افراد غالباً درک و فهمی بسیار مبهم و آشفته از احتمالات دارند و بدترین حالت ممکن را بیشتر از محتمل ترین حالت مورد توجه قرار می دهند.

 

خطرآگاهی چیست

تفاوت های آماری بسیار فاحش تاثیری بر درک و برداشت مردم از ریسک و مخاطره ندارد. مهم نیست که سناریو های فاجعه چقدر نامتحمل و بعید هستند، به هر حال این سناریو ها همیشه ترس آفرین هستند. درکل، مردم ازخطرها از طریق رسانه های جمعی باخبر می شوند و رسانه های جمعی هم مایلند سناریوهای ” دراماتیک” را بپرورانند. اخبار درضمن سرگرمی هم هستند و باید محور کننده باشند. بنابراین غالباً تلاش می شود رابطه ای میان بیننده اخبار و اخباری که پخش می شود برقرار شود.

دربهترین حالت هر قلم از اخبار باید ربط مستقیمی به زندگی خود بیننده پیدا کند برای همین وقایع منفرد را چنان گزارش می کنند که گویی با مسئله ای اجتماعی مواجه هستیم، مسئله ای که می تواند بر”همه ما” یا دست کم بخش عظیمی از جمعیت تاثیر بگذارد. البته چنین چیزی در بسیاری از موارد و زمینه ها می تواند مشروع باشد، اما عملاً گرایش و تمایلی وجود دارد که به هر واقعه ای ابعاد دراماتیکی بسیار بزرگتر از آنچه مبنای عینی دارد بخشیده شود، چون هر چه این ابعاد دراماتیک بزرگ تر باشند، “خبر بهتر” ی ارزیابی می شود.

وقتی حادثه ای رخ می دهد، مثلاً بیماری روانی یک رهگذر را درخیابان به شکلی تصادفی می کشد، گرایشی وجود دارد که خبر این حادثه طوری پخش شود که گویی همه ما درمعرض این خطر هستیم که در خیابان مورد تهاجم عده زیادی از بیماران روانی قرار گیریم که نباید به آن ها اجازه داده شود آزادنه همین طور در میان جمعیت بگردند.در هر زمانی، خطرهایی وجود دارد که می تواند خوراک گزارش های خبری باشد وکار دشواری نیست که روزنامه ای منتشر کنیم که منحصراً به این خطرهای گوناگون می پردازد.

برخی از خطرها برای رسانه ها دستچین می شوند و پوشش خبری پیدا می کنند و بقیه کنار گذاشته می شوند اما هیچ پیوند روشنی میان میزان توجه به یک پدیده در رسانه های جمعی و میزان خطری که آن پدیده واقعاً در بردارد وجود ندارد. اگر از نظر آماری سخن بگوییم، خطرهایی که واقعاً ناچیز و کم اهمیت هستند توجه زیادی را جلب می کنند حال آنکه خطرهای جدی مورد غفلت قرار می گیرند. خلاصه، ارزش خبر را میزان جدی و حاد بودن خطر معین نمی کند مهم این است که آن خطر ” هیجان انگیز” باشد. بنابراین یک خبر برای مدتی در مرکز توجه است تا اینکه شیره اش گرفته می شود و دیگر دنبال کردنش به صرفه نیست و آنگاه خبر دیگری جایش را می گیرد.

بیماری هایی که بیشتر از همه در رسانه ها ی جمعی مطرح می شوند لزوماً بیماری هایی نیستند که بیشترین افراد را تهدید می کنند. ویروس ” سارس” در 2003 کل دنیا را هراسان کرد، اما طبق آمار دبلیو.اچ. او مجموع مرگ های ناشی از “سارس” در تمام دنیا از 774 نفر تجاوز نمی کرد، عددی که خیلی بزرگ نیست. طبق محاسبات، هراس از ” سارس” هزینه ای بالغ بر 37 میلیارد دلار را بر دولت های جهان تحمیل کرد و شاید با چنین هزینه هنگفتی می شد سل را ریشه کن کرد، بیماری هایی که هرساله جان چندین میلیون نفر را می گیرد.

من نمی خواهم خطر بالقوه “سارس” در رسانه های جمعی که بحران را شدیدتر می کرد واقعا جای سوال دارد. هر از گاهی، فلان یا بهمان ویروس پیدا می شود و در مرکز توجه قرار می گیرد و همه را هراسان می کند چون نرخ مرگ و میر ناشی از آن بسیار بالاست. نمونه اش ویرو س های ” ابولا” و ” ماربورگ ” هستند اما باید یادآوری کنیم که دلایل اندکی در دست است که باور کنیم این نوع ویروس ها می توانند منجر به یک اپیدمی (بیماری مسری) شوند این ویروس ها قربانیانشان را چنان سریع از پا درمی آورند که فرصت و فرجه آن وجود ندارد که عده بسیار زیادی را مبتلا کنند.هراقدامی برای مقابله با احتمال بیماری با خودش خطرهای تازه ای را پیش
می آورد.

مثلاً به ما می گویند نباید خودمان را بیش از اندازه درمعرض اشعه خورشید قراردهیم چون خطر ابتلا به سرطان پوست را افزایش می دهد، اما بعد هم به ما می گویند اگر به قدر کافی از نورآفتاب بهره نگیریم به شکل حادی دچار کمبود ویتامین D می شویم که خودش موجب تضعیف دستگاه ایمنی بدن می شود و خطر ابتلا به سرطان را افزایش می دهد. پس پیدا کردن راهی در میان انبوه توصیه ها و تذکرات که چه چیزهایی ما را درمعرض چه خطرهایی قرار می دهد کارآسانی نیست و مقادیر روز افزونی از درمان های پزشکی امروزه به سمت مقابله با به اصطلاح بیماری های “درمان زاد” سوق پیدا کرده است، یعنی بیماری هایی که از معالجه یک بیماری دیگر پیش می آیند. از این منظر، شگفت نیست که مردم روز به روز نگران تر می شوند.

 

تمایلات روانی به وقایع منفی و مثبت

خیلی از ترس ها در این زمینه مربوط به مواد غذایی است. سلامتی غذا از آن چیزهایی است که دائماً در رسانه های جمعی بدان پرداخته می شود، و اگر کسی واقعاً همه حرف هایی را که درباره خطر انواع غذاها و خوراکی ها در رسانه ها اعلام می شود باور کند باید اصلاً دیگر هیچ چیزی نخورد حتی یک قلم ماده خوراکی یافت نمی شود که ضرری برای بدن نداشته باشد. بسیاری از افراد در ضمن نگران هستند که مبادا با مصرف خوراکی هایی که از بقایای سموم آفت کش درآنها مانده است مریض شوند. جای تردید است که حتی یک نفر براثر بقایا جان خود را از دست داده باشد. عده ای از مردم براثر سوء تغذیه می میرند و عده ای از مسمومیت غذایی اما میزان سموم آفت کش برجای مانده در مواد غذایی بسیار کمتر از آنی هست که کوچکترین خطری برای سلامتی ما داشته باشد.

جان کربس که سرپرست موسسه استاندارد غذایی بریتانیا بود می گوید: میزان سموم طبیعی موجود در یک فنجان قهوه معمولی به طور متوسط برابر با سموم سنتیتیکی است که از بقایای سموم آفت کش در مواد غذایی در طول یک سال وارد بدن ما می شود. اما نتیجه ای که می گیریم این نیست که یک فنجان قهوه برای سلامتی ما خطرناک است، بلکه این است که بقایای سموم آفت کش در مواد غذایی بسیار کمتر از آن است که بتواند آسیبی به سلامتی ما برساند.

در واقع هیچ گواهی و سندی دال بر آسیب رسانی بقایای سموم آفت کش به سلامتی ما حتی در دراز مدت و بر اثر تراکم و جمع شدن این سموم در بدن ما، وجود ندارد.
درمطبوعات، دائماً درباره خطر این بقایا قلم فرسایی می شود اما هیچ اشاره ای به این مطلب نمی شود که مهمترین مسئله این است که چه مقدار از این سموم برای سلامتی می توانند خطرناک باشند. آدم با خواندن اینکه هر روزه “دیوکسین” وارد بدن ما می شود به وحشت می افتد چون دیوکسین ها بسیار سمی هستند و برای مدتی طولانی در بدن ذخیره می شوند.

واقعیت امر این است که ما با هر لقمه غذایی که می خوریم، با هر قلپ آبی که می نوشیم و باهر نفسی که می کشیم مقداری دیوکسین وارد بدن خودمانمی کنیم اما آنچه بسیار مهم است این است که مقدار سموم درهوا و در غذاها چنان سفت و سخت تحت نظر است که مقدار روزانه این سموم به بدن ما اصلاً تهدیدی به حساب نمی آیند. بسیاری از این سموم در مقادیر بسیار کم حتی برای سلامتی ما مفید هستند. تولید کنندگان خوراکی های ارگانیک که احتمالاً نیات خوبی دارند می کوشند این احساس را در ما به وجود آورند که محصولات کشاورزی سنتی برای ما خطرناک هستند اما این ادعا پایه علمی ندارد.

در بریتانیا “انجمن خاک” مجبور به جمع آوری بروشوری شد که در آن ادعا شده بود غذای ارگانیک مزه بهتری دارد سالم تر است و برای محیط زیست بهتر است چون مسئولان استانداردهای تبلیغاتی نتوانستند هیچ سند و مدرکی دال بر چنین ادعایی پیدا کنند. تولید کنندگان مواد غذایی ارگانیک سعی می کنند به ما القاء کنند که مواد غذایی غیر ارگانیک خطرناک هستند اما درواقع این ادعا که تولید مواد غذایی ارگانیک بر تولید مواد غذایی سنتی به لحاظ سلامتی و محیط زیستی ارجح است هیچ بنیان علمی ندارد.

نتیجه:
هر چه بیشتر در رابطه با ترس مطالعه می شود به این نتیجه می رسیم که خُب، احساسی به نام ترس وجود دارد و حتما لازمه ای برای انسان در جهت ادامه ی زندگی بوده و هست اما این خوب نیست که تصویری که از ترس به ما انتقال داده می شود به طرز شدیدی تحریف شده و اغراق آمیز است و ما را تحت فشارها و بیماری های روحی، روانی و جسمانی قرار می دهد. بنابراین آگاهی و شناخت از عواملی که موجب تحریف و برداشت نادرست ما از موضوع ترس می شوند، می توانند در مقابله با ترس و طرز صحیح به کار بردن آن در زندگی به ما کمک کنند که در این مقاله به قسمتی از این موضوع پرداختیم.

ترس در کودک و راه های کاهش ترس کودکان

ترس در کودک و راه های کاهش ترس کودکان

وقتی مبحث ترس پیش می آید ؛معمولاً عاملی که در کنار آن، ترس را به چشم انداز خطر، استرس، اضطراب،فشار و… تبدیل می کند، عاملی به نام (قربانیان) است. قربانیانی که میتوانند کودکان باشند، سوالاتی که پیش می آید این است که چه عواملی به تصور ما از ترس در کودک قدرت می بخشد؟

  • قربانیان ترس چه کودکانی هستند؟
  • رسانه ها معمولا ترس را بر اساس چه داستان هایی بنا می کنند؟
  • وجود کودکان و قشر آسیب پذیر جامعه چه قدر در شیوع ترس توسط رسانه ها و فشارهای عصبی روزانه تأثیرگذار است؟
  • آیا جهان برای کودکان مکانی خطرناک و نا امن است؟
  • ترس را به عنوان یک احساس بنیادی بشر، چگونه به کودکان خود انتقال دهیم؟

کودکان قشر ضعیف تری که قربانیان ترس هستند

در تصویری که از ترس و خطر پرداخته می شود قربانیان باید جایی داشته باشند، اگر قربانیان بالفعل یا بالقوه در این تصویر جایی نداشته باشند تصویر، قدرتش را از دست می دهد.

بنابراین عطفِ توجه بیشتر به ترس، متناسب با افزایش تعداد قربانیان است. اکثر افراد جزء گروه به اصطلاح ضعیف هستند یا بوده اند. کودکان، سالمندان، مهاجران، زنان، فقرا، بیماران، و غیره .

این فکر خوبی است که آدم ها جزء یکی از این گروه ها نباشند، چون وقتی جزء یکی از این گروه ها هستی فوراً جزء قربانیان هم می شوی، یعنی فردی می شوی که بالاخص در معرض خطر است و نیازمند حفاظت قربانی بودن به معنای فراغت از مسئولیت در قبال موقعیتی است که در آن هستی.

برای آنکه کودک قربانی کاملاً مشروع باشد لازمه اش این است که فرد صدمه دیده “بیگناه” باشد.

بنابراین “بیگناه ترین” افراد در میان ما بهترین نامزدهای قربانی شدن هستند و چه کسی بیگناه تر از یک کودک؟ بنابراین، تصویری که از کودک به دست دادهمی شود تصویر موجودی است که در معرض خطر های هر چه بیشتری قرار دارد.

 

کودکان قشر ضعیف تری که قربانیان ترس هستند

نظر پژوهشگران درمورد ترس در کودک

همانگونه که متخصص رسانه های جمعی دیوید آلتاید می نویسد:

“گفتمان ترس وقتی بدل به چشم انداز ما از جهان می شود، قلمرو آشکارا نامحدودی را به روی پژوهش در زمینه قربانی بودن بالقوه کودکان می گشاید.”

پژوهشی در امریکا نشان می دهد که از هر پنج کودک امریکایی چهار نفرشان” قربانی حمله های خواهر و برادرانشان بوده اند.”

دعواهای خیلی عادی میان خواهرها و برادرها به حساب “حمله” گذاشته می شود و در نتیجه کودکان بدل به قربانیان این حمله ها می شوند.

“دست انداختن”، که بی تردید فردی را که دستش می اندازند می رنجاند و عصبانی می کند، انگار که دیگر اصلاً وجود ندارد، جایش را به “اذیت” داده است که می تواند به کودک برای همه عصر صدمه بزند.

ما دست به هرکاری می زنیم تا هر خطری را از زندگی کودکان حذف کنیم. ترس ما از آسیب رسیدن به کودکان به هر نحوی ظاهراً منجر به این می شود که ما کودکانمان را از تجربه های مهم محروم کنیم.

البته باید به کودکان آموزش داد تا مثلاً وقتی ترافیک خیلی سنگین است مراقب باشند و مراقب آب، برق و چیزهای دیگر باشند اما ترجیحاً نباید به آنان آموخت و چنین القا کرد که جهان بیش و پیش از هر چیز جایگاه خطر و ترس است.

تحولی که رخ داده این است که به جای اینکه به کودکان بیاموزیم که ترس احساسی است که باید یاد بگیرند بر آن غلبه کنند، به آنها می آموزیم که ترس بخشی از زندگی آنهاست .

در نیمه دوم دهه 1980 ودر طول دهه 1990 در رسانه های جمعی گزارش هایی منتشر می شد که حاکی از این بود که همه بچه ها در معرض خطر هولناک کودک آزاران جنسی هستند.

مشکل سوء استفاده جنسی از کودکان را البته نباید سرسری گرفت اما آنچه امروز بر رسانه ها و اذهان حاکم است به جای ارزیابی عقلانی خطر، نوعی پارانویاست. کشف هایی که نهایتش نشان می دهند که سوء استفاده جنسی می توانسته اتفاق بیافتد، به عنوان تأیید و تصدیقی بر این واقعیت عرضه می شود که این سوء استفاده ها رخ داده اند.

عده زیادی که واقعاً هیچ کاری نکرده اند بنا بر گواهی های فوق العاده ضعیف دال بر قصد آنها برای سوء استفاده جنسی زندگی شان تباه شده است. در بسیاری از موارد، اتهامات آنقدر باور نکردنی بوده اند که آژیرهای خطر می بایست به صدا در می آمدند اما عملاً به صدا درنیامده اند. احتمال اینکه غریبه ای کودکی را بکشد چنان اندک است که تقریباً باید نادیده اش گرفت.
وقتی کودکی کشته می شود، معمولاً یکی از بستگان نزدیک دستش در کار است.

گاهی غریبه ای کودکی را می کشد و وقتی چنین اتفاقی می افتد واقعاً تراژدی دردناکی است اما چنین اتفاقی چنان نادر است که به هیچ وجه کار خوبی نیست که این احتمال بسیار ضعیف و اندک را مبنای رابطه کودکان با غریبه ها قرار دهیم.

کاهش ترس درکودکان و روش های غلبه بر ترس در کودک

شاید برای کاهش ترس در کودک ابتدا نیاز با کاهش ترس در جامعه و خانواده باشد. چند مورد از روش های غلبه بر ترس عبارتند از :

کاهش ترس درکودک

  • زندگی شهامت می خواهد…
  • ایمان به شما شهامت می دهد…
  • مروری بر زندگی بزرگان
  • تقویت اراده
  • پرهیز از کفر
  • همه چیز با خداوند ممکن است
  • آرامش در حضور خداوند.

در مقاله 7 راهکار غلبه بر ترس میتوانید شرح کامل موارد بالا را مطالعه نمایید.

 

کاهش ترس درکودکان و روش های غلبه بر ترس در کودک

نتیجه:

معمولاً برای اینکه یک تصویر، بزرگ نمایان شود آن را در کنار یک تصویر کوچک به نمایش می گذارند، وجود قربانیان یا گروه به اصطلاح ضعیف جامعه مثل بچه ها، سالمندان و… به تصویر ما از ترس، قدرت می دهند و جهان امروزی را به طور اغراق آمیزی مکانی خطرناک جلوه می دهند.

در صورتی که دنیای امروزی به این اندازه خطرناک نیست اما به دلیل وجود تمام عواملی که ترس را مولفه ی حادی از زندگی جلوه می دهند ما دست به هر کاری می زنیم تا هر خطری را از زندگی کودکان حذف کنیم و به همین صورت آنها را از تجربه های ناب زندگی محروم می کنیم.

درست است که باید مراقب کودکان بود و به آنها آموزش داد که ترس احساسی است که می توان بر آن غلبه کرد اما نه اینکه به طرز پارانویاواری، ترس را به کودکان تزریق کنیم و از جامعه و محیط برایشان موجودی خیالی و پرخطری بسازیم.

هم وابستگی و مراقبت از خود

هم وابستگی و مراقبت از خود

از خودت مراقبت می کنی یا فقط مراقبت از دیگران، تمام زندگی ات شده است؟

در حال خواندن مطلبی بودم که در ابتدا قصد خواندنش را نداشتم اما داستانش مرا جذب کرد.

داستان از زبان دختری بود که می گفت:

“وارد رابطه ی عاطفی شدم و بعد از مدت کوتاهی متوجه شدم شریک عاطفی ام اعتیاد به مصرف مواد مخدر دارد، زمانی که متوجه این موضوع شدم نتوانستم به رابطه (نه) بگویم و بیشتر از قبل غرق در رابطه شدم، آن قدر غرق شده بودم که گویی در حال انجام یک پروژه ی بزرگ و لذت بخش بودم، شغل اصلی من در زندگی نجات آدم مقابلم شده بود، خودم را فراموش کرده بودم و در ظاهر خسته بودم و شکایت می کردم اما اگر صادقانه بگویم، پرداختن به دیگری آسان تر از پرداختن به خودم بود.

او مرا رها کرد و من رفته رفته احساس درماندگی ام بیشتر شد تا اینکه به روان شناس مراجعه کردم و زمانی که برایش از مشکلاتم تعریف کردم، خطاب به من گفت:

“تو یک هم وابسته هستی، تا به حال اسمش را نشنیده بودم فقط چیزی که در همان صحبت اول از گفتمان درک کردم این بود که من یک بیمار بودم که مصرف کننده ی بحران ها بودم و با بحران ها احساس زنده بودن می کردم، وجود این رابطه نقطه ی عطف و جهشی بود برای تولدی دوباره، باعث شد فرآیند رشد و چگونه مراقبت کردن از خود را یاد بگیرم و خودم را نجات دهم.”

وقتی این داستان را خواندم،  تازه متوجه شدم که اگر در هر جریانی احساس قربانی بودن داری، مدام درگیر مشکلات دیگران هستی، احساساتت را سرکوب می کنی، مدام زندگی دیگری یا دیگران را کنترل می کنی و لحظه ای آرام و قرار نداری و فکر و ذهنت آزاد و رها نیست یعنی در مراقبت از خودت مشکل داری و برای رهایی از این مشکلات لازم است، مراقبت از خودت را یاد بگیری.

هم وابستگی شایع ترین نوع اعتیاد است، اعتیاد به توجه و مشغولیت به جاهای دیگر و عدم توجه و مراقبت از خود که در این مقاله قصد داریم در رابطه با نحوه ی مراقبت و دوست داشتن خود توضیحاتی ارائه دهیم.

تجربه ی فردی در مورد هم وابستگی و مراقبت از خود

زنی درباره ی پسرش که اکنون مردی سالم و پخته بود می گفت:

“او بیشتر دوران جوانی اش را صرف مواد مخدر مواد مخدر کرد، بارها در اثر مصرف زیاد حتی تا پای مرگ رفت. اوایل دیوانه وار در قبال او، عکس العمل نشان می دادم و به حدی در برابر یاغیگری هایش شورش می کردم که اگر قطع وابستگی را نیاموخته بودم، پسرم اکنون مرده بود. او معلم من در وادی رها کردن شد.”

 

تجربه ی فردی در مورد هم وابستگی و مراقبت از خود

هر فردی در مورد هم وابستگی و مراقبت از خود، به ما چه می آموزد

این زن اکنون آموخته بود که چگونه به شرایط دردناک زندگی اش که انتظارش را نداشت، با دیدی متفاوت بنگرد. ما باید افرادی را که باعث درد و رنج ما هستند به چشم معلم ببینیم نه دشمن، دردناک ترین شرایط زندگی ما می تواند به بخشی مهم از سرنوشت ما تبدیل شود و یا می توانیم آنها را اشتباه خود بدانیم.

می گفت: “من رها کردن را زمانی آموختم که با فردی معتاد ازدواج کردم، هفت سال آزگار خود و اطرافیانم را با وسواس و سعی در کنترل مصرف آنها به حد جنون رساندم. با فرسوده کردن خود برای تغییر شرایط موجود به جایی نرسیدم و آن وقت بود که فهمیدم درس من، تغییر آنها نبود بلکه تسلیم در برابر واقعیت وجودی خودم و زندگی بود.”

آیا دیگران، عامل هم وابستگی و مراقبت نکردن از خود هستند

اعتیاد شوهرم باعث هم وابستگی من نبود،  من در تمام عمر خود درگیر رفتارهای کنترل کننده، مراقبت از دیگران، نادیده گرفتن خودم، احساس قربانی بودن و سرکوب احساساتم بودم و اعتیاد شوهرم به الکل، تنها عامل تحریک بیشتر این مسائل بود.

اکنون دیگر نمی توانستم آن را از خودم پنهان کنم، این تجربه اولین مراحل از فراگیری من در اخذ درجه ی هم وابستگی بود. من به سادگی می پنداشتم که برای حل مشکلم باید رها و قطع وابستگی کنم و تسلیم شوم غافل از اینکه لازم بود سراسر عمر خود را صرف تمرین اعمال کنم.

تازه متوجه شدم که چگونه هر کاری را که می خواستم کنترل کنم درست برعکس شد و آن کار کنترل من را در دست می گرفت. در واقع این دیگران هستند که به ما نشان می دهند احساس ارزشمندی داریم یا نه.

مراقبت از خود چیست و چگونه است؟

فراگیری مراقبت از خود با فراگیری ریاضیات فرق دارد. با اینکه اطلاعات، مفید و گاهی حیاتی هستند، مراقبت از خود روندی فکری نیست، تجارب ما است که تغییرات را در ما به وجود می آورد.

هر یک از ما به درون گودال سقوط می کنیم و در انتهای راه، خود را برای خروج از آن می یابیم، این عملکرد زندگی و روند رشد ما است. زندگی در مقابل ما به گونه ای گسترده شده و به ما فرصت آموختن می دهد، ما این روند را کنترل نمی کنیم، روند زندگی ما را تغییر می دهد.

مراقبت کردن از خود و رهایی از هم وابستگی آسان است

نصایحی چون از خودت مراقبت کن یا قربانی نباش به افرادی که از رنج های خود سخن می گویند آسان است اما مراقبت از خود چه برای آن دسته افرادی که سال هاست آن را تمرین می کنند و چه افرادی که تازه به مراقبت از خود پرداخته اند، موضوعی گنگ و مبهم است. به محض اینکه تصور می کنیم عنان زندگی را در دست گرفته ایم یک باره اوضاع صد و هشتاد درجه تغییر می کند. آنچه پارسال برایمان کارساز بود، امروز جواب نمی دهد و شاید لازم باشد کار دیگری انجام دهیم.

برای مراقبت از خود دقیقاً باید چه کنیم

کاری که امروز باید انجام دهیم مغایر با کاری است که در هفته ی گذشته در شرایطی یکسان انجام دادیم. مواجهه با افراد می تواند در مقطعی معقول و در مقطعی دیگر نامعقول باشد. مراقبت از خود را نمی توان در فهرستی از قوانین خلاصه کرد و نگذارید کسی به شما غیر از این بگوید. مراقبت از خود هنری است که دائما در حال تغییر و تحول است و به آگاهی، حضور مستمر، عشق به خود و ارتباطی اصیل با زندگی، نیازمند می باشد. یکی از راه های کسب احساس ارزشمندی، مراقبت از خود است.

نقش ما در مراقبت از خود چیست؟

ما مشکلات مشترکی چون وجود فرزند یا والدی معتاد به مواد مخدر، رابطه ای ناخوشایند، خیانت از سوی افراد معتمد ما یا خستگی از پرستاری والد یا همسر در حال مرگ داریم.

هر یک از ما موجوداتی منحصر به فرد هستیم، همان گونه هیچ وقت دو لحظه شبیه یکدیگر نیست، دو انسان نیز شبیه هم نیستند. رفتارهای بنیادین مراقبت از خود به هم شباهت دارند اما اینکه چگونه و چه زمانی باید به کار گرفته شوند به شرایط بستگی دارد. نحوه ی مراقبت از خودتان به شما بستگی دارد، شما مرشد خود هستید و جواب ها بین شما و نیروی برترتان قرار دارد.

 تنها مأموریت یک راهبر این است که راهنمای تور شما می شود و انتخاب رفتارها با شماست. وظیفه ی راهبر و یا مشاور و مربی  یادآوری به شماست که می توانید به منابع خود اعتماد کنید، همچنین یادآوری این مطلب که در هر شرایطی می توانید از خود مراقبت کنید.

برخی از معلمان ما مشخص هستند مانند مشاوران و متخصصان و حامیان اما بسیاری نیز آسان دیده نمی شوند و ممکن است در هر نقشی در زندگی ما وجود داشته باشند.

2 راهکار عملی و روزانه برای مراقبت از خود

معلمان و درس هایی را که آموخته اید، پیدا کنید؛ در ابتدا چه احساسی داشتید

چه موقع فهمیدید که زندگی در حال متحول کردن شماست؟ تسلیم شدن چه احساسی داشت؟
آیا در حال فراگیری موضوع به خصوصی هستید؟
آیا می توانید معلمان خود را شناسایی کنید ؟
اگر نمی دانید که در حال فراگیری چه مسأله ای هستید، اصلا نگرانی به دل راه ندهید زیرا ما بهترین درس هایمان را زمانی می گیریم که حواسمان نیست.

 

2 راهکار عملی و روزانه برای مراقبت از خود

شکرگزاری را تمرین کنید، به زبان آوردن شکر و سپاس، تمرینی مؤثر است

شکرگزاری، رویدادهای ناگوار را خنثی و زندگی را متحول می سازد. قدردانی، تنها منحصر به زمان دریافت موارد خوب نیست بلکه تمرینی است برای شکرگزاری هر موقعیتی به همان گونه که هست.

موقعیت هایی پیش می آید که شاید شکرگزاری یا قبول آن به یکباره یا برای همیشه، خیلی زیادی به نظر برسد ولی ما می توانیم با شکر کردن تجربه و احساس خود در هر لحظه به خصوص لحظاتی که خوشایند نیست، آن را متحول کنیم چون اگر قرار بود فقط شاکر رویدادهای خوب باشیم شاید در طول هفته فقط به چند مورد بر می خوردیم.

قرار نیست مدام شرایط را برای خودمان تعبیر و تفسیر کنیم تا ببینیم کدام با منطق جور در می آید و یا ممکن است کارایی داشته باشد و آنگاه برایش شکرگزاری کنیم، در واقع شکرگزاری تلاشی است برای پیش بینی آنکه زندگی چطور رشد می کند و متحول می شود.

هر روز صبح، 10 رویداد یا احساسی را که باعث عذاب، ناراحتی و سردرگمی تان می شود یادداشت کنید و بنویسید که شاکر آن رویداد و احساس هستید حتی اگر شاکر نباشید.

فهرستی از شکرانه های خود را در دفترچه ای نگه دارید، برای خودتان ایمیل بفرستید یا نامه ای به خدا بنویسید که گویای شاکر بودن شما از برکات الهی و لذات زندگی است.

خیلی مهم است که بگویید بابت تمام موهبت های زندگی شکرگزارید. در خصوص احساسات تا حد امکان با خودتان صادق باشید، می توانید بنویسید؛ “امروز خدا را بابت عشقی که از دوستانم دریافت کردم، احساس شکست و خلأ درونی ام، خیانت محبوبم، دروغ فرد معتمدم و دوستانی که پشت سرم بدگویی می کنند،  شکر می کنم.”

10 مورد مختلف از موارد خوب، متوسط و بد را که در رأس افکارتان هستند یادداشت کنید و آن گاه به جای احساس بی حسی، گمگشتگی و سردرگمی به فردی هوشیار، آگاه و زنده تبدیل می شوید.

این تمرین کمک می کند تا درک کنیم همه ی لحظات زندگی همان گونه که هستند،کاملند.

آگاهی، ما را به پذیرش رهنمون می کند، پذیرش ما را به سوی تسلیم می برد و تسلیم، قدرت و آرامش به ما هدیه می کند.

نتیجه:
همان طور که گفته شد “هم وابستگی بیماری است که در آن “من حقیقی”  نادیده گرفته می شود و یکی از ویژگی های اصلی هم وابستگی، عدم توجه و مراقبت از خود است که معمولاً در افراد هم وابسته با حضور فردی دیگر در زندگیشان، خود را نشان می دهد به عبارتی وجود آدمی دیگر به همراه مشکلاتش نقطه ی عطفی می شود تا متوجه شویم آن فردی که سد راه جریان زندگی ما می شود، فقط و فقط خود خود ما هستیم،

همان خودی که نادیده گرفته شده و از آن مراقبت نشده است، یاد نگرفتیم که از خود مراقبت کنیم و نکته ای که در مورد مراقبت از خود وجود دارد این است که این روند، یک روند فکری نیست بلکه جریانی عملی و تجربی ست که هر روز نیاز به تمرین دارد و همین تمرین ها و انجام روزانه ی آنهاست که در کسب و بازیابی احساس ارزشمندی به ما کمک می کند.

هم وابستگی زیر ذره بین

هم وابستگی زیر ذره بین

هم وابستگی چه هست و چه نیست

 زمانی که با بیشتر مردم صحبت میکنی و از آنها می پرسی:

از خودت مراقبت میکنی

آیا خودت را دوست داری

به خودت عشق می ورزی

اکثراً با نگاهی عجیب و تمسخر آمیز به تو می گویند یعنی خودشیفته و خودخواه باشم.

از نوع واکنش ها به این سوال ها متوجه می شویم چه قدر ما انسان ها یاد نگرفتیم از خود مراقبت کنیم و به خود عشق بورزیم …

متأسفانه گاهی کلمات، معانی و ارزش اصیل خود را در زندگی روزمره از دست می دهند یا به کاربردن بعضی واژه ها غیر متعارف و دور از اذهان به نظر می رسد.

یکی از واژه هایی که به عنوان مسئله ای از گذشته تا به امروز، نادیده گرفته شده است، مبحث (هم وابستگی) است که در مقاله های قبل به آن پرداختیم.

می توانیم جستجوی واژه ی (هم وابستگی) را مورد سنجش قراردهیم و می بینیم که منابع و گفتمان کمی را در این باره می یابیم.

با اینکه، این مسئله آن قدر مهم است که 95% دنیا به منزله یک مشکل یا بیماری درگیر آن هستند و اهمیت این موضوع را از این حیث که کتاب هایِ در این باره در زمره ی پرفروش ترین ها هستند، میتوانیم دریابیم.

 

هم وابستگی چه هست و چه نیست

بنابر اهمیت این موضوع و نپرداختن و عدم توجه به آن، ( گروه آموزشی من حقیقی) بر آن است تا این مسئله را با نگاهی عمیق و از زوایای مختلف مورد بررسی قرار دهد. در تکمیل مقالات قبلی هم وابستگی، قصد داریم در این مقاله به زبانی ساده بگوییم که هم وابستگی چه هست؟ و چه نیست؟

وقتی بحث هم وابستگی به میان می آید، افکار و عقاید افراد متفاوت است، بعضی آن را به فیلمی ترسناک تشبیه می کنند که قهرمان آن برای رسیدن به محبوب خود به هر عملِ جنون آمیزی دست می زند یا هم وابستگی را نوعی جنون و افراد مبتلا به آن را بیماران وسواسی می خوانند. بعضی دیگر هیچ ارتباطی با وابستگی و خودشان نمی بینند زیرا با پدر و مادری معتاد زندگی نکرده اند و در کودکی با آنان بدرفتاری نشده است. برخی تصور می کنند بهبودی از وابستگی متقابل یا فرزند والدی معتاد بودن به این معناست که باید والدین خود را مسئول تمام اعمال خود بدانند.

بهبودی هیچ گونه ارتباطی به هیچ یک از موارد فوق ندارد و صرفاً “پذیرفتن مسئولیت در قبال خویشتن” است.بعضی افراد هم وابستگی را نشانه ی نسلی که فقط “من، من” می کنند می دانند، بهانه ای دیگر برای عده ای که خود خواهی های خود را در رأس همه چیز قراردادند. بعضی دیگر به غلط معتقدند که بهبودی ازهم وابستگی به طلاق و از بین رفتن اعتقادات مذهبی آنان منجر می شود. برخی معتقدند که قطع وابستگی به مفهوم سرد و بی عاطفه شدن است.

عده ای هم مثل یکی از دوستان من به غلط  باور دارند که هم وابستگی به معنای لذت بردن از ازدواج است، که پر بیراه هم نمی گویند. هم وابستگی یعنی به پا بودن؛ یعنی همسر فردی معتاد بودن؛ یعنی “من به آدم ها آویزان می شوم و به آنها می چسبم. “یعنی” وارد اتاقی می شوم و بلافاصله جذب بیمارترین فرد آن جمع می شوم. درحالی که تمامی این شرح حال ها می تواند علائم هم وابستگی باشد، تنها بخشی از آن به شمار می آید.

هم وابسته به کسی اطلاق می شود که اجازه می دهد رفتار دیگران در او تاثیر بگذارد و خودش نیز دچار وسواس فکری درکنترل رفتار آنان است. اما هنوز هم

هم بستگی در ماورای این معانی قرار دارد، گو اینکه کنترل و وسواس می تواند نقطه ای شروع خوبی برایش باشد. بین کسی را دوست داشتن و اسیر شدن در ازدواجی غم انگیز تفاوت فاحشی وجود دارد. تفاوت بزرگی بین بخشش به منظور جلب محبت کسی که ما را آزار می دهد و بخشش با همه ی وجود و سخاوت وجود دارد. تفاوت بزرگی بین کمک به فردی معتاد و بال و پر دادن به کسانی که دوستشان داریم، بین دوست داشتن خود و خودشیفتگی، بین خودمحوری و ماندن درمحور خویش وجود دارد.

بعضی ها هم وابستگی را بیماری می خوانند، اما چگونه می توانیم پی ببریم که بیماری است یا مشکل؟ آیا از اینکه خود را بیمار بنامیم به خود کمکی کرده ایم درحالی که از احساس بی کفایتی و کمبود عزت نفس به اندازه ی کافی در رنجیم؟ اگر دقیق تر به مساله نگاه کنیم رفتار های مرتبط با هم وابستگی معنی بیشتری برای مان پیدا می کند. این مساله زمانی قابل درک می شود که عشق را با کنترل اشتباه بگیریم زیرا چیزی جز کنترل یاد نگرفته ایم.

 

رفتارهای مرتبط با وابستگی، از کنترل گرفته تا مراقبت، رفتارهایی هستند که زندگی ما را در زمانی که کار دیگری بلد نبودیم، نجات دادند. دربیشتر موارد، چه اعتیاد مطرح بود و چه نبود، رفتارهای وابستگی چیزی بود که هر فردی می توانست از خود بروز دهد. طبیعی است که وقتی ازدواجمان با شکست مواجه شود درد بکشیم یا وقتی پی می بریم فرزندمان مواد مصرف می کند، دیوانه شویم. بسیاری از رفتارهای هم وابستگی مثل نگرانی و کنترل رفتارهایی است که همه ی افراد عادی هم گاهی از خود بروز می دهند اما مشکل زمانی پدیدار می شود که دیگر نمی توانیم این رفتارها را مهار کنیم.

هم وابستگی رفتاری عادی هم هست. زمان هایی وجود دارد که زیاده از حد کار می کنیم، زیاده از حد توجه می کنیم، خیلی کم احساس می کنیم یا بیش از حد درگیر مسائل می شویم و فراموش می کنیم که مسئولیت افراد دیگر از کجا شروع می شود و مسئولیت ما در کجا خاتمه می یابد، یا اینکه آن قدر مشغله ایجاد می کنیم که خود را نادیده می گیریم.

هم وابسته ها شاید بیش از حد محبت کنند، به آدم ها نیازمند و آویزان شوند (آنها با محبت زیادی ما را به قتل می رسانند و آن قدر به خوشحال کردن ما ادامه می دهند که دیگر نمی توانیم آنها را تحمیل کنیم.) اما با نگاهی دقیق تر، اگر همین افراد بتوانند این موارد را حل و فصل کنند به افرادی برجسته تبدیل می شوند و حتی برخی از آنها با استفاده از این تجارب کار آفرینانی موفق می شوند. تحقیقات نشان می دهد افرادی که در خانواده های آشفته بزرگ می شوند به مراتب بهتر از سایر افراد می توانند با استرس مقابله کنند.

 

وقتی که ما مراقبت از خود را شروع کنیم، کسر بودجه های گذشته مان به سرمایه تبدیل می شود. بسیاری ازافراد هم وابسته، سخاوتمند وایثارگرند. آنها کار را از سر وسواس و پشتکار به اتمام می رسانند. آنها می خواهند کمک کنند و زمانی که بیاموزند اول باید به خود کمک کنند، از عهده ی آن برمی آیند. بسیاری از هم وابسته ها به رهبرانی تبدیل می شوند که دنیای ما را متحول می کنند.

هم وابستگی به مفهوم عبور از مرزها است. از کجا می توانیم بفهمیم  اعمال ما از نوع هم وابستگی است؟ زمانی که از خط عبور کنیم و به محدوده ی هم وابستگی وارد شویم، تنها هدف ما رسیدن و رسیدگی به دیگران می شود اما آنچه انجام می دهیم رنج آور است و کارایی ندارد.

بدیهی است که دیدن دیگران آسان تر از دیدن خودمان است. ویژگی رفتارهای هم وابستگی این است زیرا این رفتارها زمانی از ما حمایت کردند و به یکباره رها کردنشان ممکن است خطرناک باشد.

از آنجا که رفتارهای وابستگی به یک خط فکری و فرهنگی تبدیل شده است بسیاری از مردم یادگرفته اند که وابسته باشند. این گروه هم وابسته ها می دانند که اعمال به خصوصی معقول و به لحاظ درمانی صحیح نیست. بنابراین آنها را مخفی می کنند. این روزها پنهان کاری از گذشت آسان تر است. آدم ها احتیاجی ندارند در خانه بمانند و به تلفن زل بزنند تا طرف مربوطه تلفن کند. هم وابسته های جدید به جای قطع وابستگی، با تلفن همراه و مشغولیات ذهنی شان خانه را ترک می کنند.هم اکنون نقاب زدن به اضطراب و افسردگی و غم که به دنبال وابستگی می آید، با دسترسی به انواع داروهای ضد افسردگی و اضطراب آسان تر شده است. با اینکه مصرف دارو انتخابی شخصی است، بهتر است از آن به عنوان وسیله ای برای تحمل شرایط دردناک استفاده نکنیم تا ارتباط مان با نیازها و واقعیت وجودی مان قطع نشود.

 

هم وابستگی چه هست و چه نیست

نتیجه:

مبحث هم وابستگی آن چنان پیچیده است که می تواند با مجموعه ای از ویژگی ها و عوامل و حتی اختلالات پیوند بخورد و تعریف شود، در واقع هم وابستگی عبور از مرزها و نداشتن تعادل است که شناخت نشانه ها و ویژگی های هم وابستگی به طور جزئی ما را در تشخیص مرز باریکِ  میان بهبودی و بیماری یاری می دهد و این آگاهی سبب می شود بتوانیم عوامل بیمارگونه را خنثی و زندگی خود را در جهت سلامت پیش ببریم.

این مقاله به زبانی ساده و روان ما را به شناختِ بهتر مبحث هم وابستگی می رساند.

ترس چگونه موجودیت پیدا می کند

ترس چگونه موجودیت پیدا می کند؟

ترس معطوف به چیست؟

تفاوت ترس و اضطراب چیست؟

ترس های واقعی و خیالی؟

ترس از ناشناخته ها چیست؟

ما انسان ها هر روز ترس ها ،اضطراب ها ،نگرانی ها ،فشارها و استرس های متعددی را تجربه می کنیم اما سوالی که در اینجا پیش می آید این است که؛
ترس از چه چیزی؟
اضطراب از چی؟
نگرانی از…؟
در گفتگوهای روزمره ی ما هنگامی که می گوییم:
می ترسیم، نگرانیم، مضطربیم و…
معمولا بلافاصله از ما پرسیده می شود، از چه چیزی می ترسی؟چه چیزی باعث شده ترس تو برانگیخته شود؟
مطمئنا چیزی وجود دارد که برداشت ما از آن ترسناک و رعب آور است که مسبب ترس ما می شود.
به عبارتی ذهن ما جواب این سوال را خواستار است؛
 چه چیزی باعث می شود که ما به ترس موجودیت بدهیم؟ که در این مقاله به این موضوع پرداخته ایم.

ترس معطوف به چیست؟

ترس همیشه ترس از چیزی است. ترس همیشه معطوف به چیزی است اگر چنان چیزی وجود نمی داشت دیگر سخن ما از ترس نبود، بلکه از ضربان قلب، تندتر نفس کشیدن و لرزیدن بود. ترس چیزی فراتر و بیش از این حالت های فیزیکی است و آن “فراتر و بیش” همان چیزی است که ترس معطوف و راجع به آن است. آن چیزی که ترس را از خشم، اندوه، یا لذت و شادی  متمایز می کند آن چیز در ذات خودش نیست بلکه تفسیر ما از آن چیز است. یک چیز واحد را می توان چنان تفسیر کرد که بتواند همه احساسات نامبرده شده را در ما برانگیزد.
اگر تفسیر من از آن چیز تهدید باشد، می ترسم و اگر تفسیر من از آن چیز آزارندگی باشد خشمگین می شوم.  برای آنکه ترس خودش را عیان کند، تهدیدی که به تصور درمی آید باید جدی باشد من علاوه بر احساس خطر باید معتقد باشم که به این راحتی نمی توان از این خطر اجتناب کرد البته ممکن است در حالتی قرار بگیریم که شبیه ترس است اما نتوانیم بگوییم که آن چیزی  که ما را می ترساند چیست؟ در این صورت بهتر است این حالت را به جای ترس، اضطراب بنامیم.
ترس معطوف به چیست

تفاوت ترس و اضطراب چیست؟

ترس و اضطراب دو حالت بسیار نزدیک و مرتبط به هم هستند. درهر دو حالت اندیشه خطر یا صدمه احتمالی وجود دارد اما تهدید می تواند کاملاً خاص و واضح یا به عکس گنگ و مبهم  باشد. یکی از تمایزات معمول میان ترس و اضطراب دقیقاً همین است که ترس همیشه ترس از یک چیز معین و مشخص است. حال آنکه در اضطراب چنین نیست به عبارتی اضطراب منشأ مشخصی ندارد. این تمایز را معمولا به کریکگور و هایدگر نسبت می دهند. اما پیش از آنها کانت به این مسئله پرداخته است:” ترس از چیزی که بنا به شری نامعین تهدیدمان می کند  اضطراب است.”مسئله حیاتی در اینجا ماهیت نامعین ترس است.
 اگر از شخصی که در حالت ترس است بپرسید از چه چیزی هراسان است، آن شخص می تواند کلاً جواب روشنی به شما بدهد. و اگر از او بپرسید که در این موقعیت دلش می خواهد چه اتفاقی بیافتد می تواند کلاً به این سوال هم جوابی بدهد. مثلاً بگوید می خواهد آن تهدید برطرف شود، در برابر آن تهدید از او محافظت شود یا چیزی مشابه همین حرف ها اما شخصی که مضطرب است، نمی تواند هیچ جواب روشنی به هیچ یک از این دو سوال بدهد.
اما باید متذکر شویم که خط فارق میان اضطراب و ترس در عمل به این روشنی هم نیست که این تمایزات مفهومی القاء می کنند. نخست، ترس هم می تواند با عدم یقین نسبت به تهدید و چگونگی رفع تهدید همراه باشد. شما ممکن است از چیزی بترسید اما با یقین و قطعیت ندانید از چه چیز آن چیز می ترسید یا در برابر آن چیز چه رویکرد و رفتاری را باید در پیش بگیرید.
 بسیاری از اضطراب ها هم مربوط به تهدیدی معین هستند و شخص می داند که مضطرب و دلنگران چیست؟ اما آنچه غیرقطعی و نامعین است این است که او نمی داند که این تهدید  کی و کجا و چگونه در زندگی او پدیدار خواهد شد. درباره امکان کشیدن خط فارق مطلق و روشنی میان ترس و اضطراب در اینجا دیگر بیش از این بحث نخواهیم کرد چون تصمیم من این است که همان تمایز سنتی را بپذیرم و ترس را دارای موضع معین و اضطراب را فاقد موضوع معینی به حساب آورم .

ترس های واقعی یا خیالی

وقتی می گوییم ترس همیشه ازچیزی و راجع  و معطوف به چیزی است. این بدان معنا نیست که آن چیز همیشه یک چیز واقعی است اکثر ما درکودکی از هیولا  ترسیده ایم. چه فکر می کرده ایم؟ آن هیولا در گنجه قایم شده است. چه فکر می کرده ایم؟ زیر تختمان پنهان شده است. وقتی که کم سن و سال بودم معتقد بودم که شبحی یا روحی در حمام بیرون اتاق خواب پدر و مادرم هست و بی هیچ تردیدی این اعتقاد، آزاردهنده و هولناک بود چون می بایستی در شب که جهان به نظرم شوم می آمد از حمام می گذشتم تا خودم را به پدر و مادرم برسانم.
اگر چه در واقع امر، هیولایی در گنجه یا زیر تخت یا در حمام نبود اما این بدان معنا نبود که ترس من موضوعی ندارد موضوع ترس من دقیقا همان هیولایی بود که من خیال می کردم در گنجه یا زیر تخت یا در حمام است. وقتی در سینما هستم و یکی از شخصیت های فیلم مرا می ترساند دلیل ترس من این نیست که من معتقدم این شخصیت واقعا وجود خارجی دارد من می توانم میان خیال و واقعیت تمایز بگذارم و کاملاً هم آگاهم که آن شخصیت هولناک جعلی و داستانی است ولی ترس من یک موضوع دارد و آن همان شخصیت جعلی است.
ترس های واقعی یا خیالی

ترس از ناشناخته ها چیست؟

درباره ترس از “ناشناخته ها”چه باید گفت؟ الاس کانتی می نویسد: هیچ ترسی بالاتر از ترس از آسیب دیدن از چیزی ناشناخته نیست. آدم دلش می خواهد بداند چه چیزی در کمینش است یا چه بلایی قرار است سرش بیاید، آدم می خواهد آن چیز را بشناسد یا دست کم جای آن چیز برایش معلوم باشد. بر همین وجه ایچ.پی لاوکرافت مقاله کلاسیکش را درباره ترس و امور فوق طبیعی با این کلمات شروع می کند که: قدیمی ترین و قوی ترین احساس انسانی ترس است و قدیمی ترین و قوی ترین شکل ترس، ترس از ناشناخته هاست.
“ترس از ناشناخته ها هم ترسی بلا موضوع نیست اما اگر چه موضوع ترس در اینجا نامعین است باز کاملاً ترس از چیزی است، این ترسی است از چیزی ناخوشایند یا هولناک که می تواند رخ دهد.
برخی از احساسات ما معمولاً بنا به فرض چیزی را درباره واقعیت به ما می نمایانند ترس یکی از این احساسات است.
برای همین ترس را ابزاری برای درک و دریافت حسی به حساب می آورند اما این ابزارها همگی می توانند درست یا نادرست داشته باشند. دیدیم که تفسیر یک شخص از یک موقعیت در پدید آمدن احساسات و نسبت به آن موقعیت بسیار مهم است اما برخی تفاسیر نادرستند. توماس اکویناس می نویسد: “هر ترسی ناشی از عشق و علاقه ما به چیزی است. “آنچه در ما ترسی بر می انگیزد چیزی است که به نحوی از انحاء نقشه زندگی ما را تهدید می کند، شاید تهدیدی برای جانمان باشد شاید تهدیدی برای سلامتی مان، دوستی مان، رابطه عاشقانه مان، مقام و مرتبت اجتماعی مان و غیره.
ممکن است ترسی بر ترس دیگر فائق آید .ترس بی آبرویی می تواند قوی تر از ترس صدمه دیدن جسمانی باشد، درست همانطور که ما در بچگی برای هم کُری می خواندیم و همدیگر را به جرأت پریدن از روی گودال های بزرگ تر فرا می خواندیم، پریدن هایی که می توانست باعث شود دست و پایمان بشکند یا سربازانی که می ترسند درجنگ مجروح شوند اما بیش از آن از این می ترسند که آبرویشان نزد هم رزمانشان بریزد، از این منظر اعمال “شجاعانه” درواقع می توانند از ترس نشآت بگیرند درهر حال، یک خواست و آرزو در همه ترس ها جنبه محوری دارد. ما از فلان چیز می ترسیم اگر خواهان خلاف آن چیز باشیم. درچنین خواسته ها و آرزوهایی آدمی خودش را در موقعیتی می یابد که تسلط کاملی بر آن موقعیت ندارد.
ترس از ناشناخته ها چیست
نتیجه
پس بنابراین ترس زمانی به عنوان ترس شناخته می شود و موضوعیت پیدا می کند و گفتمانش به راه می افتد که به برداشت و تعبیر ما چیزی ترسناک وجود داشته باشد و ما انسان ها به خاطر وجود چیزی دچار حالات ترس مثل بالارفتن ضربان قلب، ازدیاد تعداد تنفس و حتی گاهی  حمله های خاصمی شویم و به ترس موجودیت می دهیم،در صورتی که آن عامل رعب آور وجود نداشته باشد و حذف شود، ترسی هم وجود ندارد.
پس یکی از کلیدهایی که می تواند ما را در درمان ترس یاری دهد این است که عامل ترس خود را بشناسیم، اینکه از چه چیزی می ترسیم را در ابتدا شناسایی کنیم و در مرحله ی بعد تعبیر، درک و برداشت خود را از آن عامل یا چیز تغییر دهیم چون همیشه ترس های ما واقعی نیستند فقط باورها و برداشت های ما باعث شده اند که ترس به وجود آید.
حرفه ای محدودیت هایش را می شناسد

ترس چیست؟

یکی از موضوعاتی که اغلب در میان ما انسان ها قابل تجربه و بحث بوده و هست و گفتمان زیادی دارد، (ترس) است طوری که در دنیای امروز با وجود تمام پیشرفت ها و امنیت بیشتر نسبت به گذشته شاهد شیوع آن به طرز خیلی عجیبی هستیم .

چه قدر از این ترس شناخت و آگاهی داریم؟،همین ترسی که از گذشته تا به امروز بوده و عوامل مختلفی در شیوع و گسترش آن نقش داشته اند

ترس چیست؟
آیا یک احساس است یا عاطفه؟
وجودش طبیعی ست؟
جنبه های پیدا و پنهان دارد؟
چه عواملی در ابراز آن نقش دارند؟

در این مقاله سعی بر آن است که از زوایای مختلف و با نگاهی دقیق و جزئی به مبحث (ترس) بپردازیم.

فواید ترس

موجودی که فاقد قوه ترس است بخت کمتری برای بقاء و محافظت از خویش دارد. روشن است که ترس غالباً می تواند فریادرس باشد. ترس آمادگی ما را بیشتر می کند و بنابراین می تواند به ما کمک کند که از موقعیت های خطرناک برهیم یا اصلاً از افتادن در دام این موقعیت ها پیشگیری کنیم.
ترس نه تنها ما را دربرابر حیوانات درنده و سایر خطرهایی که در طبیعت هستند محافظت می کند بلکه ما را از بسیاری از خطرهایی که خودمان برای خودمان به وجود می آوریم نیز در امان می دارد مثل عبور از خیابانی پرتردد بی هیچ احتیاطی. ترس به ما کمک می کند که زنده بمانیم اما ترس در ضمن می تواند ما را هم فلج بکند، زمانی که میان ترس و آنچه از آن می ترسیم تناسبی وجود نداشته باشد یا زمانی که ترس باعث می شود عقلمان را از دست بدهیم ترس ما را فلج می کند.

 

چه عواملی در ابراز آن نقش دارند

تفاوت میان احساسات و عواطف چیست (تفاوت Feeling و target)

پیش از بررسی تفصیلی تر این مطلب که ما چه رویکردی را باید در قبال ترس اتخاذ کنیم باید نگاهی دقیق تر بیندازیم به این مطلب که ترس واقعاً چه پدیده ای است.
من در اینجا قصد دارم ازطیف وسیعی از رویکردها، از نور و فیزیولوژی گرفته تا پدیدار شناسی، استفاده کنم و سرانجام سخن را با این درک و دریافت پایان دهم که ترس را تا حدود زیادی می توان عادتی توصیف کرد که مشروط و منوط به فرهنگ است.

برای اینکه بتوانیم به این سوال پاسخ دهیم که “ترس” چیست؟ شاید ابتدا باید به این سوال هم پاسخ دهیم که اصلاً یک احساس به طور کلی چیست و این کار ساده ای نیست! “احساس” واژه ای است که به طیف بسیار گسترده و بسیار نامتجانسی از پدیده ها اطلاق می شود از درد، گرسنگی و تشنگی گرفته تا غرور، حسد و عشق از پدیده های کاملاً فیزیولوژیکی گرفته تا پدیده های مطلقاً شناختی.

می توان دید که آن دسته اول ازاحساسات بیشتر “فیزیکی” هستند حال آنکه دسته دوم بیشتر پدیده های “روحی”، یا”روانی” یا “ذهنی” هستند در زبان انگلیسی میان این احساسات از نظر لغوی فرق می گذارند و دسته اول را “Feelings” و دسته دوم را “emotions” می نامند . درفارسی هم اگر بخواهیم این ظرافت را در کلام رعایت کنیم می توانیم دسته اول را ” احساسات” و دسته دوم را ” عواطف” بنامیم اما یادآور شویم که هنوز عدم توافق بر سر خط فارق میان این دو نامگذار بسیار است و نمی شود قطعاً گفت چه حالتی به کدام یک از این دو دسته تعلق می گیرد .

احساسات از زوایای مختلف

من قصد ندارم راجع به احساسات (emotions) به طور کلی بحث مفصلی بکنم بلکه مستقیماً به ترس می پردازم. اگر چه به برخی نکات و نظریه های بنیادین درباره احساسات به اجمال خواهم پرداخت. مردم شناس اجتماعی، پل اکمان می گوید: یک دسته احساسات هستند که بنیادی اند، یعنی در همه فرهنگ ها یافت می شوند و اکتسابی نیستند بلکه ذاتی اند.

دکارت هم نظر مشابهی را ابراز می کند عده زیادی هوادار چنین نظری هستند اما اختلاف بر سر این است که چه تعداد از احساسات ما جزء این دسته هستند و این احساسات کدام احساسات هستند؟

اکثر افراد طبیعتاً خشم، ترس، لذت، نفرت حیرت را جزء این دسته از احساسات می دانند اما اجماعی هم در کار نیست. در نگاهی اجمالی به چهارده فهرست ” از احساسات بنیادین” با شگفتی می بینیم که حتی یک احساس هم نیست که در هر چهارده فهرست آمده باشد حتی اگر بتوانیم فرض کنیم که چنین دسته ای از احساسات بنیادین وجود دارند، لزوماً به فهم آنها نزدیک تر نمی شویم، چون این احساسات در بسترهای فرهنگی مختلف به شکل های کاملاً متفاوتی ابراز می شوند ظاهراً، هنجارهای فرهنگی در اینکه کدام احساسات ابراز شوند و به چه میزان، نقش حیاتی دارند.

احساسات را غالباً امری مطلقاً درونی می دانند که فقط از طریق درون نگری یا معاینه نفس کَسی که چنین احساسی را دارد قابل دسترسی هستند اما احساسات صرفاً اموری پنهانی و مطلقاً روحی و روانی نیستند، بلکه به صورت رفتار، اعمال و گفتار هم بروز می کنند که از بیرون قابل مشاهده هستند. احساسات در حالت های چهره و حالت های بدن هم خودشان را نشان می دهند و پشت آنها پنهان نمی مانند. احساسات نحوه ای از حضور در این جهان و راهی برای درگیر شدن با جهان و عمل کردن در آن هستند.

 

احساسات از زوایای مختلف

 

با توجه به اینکه نمی توان احساسات را از بروز احساسات جدا کرد و بروز احساسات عملاً در فرهنگ های مختلف نمودهای مختلفی دارند، پس می توان گفت که احساسات وابسته به فرهنگ هستند.موریس مرلوپونتی پدیدار شناس معتقد است که میان یک احساس و ابراز جسمی آن پیوندی استوار برقرار است و تاکید می کند که احساسات پشت حالت های چهره و حالت های بدن نهفته نیستند بلکه در دل این حالت ها جای دارند یا اصلاً خود این حالت ها هستند: وقتی با قیافه ای خشمگین یا تهدید کننده روبرو می شوم، برای فهم آن نیازی ندارم به یاد احساسات خودم در زمانی بیافتم که چه قیافه ای به خودم می گرفتم. اطلاع من از درون خودم از قیافه خشمگین اندک است و برای همین نمی تواند عاملی قطعی در تداعی از طریق تشابه یا استدلال قیاسی از دست برود علاوه بر آن من خشم یا تهدید را واقعیتی روانی که پشت قیافه یا حالت بدنی پنهان شده باشد نمی دانم من خشم و تهدید را در همان قیافه و حالت بدنی می بینم، قیافه یا حالت بدنی مرا به یاد خشم نمی اندازد آن قیافه یا حالت بدنی خشم است. البته این بدان معنا نیست که ما نمی توانیم احساسی را پنهان کنیم یا احساسی پنهان شده احساسی “واقعی نیست” به عکس، احساسات پنهان شده مستلزم وجود احساسات عیان هستند.

نقش فرهنگ اجتماع فیزیولوژیک و تجربه های فردی در ابراز احساسات

مرلوپونتی احساسات و ابراز آنها و روابط میان آنها را اموری منعطف می داند. او می گوید ابراز احساسات گوناگون از فرهنگی به فرهنگ دیگر شکل متفاوتی به خودشان می گیرند:
واقعیت این است که رفتار توآم با خشم یا محبت در میان ژاپنی ها همان شکلی را ندارد که میان غربی ها، یا دقیق تر بگویم ، تفاوت در رفتار بستگی به تفاوت در خود احساسات دارد. فقط حالت چهره یا حالت بدن نیست که وابسته به نظام جسم و بنابراین مختلف است بلکه خود منش در رویارویی با موقعیت و زیستن در آن هم مثل حالت چهره یا حالت بدن وابسته بدان است.همانگونه که مرلوپونتی می گوید: محال است بتوان میان سطوح “طبیعی” و “قراردادی” در احساسات و ابراز آنها در انسان ها تمیز گذاشت. طبیعی و قراردادی در این موردهم پوشانی کامل دارند. بنا به دلایلی می توان گفت مرلوپونتی در باب بی ترتیبی و اتفاقی بودن احساسات و ابراز آنها به راه اغراق می رود اما به هر حال در سخن او نکته ای قابل تامل وجود دارد.

بسیاری از احساسات از نظر چگونگی ابراز جسمی شان تقریباً در همه جا بسیار شبیه هم هستند. در پژوهش ها، وقتی از افراد مختلف پرسیده می شود که از روی عکس افراد دیگر احساساتشان را مشخص کنند اکثر افراد توانسته اند قیافه های خوشحال، غمگین و خشمگین را تشخیص دهند ولی عده بسیار کمتری توانسته اند قیافه های ترس خورده را، که غالبا با قیافه های خشمگین، مظنون و حیرت زده خلط می شوند تشخیص دهند.

این احساسات معمولاً وقتی کاملاً بارز هستند که از درون و شخصاً تجربه شوند، اگر چه باید یادآوری کنیم که مثلاً خشم غالبا عنصری از ترس را هم درخودش دارد.
تمییز قطعی میان جنبه های بیولوژیکی، فیزیولوژیکی و اجتماعی احساسات بسیار دشوار است. اگر چه همه احساسات بی تردید بنیانی بیولوژیکی دارند اما روشن است که هم تجربه های فردی و هم هنجارهای اجتماعی در شکل دادن به احساسات دخیل هستند احساسات تاریخچه ای تکاملی، اجتماعی و شخصی دارند و اگر چه بخواهیم احساسات را درک کنیم، باید هر سه اینها را به حساب آوریم. احساسات اموری صرفاً “طبیعی” و مستقیم نیستند احساسات درضمن برساخته هایی اجتماعی هم هستند.

هنجارهایی که معین می کنند چه زمانی داشتن یک احساس معین و ابراز آن مناسب است از فرهنگی به فرهنگ دیگر و بنا به مقام و مرتبت اجتماعی فرق می کند. توانایی آموختن زبان یکی دیگر از پدیده های انسانی عام و همگان شمول است و آن هم بنیانی بیولوژیکی دارد اما منابع معنا شناختی (سمانتیک) از فرهنگی به فرهنگ دیگر و از فرد تا فرد فرق می کند.

همین حکم ظاهراً در مورد احساسات هم صادق است. آنچه از آن می ترسیم و به چه میزان از آن می ترسیم بستگی به درک و برداشت ما از جهان دارد، درک و برداشت ما از نیروهای خطرزایی که در آن هستند و اینکه چه امکاناتی برای حفاطت خودمان در برابر آنها داریم . شناخت و تجربه ما از احساسات ، مستقل از بستر اجتماعی مان، که این احساسات در آنها تجلی پیدا می کنند، نیستند.

یک رویکرد برای فهم احساسات، بررسی جنبه های بیو شیمایی احساسات و عزیمت از این نقطه است اما دشوار می توان از نظر بیو شیمایی، ترس را از بسیاری دیگر از احساسات تمیز داد مثلاً اجزای ترس و خشم اجزای بیوشیمایی فوق العاده مشابهی دارند چنانکه بعدا خواهیم دید هیچ حالت جسمی قطعی نیست که شرط ضروری و کافی برای یک حالت احساسی باشد: دو نفر ممکن است حالت جسمی مشابهی داشته باشند اما حالت های احساسی شان با هم فرق داشته باشد، یا به عکس، دونفر ممکن است حالت احساسی مشابهی داشته باشند اما حالت جسمی شان با هم فرق داشته باشد.

انواعی از یک احساس بنیادی واحد می تواند در زمان های مختلف دریک فرد حالت های جسمی متفاوتی به وجود آورد یک مشکل دیگر در تشخیص ترس از روی بیو شیمی آن این است که ترس های مختلف ظاهراً بیوشیمایی متفاوتی دارند شخصی که می ترسد در معرض عملی خشونت بار قرارگیرد معمولاً آدرنالین خونش خیلی بالا می رود، حال آنکه شخصی که می ترسد مبتلا به یک بیماری شود معمولاً آدرنالین خونش بالا نمی‌رود.

برخی واکنش های جسمانی هستند که غالباً به ترس ربط داده می شوند، مثلاً تند تند نفس کشیدن یا بالا رفتن ضربان قلب، لرزیدن، یا انقباض همه حرکات موش ها و آدم ها در این مورد فیزیولوژی بسیار مشابهی دارند زیرا در هر دو آمیگدالا – مراکز احساسات در مغز- تحریک می شود و پیام هایی به هیپوتالاموس و هیپوفیز می فرستد که باعث می شود هورمون های استرس از غده های آدرنال آزاد شوند. مغز ما، مثل سایر حیوانات با آزادکردن موادی نظیر آدرنالین و کورتیزول به مقدار زیاد واکنش نشان می دهد که باعث می شود سیستم عصبی تندتر عمل کند و مردمک چشم گشاد شود.

 

نقش فرهنگ اجتماع فیزیولوژیک و تجربه های فردی در ابراز احساسات

 

آمیگدالا پیام هایش راچنان سریع می فرستد که این واکنش شیمیایی پیش از اینکه ما فرصت مداخله عقلانی داشته باشیم صورت می گیرند.وقتی ترس غلبه می کند کار چندانی از دست عقل آدمی برنمی آید.مونتنی تاکیدمی کند که این حتی در مورد آدم هایی که عقل برهمه اعمالشان حکمفرماست یعنی فیلسوفان هم صادق است: فیلسوف باید در برابر ضربه ای که می خواهد بر او وارد شود چشم هایش را ببندد، فیلسوف باید درست مثل یک بچه در لبه پرتگاه به خودش بلرزد طبیعت این نشانه های کوچک اقتدارش را حفظ کرده است اقتداری که عقل یا فضیلت رواقی ما بر آن نمی تواند چیره شود تا فانی بودن و ضعف انسان را به انسان یادآور شود.

نتیجه:
پس همان طور که متوجه شدیم (ترس) یک احساس بنیادین است که در صورت تعادل و عدم افراط دارای فواید است. و از ما محافطت می کند فقط کافی ست مرز میان طبیعی بودن و بیمارگونه بودن آن را بشناسیم.
عوامل مختلف از جمله فیزیولوژیک، تجربه های فردی، فرهنگ و اجتماع در ابراز آن دخیل هستند که آگاهی از نقش هر کدام از این عوامل ما را به یک شناخت موشکافانه در ابعاد مختلف می رساند که همین شناخت در قدم اول می تواند در درمان و مقابله با ترس ما را یاری دهد.

 

دوره اموزشی غلبه بر ترس

نقش رسانه ها در شیوع ترس

نقش رسانه ها در شیوع ترس

ترس یک احساس بنیادی و طبیعی ست که در نوع بشر وجود دارد، اما این که با وجود تمام پیشرفت های علمی و تکنولوژی در دنیای امروز نسبت به گذشته تبدیل به فاجعه و بزرگ نمایی شده است و جریان زندگی را متزلزل کرده است جای سوال های زیادی را در ذهن باقی می گذارد. حال نقش رسانه ها در شیوع ترس چیست ؟

  • چه عاملی می تواند تا این حد در جامعه ی امروزی در ایجاد و شیوع رعب و وحشت تأثیرگذار باشد؟
  • چگونه استرس و اضطراب در دنیای مدرن شیوع پیدا کرده است؟
  • آیا ما واقعا در دنیای خطرناکی زندگی می کنیم و باید بترسیم و نگران باشیم؟
  • آیا گفتمان ترس به یک استراتژی ناسالم برای راه اندازی کارها تبدیل شده است؟
  • رسانه ها چگونه در دامن زدن به ترس ها و استرس های مردم نقش دارند؟و…

در این مقاله قصد داریم به کنجکاوی های ذهنی شما در رابطه با چگونگی شیوع ترس از طریق رسانه ها بپردازیم و در جهت آگاهی در این باره پیشرو باشیم.

شیوع ترس توسط احزاب سیاسی و قدرتمندان

ترس از جمله دستاویزهای مهم مقامات عمومی، احزاب سیاسی و گروهای فشار است. درروزگاری که ایدئولوژی کهنه دیگران قدرت انگیزشی شان را ندارند، ترس بدل به نیرومندترین عامل در گفتمان سیاسی شده است.

ترس راه را برای ارسال پیام های سیاسی هموار می کند و می توان با توسل به آن مخالفان را با یادآوری مدام خطر به قدرت رسیدن آنها از میدان به درکرد. بحث درباره سیاست مدرن یا کاندیداهای سیاسی غالباً محدود به خطرهاییمی شود که مردم باید بیش از همه نگرانشان باشند.

دراینجا نقش آفرینان سیاسی همزیستی تمام و کمالی با رسانه های جمعی دارند، چون ترساندن و به وحشت انداختن مردم بی تردید باعث فروش هر چه بیشتر روزنامه ها و نشاندن مردم پای کانال های تلویزیونی می شود برای همین است که کانال های تلویزیونی و روزنامه ها غالباً برای وحشت زده کردن مردم با اخبارشان مسابقه می دهند و روی دست هم بلند می شوند .

صفت سرگرمی هم به آنها پیوسته است. فیلمی نظیر پس فردا (2004) مورد استقبال چشمگیر فعالان محیط زیست قرارگرفت چون پیامی”راستین ” را منتقل میکرد، علی رغم این واقعیت که از منظر علمی بسیاری چیزها را درباره گرم شدن زمین به غلط انتقال می داد، اما به هرحال برخی واقعیت های نسبتاً بدیهی را هم در این باره در برداشت که ما با یک مشکل جدی و وخیم زیست محیطی مواجه هستیم.

درکتاب پایان کار نزدیک است که درباره بلایای طبیعی است هنریک اسونسن زمین شناس می نویسد:

” اگربه انچه در پیش روی ماست نگاهی بیاندازیم ، می بینیم که بلایای طبیعی بیشتری در انتظارمان هستند.تغییرات جوی ناشی از فعالیت های انسانی و گرم شدن زمین منجر به پدید آمدن آب و هوایی خطرناک خواهد شد. طوفان ها و گردبادها می توانند شدیدتر از گذشته شوند و رانش و لغزش زمین به دفعات بیشتری رخ دهد، سیل ها ویرانگرتر شوند، دوره خشکسالی ها طولانی تر شوند.”

درجملات بعدی گفته می شود که بلاهای طبیعی می توانند بدتر شوند و بدتر هم خواهند شد. اما میان بیان یک امکان فرضی یا آنچه می تواند رخ دهد و این یقین که چنین چیزی واقعاً رخ خواهد داد تفاوت از زمین تا آسمان است.

میان امکان و واقعیت فاصله ای وجود دارد و تا زمانی که در قلمرو امکان زندگی می کنیم، همه بلایا محتمل الوقوع هستند البته خیلی چیزها نشان از آن دارند که تغییرات آب و هوایی واقعا نگران کننده است، اما نمی توان عین این حرف را درباره بی شمار خطرهایی که هرروز در روزنامه می خوانیم زد.

رسانه های جمعی غالباً میزان موثق بودن خبرهایی را که سازمان های آرمان خواه می دهند مورد تردید قرار نمی دهند حال آنکه می دانیم این سازمان ها برای خودشان برنامه ای دارند که درباره اش تبلیغ می کنند و غالباً خبرها و اطلاعاتی که می دهند به دور از تعادل و توازن است .

همه درآن واهمه ها و هراس هایی که گروه های مختلف فشار می پراکنند شریک نیستند اما بسیاری از افراد بی هیچ پرس و جوی دقیق و تردیدی اخبار و اطلاعات رسیده از این گروه ها را می پذیرند.

یکی از ویژگی های تقریباً همیشگی خطرهای بالقوه ای که نسبت به آنها هشدار داده می شود، این است که چنان مطرح می شوند که گویی خطرهایی بالفعل هستند. دنیا پراست از خطرهای بالقوه . ممکن است کسی شما را هل دهد و شما روی خط قطار بیفتید،ممکن است شهاب سنگی روی سر شما فرو بیافتد و ممکن است تروریستی هواپیمایی را که شما درآن نشسته اید را برباید اما دشوار بتوان پذیرفت که بهتر است زندگی روزمره مان را با احتساب رخ دادن چنین چیزهایی تنظیم کنیم .

شیوع ترس در حامعه مدرن امروزی

اکثر خطرهای بالقوه هرگز محقق نمی شوند و جامه ی عمل نمی پوشند.همه اعصار و دوره ها ترس های خودشان را داشته اند اما ترس که چیزی را عوض نمی کند.

امروزه در این بخش از جهان که زندگی می کنیم دیگر کمتر کسی به اندازه گذشته ها از عذاب ابدی در هراس است اما تعداد کسانی که از سرطان، تروریسم و فاجعه های زیست محیطی درهراسند نسبت به گذشته ها بیشتر شده است.

 

یک نظر سنجی در بریتانیا می گوید که نیمی از جمعیت یازده ساله کشور غالباً شبها دراز می کشند اما خوابشان نمی برد چون نگران تغییرات آب و هوایی هستند. زمانی که من نوجوان بودم،تهدید جنگ اتمی نیرومندترین منشأ ترس های فاجعه بار آخر زمانی بود.

من احتمالاً جزء آخرین نسلی هستم که با این باور بار آمده است که خطر جنگ اتمی که نوع بشر را از صفحه روزگار پاک کند برایش خطری واقعی و قریب الوقوع بود.

تعبیراتی نظیر ” زمستان اتمی” بخشی از آینده ای بود که به تصور درمی آوردیم. در 1983، بیش از نیمی از نوجوانان بریتانیایی معتقد بودند که در دوره زندگی آنها جنگ اتمی درخواهد گرفت.

سلاح های اتمی هنوز هم تهدیدی به حساب می آیند اما امروزه دیگر این تهدید بزرگی نیست و دیگر برآگاهی اکثر افراد سایه نینداخته است، گرچه عده ای هستند که می گویند سلاح های اتمی که تروریست ها در اختیار دارند سناریویی واقعاً نگران کننده است.

حالا سلاح های اتمی صرفاًبخشی از سلاح های زرادخانه ای بزرگ هستند و احتمال استفاده ازآنها به صورت کلاهک های سوارشده بر موشک های دوربرد بسیار کمتر از احتمال استفاده از بمب های کوچکی است که در یک کیف دستی جاسازی می شوند چون این خیلی وحشتناک است که یک کیسه پلاستیکی کوچک را بتوان در یک واگن مترو جاسازی کرد که بعداً گاز سمی سارین پخش کند یا بتوان باکتری آنتراکس را با یک پاکت معمولی پست کرد.

حالا سوال این است که تا چه حد باید اجازه داد چنین ترسی نقشی در زندگی روزمره ما ایفا کند.

در دنیای امروز شاید ” تروریست ها” تهدیدکننده ترین اشخاص در جهان باشند البته تروریسم پدیده تازه ای نیست اما این پدیده کاملاً با جهان جهانی شده ای که آماده است از هر چیزی بترسد وفق پیدا کرده است .

دراصل تروریسم در هرزمانی و در هرجایی می تواند رخ بدهد؛ اما هیج جا در امن و امان نیستیم و احتمال کشته شدن در یک حمله تروریستی از یک درمیلیون هم کمتر است .اگر به وضع جهان در کل بنگریم، وضع بهتر از آنی است که گفته می شود، جنگ های داخلی کمتر شده اند، نسل کشی و نقض حقوق بشر کمتر از هرزمان دیگری است.

همه آمارها نشان می دهند که ما در غرب بخصوص در امن ترین جوامع نسبت به هر دوره دیگری در تاریخ زندگی می کنیم جایی که خطرها کمتر و کمتر شده اند و بخت ما برای مقابله با خطرها بیشتر و بیشتر شده است.

همین که ما این همه وقت داریم که از همه خطرهای بالقوه بترسیم خودش نشان می دهد که چقدر زندگی ما محافظت شده و تامین است.

ترس با ترسیدن ماست که شروع می شود ،ترسیدن از فلان چیز و بهمان چیز اما وقتی این ترسیدن شامل تعداد زیادی از چیزها می شود و به پدیده های هر چه بیشتری تسری پیدا می کند، آن وقت دیگر ترس بدل به منظر عمومی زندگی می شود.

درفرهنگی که از بسیاری جهات مشخصه اش فروپاشیدگی اجتماعی است،ترس چیزی مشترک میان ماست، یک چشم انداز وحدت بخش در زندگی ما. ترس بدل به یک مشخصه بنیادین کل فرهنگ ما شده است.

همانگونه که جامعه شناس بریتانیاییی فرنک فوردی می نویسد :”جوامع غربی روز بروز بیشتر تحت سیطره فرهنگ و ترس قرار می گیرند.

ترس بی تردید یکی ازابزارهای مهم برای فروش رسانه ای جمعی است و در این رسانه ها روز به روز فضای بیشتری به ترس اختصاص می یابد.

رسانه های جمعی در خلق ترسی که هیچ تناسبی با واقعیت ها ندارد نقش مهمی را دارند. آنها ما را با افسانه سرایی درباره ویروس های خطرناک کشنده، تروریست ها، معلمانی که از دانش آموزان سوء استفاده جنسی می کنند، نوجوانان معتاد به خشونت، فاجعه های زیست محیطی و غذاهای مسموم بمباران می کنند.

آدم وسوسه می شود که بگوید کهرسانه ها نقشی چنان محوری دارند که خطر یا فاجعه فقط وقتی واقعیت پیدا می کند که رسانه ها آن را پوشش خبری بدهند.

افرادی که زیاد به تلویزیون نگاه می کنند بسی بیشتر از دیگران مایلند تصور کنند که محله شان ناامن است و باور کنند که جرم و جنایت رو به افزایش است و آنها در معرض خطر قراردارند.

نتیجه مقاله در شیوع ترس توسط رسانه

بنابراین وجود ترس الزامی است اما عواملی که در جامعه ی امروزی آن را تبدیل به یک مشخصه ی بنیادین فرهنگی کرده اند ،اهمیت دارند که یکی از این عوامل کلیدی ومهم رسانه ها هستند که از ترس به عنوان یک استراتژی برای راه اندازی کارها به خصوص در فروش انواع محصولات استفاده کرده است.

در اینجا مسئله ای که ما را به سمت سالم زیستن و حتی درمان ترس ها راهبری می کند ،ابتدا آگاهی و شناخت از عواملی ست که سبب شیوع ترس میشوند و در ادامه، شناسایی چگونگیساز و کار این عوامل در گسترش ترساست، همین که آگاه میشویم و شناخت خود را در زندگی روزانه عملی می کنیم یعنی قدم برداشته ایم به سمت بالا بردن سطح آرامش و آسودگی خاطر و کاهش اضطراب و انواع بیماری ها، به بیان ساده تر به زندگی متعادل نزدیک میشویم.

بذر بدی را درون خود عقيم كنيد

بذر بدی را درون خود عقيم كنيد

بذر بدی

نویسنده: «فراز قورچیان»

یونگ در توضیح و بیان کهن الگوی سایه می گوید: «بر علیه هر چیزی که بجنگی مانند همان می شوی.»

انسانهایی که به ما بدی می کنند، بذر بدی را در قلب نا خودآگاه ما می کارند. این بذر در لایه های زیرین روان ما و در قسمتی از آن زنده است؛ روان ما با جنگیدن و نبخشیدن به آن بذر انرژی رشد می رساند و ما به مرور شکل آن خصوصیت بد را پیدا میکنیم و رفتاری ناگهان از ما سر می زند که نتیجه دستوری از پایین است.
در تعالیم شرقی بر این امر تاکید بسیاری شده است؛ که برای کسانی که به شما بدی کرده اند دعای خیر کنید و بخواهید که آنها بخشیده شوند. این هوشیارانه ترین راهکاری بود که از بزرگان ما، به ما به ارث رسیده است. در برخی از تعالیم عرفان اسلامی از این هم جلوتر رفته بودند و میگفتند به آن شخصی که به شما بدی کرده، خوبی هم بکنید.

در واقع این دعا به آن قسمت از تاریکی های روان ما که زخم برداشته و بذر بدی در آن کاشته شده و شرایط مطلوبی برای رشد و بارور شدن دارد نوری عظیم می تاباند تا آن بذرها را عقیم کند (درست مثل شخم زدن زمین و کاشتن بذر در دل خاک) حداقل آن این است که شما دیگر مثل آن آدم نمی شوید. میل به برنده شدن در روابط؛ یعنی میل به بد شدن.
در مملکت خود با این صحنه ها بسیار برخورد کرده ام؛ برخی از مردمی که در خیابان شعار مرگ بر دیکتاتور می دادند خود جزو کسانی بودند که در خانه، حق انتخاب به خواهر یا همسرشان نمی دادند (مثل تعیین رشته دانشگاهی، رفتن به جایی و یا هر کاری بر خلاف میل آنها). این یعنی برعلیه هر چیزی که می جنگی خودت هم مثل آن هستی.

بیشتر بخوانیدچرا ما به شفای زخم هایمان نیازمندیم؟

دبی فورد می گفت: «امکان ندارد نقصی را در شخصی ببینی که خودت نداشته باشی.»
و مادر ترزا می گفت: «به هر چیزی که انرژی بدهی آن را بزرگتر می کنی، یعنی اگر بر علیه جهالت بجنگی بزرگ ترش میکنی. با جهالت موافق نیستی؟ پس بهتر است خودت رشد کنی و عالم شوی، تا پیرامونت روشن شود.»
امکان ندارد که تو تغییری در درون صورت دهی و در بیرون نتیجه آن را نبینی.
شمس تبریزی به مولانا آموزش داده بود برای هر کسی که به تو بدی کرد چهل روز دعا کن و آنگاه آن شخص مرید تو می شود. در آموزه های تصوف نیز این مطلب بسیار آمده است و گرنه میل به تلافی و انتقام روز به روز ما را در تاریکی های خود بیشتر فرو می برد. چرا؟
چون که شاخ و برگ های آن بذر رشد می کند، اطراف ما را گرفته و در انحصار خودش در می آورد.

 

بذر بدی

به مرور می بینیم که ما با کوهی از مدال های افتخار، حاصل از انتقام ها مانده ایم اما هنوز هم تنها هستیم و به قدری آن انرژی تاریکی در ما قوت دارد که هیچ کس را در اطراف ما باقی نگذاشته؛ یا همان چند نفری هم که مانده، باید مرتب شارژ و کنترل کنیم تا از ما راضی شده و بمانند و یا اینکه فقط آدم هایی تاریک تر از خودمان باقی می مانند.
و این گونه می شود که هر کدام از ما در رخت خواب خود تا پاسی از شب، در حال نقشه کشیدن برای بدبخت کردن یکدیگر میشویم و صبح ها نیز زودتر از خواب بیدار می شویم تا در صف شارلاتان ها، اول باشیم.

کالسکه افسردگی برایمان کرایه می کنند

کالسکه افسردگی برایمان کرایه می کنند

«فراز قورچیان»گفته شده: به یوسف اتهام زده شد و او را به زندان انداختند و او از زندگی کردن افتاد.
زندان نمادی است از دنیای زیرین که زخم ها آنجا هستند و مدتها از روبرو شدن با آنها طفره رفته بودیم.
یوسف بعد از زخمی که از برادرانش برداشته بود، مجالی برای رودررویی نداشت و این لطفی بود در حق او، تا این فرصت را بیابد. در حقیقت پادشاه یا خدایان، او را از زندگی کردن انداختند!
در سفر زندگی، خیلی روزها از زندگی کردن می افتیم یا می اندازنمان! تا فرصت داشته باشیم با زخم هایمان روبرو شویم. چون در حین زندگی یادمان میرود که به دنیای پایین هم باید سر بزنیم. طلاق، آسیب جسمی، ورشکستگی عاطفی و عرفانی یا هر جایی که خامی وجود داشته باشد، فلاکتی هم در همان نقطه برای ما به وجود می آید تا پخته شویم. این جایی نیست؛ که بتوانیم از آن فرار کنیم چون برای رشد ما لازم بوده است.

 

کالسکه افسردگی
مولانا تا قبل از ملاقات شمس، غرور معنوی داشت و سپس گفت: «خام بدم، پخته شدم، سوختم.»
در برنامه های دوازده قدمی نیز گفته ميشود: «اگر حالت بده اشکالی نداره خوبه برات! اگر حالت خوبه زنگ بزن ولی اگر حالت خیلی خوبه، سریعاً خودت را به ما برسون که اوضاع وخیمه! یعنی تو مسیر رشد نیستی.»
كوچ از دنیای زیرین به بالا، بد نیست اما این چرخه باید مداوم اتفاق بیافتد. اگر ما خودمان انتخاب نکنیم که به دنیای زیر برویم، کالسه افسردگی برایمان کرایه می کنند و ما را می برند. سوگواری های ما تصمیمی انتخابی از این هجرت است. در دنیای عرفان برای رو در رویی با این زخم ها چله نشینی وجود دارد. اگر به «بسطام» بروید هنوز هم اتاقک کوچک بایزید را می بینید. در حقیقت دروازه بهشت از روبرو شدن با همین زخم ها میگذرد. انرژی حاصل از این رودرویی و التیام آنها؛ طی طریق درست را ممکن میسازند.

بیشتر بخوانید : چرا ما به شفای زخم هایمان نیازمندیم؟

ممکن است دچار ورشکستگی مالی شوید تا بفهمید وقتش رسیده با آن زخمهایی که وادارتان کرد این شغل را برگزینید روبرو شوید همان زخمی که سفارش شکست را داده و یا با پند واندرزهایش رابطه ای را شروع کرده ای (مثلاً برای فرار از خانواده کنترل گر) و الان وقت جدایی بوده و زمان روبرو شدن با آن زخمها، می توانید طفره بروید و از زندان فرار کنید (منظور از زندان حال بد است)، مثلاً سریع رابطه دیگری را شروع کنید یا با استفاده از مسکن هایی مثل الکل، سیگار و ماری جو و غیره… در صدد به وجود آوردن تغییرات ناگهانی در حال بد شوید. اما دوباره سفارش شکست در همان نقطه را تجربه خواهید کرد.
قدیم ها تاب آوري و طاقت مردم بیشتر بود «لوتی ها به تعارف بهم می گفتند: حبست رو بکشم!».
در زندان کسانی که حبس بالایی دارند و قرار زیادی برایشان صادر شده، از احترام زیادی هم برخوردارند و همان روز اول تخت نصیبشان می شود. هر چقدر مصیبت به وجود آمده بزرگتر باشد، پاداش آن هم بزرگتر است و هر چقدر مصیبت تان بیشتر باشد از سمت دنیای زیرین شما عزیزترید. «هر که در این بزم مقرب تر است جام بلا بیش ترش می دهند».
اکثر انسان هاي بزرگ زخم های بزرگ داشتند اما با آنها روبرو شده بودند.
حبس را باید تنهایی کشید و بالاخره با آن رو در رو شد.
یوسف در زندان ماند، با زخم هایش روبرو شد، تازیانه های زخم ها را متحمل شد، روزها و شب ها گریست، عاشق و عارف شد و دوباره به دنیای بالا آمد.
كسي که این فرآیند را درک کند و آن را که ما «مسیر خودشناسی» می نامیم مرتب تمرین کند، عزیز مصر می شود.

38امین کارگاه شفای زخم ها