4دانستنی مهم در کوچینگ

4دانستنی مهم در کوچینگ

زمانی که با معنای کوچینگ  آشنا می شویم و نسبت به آن یک شناخت اولیه پیدا می کنیم، سوالات زیادی ذهن ما را مشغول می کند اما ۴دانستنی مهم در کوچینگ که به صورت ۴ پرسش مهم و معمول در این راستا وجود دارند که دانستن آنها، مسیر آگاهی ما را نسبت به کوچینگ هموار می سازد.

  1. ✨اهداف کوچینگ کدامند؟
  2. ✨کوچینگ چگونه عمل می کند؟
  3. ✨اصول کوچینگ کدامند؟
  4. ✨دلایل مؤثر بودن کوچینگ چیست؟

در این مقاله قصد داریم به ۴ دانستنی مهم در رابطه با کوچینگ بپردازیم.

 

اهداف کوچینگ (مربی گری)

کوچینگ، دوره ای برای توانمند کردن افراد است تا آنها حس آرامش و مفید بودن داشته و با رسیدن به موقعیت های مورد نظر خود احساس رضایت کنند.

کوچینگ ضمن توجه به مشکلات و چالش های پیش روی مدیر و کارمند بر اهداف او تمرکز می کند و سعی دارد تا با فراهم کردن حمایت های لازم، او را در دستیابی به نتایج بهتر و سریع تر یاری کند.

 

 

مهم ترین اهداف یک برنامه ی کوچینگ عبارتند از؛

  • ✨تبدیل کسب و کار کوچک به شرکت متوسط
  • ✨تبدیل شرکت متوسط به شرکتی بزرگ
  • ✨تسریع فرآیند دستیابی به اهداف و حفاظت از آن
  • ✨راهنمایی و برنامه ریزی شغلی
  • ✨داشتن دانش درست و مطمئنی پیرامون بهترین مشاغل متناسب با قابلیت های افراد
  • ✨تهیه رزومه مؤثر الگوی شغلی
  • ✨دستیابی به مهارت های مذاکره و مصاحبه کردن
  • ✨مشاوره شغلی در زمینه تعریف توانمندی ها ،منابع و انتخاب های شغلی
  • ✨حمایت از فرد در موضوعاتی مانند استرس شغلی، ازدست دادن و یا انتخاب شغل
  • ✨دستیابی به مهارت های مدیریت زمان و مدیریت بحران
  • ✨افزایش مهارت هایی در زمینه برقراری ارتباطات مؤثر و مدیریت کسب و کار
  • ✨تشکیل گروه های کاری و تعیین اهداف مشارکتی

  • ✨دستیابی به درک بهتری از توانایی ها ،مهارت ها و قابلیت های خود
  • ✨تدوین و طراحی اهداف خاص کوتاه مدت و بلند مدت
  • ✨تدوین طرح و برنامه عمل برای دستیابی به اهداف
  • ✨شناسایی مهارت ها و هنرهایی که کارفرمایان به دنبال آنها هستند
  • ✨افزایش توانایی خود در زمینه اتخاذ تصمیمات شغلی و چگونگی معرفی خود به بازار کار

 

کوچینگ چگونه عمل می کند؟

فرآیند کوچینگ خلأ موجود میان سطح عملکرد فعلی و سطح عملکرد مطلوب یک فرد یا گروه را شناسایی و پر می کند.

این کار ممکن است تنها طی یک جلسه یا در طول جلسات متعدد انجام شود. در مقام یک کوچ یا مربی می توان از طریق ارزیابی دوسویه عملکرد، گفت و گو در مورد وضعیت موجود، مشخص کردن اهداف قابل حصول و ارائه ی حمایت های لازم در جهت اجرای برنامه عملی به فرد یاری داد.

کوچینگ علاوه بر برخورداری از مهارت های تعاملی خاص، مستلزم تشویق به یادگیری بلندمدت نیز هست.

 

اصول کوچینگ

برای هدایت افراد از طریق کوچینگ لازم نیست که همه چیز را در مورد کار مراجع دانست. در واقع کوچینگ خوب اکثراً زمانی اتفاق می افتد که کوچ یا مربی یک دیدگاه عینی نسبت به اهداف مراجع داشته باشد و در عین حال اجازه ندهد جزئیات امر، وی را از موضوع اصلی منحرف کند.

کوچ های خوب به مراجعان خود کمک می کنند که از اشتباهاتشان درس بگیرند، اهداف عملکردی خود را مشخص کنند و مسئولیت برداشتن اولین گام را عهده دار شوند.

در مقام یک کوچ هرگز سعی نکنید به افراد بگویید که چه کاری انجام دهند. در عوض، آنها را در انتخاب بهترین مسیر تحقق اهداف یاری کنید. ازطریق کوچینگ به افراد می توان یاد داد که با بیان افکار خود، نسبت به مسئله یادگیری رویکردی مثبت داشته باشند.

 

 

دلایل مؤثر بودن کوچینگ

معمولاً افراد به این دلیل از کوچینگ استفاده می کنند تا به دانستنی های بیشتری دست پیدا کنند، می خواهند رشد و پیشرفت داشته باشند و مهم تر اینکه می خواهند آسان تر و سریع تر به این رشد و پیشرفت نائل شوند.

کوچ به افراد کمک می کند تا به چنین هدفی دست یابند بنابراین در کوچینگ رابطه ای بین کوچ و مراجعه کننده ایجاد می شوند که موجب حرکت می شود، اهداف بهتری تدوین و تعریف می شود، فرد مهارت های جدیدی به دست می آورد و در نتیجه به موفقیت  بیشتری می رسد.

افراد با استفاده از کوچینگ جدی تر می شوند، اقدامات و کوشش های آنها مؤثرتر و متمرکزتر می شود، روحیه آنها تقویت می شود و با آرامش و تعادل بیشتری اهداف خود را پیگیری می کنند.

 

  • انتظارات مراجع از کوچ(مربی):

✨حمایت از وی در تمام مراحل

✨آمادگی ارائه کمک و راهنمایی در هر لحظه

✨ارائه راه ها و شیوه های جدید

✨یادآوری نکات قوت و ضعف کارمند

✨داشتن درک و اطلاعات درستی از اهداف و برنامه ها

✨برخورداری از شرافت و شایستگی های اخلاقی و بیان حقیقت

 

  • تعهدات مراجع به کوچ(مربی):

✨داشتن توان و استقلال فکری و برخورداری ازبینش وسیع

✨تمایل به تغییر وضعیت خود و رسیدن به اهداف مورد نظر

✨تمایل به صرف انرژی و سرمایه گذاری

✨داشتن استقامت و پایداری در اهداف

✨یادگیری مهارت های ارائه شده و داشتن تفکر خلاق

 

نتیجه:

پس کوچینگ اهدافی را دنبال می کند و به عبارتی دوره ای برای توانمند کردن افراد است تا آنها حس آرامش و مفید بودن داشته و با رسیدن به موقعیت های مورد نظر خود احساس رضایت کنند.

کوچینک فرآیندی است که خلأ موجود در عملکرد را شناسایی و در نتیجه برای پر کردن این خلأ برنامه ریزی می کند و تمرکزش بر برنامه است تا عملکرد به بهترین حد خود برسد.

یک کوچ (مربی) خوب کمک می کند اهداف به عملکرد برسند و رابطه ی دوطرفه میان کوچ و مراجع موجب حرکت در مسیر موفقیت می شود.

کوچینگ چیست؟ + پیشینه ی کوچینگ

کوچینگ چیست؟ + پیشینه ی کوچینگ

گاهی واژه هایی وجود دارند که معمولاً وقتی شنیده می شوند نا آشنا و غیرقابل درک به نظر می رسند.یکی از این واژه ها ،((کوچینگ)) است.

وقتی واژه ی کوچینگ یا مربی گری به میان می آید در ابتدا ذهن ما به سمت زمینه های ورزشی  کشیده می شود و این موضوع که کوچینگ فقط مختص زمینه های ورزشی نیست در ابتدا قابل لمس نیست.

بعضی افراد متوجه شده اند که کوچینگ در زمینه های دیگری وسعت پیدا کرده است اما دقیقاً نمی دانند که کوچینگ چیست؟

آیا شما به طور دقیق می دانید؟؟؟؟؟

در این مقاله بر آن هستیم به موضوع کوچینگ بپردازیم.

کوچینگ چیست؟

کوچینگ یا مربی گری، هنر بهسازی عملکرد دیگران است. مدیرانی که روش کوچینگ (مربی گری) را برای هدایت اعضای گروه خود به کار می گیرند، در واقع آنها را تشویق می کنند که با انجام کارهای چالش برانگیز، به تجربیات خود بیفزایند.

کوچینگ یا مربی گری یعنی:

  • ✨مکالمه ای که به یادگیری کمک می کند.
  • ✨فرآیندی که فرصت هایی را برای بهبود و تغییر فراهم می کند.
  • ✨راهکاری که کمک می کند بهترین راه حل را پیدا کنند.
  • ✨مجموعه ای از ابزارها و روش ها که فرآیند یادگیری را پشتیبانی می کند.

تعریف دیگری کوچینگ (مربی گری):

هنر تسهیل کارایی، یادگیری و توسعه ی یک فرد دیگر را کوچینگ می گویند اما یادتان باشد در این تعریف، کلید واژه اصلی کوچینگ کلمه ی تسهیل است.

فرض اصلی این است که راهنمائی شونده، توانایی درک مطالب را از طریق خودش دارد و کوچ یا مربی؛ پتانسیل نهفته را استخراج می کند. یک کوچ یا مربی کسی است که به دیگری کمک می کند تا چیزی را یاد بگیرد که در حالت معمول، آهسته تر و نامطلوب تر یاد می گرفت یا اصلاً یاد نمی گرفت.

پیشینه ی کوچینگ چیست؟

کوچینگ یا مربی گری رشته ی جدید علمی نیست که به یکباره و ناگهانی به وجود آمده باشد. کوچینگ احتمالاً باید به اندازه ی برگزاری اولین مسابقه تیراندازی در عصر حجر قدمت داشته باشد.

با این حال در دهه ی اخیر بوده است که واقعاً می توان مفهوم کوچینگ را در زمینه ی کسب و کار و خارج ازمحیط ورزشی یا گود مسابقات دید.کوچینگ یا مربی گری همیشه بخشی طبیعی از زندگی هر فردی و در هر جایی بوده است. زمانی که میلیون ها پدر و مادر در هر جایی از دنیا بچه های خود را بی قید و شرط دوست دارند و از آنها به شکل سالم حمایت می کنند،

از کوچینگ استفاده می کنند و یا وقتی صدها هزار نفر از رهبران بزرگ و موفق می دانند که چگونه کارمندان خود را رشد دهند، آن هم نه با اعمال زور و قدرت بلکه با باور کردن آنها، به چالش کشاندنشان، حمایت از آنها و دادن بازخوردهای مثبت و منفی به آنها، در واقع از کوچینگ استفاده می کنند.

حوزه ی مربی گری یا کوچینگ در اوایل دهه ی ۱۹۸۰ آغاز شد.

پیش از ابداع واژه ی کوچینگ (مربی گری)، افراد فعال در این عرصه برای اشاره به خودشان از عناوینی نظیر مربی، مشاور، راهنما و گاهی از واژه ی دستیار استفاده می کردند.اکنون حرفه کوچینگ به خوبی شناخته شده و شغل معتبری تلقی می شود و گفته می شود، این حرفه طی سال های آتی به صنعت شماره دو در حال رشد تبدیل خواهد شد.

ریشه های کوچینگ

لغت کوچ یا مربی به گفته ی استرن و ونزل ابتدا در محیط ورزشی به کار رفته سپس در محیط های آموزشی و پس از آنها در سایر محیط ها از جمله سازمان ها مطرح گردیده است  لذا بدیهی است که این مفهوم در مسیر تکاملی خود همواره وامدار ورزش و تربیت بدنی باشد و شاید به همین علت در ادبیات غربی ابعاد کوچینگ (مربی گری ) عمدتاً بر اساس مولفه ها و عوامل متأثر از ورزش بنیان گذاری گردیده و می توان گفت این الهام بخشی کوچینگ ورزشی در سازمان ها کمتر در سطوح استراتژیک سازمانی مورد توجه بوده و به تازگی مطرح گردیده است.

استرکان وجه ارتباطی میان کوچینگ ورزشی و کوچینگ کسب و کار را بدین گونه عنوان می کند:

از نظر استرکان، مهارت های ورزشی معمولاً منعطف و نرم و توانمندساز هستند به علاوه در محیط های ورزشی مسئولیت پذیری بالاست و ملاک عمل کار تیمی و تیم سازی است و به گفته ی زیگمانت از دیگر خاصیت های مهم ورزش برای سازمان ها، توسعه ی تلاش برای برنده شدن است. ویژگی های ورزش خوب شامل؛ احترام، سخت کوشی، افتخار، صداقت، کار تیمی، بردباری، تعصب به کار جمعی، نگرش مثبت، حق شناسی، مصالحه، اخلاقیات، اعتماد و مسئولیت می شود.

نتیجه:

پس کوچینگ یا مربی گری فقط محدود به زمینه ی ورزشی نیست ودر دهه ی اخیر خارج از محیط ورزشی و در زمینه های کسب و کار راه پیدا کرده است به عبارتی ، کوچینگ (مربی گری) به طور گسترده و به معنای امروزی از کوچینگ ورزشی الهام گرفته است.

کوچینگ همیشه بخشی طبیعی از زندگی هر فردی و در هر جایی بوده است به عبارتی حتما نباید در نقش کوچ یا مربی قرار بگیریم، در هر نقشی می توانیم کوچینگ را به کار ببریم.

کوچینگ هنر تسهیل کارایی، یادگیری و توسعه ی یک فرد دیگر است. کوچینگ مجموعه ای از ابزارها و روش هایی است که فرآیند یادگیری را حمایت و پشتیبانی می کند. در ابتدا، با آگاهی از مفهوم  کوچینگ میتوانیم آن را عملی کنیم.

 مقاله کوچینگ چیست را بشنوید

4 توصیه مهم در مسیر موفقیت

4 توصیه مهم در مسیر موفقیت

معمولاً برای تکمیل هر فرآیندی، توصیه ها و پیشنهاداتی خردمندانه به ما کمک می کنند. مسیر موفقیت هم راهی است که هر فردی برای پیش رفتن به سوی کمال در این مسیر، نیازمند توصیه ها و پیشنهاداتی است.

خود را در نظر بگیرید که به قصد خرید، وارد فروشگاه می شوید حتی زمانی هم که بلاتکلیف و سر در گم نیستید ومی دانید دقیقاً چه چیزی می خواهید و تکلیفتان روشن است، با این حال وجود فروشنده ای که برای شما توصیه هایی به جا و مناسب دارد، فرآیند خرید شما را با رضایت کامل، تکمیل می کند.

به عبارتی توصیه هایی مناسب و خردمندانه درموفقیت، ما را با مسیرِ هموارتر و همچنین رضایت بخش تری رو به رو می کند.

در این مقاله سعی داریم به ارائه ی ۴ توصیه ی مهم  در مسیر موفقیت بپردازیم.

سرفصل ها:

  • در مسیر موفقیت سعی کنید با خودتان ملاقات کنید
  • برای دستیابی به موفقیت مطالعه کنید
  • قبل از پذیرفتن، تفکر معنادار داشته باشید
  • کار مورد علاقه تان را انجام دهید

 

در مسیر موفقیت سعی کنید با خودتان ملاقات کنید

مهم است که زمانی را تنها باشیم و فرصتی برای تفکر پیدا کنیم، تفکر در مورد رابطه با خود. وقت صرف کردن برای ملاقات با خویشتن، سرمایه گذاری بسیار خوبی در مسیر موفقیت است که گاهی پاداش عالی را نصیب ما می کند.

این تمرین به خصوص برای کسانی که نمی توانند تنهایی را تحمل کنند، عالی است. زمانی که نتوانیم اوقاتی را برای ملاقات با خود بگذرانیم نمی توانیم حتی شنونده و هم صحبت خوبی برای دیگران باشیم. وقتی با خود ملاقات می کنیم روز به روز درک بهتری از خود و همچنین انسانیت پیدا می کنیم و این عامل سبب هموارشدن مسیر موفقیت ما می شود.

حواسمان باشد ملاقات با خود به معنای انزوا و گوشه نشینی نیست  بلکه اوقاتی را در زندگی برای ملاقات با خود و خلوت داشته باشید و به عنوان انسانی تعادل یافته نمود پیدا کنید.

 

در مسیر موفقیت سعی کنید با خودتان ملاقات کنید

برای دستیابی به موفقیت مطالعه کنید

در روز، زمانی را به مطالعه اختصاص دهید البته نه برای جمع آوری اطلاعات و دانش. لازم نیست به طور افراطی فقط به مطالعه بپردازید، همین که خود را ازطریق مطالعه در مسیر آگاهی قرار دهید کافی است. برای اینکه بر پایه ی آگاهی، عملکردهای خود را بنا کنید، به مطالعه بپردازید.

برای دستیابی به موفقیت لازم است چگونگی انجام کارها را یاد بگیرید و برای یاد گرفتن چگونگی ها لازم است مطالعه کنید. یادمان باشد این ما هستیم که انتخاب می کنیم چگونه ذهن و روح خود را تغذیه کنیم. مطالعه به روش صحیح یکی از تغذیه های مناسب برای ذهن است.

قبل از پذیرفتن، تفکر معنادار داشته باشید

روان پزشک مشهور ویکتور فرانکل، که در جنگ دوم جهانی سال ها در اردوگاه های مرگ نازی ها به سر می برد، در کتاب انسان در جستجوی معنا تلاش کرد تا آنچه را زندانبان از او می خواستند، فکر کند، فکر نکند.

قرار نیست مثل همه فکر کنیم، از متفاوت بودن و معنادار بودن اندیشه های خود نترسید. فکر کردن بزرگ ترین عملکردی است که می توانید داشته باشید. در هر فرصتی از این توانمندی استفاده کنید. اندیشه مقدمه هر چیزی در زندگی شماست.

این بار که کسی به شما پیشنهادی می دهد، به جای این که فوراً آن را بپذیرید، فکر کنید و از خود بپرسید؛ آیا این پیشنهاد کیفیت زندگی شما را بهتر می کند.

در این جا به تمرین عالی دیگری برای استحکام بخشیدن به منطق و استدلال شما می رسیم. از این عادت بهره بگیرید تا به آنچه می خواهید برسید. قلم و کاغذی بردارید. در بالای کاغذ چیزی را که مدت هاست می خواهید اما در گذشته برای رسیدن به آن اقدام جدی نکرده اید، بنویسید.

به این فکر کنید چگونه بدون آن که حق دیگران را پایمال کنید، می توانید آن را به دست آورید. کاری به این نداشته باشید که چرا آنچه را می خواهید نمی توانید به دست آورید.

این تمرین بسیار ساده است اما به ندرت کسی آن را انجام می دهد.اغلب اشخاص به آنچه نمی خواهند فکر می کنند. فکر کنید و عمیق بیندیشید. این گونه قدرت استدلال شما افزایش می یابد. ناپلئون هیل می گوید: در ذهن انسان هزاران فکر جاری است اما تا زمانی که قلم و کاغذی برندارد و آن ها را یادداشت نکند،متوجه آنها نمی شود.

 

قبل از پذیرفتن، تفکر معنادار داشته باشید

کار مورد علاقه تان را انجام دهید

دکتر آبراهام مازلو؛ روان پزشک انسان گرا، عمری را به مطالعه اشخاص خودشکوفا اختصاص داد، او جزء معدود کسانی بود که بیشتر بهره برداری را از توانمندی بالقوه ی خود داشت. بررسی های مازلو نشان داد که این اشخاص چند وجه مشترک دارند. از آن مهم تر، کاری را می کردند که آن را ارزشمند و مهم ارزیابی می نمودند.

آنها کار را لذت بخش ارزیابی می کردند و تفاوت چندانی میان بازی و کار برایشان وجود نداشت. مازلو معتقد بود که برای رسیدن به خودشکوفایی و موفقیت ، نه تنها کاری که مهم می پندارید، انجام دهید بلکه آن کار را باید به خوبی انجام دهید و از آن لذت ببرید.

همچنین معتقد بود انجام کار مورد علاقه به بهترین شکل، ارزش هایی دارد وافرادی که این عامل را مهم می پندارند در مسیر موفقیت به خوبی پیش می روند. ارزش های آنها از سوی جامعه به آنها تحمیل نشده است. پدر و مادر و دیگر اشخاص مهم در زندگی شان این ارزش ها را به آنها نداده اند. یافته های مازلو بسیار مهم اند و به شما کمک می کنند تا به بهترین حد زندگی خود و هم چنین موفقیت برسید.

  • آیا شما برای خود ارزش هایی دارید؟
  • آیا خود شما این ارزش ها را پذیرفته اید؟
  • آیا به نظر شما کارتان ارزشمند است؟ مهم است؟
  • آیا به اعتقاد شما کارتان لذت بخش است؟

اگر به این سوالات جواب مثبت ندهید شاید لازم باشد که در زندگی خود تغییرات جدی دهید. زندگی شما مهم است اما زندگی کوتاه و کم دوام می باشد. هر چه بیشتر پا به سن بگذارید به کوتاهی و اهمیت زندگی بیشتر پی می برید. شما از توانایی هایی برخوردارید که می توانید همه ی کارهایتان را به خوبی انجام دهید.

 

کار مورد علاقه تان را انجام دهید

 

نتیجه:

پس در هر فرآیندی ما به توصیه هایی مهم و مناسب جهت تکمیل و بهبودی نیاز داریم.

از توصیه های مهم در مسیر موفقیت عبارتند از؛

سعی کنید با خودتان ملاقات کنید

مطالعه کردن جهت عملکرد بهتر نه صرفاً جمع آوری دانش

قبل از پذیرفتن هر کاری، تفکر معنادار داشته باشید

کار مورد علاقه تان را انجام دهید

درست است که این موارد توصیه هایی اختیاری هستند اما آنها را دست کم نگیرید، قطعاً عملی کردن این توصیه ها، مسیر موفقیت ما را هموارتر و لذت بخش تر می سازد.

مهارتی کلیدی در رهبران موفق

مهارتی کلیدی در رهبران موفق

زمانی که ویژگی های یک رهبر را مشاهده می کنیم، البته باید یک ویژگی به کلمه ی رهبر اضافه کنم، زمانی که با یکی از  رهبران موفق رو به رو می شویم ممکن است با خود بگوییم؛ چگونه این تعداد کارکنان یا گروه را به طرز موفقیت آمیزی راهبری می کند؟

چگونه می داند با هر تیپ شخصیتی چگونه رفتار کند؟

چه مهارتی به طور کلیدی و بیش از همه باعث وجه تمایز میان رهبران موفق و ناموفق شده است؟؟؟؟؟؟

در این مقاله قصد داریم به مهارتی کلیدی در رهبران موفق بپردازیم.

سرفصل ها:

  • 💢مهارت کلیدی رهبران موفق چیست؟

  • 💢توانایی شناسایی آدم ها برای یک رهبر موفق جهت کار کردن با آنها

  • 💢رهبران موفق با آدم های مختلف چگونه کار می کند؟

  • 💢رهبران موفق چگونه دیگران را به سطح بالاتر می برد.

💢مهارت کلیدی رهبران موفق چیست؟

برای مهارت های کنار آمدن با کارکنان چه بهایی قائل هستید؟

از مدیران موفق شرکت های بزرگ بپرسید که برای موفق شدن  در کار رهبری به چه ویژگی هایی نیاز است تا به شما بگویند در زمینه ی رهبری، کار کردن با کارکنان مهم است.

با کارفرمایان مختلف مصاحبه کنید و از آنها بپرسید وجه تمایز میان مدیران موفق و مدیران ناموفق چیست تا به شما بگویند که مهارت کار کردن با دیگران مهم ترین وجه تمایز است.

با فروشندگان ارشد و برجسته صحبت کنید و از آنها بشنوید که می گویند داشتن علم و شناخت درباره ی اشخاص مهم تر از داشتن علم و شناخت درباره ی کالاست.

با معلمان، تجار، مباشرین کارگاه ها، صاحبان تجارت های کوچک و دیگران صحبت کنید و از آنها بشنوید که داشتن مهارت هایی درباره ی کارکنان و اشخاص مهم ترین عامل موفقیت است.

داشتن مهارت های مردمی حرف اول را می زند. اگر بتوانید نظر موافق دیگران را جلب کنید می توانید به موفقیت برسید.

💢توانایی شناسایی آدم ها برای یک رهبر موفق جهت کار کردن با آنها:

سال ها روان شناسان بر آن بوده اند که اشخاص را به طبقات مختلف تقسیم کنند. الا ویلر ویل کوکس در شعری به نام ((کدام یک هستید؟)) این گونه می نویسد: کسانی هستند که بالا می برند ، یا متکی می شوند.

به هر جای دنیا که بروید توده ی مردم را می بینید که به این دو دسته تقسیم شده اند و جالب اینجاست که نسبت بالابرندگان به متکی ها یک به بیست است. شما در کدام طبقه جای دارید؟ آیا از سنگینی بار کم می کنید و بالابرنده ای هستید که از فشارها می کاهد؟

یا متکی هستید و می گذارید تا دیگران در تحمل بار شما سهیم شوند و نگران شما باشند و از شما مراقبت کنند؟

این ها سؤالات خوبی هستند که باید از خود بپرسیم زیرا جواب هایمان روی روابط ما تأثیر فراوان بر جای می گذارند.

فکر می کنم ویل کوکس درست می گفت؛ اشخاص یا بر ارزش های دیگران می افزایند، از بارشان می کاهند و آنها را بالا می کشند، یا از ارزش هایشان می کاهند، فقط به خودشان می اندیشند و دیگران را به زیر می کشند.

💢رهبران موفق با آدم های مختلف چگونه کار می کند؟

در زمینه ی رهبری با چهار گونه از مردم رو به رو هستیم که لازم است یاد بگیریم با هر گونه چه برخورد و رفتاری داشته باشیم:

۱.بعضی ها چیزی بر زندگی می افزایند پس از آنها لذت می بریم؛

بسیاری از مردم دنیا آرزوی کمک کردن به دیگران را دارند، اینها افزایندگان هستند. این ها زندگی دیگران را خوشایندتر می کنند. اینها همان بالابرندگانی هستند که ویل کوکس در شعری که خواندید به آنها اشاره می کند.

دی.ال. مودی این گونه مردم را نصیحت میکند: هر چه می توانید به هر تعدادی از مردم که می توانید به هر طریقی که می توانید و تا زمانی که می توانید خوبی کنید. مودی یک افزاینده بود. اشخاصی که به ارزش های دیگران اضافه می کنند همیشه این کار را به عمد و قصد انجام می دهند.

این را از آن جهت می گوییم که افزودن بر ارزش دیگران مستلزم آن است که کسی چیزی از خود مایه بگذارد و این به ندرت به طور تصادفی اتفاق می افتد.

جان.سی.مکسول تعریف می کند: من تلاش می کنم که یک افزاینده باشم. من مردم را دوست دارم و می خواهم به آن ها کمک کنم، هدفم این است که دوست دیگران باشم.

به تازگی مدیر عامل یک شرکت بزرگ از من دعوت کرد تا برای کارکنانش درباره ی رهبری حرف بزنم. وقتی این کار را کردم او به قدری نسبت به من خودش را مدیون می دانست که خواست خدمتی به من بکند. یکی از روزها در حالی که در دفتر کارش نشسته بودیم به من گفت: ((جان، از کاری که برای ما کردی خوشحالم. حالا بگو من برای تو چه می توانم بکنم؟))

جواب دادم:(( لازم نیست کاری بکنی.)) البته شرکت او دستمزد سخنرانی مرا پرداخت کرده بود و من هم از تجربه ای که با آنها داشتم راضی بودم. کارکنان او اشخاصی فهیم و مشتاق یادگیری بودند. اما او گفت:((این چه حرفی است که می زنی؟هر کس چیزی می خواهد. تو چه می خواهی؟))

در جوابش گفتم:((آیا همه به یک دوست خوب احتیاج ندارند؟ کسی که چیزی از آنها نخواهد؟ من می خواهم در شمار این دوستان باشم.)) خنده ای کرد و گفت:((بسیار خُب، تو دوست خوب من خواهی بود.))

فرانک تایگر، نویسنده، می گوید: ((دوستی دربرگیرنده ی گوش شنوا، دلی فهیم و دستی یاری دهنده است.)) این همان چیزی است که من می خواهم به دوستم بدهم.

۲.بعضی ها از زندگی چیزی می کاهند پس آنها را تحمل می کنیم؛

ویلیام شکسپیر می نویسد:((دوست باید مشکلات دوستش را تحمل کند اما بروتوس سبب می شود مشکلات من بیش از آنچه هستند متجلی شوند.)) این کاری است که کاهندگان انجام می دهند. آن ها از بار ما نمی کاهند و بر فشار باری که داریم می افزایند.

نکته ی تأسف برانگیز در مورد کاهنده ها این است که کارشان معمولاً از روی عمد و قصد نیست. اگر ندانید چگونه بر داشته های دیگران بیفزایید، از آنها چیزی کم می کنید.

در روابط با دیگران گرفتن کار ساده ای است. دادن به مراتب دشوارتر است. می توان این را با ساختن یا خراب کردن مقایسه کرد. برای ساختن یک صندلی زیبا به یک نجار فعال و ماهر نیاز است، اما در هم شکستن صندلی به هیچ مهارتی احتیاج ندارد.

۳.بعضی ها چیزی را در زندگی ضرب می کنند پس برایشان ارزش قائل هستیم؛

هر کسی که  بخواهد می تواند یک افزاینده شود. کافی است این میل در ما وجود داشته باشد که بخواهیم بر ارزش های دیگران بیفزاییم. این همان مطلبی است که جرج کرین می خواست آن را به شاگردان خود آموزش دهد. اما برای رسیدن به سطحی دیگر در رابطه با دیگران و تبدیل شدن به یک ضریب باید عمد و قصد داشت و از مهارت و راهکار ویژه ای برخوردار بود. هر چه استعداد و منابع یک شخص بیشتر باشد توانایی او برای یک ضریب شدن افزایش می یابد.

شما هم احتمالاً در زندگی خود این اشخاص را دارید که می خواهند هر طور شده به شما کمک کنند تا به موفقیت بیشتری برسید.

اگر کسانی را می شناسید که در زندگی شما نقش آفرین بوده اند، دقایقی وقت بگذارید به آنها زنگ بزنید یا برایشان نامه بنویسید و از نقشی که در زندگی شما ایفا کرده اند، تشکر کنید.

۴.بعضی ها چیزی را در زندگی تقسیم می کنند پس از آنها اجتناب می کنیم؛

تقسیم کننده ها کسانی هستند که شما را به زیرزمین می کشند و به عبارت دیگر شما را تا حدی که بتوانند تنزل می دهند.

آنها شبیه مدیر عامل شرکتی هستند که به مدیر کارکنان خود دستور می دهد در شرکت جستجو کند تا کسی را بیابد که بتواند جایگزین او شود و بعد او را از شرکت اخراج می کند. تقسیم کننده ها به شدت مخرب هستند زیرا بر خلاف تفریق کننده ها، اقدام منفی آنها معمولاً عمدی است. آنها از اینکه حال دیگران را از آنچه هست بدتر کنند شاد می شوند. در نتیجه به روابط آسیب می رسانند و زندگی دیگران را خراب می کنند.

💢 رهبران موفق چگونه دیگران را به سطح بالاتر می برد؟

من معتقدم در اعماق وجود هر کَسی حتی منفی ترین اشخاص، چیزی هست که می خواهد یک اعتلا دهنده باشد.

همه ی ما می خواهیم تأثیر مثبتی بر زندگی دیگران بگذاریم و می توانیم چنین کاری بکنیم. اگر می خواهید دیگران را بالا بکشید و چیزی بر زندگی آنها بیفزایید، نکات زیر را به کار ببرید؛

✨از تشویق های روزانه استفاده کنید.

سِنِکا، فیلسوف رومی، می گوید: ((در هر جایی که انسانی وجود داشته باشد فرصتی برای مهربانی وجود دارد.)) اگر می خواهید دیگران را بالا بکشید به توصیه ی جرج کرین گوش فرا دهید. دیگران را تشویق کنید و این کار را همه روزه انجام بدهید

 

✨به کمک کردن واقف باشید.

کارهای کوچکی که همه روزه انجام می دهید بیش از حدی که فکر می کنید روی دیگران تأثیر می گذارد. یک تبسم و نه یک اخم می تواند روز کسی را شاد کند. یک کلمه از روی مهر و محبت، به جای انتقاد می تواند روحیه ی کسی را بهتر کند و مانع از تیره روزی او بشود.شما از قدرتی برخوردارید که حال و روز اشخاص را بهتر یا بدتر بکنید.

نزدیک ترین اشخاص به شما تحت تأثیر حرف ها و اعمال شما قرار می گیرند. از این قدرتی که دارید عاقلانه استفاده کنید.

✨در محیط منفی اثر مثبت ایجاد کنید.

مثبت بودن در موقعیت و محیط مثبت یا خنثی یک مطلب است و وسیله ی تغییر بودن در یک محیط منفی مطلبی دیگر. با این حال این کاری است که بالابرنده ها سعی بر انجام دادن آن دارند. گاه به کلامی محبت آمیز و گاه به یک اقدام نیاز است و در مواقعی هم خلاقیت می خواهد.

بن فرانکلین در زندگی نامه اش به موضوعی در ارتباط با تأثیرگذاری مثبت در یک محیط منفی اشاره می کند. در سال ۱۷۶۳ سِمَتی را در مجلس به فرانکلین پیشنهاد کردند. فقط یک نفر در مقام مخالفت با این پیشنهاد حرف زد. او مرد با نفوذی بود که فرانکلین را دوست نداشت.

فرانکلین می نویسد: ((شنیدم که او در کتابخانه اش کتاب بسیار کمیابی را دارد. برایش یادداشتی فرستادم و از او درخواست کردم آن کتاب را مدتی به من قرض بدهد.)) مرد مورد اشاره از اینکه فرانکلین از او درخواستی کرده بود خوشحال شد و کتاب را به فرانکلین قرض داد. این دو گونه تبدیل به دوستانی برای همه ی مدت عمر شدند.

 

✨بدانید که زندگی نمایشگاه لباس نیست.

نقل و قولی هست که می گوید: ((من انتظار ندارم بیش از یک بار به این دنیا بیایم. از این رو هر کار خوبی را که برای همنوعانم می توانم بکنم به من نشان دهید تا آن را انجام بدهم. نگذارید در این مهم غفلت کنم زیرا از این معبر بیش از یک بار عبور نخواهم کرد.)) اشخاصی که دیگران را بالا می کشند تا فردا صبر نمی کنند، منتظر روز بهتری نمی مانند تا به دیگران کمک کنند.

آنها همین حالت دست به کار می شوند. هر کسی می تواند دیگران را بالا بکشد. مجبور نیستید که ثروتمند باشید تا بتوانید این کار را بکنید. نیازی به نابغه بودن ندارید. مجبور نیستید همه ی کارها را یک جا انجام دهید. اجازه ندهید روزی بگذرد و شما کاری انجام ندهید. در این صورت روابط شما تغییر می کند و درهای بیشتری به رویتان گشوده می شود.

نتیجه:

بنابر آن چه گفته شد یکی از مهارت های کلیدی و همچنین مهم ترین وجه تمایز میان رهبران موفق و ناموفق، مهارت کار کردن با دیگران است.

به عبارتی یک رهبر موفق برای اینکه با دیگران کار کند و ارتباط مؤثری داشته باشد یا به بیانی ارتباطاتش را مدیریت کند باید مراحلی را بگذراند؛ باید نسبت به دسته بندی آدم ها شناخت داشته باشد و بداند با هر یک از آنها به چه شیوه ای و چگونه رفتار کند و از همه مهم تر یک رهبر موفق باید بتواند نقش بالابرنده داشته باشد یعنی بتواند دیگران را از طریق شیوه هایی خردمندانه به سطح بالا ببرد.

رهبری و موفقیت

رهبری و موفقیت

برای دستیابی به موفقیت در سطح بالا لازم است چه ویژگی بارزی را در خود تقویت کنیم؟

چگونه می توان رهبری موفق شد؟

رهبران موفق چگونه راهبر می شوند؟

آیا در رهبری خود موفق هستید؟

ارتباط میان رهبری و موفقیت چیست؟

برای موفق شدن لازم است که رهبری را یاد بگیریم حتی اگر در جایگاه و سمت رهبری نباشیم. در ابتدا لازم است خود را و سپس دیگران را به سمت موفقیت رهبری کنیم.

به عبارتی اگر بخواهیم به موفقیت در سطح بالا دسترسی پیدا کنیم، نیازمند به پرورش و تقویت ویژگی رهبری هستیم.

در این مقاله قصد داریم به ارتباط میان رهبری و موفقیت بپردازیم.

چگونه رهبری کردن را بیاموزیم

سازمان های بالنده همیشه دنبال اشخاص مناسبی می گردند که آن ها را به سطح بالاتری ارتقا دهند. از کجا می فهمند کسی برای این جهش کردن واجد شرایط است؟

به کاری که در حال حاضر می کند بها می دهند. باید برای کاری که در این لحظه انجام می دهید از توانمندی کافی برخوردار باشید. اگر در جایی که هم اکنون هستید موفق باشید، موقعیتی پیدا می کنید که رشد کنید و ترفیع بگیرید.

برای اینکه ترقی کنید رهبری کردن را بیاموزید، در حالی که تلاش می کنید تا موفق ترین کسی که می توانید بشوید، نکات زیر را در نظر داشته باشید:

 

چگونه رهبری کردن را بیاموزیم

رهبری سفری است که از جایی که شما در آن قرار دارید شروع می شود نه جایی که می خواهید در آنجا باشید

چندی پیش در حالی که رانندگی می کردم، اتومبیلی که در سمت چپ من بود سعی کرد به خط سمت راست بپیچد که باعث ایجاد یک سانحه شد. خوشبختانه توانستم از سرعت خود بکاهم و از شدت حادثه کم کنم، کیسه های هوای داخل اتومبیل باز شدند اما هر دو اتومبیل آسیب جدی دیدند.

اولین چیزی که پس از توقف و نگاهی به اطراف انداختن، دیدم این بود که کامپیوتر اتومبیل که موقعیت جغرافیایی مرا نشان می داد کاملاً سالم بود. برای لحظه ای به آن نگاه کردم. کامپیوتر طول و عرض جغرافیایی ای را که در آن قرار داشتم نشان می داد. و بعد به نظرم رسید که بله، البته که باید این گونه باشد!

اگر به زحمت افتاده و به کمک احتیاج داشته باشید، اولین چیزی که کارکنان کمک های اضطراری می خواهند بدانند نقطه ای است که شما در آن قرار دارید. تا ندانید در کجا هستید نمی توانید جایی بروید.

رهبری هم با این موضوع تفاوتی ندارد، برای اینکه بدانید به کجا می خواهید بروید، باید بدانید که کجا هستید.

کن روزنتال، ورزش نویس، می گوید: (هر بار بخواهید دوباره رشد کنید، احساس می کنید در قعر نردبان دیگری قرار دارید.)

باید به مسئولیت هایی که در حال حاضر دارید فکر کنید نه به مسئولیت هایی که دوست دارید زمانی داشته باشید. هرگز کسی را ندیدم که روی دیروز خود متمرکز شده باشد و فردا به موفقیت برسد.

مهارت های رهبری یکسان هستند اما محل بازی تغییر می کند

اگر ارتقای درجه گرفتید فکر نکنید از آنجایی که دفتر جدید شما چند متری با دفتر قبلی شما فاصله دارد، تفاوت به اندازه ی همین چند متر است. وقتی سطح جدیدی از رهبری (ارتقای درجه) پیدا می کنید کیفیت کارتان باید بی درنگ بهتر شود.

بدون توجه به اینکه در چه سطحی قرار دارید به مهارت های رهبری در آن سطح احتیاج دارید. هر سطح بالاتر به مهارت بیشتری احتیاج دارد. ساده ترین جایی که می توانید این را ببینید در ورزش است.

رفتن از تیم محله به تیم دبیرستان دشوار نیست اما رفتن از تیم دبیرستان به تیم دانشکده کار هر کسی نیست. باید در سطحی که هم اکنون در آن قرار دارید قوی شوید تا بتوانید به سطح بعدی برسید.

مسئولیت های بزرگ پس از آنکه مسئولیت های کوچک تر را به خوبی انجام دادید به شما داده می شوند

جان .سی مکسول تعریف می کند: وقتی در یک همایش درس می دهم یا در جلسه ای برای امضای کتاب شرکت می کنم، بعضی ها به من می گویند آنها هم دلشان می خواهد کتاب بنویسند.

می پرسند: (چگونه باید شروع کنم؟) از آنها می پرسم: (در حال حاضر چقدر مطلب می نویسید؟)

بعضی ها به مقالاتی اشاره می کنند. بعضی دیگر درباره ی قطعاتی که می نویسند حرف می زنند. من آنها را تشویق می کنم و بعضی هم کمی سرخ می شوند و می گویند: (تا به حال مطلبی ننوشته ام.)

به این اشخاص توصیه می کنم: (پس باید نوشتن مطلب را شروع کنید.) رهبری هم به همین شکل است. باید از کم و پایین شروع کنید و به تدریج اوج بگیرید. کاری را که لازم است انجام دهید، بعد کاری را که امکان پذیر است انجام بدهید. ناگهان متوجه می شوید که کاری غیر ممکن می کنید.

همه ی رهبران خوب از همان جایی که هستند شروع می کنند. ناپلئون می گوید: (بزرگ ترین فتح و پیروزی، پیروز شدن بر خودمان است.) تا به حیاط خلوت خانه تان مسلط نشده اید در اندیشه ی غلبه بر دنیا نباشید.

رهبری کردن در سطح فعلی سابقه ی شغلی شما را برای رسیدن به سطح بعدی تدارک می بیند

وقتی برای اولین بار به ملاقات یک پزشک می روید، اغلب درباره ی شما و خانواده تان سؤالات مختلفی از شما می شود. در واقع درباره ی آنها بیشتر از خودتان سوال می کنند. چرا؟

زیرا سابقه و تاریخچه ی خانوادگی بیش از هر چیز دیگری سلامتی شما را مشخص می کند. وقتی موضوع به موفقیت در رهبری کشیده می شود، باز هم سابقه ی کارتان مطرح می گردد. مهم این است که در این لحظه ی به خصوص کارتان را با چه کیفیتی انجام می دهید. من وقتی با کسی برای استخدام مصاحبه می کنم ۹۰ درصد پرسش هایم درباره ی سابقه ی کاری اوست.

اگر می خواهید به سطح بالاتری از رهبری برسید باید سعی کنید کارتان را در لحظه ای که در آن قرار دارید به نحو مطلوب انجام دهید. فقط در این صورت است که سابقه ی خود را برای کار بعدی به خوبی تدارک می بینید.

 

رهبری کردن در سطح فعلی سابقه ی شغلی شما را برای رسیدن به سطح بعدی تدارک می بیند

وقتی بتوانید داوطلبان را به خوبی رهبری  کنید، می توانید تقریباً هر کسی را رهبری کنید

در یک همایش یکی از مدیران شرکت ها پرسید: (چگونه می توانم از جمع کوچکی از رهبران، بهترین رهبر را انتخاب کنم؟ باید دنبال چه بگردم؟)

چیزهای زیادی نشان می دهند که آیا کسی توانمندی رهبری کردن را دارد یا ندارد. (توانایی جامه ی عمل پوشاندن به کارها، مهارت های مردمی قدرتمند، پنداره، میل و خواسته، مهارت های حل مسئله، نظم و انضباط شخصی و اخلاق کاری قدرتمند) اما در این میان یک نکته است که بیشترین اهمیت را دارد. از آن ها بخواهید یک گروه داوطلب را رهبری کنند.

اگر می خواهید توانایی رهبری خود را آزمایش کنید، یک گروه داوطلب را رهبری نمایید. می پرسید چه نکته ی متفاوتی در این کار وجود دارد. اگر نتوانید برای آنها به اندازه ی کافی چالش ایجاد کنید، سرد می شوند و علاقه شان را از دست می دهند. اگر به آنها بیش از اندازه فشار بیاورید شما را ترک می کنند. اگر نتوانید پنداره ی خود را به آنها مخابره کنید، نمی دانند به کجا می روند و اصولاً چرا این کار را می کنند.

نتیجه:

بنابراین لازمه ی موفقیت در سطح بالا، تقویت ویژگی رهبری است، پس باید بدانیم که رهبری چیست و چگونه آن را یاد بگیریم و ارتقاء دهیم.

رهبری یک سمت نیست بلکه یک عمل و اقدام است. اقدام کردن و کاری صورت دادن و کمک کردن به دیگران، تا آنها هم با تلاشی هماهنگ همین کار را بکنند، جوهره ی رهبری است. این کارها را در جایی که هستید بکنید و مطمئن باشید دیر زمانی در این مکان باقی نخواهید ماند.

زندگی نامه مارتین سلیگمن

زندگی نامه مارتین سلیگمن

سرفصل ها:

  • 💢پدر درماندگی آموخته شده کیست؟

  • 💢مصاحبه با دکتر مارتین ای پی سلیگمن

  • 💢آثاردکتر مارتین سلیگمن

 

💢پدر درماندگی آموخته شده کیست؟

مارتین سلیگمن در ۱۲ آگوست ۱۹۴۲ در شهر آلبانی از ایالت نیویورک چشم به جهان گشود.

کسی، حتی پزشکی که این نوزادِ وارونه نگه داشته شده را برای نفس کشیدن به گریه انداخت، نمی دانست که او ابداع گر نظریه ای در روان شناسی خواهد شد که تلاش می کند گریه های بسیاری را پایان بخشد.

از زندگی مارتین در دوران کودکی و نوجوانی اطلاعات زیادی در دست نیست که شاید دلیل آن این باشد که مارتین به اصل این جا و اکنون اعتقاد راسخ دارد.

مارتین در خانواده ای مذهبی رشد یافت و این باورهای مسیحی مذهبی را تا امروز حفظ کرده است. در بسیاری از کتاب هایی که پروفسور سلیگمن نگاشته می توان رد پای مذهب را دید.

تفاسیر او از انجیل بسیار عمیق هستند و او علاقه دارد تا مسائل مربوط به نظریه اش را با کمک کتاب مقدس بیان کند.

رویکردی که سلیگمن به وجود آورده، دیدگاهی شناختی است با یک محتوای مشخص بدون درون نگری های روانکاوانه و غیرقابل توجیه مثل عقده اودیپ.

با مروری بر کتاب خوش بینی آموخته شده، شما تصویر دانشمندی را شاهد هستید که جرأت مقابله با رویکرد غالب زمان خود یعنی رفتارگرایی را آن هم در حضور بزرگان این رشته مثل بی اف اسکینر به خود راه داده و در یک همایش بزرگ در دانشگاه آکسفورد آن را (رفتارگرایی) زیر سؤال می برد و از پدیده ای سخن می گوید با نام درماندگی آموخته شده، چیزی که شاید پوزخند نابغه ی روان شناسی رفتاری یعنی اسکینر را در پی داشته…!

می توان تصور کرد که بیان این نکته که تفسیر یک شوک غیر قابل کنترل در حیوان موجب بی عملی و درماندگی او شده به چه زمزمه ها و نگاه هایی از جانب رفتارگرایان منتهی گردیده است.

پسر ناخلف دنیای روان شناسی شانس زیادی داشت که چون یونگ که مورد غضب فروید واقع گردیده به نفرین ابدی رفتارگرایان دچار نگردید!….

 

سلیگمن زمانِ درماندگی آموخته شده، با سلیگمنِ زمان خوش بینی آموخته شده یک تفاوت اساسی با هم دارند و آن هم یک تغییر نگاه به پدیده ای یکسان است. در واقع سلیگمن به یک مهندسی معکوس رسیده و از نگریستن به یک پیامد منفی مثل افسردگی به یک راهکار پیش گیرانه به نام خوشبینی آموخته شده دست یافته است.

وی هم اکنون رفته رفته به یک وزنه سنگین در دنیای روان شناسی پست مدرن تبدیل شده و از آمار رو به فزونی پژوهش ها، واحدهای دانشگاهی مرتبط با روان شناسی مثبت نگر و مواردی از این دست می توان اشتیاق جامعه روان شناسی به گوش دادن و خواندن آثار این دانشمند بزرگ را لمس کرد.

مارتین سلیگمن علاقه مندی حرفه ایش را روی موضوع هایی متمرکز ساخته که موجب بروز تفاوت های بنیادین وی نسبت به سایر نظریه پردازان گردیده است.

دکتر سلیگمن را می توان از روی فعالیت هایش بر روی روان شناسی مثبت نگر، درماندگی آموخته شده، افسردگی و خوش بینی و بدبینی شناخت.

او به تازگی به سرپرستی دانشکده روان شناسی دانشگاه پنسیلوانیا برگزیده شده است. وی را می توان نویسنده پرفروش ترین کتاب های روان شناختی در هر دو زمینه ی روان شناسی علمی، بالینی و مردمی دانست.

در کارنامه حرفه ای مارتین سلیگمن می توان به حدود۲۰ جلد کتاب و ۲۰۰ مقاله در زمینه انگیزش و شخصیت دست یافت که نشان دهنده ی کارهای گسترده ی وی در دنیای روان شناسی است.

 

سلیگمن را می توان در قله های افتخار روان شناسی از ارائه یک نظریه ی هنجارشکن و انقلابی در زمینه ی افسردگی، اختلال روانی تمدن تا ریاست انجمن روان شناسی آمریکا در سال ۱۹۹۶ مشاهده کرد.

در وجود سلیگمن و با بررسی آثار و شرح حالش می توان به این موضوع پی برد که دامنه ی گسترده بررسی های وی در پرداختن به زوایای گوناگون یک موضوع یعنی افسردگی، از وی یک دانشمند متمرکز و در همان حال با اندیشه های فراخ ساخته است که در بسیاری از دانشمندان پیش از وی و حتی پس از وی چنین شهامتی مدت هاست دیگر قابل دیدن نیست.

 

در حقیقت وی را می توان نسخه ی به روز شده، شناختی، پست مدرن معتدل و انسان گرای فرویدی های غیر کلاسیکی چون آلفرد آدلر دانست.

سلیگمن در تلاش است تا یک جنبش بزرگ در زمینه روان شناسی نوین ارائه کند. با یک نگاه گذرا به روند مقاله ها، پژوهش ها و کتاب هایی که مارتین سلیگمن در طول این چند سال ارائه کرده می توان به راحتی به این نکته پی برد که سلیگمن از اندیشه های کلاسیک در روان شناسی فاصله گرفته و روان شناسی را به مرحله ی یک دگردیسی بزرگ نزدیک کرده است.

 

💢مصاحبه ای با دکتر مارتین ای پی سلیگمن

 

جاش: ابزاری که شما در کنفرانس EQ با عنوان مقابله با اندیشه های فاجعه آمیز ارائه کردید را بیشتر توضیح دهید.

مارتین: گویا ما انسان ها گرایش زیادی برای ماندن در وضعیت اشتباه داریم و مهارت لازم برای حل این مشکل، همان زیر سوال بردن است. در برنامه های خوش بینی آموخته شده، ما به مردم آموزش می دهیم که پیش از هر چیز باورهای فاجعه آمیزشان را تشخیص دهند.

برای مثال آنها ممکن است با خود بگویند ((هیچ کس مرا دوست ندارد. من هرگز در میهمانی ها خوش نگذرانده ام.))

ما به آنها توصیه می کنیم افرادی با این ویژگی های فکری منفی را یافته و به تعدیل افکار آنها بپردازند اغلب افراد در مقابله با اندیشه های فاجعه آمیز دیگران موفق تر از خودشان عمل کنند.

این یک مهارت کلیدی هم درشناخت درمانی و هم در آموزش خوش بینی آموخته شده است.

جاش: افراد از چند سالگی می توانند این مهارت ها را فرا بگیرند؟

مارتین: از ده سالگی

جاش: اگر حس کنی این جا یک چیزی درست کار نمی کند چه می کنی؟

مارتین: پیشنهاد اول من، ارزیابی این است که شما خوش بین هستید یا بدبین. برای این کار آزمون هایی تولید کرده ایم.

جاش: شما خوش بین هستید؟

مارتین: من یک بدبین مادرزادم.

 

جاش: پس به خودتان یاد دادید که خوش بین باشید؟

مارتین: من فکر می کنم که تنها یک شخص بدبین می تواند در این رابطه بنویسد. اما من درباره مهارتی حرف می زنم که هر روز از آن استفاده می کنم.آن چه می خواهم بگویم، در مورد یک خوش بینی انعطاف پذیر است. من می توانم موقعیت های خوش بینانه را از موقعیت های بدبینانه تشخیص دهم.

جاش: چه جوری می توانید تشخیص دهید که موقعیتی خوش بینانه است یا بدبینانه؟

مارتین: از خودم می پرسم: ((اگر در این شرایط موفق نشوم چه می شود؟))

برای مثال اگر به عنوان یک فروشنده به یک تلفن دلسرد کننده برخورد کنم، پیامدهای این برخورد برایم کوچک خواهند بود.

وقتی پیامدها کوچک اند، یعنی وقتی پیامدهای شکست برایتان کوچک جلوه کنند، شما خوش بینانه برخورد کرده اید.

هر وقت پیامدهای شکست بزرگ و فاجعه آمیز باشد، معنایش این است که شما نمی خواهید از مهارت های خوش بینی استفاده کنید.

جاش: وقتی به دنیای پیرامون تان نگاه می کنید، آیا یافتن خوش بینی در میان این همه فلاکت و بدبختی کار دشواری نیست؟

مارتین: جای بسی شگفتی است که ما شاهد بالاترین میزان افسردگی و بدبینی در دنیای کنونی هستیم…در این دنیا، ما تضادهای زیادی می بینیم.

جاش: وقتی من درباره ی خوش بینی آموخته شده صحبت می کنم، مردم اغلب می پرسند چگونه باید از بدبینی به خوش بینی تغییر وضعیت دهند؟

مارتین: به گمان من گام نخست این است که این افراد هزینه های بدبین بودن خود را ارزیابی کنند. به عنوان آدم های بدبین این فراد درکار و زندگی سختی های زیادی را تحمل می کنند.و اگر از مزایای خوش بینی و روان شناسی مثبت نگر به آنها بگویند، می توانند این سبک اندیشیدن را به جای شیوه بدبینانه برگزینند.

 

💢آثار دکتر سلیگمن

  • خوش بینی آموخته شده
  • ✨آنچه می توانید و آنچه نمی توانید تغییر دهید
  • ✨کودکان خوش بین
  • ✨درماندگی و روان شناسی نابهنجاری
  • ✨از بدبینی به خوش بینی
  • ✨سازمان های خوش بین
  • ✨شادمانی درونی

10 تمایل خاص افراد موفق

10 تمایل خاص افراد موفق

در این مقاله قصد بر آن است به ۱۰ تمایل خاص افراد موفق بپردازیم:

رهبری تعریف می کرد که معیارش برای انتخاب کارکنان بدین گونه است؛ ((من افرادی را می خواهم که اگر جاده و مسیر ناهموار بود باز هم تمایل به  حرکت داشته باشند فقط به دنبال یک مسیر با شرایط خوب برای انجام کارها نباشند.))

این چیزی است که رهبران برجسته ازکسانی که برایشان کار می کنند انتظار دارند.

انتخاب یک رهبر شایسته مطمئناً کارکنانی موفق است.

مدام در حال گفت و گو در رابطه با افراد موفق و موفقیت هستیم اما تعریف و باورهایمان در مورد موفقیت چیست؟ آیا معجزه ای در زندگی انسان های موفق و بزرگان رخ داده است ؟

چگونه به این سطح رسیده اند؟؟

معجزه نشده است فقط آنها معجزه را با خود همراه کرده اند به عبارتی انسان های موفق همان کسانی هستند که تمایل به انجام کارهایی را دارند که دیگران نسبت به آنها هیچ علاقه ای ندارند.

این تمایلات همان عواملی هستند که به افراد نسبتِ موفق را می دهد و آنها را در ردیفی بالاتر از سایرین قرار می دهد.

این عوامل و تمایلات کدامند؟؟؟؟

سرفصل ها:

  • 💢۱۰ تمایلی که از شما انسان موفق می سازد

    • از مشاغل سخت استقبال کنید
    • دیون خود را بپردازید
    • در گمنامی کار کنید
    • با اشخاص سخت و دشوار به موفقیت برسید
    • خودتان را نشان دهید
    • به اشتباهات خود اذعان کنید و عذر و بهانه نداشته باشید
    • بیش از حدی که انتظار می رود کار کنید
    • پا پیش بگذارید و کمک کنید
    • کارهایی انجام دهید که در زمره ی وظایفتان نیست
    • در قبال کارهای خود مسئول باشید
  • 💢انتخاب شما چیست؟

💢۱۰ تمایلی که از شما انسان موفق می سازد…

شاید شما در حال حاضر در موقعیتی هستید که بخواهید کاری را به هر قیمت که شده انجام بدهید ؛مشروط بر آنکه این کار بر حق ،قانونی ،اخلاقی و سودمند باشد. اگر این طور است باید بگویم که خوش به حال شما! به تنها چیزی که احتیاج دارید این است که بدانید چگونه می توانید این نگرش را به عمل تبدیل کنید.

در اینجا قصد داریم به ۱۰ تمایلی اشاره کنم که شما را به مرحله یا مراحلی بالاتر جهش می دهد:

  • از مشاغل سخت استقبال کنید؛

توانایی انجام دادن کارهایی دشوار به سرعت زیاد احترام دیگران را برای شما می خرد.یکی از سریع ترین راه های رسیدن به موفقیت ،

حل مسئله است. مشکلات پیوسته در محیط کار و زندگی به طورکلی بروز می کنند. برداشت من این است که مردم مسئله را دوست ندارند ،به سرعت از آن خسته می شوند و تقریباً هر کاری می کنند تا از آنها فاصله بگیرند. اگر بتوانید به دیگران کمک کنید تا مشکلات خود را حل کنند ،آنها زمام رهبری را به دست شما می سپارند.

مهارت های حل مسئله ی شما همیشه مورد نیاز کسانی خواهد بود که مشکل دارند.

نه تنها انجام دادن کارهای دشوار برای شما احترام به همراه می آورد بلکه کمک می کند به انسان بهتری تبدیل شوید.با انجام دادن کارهای دشوار بر پیگیری و مداومت خود می افزایید.

وقتی پای انتخاب های دشوار به میان می آید و دستیابی به اهداف،دشوار می شوند ،انسان های موفق پدیدار می شوند.

  • دیون خود را بپردازید؛‎‎

سام نون ،سیاستمدار سابق می گوید:((باید بهای خود را بپردازید.شما به این نتیجه می رسید که هر چیزی در زندگی قیمتی دارد و باید ارزیابی کنید آیا بهایی که می پردازید ارزش پاداشی را که

می گیرید دارد یا ندارد.)) برای اینکه موفق شوید باید بهایی بپردازید.

باید فرصت هایی را از دست بدهید تا در مسیر موفقیت  قرار بگیرید.باید ازبرخی هدف های شخصی بگذرید تا به دیگران کمک کنید. باید از حیطه ی امن و راحت خود بیرون بیایید و بر ترس های خود پا بگذارید و کارهایی را که قبلاً انجام نداده اید انجام بدهید.باید وقتی احساس می کنید که علاقه ای به یادگیری و رشد کردن ندارید ،یاد بگیرید و رشد کنید.

باید بیاموزید که دیگران را مقدم بر خود بشمارید و اگر می خواهید به انسانی موفق تبدیل شوید بدون گله و غر و لند این کارها را بکنید.

جرج هالاس ،قهرمان فوتبال می گوید:((کسی که بیشترین تلاش خود را می کند ،هرگز از رفتارش متأسف نمی شود.))

  • در گمنامی کار کنید؛

بعضی ها می گویند انسان های موفق گرفتار نفس هستند اما من می گویم اگر دیون خود را بپردازید و به دیگران کمک کنید ،نفس مشکلی ایجاد نمی کند.

امیلی برونته ، شاعر و داستان پرداز انگلیسی می گوید:((اگر  می توانستم ، همیشه در سکوت و گمنامی کار می کردم ولی گذاشتم که نتایج کارهایم تلاش های مرا به دیگران بنمایاند.))

البته همه مانند امیلی برونته نیستند. اما مهم است که انسان موفق و شایسته بی سر و صدا و با رعایت استحکام شخصیت ، کار خودش را بکند. مهم این است که بخواهید کاری بکنید که ارزشمند باشد نه کاری که با آن به شهرت برسید و دیگران شما را بشناسند.

  • با اشخاص سخت و دشوار به موفقیت برسید؛

کسانی که در رده های پایین سازمان کار می کنند معمولاً در مورد اینکه با چه کسانی کار کنند امکان انتخاب ندارند. در نتیجه اغلب مجبورند با اشخاص دشواری کار کنند.

بر عکس ،اشخاص در رأس سازمان هرگز مجبور نیستند با آدم های سخت کار کنند زیرا خود انتخاب می کنند با چه کسانی کار کنند.

اگر کسی که با او کار می کند دشوار شود ،بنابر انتخاب و صلاحیتی که دارد او را از صحنه ی کار با خود به بیرون می اندازد.

اما برای کسانی که در میانه ی سازمان قرار دارند راه متفاوت است.

آن ها حق انتخابی دارند اما اختیارشان کامل نیست. آنها ممکن است نتوانند از شر آدم های مشکل رهایی پیدا کنند اما معمولاً با این اشخاص سر و کاری ندارند.

ازسوی دیگر انسان های موفق با کسانی که کار کردن با آنها دشوار است به موفقیت می رسند. چرا این کار را می کنند؟ زیرا این به سود سازمان تمام می شود.چگونه این کار را می کنند؟

آنها زمینه های مشترکی پیدا می کنند و براساس این زمینه های مشترک با دیگران ارتباط برقرار می کنند. آنها به جای اینکه اشخاص دشوار را از خود دور کنند خودشان را جای آنها قرار می دهند.

  • خودتان را نشان هید؛

اگر می خواهید موفق شوید باید خود را از همکارانتان متمایز کنید.

چگونه این کار را می کنید؟یکی از آنها خطرپذیری است.

نمی توانید در حیطه ی امن و راحت باقی بمانید و در عین حال برجسته نشان بدهید.

اما در زمینه ی خطر کردن باید به نکته ای توجه داشته باشید.

با پول و امکانات دیگران خطر نکنید. شما حق ندارید دیگران را در معرض خطر شدید قرار بدهید.ِ

اگر می خواهید خطر کنید باید ازخودتان مایه بگذارید .

هوشمندانه رفتار کنید اما احتیاط بیش از اندازه نکنید

  • به اشتباهات خود اذعان کنید و عذر و بهانه نیاورید؛

از شکست به موفقیت رسیدن ساده تر از این است که با عذر و بهانه به سوی موفقیت بروید.

اگر به اشتباهات خود اذعان کنید و عذر و بهانه نیاورید براعتبار خود می افزایید.

اگر در زمینه ای مشکل و ضعف دارید آنها را کشف کنید و بیاموزید بر موانع و مقاومت هایی که سر راهتان قراردارند غلبه کنید.

در هر صورت بهانه نیاورید و توجیه نکنید.

استون براون، رئیس گروه فورچون در این مورد می گوید:((روی هم رفته در زندگی دو اقدام را می توان نام برد؛ عملکرد و توجیه و بهانه.تصمیم بگیرید که کدام یک از این ها را برای خود می پذیرید.))

  • بیش از حدی که ازشما انتظار می رود کار کنید؛

انتظارات از کسانی که در رأس قرار گرفته اند زیاد است و متأسفانه در بسیاری از سازمان ها انتظارات ازکسانی که در رده های پایین قرار دارند کم است.اما در میانه ی سازمان، انتظارات ترکیبی از دو حالت است. از این رو اگر در سازمانی کار می کنید و بیش از حدی که از شما انتظار می رود کار انجام می دهید ،برجسته می شوید و این اغلب نتایجی عالی بر جای می گذارد.

  • پا پیش بگذارید و کمک کنید؛

پیش قدم شدن در کمک کردن به دیگران اقدام مهمی است که به اشخاص بها و امتیاز می دهد. این گونه به دیگران نشان می دهید که به آنها علاقه مندید. نفوذی که از طریق کمک به دوستان و همکاران به دست می آورید روی رهبر و رئیستان هم اثر می گذارد.

آیا می دانید که:

  • ✨اولین داوطلب یک قهرمان ارزیابی می شود و بیشترین نمره را می گیرد.
  • ✨دومین نفر یک یاور به حساب می آید و در نهایت کمی بالاتر از متوسط دیگران به حساب می آید.
  • ✨سومین نفر و اشخاص بعد از او یک پیرو به حساب می آیند.

مهم نیست که به چه کسی کمک می کنید و مهم نیست که او رئیس ، همکار یا کسی است که برای شما کار می کند.

وقتی به کسی که در گروه شماست کمک می کنید ،به رهبران خود کمک می کنید. این گونه آن ها دلیلی پیدا می کنند که متوجه شما شوند و لب به تحسین شما بگشایند.

  • کارهایی انجام دهید که در زمره ی وظایفتان نیست؛

کسانی که کارهایی را که جز وظایف خود نمی دانند انجام نمی دهند و مدام می گویند ((این وظیفه ی ما نیست)) خیلی زود کاری را هم که جز وظایف آنهاست از دست می دهند.

اشخاص موفق این گونه فکر نمی کنند. آن ها می داننذ که هدف  مهم تر از نقشی است که آن ها ایفا می کنند.

هدف یک شخص موفق این است که کار را انجام دهد و به پنداره ی سازمان و رهبر خوذ تحقق بخشد و معنای این امر اغلب این است که هر کاری را که لازم است انجام دهند.

  • در قبال کارهای خود مسئول باشید؛

بسیاری از مردم در روزگار ما همیشه می خواهند کسی را سرزنش کنند اما این در مورد افراد موفق صدق نمی کند. آنها مسئولیت های خود را بر عهده می گیرند و با توان ۱۰۰ درصد آن را تعقیب

می کنند.

نداشتن احساس مسئولیت موردی است که رابطه ی مرا با همکارانم ضعیف می کند. وقتی همکاران من کاری را که باید بکنند نمی کنند من مأیوس می شوم. اما من از روی میل با آنها کار می کنم تا آن ها موقعیت خود را بهتر کنند و مسئولیتی در قبال کارشان ب عهده گیرند.

این را می دانم که اگر روحیه ی آموختن داشته باشند پیشرفت می کنند. اما اگر کارشان را انجام ندهند و مسئولیتی ره متقبل نگردند جایی برای پیشرفت باقی نمی ماند . در این زمان من می دانم که باید از اشخاص دیگری به جای آنها استفاده کنم.

💢انتخاب شما چیست؟

جی.سی.پنی می گوید:((تا زمانی که بیش از متوسط دیگران درگیر کار نشوید ، جایی در بالای سازمان ندارید.)) اما به گفته ی او این را اضافه می کنم که جایی در رده های میانی سازمان هم ندارید.

اشخاص مؤثر و موفق  کارهایی می کنند که دیگران ازانجام آن سر باز می زنند.

این گونه مدیران و رهبران آن ها مایل اند که به آنها ترفیع و ارتقا بدهند و تحت نفوذ آنها قرار بگیرند.

نتیجه:

پس دریافتیم که معجزه و جادویی برای انسان های موفق وجود ندارد ،معجزه را شما با عملکردتان با خود همراه می کنید.

بعد از آگاهی پیدا کردن در مورد موفقیت  لازم است انتخاب کنید شما تمایلتان چیست؟می خواهید در چه سطح و رده ای قرار بگیرید؟

قرار نیست تبدیل به آدم دیگری شوید فقط اگر می خواهید به یک انسان موفق تبدیل شوید و بشوید آن چه که هستید یا به عبارتی در نوع خود بهترین شوید لطفاً عملکرد خود را شروع کنید.

این عملگرایی شماست که موجب تمایز با دیگران می شود،عمل به همه چیزهایی که دیگران نسبت به انجام  آنها علاقه و تمایلی ندارند و گاهی آنها را نادیده می گیرند.

۱۰ تمایلی که افراد موفق دارند عبارتند از؛

استقبال از مشاغل سخت ،پرداخت دیون خود،مسئولیت پذیری،کار کردن در گمنامی ، پیش قدم شدن و کمک کردن ، نشان دادن خود،نیاوردن عذر و بهانه ،کار کردن بیش از حد انتظار و….

خبر خوب اینجاست که هر کدام از ما می توانیم این تمایلات را داشته باشیم و آنها  در مسیر موفقیت به جریان بیندازیم.

نقش شکست در موفقیت

نقش شکست در موفقیت

زمانی که به افراد گفته می شود: شروع کن، اقدام کن و ادامه بده…

پاسخی که اغلب به این پرسش داده می شود این است که؛ تا زمانی که کامل نشوم وارد مسیر نمی شوم و شروع نمی کنم.آیا این باور درستی است؟

در انتظار کمال نشستن ما را به کمال نمی رساند، تا زمانی که فرآیندی شروع نشود و اقدام نکنیم به تکامل و پختگی هم نمی رسیم. دست به عمل نمی زنیم چون تکبر و غرورمان زیاد است و ترس از شکست داریم.

اگر زندگی نامه ی بزرگان و انسان های موفق را مورد مطالعه قرار دهیم به این حقیقت پی می بریم که هیچ موفقیتی بدون شکست امکان پذیر نیست و به عبارتی شکست، بهایی است که برای دستیابی به موفقیت پرداخت می کنیم.

در این مقاله بر آن هستیم تا به طور مفصل به نقش شکست در موفقیت بپردازیم.

برای رسیدن به موفقیت چگونه باورهایم را از شکست تغییر دهم؟

اگر بتوانید نظرتان را درباره ی شکست تغییر بدهید می توانید به مداومت و پایایی برسید و سرانجام خواسته های خود را تحقق بخشید.

 

برای رسیدن به موفقیت چگونه باورهایم را از شکست تغییر دهم

با این حساب چگونه می توانید شکست را داوری کنید؟

با توجه کردن به ۷ مورد که شکست نیست.

مردم باور دارند که شکست اجتناب پذیر است.

این طور نیست:

همه شکست می خورند ومرتکب اشتباه می شوند. حتماً شما هم شنیده اید که می گویند انسان جایز الخطاست و بخشودن و گذشت کردن اقدامی الهی است. این مطلب را الکساندر پوپ در ۲۵۰ سال قبل نوشت. او به مطلبی اشاره داشت که از ۲۰۰۰ سال پیش در دنیا وجود داشت. اوضاع روزگار ما با اوضاع آن روز تفاوتی نکرده است.

اگر انسان هستید اشتباه خواهید کرد. چندی پیش به موضوعی به نام (قوانین انسان بودن) برخوردم. فکر می کنم حال و روز ما انسان ها را بیان می کند:

  • قانون شماره ۱:شما درس هایی خواهید آموخت
  • قانون شماره ۲:اشتباهی در کار نیست،آنچه هست درس است
  • قانون شماره ۳:درس آن قدر تکرار می شود تا فراگرفته شود
  • قانون شماره ۴:اگر درس های ساده را فرانگیرید ،سخت ترمی شوند
  • قانون شماره ۵:زمانی می فهمید یاد گرفته اید که اعمالتان تغییر کند

حق با نورمن کوزینس بود که می گفت: (جوهر انسان کامل نبودن است.) از این رو بدانید که اشتباه خواهید کرد.

مردم فکر می کنند که شکست یک رویداد است

این طور نیست:

وقتی بزرگ می شدم فکر می کردم که شکست و موفقیت در یک لحظه حاصل می شوند.بهترین مثالی که می توانم بزنم شرکت کردن در یک امتحان است. اگر نمره ی (ه) بگیرید معنایش این است که مردود شده اید اما من به این نتیجه رسیده ام که شکست یک فرآیند است. اگر در امتحانی مردود شوید بدین معنا نیست که در رویکردی یکباره ناکام شده اید.

نمره ی (ه) نشان می دهد شما در فرآیندی که منتهی به امتحان شده است کوتاهی کرده اید. شکست به موفقیت شباهت دارد. این مکانی نیست که به آن وارد شوید. درست همان طور که موفقیت یک تک حادثه نیست، شکست هم یک تک حادثه نیست. موفقیت و شکست بستگی به این دارند که با زندگی خود چگونه برخوردمی کنید.

تا زمانی که کسی آخرین نفس خود را نکشیده است، شکست برایش معنا و مفهومی ندارد. تا زمانی که آخرین نفس خود را نکشیده اید در یک فرآیند به سرمی برید و فعالیت همچنان ادامه دارد.

اشخاص گمان می کنند شکست عینی است

این طور نیست:

وقتی شکست می خورید، خواه اشتباه محاسبه ای کنید و نتوانید در زمان تعیین شده کارتان را انجام دهید، خواه معامله ای را از دست بدهید و خواه درباره ی فرزندانتان انتخاب نادرست بکنید، چه عاملی تعیین می کند که رفتارتان یک شکست بوده است؟ آیا به وسعت مسئله ای که ایجاد شده است فکر می کنید؟ آیا به زیان مالی خود می اندیشید؟ نه، شکست این گونه رقم نمی خورد. شما هستید که درباره ی شکست خوردن خود تصمیم می گیرید.

آیا می دانید که کارفرمایان تقریباً هرگز در اولین کوشش خود موفق نمی شوند؟ در دومین یا سومین کوشش خود موفق نمی شوند؟

لیزا آموس، استاد تجارت دانشگاه تولین، می گوید که کار فرمایان برای رسیدن به موفقیت به طور متوسط ۳/۸ بار شکست می خورند.

این ها تحت تأثیر شکست متوقف نمی شوند زیرا موفق نشدن موقتی را یک شکست ارزیابی نمی کنند. آن ها می دانند برداشتن سه قدم به جلو و دو قدم به عقب به معنای یک قدم به جلوست. این گونه است که اشخاص به موفقیت می رسند.

اشخاص فکر می کنند که شکست یک دشمن است

این طور نیست:

اغلب مردم از شکست آن چنان حذر می کنند که گویی طاعون است.

از آن می ترسند اما برای موفق شدن باید با ناکامی ها رو به رو شد.

ریک پیتینو، مربی بسکتبال، می گوید: (شکست چیز خوبی است. در حکم یک کود شیمیایی است. آنچه من درباره ی مربی گری آموخته ام ناشی از اشتباهاتم بوده است.) کسانی که شکست را یک دشمن ارزیابی می کنند، نمی توانند بر مشکل غلبه کنند.

هربرت براک ناو می گوید: (کسی که هرگز اشتباه نمی کند از کسی که اشتباه می کند سفارش می گیرد.)

هر شخص کاملاً موفق را که بررسی کنید خواهید دید که او شکست را دشمن ارزیابی نمی کند. این موضوعی است که در مورد هر تلاشی مصداق دارد.

الویس ریستاد، موسیقی دان، می گوید: (وقتی به خود اجازه می دهیم که شکست بخوریم، همزمان با آن به خود فرصت موفق شدن می دهیم.)

 

اشخاص فکر می کنند که شکست یک دشمن است

اشخاص فکر می کنند که شکست جبران ناپذیر است

این طور نیست:

ضرب المثلی می گوید: (مهم نیست که چه قدر شیر به زمین می ریزید به شرط آن که گاوتان را از دست ندهید.)

به عبارتی دیگر اشتباه جبران ناپذیر نیست. مسئله وقتی بروز می کند که شما فقط به شیر بر زمین ریخته توجه کنید و به تصویر بزرگ تر توجهی نداشته باشید.

هر حادثه ای، خوب یا بد در نهایت قدم کوچکی در فرآیند زندگی است. یا آن طور که تام پیترز می گوید: (اگر کارهای احمقانه صورت نگیرند، کارهای هوشمندانه هرگز تحقق پیدا نمی کنند.)

اشخاص فکر می کنند شکست ننگ است

این طور نیست:

شکست امری دائمی نیست. سام ایروین می گوید: (شکست مانند پیروزی، روح و روان را تکان می دهد.)

اجازه ندهید شکست شما را به زیر بکشد. فکر نکنید که شکست ننگ است. هر شکست را قدمی در جانب رسیدن به موفقیت ارزیابی کنید.

اشخاص فکر می کنند شکست قطعی است

این طور نیست:

حتی آن چیزهایی که به نظر می رسد شکستی عظیم است نباید مانع پیشرفت و ترقی شما شود. به حکایت سرجیو زایمن توجه کنید.

او کسی بود که پروژه ی کوکای جدید را راه اندازی کرد.

روبرت مک مت، مشاور بازاریابی ، آن را یکی از بزرگ ترین شکست های تولیدی در همه دوران ها ارزیابی کرده است.

زایمن که با موفقیت کوکای رژیمی را به بازار عرضه کرد معتقد بود که کوکاکولا باید فکری به حال از دست دادن بازار به سود رقیبش، پپسی کولا، بکند.

نظر او این بود که تولید کوکای متعارف که از یکصد سال پیش وجود داشت متوقف گردد، فرمول تهیه ی آن تغییر کند و کوکای جدید به بازار عرضه شود. این تحول شکست خورد و محصول جدید در مدت هفتاد و نه روز ۱۰۰ میلیون دلار زیان داد.

مردم طعم کوکای جدید را دوست نداشتند. این حادثه سبب شد که زایمن شرکت را ترک کند.

اما مشکل زایمن با کوکای جدید او را متوقف نکرد. در واقع او حتی کارش را یک شکست ارزیابی نکرد. او سال ها بعد گفت که هرگزدر کارش شکست نخورده است.

او می گوید که شاید راهکار درست نبود اما بازگشت کوکا کولای قدیمی به بازار تولید یک موفقیت بزرگ کرد. در ۱۹۹۳، زایمن دوباره به استخدام شرکت کوکاکولا درآمد.

شکست را در بربگیرید

چگونه می توانید به خودتان کمک کنید تا تعریف جدیدی از شکست را بیاموزید و برداشتی متفاوت درباره ی شکست و موفقیت به دست آورید؟ با اشتباه کردن.

وقتی به پروژه یا مأموریت بعدی خود می پردازید به خود امکان اشتباه منطقی بدهید. برای رسیدن به موفقیت انتظار چند اشتباه را دارید؟ بیست؟ پنجاه؟ نود؟ به خودتان سهمیه ای بدهید و قبل از رسیدن به موفقیت این اشتباهات را مرتکب شوید.

به خاطر داشته باشید که اشتباهات شکست را تعریف نمی کنند. اشتباه در نهایت بهایی است که در سفر به سوی موفقیت پرداخت می کنید.

 

شکست را در بربگیرید

نتیجه:

بنابراین شکست متضاد موفقیت نیست بلکه قسمتی از مسیر موفقیت است اما یکی از مشکلاتی که در مسیر موفقیت پیش می آید این است که ما باورهای نادرست و مخربی در رابطه با شکست داریم و به همین دلیل حرکت نمی کنیم و به مسیر ادامه نمی دهیم.

پس برای تداوم و پایایی مسیر موفقیت لازم است باورهای نادرست خود را در رابطه با شکست تغییر دهیم و به بازسازی آنها بپردازیم.

۷ باور نادرست در مورد شکست عبارتند از؛

اجتناب پذیر بودن شکست، رویدادی بودن شکست،عینی بودن آن،

فرضیه ی دشمن، ماهیت جبران ناکردنی آن و ….

در صورتی که این باورها و ادراکات نادرست ما تغییر کنند

می توانیم شکست که قسمتی از موفقیت ما هست را در بربگیریم و بهای مسیرمان را بپردازیم.

یادمان باشد شکست طاعون نیست.

4 کیفیت مهم برای دستیابی به موفقیت

4 کیفیت مهم برای دستیابی به موفقیت

۴ کیفیت مهم برای دستیابی به موفقیت 

ممکن است روزها و شب ها در حال کار کردن مداوم در مسیر خود باشیم اما زمانی می گذرد و متوجه می شویم به طور کمّی، زیاد کار کرده ایم اما به اندازه ای که انتظار داشته ایم و کار کرده ایم موفقیت را تجربه نکرده ایم.

چرا؟؟؟؟؟؟؟

علاوه بر تمام کارکردهای ما، عواملی تحت عنوان ((کیفیت )) وجود دارند که برای موفق شدن لازم و تأثیرگذارند.

چه ملاک ها و کیفیت های مهمی را در مسیر موفقیت در نظر نگرفتیم؟؟؟؟

در این مقاله بر آن هستیم به کیفیت های مهم و مؤثر در مسیر موفقیت بپردازیم.

سرفصل ها:

  • 💢کیفیتی در موفقیت، به نام اعتماد دیگران

      • ✨نقش مهم منش در موفقیت
      • ✨آنچه باید در رابطه با منش بدانیم
      • ✨خودتان را امتحان کنید
      • ✨۴راهکار برای ایجاد منش در مسیر موفقیت
  • 💢برای دستیابی به موفقیت تا چه اندازه مهارت دارم؟
      • ✨سطح شایستگی های خود را برای دستیابی به موفقیت ارتقا ببخشید
      • ✨شایستگی شما چگونه بر کیفیت موفقیت هایتان اثر می گذارد؟
      • ✨۳راهکار برای بهبود صلاحیت و شایستگی جهت دستیابی به موفقیت
  • 💢کیفیتی مهم و تأثیرگذار در موفقیت تحت عنوان من ادامه می دهم
      • ✨۳راهکار برای پیگیرتر شدن و ادامه دادن در موفقیت
  • 💢آیا برای ادامه ی یادگیری خود تلاش می کنم؟
      • ✨۵راهنمایی برای تقویت و ایجاد روحیه ی یادگیرنده

کیفیتی در موفقیت، به نام اعتماد دیگران

آیا دیگران به من اعتماد دارند؟؟؟؟

اعتماد پایه و اساس همه ی روابط است.

اگر از فرودگاه های کوچک پرواز کرده باشید و با هواپیماهای کوچک پرواز را تجربه کرده باشید به این نکته پی می برید که حسن پرواز با این هواپیماها این است که کار شما را ساده و در وقت شما صرفه جویی می کند.

من سوار این هواپیماها زیاد شده ام و باید بگویم که بسیار هیجان انگیز است. پرواز با این هواپیماها زمان مسافرت شما را به نصف تقلیل می دهد.

کسی که این هواپیما را ساخت مردی به نام بیل لیر بود. لیر مرد به شدت خلاقی بود. او ۱۵۰ اختراع را به نام خود ثبت کرد و سرانجام در ۱۹۵۰ احساس کرد که می خواهد جت های شرکتی کوچکی بسازد. چندین سال طول کشید تا او به رؤیایش تحقق بخشد.

 

در ۱۹۶۳ اولین هواپیما به نام لیرجت آزمایش شد و در ۱۹۶۴ این هواپیما برای فروش به بازار عرضه گردید.

موفقیت لیر فوری بود. او توانست هواپیماهای زیادی را به فروش برساند اما کمی دیرتر لیر متوجه شد که دو فروند از هواپیماهای او به علل ناشناخته و عجیب سقوط کرده اند. لیر آشفته شد و به هم ریخت. در آن زمان ۵۵ لیرجت در اختیار اشخاص حقیقی بود.

لیر بلافاصله به صاحبان این هواپیماها نامه ای نوشت واز آن ها خواست تا اطلاع ثانوی ازهواپیمایشان استفاده نکنند تا او و همکارانش به مشکلی که در پرواز این هواپیماها وجود دارد پی ببرند.

لیر پس از تحقیق و بررسی روی هواپیماهای سقوط کرده به یک علت بالقوه پی برد اما روی زمین نمی توانست این مشکل را بررسی کند. برای اینکه بداند توانسته علت اصلی سقوط هواپیماها را پیدا کند فقط یک راه وجود داشت. باید صحنه را در آسمان بازسازی می کرد. باید با هواپیما به پرواز درمی آمد و دست به یک تجربه ی عینی می زد.

کار خطرناکی بود اما او این کار را کرد وقتی جت را به پرواز درآورد، چیزی نمانده بود که هواپیمایش سقوط کند و او به سرنوشت دو خلبان دیگر که جانشان را از دست داده بودند گرفتار شود.

اما لیر موفق شد این پرواز آزمایشی را به هر شکل که بود به سلامت در فرودگاه بنشاند. علت سقوط مشخص شده بود.

لیر با ساختن یک قطعه ی دیگر مشکل موجود را اصلاح کرد و بعد این قطعه را روی ۵۵ هواپیمایی که به فروش رسانده بود نصب نمود. این گونه، خطر و ترسهای حاکم  از میان رفت.

این برنامه برای لیر هزینه ی سنگینی دربرداشت و بسیاری از خریداران را به تردید انداخت. در نتیجه او دو سال وقت صرف کرد تا بحران پشت سر گذاشته شود اما هرگز از تصمیمی که گرفته بود پشیمان نشد. او می خواست هر طور شده و به هر قیمتی علت سقوط هواپیماهایش را پیدا کند. او حاضر نبود استحکام شخصیت خود را از دست بدهد و این به منش احتیاج دارد.

 

✨نقش مهم منش:

اینکه اشخاص با موقعیت های زندگی چگونه برخورد می کنند مطالب زیادی درباره ی منش آن ها در اختیار شما می گذارد. بحران لزوماً منش را ایجاد نمی کند اما به یقین آن را نشان می دهد. مشکلات، تقاطع هایی هستند که سبب می شوند اشخاص یکی از دو راه را انتخاب کنند؛ منش یا سازش و مصالحه. هر بار که شخص منش را انتخاب کند قوی تر می شود. حتی اگر این انتخاب نتایج منفی به همراه داشته باشد.

✨آن چه هر کس باید درباره ی منش بداند:

۱.منش چیزی بیش از صحبت کردن است

هر کسی می تواند بگوید از استحکام شخصیت برخوردار است اما عمل است که منش را نشان می دهد. منش نشان می دهد که چه کسی هستید. آن کسی که هستید، آن چه را می بینید مشخص می سازد. آنچه می بینید، کاری را که می کنید معلوم می کند. به همین دلیل است که نمی توانید منش شخص را از اعمال او جدا کنید. اگر اعمال و مقاصد شخص پیوسته علیه یکدیگر باشند باید برای پی بردن به علتش به منش او نگاه کنید.

 

۲.استعداد یک موهبت است اما منش یک انتخاب است

ما بر بسیاری از امور زندگی تسلطی نداریم. ما پدر و مادرمان را انتخاب نمی کنیم. محل تولد و نوع تربیت شدن خود را انتخاب نمی کنیم. استعداد یا بهره ی هوشی خود را انتخاب نمی کنیم اما منش خود را انتخاب می کنیم. در واقع هر بار انتخاب می کنیم آن را به وجود می آوریم.

 

۳.منش در رابطه با دیگران تولید موفقیت دامنه دار می کند.

رهبری واقعی همیشه دربرگیرنده ی سایر اشخاص است. پیروان به رهبرانی که منش آنها مشکل دارد اعتماد  ندارند و از آنها تبعیت نمی کنند.

 

۴.کسی نمی تواند به فراسوی محدودیت های منش خود برود

آیا به اشخاص به شدت مستعد برخورد کرده اید که وقتی به سطح معینی از موفقیت می رسند ناگهان سقوط می کنند؟

جواب را در منش پیدا کنید. استون برگلاس، روان شناس دانشکده ی پزشکی هاروارد و نویسنده ی کتاب سندرم موفقیت، می گوید:((کسانی که به نقاط رفیع می رسند اما فاقد مَنشی هستند که آن ها را در جای خود نگه دارد، محکوم به شکست هستند.))

او معتقد است کسانی که فاقد منش هستند گرفتار خودبینی، انزوا وماجراجویی می شوند و در نتیجه قابلیت اعتماد را از دست می دهند.

 

✨خودتان را امتحان کنید:

اگر احساس کردید با یکی از مشکلاتی که برگلاس به آن اشاره می کند رو به رو هستید از متخصصان روان شناسی کمک بگیرید. فکر نکنید دره ای که در عمق آن قرار دارید با گذشت زمان، پول بیشتر یا شهرت، پر می شود. اگر به منش خود نرسید با گذشت زمان عمق بیشتری پیدا می کند و مخرب تر می شود.

اگر در چهار زمینه ی فوق مشکلی ندارید باز هم باید وضعیت منش خود را وارسی کنید. از خود بپرسید آیا در همه ی مواقع کلام و اعمال شما با هم همخوانی دارند. آیا وقتی می گویید مأموریتی را انجام خواهید داد به حرف خود عمل می کنید؟ آیا وقتی به فرزندتان

می گویید به تماشای مسابقه ی ورزشی او خواهید رفت این کار را می کنید؟ آیا اشخاص وقتی با شما دست می دهند می توانند روی حرفتان حساب کنند؟

وقتی دیگران را در خانه، محل کار و جامعه رهبری می کنید بدانید که منش شما بزرگ ترین سرمایه ای است که در اختیار دارید.

✨۴ راهکار برای ایجاد منش در مسیر موفقیت:

۱.اشکالات را جستجو کنید؛

وقتی را صرف بررسی زمینه های اصلی زندگی خود بکنید و ببینید در کدام یک ازاین زمینه ها با مشکل رو به رو هستید. هر موردی را که در دو ماه گذشته به یاد آوردید یادداشت کنید.

 

۲.دنبال انگاره ها بگردید؛

پاسخ هایی را که یادداشت کردید بررسی کنید. آیا زمینه ی به خصوصی هست که در آن نقطه ضعفی دارید؟ آیا مشکلی هست که پیوسته چهره می نماید و خودش را بروز می دهد؟ این گونه می توانید مشکلات و مباحث مَنشی خود را بررسی کنید.

 

۳.مسئولیت زندگی خود را بپذیرید؛

شروع ترمیم منش زمانی است که با نقاط ضعف خود آشنا می شوید، عذرخواهی می کنید و با پیامدهای اعمال و رفتار خود آشنا می شوید. فهرستی از کسانی که باید از آنها به خاطر اعمالتان عذرخواهی کنید تهیه نمایید و بعد از آنها صمیمانه پوزش بخواهید.

 

۴.بازسازی کنید؛

رو به رو شدن با اعمال و اقدامات گذشته یک مطلب است و فراهم آوردن آینده ای جدید مطلبی دیگر. حالا که زمینه های نقاط ضعف خود را شناسایی کرده اید، برنامه ای بریزید که دیگر امکان تکرار اشتباهات گذشته میسر نشود. مردی دختر کوچکش را به تماشای یک کارناوال برد.

دخترش بلافاصله به سوی یک دکه ی شیرینی فروشی دوید و خواست که پشمک بخرد در حالی که فروشنده پشمک بزرگ و حجیم را به دست دختر می داد، پدرش پرسید:((عزیزم آیا مطمئنی که می توانی همه ی آن را بخوری؟)) و دخترش جواب داد:((بله پدر. من درونم از بیرونم خیلی بزرگ تر است.))

منش واقعی چنین وضعی دارد. درونش به مراتب بزرگ تر است.

برای دستیابی به موفقیت تا چه اندازه مهارت دارم؟

بنجامین فرانکلین همیشه خودش را یک شهروند معمولی می شناخت. فرانکلین یکی از ۱۷ فرزند خانواده اش بود.

پدرش از ثروت بهره ای نداشت. او دوران کودکی سختی را پشت سر گذاشت.بیش از دو سال به مدرسه نرفت. در دوازده سالگی به عنوان شاگرد کارآموز نزد برادرش که در کار چاپ بود شروع به کار کرد. فرانکلین به سختی تلاش می کرد. ز

ندگی بسیار ساده ای داشت. در بیست سالگی کار چاپ را برای خودش شروع کرد. اگر فرانکلین از کاری که می کرد راضی می شد و به آن دلخوش می کرد هرگز آوازه ای پیدا نمی کرد. اما او به زندگی فوق العاده ای رسید. او یکی از معماران استقلال آمریکا شد و در نوشتن اعلامیه ی استقلال کمک کرد.

اما چه عاملی سبب شد که یک تاجر شمالی با وجود موقعیت زمین داران بزرگ جنوب به این موفقیت بزرگ برسد؟ به نظر من شایستگی و صلاحیت فرانکلین سبب موفقیت او شد. بنجامین فرانکلین در مدت هفت دهه به هر چه دست زد کارش را عالی انجام داد. وقتی در ۱۷۲۶ چاپخانه ی خودش را دایر کرد مردم معتقد بودند که فیلادلفیا نمی تواند از چاپگر سومی حمایت کند اما دیری نگذشت که فرانکلین ثابت کرد با مهارت ترین چاپچی شهر است.

فرانکلین به این حد قناعت نکرد. فرانکلین بسیار کنجکاو بود و تلاش می کرد که موقعیت خود و دیگران را بهتر کند. او اختراعات مختلف کرد و چون در اقیانوس اطلس به سیر و سیاحت پرداخت، نقشه ی گلف استریم را کشید. فرانکلین اولین کتابخانه ی فیلادلفیا را ایجاد کرد و اولین سازمان آتش نشانی کشور را دایر نمود.او در نقش های مختلف دولتی ظاهر شد.

✨سطح شایستگی های خود را برای دستیابی به موفقیت ارتقا ببخشید:

همه ی ما کسانی را که از صلاحیت و شایستگی فراوان بهره دارند تحسین می کنیم، خواه این اشخاص صنعتگر باشند خواه ورزشکارانی در سطح جهان و خواه رهبران  موفق تجاری، اما واقعیت این است که مجبور نیستید مایکل جردن باشید یا بیل گیتز تا از صلاحیت و شایستگی فراوان بهره داشته باشید. اگر می خواهید برکیفیات خود بیفزایید و موفقیت را تجربه کنید، اقدامات زیر را صورت دهید.

 

۱.خودتان را همه روزه نشان بدهید؛

ضرب المثلی می گوید:((هر کس صبر کند صاحب همه چیز می شود.)) متأسفانه گاه فقط پس مانده های اشخاصی که اول به مقصد رسیدند نصیب دیگران می شود. اشخاص بامسئولیت وقتی از آنها انتظار می رود خودشان را نشان می دهند اما انسان های به شدت با صلاحیت قدمی فراتر برمی دارند. آن ها فقط به طور فیزیکی خودشان را نشان نمی دهند.آنها همه روزه برای بازی آماده اند.

مهم نیست که چه احساسی دارند، در چه موقعیتی قرار دارند یا انتظار دارند که بازی تا چه اندازه دشوار باشد.

 

۲.به پیشرفت خود ادامه دهید؛

همه ی اشخاص باصلاحیت و شایسته مانند بنجامین فرانکلین پیوسته برای یاد گرفتن، رشد کردن و بهبود خود تلاش می کنند. آنها پیوسته می پرسند چرا؟ به قول نیچه: هر کس چرایی برای زندگی پیدا کند، چگونگی ها برایش حل می شود.

 

۳.پیگیر باشید؛

هرگز به کسی بر نخوردم که موفق باشد و پیگیر نباشد.مطمئن هستم این موضوع درباره ی شما هم صدق می کند. ویلا فوستر می گوید:((کیفیت هرگز یک حادثه نیست بلکه همیشه حاصل قصد و نیت عالی، تلاش صمیمانه، جهت گیری درست و اجرای ماهرانه است.)) عمل کردن در سطح بالای شایستگی همیشه یک انتخاب است؛ اقدامی از روی اراده است.

 

۴.بیش از حد انتظار ظاهر شوید؛

اشخاص به شدت شایسته، همیشه مسافت های اضافی طی می کنند. برای آنها خوب به اندازه ی کافی هرگز کافی نیست. جیم کانوی در کتاب مردان در بحران میانسالی می نویسد:((اشخاص موفق در هر کاری که می کنند عالی ظاهر می شوند. آن ها هرگز به کمتر از عالی بودن اکتفا نمی کنند.))

 

۵.به دیگران الهام ببخشید؛

اشخاص به شدت باصلاحیت، به ظاهر شدن در سطح خوب و بالا اکتفا نمی کنند. آن ها به دیگران هم الهام می بخشند که همین کار را بکنند.

✨میزان شایستگی های شما چگونه بر کیفیت موفقیت هایتان اثر می گذارد؟

وقتی نوبت به انجام دادن کار می شود در چه وضعی قرار می گیرید؟

آیا کارهایتان را در بالاترین سطح ممکن انجام می دهید؟ یا نه، خوب به اندازه ی کافی، برای شما کافی است؟

وقتی به اشخاص باصلاحیت فکر می کنید فقط به سه گروه می اندیشید:

۱.آن هایی که می توانند ببینید چه اتفاقی باید بیفتد.

۲.آن هایی که می توانند به اتفاق افتادن کمک کنند.

۳.آن هایی که می توانند وقتی لازم است کاری صورت دهند.

شما در حرفه ی خود در چه سطحی ظاهر می شوید؟ آیا یک اندیشمند هستید؟ هر چه بهتر باشید از توانمندی بیشتری برای تأثیرگذاری بر دیگران برخوردارید.

 

✨۳ راهکار برای بهبود صلاحیت و شایستگی جهت دستیابی به موفقیت:

 

۱.درگیر بازی شوید؛

اگر به لحاظ ذهنییا احساسی از کارتان فاصله گرفته اید، زمان آن رسیده که از نو درگیر کار شوید. خودتان را مجدداً وقف کارتان کنید. به آن توجه داشته باشید. بعد ببینید چرا از کارتان فاصله گرفته اید. آیا به چالش های جدیدی احتیاج دارید؟ آیا با رئیس یا همکارانتان اختلاف دارید؟ منبع مشکل را شناسایی کنید و برنامه ای برای حل و فصل آن بریزید.

 

۲.معیار را از نو تعریف کنید؛

اگر در سطح بالا عمل نمی کنید معیارها و ملاک های خود را مجدداً تعریف کنید.

آیا کار را دست کم گرفته اید؟ آیا از زیر کار فرار می کنید؟ اگر این طور است ذهنتان را از نو تنظیم کنید. از خودتان انتظارات بیشتری داشته باشید.

 

۳.سه راه برای بهبود و اصلاح خود در نظر بگیرید؛

تا کسی عمد و قصد نداشته باشد نمی تواند موفق شود. بررسی کنید و سه راهی را بیابید که به کمک آن می توانید مهارت های حرفه ای خود را بهتر کنید. از زمان و پول خود برای رسیدن به موقعیت بهتر استفاده کنید.

در مقاله ای آمده بود:((ما به راستی نسل گمشده هستیم، نمی دانیم به کجا می خواهیم برسیم.برای پیدا کردن جهت و سمت و سو همیشه به جنبه ی مالی آن فکر می کنیم.این تنها معیاری است که می شناسیم. ما باوری ذاتی نداریم، حد و مرز اخلاقی را رعایت نمی کنیم.)) شما به اندازه ی معیارهای خصوصی خود خوب هستید. آخرین باری که با تمام وجود کاری انجام دادید، کی بود؟؟؟

کیفیتی مهم و تأثیرگذار در موفقیت تحت عنوان ((من ادامه می دهم؟))

برای دستیابی به موفقیت، نیازمند استمرار هستیم و جهت این استمرار و مداومت لازم است اقدامات زیر را انجام دهیم:

 

۱.مایه گذاشتن از آنچه دارید و نه زیادتر از آن؛

پیگیر بودن بدین معناست که در حد ۱۰۰ درصد توانمندی خود پیگیر باقی بمانید نه بیشتر و نه کمتر.

 

۲.با عزم و اراده ی راسخ کار کردن و نه انتظار سرنوشت را کشیدن؛

اشخاص پیگیر به بخت و اقبال و سرنوشت برای رسیدن به موفقیت اعتقادی ندارند. وقتی اوضاع دشوار می شود آنها به کار کردن خود ادامه می دهند و این تفاوتی است که وجود دارد. هزاران نفر از کسانی که تسلیم می شوند، از ادامه ی راه باز می مانند. همیشه کسی مانند توماس ادیسون وجود دارد که می گفت:((من از جایی که آخرین نفر متوقف شد شروع می کنم.))

 

۳.دست کشیدن از کار وقتی کار انجام شده است و نه زمانی که احساس خستگی می کنید؛

روبرت اشتراوس می گوید: ((موفقیت مانند کشتی گرفتن با یک گوریل است. وقتی خسته اید دست از کار نمی کشید، وقتی گوریل خسته شد متوقف می شوید.))

اگر می خواهید تیم شما موفق شود باید بیش از حدی که فکر می کنید می توانید، تلاش کنید. اولین قدم در مسابقه ی دو، بلکه آخرین قدم است که موفقیت را تضمین می کند. آخرین شوت در مسابقه ی بسکتبال است که کار را فیصله می بخشد.

ناپلئون هیل،نویسنده ی الهام بخش، می گوید: ((هر انسان موفقی به این نتیجه می رسد که موفقیت بزرگ در فراسوی نقطه ای به دست می آید که تصور می کنید نظریه ی شما مؤثر واقع نمی شود.)) پیگیری یعنی آنکه آن قدر ادامه دهید تا کارتان تمام شود.

چه اندازه پیگیر هستید؟؟؟؟؟

 

✨۳ راهکار برای پیگیرتر شدن و ادامه دادن در موفقیت

ای.ال .ویلیامز می گوید: ((با بیشتر کار کردن ۵۰ درصد مردم را پشت سر می گذارید،۴۰ درصد دیگر را هم با صداقت شکست می دهید اما برای پیشی گرفتن از ۱۰ درصد باقی مانده باید پیگیری و مداومت بیشتری داشته باشید و تا آخرین لحظه دست از تلاش بر ندارید.))

برای اینکه پیگیرتر شوید…

 

۱.بیشتر و هوشمندانه تر کار کنید؛

اگر پیوسته به ساعتتان نگاه می کنید تا از به پایان رسیدن ساعت کار مطلع شوید، بدانید که باید این عادت خود را تغییر دهید. روزی شصت تا نود دقیقه کار کنید، سی تا چهل و پنج دقیقه زودتر به محل کارتان بیایید. اگر زیاد کار می کنید، وقت بیشتری را صرف برنامه ریزی کنید تا بر کارآیی خود بیفزایید.

 

۲.استحکام شخصیت داشته باشید؛

برای اینکه موفق شوید به استحکام شخصیت احتیاج دارید اما اگر بتوانید نیروی هدفمندی را هم به استحکام شخصیت خود بیفزایید از توان مضاعفی برخوردار می شوید. روی یک کارت بنویسید که چگونه کارتان با هدفی که در پیش گرفته اید همخوانی پیدا می کند. بعد آن کار را مرور کنید تا آتش احساس خود را مشتعل نگه دارید.

 

۳.کارتان را به یک بازی و مسابقه تبدیل کنید؛

چیزی به اندازه ی روحیه ی رقابتی نمی تواند پیگیری را تغذیه کند. بدین منظور روحیه ی رقابتی خود را تقویت کنید. کسانی را پیدا کنید که هدف های مشابه شما را پی می گیرند. رقابتی دوستانه را با آن ها آغاز کنید تا هم به خود و هم به آن ها انگیزه بدهید.

💢آیا برای ادامه ی یادگیری خود تلاش می کنم؟

روزی که رشد کردن را متوقف می کنید، شروع پایان موفقیت شما خواهد بود.

اگر تصویر مرد ریزاندامی را ببینید که سبیلی نازک دارد، عصایی با خود حمل می کند، شلوار گشاد بگی پوشیده است، کفش های بزرگ تر از اندازه ی پایش به پا دارد و کلاه نمدی لبه دار روی سرش دیده می شود، بلافاصله می فهمید که او چارلی چاپلین است .

تقریباً همه او را می شناسند. در دهه های ۱۹۱۰ و ۱۹۲۰ او مشهورترین شخص روی سیاره ی خاکی ما بود. اگر به دنیای امروز نگاه کنیم تنها شخصیتی که شهرتش به اندازه ی آن زمان چارلی چاپلین است، مایکل جردن است.

باید صبر کنید و هفتاد و پنج سال بعد ببینید چه تعداد کسانی مایکل جردن را به یاد می آورند وروی او شناخت دارند. وقتی چاپلین متولد شد کسی برای او شهرت چندانی را پیش بینی نمی کرد. او در خانواده ی فقیری متولد شد. وقتی مادرش را به خانه ی سالمندان بردند او در کودکی آواره ی خیابان ها شد. بعد از سال ها کار و تلاش برای تأمین زندگی خودش کاری روی صحنه پیدا کرد.

در هفده سالگی روی صحنه رفت در ۱۹۱۴ و در حالی که اواسط دوران بیست و پنج سالگی را می گذراند در یک استودیو با دریافت هفته ای ۱۵۰ دلار کار می کرد. در همان اول در صنعت سینما توانست به عنوان بازیگر، نویسنده و کارگردان در تهیه ی سی و پنج فیلم مشارکت داشته باشد.

همه به زودی متوجه نبوغ او شدند.آوازه اش فزونی گرفت. یک سال بعد او هفته ای ۱۲۵۰ دلار درآمد داشت. بعد در ۱۹۱۸، کاری باورنکردنی کرد و یک قرارداد نمایشی به ارزش یک میلیون دلار را امضا کرد. او ثروتمند و مشهور بود.

او قدرتمندترین فیلم ساز جهان شد. در این زمان فقط بیست و نه سال داشت. چاپلین موفق شد زیرا از استعدادی فراوان بهره داشت و میل و انگیزه ی وافری در او دیده می شد. چاپلین پیوسته در اندیشه ی رشد و یادگیری بیشتر بود. می خواست به توانمندی های حرفه ای خود بیفزاید. چاپلین در جریان یک مصاحبه، میل خود به ترقی کردن را این گونه توضیح می دهد:

وقتی برنامه ای از خودم را در سینما تماشا می کردم به این توجه داشتم که چه زمانی مردم نمی خندند اگر به حرکتی که به منظور خنداندن دیگران انجام انجام می دادم، جمعی نمی خندیدند به این فکر می کردم که اجرای برنامه ام چه اشکالی با خود به همراه دارد و اگر کسی به حرکتی از من می خندید از خود می پرسیدم چرا به این حرکت خندیده است. میل به رشد کردن او را به لحاظ اقتصادی در ردیف آدم های موفق قرار داد. چاپلین با گذشت زمان به یک کمدین نابغه شهرت یافت.

امروزه بسیاری از فیلم های آن دوره ی او به عنوان شاهکار فیلم سازی شهرت دارند. اگر چاپلین پیگیری و سماجت خود را در پیشرفت کردن با نخوت و خودبینی عوض می کرد، در شمار کسانی قرار می گرفت که روزگاری شهرتی داشتند و امروزه نامی از آنها در یادها نمانده است. اما چاپلین به رشد کردن خود ادامه داد تا به عنوان یک بازیگر، کارگردان و فیلم ساز از اعتبار بیشتری برخوردار شود.

وقتی به این نتیجه رسید که فیلم سازان اسیر سلطه ی استودیوها و توزیع کنندگان فیلم ها هستند، سازمان خصوصی خودش را راه اندازی کرد. شرکت یونایتد آرتیست تا به امروز فعالیت می کند.

اشخاص موفق در خطر آن قرار دارند که به وضع موجود رضایت دهند، اگر می خواهید خود و همچنین سازمان خود را رشد بدهید و در مسیر موفقیت ثابت قدم بمانید باید به یادگیری علاقه مند باقی بمانید.

 

✨۵ راهنمایی برای تقویت و ایجاد روحیه ی یادگیرنده:

 

۱. بیماری رسیدن مقصد خود را درمان کنید

جالب اینجاست که عدم میل به یادگیری اغلب ریشه در موفقیت دارد. بعضی ها به اشتباه گمان می کنند که اگر بتوانند به هدف خاصی برسند دیگر نیازی به رشد کردن ندارند. این اتفاقی است که تقریباً با هر دستاوردی می تواند همراه شود؛ گرفتن مدرک تحصیلی، دستیابی به یک مقام، دریافت یک جایزه ی ویژه یا رسیدن به هدف مالی.

اما انسان های مؤثر این گونه فکر نمی کنند. روزی که از رشد و بالندگی دست بکشند، توانمندی خود را از دست می دهند. توانمندی بالقوه ی سازمان هم این گونه از دست می رود. به یاد سخن ری کراک بیفتید: ((تا روزی که سبز هستید رشد می کنید، به محض اینکه رسیده شدید شروع به پوسیدن می کنید.))

 

۲.بر موفقیت خود غلبه کنید

یکی دیگر از موانع بر سر یادگیری این است که موفقیت اغلب از یادگیری بیشتر جلوگیری می کند.ا نسان های مؤثر می دانند آنچه  آنها را به موفقیت رسانیده است، آن ها را در موفقیت نگه نمی دارد. و این نکته را به خاطر داشته باشید؛ اگر کاری که دیروز کردید هنوز در نظرتان بزرگ می رسد امروز کار زیادی انجام نداده اید.

۳.راه میانبر نروید

بلندترین فاصله میان دو نقطه راه میانبر است. حرف کاملاً درستی است، زیرا آنچه در زندگی ارزشمند باشد برایش بهایی پرداخت می کنید وقتی می خواهید در زمینه ی خاصی رشد کنید ببینید چه بهایی باید برای آن بپردازید و این بها را پرداخت کنید.

 

۴.مغرور نشوید

یادگیری مستلزم آن است که اذعان کنیم همه چیز را نمی دانیم و اینگونه به نظر می رسد که چیز خوبی نیست. علاوه بر آن اگر به یادگیری خود ادامه دهیم باید اشتباه کردن را هم بیاموزیم اما همان طور که البرت هوبارد نویسنده، می گوید: ((بزرگ ترین اشتباهی که کسی ممکن است در زندگی بکند، ترس از اشتباه کردن است.))

نمی توانید در آن واحد هم یک یادگیرنده و هم یک مغرور باشید. امرسون می نویسد: ((در ازای هر چیزی که به دست آورید، چیزی را از دست می دهید.)) برای اینکه رشد کنید غرور را کنار بگذارید.

 

۵.هرگز برای یک اشتباه واحد دو بار هزینه نکنید

یکی از سیاستمداران می گوید: ((کسی که اشتباه نکند پیشرفت نمی کند.)) این حرف درستی است. اما کسی که پیوسته اشتباه واحدی را تکرار می کند هم پیشرفت نمی کند. اگر خواهان یادگیری هستید اشتباه هم خواهید کرد. از اشتباهات خود درس بگیرید. اگر این کار را نکنید، بیش از یک بار بهای آن را می پردازید.

در کتابی نوشته شده بود: ((اگر محصولی را که برداشت می کنید دوست ندارید، به بذری که می کارید نگاه کنید.)) با آنکه این نوشته بذر بخصوصی را تبلیغ می کرد، اصل بسیار درستی به نظر می رسید. شما چه محصولی برداشت می کنید؟ آیا زندگی و رهبری شما هر روز که می گذرد بهتر می شود؟

آیا ماه به ماه و سال به سال بهتر می شود؟ یا نه، پیوسته در جایی که هستید در جا می زنید؟ اگر در جایی هستید که در این مرحله از زندگی خود نمی خواهید در آنجا باشید، مشکل شما می تواند بی توجهی به یادگیری باشد.

آخرین باری که کاری را برای اولین بار انجام دادید کی بود؟ آخرین باری که خطر کردید و کاری را که در آن تخصص نداشتید انجام دادید کی بود؟ در چند روز یا در چند هفته ی آینده نگاهی به موقعیت خود بیندازید و ببینید که در کجا قرار دارید.

 

نتیجه:

پس بنابراین همان طور که گفته شد تنها، کار کردن زیاد تعیین کننده ی موفقیت نیست بلکه خیلی مهم است که به همراه عملگرایی و کار کردن های ما، کیفیت های مهم و مؤثر در مسیر موفقیت را در نظر بگیریم و آن ها را طی عمل هایمان به کار ببریم به عبارتی، مدام خود را در فرآیند و مسیر موفقیت بررسی کنیم و از خود بپرسیم انجام کارهای من با چه کیفیتی انجام می شود؟؟؟

با بررسی و پرسیدن این سوال قصد نداریم کمال گرایی را به شکل منفی به کار ببریم بلکه قرار است ۱۰۰ درصد توانایی خود را در مسیر به کار بگیریم حتی اگر کامل نباشیم و همین مهم است.

۴ کیفیت مهم در موفقیت عبارتند از؛ قابل اعتماد بودن، کسب مهارت های لازم، تداوم، استمرار و تلاش برای یادگیری.

هر کدام از این کیفیت ها نیازمند آن هستند که بدانیم چگونه آنها را ایجاد کنیم.

یادآور می شویم که موفقیت  یک مسیر و فرآیند است که با به کارگیری این اصول و قدم ها، تجربه و طی می شود.