آشنایی با من حقیقی
4 سال قبل برای بیماری که باهاش مواجه شدم با اصرار دخترم با این مجموعه آشنا شدم. کانال تلگرامی من حقیقی رو برای من فرستادند اما من نتونستم ارتباط بگیرم .
درست بعد از یک هفته خودم از ایشون خواستم اون کانال رو دوباره برام بفرستن و ارتباط برقرار کردم و همینطور تو اینستاگرام، پیج جناب قورچیان رو هم فالو کردم و پست هاشون و کلیپ هاشونو گوش میدادم و میخوندم.
دخترم بهم اطلاع دادند تو ساری کارگاه مشیت الهی است.با خودم گفتم حتماً ثبت نام کنم، خیلی نگران بودم که حالم بد میشه. نمی تونم قدم از قدم بردارم برای سردرهای پی در پی، یا 2 روز کارگاه چطور مداوم بشینم و ترس بسیاری داشتم.
یکی از دوستان نزدیک من هم ثبت نام کرده بود این منو خیلی خوشحال کرد که کنارم هست که حال ام بد میشه حداقل یکی باشه هر چند دخترم هم بود.
کارگاه شروع شد و جناب قورچیان شروع به صحبت کردند هر کلمه ی که میگفتند هر جمله ی که دربارۀ ایمان و خدا میگفتند درون من حالت شکفته شدن را داشت و ولع شنیدن.
حس و حال این حال درونی ام را درک نمی کردم این شور و اشتیاق این حالت ضعف یا به پرواز درآمدنش از چیست، یک انرژی به جریان افتاده بود.
دلم میخواست بیشتر به این حالت های درونی ام فکر کنم تا به سردردهای دستام به جریان افتاده بود و شیرین ترین و اولین تجربه ام شد. دومین بار تو کارگاه شفای زخم 8 در تهران شرکت کردم باز هم با اصرار فراوان دخترم، نگران بودم که ترس و دلهره تو جاده چطور قراره سپری بشه برای من.
انگار خدا و روح برای من چیزی دیگری میخواستند که ذهن من اندازۀ فکر کردن و اندیشیدن نداشت. کارگاه شروع شد.
جناب قورچیان برای شروع صحبت هایی رو داشتند و بعد سؤال کارگاه رو در پیش گرفتن و تو کارگاه دستیاران ایشون به همه قلم و کاغذ دادند برای نوشتن. سؤال هایی که گفته میشد و جواب هایی که من میدادم و با گویه ی شدید.
روز اول گذشت. شد شب خرابات ام. اولین کارم این بود که تمام داروهای خودم رو تو کیسه ی زباله انداختم. بدون هیچ فکری و بدون هیچ ترسی. روز دوم کارگاه هم برای من بسیار سخت گذشت زیرا داشتم با یک من جدید از خودم آشنا میشدم و من قدیمم دچار تزلزل شده بود و هیچ آگاهی از این حال و احوالاتم نداشتم.
کارگاه تموم شد و من با حال خراب برگشتم، یادم هست 2 هفته کامل شب و روز، وقت بی وقت گریه میکردم از این که با خودم چه کردم. حالا از روی آگاهی یا ناآگاهی.
هزاران سؤالی که در مغزم بود و من نمی تونستم بیان کنم. شروع کردم به نوشتن از دوران کودکی ام تا به اون لحظه.
مینوشتم باز هم درکی نداشتم از درسی که راهبرم داده بودند. این که من قدم بر داشته بودم برای شفای خودم و معجزه هم اتفاق افتاده بود، منی که 5 ماه درگیر دارو و بستری شدن در بیمارستان و یک دوره از دُز پایین برای ضایعاتی در سرم شیمی درمانی شدم.
بخاطر لمس شدن سمت چپ بدنم، مایع نخاع از کسر گرفته بودند و یک سری آزمایشات رفته بود به آلمان و درگیر وارد و ترس از این که بعدها وحی پیش بیاد برای من. با قدم برداشتم ام معجزه رخ داد.
تا کارگاه شفاء زخم 14 پی در پی شرکت کردم هر بار میفهمیدم که چه به سر خودم آوردم با ترسها- مقاومتها انکارها- با نداشتنها- نادیده گرفتنها- ضعفها- خیلی دردآور بود که بعد از سالها متوجه بشی که همه اش راه رو اشتباه رفتی.
یعنی تیکه تیکه از بند بند وجود آدم زیر اون همه ناآگاهیها خورد میشه. ولی با همه ی دردها دوست داشتم تغییر کنه از درون و روحی که از جانب خداوند در من دمیده شده و من تا به این لحظه هیچ آگاهی نداشتم همراه شدم.
هر بار جناب قورچیان در کارگاه هایی که برگزار میکردند در طی اون 2 روز تدریس میکردند.
من شدم یک کودکی که تازه وارد پیش دبستانی شد و نابلده نابلده. وقتی میگفتند، ترسها- ریشه از خانواده است درک نمی کردم؛ میگفتند یک زن باید قدرت مالی داشته باشد درک نمی کردم ]ذهنم این بود وقتی که یک زن تشکیل خانواده داده خوب همسر موظف است برای تمام مسئولیت های زندگی) دقیقاً درست گفته بودند که ترسها ریشه از خانواده است.
در اصل تمام شکل گیریها از خانواده است. اول از خانواده شروع میشه. مادری که تمام خشمها- عقدهها- بی ارزشیها رو برای این که از پدر و مادر طرد شده بود و رهاش کرده بودند مطمئناً از روی ناآگاهی همه ی این زخمها را به فرزندش انتقال داده و من اون فرزند بودم[ و اون زخمها در زندگی مشترک تأثیر گذاشت که با ترس با ضعف زندگی کنم و من تماماً در کارگاه های شفاء زخم جناب قورچیان آموختم.
هیچ شناختی از درون ام نداشتم
سال های سال از درون آشفته و از بیرون عالی، از درون غمگین و بیرون شاد و هیچ کس این حال مرا نمی فهمید. تو مسیر معنا دو بار نفس کشیدن را تجربه کردم؛ زنده شدم.
چقدر نادانسته به خودم ظلم کردم .
برای دیگران زندگی کردم این همه سال، پس خودم چی؟خواسته های من چی؟ ارزش های من! هدفی که گم اش کرده بودم.
زندگی کردن رو هم خطی خطی کرده بودم در اثر اون مقاومتها اون آسیب های درونی اون زخم های که هیچ آگاهی نداشته ازشون.
خدا رو بابت پیدا شدنم در خود حقیقی و راهبرمون جناب قورچیان سپاسگزارم و امیدوارم من نوعی برای وجود نازنین خودش برای شناخت درونی خودش که دور افتاده از اصل خویش قدم بردارند در این مسیر و حالا که در این زمان پیام آوری هست برای دادن آگاهی برای دریافت شور و شوق داشته باشیم آزاد کنیم اون من های کذائی درونی را.
شهوت رانی- کینه- نفرت- انتقام- عقده های تلمبار شده ای- درونی- ترس- و تمام زخم هایی که در درون تک تک ما انسان های روی زمین هست باید برای رشد و تغییر قدم بردارم از شکلی به شکل دیگر درد وجود دارد اما شیرین است جائی که روح با من همراستا میشود و از دل اون همه زخمها شکفته میشود و رنج هایی که به گنج مبدل میشود.
روح به پرواز در مییاد. ما باید پرواز را یاد بگیریم و دو بال پرواز را با دید باز و چشم دل باید پذیرا باشیم. بال پرواز من از من حقیقی شروع شد و پرواز کردن را از جناب قورچیان راهبر پرتلاشم آموختم.
مطمئنم هر چند تو این مسیر سراشیبی هست- سر درگمی هست- چالش هست اما با آگاهی که کسب میکنم در این مسیر.
حرکت میکنم و قدم برمی دارم. به امید خداوندگارم با آموزه های که از راهبرم میآموزم و تغییرات درونی ام موجب شود جهان اطرافم تغییر کند من فقط و فقط برای تغییر خودم تلاش میکنم و آگاهی دریافت میکنم و روی زخم هایی که هر روز یک دستاورد جدید دارد برای من کار میکنم. باشد با تغییر من جهانم را رشد یافته شاهد باشم.
متشکرم از روح ام که مرا در این مسیر قرار داد و تسلیم اراده ای خداوندی هستم که مرا خلق نمود.
متشکرم از راهبرم جناب آقای فراز قورچیان راه شون همواره پر نور و عشق جاری
One Response
امیدوارم همیشه امروزتون بهتر از دیروز باشه ک در پناه خداوند زندگی شیرین ومعنا دار میشود