ناخودآگاه جمعی در سفر درونی

ناخودآگاه جمعی در سفر درونی

ناخودآگاه جمعی در سفر درونی:

در مقاله های پیشین سفر درونی و کشف خود متوجه شدیم که روان ما دارای ساختاری است که تحت عنوان خودآگاه و ناخودآگاه تقسیم بندی شده است.شناسایی ساختار روان مناسب و به جا بود اما سوال اینجاست که هر کدام از این بخش ها دقیقاً در سفر درونی و کشف خودمان چه نقش و اثری دارند؟

ناخودآگاه جمعی چیست؟

آیا دارای جزئیات و عناصری است؟ نقش آن در سفر درونی چیست؟

ناخودآگاه جمعی چه تفاوتی با ناخودآگاه فردی دارد؟ و…

دراین مقاله قصد داریم به توضیح مبحث ناخودآگاه جمعی در سفر درونی بپردازیم.

سرفصل ها:

  • ناخودآگاه جمعی چیست؟
  • تفاوت ناخودآگاه جمعی و ناخودآگاه فردی چیست؟
  • وجه های ناخودآگاه جمعی کدامند؟
  • کهن الگوها یا آرکی تایپ و نقش آنها در سفر درونی
  • نقش غرایز در سفر درونی

ناخودآگاه جمعی چیست؟

پژوهش ها و کشفیات یونگ او را به رویکردی کاملاً نو در روان شناسی هدایت کرد. او می گوید همان طور که بعضی از محتویات خودآگاه می توانند از آن جا ناپدید گشته و در ناخودآگاه جایگزین شوند، بعضی از محتویات ناخودآگاه هم که هرگز به آن آگاهی نداشته ایم، می توانند به خودآگاه کوچ کرده و مستقر گردند.

به بیان دیگر توصیف فروید از ضمیر ناخودآگاه و تشبیه آن به (انبار مهملات) نمی تواند واقعیت داشته باشد. در عین حال ناخودآگاه بسیار اسرارآمیز بوده و پر است از بذرهای وقایع و ایده های مربوط به آینده و همچنین چیزهایی که از گذشته می آیند.

 

ناخودآگاه جمعی چیست

 

تفاوت ناخودآگاه جمعی و ناخودآگاه فردی چیست؟

ناخودآگاه جمعی با ناخودآگاه فردی تفاوت دارد؛ زیرا ناخودآگاه جمعی امری است مجزا از تجربه های فردی و در نتیجه موضوعی نیست که انسان، خود آن را کسب کرده باشد و منحصر به خود او باشد. محتوای اصلی ضمیر ناخودآگاه هر انسان را غالباً موضوعاتی تشکیل می دهند که قبلاً در خودآگاه شخص جا داشتند ولی با گذشت زمان فراموش شده و یا واپس زده شده اند ولی ناخودآگاه جمعی هرگز آگاهانه نبوده و خود فرد آن را کسب نکرده؛ بلکه به ارث برده شده است.

وجه های ناخودآگاه جمعی کدامند

ناخودآگاه جمعی دارای دو وجه اصلی است:

کهن الگوها

که عبارت است از الگوهایی روانی که فرد را در درک اندیشه های ناخودآگاه یاری می کند.

غریزه ها

که تمایلات درونی فرد می باشند و رفتارهای او را تعیین می کنند. برای مثال می توان از غریزه ی جنسی، گرسنگی و خشونت نام برد.هر دوی این محتویات به ناخودآگاه جمعی تعلق دارند زیرا به طور مستقل در روان هر فرد وجود داشته و شامل وجه های موروثی و شناخته شده از دید جهانیان است.

 

کهن الگوها یا آرکی تایپ و نقش آنها در سفر درونی

واژه ی (archetype) یا (کهن الگو) برگرفته شده از کلمه ی یونانیِ متشکل از دو جزء (arche) به معنای اول و (type) به معنای مُهر و نشان و یا الگوست. کهن الگوها به منزله ی مخزن و انباری است از تجربه هایی که در طول تاریخ بشر دائماً تکرار شده است. این الگوها همواره برای هر انسانی از بدو تولد وجود دارند و در عمیق ترین بخش ناخودآگاهش مسکن گزیده اند.

هر انسانی می تواند در درون خود از طریق رؤیاها و تخیلات و در بیرون به وسیله ی اسطوره ها و آموخته های دینی با آنها رو به رو شود. یک کهن الگو را می توان به اشکال مختلف تجربه نمود؛ یک داستان، یک شکل و یا تصویر مانند ماندالا، یک شخصیت اسطوره ای و کهن الگویی و یا حتی یک احساس عاطفی.

یونگ در این زمینه از مثال حرکت خورشید در آسمان که هر روزه رؤیت می شود، استفاده می کند. مشاهده ی خورشید در آسمان سبب شده است اسطوره ی قهرمانِ خورشید شکل بگیرد که هر روز می میرد و از نو زنده می شود. این اسطوره را در ادیان مختلف نیز می بینیم.

و درون مایه ی آن تنها بنا بر مذاهب مختلف کمی متفاوت است. بدین صورت یک پدیده ی طبیعی، یک تصویر درونی را که با اسطوره شناخته شده، به معرض نمایش می گذارد. یونگ می گوید کهن الگوها همواره سرشتی مذهبی دارند و در هنگام پدیدار شدن در رؤیاها و خیالات ما، جوی از تقدس و ماورایی بودن به همراه دارند چنان که ما را به اجرای دوباره ی آن نمایش اولیه وادار می سازند.

کهن الگوها، انگاره ها و تخیلاتی هستند که در جهان مادی وجود فیزیکی ندارند ولی یونگ تأکید دارد که این بدان معنا نیست که آنها واقعیت مجزای خودشان را ندارند. البته این باعث می شود که به سختی برای آنها یک ذات بیولوژیک قائل شویم.

یونگ بعدها تمایل پیدا کرد که جنبه های بیولوژیک را از روان شناسی اش بیرون بکشد. از سوی دیگر یونگ می گوید مشکل اینجاست که علت به وجود آمدن و ریشه گرفتن کهن الگوها به طور کلی امری متافیزیکی است و بنابراین پاسخی برای آن وجود ندارد. یونگ بیشتر مایل بود که نحوه ی کارکرد کهن الگوها و تأثیر آنها را بر رفتارهای بشری دریابد تا آن که سعی کند ریشه ی آنها را بشناسد. یونگ نحوه ی شناخت کهن الگوها را مرهون فیلامون، یک پیشوای معنوی است. فیلامون حکیمی است اسطوره ای و متعلق به کهن الگوها که به نظر می رسد هویتی مجزا برای خود دارد.

کهن الگو در بعضی از فکر و خیالات به عنوان یک صورت و تصویر ظاهر می شود که به ما کمک می کند تا عمیقاً ایده های ناخودآگاه خود را دریابیم و آنها را به صورت موضوعی قابل فهم درآوریم. مانند زمانی که مثلا وقتی می خواهیم از یک وسیله استفاده کنیم، شکلش را می کشیم تا بهتر کارکردش را توضیح دهیم.

انسان ها بنا بر فرهنگی که در آن زندگی می کنند، اشکال مختلفی از کهن الگوها را در خیال می پرورانند ولی کهن الگوها یکسان باقی می مانند. همه ی ما با اَشکال کهن الگویی که در اسطوره ها و داستان های مربوط به جن و پری در فرهنگمان وجود دارد، آشنا هستیم؛ پیرزنان، جادوگران، احمق ها و نظایر آن.

کهن الگوها هم دارای وجه مثبت هستند و هم منفی و این بازتاب یکپارچگی و تعادل روان ماست؛ برای مثال کهن الگوی (مادر) وجوه متفاوت خود را به صورت های الهه ی پرورش و مراقبت و یا گرازی وحشی که نوزاد خود را می بلعد، نشان می دهد.

یونگ وقتی می خواست به این موضوع اشاره کند که او اولین فرد ابداع کننده ی نظریه ی کهن الگوها نیست و این مسئله قبلاً عنوان گشته و نیز در مردم شناسی و ادیان مثلاً تحت عنوان (عقاید جاودانه) و (مقوله های پنداری) مطرح گردیده، نگران بود.

یونگ معتقد بود که برای درک عمیق محتوای اعماق روان مان به اسطوره شناسی نیاز داریم زیرا اسطوره ها در واقع به نوعی، فرافکنی محسوب شده و بازتاب ناخودآگاه جمعی می باشند و این کمی شبیه تکنیک های تحلیلی برای درک معنای واقعی رؤیاهاست.

مثال او صور فلکی است. انسان ها از مجموعه ی درهم و برهم ستارگان، صورت هایی خلق نمودند. پس از آن، این صور فلکی دارای اهمیتی ربانی گشته و به شکل قهرمانان حماسی و اسطوره ای درآمدند که به اهمیت وجود ستارگان که ستاره شناسان بر آن تأکید دارند، افزودند. آنچه در این جا عمل کرده، این است: ناخودآگاه و عمل درون نگرانه ی ناخودآگاه جمعی.

به همین شکل عناصر کهن الگویی در اسطوره ها و قصه ها بازتاب می یابند و همچنین در موضوعات تاریخی. مثال روشن در این زمینه، افسانه ی شاه آرتور است؛ چنان که مردی که در واقعیت تنها رئیس یک قبیله بوده است، چنان بزرگ می شود که قهرمانی حماسی می گردد. یونگ معتقد است که یک اسطوره، ابراز و بیان ایده هایی است که در لایه های عمیق حافظه ی جمعیِ روان وجود دارد.

 

کهن الگوها یا آرکی تایپ و نقش آنها در سفر درونی

نقش غرایز در سفر درونی

غریزه ها امیال و یا اعمال ناخودآگاه می باشند و مانند کهن الگوها موروثی بوده و جمعی هستند. غرایز از جنبه ی زیستی، ما را وادار به انجام اعمالی خاص و معین می نمایند. کهن الگوها بر نحوه ی درک و دریافت ما از جهان تأثیر دارند ولی غرایز بر اعمال ما تأثیر گذارند. در همه ی حیوانات، پرندگان و انسان ها غرایز وجود دارند.

غریزه ها نیز مانند کهن الگوها از زمان های گذشته در روان موجودات قرار گرفته اند و به معنای دقیق کلمه در شکل و عملکرد خود بسیار قدیمی می باشند. یونگ معتقد است که غرایز، خود را در ذهن انسان به شکل تصویر بروز داده و امیالش را به طور بصری بیان می کند.

مثال یونگ در این زمینه حشره ای موذی به نام یوکا است که با گیاهی به همین نام رابطه ی هم زیستی دارد. اگر ما بتوانیم روان این حشره را کشف کنیم، به الگوهای ذهنی که حشره را وامی دارد به جستجوی گیاه یوکا برود، دست می یابیم.

تفکرات یونگ او را به این نتیجه رساند که تمدن و زندگی شهرنشینی، ما را از غرایز اولیه مان جدا می کند ولی همه ی آنها با هم ناپدید نمی شوند. ما هنوز دارای امیال غریزی برای یافتن غذا و یا رابطه ی جنسی و نظایر آن می باشیم ولی این امیال غالباً سرکوب گردیده و واپس زده می شوند؛ زیرا برای زندگی در جامعه باید یاد بگیریم که همیشه بر طبق غرایز عمل کردن مناسب نبوده و کارکرد ندارد.

این امر به معنای آن است که غرایز تمایل می یابند که خود را غیرمستقیم نشان دهند؛ به عنوان مثال در قالب یک فرزند روان نژند و یا خلقیات غیرعادی. آنها ممکن است همچنین در رؤیاها به شکل تصاویر ظاهر شوند و یا به شکل اشتباهات لغوی و زبانی و یا خطاهای حافظه ای خود را بنمایانند.

یونگ می گوید ناخودآگاه را دو غریزه ی بنیادین کنترل می کند؛ میل جنسی و میل به قدرت. او دریافت که این دو میل بنیادی با هم تضاد شدید دارند زیرا میل جنسی در جهت بقا و حفظ (گونه) عمل می کند و میل به قدرت در جهت حفظ (فرد)

ه منظور جلوگیری حتی الامکان از تضادهایی که از این دو میل ناشی می گردد، جامعه به قوانین اخلاقی نیاز دارد. با این حال یونگ می خواست ایده ی جدا بودن غرایزی نظیر گرسنگی، جنسی و پرخاشگری را نفی کند؛ چرا که دریافته بود که بسیار به هم نزدیک هستند و فهمید که مفیدتر و بهتر است که این انواع غرایز را به صورت بیان ها و اشکال مختلف یک انرژی واحد در نظر بگیرد.

او این انرژی روانی برانگیزاننده را (لیبیدو) خواند. لیبیدو در لاتین به معنای میل و کشش است. او این مفهوم را با انرژی فیزیکی مقایسه نمود که اشکال مختلفی مانند نور، گرما، الکتریسیته و نظایر آن دارد.

اما فروید واژه ی لیبیدو را فقط برای تشریح غریزه ی جنسی به کار می برد و معتقد بود که آن، غریزه ی اصلی و برانگیزاننده در روح است ولی یونگ تأکید می کرد که نباید یک غریزه را به عنوان غریزه ی برانگیزاننده در نظر بگیریم؛ زیرا این کار، درست مانند آن است که یک فیزیکدان بگوید همه ی نیروها از گرما مشتق می شوند.

یونگ روان را یک سیستم پویا می داند که پیوسته تغییر می کند و به طور خودکار تنظیم می شود. لیبیدو بین دو قطب مخالف، که یونگ نام (تضادها) به آنها می دهد، در جریان است.در روان انسان نیروهای متضاد بسیاری وجود دارند. برای مثال آگاهی/ناآگاهی: خواب/بیداری؛ فکر کردن/حس کردن؛ خشم/آرامش. هر چه تنش بین تضادها بیشتر باشد لیبیدو بیشتری وجود دارد.

(تضادها) نظم دهنده ی روان هستند. به عنوان مثال چنانچه یکی از اینها به حد نهایی خود رسیده باشد، تمایل لیبیدو بر آن است که به قطب مخالف جریان یابد؛ مثلاً خشم و غضب می شود آرامش و یا عشق تبدیل به نفرت می گردد.

یونگ همچنین معتقد است که در روان هر فرد، دو حرکت اساسی مشاهده می شود: حرکت (پیش رونده) که عامل تطابق انسان با محیط و شرایط زندگی اوست و مربوط به موفقیت در امور دنیوی می باشد.

دوم، حرکت متضاد آن و یک حرکت به سوی عقب است و حرکت (پس رونده) یا قهقرایی خوانده می شود. این حرکت را می توان مرتبط با نیازهای درونی فرد دانست یعنی این حرکت مرتبط به بازی، عالم رؤیا و تخیلات می باشد.

این دو حالت برای تعادل روان ضروری است. اگر تعادل طبیعی روان به هم بریزد، انرژی روان (لیبیدو) درجهت ضمیر ناخودآگاه جریان یافته و در آن جا جمع شده و خود را به صورت های مختلف خیالات، خشم، غضب و حتی در موارد حادتر به صورت روان پریشی نشان می دهد. شاید یکی از دلایل احساس عدم تعادل در جوامع مدرن نیز همین است. در این جوامع انسان ها چنان درگیر کار و حرکت (پیش رونده) می شوند که زمان کافی برای استراحت، بازی و رؤیا یعنی حرکات (پس رونده) ندارند.

 

نقش غرایز در سفر درونی

نتیجه:

پس بنابراین طبق تعاریف بالا، ناخودآگاه جمعی بخشی از روان ماست که از تجربه های فردی مجزاست و آگاهانه نبوده است و فرد، خود آن را کسب نکرده است بلکه به ارث برده است و دارای دو وجه اصلی تحت عنوان؛ کهن الگوها و غرایز است که شناخت هر کدام از این اجزا و در نتیجه شناسایی آنها در خود، ما را در خودشناسایی عمیق و سفر درونی یاری می دهد تا بتوانیم تضادهایمان را رفع کنیم و به یکپارچگی و انسجام نزدیک شویم.

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از

94 نظرات
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
شادی
4 ماه قبل

در این مقاله کمک کرده بیشتر با ناخودآگاهم آشنا بشیم و این خیلی خوب هست که انسان درون خودش را بدوند و کمک کننده این هم گروه شما هست

فریبا
4 ماه قبل

احسنت

دانیال
4 ماه قبل

زیباسازی بود

نارین
4 ماه قبل

خیلی ممنون مرسی

هلیا
4 ماه قبل

👏🏻❤️❤️‍🔥😍