صد پله زیر صفر

همه ی ما انسان‌ها تو زندگیمون چند تا مرحله وجود داره که سعی می‌کنیم اونو هر جوری شده بگذرونیم و از مشکلات و چالش هایی که برامون به وجود می‌یاد فرار کنیم ولی یاد نمی گیریم یا یادمون می‌ره که همین مشکل چند سال پیش برامون تکرار شده بود فقط سعی می‌کنیم یه جوری با زدن مسکن اون لحظه ازش فرار کنیم و دنبال آرام بخش باشیم.

دنبال یه چیزی که تو اوج مشکلات و سردرگمی هامون بتونه آروممون کنه، ولی هیچ موقعی سعی نکردیم یاد بگیریم که چه جوری از پس اون مشکل بربیاییم و اون رو حلش کنیم و ساده از کنارش رد نشیم.

چون هممون بارها و بارها این تجربه رو داشتیم که مشکلات تکراریه بی ارزشی، بی عزتی، بی قدرتی، رنجش کامل، فقر، شهوت، خشم، رنجش کامل و … رو تجربه کردیم. تمام آنها گره خورده  به روحمون.

تو عذاب بودم؛ هر لحظه از زندگیم برام جهنم شده بود.

پر از استرس و بی ایمانی بودم. تو کفر کامل. تو انکار خدا و خودم بودم.

سال 97 بود که درگیر طلاق شدم و تو همون سال به خاطره مشکلات زیاد به خاطر جریان طلاقم دچار اعتیاد به مواد مخدر شدم. با همون خشم زیاد، تنفر و بی ارزشی زندگیمو از دست دادم بعد از یه مدت کوتاه دچار ورشکستگی مالی شدم و هر چی که برای زندگیم ساخته بودم همه رو یک شبه از دست دادم.

من مونده بودم با یه مشت عقده رنجشی و ترس نمی دونستم باید از کجا شروع کنم.

 خسته بودم وناامید و داغون. دیگه راهی نمونده بود برام

انگار ته خط بودم. دیگه چیزی برای از دست دادن نداشتم. زندگیم تا سال 99 صفر شده بود؛ حتی صد تا پله زیر صفر. هم از نظر عاطفی و هم از نظر مالی شکسته بزرگی خورده بودم.

یه آدم بی ارزش. تا این که 5/1/1399 از طریق اینستاگرام با آقای قورچیان آشنا شدم. انگار هنوز خدا دوستم داشت.

انگار خدا دوست نداشت فقر و ذلت و شکسته منو ببینه. با دایرکت دادن به آقای قورچیان سفر قهرمانی من شروع شد. یه حسی بهم می‌گفت این جا قراره همه چی عوض بشه. تا این که تونستم با آقای قورچیان ملاقات حضوری بذارم و ایشون رو از نزدیک ببینم.

تو همون ملاقات اول من هر چی از مشکلاتم به آقای قورچیان گفتم جز این که ایشون گفتند خدا رو شکر که این اتفاق افتاده برات چیزی نشنیدم. ایشون گفتن اینجا راه سختیه؛ مرد می‌خواد اگر طاقت بیاری همه چی درست می‌شه.

می‌تونی روی پایه خودت واستی و همه چیز رو درست کنی. باید پای رنجات واستی!

گفتم باید وایستم. همش حرفشون این بود که سخته‌ها، گفتم وایستادم گفت من پات وایستادم همیشه کنارتم همه جا و واقعاً بعد از گذشت دو سال انگار که سال هاست با هم دوستیم. یه مرد واقعی، یه ناجی یکی که بدون قضاوت من، پای رنجهای من حتی یه جاهایی بیشتر از خودم برام غصه خورد و وایستاد.

از همون جا شروع شد و گفت دروغ و قضاوت و شهوت و مواد و الکل و رابطه رو بزار پشت در و به من حقیقی به بپیوند.

منم حرفشو گوش کردمو شروع کردم به شرکت کردن در کارگاه شفای زخم. امروز 15/2/1401 بعد از گذشت 10 دوره شرکت کردن در شفای زخم و 3 سال تحت راهبری استاد بزرگ معنوی خودم آقای قورچیان من یه آدم با ارزش و پر از قدرت و پراز فراوانی و با ایمان.

پر از انگیزه شدم. معنی زندگیمو فهمیدم. برای تمام لحظه هام معنا پیدا کردم. یاد گرفتم برای مشکلاتم کار درونی کنم و هر روز رو ایمانم کار کنم رو ارزش هام رو رسالتم.

امروز که دارم براتون این سفر قهرمانی رو می‌نویسم هم از نظر مالی تو ثروت کامل و هم از نظر شخصیتی و معنوی تو فراوانی کامل زندگی می‌کنم. تو یه جای دیگه یه دنیای زیباتر که پر از عشق و صداقت و بی نیازی هست.

امیدوارم و آرزوم اینه که تمام افراد خانواده و تمام مردمان سرزمینم و تمام انسان های روی زمین یه روزی پاشون تو کارگاه شفای زخم باز بشه و همه رو تو این کارگاه ببینم واقعاً الان رویای بزرگتر قشنگتر از شفای یارم ندارم چون با تمام سلول های بدنم، با تمام وجودم قسم می‌خورم که راهی برای شفای یارم جز کارگاه شفای زخم نیست.

به امید دیدار تمام انسان‌ها کره زمین در کارگاه شفای زخم و شفای همشون .

همتون رو دوست دارم و عاشق شما هستم.

 

با تشکر از بزرگترین و بهترین اتفاق زندگیم، استاد بزرگ و ارجمندم، فراز قورچیان

Add a Comment

Your email address will not be published. Required fields are marked *