چگونه هم وابستگی به هم آفرینندگی تبدیل می‌شود؟

چگونه هم وابستگی به هم آفرینندگی تبدیل می شود؟

 

مقدمه:

    زمانی که نسبت به بیماری هم وابستگی شناخت پیدا می کنیم و هم وابستگی را درخود تشخیص می دهیم موضوعی که دغدغه ی ما می شود این است که آیا راه خروجی از چنین وضعیتی وجود دارد یا هیچ راهـــــی  نیست ؟؟؟؟

  ما در این حالت باقی می مانیم یا راهی برای رهایی وجود دارد؟؟؟؟؟

هم وابستگی نوعی زندگی با چسبندگی به خودِ دروغین است در واقع در چنین حالتی ما نسبت به  خود حقیقی و نیروی برترمان احساس جدایی و بیگانگی می کنیم  و بدین صورت بیماری های روحی و معنوی در ما   نفوذ پیدا می کندو در نهایت  نمی توانیم هیچ چیزی را بیافرینیم.

 تنها راه التیام بخشیدن به درد و رنجمان، پرکردن خلأ و  پوچی مان و داشتن تجربه ای آرام، باثبات  و پایدار، این است که خود   حقیقی مان را بشناسیم و سپس به طور عملی آن را به خدایمان مرتبط سازیم، این ماهیت و اساس فرایند هم آفرینندگی است.

دراین مقاله قصد داریم چگونگی روند هدایت از هم وابستگی به هم آفرینندگی را توضیح دهیم

 

 خدا برای من چه می خواهد؟

آیا تا به حال از خود پرسیده ایم که خداوند برای ما چه مقدر کرده است؟ در سراسر تاریخ بسیاری از مردم، از انسان های عادی گرفته تا کسانی که صاحب بیشترین رشد یافتگی معنوی و روحی بوده اند، این سئوال را از خود پرسیده اند این موضوع در ارتباط با آن چهار پرسشی است که در آخرین بخش این کتاب مطرح شد:چه کسی هستم؟ در این دنیا چه می کنم؟ به کجا می روم؟ آیا می توانم به صلح و آرامش دست یابم؟

برنامه های انجمن دوازده قدم نیز، چنان که در قدم های سوم و یازدهم به آن اشاره می شود، درارتباط با این پرسش است: ما تصمیم گرفتیم که اراده و زندگی خود را به خداوند، آنگونه که خود او رادرک کنیم ، بسپاریم. ما از طریق نیایش و مراقبه به ترمیم ارتباط هوشیارانه مان با خدا پرداختیم. بدان گونه که خود او را می فهمیم و نیایشش می کنیم تا اینکه اراده ی خدا را درمورد خود بشناسیم و نیروی انجام آنچه را که برای ما مقدر کرده است به دست آوریم .

انجام برنامه ای روحانی و معنوی درحالی که هریک از ما به روش خود در زمانی که  مناسب می دانیم متعهد به کشف خواست خداوند درباره ی خود هستیم، به بهبودی اکثر ما  کمک می کند. اگر چه تمامی این ماجرا یک راز آسمانی باقی خواهد ماند، ولی برخی از کتاب های آسمانی به بحث درباره ی اراده ی خداوند پرداخته اند روشن ترین مطلبی که در این مورد یاقته ام از کتاب سیری در معجزه است .به ساده ترین شکل درآن گفته می شود که اراده ی خداوند و آنچه  که برای ما مقدر کرده است این است که ما آرامش و شادی کامل را دراختیار داشته باشیم و وجودی آفریننده باشیم. من معتقدم که وقتی کودک درونمان را شفا بخشیم (کتاب شفای کودک درون،لوسیا کاپاچیونه) و بدین وسیله خود حقیقی مان را درک کنیم و ارتباط عملی را با خداوند برقرار نماییم، آن زمان فرایند هم آفرینندگی را آغاز نموده ایم.

 

 

هم آفرینندگی (نقشه ی راه)

هم آفرینندگی یک فرایند و روال است که تکلیف ما دربهبودی ست، در این متن می خواهیم با این روند به صورت گام به گام آشنا شویم :

  • نامگذاری احساس پویش هر مسئله ای

آگاهی  کامل از آنچه که لحظه به لحظه در زندگی درونی ما درحال رخ دادن است و سپس درصورت مفیدبودن، دادن نام مناسبی به این رویداد، مهم است. هنگامی که ما هم وابستگی و آسیب دیدگی کودک بزرگسال خود را معالجه کنیم، موزون خواهیم شد و از زندگی درونی مان کاملاً آگاه می شویم و از این روی قادر می شویم که آنچه را که تجربه می کنیم بشناسیم . ما می توانیم به هر آنچه که در زندگی درونی مان می گذرد یعنی هرنوع باور، فکر، احساس، خواست، نیاز، الهام یا هر چیز دیگر؛ نام مناسبی بدهیم.

برای مثال ما می توانیم خودمان را کودک بزرگسال خانواده کژکردار و ناکارامد بنامیم. به خاطر می آورم، هنگامی که تشخیص دادم کودکی بزرگسال هستم و آن را پذیرفتم تا چه اندازه برای من آموزنده و نیروبخش بود. آیا چنین چیزی تا حالا برای شما اتفاق افتاده است ؟

مثال دیگر،زمانی است که من خشمگین هستم و آن را با تمام وجودم احساس می کنم این چنین احساسی پیام هایی برای من دارد: اینکه من مورد بدرفتاری قرارگرفته ام یا چیزهای مهمی را ازدست داده ام و اینکه ممکن است لازم باشد حد و مرز سالمی را برای خود برقرار کنم یا اینکه برخی از تدابیر دیگر را اتخاذ کنم.

  • تجربه ی زندگی درونی ام

قبل از اینکه بتوانم بر روی هر نوع درد یا رنجمان کار کنیم، باید هم نامی برروی آن بگذاریم و هم آن را تجربه کنیم. برای اینکه چیزی را تجربه کنیم لازم است خودمان را آزاد بگذاریم و اجازه دهیم که زندگی درونی مان در همان لحظه که می گذرد به سطح هوشیاری بیاید و نمایان شود. ما برروی چیزی که آن را تجربه نمی کنیم، نمی توانیم نامی بگذاریم و هنگامی که نامی برروی آنچه تجربه می کنیم می گذاریم، به ما کمک می کند که آن را با وضوح و کمال بیشتری تجربه کنیم، این دو یکدیگر را در یک تقابل مثبت تغذیه می کنند .

هم چنان که ما زندگی درونی مان را تجربه می کنیم، یاد خواهیم گرفت که برخی از رنج ها و دردهای ما ضروری است. مانند تجربه ی درد و رنج هنگامی که برای از دست دادن چیزی سوگوار می کنیم.

به علاوه ما یاد می گیریم که برخی از دردهایمان غیرضروری است و واقعاً نیازی نیست که این دردها را تجربه کنیم . مانند هنگامی که برای جریمه شدن به خاطر توقف در پارک ممنوع، خودخوری می کنیم و به شدت ناراحت می شویم. اگر واقعاً ناراحتی و عصبیت ما برای چنین شرایطی بیشتر از پنج دقیقه طول بکشد به معنی آن است که ما درد و رنجی غیر ضروری را تجربه می کنیم.

  • پرداختن به دردها برای بهبودی از آنها

از همان زمانی که ما رنج بردن های ضروری را تجربه می کنیم. پرداختن به بهبودی از آنها شروع می گردد و هم چنان که دستیابی به بهبودی از دردهایمان را شروع می کنیم آنها را با وضوح بیشتر و کامل تری تجربه خواهیم کرد. این حالت نشان می دهد که فرایند تجربه کردن، نامگذاری و پرداختن به بهبودی، چگونه می توانند در یک مسیر سلامت بخش ضمن اینکه ما درد و رنج خود را بهبود می بخشیم، با یکدیگر عمل کنند و مفید واقع شوند. برای اینکه این کار عملی شود و کامل گردد، انرژی، اندوه و زمان فراوانی سپری می شود.

  • خاتمه دادن به تعارض ها و تضادها

بخشی از فعالیت های ما سرانجام به شناسایی، مرتب کردن و خاتمه دادن به تعارض ها و تضادهایی که برروی آنها کار می کنیم اختصاص می یابد. برای مثال چنین تعارض و تضادهایی : آیا این رابطه را ادامه دهم ؟ آیا شغلم را حفظ کنم یا به دنیال کار دیگری بروم؟ آیا باید مخاطرات خود واقعی بودن را بپذیرم یا همچنان وضعیت فعلی را ادامه دهم ؟ آری  یا نه؟

زمانی که کشمکش ها را مشخص کردیم یکی از مسایل اساسی که می توانیم برروی آن کار کنیم همه یا هیچ است. به یاد داشته باشید که در کارکردن برروی هر نوع تعارض همه یا هیچ، ما معمولاً انتخاب های زیادی داریم.درهر تعارضی تا به حال ما از خود می پرسیدیم : چه انتخاب هایی داریم؟ برای مثال لازم نیست من همه را انتخاب کنم(این رابطه را ادامه دهم، در این شغل باقی بمانم و همچنان با خود دروغین و کاذب باشم)یا هیچ را انتخاب کنم (رابطه ای  را قطع کنم کار دیگری را انتخاب کنم یا اینکه همیشه با خود واقعی ام با دیگران روبرو شوم). اما درحقیقت ممکن است که     قادر باشم عملی را درحد میانه ی این دو انجام دهم. بنابراین درنظر می گیرم که چه می خواهم     انجام دهم آن را با دیگر افراد مطمئن و مورد اعتماد به مشارکت می گذارم و زمان زیادی را صرف کار برروی این موارد، خواهم کرد.

  • درد و رنج باقیمانده

با انجام بخش مربوط به خودمان  از فرایند هم آفرینندگی، وقت آن است که به طور جدی نیروی برتر یا قدرت مطلقمان را درگیر کنیم. این بدان معنی نیست که از آغاز کار بر روی نگرانی، مسائل یا علایقمان نباید در ارتباط هوشیارانه با خدا بدان گونه که خود درکش می کنیم، قرارداشته باشیم.مطمئناً برقراری چنین ارتباطی مناسب، مفید و قدرت بخش است.

  • واگذارکردن هرنوع رنج باقیمانده به خداوند و رها کردن آن

حالا ما آماده ی آن هستیم که درصورتی  که درد و رنجی باقیمانده است ، مقدار آن را برآورد کنیم . به این شکل که ببینیم تا چه اندازه هنوز در حال رنج کشیدن هستیم؟ هنگامی که حس کردیم که تا آنجا که توانسته ایم هر کاری را برای رهایی از این رنج انجام داده ایم، زمان آن است که هر نوع درد و رنج باقیمانده را به نیروی برتر و قدرت مطلقمان واگذار کنیم. ما اختیار خود را واگذار می کنیم و از کنترل و اداره ی آن دست برمی داریم. اما برای اینکه این کار را انجام دهیم  و آن را رها کنیم، باید مایل و راضی باشیم. درکتاب بزرگ؛ الکلی های گمنام و منابع مشابه دردیگر انجمن ها ی دوازده قدم، در مورد

اهمیت رضایت و خواست فرد به رها کردن مشکل و تغییر دادن وضعیت خود      صحبت شده است. سیری درمعجزه مکرراً در مورد قدرت شفا دهنده ی رضایتمندی و تمایل،به صحبت می پردازد. بنابراین، تمام آنچه که ما نیاز داریم این خواهد بود که خودرا راضی و مایل باشیم تا هر درد و رنج باقیمانده  ای را برطرف کنیم. سیری در معجزه  که یکی از نوشته های دقیق، مشروح و عملی است که تا کنون من درباره بهبودی روان شناختی و معنوی انسان دیده ام، می گوید: برطرف کردن دردهایمان به طور دقیق یکی از کارهای اساسی روح مقدس است که در دیگر دین ها و اعتقادها ممکن است انرژی آسمانی یا روح ، پرانا، خی  و یا ” کی”، نامیده شود . او درد را       می گیرد ، آن را تحت الشعاع خود قرار می دهد و بعد از آن دیگر درد رفته است.

بنابراین با رضایتمندی و تمایل به اینکه درد و رنجمان برطرف شود، ما از روح مقدس می خواهیم که درد را بهبود بخشد و بعد درد و رنج را به او واگذار می کنیم . اگر احساس می کنیم که به هر نوعی گیر افتاده و گرفتار شده ایم ،می توانیم موقعیت را مورد ارزیابی قرار دهیم که آیا تمام آنچه که می توانستیم برای برای بهبودی تعارضمان انجام دهیم ، انجام داده ایم درصورتی که نیاز به انجام فعالیت بیشتری است ما می توانیم از عهده ی انجام آن برآییم و سپس هر درد و رنج بر جای مانده را واگذار می کنیم و از کنترل کردن آن دست می کشیم  و در سرتاسر این جریان می توانیم از نیروی برترمان بخواهیم که به ما کمک کند. هنگامی که تمام کارهایمان را انجام دادیم و هنگامی که هر درد باقیمانده ای را رها کرده و واگذار کردیم، آن وقت واقعاً می توانیم احساس کنیم که درد و رنج از روی ما برداشته شده است، ناپدید شده و رفته است.

  • انتخاب عشق

فقط زمانی که درد را به نیروی برترمان واگذار کردیم، می توانیم عشق را انتخاب کنیم. بسیاری از کتاب های آسمانی عشق نامشروط و بی قید و شرط را به عنوان نیرومندترین، آفریننده ترین  وشفا دهنده ترین انرژی در جهان توصیف کرده اند، بنابراین ما تجربه کردن آن را، به طریقی که در جسم، ذهن و روحمان جاری شود، انتخاب می کنیم؛ ما عشق را به طور تجربی برمی گزینیم، در آن هنگام ما خود همان آرامش خالص، صلح کامل و شادی خواهیم بود یعنی همان چیزی که خداوند برای ما مقدر کرده است. سیری در معجزه آن را لحظه ای مقدس می نامد، دیگران نیروانا و مسیح آن را قلمرو بهشتی می نامند. تمام این ها حالت یکسانی از عشق خالص و غیرمشروط هستند.

آیا به اتاقی که مثل قیر سیاه و کاملاً تاریک و ظلمانی است وارد شده اید و تلاش کرده اید کلید چراغ را پیدا کنید و سرانجام کلید را پیدا نموده و چراغ را روشن کرده اید؟ هنگامی که چراغ را روشن می کنید چه اتفاقی برای تاریکی می افتد؟ احتمالاً کاملاً محو می شود. این همان اتفاقی است که وقتی ما عشق را برمی گزینیم برای ترس یا هر نوع درد دیگری روی می دهد درد به آسانی ناپدید می شود . روشنایی تاریکی را درخشنده می کند.

  • نیازی نیست که کاری را انجام دهم

حالا ما درصلح و شادی کامل به سر می بریم. ما درلحظه ی مقدسی هستیم. خوب بعد چه باید بکنیم؟ سیری درمعجزه می گوید که فقطمی توانیم این عبارت را به خاطر بسپاریم: نیازی نیست که کاری انجام دهیم. دیگر کاری برای ما باقی نمانده است، که انجام دهیم تنها چیزی که حالا نیاز داریم فقط  زیستن است.ما در این حالت شادی محض، آنقدر آفریننده و مختار هستیم که در هیچ وقت دیگری نمیتوانیم چنین باشیم.ما به بهبودی و به عشق خلاق غیر مشروط نیروی برترمان اجازه دادیم که به درون ما بیاید و به هستی ما نفوذ کند.

 

لایه های بهبودی

اساس هستی ما عشق است ،درفرایند بهبودی، ما برای جستجوی خود حقیقی مان  پوسته  های هم وابسته را از روی خود دروغین و خود بی خودمان می کنیمدرمرحله ی صفر و مرحله اول یعنی در مراحل ابتدای سفر و بهبودی مان، ممکن است احساس گیجی و آشفتگی، کرختی و بی حسی و همین طور احساس درد کنیم.

ممکن است در این زمان احساسی  شبیه به قربانی یا فدایی بودن کنیم ممکن است این طور تصور کنیم که چیزی اشتباه است، فراموش شده است و درجستجوی علت و پاسخی برای این احساس ها و تصور برآییم. ضمن این جستجو که ممکن است زمان درازی هم طول بکشد دیر یا زود پوست کندن اولین لایه را آغاز خواهیم کرد. آنچه که در زیر این لایه کشف خواهیم کرد یکی، یا تعداد بیشتری از انواع اعتیادها، وسواس ها و دیگر اختلالات جسمی، روانی، هیجانی عاطفی و معنوی خواهد بود. این ها وضعیت های بیمارگونه ی مرحله ی صفر ما هستند.

بعد از اینکه با برنامه ی بهبودی مرحله اول بر روی هر وضعیت و اختلافی که شناسایی کرده ایم، کارکردیم، ممکن است آماده پوست کندن مرحله اول هم بشوییم و حال در زیر آن چه خواهد بود. من معتقدم که در زیر آن هم وابستگی اولیه به همراه احساسات فلج کننده اش یعنی ترس و خجالت قرار خواهد داشت. نه تنها مدت درازی طول می کشد تا این وضعیت و احساس زهرآگین آن شناسایی شود، بلکه حتی برای کارکردن بر روی آن برای دستیابی به بهبودی هم، زمان بیشتری لازم است.

  ما می توانیم  در مرحله ی دوم برنامه کامل بهبودی برروی آنها کارکنیم .

همچنان که در این لایه به شفای آزردگی مان  می پردازیم، می توانیم هر دو لایه دیگر این پیاز را ببینیم که این دو لایه بخشی(یا شاید دقیق تر آن باشد که بگوییم جلوه هایی ) از آن هم وابستگی و آزردگی کودک بزرگسال هم هست که اغلب تحت تسلط و اداره ی ترس و خجالت هستند به نظر می آید ترس اساساً ناشی از طردشده، ناشناس ، غریبه، و تنها ماندن باشد و خجالت هم احساس فلج کننده ای است که ما دراساس و هسته ی درونی خود از احساس بی کفایتی ، بدی، ناپسند بودن، ناکامل و ناقص، اشتباه کار(دست و پا چلفتی) و بی ارزش بودنمان داریم.

مدت زمان طولانی می تواند صرف شود تا بر روی این مرحله کار شود و حقیقت شگفت آوری کشف گردد این حقیقت که ما دراساس هستی مان آشفته، بی حس، آسیب دیده، معتاد، وسواسی، بیمار، هم وابسته، ترسو، خجالتی یا هر چیز دیگری شبیه به این چیزها، نیستیم. البته ممکن است هریک از آنها مانند مانعی برای خود حقیقی و کودک درون ما عمل کنند ولی ما یاد می گیریم که هیچ کدام از آن ها نیستیم.آنچه که هستیم عشق است، عشق در هسته و اساس هستی مان. من همان عشقی هستم که از نیروی برتر یا قدرت مطلقم سرچشمه گرفته و به آن متصل است  و از طریق عشق غیر مشروط نیروی برترم اختیار و قدرت گرفته است. هنگامی که من این منابع عشق را مورد استفاده قرار می دهم، در حال هم آفرینندگی زندگی ام خواهم بود .

اکنون که این مطلب را می خوانید چه احساسی دارید؟ می توانید عشق را در درون قلبتان  احساس کنید؟ می توانید نیروی شفابخش آن را حس کنید؟ می توانید خودتان را آزاد بگذارید که هیچ کاری انجام ندهید و فقط با دلی فارغ از همه چیز از آن لذت ببرید و همان باشید.

وقتی که ما عشق را احساس کنیم، ممکن است ترس را هم احساس کنیم. چرا که ممکن است تصور کنیم اگر به خومان اجازه دهیم که احساس خوبی داشته باشیم و یا حتی شاد باشیم اتفاق بدی روی دهد بنابراین با چسبیدن به خود  دروغین، خودمان را برای احساس نکردن آن عشق  محدود ساخته و درتنگنا قرار می دهیم.

شاید ما به این دلیل به خود دروغین می چسبیم که در گذشته وقتی احساس خوبی داشتیم، اتفاق بدی هم برای ما یا شخص دیگری روی داده است .اما چیزی را که ممکن است ندانیم ، این است که در آن زمان ما به شکل درست و شایسته ای از طرف خود حقیقی مان احساس خوب و شادی بخشی نداشته ایم. از این رو به طور هوشیارانه ای با نیروی برترمان در  تماس نبودیم. ممکن است در من، درخود دروغین یا هم وابسته مان حالت بزرگ پندارانه و مغرورانه یا بادکرده ای داشته باشیم. ” من” ما ممکن است این طور به ما القا کند که از دیگران و از خداوند، جدا و مستقل هستیم. حتی بلافاصله ممکن است به جای اینکه احساس کنیم بخشی از خداوند و فرزند خداوند هستیم، خودمان را به تمامیت خداوند بدانیم.

 

 

من متورم  و بادکرده

افراد هم وابسته می توانند احساس خود بزرگ بین و مغرورانه ای داشته باشند؛ بنابراین به طور  غیر موثق و نامعتبری به طریق گوناگون احساس می کنند که افراد خوب و بزرگی هستند.  اِدینگر حداقل ۸ عامل را در پدید آمدن منِ متورم توضیح می دهد این عوامل یا همان ویژگی های من متورم عبارتند از:

  • رفتاری شبیه به نوجوان داشتن که خود و دیگران آن را دوره ی سنی ناب(جوانی ابدی) می نامند . این وضعیت می تواند برای بسیاری از افراد با هم وابستگی جدی و فعال، اعتیادها و دیگر اختلالات روی دهد.
  • نشانه های نامطلوبی از تکبر یا به کاربردن جمله های تهاجمی علیه دیگران
  • انگیزه ی قدرتمند شدن و قادر مطلق بودن
  • نقش خدا را بازی کردن
  • نقش فدایی یا قربانی را ایفاکردن به شکل اغراق آمیزی آنها را جلوه دادن و نقش قهرمان مصیبت دیده ای را بازی کردن
  • اغوا کردن دیگران، به این معنی که تلاش شود به شکلی غیرمستقیم چیزی به دست آورده شود.
  • خودشیفتگی ناسالم
  • بی توجهی به ناخودآگاه و همین طور به هر نوع وظایف نیمه تمامی که ممکن است وجود داشته باشد.

* من اضافه بر عوامل فوق دو عامل را مد نظر قرار داده ام.

  • تلاش می شود که از تجربه ی درد و رنج ضروری و کار بر روی آنها اجتناب شود.
  • از دلسوزی برای خود لذت برده و از درد و رنج غیرضروری استقبال می شود.

تذکر:چنانچه درد و رنج خود را ضروری دانسته  و رنج دیگران را غیرضروری بدانید، در دام افتاده اید، مراقب این دام باشید.

یک راه برای مقابله با خود بزرگ بینی و باد کردن این است که رفتار مقابل این وضعیت را تمرین کنیم ،به عبارتی تلاش کنیم فروتن و متواضع باشیم .

تواضع و افتادگی یعنی اینکه در برابر تجربه یادگیری درباره خود ، دیگران  وخداوند گشاده رو باشیم. با چنین حالتی نه تنها رها و آزاد هستیم که درموقع مناسب از این عواملی که در بالا اشاره شد پرهیز کنی، بلکه برای تماس و ارتباط با نیروی برترمان هم آزاد خواهیم بود.

درچنین حالت متواضعانه و بی ریا هرآنچه که برای ما پیش آید، خواه شادی بخش، خواه دردناک آن را می توانیم تجربه کنیم. سپس می توانیم به طور دقیق در همان حالت شادی بخش باشیم یا بر روی درد و رنج پیش آمده و هرآنچه که موجب آن دردشده است، کار کنیم.

هنگامی که ما خود حقیقی مان نیستیم، معصوم ، پاک و متواضع زندگی نمی کنیم و وقتی که به طور تجربی و عملی خداوند را در زندگی مان، دخالت نمی دهیم، سرانجام زندگی با” من” و خود هم وابسته مان، کار ما را تا به آنجا می رساند که احساس کنیم تنها و از خود بیگانه ایم ،احساس می کنیم تهی و پوچیم و زندگی هیچ معنایی ندارد.

از داشتن احساس خوب و رضایت بخش، لذت ببریمچگونه می توانیم از اینکه احساس خوبی داریم، لذت ببریم؟ مطالب زیر را ملاحظه کنید: هنگامی که احساس خوبی داریم، ذوق زده، خوشحال یا سرحال هستیم و هیچ یک از عوامل من متورم و بادکرده ای هم درخود مشاهده نمی کنیم و در تماسی هوشیارانه و تجربی با نیروی برتر مطلق به سر می بریم. می توانیم به راحتی خودمان را در داشتن احساس خوب و رضایت بخش آزاد بگذاریم و به احتمال زیاد هیچ اتفاق بدی روی نخواهد داد. فعالیت های معنوی روزانه مانند نیایش، مراقبه و خواندن و گوش دادن به مطالب مربوط به معنویت می تواند این روند را  تسهیل کند.

 

نتیجه:

هم آفرینندگی ،فرآیندی است که ما از خود دروغین و کاذب خود جدا می شویم و بدون ترس و شرم و احساس تهی بودن به زیست خود ادامه می دهیم و هم وابستگی بیماریِ گم گشتگی خود است که نقطه ی مقابل هم آفرینندگی است بنابراین روند بهبودی،سفری است که ما را از هم وابستگی که نوعی زندگی با چسبندگی به خود دروغین است به هم آفرینندگی هدایت می کند در واقع این فرآیند مسیر چگونگیِ رسیدن به هم آفرینندگی و رهایی از هم وابستگی است به عبارتی تبدیل انرژی ها و درونیات منفی و ناسالم به انرژی های مثبت و سالم است.

مقایسه درون خود و برون دیگران

مقایسه درون خود و برون دیگران

✍🏻 نویسنده : فراز قورچیان

فردی که درجست و جوی معنی است، باید اهل تعمق باشد؛ یعنی نوعی تفکر نقد گرایانه نسبت به پیرامون خویش داشته باشد تا ناگهان اسیر و طعمه سوء استفاده دیگران نشود.

رولف دوبلی مثال جالبی از نابخردی ذهن بشر می زند که در اینجا می خواهیم کمی ملموس تر به تفسیر آن بپردازیم فرض کنید به 500 عدد میمون، نفری 1000دلار بدهیم و از آن ها بخواهیم که با هم معامله کنند. به نظر شما چه اتفاقی می افتد؟

مطمئنا تعدادی از آن ها برنده می شوند و عده ای دیگر می بازند؛ حالا دوباره از این تعداد میمون برنده، تعدادی می بازند و تعدادی هم می برند تا اینکه در آخر یکی از آن ها برنده می شود و همه پول ها دردست او قرار می گیرد؛ حالا تصور می کنید چه اتفاقی رخ می دهد؟

توجه همه رسانه ها به آن میمون برنده معطوف می شود و شروع می کنند به بزرگ کردن کارهایی که آن میمون انجام داده و روش هایی که در پیش گرفته است و به زودی آن میمون جزو سوپراستارهای شهر قرار می گیرد. اما آیا به واقع آن میمون با روش درستی برنده شده بود؟

در این حین برای عده ای از مردم چه اتفاقی می افتد؟ آن ها میمون را الگو قرار می دهند و مدام خود را سرزنش می کنند که چرامثل آن میمون موفق نیستند. این درحالی است که میمون برنده بر حسب تصادف به این جایگاه رسیده است، نه به خاطر انجام کاردرست.

متاسفانه این نوع نگاه آلوده به سطحی نگری در جوامع بشری به خاطر عدم دسترسی و زیادشدن جمعیت بسیار رونق گرفته است. آوازه فردی در شهر می پیچد و شهرت او به ناگاه همه را مغلوب خود می کند و چون شهرت فرد همیشه تصویری از فرد ارائه می دهد که بسیار متفاوت از زندگی حقیقی اوست، ما تمام جنبه های زندگی خود را می خواهیم متناسب با آن فرد کنیم، مثل جوانان یا نوجوانانی که خود را متناسب با پوشش یک بازیگر در می آورند.

شهرت فرد هیچ گاه نمی تواند سطح رضایت و خوشحالی فرد را نشان دهد؛ چراکه شهرت عموما آن قسمت از زندگی فرد است که خود فرد دوست داشته معرفی بشود. حال به هر دلیلی فکر کنید که ما درحال بررسی و الگو قرار دادن نحوه زندگی آن شخص و تعمیم دادن نحوه زندگی آن شخص به جاهای دیگر زندگی خود هستیم و به یقین که تبلیغات و رسانه درآن دخیلند و از همه مهم تر قسمت اعظم علم تبلیغات که کار اصلیش به وجود آوردن نوعی توهم و ترغیب در افراد مختلف برای توجهی خاص به یک محصول و برند است؛

مثلا مایع ظرفشویی ای که با یک قطره همه جا و همه ظرف ها را تمیز و شفاف می کند، این توهم را به وجود می آورد که چنین قدرتی هم دارد. بسیاری از رسانه ها هم کارشان همین است. بسیاری از افراد هستند که برای اینکه در تیتر روزنامه ها و مجلات و تلویزیون قرار بگیرند از خبرنگاران فاکتور دریافت می کنند.

درحقیقت در یک جامعه ای که از بی معنا بودن رنج می کشد، بی شک مقایسه آدم ها با دیگران و عدم توجه به منحصر بودن خودشان بی دلیل نیست. ما هنگامی که زندگی شخصی و حتی پیشرفت هایمان را با زندگی دیگران مقایسه می کنیم، مطمئنا معنی زندگی خود را از دست می دهیم، این مقایسه درحالی است که من در درون خودم را با بیرون دیگران می سنجم و احساس بی ارزش بودن می کنم و به دنبال کسب ارزش در مقام مقایسه با بیرون زندگی دیگران هستم و سعی می کنم برای ارزشمند شدن شروع به سبقت گیری کنم و بعد همه زندگی ام را صرف این سبقت گیری می کنم و آرام آرام معنی زندگی را از دست می دهم.

روزهای بسیاری برای خود من بوده است که ویترین زندگی آدم ها برایم جذاب بوده و به محض نزدیکی و دست یافتن به آن ها متوجه توخالی بودن و ترس ها و بی معنا بودن زندگی شان شده ام و به حماقت خودم که چرا این همه معانی زندگی خودم را رها کردم و به دنبال کسب معنی از زندگی دیگران رفته ام، فکر کرده ام در همه این سال ها متوجه شده ام که تنها خودم می توانم معنای زندگی ام را بفهمم و درک کنم.

 

مقایسه خود با دیگران

پوست گردو با خود گردو فرق می کند، همه آدم ها نیمه پنهانی دارند که ان را ما نمی بینیم. همه خانواده ها درسطح شهر، درون خود مشکلاتی دارند که ما ممکن است آن ها را دوست نداشته باشیم. خیلی از روزها برای خودم پیش آمده است که نحوه زندگی خانوادگی خودم را با خانواده دوستان نزدیکم مقایسه کرده ام و بسیار هم در این حال ناراضی بوده ام؛ درحالی که خانواده خودم نقاط قوت بسیاری داشتند مانند اصالت و ریشه و تعهد و … اما درحال مقایسه، من فقط جاهایی را می دیدم که در ما نبود و این مرا درگیر قضاوت خودم و خانواده ام می کرد. این نحوه زندگی را من در بسیاری از دوستان خودم هم دیده ام. من در هرلحظه از زندگی ام باید بیاموزم نسبت به چیزهایی که دارم، شکرگزار باشم.

مثلا پدر ومادری را درنظر بگیریدکه تمامی زندگی خود را وقف این کرده اند که فرزندانشان بتوانند ادامه تحصیل بدهند. خیلی روزها در شب های امتحان و تحصیل از مهمانی های خود و تفریحشان زده اند تا همراه فرزندانشان باشند.

حال فرزندانشان به هر دلیلی نتوانسته اند کار مناسبی پیدا کنند و پدر و مادر را متهم به ناتوانی در مدیریت  زندگی می کنند و تمام ناکامی های خود را به گردن آن ها می اندازند.

قطعا که در این گونه موارد فرد دچار مقایسه زندگی خود با دیگران می شود. شاید شروع به مقایسه خانواده خود با خانواده ای بکند که پدر خانواده توانسته است امنیت کاری را برای فرزندان خودش ایجاد کند. به نوعی که تمام آن روزهایی که خانواده اش در کنارش بوده اند، در زمان تحصیل و امتحانات را فراموش می کند.

مقایسه اولین چیزی که به وجود می آورد نارضایتی است و این نارضایتی به هیچ وجه اجازه ورود معنا را به فرد نمی دهد. این موضع گیری در برابر مقایسه البته با آن نوع از زندگی هم که فرد توجهی به فضیلت های اخلاقی دیگران و تلاش آن ها برای زندگی ندارد هم باز فرق دارد. چیزی که ما دراینجا سعی می کنیم مطرح کنیم، نوعی از مقایسه است که فرد به طور کلی مجموع زندگی خود را با دیگران مقایسه می کند و به این وسیله اسیر نابخردی خود هم می شود، 

 و گرنه دیدن و مشاهده کردن نحوه زندگی مردم و الهام از زندگی افرادی که معنی برای زندگی خود  پیدا کرده اند بسیار هم به زندگی ما کمک خواهد کرد. شاید بدون شک بتوانم بگویم که نحوه زندگی افرادی معنوی مانند گاندی، وین دایرو… تا حد زیادی زندگی خود مرا متحول کرد.

مفهوم سادگی

مفهوم سادگی

نویسنده : فراز قورچیان

دراین مقاله به مفهوم سادگی می پردازیم و این مفهوم را درذهن روشن می کنیم . اما لازم است آن را درست لمس و احساس کنیم .

با نقل قول از دوست قدیمی ام شروع می کنم که می گفت: “آدمها هرقدر بزرگتر باشند، ساده تر هستند.” او معتقد بود آدم ها هر قدر سنشان بالاتر رود شفاف ترند و به همین دلیل می توانی ببینی که چه نیتی دارند، چه کاری می خواهند انجام دهند، اصلاً چه شخصیتی دارند. و آرمان ها و ارزش هایشان جیست؟ یعنی در واقع، از رفتارهای ناگهانی شدن غافلگیر نمی شوید و اگر 10 سال بعدهم به سراغشان بروید، آدم های سابق خواهند بود.

احساس سادگی

یاد پدربزرگ خدابیامرزم، شیخ مراد افتادم که پیرمردی، ساده اما عمیق و از اهالی یکی از روستاهای طالقان بود که 10 سال پیش فوت کرد. از کودکی ام به یاد دارم که پدربزرگ، راس یک ساعت خاصی از خواب بیدار می شد و رأس ساعت مشخصی هم می خوابید و کل زندگی اش را راس ساعتی خاص رها می کرد و نماز می خواند. او همیشه چند گونی خاک از درون راه آب باغ های خودش برمی داشت و می برد در باغ های بالایی که آبش از آنجا وارد باغش می شد،  می ریخت. وقتی از او دلیل کارش را می پرسیدم، می گفت: ” خاکی را که از باغ های بالایی با آب به باغ ما آمده، باید به آنجا برگردانم!” وقتی به او می گفتم خاک باغ شما هم به باغ های پایین می رود،  می گفت: ” من آن ها را حلال کرده ام، اما شاید مردم از ته دل راضی نباشند؛

پس باید خاکشان را به انها برگردانم!”  بعضی وقت ها شیخ مراد دور کرسی به راحتی ناراحت می شد و حتی صدایش هم بالا می رفت، اما همه معتقد بودند او مرد بی آزار و مومنی است. هیچ وقت تا از او چیزی نمی پرسیدند، حرفی نمی زد؛ حتی اگر ساعت ها کنارش می نشستند. با اینکه فرزندانش از لحاظ مالی حاضر به تأمین مالی او بودند، او تا آخرین روزهای عمرش کارکرد. بالای روستا در کوه جایی بود به اسم ” قدمگاه ” که پدربزرگ می گفت ” باید چراغش روشن بماند”؛ پس تنهایی از کوه بالا می رفت تا فانوس قدمگاه روشن باشد! همیشه درباغش را باز می گذاشت و به کسانی که از جلوی باغ رد می شدند، با زبان محلی خودشان آن ها را به نوشیدن یک استکان چای دعوت می کرد و می گفت: بنیش چایی!”

شیخ مراد ثروت زیادی نداشت، ولی همیشه بی نیاز بود و هرگز دستش را جلوی کسی دراز نکرده بود. پدرش، ملا محمد، سواد قرآنی داشت و بوستان و گلستان سعدی و نیزغزلیات حافظ را به مردم درس می داد. او شفاف و عمیق بود. کنارش که بودی، سکوت عجیبی داشت. به ندرت پیش می آمد که شب در خانه فرزندانش بماند؛ چون می گفت که نمی خواهد عروس ها و دامادهایش را معذب کند.

در کنار انسان های ساده چه احساسی دارید

می دانید انسان در کنار این آدم های ساده چه احساسی دارد؟ مسلما احساس امنیت می کند، احساس اینکه لازم نیست از خودش مواظبت کند؛ چون کسی شاخش نمی زند و لازم هم نیست دروغ بگوید؛ همچنین لازم نیست پنهان کاری کند؛ حتی نیازی نیست تحلیل روان و رفتار بداند تا او را بشناسد. با چنین انسانی، ترس هایتان می ریزد. جالب است بدانید پدربزرگم تنها سه دست لباس داشت؟؛ یک دست لباسی که درخانه می پوشید تا به باغ برود، دست دیگر را تنها در باغ می پوشید و سومین دست از لباسهایش مخصوص  روزهایی بود که به عروسی دعوت می شد.

اگر توانستید با احساسی که من از پیرمرد داشتم و نوشتم، ارتباط برقرار کنید، به شما تبریک می گویم؛ چون مفهوم سادگی را فهمیده اید و از حالا می توانید به دنبال فضاهایی بگردید که این احساس را درشما تقویت می کنند و به واسطه آن می توانید زندگی معناداری را برای خود ترسیم کنید. حالا می خواهم مفهوم پیچیدگی رابرایتان توضیح دهم. فکر می کنید احساس من در آن روزهایی که درک صحیحی از معنای زندگی نداشتم، چگونه و چه رنگی بود؟رنگش در آن روزها کاملا خاکستری بود. احساس من همیشه این بود که چقدر این پیرمرد خسته کننده است و اصلا دلش به چه چیزی خوش است؟ درواقع زندگی پدربزرگ برایم هیچ جذابیتی نداشت!

در کنار انسان های ساده چه احساسی دارید 

همیشه به زور خانواده برای ملاقات او به طالقان می رفتم. واقعا نمی توانستم او را درک کنم؛ چون من بچه شهر بودم و با پیچیدگی ها، خودهای کاذب، اضطراب ها، مد، جو اجتماعی متفاوت و هیجان های کاذب بزرگ شده بودم و برایم آدم های دوقطبی و پیچیده، انسانهای حراف، کسانی که چندکار را باهم انجام می دادند و درکل؛ افرادی که همیشه یکی از رفتارهایشان غافلگیرت می کرد و هرگز نمی توانستی آنها را بشناسی، جذاب بودند؛ درواقع، تصور می کردم هرقدر پیچیده تر، جذاب تر!

درحقیقت، برای من دورهمی ها و مهمانی ها با دوستانم خیلی جذاب تر بود، چون استرس بیشتری داشت؛ حتی نشستن پای فیلم های خارجی و خرید کردن از پاساژهای معروف و گران تهران، بسیار جذاب تر از این بود که پای سکوت پدربزرگم بنشینم؛ چون به نظرم زندگی پدربزرگ سطح بسیار پایینی داشت! البته منظورم این نیست که زندگی ای که به جای کرسی، شومینه داشته باشد، یا کسی  به جای باغداری، کارخانه داری می کند، نمی تواند ساده باشد بلکه می خواهم معنای سادگی را طبق تجربه اصلی زندگی خودم تعریف کنم.

حقیقت هیچ وقت در زمان خودش حقیقت نبوده است؛ درواقع بعد از فوت پدربزرگم، من در این سال ها، فقط به دنبال آدم هایی می گردم که مثل او باشند؛ چون پیرمرد یک درس مهم به من داد و آن، نشان دادن حقیقت و انسانهای حقیقی بود. حالا دیگرموقعی که با آدم ها برخورد می کنم، راحت می فهمم که آن ها حقیقی اند یا غیر حقیقی، دقیقا مانند کسی که مزه پرتقال را می شناسد و وقتی چشمانش را ببندی و به او لیموشیرین بدهی، قطعا تفاوت را می فهمد، گرچه ممکن است نتواند آن را ثابت کند. باور کنید تازه می فهمم آدم هایی که روزهای تعطیل، به پارک می روند و با خانواده شان برروی یک زیرانداز ساده می نشینند و همگی در حال شادی و خنده هستند، چه معنای عمیقی از سادگی را درک کرده اند.

البته من یک بار در نوجوانی ام، با خانواده به پارک رفتم و روی یک زیرانداز ساده نشستم، اما انگار در میدان مین نشسته بودم؛ چون از نظر آدم های پیچیده این کارها بی ارزش و ابتدایی است.

البته الان به پیشنهاد یکی از استادانم، سعی می کنم ساده باشم و ساده زندگی کنم و این یکی از  تمرین های من است. استادم به من گفت :” بکوش ساده و ابتدایی شوی و باکسانی رفت و آمد کنی که نمی دانند چه لباسی مد شده، چه ماشینی روی بورس است یا کدام خواننده طرفداران بیشتری دارد.”

حتما در میان اقواممان این دسته ازآدم ها پیدا می شوند؛ پس بهتراست خودمان را به آن ها نزدیک کنیم، حتی اگر حوصله مان سر برود.در حقیقت پیداکردن معنی، مانند کوهنوردی ، ساده اما بسیار سخت است. نتیجه معاشرت من با آدم های پیچیده، چیزی جز تنهایی، اظطراب و انزوای بیشتر برایم نبود. حالا انتخاب با خود شماست، اگر چیزی در زندگی تان است که پیچیدگی برایتان آورده است، آن را  حذف کنید. چون معنا فقط درسادگی به دست می آید؛ درست مانند نخل که فقط در مناطق گرمسیری رشد می کند.

مطالب بیشتر : هموابستگی چیست؟ 

تفاوت میان وابستگی سالم و ناسالم چیست؟

تفاوت میان وابستگی سالم و ناسالم چیست؟

آیا وابستگی خصیصه ای مثبت است یا منفی ؟

معمولاً تردیدی که در رابطه با وابستگی پیش می آید و ذهن هر انسانی را مشغول می کند این است که شخص با خود می گوید : خب اگر وابستگی موجب اختلال در سبک زندگی می  شود پس چطور ما انسانها ذاتاً اجتماعی هستیم، اصلاً بدون وابستگی چگونه می توانیم در جامعه به زیست خود ادامه دهیم ؟

درواقع وابستگی به دو نوع سالم و ناسالم  تقسیم می شود و به کاربردن قسمت ((هم )) در واژه     ((هم وابستگی )) تأکیدی براین است که این واژه با روابط  فرد با خود و دنیای خارج از او سر و کار دارد، هدف مهم در بهبودی از((هم وابستگی)) و برقراری رابطه این است که بتوانیم به روش سالمی ضمن حفظ استقلال خود، وابسته هم باشیم به بیان دیگر وابستگی وجود دارد اما زمانی خصیصه ای مثبت به شمار می اید و می تواند جزئی از اختلال در سبک زندگی و شخصیت محسوب نشود که به شکل ((سالم)) در زندگی فعال شود تا ادامه ی زندگی اجتماعی را به طور موفقیت آمیزی ممکن سازد.دراین مقاله قصد بر آن است تا به طور مفصل به تفاوت های میان وابستگی سالم و ناسالم بپردازیم.

 

  • روابط متقابل مسائل اساسی

دربهبودی از بیماری هم وابستگی و کودک بزرگسال هر یک از مسایل اهمیت ویژه ای دارد. هریک از آن ها با یک یا تعداد بیشتری از مسایل اساسی ارتباط متقابل دارند. مسئله ی ابتدایی ولی قدرتمند ترس از طردشدن، به تمامی مسایل دیگر منجر شده و سرانجام سبب می شود که ما در<<واقعی بودن>> دچار مشکل شویم و هنگامی که << واقعی >> نیستیم و یا خود    حقیقی مان نیستیم، نمی توانیم شفا یابیم و از این راه، خوشبختی و آرامش را تجربه کنیم. اگر واقعی نباشیم، نمی توانیم روابط رضایت بخش و سالمی داشته باشیم . روابط سالم، از وابستگی سالم و استقلال سالم تشکیل شده است این دو – وابستگی سالم و استقلال سالم- از اجزای مهم روابط سالم تلقی می شوند. بدون وابستگی به افراد مورد اعتمادی که برگزیده ایم و نیروی برترمان، نمی توانیم زندگی شادی بخش و موفقی داشته یاشیم.

  • جنبه های رشد

در دهه 1940 میلادی فیربیرن بر این موضوع تاکید کرد که تحول وابستگی سالم در رشد کودک بسیار مهم است. او سه مرحله را در این فرآیند تشریح کرد.اولین مرحله را وابستگی زود هنگام شیرخوارگی نامید. در این مرحله نوزاد بسیار وابسته است و احساس شدیدی نسبت به مادرخود (یا دیگر افرادی که در نقش والدین هستند) دارد به طوری که نسبت به خودش به عنوان وجودی مستقل احساس چندانی ندارد.

پنج یا شش ماهگی کودک وارد دوره ی انتقالی می شود، دوره ای که در آن شروع   به ناسازگاری و مواجه شدن با جدایی از مادرو تغییر در روابطش می کند. این زمان  مرحله ی آشتی  را که به وسیله ی ماهلر توضیح داده شده است، شامل می شود.آخرین مرحله، وابستگی رشد یافته ایست که به آهستگی، همچنان که کودک بزرگتر می شود، تحول می یابد. در این جا کودک یاد می گیرد که تفاوت ها را بپذیرد و درباره ی تبادل و هم زیستی متقابل بیاموزد.

این مرحله وابستگی متقابل سالم است.این وابستگی با دیگر فعالیت های رشدی و دیگر مسایل اساسی مانند اعتماد کردن، اداره و کنترل کردن، رفتار و تفکر همه یا هیچ پیوند می خورد و توسط والدین کژکردار، ناکارآمد و ناسالم صدمه  و آسیب می بیند.  در بهبودی از کودک بزرگسال این مراحل را معمولاً باید در یک مجموعه از شرایط ایمن که از افراد سالم تشکیل شده و این افراد نقش والد را هم ایفا می کنند، دنبال کرد و از خاطر گذراند. این افراد سالم مشاور و گروه درمانگر، راهنماها، عضوهای گروه، دوستان، همکاران و دیگر افراد ایمن را شامل می گردد.

  • وابستگی سالم در مقابل وابستگی ناسالم

هدف از بهبودی، بهترشدن است نه کامل شدن. یک شبه به تمامی کیفیت های وابستگی سالم دست یافتن، نه لازم است و نه شدنی. توجه داشته باشید که دروابستگی و استقلال سالم، ما روابط همآهنگ و موزونی با خود، افراد ایمن و بانیروی برتر و قدرت مطلق مان خواهیم داشت. ولی در وضعیت وابستگی ناسالم و استقلال ناسالم ما به طور دقیق  هم وابسته هستیم.

  • وابستگی سالم

ما دروابستگی سالم هنگامی که نیاز داشته باشیم و مناسبت داشته باشد درخواست کمک کرده و کمک ارایه شده را می پذیریم. درروابط، احساس ایمنی و امنیت می کنیم،اعتماد می کنیم. رابطه، رابطه ای صمیمی است و درآن هر شخص واقعی است. هریک انسجام شخصیت و صداقت دارند؛ یعنی؛ همان چیزی که در دومین قدم از دوازده قدم    << سلامت عقل>> نامیده می شود.هرکس در رابطه فردی و در برقراری ارتباط، یکپارچگی و تمامیت خود را دارد.

به این معنا که از خود در تمامی جنبه های جسمی، روانی، هیجانی و معنوی آگاهی داشته و به آن اهمیت می دهد. در وابستگی سالم  رابطه به منزله ی  مشارکت است. این رابطه دو طرفه است؛ بنابراین، هریک از طرفین سهم برابری از این مشارکت را می پذیرند. هریک دیگری را حمایت و پشتیبانی می کند و دیگری را بدان گونه که هست می پذیرد.هریک از طرفین به تساوی ارزش ها و ویژگی های رفتاری زیادی را شریک  می شوند که اهمیت قایل شدن و احترام گذاشتن را  شامل می گردد.

وابستگی سالم  به معنای انعطاف پذیربودن و حد و مرزهای سالم داشتن هم هست.طرفین فریب کار نیستند و سر یکدیگر را به اصطلاح شیره نمی مالند.به عبارتی تلاش نمی کنند به طور غیرمستقیم از یکدیگر چیزی به دست آورند.آن ها درخواست هایشان به منظور برآوردن نیازهایشان و دریافت حمایت به شکل روشن و مستقیم  اقدام می کنند.حتی اگر افرادی که در رابطه ی وابسته سالم، قراردارند برای برآوردن خواسته و نیازشان درخواست کمک کنند، تلاش نمی کنند دیگران را کنترل کرده یا از آنها بهره کشی کنند و به طور کل سوء استفاده گر نیستند.

وابسته بودن به یکدیگر به این معنا هم هست که طرفین این رابطه درضمن به شکلی دارای استقلال سالمی هم هستند، در حالی که هریک خود شیفتگی سالمی دارند و از خود مراقبت می کنند؛ نسبت به هم مهربان و  دل رحم هم هستند؛ به علاوه، در رابطه ی آنها میزان مناسبی از شراکت و تماس و       فعالیت های خودانگیخته و خودجوش وجود دارد. شخص درحال بهبودی که در روابط با وابستگی سالم احساس راحتی می کند، مایل است که از هرگونه تلاشی برای برقراری روابط صمیمی  با مردم و کسانی که بهبود نایافته اند و هم وابسته فعال هستند خودداری کند و به علاوه ممکن است از افرادی که در استقلال ناسالمی هم به سر می برند،            پرهیز کنند.این شخص ترجیح می دهد با افرادی ارتباط برقرار کند که از وابسته و  مستقل بودن سالمشان احساس راحتی کنند. سرانجام شخص سالم نسبت به معنویت و از رشد رابطه وابسته سالم با نیروی برتر و قدرت مطلقشان آگاهی داشته  وآنرا تجربه می کند.

 

  • وابستگی ناسالم

برعکس، هم وابستگان فعال هنگام درخواست کمک و پذیرفتن آن مشکل دارند.این وضع ممکن است به چندین عامل مربوط باشد. ممکن است دفعات زیادی در گذشته هنگامی که درخواست کمک کرده اند، به نوعی آزرده شده اند؛ بنابراین در اعتمادکردن دچار مشکل هستند. درچنین شرایط شفا نایافته ای، نمی توانند تمامی ابعاد سالم جسمی، روانی، هیجانی و معنوی شان را تجربه کنند. رابطه ی هم وابسته نه رابطه ای برابر است نه دو طرفه.

به بیان دقیق تر رابطه ی بی سمت و سویی است که در آن تنها یکی به دیگری خدمت ارائه می دهد یا این که هر دو بسته عمل می کنند وهیچ دادنی در کار نیست. به جای این که حمایت کننده باشند، یکی یا هر دوی آنها حمایتی از دیگری نمی کنند و به هم یاری نمی رسانند، اغلب یک یا دو حد افراطی در این رابطه وجود دارد. بیش از اندازه به برآوردن نیازهای دیگران پرداخته و رفتارها و خواسته- های آن ها را تحمل می کنند یا اصلاً به آن ها توجه نکرده و خواسته ی آن ها را نمی پذیرند.برعکس افراد هم وابسته ممکن است سعی کنند که یکدیگر را اداره و کنترل یا استثمار کنند و یا مورد بدرفتاری قرار دهند.به جای اینکه استقلال سالمی داشته باشند به شکل ناسالمی وابسته یا مستقل هستند. بارها و بارها رفتارهای نامناسب را بیش از اندازه تحمل کرده و می کنند و اغلب به دیگران اجازه می دهند که در انتظارات و درخواست هایشان زیاده روی کنند.

فعالیت های شراکتی صادقانه ی بسیار کمی در بین آنها وجود دارد و هنگامی که مشارکتی وجود دارد فعالیت هایشان اغلب از قبل برنامه ریزی شده است وخودجوش نیست؛ به جای آنکه شفیق و مهربان باشند به تندخویی، بی حسی و کرختی گرایش دارند و اغلب معترض هستند؛  معمولاً خودشان را در ارتباط با افراد هم وابسته یا سوء استفاده گر درگیر می کنند؛  بجای آنکه به چنین روابطی خاتمه دهند دوست دارند این رابطه ها را مانند یک قربانی یا فدایی ادامه دهند؛ ممکن است در ارتباط با شخص سالم احساس بی حوصلگی و ملال انگیزی داشته باشند چرا که  بنابر عوامل متعددی از جمله کمبود اعتماد بنفس و داشتن انواع رفتارهای بد و سوء استفاده گرانه، با شرایط مشابه با حالت های رفتاری خود، احساس آشنایی     بیشتری دارند تا با رفتارهای افراد سالم؛ افزون بر این روابط به جای آنکه احساس آزادگی کنند و رشد یابند، اغلب احساس می کنند زندانی و گرفتار شده اند و راکد      مانده اند؛ سرانجام اینکه به طور دقیق معلوم نیست که آیا رابطه ی سالمی با نیروی برتر و قدرت مطلق دارند یا نه. آنها اغلب انعطاف ناپذیر، خشک و سخت گیر هستند و از فریبکاری استفاده کرده و غیر مستقیم تلاش می کنند دیگران را تحت تاثیر و  نفوذ خود قرار داده و آنها را اداره و کنترل کنند.

  • نتیجه

پس همان طور که گفته شد وابستگی به دو مقوله ی ((سالم)) و(( ناسالم)) تقسیممی شود.

ما به عنوان یک انسان اجتماعی، برای تشکیل یک زیست سالم نیازمندیم ضمن به دست آوردن استقلال، وابسته هم باشیم بنابراین لازم است با تفاوت های میان این دو مقوله آشنا شویم ، مرز میان سالم و ناسالم بودنشان را بشناسیم  و در صورت وجود مشخصات وابستگی ناسالم  درصدد رفع یک یک آنها برآییم و در نهایت ویژگی ها و الگوهای سالم را در حیطه های مختلف رابطه  به کارگیریم.

بیشتر بخوانید : راه های تشخصی هم وابستگی 

هم وابستگی چگونه در پیدایش بیماری‌های روحی و معنوی نفوذ می‌کند؟

هم وابستگی چگونه در پیدایش بیماری های روحی و معنوی نفوذ میکند ؟

  • رابطه ی شما با خلوت و تنهایی تان چگونه است؟

  • اصلاً با خودتان رابطه ی دلپذیر و خوشایندی را می گذرانید؟
  • با خالق جهان هستی به طور روزانه رابطه ی بدون ترس را تجربه می کنید یا به نظرتان خداوند هر روز در جهت مجازات و انتقام شما، زندگی را پیش می برد و با شما جنگ دارد؟…

ما انسان ها از زمانی که شروع به شناخت پدر و مادر (مراقبان اصلی) خود می کنیم آنها را به عنوان نیروی برتر؛ نیرویی که قدرتی بیش از ما دارد و حامی ماست درنظر می گیریم و باور می کنیم.به زبان ساده، آنها خدای ما می شوند، حالا در نظر بگیرید که این حامیان ما الگوهای مخرب داشته باشند، سرشار ار ترس، عقده، حقارت، وابستگی های شدید، احساس گناه و شرم باشند و در کل زیست ناسالم داشته باشند، چه می شود؟؟؟؟؟؟؟

درک و باور های ما از جهان هستی، محیط پیرامون و نیروی برتر کیهانی، همان هایی   می شوند که به ما انتقال داده اند، در واقع مراقبان اصلی ما به هر شکلی که باشند ما هم حامل آنها می شویم.ما مفهوم خدا، روح، معنویت و کلی مفاهیم دیگر را از زمان بدو تولد، از سبک زندگی  و وجود آنها استخراج و درک می کنیم.

زمانی که صحبت از معنویت و روح می شود مفهومی که معمولاً به اذهان خطور می کند تنها مفهوم ((مذهب)) است اما معنویت درخت بزرگی است که ریشه های عمیق در زمین دارد و یکی از شاخه های آن ((مذهب)) است.

وقتی دچار بیماریهای روحی و معنوی می شویم یعنی رابطه ی ما با خود حقیقی مان و آنچه درجهان هستی است به تخریب کشیده شده است، این تخریب از طریق الگوها و ویژگی های ناسالم در ما ریشه دوانده است که بخش اعظم این الگوها که موجب بیماری های روحی و معنوی می شود به بیماری((هم وابستگی)) مرتبط است.

در این مقاله، تمایل برآن است که به ارتباط میان ((هم وابستگی )) و بیماری های روحی و معنوی بپردازیم.

معنویت با رابطه ها سرو کار دارد. رابطه ی ما با خودمان، با دیگران و یا جهان (که به عبارتی همان نیروی برتر و مطلق است). ما به همین شکل، بهبودی از آزردگی ها یا جریحه دار شدگی- ها ی خود حقیقی را در سه حالت << بودن>>  یاد می گیریم: 1- هنگامی که تنها هستیم،   آن زمانی است که با خود حقیقی مان هستیم؛ 2- هنگامی که با دیگران بخصوص نزدیکان ودوستان مان هستیم؛ و3- هنگامی که با نیروی برتر و مطلق مان به سر می بریم. این سه حالت از نحوه ی بودن و هستی ما، سرانجام به تدریج هم چنان که ما بهبود می یابیم و درهم ادغام می شوند و همه ی آنها از حسی معنوی سرشار و لبریز می گردند.

معنویت، ظریف ولی قدرتمند است و از این روی تناقض نما است. معنویت شخصی، عملی و کاری تجربی است؛ فراگیر، حمایت گر و بارورکننده است؛ به علاوه معنویت به فراسوی قلمروهای جسمی و روان شناختی هستی ما نفوذ می کند. جنبه ای از هم وابستگی است. جنبه ای از هم وابستگی است که می تواند به ما در توسعه و سرانجام ، رفتن به فراسوی روان شناسی سنتی و مرسوم، کمک کند.

 

  • عارف های ناکام و مأیوس

زمانی ویلیام جیمز، روانشناس و فیلسوف، الکلی ها را به مثابه <<عارف های ناکام ومأیوس >> توصیف می کرد. عارف ها کسانی هستند که می خواهند هرچیزی را به کمال تجربه کنند و این تجربه قلمروهای غیر متعارف آگاهی یا هوشیاری، بخصوص تجربه ی رابطه ی خودشان با خدا، الهه، رب النوع، یا هرچیز دیگری در این زمینه را در بر می گیرد و اغلب هم تجربه

می کنند.

معتقدم که هم وابسته ها نیز، همانند الکلی ها و معتادان، عارف های شکست خورده و مأیوس هستند. اما، گذشته از اینکه هم وابستگی، گریزی آسان از واقعیت است به نوعی جستجو و کاوش هم هست. هم وابستگی آغازی برای جستجوی خوشبختی و رضایت مندی در دنیای خارج از خود است. هم وابسته ها بعد از ناکامی ها و شکست های پی درپی نهایتاً به جستجوی یکپارچگی و وحدت درونی می پردازند. در نشست هایی که در ارتباط با نقش معنویت در بهبودی برگزار کردم ، به خلاصه داستان هایی که تعداد 30 مرد و زن با پس زمینه های متفاوت و گوناگون بیان می کردند، گوش می دادم.

هنگامی که از آنها می خواستم درباره ی تحول یا تکامل معنوی شان و روابط شان با خدا حرف بزنند، همه ی انها به استثنای دو تن چنین الگوی رفتاری را به نمایش می گذاشتند: ابتدا با پذیرش مجموعه ای از باورها و اعتقادات مذهبی یا معنوی و همین طور با پذیرش انتظاراتی که دیگران از این افراد داشتند که در زمینه های توقعات آنها مشارکت نمایند، <<هم وابسته ی مذهبی>>  شدند و تلاش کردند که این تکالیف را مکرراً انجام دهند و به عبارتی به دنبال پاسخی برای تکامل معنویشان درخارج از خودشان برآمدند. این عمل ادامه یافت تا آنکه آنقدر ناکام و ماًیوس شدند که این کارها را رها کردند.ب

عضی از این افراد منکر خدا شدند و برخی دیگر منکر شناسایی خدا. اما ویژگی اساسی این الگوی رفتاری این بود که آنها هر نوع توجه جدی به هر آنچه که مذهبی و در ارتباط با آن می دانستند رها کردند. سپس خودآگاه یا ناخودآگاه شروع به کاوش در درون خود نمودند. این کاوش شامل هریک از از این روش ها یا مجموعه ای از آنها می گردد؛ روش هایی مانند مراقبه ، کار بر روی دوازده قدم، مطالعه ی ادبیات  مربوط  به معنویت و فعالیت هایی  از این قبیل در پایان هریک با رضایتمندی متفاوت رابطه ای با خداوندی که در فهم و درک خودشان بود، برقرار ساختند. آنها این رابطه را کشف کردند و با روش مخصوص به خودشان  و در زمان مناسب خودشان به تجربه ی این رابطه پرداختند.

رابطه ای خاص در مقابل رابطه های مقدس

یک را ه برای توصیف این سفر معنوی یا به عبارتی این کاوش سراسری دنیای بیرونی و درونی رابطه ها، استفاده از طرحی در کتاب سیری در معجزه ها است. این کتاب معنویت یا روان شناسی خاص بین فردی است که تعداد رو به افزایشی از افراد در حال بهبودی آن را امتحان کرده اند . سیری در معجزه ها دو نوع را بطه را توصیف می کند: خاص و مقدس.

رابطه ی خاص (هم وابسته)

  • حداقل 10 ویژگی رفتار هم وابسته یا اعتیادگونه (خاص)

  1. نیاز به رابطه با نیروی برتر و مطلق یا نیاز به یاری گرفتن از این نیرو، انکار می شود.
  2. رابطه هم وابسته یا اعتیادگونه براساس خود بیزاری ناشی از شرم و احساس گناه استوار است.
  3. این خجلت زدگی، شرم و احساس گناه زیر نقاب عشق به دیگران پنهان می شود.
  4. چاره و علاج خجلت زدگی و احساس گناه به دنیای خارج از ما واگذار می شود.
  5. در این رابطه چنین تصور می شود که چیزی در ما کم است در نتیجه ما محتاج به دنیای بیرون برای رفع این کمبود و نیازمند شادی هستیم.
  6. در داشتن توقع و انتظار از دیگران (دنیای بیرون) تثبیت می شویم و این همان رابطه ی خاص است. با تثبیت شدن بر این باور که دیگران باید انتظارها و توقع های ما را برآورده سازند، هویت حقیقی دیگران در نیروی برتر به این معنی که این فرد جزئی از خداوند است، انکار می شود.
  7. رابطه ای خاص براصل کمیابی استوار است؛ بدین معنی که فکر می کنیم که تنها مقدار کمی از عشق و محبت برای معاشرت کردن کفایت می کند.
  8. این رابطه محور خشم و دلخوری ما می شود.
  9. مسئولیت خوشبختی مان برعهده ی دیگران گذاشته می شود و این همان رابطه ی خاص است.برای مثال : اگر تو فقط این گونه بودی با این گونه عمل می کردی، آن وقت من آدم خوشبختی بودم.
  10. <<من>> (خود دروغین یا هم وابسته ) از رابطه ی خاص برای حمله به دیگران استفاده می کند. به این طریق که احساس شرم و گناه را به آنها فرافکن می کند و سپس به آنها نوید می دهد که راه نجات آنها حیاتی ابدی است که از هر نوع گناه در امان خواهد بود و به خوشبختی و سعادت دست خواهید یافت.

من این توصیف و برداشت کلی را به مثابه شرح و بسطی از هم وابستگی درک می کنم. این ویژگی های رفتاری به برخی از موارد اساسی هم وابستگی مربوط می شود، مانند: انکار، کنترل و اداره کردن ، اشکال در اعتماد کردن، عزت نفس پایین، اشکال در رویارویی با مشکلات و تعارض ها، اشکال در دادن و دریافت کردن عشق و محبت.

رابطه مقدس (سالم)

هنگامی که برای اولین بار این ویژگی های رفتاری و نوشته های کن وپینک و دیگران را در<< سیری در معجزه ها>> خواندم، احساس تهی شدن و ناامیدی به من دست داد. اگر اغلب رابطه ها این چنین باشد اصلاً رابطه ها چگونه می توانند کارایی داشته باشند؟ پاسخ کتاب به این رابطه ی خاص این است که ما نباید از طریق آنچه  که نیستیم اقدام به اداره ی و کنترل امور کنیم به عبارتی دیگر با انجام بیشتر، بهتر یا متفاوت با آنچه که<< من>> ما را به انجام آن وادار می کند، نباید اقدام به اداره ی امور کنیم. ترجیحاً، آنچه را که تمامی ما     به آن نیازمند هستیم، داشتن <<کمی میل>> برای پذیرش آگاهی از نیروی شفا بخش خداوند است، که از بین دیگر واژه ها << حضور عشق>> بیانگر آن است. هنگامی که ما چنین می کنیم ، معجزه روی می دهد. ما ادراکمان را تغییر می دهیم و شفا می یابیم.

ویژگی های رابطه ی مقدس

  1. براساس عشق من به قدرت برتر و خود حقیقی و خود برتر استوار است.
  2. این عشق را در هرکسی می بینیم.
  3. از طریق فرایند بخشندگی یا خجلت زدگی، احساس گناه ، آزردگی، خشم و رنجدیدگی ام روبرو می شوم و آنها را رها می سازم.
  4. با نگریستن به درونم، مسئولیت رنج هایم را برعهده می گیرم.
  5. تشخیص اینکه تنها وفور عشق وجود دارد و اصل کمیابی و فقدان، فقط خطای ادراکی است.
  6. می دانم که کمبودی در من وجود ندارد، من کودک بی نقص و کامل خداوند هستم و حالت طبیعی ام، آرامش است.(من کافی هستم).
  7. به من مثبتم احترام می گذارم و از آن به عنوان کمک برای رشد استفاده می کنم.
  8. از تمرین های معنوی روزانه استفاده می کنم .
  9. در لحظه ی حاضر یا لحظه ی مقدس یعنی در زمان حال زندگی می کنم و با آن در ارتباط هستم .
  10. من در ارتباطاتم اجتماعی، خوش بین، معتدل، صلح جو، شادمان و ستایش گر هستم .

این خصیصه های رفتاری به رابطه ی سالم مربوط می شوند. رابطه ی که از تعادلی بین وابستگی سالم و استقلال سالم تشکیل می گردد. این خصیصه  یا برنامه های دوازده قدم و آموزش های بنیادین نظام های مذهبی بزرگ جهان از شرق تا غرب که شامل مسیحیت و یهودیت هم می شود، هماهنگ و سازگار هستند. ادیبان و مربیان معنویت در قدیم و جدید می گویند که برای دستیابی و تحقق آرامش، اول باید کشف کنیم که کیستیم. دومین قدم از دوازده قدم می گوید<< به این باور و اعتقاد نایل شده ایم که نیرویی عظیم تر از قدرت ما می تواند سلامت عقل را به ما برگرداند.>> که در آن، سلامت عقل به معنای وحدت و یکپارچگی است.

ما، با انجام چنین کاری به تدریج از تمامی بخش های (چه کسی هستیم)، شامل خودهای سطح پایین تر (جسمی، روانی و هیجانی) و قلب مان که همان خود حقیقی ماست و پلی به سوی خود برترمان (شهود، آفرینندگی و خلاقیت، همدردی و باطن خدایی) است، آگاهی بیشتری به دست می آوریم. بنابراین، ما در درون مان بخش الهی داریم. این بدین معنی است که قدرت برتر در درون ماست  و اینکه ما هم در قدرت برتر هستیم. مسیح می گوید: پادشاه بهشت، دردرون ماست>>. بنابراین، هنگامی که ما کل خودمان را کشف کردیم، سپس شروع به بخشیدن آن و عشق ورزیدن به آن می کنیم  و وقتی که ما چنین کاری را انجام داده ایم ، آزاد خواهیم شد و آرامش را به دست می آوریم. خود حقیقی ما تنها بخشی از وجود ماست که به طور تجربی می تواند به خداوند متصل شود.

  • نتیجه:

پس بنابراین همان طور که گفته شد معنویت با رابطه ها سرو کار دارد ؛ رابطه با خودمان، خالق جهان  و دیگران، ((هم وابستگی )) نقطه ای است که ارتباط قطع می شود یا به بیان دیگر رابطه ها ناسالم و غیرمقدس می شوند.

با خود حقیقی مان و آنچه درون ما می گذرد قطع ارتباط می کنیم و به جایی بیرون از خود وصل می شویم و مدام از((من حقیقی))  فرار می کنیم و از آنجایی که همه ی جهان درون ماست، هستی ما را با ناکامی و شکست روبه رو می کند تا به هسته ی مرکزی خود بازگردیم. هم وابستگان بعد ازناکامی و   شکست های پی در پی، نهایتاً به جستجوی یکپارچگی و وحدت درونی می پردازند. با تغییر الگوهای نادرست خود می توانیم زنجیره ی متشکل از باورهای ویرانگر را بشکنیم و به زنجیره ی رهایی از ((خود کاذب)) و پیوست به ((خود حقیقی)) متصل شویم.

پس شناخت بیماری((هم وابستگی)) و الگوهای ناسالم انواع رابطه ها که در این بیماری گنجانده شده است و در نهایت شناسایی الگوهای مقدس و سالم روابط، ما را دربهبود بیماری معنوی و روحی و ارتقاء سطح کیفیت رابطه ی معنوی، یاری و هدایت می کند.

مهره موثر شطرنج باش

مهره موثر شطرنج باش!

شاید به جرئت بتوان گفت پرسش مهمی که در این مقاله به عنوان تکنیکی در معنا درمانی برای جست و جو گران مطرح می شود، از آن دسته پرسش هایی است که جست و جو گر باید درهرلحظه آن را با خود تکرار کند. درحالی که جواب این پرسش برای هرکس متفاوت بوده و زیبایی جست و جو گر بودن معنا هم به همین تفاوت میان افراد است.
در واقع همه پرسش ها جواب مشابهی ندارند، اما در نهایت برای همگان احساسی از رضایت و کامیابی را در همه انسان هایی که نیاز به درک آن دارند، ایجاد می کند. درحقیقت احساسی که انسان های این عصر را در بر گرفته است، حس ناکامی وجودی است که به نوعی هم آموخته شده است و او را با افسردگی عجین کرده است. این احساسات با بی معنا بودن زندگی و جست و جو برای منافع شخصی هم جهت است و در هر دو صورت، چه زمانی که موفق شویم و چه وقتی که شکست بخوریم، این احساس را با خود حمل خواهیم کرد. درواقع این احساس است که ما را به سمت کسب لذت بیشتر برای رهایی از بی معنا بودن زندگی سوق می دهد و طمع و ولع را درما ایجاد می کند .

معنای زندگی، مهره موثر شطرنج باش

معنای زندگی برای هر فرد متفاوت است؛ یعنی به معنای واقعی و در چهارچوبی خاص نمی توان معنای ثابتی را برای آن درنظر گرفت و فقط انسان ها هستند که برای هرلحطه از زندگی شان مفهوم کاملا مشخصی را درنظر می گیرند. اگر به صورت کاملا عمومی به این قضیه نگاه کنیم، می توانیم تفکر افراد را نسبت به زندگی با قهرمانان شطرنج مقایسه کنیم؛ یعنی می توانید بگویید بهترین عکس العمل در زندگی چه خواهد بود؟

 

معنای زندگی

در این مورد به سهولت می توان گفت بهترین حرکت را زمانی انجام بدهیم که موقعیت تمام مهره ها در نظر گرفتنه باشیم و با شناخت از شخصیت حریف و پیش بینی حرکت های بعدی او بهترین و مناسب ترین حرکت را انجام دهیم. دقیقا چنین تعریفی را می توان در مورد شرایط زندگی داشت. در زندگی، فرد نباید به دنبال معنا های کلیشه ای باشد. هرکس در زندگی تصمیم و اراده شخصی خاص خود را دارد و دست به کارهایی می زند که به واسطه آن ها می تواند نیازهای درونی و خصوصی اش را برطرف کند؛ بنابراین نمی توان خواسته های دیگران را جایگزین خواسته های او کرد.

هرگز نباید فراموش کنیم که توانایی های هر فرد فقط متعلق به خود اوست و با همین خصوصیات و قابلیت ها ست که او می تواند از فرصت های زندگی اش آن گونه که سودمند است، استفاده کند. هر فرصت در زندگی این موقعیت را برایمان به وجود می آورد تا با مسئله ای تازه روبه رو شویم و توانایی مواجهه با مشکلات را داشته باشیم و نیز راه حلی برای نابودی دشواری های زندگی ارائه بدهیم.

درنهایت انسان باید بداند که نباید از خود بپرسد ” معنای واقعی او چیست؟ بلکه باید عمیقا درک کند که از او سئوال پرسیده می شود. درحقیقت انسان درهرمرحله از زندگی اش مورد سئوال و جواب قرار می گیرد و تنها با درنظرگرفتن شرایط منحصر به فرد خود می تواند به سئوالات زندگی پاسخ دهد. در واقع اگر ما خود را در مقابل این پرسش مسئول بدانیم، به راحتی تمام احساس های ناکامی، از میان برداشته شده و حس بزرگ کامیابی به انسان منتقل می شود.

روزهای زیادی را به خاطر می آورم که خود من بعد از شکست های عاطفی، مالی یا… درفضاهای اجتماعی پرعبور و مرو مثل مترو تهران یا خیابان انقلاب در حال قدم زدن بودم و احساس ناکامی و نارضایتی شدیدی از زندگی داشتم؛ درست مانند کودکی که پدر و مادرش را گم کرده هیچ کس را نمی شناسد و مضطرب است. در واقع در این روزهاست که چهره آدم ها برایت غریبه می شود و هیچ احساس تعلقی به آن ها نداری، گویی همه از تو و دیگران جدا بوده و برایت غریب هستند. چله زمستان چند سال پیش بود که گرفتار ضرر مالی شدم و به خاطر اشتباهاتم ، احساس غربت داشتم. حوالی ساعت 9 شب بود که تنها در یکی از خیابان های شهر قدم بر می داشتم و ناگهان سوالی در ذهن من شکل گرفت و ازآن پس، مرا با تمام دنیا آشتی داد و آن هم این پرسش از خودم بود:” چه کار می توانم برای این غریبه های اخمو و بی حوصله انجام دهم و چطور می توانم مفید باشم؟”

و امروز در این مقاله از شما هم می خواهم این کار را تمرین کنید. به میان یک جمعیت گسترده بروید و از خودتان این سوال را بپرسید و دگرگونی احساساتتان را ثبت کنید. درواقع هر قدر این پرسش، محکم تر و جدی تر باشد، می توان رضایت و تعلق عمیقی را تجربه کرد. تمام احساس های ناکامی وجودی که انسان را به سمت افسردگی و دارو می کشانند، به یک باره از بین می روند و من فکر می کنم این تکنیک از معنا درمانی را می توان جزو رازهای انسان هایی دانست که سخت ترین شرایط زندگی را با لبخند و امید پشت سر گذاشته وخود را وقف آرمان هایشان کرده اند؛ زیرا منافع شخصی انسان از یک جایی به بعد دیگر بزرگ نمی شود و فقط او را به شکل محافظ خود درمی آورد؛ مثلا درنظر بگیرید اگر ابوعلی سینا کتب زیادی را در زندان نمی نوشت و نسبت به این موضوع خود را مسئول نمی دانست، آیا ورق تاریخ بر می گشت؟ یا اگر قرار بود او فقط به منافع شخصی خودش فکر کند، به راحتی می توانست از اسارت رها شود.

دراینجا یک مربی انگیزشی را تصور کنید که انسان های زیادی درحال الگوبرداری از او هستند و نگاهشان به او است تا ببینند او در مقابل سختی ها و مشکلات ایستادگی می کند یا خیر؟ پس راهکار عملی ما برای جست و جو گران معنی در این شماره تمرین همین تکنیک است و امیدواریم شما عزیزان برای پیدا کردن پاسخ این پرسش هم همان قدر صبور باشید که تاکنون بوده اید. اما شرط لازم برای این امر، آن است کار خود را دست کم نگیرید و یا حتی به فکر مقایسه آن با کار دیگران نباشید. فرانکل از خانمی در کتاب هایش صحبت می کند که صبح به صبح شیشه های شیر را از مقابل خانه ها در اروپا جمع آوری کرده و این گونه خود را وقف خدمت می کرد.

 

معنای زندگی

فراموش نکنید کوچکی و بزرگی کار، اصلا مهم نیست؛ اینکه من بتوانم به واقع این پرسش را از خود بپرسم، قسمتی از معنایابی است. درنهایت احساس ناکامی از میان می رود و پرتو نور خورشید می تواند تو را ببیند و در مقابل تو قادر خواهی بود از میان همه تاریکی ها، راه را پیداکنی. این هدف غایی می تواند برایتان یک زندگی نو را به ارمغان بیاورد.

بیشتر بخوانید هموابستگی چیست ؟

هم وابستگی چگونه به وجود می‌آید؟

هم وابستگی چگونه به وجود می آید؟

برای شما پیش آمده است که از خود بپرسید ….

  • از چه زمانی خود را گم و فراموش کرده ام؟
  • از چه زمانی یادگرفتم ناجی و قهرمان زندگی دیگران باشم؟
  • چرا تا به این سن رابطه ی سالم نداشته ام؟
  • کجا و کِی ترس ها و حقارت هایم آن قدر زیاد شد که توان حرکت را از دست دادم؟

و در یک کلام، چه زمانی و چگونه هم وابسته شدم؟؟؟؟؟

درواقع (( هم وابستگی )) بیماری گم گشتگی خود است که مجموعه ای از عوامل و نشانه ها را  در بر می گیرد که در مقاله های قبل عواملِ شناسایی را مطرح کردیم اما سوال هایی که بعد از شناخت هم وابستگی ذهن ما را درگیر می کند این است که؛ ازچه زمانی هم وابسته شدم؟

یا هم وابستگی من از کجا و چگونه شروع شد؟؟

در این مقاله سعی بر آن است تاریخچه ی تحولی هم وابستگی و اینکه هم وابستگی چگونه به وجود آمده است را مطرح کنیم.

 

  • سرفصل ها:
  • 💢تاریخچه ی تحولی هم وابستگی
  • 💢تحول و پیدایش هم وابستگی

 

 

تاریخچه ی تحولی هم وابستگی

ما در زمانی از زندگی مان ممکن
است هم وابسته شویم ولی اکثر ما آن را از زمان تولد یاد می گیریم مانند هر کودکی، هنگامی که گرفتار تعارضی می شویم و یا از دست دادن مورد مطلوب مان را تجریه می کنیم، آزرده می شویم . افرادی که در زندگی ما نقش  مهمی را ایفا می کنند مانند:

والدین، معلم ها و غیره اغلب در چنین مواردی از ما حمایت نمی کنند و به ما اجازه نمی دهند که این آزردگی را بیان و آشکار کنیم و یا درجهت بهبودی آن تلاش کنیم.

بنابراین ما از این آزردگی پر و انباشته می شویم و پیدایش هم وابستگی با سرکوبی مشاهدات، احساسات و واکنش هایمان آغاز می شود.سرانجام ما نشانه ها و علامت های درونی حساس و حیاتی مان را  ارزش زدایی می کنیم و در نتیجه نسبت به خودمان بی توجه می شویم، ا

ین چنین بی توجهی به خود سبب می شود که دیگران را بسیار مهم تصور کنیم و در نتیجه شروع کنیم که به آنها بیشترین توجه را داشته باشیم چون توجه و حواس خود را بر نیازهای دیگران متمرکز می کنیم، رفته رفته نیازهای خود را فراموش می کنیم، با این عمل خود حقیقی مان را سرکوب و خفه می کنیم باعث می شود دچار هم وابستگی شویم.

 

تحول و پیدایش هم وابستگی

  1. وجود والدین جریحه دار شده و بی کفایت؛ و دیگر اطرافیانی که فاقد رفتار حمایت کننده و   یاری رسان هستند.
  2. ابطال و سرکوب زندگی درونی و نشانه های آن مانند مشاهدات، احساسات و واکنش هایمان
  3. غفلت و بی توجهی نسیت به نیازهایمان
  4. فرو خوردن و خفه کردن خود حقیقی مان (کودک درون)
  5. آغاز ساخت خود هم وابسته (خود کاذب)
  6. انکار وجود رازهای خانوادگی یا دیگر اسرار مسموم کننده در خانواده
  7. افزایش تحمل دردها و رنج های عاطفی و احساس بی حسی و کرختی نسبت به آنها
  8. تحریف حد و مرزهای شخصی
  9. تحمل شدید رفتارهاری نامناسب
  10.  ناتوانی درسوگواری کامل برای از دست دادن شی ء و مورد محبوب
  11.   توقف رشد(ذهنی ، عاطفی، معنوی)
  12.  انجام رفتارهای وسواسی برای کاستن درد و رنج و برای نگاهی اجمالی سریع به خود حقیقی
  13. شرم و از دست دادن عزت نفس خود، به طور پیش رونده
  14. احساس از دست دادن کنترل و تسلط خود ونیاز به تلاش برای کنترل و اداره بیشتر
  15. هذیان و تصور باطل در مورد درد و رنج خود و نسبت دادن آن به دیگران
  16. گسترش بیماری های مرتبط با فشار روانی
  17. شدیدتر شدن و بدتر شدن رفتارهای وسواسی که در نهایت منجر به هم وابستگی می شود.
  18. زوال پیش رونده :
  • چرخش سریع خلق
  • دشواری در برقراری ارتباطات صمیمانه
  • عدم رضایت خاطر و احساس بدبختی مزمن
  • تذاخل و ایجاد مانع در بهبودی از وابستگی به الکلی یا به هر نوع مواد شیمیایی ، وسواس ها و دیگر بیماری  ها

نتیجه

بنابرآنچه گفته شد اکثر ما از زمان تولد به طور مداوم یاد می گیریم که هم وابسته شویم، به عبارتی مجموعه ای از عواملی که در این مقاله گفته شد دست به دست هم می دهند تا تاریخچه ی شکل گیری  هم وابستگی را سامان دهند.برای بقاء و ادامه ی زندگی به طور ناخودآگاه تحت فشار قرار می گیریم که قدرت شخصی خود را کنار بگذاریم، برای احیای قدرت شخصی لازم است که زندگی درونی خود را درک کنیم و آگاهی یابیم.

آگاهی و درک نسبت به منشأ و ریشه ی هم وابستگی، اینکه از کجا و چگونه پدید آمده است و همچنین عدم انکار شرایطی که داریم، به ما یاری می رساند تا به ذهنیت درهم ریخته ی خود نظم دهیم و مسئولیت خود را برعهده گیریم و مسیر بهبودی را آغاز و در نهایت طی کنیم.

بیشتر بخوانید :

 خصیصه ها و نقش های مربوط به هم 

چگونگی بیماریهای جسمی از طریق هم وابستگی

چگونگی بیماریهای جسمی از طریق هم وابستگی

چگونگی بیماریهای جسمی از طریق هم وابستگی

آیا آنقدر احساسات خود را پنهان و خفه کرده اید که دچار خمیدگی جسمی شده باشید؟

آیا روزهایی را با دردهای مزمن گذرانده اید که حتی یادآوری آنها برایتان رنج آور باشد؟

ممکن است برای شما هم پیش آمده باشد که روزهایی درگیر بیماریهای جسمانی و فیزیکی بوده اید و با پی گیری های مداوم پزشکی به نتیجه نرسیده اید و درمان قابل  قبولی را دریافت نکرده اید زیرا منشأ بعضی از بیماریهای جسمانی، روحی، روانی و ذهنی هستند و ریشه ی فیزیولوژیک ندارند مانند روزهایی که سردردهای شدید، معده دردهای مزمن و…را تجربه کرده اید و بعد از مراجعه به پزشک پی برده اید که اضطراب، استرس، ترس و ناراحتی هایی که در روح و روان شما در حال  جریان است موجب این بیماری خاص شده است و شما را به درماندگی دچار کرده است. از نظر علمی به این بیماری ها، بیماری های (سایکوسوماتیک) یا روان تنی می گویند و به بیان ساده تر، به نقل از لوییز هی؛ (بسیاری از بیماری های جسمی یک منشأ روانی دارند و از افکار انسان سرچشمه می گیرند.)

به طورمثال: سرطان به دلیل نبخشیدن خود و دیگران یا سردرد به دلیل انتقاد از خود و دیگران ایجاد می شود. همان طورکه در مقاله های قبل عنوان شد، بیماری( هم وابستگی) بیماری  پیچیده ای ست که مجموعه ای از عوامل روحی، روانی و ذهنی را دربرمی گیرد و آدمی را  درگیر می کند و یکی از شکل های بیماری (هم واابستگی) این است که به دلیل ماهیت بیمارگونه ی درونی به بیماری های جسمی منجر می شود.

دراین مقاله تمایل بر آن است به توضیح چگونگی دچارشدن بیماری های جسمی از طریق (هم وابستگی) بپردازیم. درجریان مرحله ای میانی یا هم وابستگی، ممکن است پاره ای بیماری های جسمی پدیدار گردند. این بیماری جسمی ممکن است ناشی از فشار روانی باشد که آنقدر سرسری گرفته شده که تبدیل به درماندگی و وضعیت اضطراری شده است و بعداً به بیماری های مرتبط با فشار روانی منجر می شود .

پزشکان، وقت بسیاری را صرف معالجه ی تمامی بیماری های مرتبط با فشار روانی می کنند. در تلاش برای پرهیز از رنج ناشی از فشار روانی کوتاه مدت، هم وابسته ها احساسات خود را خفه کرده و  بروز نمی دهند و تلاش می کنند دیگران را راضی و خوشنود سازند.

چنین پرهیز و گریزی از دردهای ناشی از فشار روانی کوتاه مدت معمولا به فشار روانی طولانی مدتی منتهی می گردد که درماندگی نامیده می شود.

 

هم وابستگی چیست

 

 

  قوانین زهرآگینی که، مانع انجام سوگواری می شود

بیماری جسمی ممکن است از طریق مردود دانستن سوگواری یا سرکوب آن شکل گیرد. از بدو تولد قوانین خانواده کژکارکرد یا غیرمتعارف به ما آموخته می شود قوانینی که ترکیب آنها، بخشی از موارد آغازین هم وابستگی است. برای مثال:

  • صحبت کردن درباره ی مشکلات یا بیان آزادانه ی احساس هایمان، بد است.
  • اگر نیازمند صحبت با شخصی هستید، ارتباط غیرمستقیم با وی از طریق شخص دیگر بد است.
  • خودخواه نباشید.
  • همیشه قوی، خوب، کامل و شاد باشید.
  • خوب نیست که بازیگوش و بشاش باشید.
  • وضع موجود را برهم نزنید.

ممکن است  این نوع از قوانین ما را در برابر درد و تعارض های کوتاه مدت حفظ کنند اما مراحل پنهان شدن خود حقیقی مان را همراه با نیازها، خواسته ها و احساس هایش شکل می دهند.

احساس های بیان نشده

از دست دادن چیزهایی که به آنها علاقمند هستیم  و به طور کلی فقدان ها، اجتناب ناپذیر است. این قوانین ما را از سوگواری کردن به روشی صحیح برای آنچه که از دست داده ایم، باز می دارند، بنابراین ما را بر آن می دارد که این سوگواری را از طریق روش هایی که اغلب مشکل ساز هستند به شکل مشکلات جسمی، روانی- هیجانی یا رفتاری بروز دهیم. برای مثال، خشم اظهار نشده ممکن است به این شکل ها جلوه گر شود: افسردگی، وسواس واعتیاد، خانواده آزاری و کودک آزاری، و احتمالاً کاهش واکنش ایمنی بدن که نقش اساسی را در ناتوانی ما در مقابله با عفونت و سرطان  ایفا می کند.

ترس آشکار نشده می تواند به اختلالات اضطرابی، بی خوابی، بی نظمی ضربان قلب، کژکار کردی جنسی و دیگر بیماری های مرتبط با فشار روانی منجر شود. گناه اعتراف نشده ممکن است به غفلت از خود، وسواس و اعتیاد، دیگر رفتارهای خود تخریبی و دیگر حالت های مزاجی بیانجامد. شرم و خجالت ظاهرنشده به غفلت از خود، وسواس و اعتیاد، دیگر رفتارهای خودتخریب گر، کژکارکردی جنسی و دیگر وضعیت های مزاجی مزمن منجر می گردد.

احساس های ما فقط در درون ذهن روینمی دهد.این احساس ها مجموعه تعامل های جسمی نظام نشانه های درونی خود حقیقی حساس و فرهیخته ای ما هستند. پژوهش ها نشان می دهند که نوشتن و به مشارکت گذاشتن احساس هاتمان، واکنش ایمنی بدن را قدرت می بخشد.

در مطالعه ای 25 تن خاطرات خود را از حوادث و رویدادهای مزاحم و آشفته کننده ی زندگی شان زندگی شان که در مدت 5 روز گذشته برای آنها روی داده بود یادداشت کرده و احساس خود را درباره ی هر یک از آنها نوشتند. 25 تن دیگر فقط به حفظ خاطرات حوادث رخ داده بسنده کردند.

واکنش های ایمنی هردو گروه در شش هفته و شش ماه بعد اندازه گیری شد و با واکنش های ایمنی آنها در قبل از شروع پژوهش  مقایسه شد، پاسخ های ایمنی گروه اول بهبود پیدا کرده بود درحالی که در پاسخ های گروه دوم هیچ تغییری روی نداده بود.مطالعاتی از این قبیل به همراه مشاهدات بالینی ؛ خاطر نشان می سازند که وقتی ما به روش سالمی سوگواری نمی کنیم یا به عبارتی وقتی به خود حقیقی مان اجازهنمی دهیم خودش را تجربه کند وابراز نماید، اغلب دچار بیماری می شویم.

ده سال اول فعالیت پزشکی من اغلب با سوگیری پزشکی متداول و متمرکز برجسم انسان همراه بود. 16 سال بعدی را به تدریج وقف روان درمانی انتخابی کردم.

در تمامی این مدت بیش از هزار بیمار  هم وابسته را مشاهده کرده ام و متوجه شده ام که در تمامی آنها الگوی کژکار کردی مزمنی از بیماری روان تنی یا جسمی وجود دارد که طیف گسترده ای را از بیماری آسم تا سردردهای میگرنی، التهاب مفصل ها و فقدان شنوایی در برمی گیرد و تمامی آنها مستعد درمانی هستند که خاص اختلال مرحله صفر و هم وابستگی آنهاست.

 

احساس های بیان نشده

 

 

ارتباط بین هم وابستگی و بیماری خستگی مزمن

تقریبا هرنوع بیماری جسمی ممکن است توسط هم وابستگی تشدید شود. یکی از این بیماری ها که مخصوصاً به فعالیت شدید و غفلت از نیازهای خود درمقابل هم وابستگی مربوط است بیماری خستگی مزمن است. این بیماری به دلیل ناتوانی بدن در مهار ویروس – احتمالاً ویروس ایشتاین بار ایجاد می شود. این ویروس تقریباً در نود درصد افراد وجود دارد ولی تا زمانی که که نظام ایمنی بدن تحت فشار زیاد روانی قرار نگیرد و یا تضعیف نشود هیچ ضرری نخواهد داشت و یا موجب صدمه ای قابل توجهی نخواهد شد.

خستگی و فرسودگی مزمن اغلب چنان آدمی را از رمق می اندازد و ناتوان می کند که او را به استراحتی کامل در رختخواب نیازمند می سازد. دیگر نشانه های این بیماری موارد گوناگون و متغیری را در برمی گیرد. ممکن است از سردرد، گلودرد، درد عضلانی و مفصلی گرفته تا مشکلات معده و روده، ناتوانی در تمرکز و یادآوری، دید تیره و تار، تعرق های شبانه، افسردگی  و حتی ناتوانی درفرو رفتن به خوابی عمیق، علی رغم خستگی مفرط را در برمی گیرد. بسیاری از کسانی که مبتلا به بیماری مزمن خستگی هستند به خودشان بیش از حد توانایی شان  فشارمی آورند.

ین افراد مایلند که اشخاص فوق العاده حمایت کننده و مراقبی باشند و انرژی زیادی را هم در این راه صرف می کنند و علایم و نشانه های جسمی هشداردهنده ی ناشی از چنین وضعیتی را نادیده می گیرند و برخی از هم وابسته ها گرایش دارند که به طور مزمن در فعالیتی غرق شوند.

این مشغولیت شامل کمک به دیگران برای صدمه ای که به خود وارد کرده اند هم می شود که چنین کاری به مثابه راه خوددرمانی دردهای هیجانی آنهاست همچنان که این افراد از بیماری خستگی مزمن و هم وابستگی شان بهبود می یابند، می آموزند که به طور معتدل تری کارکنند، به نیازهای جسمی شان برای استراحت و بازسازی قوای جسمی شان آگاهی یافته و آنها را برآورده سازند و دربرابر انجام هرفعالیتی هرگاه  نشانه ی جسمی هشداردهنده ای را احساس کردند، بدون احساس گناه نه بگویند و از انجام چنین فعالیتی خودداری کنند بیماری خستگی مزمن تنها نمونه ای از بیماری های فراوانی است که ممکن است از طریق هم وابستگی تشدید یا حتی به نوعی از آن به وجود آید.

  نتیجه:

پس بنابراین درمی یابیم که ریشه ی اکثر بیماری های جسمانی منشأ ذهنی و روانی دارند درواقع ریشه ای درونی دارند. برای رسیدن به یک سلامت و درنهایت سبک زندگی سالم لازم است، ابتدا بیماری (هم وابستگی) و شاخه های آن که از درون نشأت می گیرند مثل ترس ها، حقارت ها، باورها، افکار و….را بشناسیم و شروع به خودشناسی و خودسازی کنیم تا بتوانیم سلامت را از درون  به بیرون منتقل کنیم و تجربه ی زندگی سالم را داشته باشیم .

هم وابستگی را چگونه تشخیص دهیم

 

خصیصه ها و نقش های مربوط به هم وابستگی

خصیصه ها و نقش های مربوط به هم وابستگی چیست؟

      مقدمه:

گاهی پیش می آید که برای رفع مسئله ای خاص اقدام می کنید و بعد، متوجه می شوید که آن مسئله ی خاص مورد نظر شما، مشکل اصلی نیست. به طور مثال زمانی که برای درد جسمانی به ظاهر جزئی به پزشک مراجعه می کنید و به شما  گفته می شود که یک غده سرطانی در حال ازدیاد و رشد است.

((هم وابستگی)) هم بیماری ای است که می تواند خود را از دید مردم پنهان کند اما از طریق جلوه ها و شکل های گوناگونی از خصیصه ها و نقش ها در شخص می تواند، نمایان شود.

در این مقاله قصد بر آن است که برای شناخت بهتر هم وابستگی، خصیصه های مربوط آن را عنوان کنیم.

خصیصه های مربوط به هم وابستگی:

 

  • نجات دهندگان و کار چاق کن ها

این افراد در ضمن اینکه خودشان را مورد غفلت قرار می دهند و از یاد می برند؛ سعی می کنند به دیگران کمک کرده و مشکل آنها را برطرف کنند و به عبارت دیگر، آنها هویتشان را در ارتباط با دیگران از دست میدهند .

متخصصان یاری رسان اغلب هم وابستگی را در این شکلش معرفی می کنند این افراد معمولا یاد می گیرند که این قالب شخصیتی را به مثابه روشی حیاتی برای بزرگ شدن و رشد یافتن در خانواده های کژکار و نامتعادل خود به کار برند. در مورد اکثر شکل های دیگر هم وابستگی هم این موضوع صدق می کند.

 

  • مردم راضی کن ها یا خشنود کنندگان مردم

 آنها حد و مرز شخصی ناسالمی دارند به جای اینکه به ابراز نیازها و خواسته های طبیعی خود بپردازند و آنها را برآورده کنند، ترجیح می دهند تسلیم دیگران شوند و خواسته های آنها را برآورده کنند. این افراد به سختی می توانند جواب رد به دیگران بدهند . بخشی از فرایند بهبودی آنها این است که ” نه ” گفتن را بیاموزند خشنود و خرسند ساختن دیگران شکل ماهرانه و زیرکانه ای برای فریفتن آنان و اداره کردن آنهاست.

  • فزون طلبان

این افراد به دلیل از دست دادن خود حقیقی شان، احساس پوچی و تهی بودن می کنند و تلاش دارند با دستیابی به پیشرفت ها و موفقیت ها، خلاء درونی شان را پر کنند. اما چون این احساس به خاطر کمبود موفقیت و پیشرفت های آنها نیست.

آسودگی ناشی از دستیابی به هر موفقیتی مدت مدیدی دوام نخواهد داشت. کودکی که نقش قهرمان خانواده را ایفا می کند مخصوصاً در معرض خطر این جلوه از هم وابستگی است.

  • بی کفایت ها یا ورشکستگان

این علی رغم اینکه نقطه ای مقابل فزون طلبان به نظر می رسند همانند آنها احساس پوچی  می کنند افراد ناموفق و بی کفایت اعتماد بنفس بسیار کمی دارند و مرتباً احساس خجالت و شرمندگی می کنند. آنها در ضمیر خویش احساس ناکاملی، معیوبی، نامناسبی، بدی، بی ارزشی و ناخوشی می کند احساس بی کفایتی درواقع شالوده و اساس این جلوه از هم وابستگی است

و این احساس سائق یا رانش فرد فزون طلب برای دستیابی به موفیت و پیشرفت هرچه بیشتر را تشکیل می دهد. به علاوه تقریباً شالوده ی تمامی دیگر جلوه ها و پی آمدهای هم وابستگی را هم تشکیل می دهد پویش اساسی آنهاست.

در فرایند بهبودی، افراد هم وابسته کشف می کنند که این احساس شرم و خجالت، شبیه به پوسته های خارجی پیاز نقش پوشش حمایتی را بازی می کنند که خود حقیقی آنها را در مقابل شناسایی و اشکار شدن پوشانیده و پنهان کرده است.

تقریباً تمامی شرم و خجالتی که آنها احساس می کنند به وسیله دیگران درآنها منعکس شده است . از این روی بخش اصلی فرایند بهبودی آنها، کشف این حقیقت و یکپارچه و هم آهنگ کردن آن با زندگی است.

  • کامل گرایان و کمال پرستان

هم وابسته های کامل گرا، کامل بودن را به معنی وجود نقاط ضعف و قدرت در کنارهم ، نمیدانند؛ بلکه ترس از شکست و نیازی که برای پرهیز از اشتباه، فرار از رویارویی با نقاط ضعف خود و ترس از ارتکاب هر نوع  کار نادرست در این افراد به لحاظ روانی و معنوی، ورشکسته وجود  دارد آنها را به حرکت در می آورد.

اینان خود و دیگران را با تلاش و سعی خود، کم و بیش دیوانه می کنند. بین سعی و تلاش طبیعی در انجام کارها به بهترین شکل درس آموزی از اشتباهات، با اشتغال ذهنی ناسالم در مورد کامل دانستن خودمان مرز روشنی می تواند وجود داشته باشد.

بیشر بخوانیدهم وابستگی را چگونه تشخیص دهیم 

 

  • قربانیان

این جلوه از هم وابستگی، خود را همانند ” شخص بیمار” در بیماری های مزمن با ” شخص بد” به نظیر فرد بزهکار یا بلا گردان که همیشه دچار دردسر و مشکل می شوند، نمایان می کند. قربانی نسبت به خود ترحم فراوانی ابراز می دارد و ورد زبان او معمولاً چنین است” هیچ کس مرا درک نمی کند”.

آنها هنگامی که از مصیبت و غم خود صحبت می کنند، مرتب نق می زنند و ناله می کنند و زوزه می کشند ممکن است سرسری درخواست کمک کنند و اغلب وجه جدی به این کمک خواهی نمی کنند و اگر این کار را هم انجام دهند، به ندرت آن را پیگیری و دنبال می نند. آنها درواقع از پذیرش مسئولیت بهبودی خود سرباز می زنند.

اغلب نجات دهندگان، کارچاق کن ها و متخصص های یاری رسان را برای کمک رسانی به خود وسوسه می کنند و از این طریق آنان را به دام می اندازند. بنابراین، این قربانیان می توانند افرادی را برای کمک رسانی به خودشان اغوا کرده اند، شرمنده سازند و آنها را به خاطر اینکه واقعاً کمکی نمی توانند بکنند سرزنش کرده و از این طریق آنها را تنبیه کنند قربانیان اغلب درآخر به کمک کنندگان می گویند” شما فقط کار را بدتر کرده اید”.

قربانیان اغلب در گذشته زندگی می کنند و مدام در ذهن آنها این جمله تکرار می شودکه” اگر فقط این طور و یا آن طور می شد، آن وقت…” این قربانیان اعتراف می کنند که بازنده هستند و از دیگران می خواهند که نسبت به آنها احساس تاسف و دلسوزی کنند .

تا زمانی که آنها آمادگی پذیرش مسئولیت قربانی بودن خود را به دست نیاورده باشند، با هر نوع درمانی در بدترین وضعیت، پیش آگهی ضعیف و در بهترین حالت پیش آگهی محافطه کارانه ای خواهند داشت. حتی آنها مایل هستند از فدایی بودن هم فراتر روند.

  • فداییان

هرآنچه را که قربانیان هم وابسته به آن اعتراف می کنند، فداییان هم وابسته، آن را انکار می کنند؛ به همین علت یاری رساندن به آنها به منظور دست یابی به بهبودی بسیار سخت تر از کمک به قربانیان است.

آنها دلسوزی برای خودشان را و همین طور احساس بدفهمی، بی ارزشی، تحت فشار بودن و ناامیدی خودشان را انکار می کنند.با این همه، از طریق فعالیت ها و تلاشی که در جهت معالجه ی دیگران انجام می دهند، ممکن است این رفتارها را آشکار کنند. در هر حال رفتار آنها با صدایی رساتر از کلماتشان، حرف می زند. آنها اغلب آه می کشند. درهر حال رفتار آنها با صدایی رساتر از کلماتشان، حرف می زند.

آنها اغلب آه می کشند و هر نوع پیشنهادی و یا کمکی را رد می کنند و می گویند که کم و بیش از همه ی این راهها آگاهی دارند، آنها را امتحان کرده اند و جوابی نگرفته اند.

فداییان را به سختی می توان شناخت؛ چراکه آنها قادرند تا خود را ظاهر الصلاح نشان دهند. آنها همچنان از پذیرفتن مسئولیت زندگی شان طفره می روند. اغلب اظهار می دارند که مسئولیت های فراوانی دارند و ممکن است خود را مانند نجات دهندگان یا کار راه اندازها نشان دهند. هم فداییان و هم قربانیان، خواهان آن هستند که به جای اینکه خود عهده دار مسئولیت زندگی شان باشند، شخص دیگری آن را برعهده می گیرد، و می خواهند شاهد رنج بردن و کشمکش آنها در این قضیه باشند.

فدایی ها اغلب در آینده زندگی می کنند و وانمود می کنند که گذشته برای آنها دیگر پایان یافته است. آنها ممکن است بیش از اندازه مذهبی باشند؛ درحالی که قربانیان اعتراف می کنند که افرادی بازنده هستند فداییان به این وضعیت خود اعتراف نمی کنند و حتی از اینکه بازنده هستند، اطلاعی ندارند.

فداییان و قربانیان هر دو از رویارویی با رنج ها و دردهایشان و همین طور احساس آنها خودداری می کنند. در بین افرادی که متخصصان یاری رسان به ان ها کمک می کنند، فداییان مشکل ترین افراد هستند.

 

  •  معتادان

ممکن است این طور به نظر بیاید که معتادان طبقه ای جداگانه خاص خود را دارند و نباید یکی از جلوه های هم وابستگی دانسته شوند. اما درطول بیست سال کار بالینی که با الکلی ها و دیگر وابستگان به مواد شیمایی انجام داده ام، تاکنون شخصی را ندیده ام که این اختلال را داشته باشد ولی هم وابسته نباشد. به علاوه هر معتادی در خانواده ی کژکردار و نامتعارفی بزرگ شده است و از این روی هم وابستگی اولیه را کسب کرده است.

مردم ممکن است به چیزهایی غیر از الکل یا دیگر انواع مواد اعتیادی معتاد شوند مانند معتاد شدن به افراد دیگر، مکان ها، چیزها، رفتارها یا تجربه ها، شایعترین اعتیادها  عبارتند از: اختلال خوردن، اعتیاد به امور جنسی، اینترنت، تلویزیون، خوره ی کار یا معتاد به کار بودن، اعتیاد به پول و موارد مربوط به آن مانند: خرج یا خرید وسواس گونه، قمار وسواس گونه و اعتیاد به روابط (که این مورد خود به تنهایی شکل دیگری از هم وابستگی است).

  • وسواسی ها

این افراد شبیه معتادان هستند وسواسی ها یکی دیگر از جلوه های هم وابستگی هستند. اگرچه ممکن است که تمایز و تفاوت قایل شدن بین برخی از وسواسی ها و یا اعتیاد مشکل باشد ولی یکی از تفاوت های مهم این است که نتایج و پیامد رفتارهای وسواسی در مقایسه با معتادان شدت کمتری دارد. به این دلیل؛ کسانی که دارای وسواس های خفیف یا به لحاظ اجتماعی وسواس های قابل قبولی هستند- مانند شخصی که به طور وسواس گونه ای تمیز و مرتب است- توسط خانواده و دوستان یا متخصصان یاری رسان به آسانی شناسایی نمی شوند.

  •  خودبزرگ بین ها یا افراد متکبر

حتی بزرگ بین ها، نظیر افرادی که به طرز افراطی به خود مطمئن هستند و یا حتی مانند افراد متکبر و پرمدعا رفتار می کنند. مردان این دسته ممکن است جاهل مآب و زنان آن به طوراغراق آمیزی دارای حالت زنانه یا حساس و آسیب پذیر یا ضعیف باشند.

به علاوه این افراد ممکن است خودنما و از خود راضی هم باشند. این حالت، به من بادکرده و متورم آنان مربوط است؛ و این درست برخلاف ویژگی شخصیتی سالم درفرایند بهبودی است  که با عنوان تواضع و فروتنی تعریف می شود.منظور از تواضع یا فروتنی در اینجا به این معنی نیست که شخص التماس کند و یا به پای دیگران بیفتد یا شبیه فردی خاموش و غیرفعال باشد؛ بلکه به این معنی است که آمادگی یادگیری درباره خود، دیگران یا نیروی برترش را داشته باشد.

  • خودخواه ها یا خود شیفتگان

این افراد با داشتن عزت نفس اندک و ناچیز خود ممکن است تلاش کنند تا به شکلی افراطی توجه دیگران را نسبت به خود جلب کنند و از این طریق تهی بودن خودشان را جبران  نمایند و برای دیگران ایجاد مزاحمت کنند و به آنها آسیب و زیان وارد نمایند.

این، مغایر با آن چیزی است که اکثر هم وابسته ها انجام می دهند یعنی توجه به دیگران تا به آن حد که به خودشان صدمه و زیان برسانند. با وجود این، در پوشش چنین حالتی هنوز هم وابستگی وجوددارد، چرا که به علت متمرکز شدن بر دیگران برای دریافت توجه آنها ” خود” خویشتن را که از دست می دهند و از طری دریافت توجه دیگران، احساس نیازشان به کامل بودن ارضا می کنند.

اما دیگران هرگز نمی توانند رفتار خود شیفتگان را که همزمان ممکن است متکبر، وسواسی یا معتاد و بددهن باشند به طریقی انعکاس دهند که این افراد کامل و بی نقص به نظر آیند.

خودشیفته ها معمولاً از دیگران سوء استفاده کرده یا با آنها بدرفتاری می کنند و اغلب این نوع برخورد را به شکل ماهرانه و فریب کارانه ای انجام می دهند؛ بنابراین خودشیفتگی ناسالمی را به نمایش می گذارند.

  • قلدرها یا گردن کلفت ها یا زورگوها

اغلب احساس ناایمنی بسیاری می کنند و نسبت به خود حیقی شان بیگانه هستند و از این رو، برای اینکه احساس قدرت و تسلط بیشتری بکنند به دیگران حمله می کنند و آنها را به باد انتقاد

می گیرند.

  •  سوء استفاده گران

همانند زورگوها، ناایمن و نسبت به خود حقیقی شان بیگانه هستند. آنها سعی می کنند دیگران را به طور جسمی یا عاطفی اداره و یا کنترل کنند تا از این طریق احساس کنند که خودشان را تحت کنترل و مراقبت دارند.

  • کودکان ازدست رفته یا گم شده

این افراد اغلب فرزندان سوم یا آخر خانواده ی کژکار یا ناکارآمد هستند. از آنجایی که آنها تلاش می کنند توجه دلخواهشان را از دیگران به دست آورند و نیازهایان را در رقابت با خواهران و برادران بزرگتر از خود (اغلب این خواهران و برادران درنقش قهرمان یا فزون طلب ظاهر می شوند) و همین طور در رقابت با فرزندان دوم خانواده (که اغلب نقش بزهکار، زورگو یا آدم بد را ایفا می کنند) نیز ارضاء کنند، احساس می کنند که به شدت از پادرآمده و مستأصل شده اند، در نتیجه تسلیم می شوند و کناره می گیرند.

در تلاشی که به منظور مقابله با بیماری روان تنی دائمی خود انجام می دهند، ممکن است در نقش قربانی، فدایی یا آدم خوددار و صبور ظاهر شوند.

  • آدم های شوخ یا شازده کوچولو ها

آنها مایه شگون یا خوش شانسی و عزیز دردانه ی خانواده به شمار می ایند. این افراد یاد می گیرند از طریق بامزه و با نمک بودن توجه و محبت دیگران را به دست آورند و به حیات و بقاء خود در خانواده ادامه دهند. این رفتار می تواند تا دوره ی بزرگسالی به منظور دفاع در مقابل صمیمت و رنج یا فریب دادن، تسلط یافتن یا صدمه زدن به دیگران ، ادامه یابد.

شبیه هر چیز دیگری در زندگی، شوخ طبعی مثل یک شمشیر دولبه است. می توان در راههای سالم یا ناسالم از آن استفاده کرد.هم وابسته ها در فرایند بهبودی ضمن اینکه این خصیصه های نه چندان مطلوب را به شکل سالم تری آشکار می سازند، خود را از هریک از این خصایص رهایی می بخشند.

برای مثال زورگویان و یا قلدران می توانند جرأت و اعتماد بنفس را از راه سالم آن بیاموزند و فداییان یا قربانیان می توانند حساس تر بودن نسبت به زندگی درونی شان را یاد بگیرند و مسئولیت کسب موفقیت در زندگی خود را بیاموزند؛ و در نتیجه مصیبت و بدبختی را به هدیه و موهبتی برای خویش تغییر دهند.

  

نتیجه:

      پس بنابراین (( هم وابستگی )) می تواند خود را به شکل های گوناگون در نقش های مختلف نشان دهد که اندرون هر کدام از این نقش ها، ویژگی هایی نهفته است که به هم وابستگی، مرتبط است و شناخت این نقش ها  که در مقاله ی بالا مطرح شده است (نجات دهندگان،مردم راضی کن ها، قربانیان، کمال گرایان و…) ما را به درک بهتر و بیشتری از هم وابستگی رهنمون می سازد.