کهن الگوی هفاستئوس

کهن الگوی هفاستئوس و سفر به درون

سرفصل ها

  1. هفاستئوس در مقام کهن الگو کیست؟

  2. شجره نامه و اسطوره شناسی هفاستئوس

  3. نقش های کهن الگوی هفاستئوس کدامند؟

  4. چگونه کهن الگو یا آرکیتایپ هفاستئوس را فعال کنیم؟

  5. ویژگی های مرد هفاستئوسی

  6. دوران کودکی مرد هفاستئوسی

  7. دوران نوجوانی و جوانی مرد هفاستئوسی

  8. دوران میانسالی مرد هفاستئوسی

  9. دوران کهنسالی مرد هفاستئوسی

  10. وضعیت شغلی و حرفه ای مرد هفاستئوسی

  11. روابط مرد هفاستئوسی

  12. مسیر رشد و تعادل مرد هفاستئوسی

  13. چالش های روانی مرد هفاستئوسی

  14. هفاستئوس منفی

  15. راهکارهایی عملی جهت پرورش کهن الگوی هفاستئوس

  16. خلاصه ای از ویژگی های این کهن الگو

 

  • هفاستئوس در مقام کهن الگو کیست؟

هفاستئوس به عنوان کهن الگو و انسان، تجلی بخش تمایلی عمیقاً انسانی در خلق اشیاء کاربردی و در عین حال زیباست. المپی های قله نشین او را طرد و تبعید کردند. در قلمرو پرغرور زئوس که قدرت و ظاهر اهمیت داشت، هفاستئوس جایگاهی نداشت. در عوض، او به تنهایی در زیرزمین با کوره ریخته گری خود کار می کرد. نگرش های او  در نظام پدرسالارانه بی ارزش شمرده می شوند. مردانی که تجلی گر این کهن الگو هستند، در کسب موفقیت دچار مشکلاتی می شوند.

هفاستئوس (رومی ها او را ولکان می نامند)، کهن الگوی ریخته گری، صنعتگری و فلزکاری المپی هاست که برای آهنگری از آتش کوه ولکان استفاده می کرد. پرستندگان به او متوسل می شدند تا آتش مخرب آتشفشان را مهار کند. او را کهن الگوی آتش پنهان زیرزمین می دانند و معنای یونانی نام او ((آتش)) است.

در تصویری که از او کشیده شده، مردی تنومند با عضلات قوی و گردن سترگ و سینه ای پرمو را با پاهایی پرمو را با پاهایی چنبره ای که باعث می شد هنگام گام برداشتن بلنگد، می بینیم. او در میان کهن الگوها کمترین سهم را از سعادت و شادی داشت. بدریخت بود و به اصل و نسب خود یقین نداشت؛  طرد شده و در عشق ناکام مانده بود. در عین حال نابغه ای خلاق و تنها کهن الگویی بود که کار می کرد.

هفاستئوس رب النوع بود اما از المپ به دور انداخته شد، در نتیجه در فرهنگی که قهرمانی، هوش، ارزش های والای معنوی، قدرت و توانایی سازگاری با شرایط و پیش بینی آینده، ارزش شمرده می شوند، او کهن الگویی بی ارزش و طرد شده است. در چنین فرهنگی هر آنچه ((زمینی)) است، یعنی احساسات پرشور، غریزه، جسم، زنان و مردان هفاستئوسی بی ارزش محسوب می شوند.

در نوزادی، هم توسط پدرش زئوس که فرمانروای المپ بود و هم به وسیله مادرش که ملکه بهشت بود، طرد شد. المپی ها حتی وقتی هم که هفاستئوس بالغ شد، رفتار غیردوستانه ای با او داشتند. در اسطوره ها آمده که بدون اینکه هفاستئوس در جریان باشد، او را مست کردند و با وضعیتی استهزاآمیز، پشت یک خر به المپ آورند اما هفاستئوس در قلمرو و در پای کوره، در ساخت صنایع دستی استادکار بود و با استفاده از آتش و ابزار، مواد خام و بی شکل را به اشیایی زیبا مبدل می ساخت.

این الگوی زندگی کهن الگوی کار خلاقه است، کاری که به گونه ای استعاری در آتش داغ آتشفشان ولکان و کوره آهنگری و پس از طرد شدن هفاستئوس از المپ، روی زمین انجام می شود و جلوه ای از خالق آسیب دیده آن است. کهن الگوی هفاستئوس، نماد دلبستگی زیاد به کار و ((کیمیاگری روح)) است.

با حضور این کهن الگو، جنبه های خوب و پرشوری که ممکن است در مرد یا زن پنهان مانده باشند و خاک بخورند، متجلی می شوند. این شیوه از آگاهی برخلاف بینشی است که از درونی کردن تجربه ای بیرونی  حاصل می شود؛ بلکه در عوض، چیزی درونی، نمود بیرونی پیدا می کند و تازه بعد از آن است که معنای وجودی آن آشکار می شود.

میکل آنژ وقتی از سنگ های مرمر، مجسمه های اعجاب انگیز می ساخت، خود را منجی آنچه که در سنگ زندانی شده بود، می دید.

گمان نمی کنم وقتی او مشغول ساختن چیزی بود، آن را برحسب تصویری از پیش ساخته شده، کنده کاری می کرد. وقتی کهن الگوی هفاستئوس در مرد یا زن حضور داشته باشد، چیزی ناگفتنی و عمیق در روح او، هنگام خلق و ساخت آن شئی حضور دارد.

آتشی که هفاستئوس فراهم می کرد، آتش زیرزمین و گدازه تفتیده ای بود که از اعماق آتشفشان ولکان می جوشید. آتش نهان استعاره ای از عواطف پرشور است؛ آتش شور و شری مهار شده در جسم که مترصد فرصتی برای بیرون زدن است، یا خشم و غضبی فرو خورده شده که ناگهان منفجر می شود و یا جذبه ی اشتیاق آمیخته با زیبایی که در طبیعت و یا فرد احساس می شود.

در انسان درون گرا، این عواطف در سطح دیده نمی شوند و بسیار عمیق هستند و ممکن است ناگهان و بدون مقدمه فوران کنند. در لحظه ای از یک گفتگوی صمیمانه این عواطف عمیق بر دیگری آشکار می شوند، به طوری که دیگری حیرت زده می گوید: ((هیچ فکر نمی کردم که چنین عواطف قوی ای داشته باشی.))

حضور کهن الگوی هفاستئوسی در مرد یا زن موجب می گردد که او درباره ی احساسات خود حرف نزند. او ترجیح می دهد به کنج کارگاه خود بخزد و در خلوت خویش کار کند. او در چنین شرایطی هم عواطف خود را والایش می کند و هم به وسیله کارش، خود را ابراز می کند. مثلاً مهندس معماری که آرزوی داشتن خانه ای پر از آرامش و آراستگی را دارد، به جای اینکه به خانواده خود بگوید که چه قدر از بی نظمی و بریز و بپاشی که در خانه ی واقعی او وجود دارد، عذاب می کشد، احتمالاً عواطف خود را در طراحی نقشه خانه دلخواه خود متجلی می سازد. نقاش اکسپرسیونیست بر پرده نقاشی خود فضایی را که آرزو دارد و یا خشم و رنج ناشی از عواطف و نیازهای نادیده گرفته شده خود را که نتوانسته ابراز کند و یا در بهترین حالت، کم ابراز کرده است، خلق می کند.

کارگاه او همان جایی است که آنچه را که عمیقاً در درون خود احساس کرده، به بیرون از وجودش منتقل می سازد و آشکار می کند.

آتلیه یا کارگاه های زیرزمینی بسیاری از هنرمندان و صنعتکاران در واقع مکانی است که در آنجا با کهن الگوی هفاستئوس خود خلوت می کنند. عشق نافرجام، فردی دست نیافتنی یا یک عشق یکطرفه می تواند سوخت آتش این کوره را فراهم سازد. وقتی هفاستئوس، کهن الگویی فعال باشد، آتش این کوره رنج بیان نشده ای است که مایه کار خلاقانه می گردد.

کهن الگو هفاستئوس

 

  • شجره نامه و اسطوره شناسی هفاستئوس

در معتبرترین و شناخته شده ترین روایت های تبارشناسانه ای که درباره ی او وجود دارند، هرای آزرده خاطر و انتقام جو، هفاستئوس را با بکرزایی به دنیا آورد. پس از آنکه زئوس، آتنا را از سر خود به دنیا آورد و تنها والد آتنا شد، هرا نیز با خشم گفت: ((من هم می توانم)). آتنا بی عیب و نقص بود، اما پای هفاستئوس لنگ بود. این نقص باعث سرافکندگی هرا شد، در نتیجه پسر تازه متولد شده خود را طرد کرد و او را از فراز المپ به پایین انداخت. در نسخه دیگری آمده که زئوس خشمگین شد، چون هفاستئوس در یکی از نزاع های زن و شوهر، از مادرش طرفداری کرده بود، پس هفاستئوس را از فراز المپ به پایین انداخت و همین کار او باعث معیوب شدن پای هفاستئوس شد. دو پری دریایی، پسر واخورده را نجات دادند، تتیس و اورینوم، نه سال از هفاستئوس نگهداری کردند. او از آنان صنعت گری را آموخت و برای مادر خوانده های خود جواهرات زیبایی ساخت.

  • نقش های کهن الگوی هفاستئوس کدامند؟ 

  • صنعتگر معلول

  • آشتی دهنده خانواده

  • هفاستئوس صنعتگر

  • عاشق ناروخورده و طرد شده

 

  • صنعتگر معلول؛ هفاستئوس تنها المپی و کهن الگویی بود که نقص داشت و کامل نبود. او به دلیل نقصی که در پا داشت، هم مایه سرشکستگی مادرش هرا بود و هم خشم پدرش زئوس را برمی انگیخت و به همین دلیل او را از کوه پایین انداخت.

نقص جسمانی هفاستئوس را نمی توان از زخم عاطفی ای که والدینش بر او وارد کردند، تفکیک کرد. هفاستئوس به خاطر نقص جسمی و طردشدگی عاطفی، کهن الگوی کوره و کهن الگوی غرق شدن در کار به قصد دگرگون ساختن و التیام بخشیدن رنج های عاطفی به وسیله ی کار شد. هفاستئوس کهن الگوی صنعتگران، هنرمندان، نویسندگان، درمانگران، مکتشفین، تولیدکنندگان و آسیب دیدگان عاطفی است که خلاقیت آنان از آسیب دیدگی های  عاطفی است که خلاقیت آنان از آسیب دیدگی های عاطفی شان غیرقابل تفکیک است.

هفاستئوس صنعتگری است که شباهت بسیاری به درمانگران آسیب دیده ای دارد که خواهان شفابخشی روانی به دیگرانند زیرا خود از نظر عاطفی آسیب دیده اند و به هنگام شفا دادن دیگران، خود نیز شفا می یابند. هفاستئوس پاهایی بی قواره داشت و طوری راه می رفت که اسباب خنده دیگر المپی ها می شد. او نمی توانست زیبا باشد، بنابراین زیبایی ها را می آفرید. پاهایش نقص داشتند اما آنچه می ساخت کامل بود. مردان و زنان هفاستئوسی همچون او، خود را در کار باز می یابند و از همین طریق است که هم عزت نفس و احترام به خود را می یابند و هم احترام و اعتماد دیگران را به دست می آورند و در نتیجه زخم هایی که محرک و انگیزه کار بوده اند، شفا می یابند.

همان طور که جیمز هیلمن نویسنده یونگی اظهار می دارد: ((والدین ما همان کسانی اند که به ما آسیب رسانده اند. هر کس زخمی از والدین خود دارد، والدینی که خود نیز زخم خورده اند. انگار اسطوره ای والدین آسیب دیده و آسیب رسان،  اساس روانی عبارت والد یعنی آسیب را می سازد.)) معنای تحت اللفظی این عبارت آن است که ما والدین خود را مسئول می دانیم اما در عین حال عبارت ((والد یعنی آسیب)) به این معناست که زخم ها و آسیب هایمان، سرنوشت ما را شکل می دهند.

هنگامی که کهن الگوی هفاستئوسی محور اصلی شخصیت انسان می شود، آن گاه احتمالاً از الگوی صنعتگر معلول پیروی خواهد کرد و طرد شدگی و آسیب دیدگی های عاطفی او، ((والد)) خلاقیتش می گردد. اما این فرآیند صرفاً زمانی روی می دهد که همچون هفاستئوس شانس بیاورد و از مراقبت کافی برخوردار شود و فرصت آن را پیدا کند که مهارت های خود را ارتقاء ببخشد و خلاقیت خود را ابراز کند.

داستان طردشدگی از المپ و فرود آمدن بر زمین همچون ماجرای فرود امدن آدم و حواست که از باغ عدن به زمین فرستاده شدند. در هر دو اسطوره، رنج بردن و نیاز به کار کردن، نشات گرفته از ((هبوط)) است.

  • آشتی دهنده ی خانواده؛ هفاستئوس در کودکی مورد بدرفتاری قرار گرفت و توسط والد خود از المپ به دور انداخته و در نتیجه برای همیشه معلول شد. در خانواده های پر از تعارض و ستیزه، یکی از فرزندان نقش مصلح را بازی می کند. او اغلب همان کودک آسیب دیده ای است که نسبت به پیدایش اولین تعارضات قریب الوقوع حساسیت بسیار زیادی دارد. در المپ این کودک هفاستئوس بود.
  • هفاستئوس صنعتگر؛ هفاستئوس در میان المپی ها هنرمندی خلاق بود. برای مثال سریری طلایی برای هرا ساخت که وقتی بر آن می نشست، بسیار خوشحال و شاد می شد اما این سریر شاهوار، از چنان آهن نرمی ساخته شده بود که وقتی هرا بر آن می نشست، انگار با بندهایی نامرئی، محکم به آن بسته می شد، نای حرکت نداشت، خود را بر آن ناتوان احساس می کرد و تکان نمی توانست بخورد. او را در چنین حالت بیمار کننده ای دیدند. بر اساس یکی از اسطوره ها، هفاستئوس اصل و تبار خود را باور نمی کرد، و برای کسب اطلاعات، این سریر را ساخت تا با کمک آن بتواند آنچه را مایل است دریابد. در روایت دیگر، هفاستئوس شرط آزادسازی هرا را ازدواج با آفرودیت یا آتنا قرار دارد.

هیچ کس غیر از هفاستئوس قادر به رهاسازی هرا نبود. او حاضر به ترک اعماق دریا، همان جایی که با دو مادرخوانده خود زندگی می کرد، نبود. برادرش آرس کهن الگوی جنگ به پایین آمد تا او را وادار کند به المپ بیاید اما هفاستئوس به سویش آتش پرتاب کرد. بعد دیونیزوس کهن الگوی سرمستی با مست کردن او موفق شد این کار را بکند. او که تا پیش از آن هرگز شراب ندیده و نخورده بود، تمایل زیادی به آشامیدن داشت و خیلی زود، در حالی که مست و لایعقل بر پشت خر افتاده بود، همراه با دیونیزوس رهسپار المپ شد.

هفاستئوس برای المپی ها قصرهایی برپا داشت و تندر و گرز زئوس و ارابه بالدار آپولو، رب النوع خورشید را ساخت تا آسمان را زیر پا بگذارد. همچنین برای آپولو و آرتمیس تیر و کمان، برای دیمیتر داس، برای آتنا چنگ، برای آشیل زره و جوشن و برای هارمونیکا یک گردنبند ساخت تا در مراسم عروسی خود بر تن کند. در ضمن برای خود پیشخدمت هایی طلایی ساخت که تبلوری از نبوغ او بودند. آنان چهره های زنانه و زیبا داشتند، می توانستند حرف بزنند و از فرامین او اطاعت کنند.

  • عاشق نارو خورده و طرد شده؛ آفرودیت همسر هفاستئوس بود که با رب النوع ها و مردان میرا ارتباط داشت. هفاستئوس این موضوع را فهمید اما نتوانست کاری بکند. او زمانی عاشق آتنا کهن الگوی عقل نیز بود که دست رد به سینه او زد.

کهن الگوی هفاستئوس

 

 

  • ویژگی های مرد هفاستئوسی

مرد هفاستئوسی، آدمی سرسخت و درون گراست. دیگران به سختی درمی یابند که در اعماق وجود او چه می گذرد و برای او هم ابراز مستقیم احساسات دشوار است. ممکن است از نظر احساسی معلول، آتش فشانی خاموش یا مردی بسیار مبتکر و خلاق باشد.

  • چگونه کهن الگو یا آرکیتایپ هفاستئوس را فعال کنیم؟

تنها راه پرورش کهن الگوی هفاستئوس صرف زمان برای آن است. از معاشرت با دیگران دست بکشید و اجازه دهید تمام توجهتان معطوف به کار یا چیزی شود که با دست هایتان انجام می دهید یا می سازید و به طور شهودی بیانگر امری درونی است.

پرورش هفاستئوس درونی امری است که برای آموزش دادن به کودکان برون گرا و کسانی که بالقوه در انجام امور خود به دیگران وابسته اند، مناسب است. والدین می توانند فرزندان خود را به داشتن زمان هایی توام با خلوت و آرامش و سرگرم کردن خود و به دور از تلویزیون که وقت گذراندن منفعلانه ای است،تشویق کند.

اسباب بازی هایی که با تکه های مختلف سرهم بندی می شوند و خمیر بازی برای شروع، مناسبند.

راه های متعددی برای تلفیق تخیل و کار دستی وجود دارند. به کودکان اجازه بدهید در فعالیتی خلاقانه و پر آرامش، آن هم  در زمانی که والدین سرگرم انجام امری هفاستئوسی در حیطه کارگاهی خود هستند، شرکت کنند. این کار، ارزش این گونه وقت گذرانی را به کودک می فهماند. تاکید بر ارزش درگیرشدن در کاری خلاقانه از اهمیت بالایی برخوردار است. بزرگسالانی هم که خواهان پرورش این جنبه هفاستئوسی در خود هستند، لازم است خود را به همان شیوه کودکانه درگیر کنند.

هنگامی که یونگ به دلیل متفاوت بودن با فروید از جانب او طرد شد و از قله روانکاوی که زمانی نقش گل سرسبد طرفداران فروید را در آن داشت، به زیر انداخته شد، وارد تیره ترین روزگار خود شد. او منزوی شد و پریشان خاطری درونی و فشار را که نوعی از تحقیر و طردشدگی هفاستئوسی است، تجربه کرد، با این اوصاف نیز همچون هفاستئوس به منبع خلاقیت درونی خود دست یافت. 

 

  • دوران کودکی مرد هفاستئوسی

هفاستئوس خردسال برای مادرش کودک بی دردسری نیست، چون نسبت به آنچه که از طریق جسمانی به وی راه می یابد، حساسیت شدیدی دارد و انرژی زیادی صرف می کند. او همچون سرچشمه ای آرام است که ممکن است ناگهان حتی با قولنجی ساده، با درد و خشم به فوران درآید.

معمولاً کودک آرامی نیست که بتوان او را در آغوش گرفت و توجهش را به فضای اطراف معطوف ساخت و سرگرمش کرد.

گاهی حتی می توان متراکم بودن جثه کوچک او را در مقایسه با کودکی که شخصیت سبک تری دارد، لمس کرد. خودرای است و به آنچه که خود بخواهد جذب می شود و نه به چیزهایی که دیگران خواهان آنند.

اگر در سال های آغاز زندگی با سختی هایی رو به رو شده یاشد و همچون کهن الگوی هفاستئوس به خاطر آن که با انتظارات مادرش تناسبی نداشته، طرد شده باشد، آن گاه ویژگی های شخصیتی او تشدید می شوند. او کودک شادی نیست و نمی تواند رابطه دوستانه ای را با دیگران برقرار و آنان را به خود جذب کند، بنابراین اگر دیگران او را همان گونه که هست، نپذیرند و یا دوستش نداشته باشند، ممکن است به کودکی منزوی و در خود فرورفته تبدیل شود.

او احتمالاً در مدرسه کودک گوشه گیری است که در حاشیه قرار می گیرد، در گروه پذیرفته نمی شود و هیچ گاه در مرکز فعالیت ها قرار نمی گیرد. بیشتر به اشیاء و ماشین آلات علاقه مند است و به انسان ها توجه و علاقه ی زیادی ندارد و به ارتباط با آنها صرفاً به خاطر آنچه که در فعالیتی تک نفره می سازد یا انجام می دهد، نیاز دارد. معلم یا مادرش می توانند با موافقت با او و علاقه نشان دادن به کاری که انجام می دهد و پرسش درباره ی طرز کار و چگونگی ساخت آن، او را به حرف زدن وادار کنند.

اگر به خاطر شخصیتش مورد قدردانی قرار گیرد و او را همان گونه که هست دوست بدارند و فعالانه تشویقش کنند تا علاقه خود را پی گیرد و به خاطر اینکه با دیگران تفاوت دارد، تحت فشار قرار نگیرد، آن گاه فرد بااعتماد به نفسی خواهد شد. چنین حمایتی این امکان را برای او فراهم می سازد تا بدون مزاحمت زندگی کند و توانایی فعال بودن را در خود پرورش دهد.

کهن الگوی هفاستئوس

  • دوران نوجوانی و جوانی مرد هفاستئوسی

اگر هفاستئوس جوان آن قدرها خوش شانس باشد که خلاقیت های خود را ابراز کند و مهارت و دید هنری خود را ارتقاء بخشد، آن گاه دوره نوجوانی و جوانی ابتدای شکوفایی خلاقیت های وی خواهد بود. ممکن است استعدادهایش توسط مردم صنعت گر و هنرمندی که نبوغ وی را تشخیص و ابزار و مهارت هایی را در اختیارش قرار می دهد، پرورش یابد و موفقیت هایی را کسب کند و به دنیایی متفاوت مثل هنرستانی درجه یک یا یک موقعیت مناسب دیگر پا نهد و به خاطر کاری که می کند مورد توجه قرار گیرد و بتواند با دیگران دوست شود.

هفاستئوس درون گرا، در خردسالی عمیقاً احساس می کند که به خانواده ی خود تعلق ندارد و حالا که مرد جوانی شده، ممکن است بخواهد خانه اش را ترک کند، شاید از این طریق اصل و نسب حقیقی خود را باز یابد. او بیشترین شباهت را به کسانی دارد که با دست های خود روی زمین کار می کنند، صنعتگر یا هنرمند هستند. اگر توسط پدر و مادر طرد شده یا با او بدرفتاری شده باشد، شاید نوجوانی در خود فرورفته، عصبی و افسرده شود که کینه توزی و انتقام را در خیال می پروراند.

هفاستئوس با مشت هایش تلافی نمی کند بلکه نقشه های پیچیده ای می کشد تا آزاردهندگان خود را تحقیر کند. ممکن است او در راهروهای مترو و یا گوشه خیابان ها کارهای هنری خود را عرضه کند. منزوی است و معمولاً عضو گروه یا دسته ای نمی شود.

اگر هفاستئوس جوان، تنومند باشد، ممکن است دیگران را بترساند. از آنجا که احساسات طوفانی خود را سرکوب می کند، ممکن است عبوس و بسیار خشمگین باشد. کسانی که خشم او را دیده اند، ممکن است در مقابل او محافظه کار باشند اما ویژگی او این است که خشم خود را بروز ندهد و نسبت به دیگران محتاط باشد و علیه خود عمل کند.

چیزی که مرد جوان هفاستئوسی را از افسردگی جدی حفظ می کند، کار بدنی است. او می تواند با کار کردن رو ی ماشین و یا وارد شدن به صنعتی جذاب از چنگال خشم خود رهایی یابد. در این صورت کار ارزشمندش به رشد او کمک می کند. کار می تواند محملی باشد که خلاقیت و انرژی روانی و همچنین خشم وی در آن مصرف می شود.

  • دوران میانسالی مرد هفاستئوسی

  • نیمه اول زندگی مرد هفاستئوسی غالباً به دلیل آنکه با انتظارات اجتماعی از بایدهای مرد بودن همخوانی ندارد، با دشواری های بسیاری سپری می شود. او رقابت جو، منطقی و برون گرا و برتری طلب نیست. اکثر مردان تا به دوران میانسالی زندگی خود برسند، حرفه مشخصی دارند، برای خود خانواده ای تشکیل داده اند و اینک در نیمه دوم زندگی، سفر به جهان درونی را آغاز می کنند اما مرد هفاستئوسی که همچنان در جهان درونی خود مانده است، اینک به ابراز احساسات پرشور خود احتیاج دارد.

اگر به جای از دور خارج بودن، بتواند حرفه و خانواده ای برای خود دست و پا کند، آن گاه در نیمه دوم زندگی، در مقایسه با نیمه اول، روزگار شادتری خواهد داشت. برای اولین بار، در این مرحله از زندگی مقایسه کردن خود با همسالان مفید است چون او برای خود بودن و انجام تکالیف دنیای بیرونی، به قدر کافی تلاش کرده و در دو جنبه موفق بوده است، در حالی که مردان برونگرا که در انجام وظایف نیمه اول زندگی مجبور به منازعه نبودند، در نیمه دوم از نظر شخصیتی رنج می برند و تعارضات، آنان را به افسردگی می کشاند.

به هر حال مرد هفاستئوسی خشمگینی که افسردگی مزمن و رفتار ستیزه جویانه و مرعوب کنده ای با مردم دارد و یا آنان را طرد می کند، در سنین میانسالی نه از نظر حرفه ای در وضعیت مناسبی به سر می برد و نه صمیمیتی را تجربه می کند و این الگوی غیرقابل انعطافی است که تغییر نمی کند و روز به روز هم بدتر می شود. اگر او به این باور برسد و خود را با دیگران مقایسه کند، آن گاه امکان دارد دستخوش بحران میان سالی شود و تحولی بنیادین در او صورت بگیرد.

 

  • دوران کهنسالی مرد هفاستئوسی

در سال های آخر عمر، وقتی که داستان زندگی مرد هفاستئوسی به سر می رسد، دست از خلق کردن و آتشدان می کشد. در این دوره صنعتگرانی که مهارت های شایان توجهی داشته اند، مورد تقدیر قرار می گیرند. مردان هفاستئوسی در این دوران از عمر، همچنان از نظر مهارت های اجتماعی ناتوان و منزوی باقی می مانند.

کهن الگوی هفاستئوس

  • وضعیت شغلی و حرفه ی مرد هفاستئوس

هفاستئوس تنها کهن الگویی بود که کار کرد. در کارگاه آهنگریش که هم کارگاه و هم آزمایشگاه او بود، کارهای شگفت انگیزی می کرد و اشیاء کاربردی و زیبایی چون جنگ افزار، زره، وسیله نقلیه، مستخدمین زرین واقعی و حتی پاندورا می ساخت.

هیچ کس به اندازه مرد هفاستئوسی جذب و غرق در کار نمی شود. برخی از آنان جراحان با هیبتی بودند که همپای رزیدنت هایی که حتی بیست سال از آنان جوان تر بودند، کار و تحقیق می کردند در حالی که جوان ترها از خستگی وامی رفتند.

همچون هفاستئوس، کهن الگویی که پاندورا و مستخدمین طلایی را ساخت، کارهای جراحی و پزشکی نیز به عملکرد جسم انسان ارتباط دارد. مرد یا زن هفاستئوسی، صنعتگر ماهر و متخصص است که هنرمندانه جراحی می کند. ممکن است مرد سرسختی باشد که مهارت سیاسی و ارتباطی دارد و یا در عرصه پزشکی از جنبه نظری و تشخیصی مطرح است اما برای انکه در کار و حرفه فرصت ابراز وجود بیابد، باید در کارگاه هفاستئوسی خود، مهارت و اشتیاق لازم را کسب کند.

از دیگر زمینه هایی که می توان هفاستئوس را یافت، رشته های خلاقی چون نقاشی، معماری، مجسمه سازی است و مردانی که به آن جذب می شوند، اشتیاق شدیدی برای کار در این زمینه ها را دارند و همچون بیگانگانی که بیرون از گود هستند، دلیل پریشانی و انگیزش قوی خود برای آگاهانه تر عمل کردن و غرق شدن در کار را نمی دانند.  برای مرد هفاستئوسی، کار چیزی بیش از مشغله یا وسیله ای برای تامین معاش است. او از این طریق غریزه ای را ارضائ می کند که او را به تلاش برای دستیابی به راه حل های خلاقانه وامی دارد و در لحظه خلق کردن، خدای درونش را بازمی شناسد.

وقتی مرد هفاستئوسی به کاری سرگرم است که آن را دوست دارد و کار، او را به چالش می طلبد، از تکمیل کردن هر قسمت از آن احساس شعف کامل می کند. چنین کاری اغلب باعث می شود که صمیمیت با روان خود را تجربه کند. چنین شعفی کاملاً در او محسوس است. اگر علاوه بر احساس خرسندی، کار موجبات زندگی آسوده ای را برای او فراهم آورد و مورد تایید هم قرار بگیرد، آن گاه به راستی خوش شانس است.

اکثر مردان هفاستئوسی این قدرها خوش شانس نیستند. برای اینکه انگیزه عمیق کاری فرد ارضاء شود، می بایست در ابتدا حرفه مورد علاقه خود را بشناسد، سپس فرصت هایی را بیابد و مهارت های لازمه را کسب کند و آن گاه فرصت انجام کار را بیابد. در ضمن، بهترین حالت کار کردن برای او زمانی است که تنهاست. نه منفعت طلبی، او را به پیش می برد و نه احساس رقابت با دیگران. مشارکت برای او بی معناست. قادر به عرضه خدمات و محصولات خود نیست. موفقیت او تنها زمانی امکان پذیر است که یا کاری را که انجام می دهد، توسط فردی که مهارت و توان کاسبی دارد معرفی شود و یا کهن الگوی تاجرپیشه درونش فعال شود. تمامی الزامات فوق باید وجود داشته باشند تا مرد هفاستئوسی در عالم حرفه ای موفق شود، بنابراین افسردگی شدید مردان ناموفق هفاستئوسی پدیده غریبی نیست.

روابط مرد هفاستئوسی

  • ارتباط با زنان

  • ارتباط با مردان

  • مسائل غریزی

  • ازدواج

  • فرزندان

 

  • ارتباط با زنان؛ برای مرد هفاستئوسی زنان اهمیت زیادی دارند و می توانند چنین مردی را در هم بشکنند یا او را بسازند. او به زنی که از او مراقبت می کند و سر و سامانش می دهد، الهام بخش خلاقیت اوست، مهارت های اجتماعی را به او آموزش می دهد و کار او را به دیگران معرفی می کند، نیاز دارد. شاخص ترین آدم های زندگی او زنان، مادر، معلم، مدیر، صاحبان گالری، روسا هستند. تحسین اصیل وی از زنان جسور یا زیبا باعث می شود که آنان به او توجه کنند و در عین حال بر او مسلط شوند.

اگر زنی بتواند عمق و حساسیت او را درک کند و در عوض قوه تخیل او را برانگیزد، بزرگ ترین اتفاق زندگی او روی می دهد. ارتباط بیرونی چه کوتاه مدت باشد چه بلند مدت، فرقی نمی کند چون عمر درونی این رابطه در مرد هفاستئوسی سالیان سال و یا حتی برای همه عمر است. اکثر مردان هفاستئوسی ارتباطات شاخص معدود و پایداری دارند.

طبیعت درونگرا و پرحرارت او به آسانی بیمارش می کند. ارتباط اجتماعی مناسبی در میهمانی های شبانه ندارد و از قرار گذاشتن پرهیز می کند.

مرد هفاستئوسی قادر به انجام کاری الهام بخش است که از ژرفای درونی او سر می زند و به واسطه آن الهام، تصاویر و هیجاناتی از ناخودآگاه جمعی بشریت را بیرون می کشد. ممکن است احساسات پرشور او، به خصوص نسبت به زنی که قادر به ارتباط روزانه با او نیست و در نتیجه نمی تواند زنی عادی باشد، او را به سمت و سوی کار خلاقی سوق دهد که از اعماق روح او برمی خیزد و خواهان تجلی است.

کهن الگوی هفاستئوس

  • ارتباط با مردان؛ مرد هفاستئوسی رفتار برادرگونه ای ندارد؛ رفقای برونگرای سطحی نگر طردش می کنند و مردانی که با آنها در یک باشگاه، جمع یا دوره قرار می گیرد، او را از خود نمی دانند. اگر کهن الگوهای دیگری چون آپولو و هرمس را که امکان جذب شدن به گروه را برای او فراهم می کنند، در خود نداشته باشد، طبیعت هفاستئوسی اش حتی امکان حس تعلق را به او نمی دهد.

ارتباط با سرمنشا حرفه ای و کاری برای او کارساز نیست. در مجامع عمومی نیز با همین مشکل مواجه می شود و اغلب توسط پسران بزرگ تر طرد می شود، در نتیجه واژه بیگانه، لقب مناسب و وصف الحال اوست.

معمولاً در ارتباط با مردان مقتدر و هر کسی که در موضع قدرت باشد؛ پدر، معلم یا حامی مشکل پیدا می کند. در سلسله مراتب ارتش دچار مشکلات شدید می شود که به احتمال زیاد منجر به اخراج او می گردد. فرد هفاستئوسی به واسطه نیازهای خارج از وجود خود که توسط دیگران طراحی شده باشد، حرکت نمی کند چون انگیزه برای او امری درونی است و از سوی دیگر، چهارچوب هایی که به او تحمیل می شوند تا او را به شکل و قالب دلخواه خود درآورند، خشم درونی او را بر می انگیزانند و همین امر مانع از آن می شود که آنچه را که از او می خواهند عملی سازد. مراجع قدرت نافرمانی و بی احترامی را برنمی تابد و خشم خود را ابراز می کنند و همین امر کار را برای فرد هفاستئوسی دشوارتر می سازد.

در زندگی عادی نیز رفاقت اسطوره ای هفاستئوس_دیونیزوس مثال زدنی است. غالباً فقط یک شخصیت آتشین و پرشور می تواند با مرد هفاستئوسی ارتباط برقرار کند. هفاستئوس قادر نیست جذب گروه شود و صرفاً می تواند با مرد دیونیزوسی که زیبایی و رنج را می شناسد و از ابراز علاقه خود ترسی ندارد، رابطه نزدیک برقرار کند. هر چه مرد دیونیزوسی برون گراتر و اهل ابراز وجود بیشتری باشد، توان نفوذ بیشتری بر او دارد. چنین ارتباط مکملی از معدود ارتباطات دوستانه عمیقی است که فرد هفاستئوسی قادر است در کل زندگی تجربه کند.

  • مسائل غریزی؛پرشور و حرارت و ویژه بودن، همه جنبه های زندگی مرد هفاستئوسی را در برمی گیرد. او تک همسر و وفادار است و انتظار دارد که همسرش نیز متقابلاً چنین باشد.

او اغلب از همان موضوعی رنج می برد که همتای المپی او تجربه کرد، یعنی درمی یابد که همسرش به او وفادار نبوده است. شخصیت هفاستئوسی آن چنان غرق در کار خود می شود که فرصت زیادی برای رسیدگی به همسرش ندارد، به او ابراز علاقه نمی کند و رابطه زناشویی را نیز گاه ها مدت ها به فراموشی می سپارد. او همه انرژی خود را در کار تزریق می کند، بی آنکه نیاز به کوچک ترین ارتباطی با کسی داشته باشد. کار حکم معشوق او را می یابد که همه وقتش را می گیرد.

مرد هفاستئوسی به هنگام عشق ورزی به همسرش  که منبع کامجویی اوست، فکر نمی کند، به او توجه ندارد و غرق در خویش است.

  • ازدواج؛ ازدواج برای مرد هفاستئوسی در عین حال که از اهمیت خاصی برخوردار است، دردسرساز نیز هست. سر و سامان گرفتن او در دنیای درونی و بیرونی، بستگی به این دارد که با چه کسی ازدواج کند و چه نوع ازدواجی داشته باشد؛ در غیر این صورت از نظر عاطفی گوشه گیر می شود. این اوست که اقوام و دوستان را دعوت و تعطیلات و سفرها را برنامه ریزی

 می کند، با اقوام در ارتباط است و تاریخ های خاص را به خاطر دارد.

همسر مرد هفاستئوسی دوست دارد در شغل و حرفه همسرش با او همراهی کند. مرد هفاستئوسی هنرمند یا صنعتگر که خلاقانه سرگرم خلق یک اثر هنری است، به کسی که با او همراهی و محصولش را عرضه کند، نیازمند است. معمولاً همسر مرد هفاستئوسی، مسئولیت فروش یا عرضه محصول شوهرش را به عهده می گیرد.

در عالم اسطوره، هفاستئوس با آفرودیت ازدواج کرد، اما در همان زمان عاشق ناکام آتنا نیز شد و پاندورا را نیز او ساخت. این سه گونه ارتباط نمادین، می تواند الگویی برای ازدواج مرد هفاستئوسی باشد.

  • فرزندان؛ کهن الگوی هفاستئوس فرزندی نداشت و بسیاری از مردان هفاستئوسی نیز به خصوص اگر دوران کودکی شادی را از سر نگذرانده باشند، ترجیح می دهند فرزند نداشته باشند. پیش بینی واکنش مرد هفاستئوسی به فرزندان کار ساده ای نیست. اگر بین او و فرزندانش از دوران شیرخوارگی پیوند عاطفی ایجاد شود، اگر در اتاق زایمان حضور داشته باشد، احتمال چنین پیوندی افزایش می یابد، آن گاه دلبستگی او به فرزند، عمیق خواهد بود. هر چند او با کودک بازی نمی کند و با او حرف هم نمی زند اما از حضورش لذت می برد.

ممکن است وقتی فرزندانش سر و صدا و حواسش را پرت می کنند، باعث شوند تا در خود فرو برود و یا عصبانی شود. او از این نکته آگاهی ندارد که توقعاتش متناسب با سن و سال فرزندانش نیست. دختر چنین پدری می گفت: ((وقتی شش ساله بودم، پدرم از من خواست برایش یک فنجان قهوه درست کنم و وقتی فهمید بلد نیستم، کاملاً تعجب کرد)).

بین پدر هفاستئوسی و فرزندانش مشکلات قابل پیش بینی پیش می آیند که به خاطر خشم و افسردگی شدید پدر، بغرنج می شوند. لازم است مرد هفاستئوسی یاد بگیرد چنین واکنش هایی را تحت کنترل خود درآورد. برای مثال، ارتباط او به ندرت مستقیم و صریح است و فرزندانش اغلب یاد می گیرند پاورچین راه بروند و معنی رفتارهای پدرشان را به گونه ای غیرمستقیم دریابند.

فرزندان اغلب در برابر اقتدار پدر نافرمانی می کنند، چون دلایل او ذهنی است و نمی تواند منظورش را به آنها بفهماند. علاوه بر این، او از تغییر خوشش نمی آید، در حالی که کودکان و نوجوانان مدام در حال تغییرند و در نتیجه بین آنها اصطکاک و برخورد پیش می آید.

خشم و روحیه کنترل کنندگی پدران هفاستئوسی وقتی با روحیه سازگار بودن دختران جمع می شود، ممکن است دختری را که از دستورات او اطاعت می کند، به خدمتکار طلایی تبدیل کند و آن دختر همواره تحت نفوذ او باقی بماند. او خودمختاری فرزند را سرکوب می کند و خواهان اطاعت محض از آنان است. دخترانی که تحت انقیاد یک پدر سلطه جو هستند، بعدها هم توسط مردانی مشابه او قربانی و سلطه پذیر می شوند. پسران اغلب با خشم و کنترل پدران هفاستئوسی خود مستقیماً برخورد و دختران ناسازگار نیز اغلب خارج از قلمرو او طغیان

 می کنند.

پسران و دختران پدری که این چنین خودمحور و درون گراست، نمی توانند برای ورود به جهان بیرونی با او مشورت کنند. هفاستئوس شخصاً از دور خارج است، در نتیجه به ندرت الگوی موفق و شاخصی برای فرزندانش است.

اگرچه بسیاری از کودکان با پدر هفاستئوسی خود مشکل دارند اما در صورتی که پدر هفاستئوسی خشمگین نباشد و به فرزندانش هم دلبستگی داشته باشد، امکان ایجاد یک ارتباط مثبت وجود دارد. برای مثال فرزندان پدر هنرمندی که پشت حیاط خانه اش را تبدیل به مکانی امن و دلچسب برای رشد و خلاقیت فرزندانش کرده است و آنها با او ارتباط مثبتی دارند، وقت خود را با پدر هفاستئوسی سپری می کنند. آنان در عین حال که شیوه کار کردن پدر را می بینند، خلاقیت و اعتماد به نفس و عزت نفسشان تقویت می شود و آن گاه خود می توانند چیزهایی را خلق کنند.

کهن الگوی هفاستئوس

  • مسیر رشد و تعادل مرد هفاستئوس

اگر مرد هفاستئوسی را به خاطر ((از دور خارج بودن)) طرد کنند و یا بی ارزش بشمارند و در نتیجه او احساس کند که اساساً آدم معیوبی است، فقط زمانی رشد او آغاز می شود که بفهمد تعلیم و تربیت او اشکال داشته است. مرحله بعد کشف ارزش های خود است. او باید اصالت خود را نشان بدهد تا به این ترتیب از کهن الگوی هفاستئوسی فراتر برود و دیگر جنبه های شخصیت او هم امکان رشد پیدا کنند. این دو، تکلیف عملی تمام مردان(زنان) هفاستئوسی است.

  • خود را بشناس؛ مرد هفاستئوسی باید جمله قصار ((خود را بشناس)) کهن الگوی آپولویی را چراغ راه خود قرار دهد. اولین گام این است که دریابد تا چه حد شبیه هفاستئوس است و هفاستئوس بودن برایش چه معنایی دارد؟ او باید بفهمد تا چه اندازه با انتظارات دیگران همخوانی دارد یا ندارد و وقتی می خواهد از نظر کلامی، اجتماعی، ذهنیت لذت جویانه ((المپی)) داشته باشد، آیابه لوده جمع تبدیل می شود یا نه؟ به جای همه اینها او باید به یاد داشته باشد اوست که صاحب قدرت و نبوغ خلق آثار هنرمندانه با دست های خود است.

دانسته های عینی درباره کهن الگوی هفاستئوس و آگاهی درباره ی خود، به او کمک می کند تا دریابد چه چیزی موجب احساس بی عرضگی در اوست؟

اگر موقعیت های آسیب رسان و تلخی در زندگی اش پیش آمده اند، روان درمانی می تواند برایش موثر باشد، چون او ذاتاً با کسی درددل نمی کند و در عین حال در درونش طوفانی برپاست، گوشه نشین و افسرده است. او علاوه بر والایش، نیازمند همدلی و رابطه ای آیینه وار با دیگری است. در چنین فرآیندی است که او می تواند با دیگران ارتباط برقرار کند و خودی  نشان بدهد.

  • شناخت دیگران؛ حتی هفاستئوس بسیار درون گرا نیز معمولاً کسی را در زندگی خود دارد. برخلاف هادس عزت طلب و آرام، هفاستئوس نسبت به کسانی که او را از نظر عاطفی تحت تاثیر قرار می دهند، واکنش احساسی جدی و قوی نشان می دهد، در نتیجه باید یاد بگیرد در ارتباطات خود با دیگران، کمتر واکنشی عمل کند. مخصوصاً باید یاد بگیرد آنچه که احساس می کند، لزوماً همان چیزی نیست که واقعاً روی داده است. قدرت و شدت واکنش های ذهنی او باعث می شود تا از اعمال و گفتار واقعی دیگران سوء برداشت شود. او باید به این نکته توجه کند که فقط از راه گفتگو که معمولاً از آن طفره می رود، می توان سوء تفاهم ها و برداشت های غلط را از بین برد. گفتگو ابزاری است که افرادی که برای یکدیگر اهمیت دارند از طریق ان به تفاوت های یکدیگر پی می برند و به انها احترام می گذارند. چنین صراحتی، به خصوص برای هفاستئوس کارساز است، چون در غیر این صورت برداشت های ذهنی خود را به جای واقعیت می گیرد. یک آدم برون گراتر معمولاً با دانسته های بیشتری جلو می رود و دورنمایی عینی از مسائل دارد، اما احساسات ذهنی درونی شده یک فرد هفاستئوسی، معمولاً باید با بازخوردی که از سوی دیگران دریافت می شود، تصحیح گردد که این کار صرفاً از راه گفتگو عملی می شود.
  • تقویت کهن الگوهای دیگر؛ اگر پسر هفاستئوسی به دانشگاه برود، شاید بتواند مهارت های ارتباطی(هرمس)، دورنمای عینی(آپولو)، تفکر منطقی(آتنا) و حتی اراده(زئوس) را پیدا کند. هفاستئوس با تقویت این جنبه ها در خود، امکان دستیابی به یک عملکرد موثر را در جهان پیدا می کند. این مهارت ها به او این توانایی را می دهند تا کاری را که دوست دارد، انجام بدهد، برای افزایش دستمزدش چانه بزند، او را بشناسد، موقعیت لازم را پیدا کند و یا آنچه را که خلق کرده، بفروشد. در کوتاه مدت این اقدامات باعث می شود تا خلاقیت وی رشد کند و به اقدامی دست بزند که ذات هفاستئوسی او خواهان آن است. از آنجایی که دنیا هنوز هم احترامی برای هفاستئوس قائل نیست و کهن الگوهای دیگر در او امکان رشد پیدا نکرده اند، اگر نتواند خلاقیت وجودی خود را متجلی سازد، آن گاه برای یک عمر فقط درگیر یک شغل می شود و در اعماق وجودش احساس رضایت نمی کند. برای او هنرمند و صنعتگر درجه یک بودن اغناکننده تر از مدیریت یک دفتر کار، کار تحقیقاتی آزمایشگاهی، ارضاکننده تر از اداره یک دفتر فروش و جراحی بسیار جذاب تر از ریاست بخش جراحی است.
  • فراتر رفتن از هفاستئوس؛ وقتی مرد هفاستئوسی کار مورد علاقه خود را می یابد، آن چنان در آن غرق می شود که ابداً به فکر تقویت جنبه های دیگر وجود خود نمی افتد و برای دیگران هم وقت ندارد. در این وضعیت، استعدادهای بالقوه او بالفعل نمی شوند و حتی اگر متوجه کیفیت مثبت کهن الگویی خود شود، از ابزار آن خودداری می کند. در چنین شرایطی باید این نکته را دریابد که برای فراتر رفتن از شخصیت هفاستئوسی خود باید وقت و انرژی بیشتری صرف و گزینه هایی را انتخاب کند که امکان رشد بیشتری را برای او فراهم آورند.

 

  • چالش های روانی مرد هفاستئوسی

  • اکثر مردان هفاستئوسی از خردسالی تا بزرگسالی مجبورند برای تایید شدن، با کلیشه ها و انتظاراتی که چگونه بودن را به آنان دیکته می کند، کنار بیایند. اگر خانه آنها پرمسئله و رفتار والدین توام با بدرفتاری و او هم پسری طرد شده باشد، احساس تنها ماندن در او بیش از پیش می شود. او با دیدگاه درون گرا و بسته ای که دارد، معمولاً از طریق کسب محبوبیت و موفقیت در مدرسه، قادر به جبران خلاء عاطفی و خانوادگی خود نیست، مگر آنکه کهن الگوهای دیگری در او حضور فعال داشته باشند.

مرد هفاستئوسی در بزرگسالی قادر به سازگاری و همخوانی نیست. او از طریق کار، احساس مولد بودن، ارزشمندی و خلاق بودن می کند؛ اما از نظر اجتماعی و مهارت های ارتباطی ناکارامد است و در نتیجه راهی ناهموار را در پیش رو دارد و مشکلات روانی هم از همین منظر بر او مستولی می شوند.

  • بحران عاطفی: نتیجه طرد شدگی؛ هفاستئوس هنگام تولد توسط مادر سنگدل خود طرد شد.هرا چون دید که او کامل نیست، از ظاهر او شرمنده شد و رهایش کرد، سرنوشتی مشابه با کودکانی که سر راه گذاشته می شوند تا مادرانشان از احساس شرمندگی خود خلاص شوند. این سرنوشت برای کودکان بی شمار دیگری هم که مطابق انتظارات والدین عمل نمی کنند و از نظر عاطفی طرد می شوند، تکرار می شود.

حتی وقتی کودک طرد شده را از جنبه جسمانی زنده نگه می دارند، آسیب دیدگی روانی همچنان موجبات بحران عاطفی او را فراهم می سازد. چنین کودکی باور ندارد که دنیا جای خوبی است و مضطرب و بی اعتماد است. او یک زندگی منزوی را تجربه خواهد کرد، چون کسی را نداشته که به او دلبستگی عاطفی داشته باشد.

هفاستئوس گونه ای دیگر از طرد شدگی را، آن هم زمانی که در نزاع بین والدین خود، طرف هرا را گرفت، تجربه کرد. این بار رفتار کودک مورد پذیرش واقع نشد و پدر، او را طرد کرد. در این مدل، هفاستئوس دچار معلولیت نشات گرفته از بدرفتاری با کودک شد.

ویژگی های شخصیتی کودک هفاستئوسی، تاثیر تجربه های دردناکش را تشدید می کند. کودک برون گراتر یا تکانشی تر، وقتی مورد بدرفتاری قرار می گیرد، ممکن است با خشم، پرخاشگری و یا حتی دشنام دادن، تا حدی خود را از رنج برهاند اما کودک هفاستئوسی کنار می کشد، آسیب می بیند، خشم و ترس خود را پنهان می کند، با هیچ کس در این باره حرف نمی زند، از نظر عاطفی طرد می شود، عضلاتش منقبض می شوند و گوشه نشینی اختیار می کند. ممکن است وقتی که بزرگ شد، تجارب کودکی خود را تکرار کند و توسط زنانی که خواهان مهر و محبت آنان است طرد شود و مردان قدرتمند درباره اش قضاوت های منفی کنند.

  • تحریف واقعیت؛ عواطف پنهان و در دل نگه داشته شده، زودرنجی و آمادگی برای دور شدن از آنچه که واقعاً رخ داد را برای مرد هفاستئوسی و اطرافیانش مطرح می سازد. آنچه دورنما و دیدگاه مرد هفاستئوسی را می سازد، بیشتر تاثیرات عاطفی ای است که از محیط می گیرد و نه قصد و نیت فردی دیگر و یا حقایق و واقعیت های موجود.

حتی برخوردهای کوچکی که از چشم مردان دیگر پنهان می ماند، او را به شدت می آزارد اما از آنجایی که کوچک ترین اشاره ای به آن نمی کند و یا طرز تلقی دیگری  را نمی پذیرد، ماجرا هر چه باشد، فقط در خاطرش حک می شود. اگر بالاخره ماه ها یا سال ها بعد، روزی در این باره حرف بزند، طرف مقابل حتی ماجرا را به خاطر هم نخواهد آورد، اما او همچنان اندوه، درد و خشم آن ماجرا را به خاطر دارد.

به همین ترتیب، احساسات مثبت هم می توانند برای سال ها انگیزه حرکت و دلگرمی او باشند؛ اشاراتی که حتی ممکن است طرف مقابل به خاطر هم نیاورد.

عواطف درون گرایانه، عکس العملی درونی نسبت به اتفاقات بیرونی انباشته شده هستند. حافظه فرد حقیقی نیست، اما حوادث رنگ و بوی عاطفی به خود گرفته اند. همه تا حدودی این گونه اند، اما این موضوع درباره شخصیت هفاستئوسی بسیار پررنگ تر است.

  • شکست در دنیا؛ هفاستئوس از فراز المپ که اوج نمادینی از قدرت است، سرنگون شد. هنگامی که به المپ بازگشت، در میان مردم ثروتمند و زیبای بالادستی، جایگاهی برای خود نیافت. همین امر برای مردان هفاستئوسی هم رخ خواهد داد. وقتی هفاستئوس را در کارگاهش تصور می کنیم، کارگری فولادکار، شیشه گر یا آهنگر در کنار کوره آتش به ذهنمان می رسد. او لباس کار آبی پوشیده و در دنیای بیرونی و نزد آنانی که پول پارو می کنند، چندان جایگاهی ندارد. مردانی که با دست های خود، کار می کنند و نه با سر، مطابق با میزان مهارتی که دارند، از ماهر، نیمه ماهر یا ساده، جلال و جبروت متفاوتی دارند.

بسیاری  از مردان هفاستئوسی از همان دوران نوجوانی در می یابند که هرگز ((کاره ای نخواهند شد)) و دچار یک خشم سوزان درونی می شوند. مردی که متوجه می شود زن مورد علاقه اش، به خاطر حرفه شوهرش هرگز به او به چشم یک همسر نگاه نمی کند و یا قادر نیست خواسته های فرزندانش را برآورده سازد، در شعله های خشم خواهد سوخت. اگر هرگز کار رضایت بخش خود را پیدا نکند و بنا به ماهیت هفاستئوسی خود، وقتی خشمگین می شود، خشمش را مستقیماً و آشکارا بیان نکند، افسرده و ترشرو خواهد شد. از این نظر با آرس و پوسیدون که خشم خود را آشکارا و در رفتارشان ابراز می کنند، تفاوت دارد.

  • مشکلات ناشی از عزت نفس پایین و احساس بی عرضگی؛ کهن الگوی هفاستئوس در خارج از کارگاه خود لوده بود. کهن الگوهای المپی وقتی می دیدند در سالن های کاخ، دست و پا چلفتی است و درست راه نمی رود و از کاسه ای بزرگ به آنان افشره میوه می دهد، از خنده روده بر می شدند؛ البته قصدشان خندیدن به خود او نبود، بلکه صحنه برایشان خنده دار بود.

هنگامی هم که او آفرودیت و آرس را دستگیر کرد، باز هم موجبات خنده بسیاری دیگر را فراهم ساخت.

مرد هفاستئوسی که از این الگو پیروی می کند، اغلب بی آنکه متوجه شود، تبدیل به دلقک می شود. از آنجایی که او یک شخصیت درون گرایانه ((از دور خارج)) دارد، مدام رفتارهای نامناسبی می کند که موجب استهزای دیگران می شود. او کودکی است که با لباس مدرسه هم هزل های خوار و خفیف کننده ای دارد، یا نمی داند به محبوب ترین دختر کلاس چه بگوید و یک نقل و قول یا حرف خنده داری را بیان می کند. پسری است که وقتی آزار می بیند، بلافاصله عکس العمل نشان می دهد و بعد بی رحمانه مشت می کوبد.

نمونه ظریف دیگر شخصیت(لوده) یا ((نمک جمع)) هنگامی است که با مرد هفاستئوسی خوش برخوردی مواجهیم: آدم همیشه خوبی که چون به شیوه خاصی توسط والدین خود طرد شده است، در زیر نقاب خود خشم و افسردگی را سرکوب می کند. الگوی مشابهی را در ارتباط بین هفاستئوس با زئوس و هرا شاهد بودیم: او پسر بی پدری است که یک پدر غایب یا دور از دسترس و مادری نامادرگونه و خودشیفته و در خود فرومانده دارد.

  • مشکلات افسردگی؛ افسردگی یکی از مشکلات حاد و مزمن مرد هفاستئوسی است که طبیعت درون گرایانه و گوشه گیری و زخم خوردگی اش آن را تشدید می کند. طردشدگی، عدم پذیرش از سوی دیگران، احساس شکستی که ناشی از این الگو هستند، سرمنشا بارز خشم و اندوه او هستند. او برای گوشه گیری خود، هم توجیه دارد و هم ندارد و هنگامی که چنین احساساتی را در درون خود می ریزد، نتیجه آن چیزی جز افسردگی نیست.
  • اعتیاد؛ ممکن است مردان هفاستئوسی برای کرخت کردن احساسات خود و کاهش تنش، از الکل استفاده کنند. الکل باعث خوشرویی آنان می شود با دیگران راحت تر کنار می آیند.

بسیاری از کارگران که در حرفه خود از نظر جسمانی کارهای سنگینی دارند و کسانی که از نظر عاطفی بسیار حساس هستند، از سرشت خود و نیز از فرهنگ بیرونی به دلیل خامی و ناشیگری آسیب می بینند. آنها به الکل و مواد مخدر پناه می برند تا از شر رنج خلاص شوند. افراط در مصرف الکل که خماری روز بعد را در پی دارد، بالطبع با کرختی و رنج همراه است، علاوه بر اینکه مصرف الکل در تعطیلات آخر هفته، ظاهراً کاری مردانه به نظر می رسد!

مصرف الکل پس از اتمام کار روزانه یا در وقت بیکاری، موجب کرختی در برابر رنج های ابراز نشده و بی حسی عاطفی می شود. تماشای تلویزیون برای مدت طولانی  هم روشی مشابه برای کرخت کردن عواطف و دوری از صمیمیت با دیگران است.

  • پرداخت بهای سنگین برای آرامش؛ هنگامی که با کودک بدرفتاری می شود و از نظر عاطفی زخم می خورد، نقش آشتی دهنده ی خانواده، نقشی که ممکن است همه عمر به درازا بکشد را بر عهده می گیرد. او معمولاً هر وقت احساس کند که عن قریب است که خشم والدین طوفان به پا کند، با منحرف کردن اذهان، کاری می کند تا از وخامت اوضاع بکاهد. جالب اینجاست که غالباً خودش هم از این نکته آگاه نیست که دارد چنین کاری می کند.

برای آرام کردن والد ترسناک، کودک هفاستئوسی زخم خورده ممکن است بخش هایی از وجود خود را قربانی سازد و از این جهت در معرض خطر قرار گیرد. در عین حال او عواطف خود را سرکوب می کند و به اعماق وجود خود می فرستد. بهای این دلجویی کردن بسیار سنگین است چون او ارتباط با عواطف واقعی خود را از دست می دهد و در عین حال قادر نیست در برابر خشم دیگران تاب بیاورد. او به عنوان یک بزرگسال، بهای درونی این شیوه را با از دست دادن اصالت خود و بهای بیرونی آن را با تاب نیاوردن در برابر ابراز عواطف دیگران که منجر به آسیب دیدن روابط او با آنها می شود، می پردازد.

  • هفاستئوس منفی 

  • دارای خشم سرکوب شده است.
  • دچار افسردگی شدید است.
  • احساس بی عرضگی در او به وفور دیده می شود.
  • از عزت نفس پایین برخوردار است.
  • برای سرکوب احساساتش به اعتیاد روی می آورد.
  • خشم خود را با فحاشی کردن ابراز می کند.
  • دارای زخم های شفانیافته از پدر و مادر است.
  • مدام احساس می کند، به جایی نمی رسد و کاره ای نمی شود.
  • ارزش های خود را نمی شناسد.
  • از احساس شکست و طرد شدگی رنج می برد.
  • زودرنج است.
  • قدرت سازگاری و انطباق ندارد.
  • برای دلجویی از دیگران، خود را قربانی می کند.
  • راهکارهایی عملی جهت پرورش کهن الگوی هفاستئوس

  • برای بازسازی اشیا و وسایل وقت صرف کنید.
  • کارهایی به اصطلاح یدی که نیازمند دست های شماست را انجام دهید.
  • هوش فضایی و تجسمی خود را تقویت کنید و به عبارتی تصویرسازی کنید.
  • در آثار هنری دقیق شوید و به شیوه ای عمیق به هنر و آثارشان نگاه کنید.
  • خلاصه ای از ویژگی های این کهن الگو

  • کهن الگوی صنعت استادکار
  • مخترع
  • گوشه گیر
  • خالق اشیا
  • هنرمند
  • عدم موفقیت در کار
  • صنعتگر
  • ناروخورده
  • طرد شده
  • کهن الگوی کار خلاقانه
  • جلوه ای از خالق آسیب دیده
  • صنعتگر معلول
  • آشتی دهنده ی خانواده
  • مصلح خانواده
  • دارای هوش تجسمی
  • سرسخت
  • درون گرا
  • افسرده
  • فاقد رفتار برادرگونه
  • تک همسر
  • وفادار
  • عزت نفس پایین
  • معتاد به الکل
  • قربانی کردن خود
  • دلجوی خانواده

51 Responses

Add a Comment

Your email address will not be published. Required fields are marked *