دیگه زندگی برام هیچ معنی و مفهومی نداشت

دیگه زندگی برام بی معنی و طاقت فرسا شده بود که تصمیم گرفتم کارگاه های شفای زخم رو بیام

دو سال پیش در سال 1399 با پیج آقای قورچیان توسط خواهرم آشنا شدم. صحبت های آقای قورچیان به دلم نشست و آن قدر حالم بد بود و تو بی ارزشی کامل داشتم زندگی می‌کردم که به هر طرف که می‌رفتم به بن بست می‌رسیدم.

به هر طوری که بود این کارگاه رو ثبت نام کردم و از وقتی که ثبت نام کردم درد خیلی بدی تو بدن من افتاد و دردی که شبیه زایمان و پوست اندازی بود سه روز تو بستر بودم تا این که روز کارگاه فرا رسید.

با هزاران درد و ناراحتی وارد کارگاه شدم و روز اول رو به فجیع ترین شکل گذروندم خیلی خشم های زیادی رو دیدم. از پدرم از مادرم که سالیان سال داشتم با این خشم‌ها زندگی می‌کردم و نمی دونستم باید باهاشون چکار کنم.

حالم روز اول خیلی بد شد تا اومدم و خرابات نشستم باز هم حال دلم خوب نبود. روز دوم رسید و تکنیک‌ها شروع شد. دونه دونه که تکنیک‌ها گفته می‌شود حال من بهتر و بهتر می‌شد. تا پایان روز دوم تمام اون دردهایی که سراغم اومده بود همه از بین رفت.

من تو کارگاه خدا رو دیدم حضورش رو حس کردم، خودم رو دیدم که با ماسک یه دختر قدرتمند مهربون داشتم زندگی می‌کردم و این نقاب توجه طلبی رو تو خودم دیدم. هر حرفی که از آقای قورچیان می‌شنیدم انگار حرف خداوند بود.

 از اون روز کل زندگیم تغییر کرد. تو این مسیر یاد گرفتم چجوری درست زندگی کنم

آقای قورچیان بهم یاد داد که عاطفه رو چجوری بدون ماسک و ظاهرسازی زندگی کنم. اولین روزی که وارد کارگاه رو شدم رو هیچ وقت از یادم نمی ره که با چه درد و بی ارزشی وارد شدم.

بله بله دارم جرأتمندی و قدرت فراوانی رو با کمک آقای قوچیان زندگی می‌کنم. من تو ارتعاش پایین فقر بودم و این بسته های آقای قورچیان بود که منو از این ارتعاش پایین نجات داد و بهم یاد داد که دنیای من دنیای فراوانی است.

آقای قورچیان منو با فراوانی خداوند آشنا کرد و خدا رو شاکرم که الان تو این ارتعاش دارم زندگی می‌کنم و ارتعاشم رو ارتقا دادم . بهم یاد دادن چجوری جرأتمندی روز زندگی کنم، چجوری وابستگی های ناسالم رو قطع کنم.

بهم یاد دادن چجوری دستم رو بزارم رو زانوهای خودم و روی پای خودم وایسم و برای خودم قدمی بردارم.

روزی هزار بار شکر می‌کنم خداوند دستم رو گرفت و منو تو این مسیر قرار داد تا بتونم بهتر و درست تر زندگی کنم و خداوند رو در هر لحظه از زندگیم ببینم.

در آخر از خدای خودم تشکر می‌کنم که منو با این مسیر آشنا کرد و از استاد عزیزم تشکر می‌کنم که پای زخمهای ما ایستاد تا ما شفا بگیریم و این مسیر رو باهاشون بیایم.

 

Add a Comment

Your email address will not be published. Required fields are marked *