تشخیص هم وابستگی

هم وابستگی را چگونه تشخیص دهیم؟

مقدمه:

تا حالا فکرکرده اید که چه قدر از زمان روزانه ی خود را صرف انجام کارها و راضی نگه داشتن دیگران می کنید و با تأیید آنها ادامه می دهید و درصورت عدم تأیید و پذیرفته نشدن از سوی آنها  فلج     می شوید؟؟؟؟

ممکن است در ابتدا جواب این پرسش را با این محتوا که؛ فداکاری و حامی بودن یک ارزش است ومن دارم این ارزشها را عملی می کنم بدهید…

بله، فداکاری یک ارزش انسانی است اما تا جایی که ((من حقیقی)) شما نادیده گرفته نشود.زمانی ارزش دارد که شما از درون احساس پربودن داشته باشید و با احساس پوچی و تهی بودن سرشارنشده باشید، به عبارتی فداکاری شما نباید نقابی برای نادیده گرفتن و پوچی خودتان باشد.زمانی می توانید در نقش حامی و یاری رسان به دیگران زندگی کنید که بر مأمن حقیقی خود تسلط داشته باشید.اگر وقت زیادی را به کنترل زندگی فرد خاصی یا اطرافیان می گذرانید به شکلی که از حقیقت و اصل خود بازمانده اید، شما دچار هم وابستگی هستید البته لازم به ذکر است؛

که هم وابستگی بیماری پیچیده ای است که  مجموعه ای از عوامل و تعاریف را دربر می گیرد، به دلیل همین پیچیده بودن گاه به شکل مرموزانه ای انکار  می شود.

درمقاله ی قبل به تعاریفی از هم وابستگی پرداختیم، دراین مقاله سعی برآن است که به طور جزئی تر و فراتر از آشنایی به عوامل تشخیص  هم وابستگی بپردازیم تا بتوانیم پیچیدگی ها و جواب چرایی های ذهنی خود را در این باره دریافت کنیم.

بیشتر بخوانید : هم وابستگی چیست ؟

ویژگی های اصلی هم وابستگی

هم وابستگی حداقل دوازده ویژگی اصلی و عمده دارد:

  1. آموختنی و اکتسابی است.
  2. مربوط به دوران رشد است.
  3. متمرکز بردنیای خارج از خود است.
  4. بیماری گمگشتگی خود است
  5. مرزها و حریم های شخصی تحریف شده دارد.
  6. اختلال در احساسات است؛ مخصوصاً به شکل؛ احساس پوچی، کمبوداعتماد بنفس، شرم، ترس، خشم، گیجی و کرختی آشکار می شود.
  7. باعث ایجاد مشکلاتی دررابطه با “خود” فرد و دیگران می شود
  8. هم وابستگی اولیه است،
  9. مزمن است،
  10. پیش رونده است،
  11. مهلک است
  12. قابل درمان است.

دراینجا من سه ویژگی اصلی هم وابستگی را تشریح می کنم و نه ویژگی باقی مانده را در مقالات بعدی شرح خواهم داد.

1.آموخته شده و اکتسابی

ما بدون آنکه بخواهیم و به طو ناخودآگاه دچار هم بستگی می شویم. شکل ابتدایی آن زمانی آغازمی شود که کودک معصوم، پاک و آسیب پذیر توسط محیط اطرافش بخصوص خانواده و بعد از طریق فرهنگ و جامعه اش مورد سوء استفاده و بدرفتاری قرار می گیرد. درمقایسه با اعتیادها، هم وابستگی به نظر     نمی آید که منشأ ژنتیک داشته باشد. به بیان دقیق تربه نظر می آید هم وابستگی از طریق فرایندی که درادامه توضیح خواهم داد و نام آن را آزردگی یا “جریحه دارشدگی” گذاشته ام شکل می گیرد.

 

فرایند جریحه دارشدگی یا آزردگی

همانند اغلب آزردگی های روان شناختی این فرآیند نیز به طور گسترده ای ناخودآگاه است.

  1. والدین کودک که خود جریحه دار شده هستند، احساس بی کفایتی، بد و ناقص بودن می کنند.
  2. آنها احساس های تند و تهاجمی خود را به دیگران به خصوص به همسران و کودکان آسیب پذیرشان نسبت می دهند. به علاوه، ممکن است خودنمایی و تکبر خود را به دیگران نسبت دهند.آنها به دنیای بیرون از خود توجه می کنند تا خود را تمام و کامل حس کنند.
  3. کودک برای اینکه والدین را حفظ کند و انها را برای خود پایدار نگه دارد و زنده باقی بماند، بی کفایتی و بدبودن آنها را انکار کرده و بدی و بی لیاقتی منعکس شده از سوی پدر و مادر را   به خود می گیرد، آنها را می پذیرد و درونی می کند. به علاوه، پیوسته به خیال پردازی          می پردازد که درآن به خود می گوید:” من اگر بچه ی واقعأ خوب و کاملی باشم، آنها مرا ترک نمی کنند و مرا دوست خواهند داشت” کودک صورت آرمانی و کمال گرایانه ای به والدین خود می دهد.
  4. به دلیل آنچه که دربالا اشاره شد خود حقیقی حساس و آسیب پذیر کودک (من زیست مایه ای، قلب گمشده ی خود) جریحه دار و ازرده می شود و برای اینکه از خود حفاظت کند، به طور دفاع گونه ای خویش را در ژرفای درون بخش ناخودآگاه روان، فرو می برد. در نتیجه کودک پنهان می شود.
  5. کودک هرآنچه را که درباره ی دیگران گفته می شود(به صورت کلامی و غیرکلامی) می پذیرد و اغلب در ناخودآگاه و گاه درخودآگاه خویش ذخیره و انبار می کند.
  6. آنچه که پذیرفته می شود پیام هایی است که از طرف رابطه ای اصلی دریافت می شود. بازنمایی های ذهنی این رابطه از دیدگاه نظریه پردازان روابط شیئی، “شی ء ها”              نامیده می شوند. این بازنمایی ها انباشته از احساسات است و تمایل دارند که در نقش شیء ها” بروز نمایند.(مانند والدین خوب، والدین بد،کودک خشن، کودک خجالتی و غیره)
  7. پیام های خود تخریب گر، بیشتر اوقات در خود دروغین به امانت گذاشته می شود (خود دروغینی که خراب کار درونی، من ضدانرژی روانی، من منفی، یا والدین درون سازی شده یا درون فکنی شده، طردکننده یا از جهاتی والدین بدرفتارنامیده می شود).
  8. تنش یا کشمکش به وجود می آید. خودحقیقی تلاش می کند که زنده بماند و رشد کند. در همین زمان من منفی (تخریب کننده ترین یا مخرب ترین جنبه ی خود دروغین)به خود حقیقی پوزش می برد و او را وادار می کند در همان جایی که هست پنهان بماند و عزت نفسش را درسطحی نازل نگه دارد. سوگواری کودک (خود حقیقی) درمورد گمگشتگی و آسیب عاطفی اش مورد حمایت و پشتیبانی قرار نمی گیرد. این پی آمد آسیب شناختی روانی یا ضایعه؛ سازش اسکیزوئیدی، کثرت من های سرکوب شده وشکاف یا گسستگی خود حقیقی نامیده شده است. چنین وضعیتی می تواند تاخیر، توقف  یا نقص در رشد را سبب شود.
  9. بعضی از نتایج این وضعیت احساس تهی بودن، غم، گیجی و آشفتگی مزمن است که اغلب با فوران های دوره ای خود تخریب گر و دیگر رفتارهای تخریب گرایانه (رفتارهای تکانشی و وسواسی) همراه است که اجازه می دهد، بخشی از تنش ها رها شود و خود حقیقی در یک نظر اجمالی ظاهر شود.
  10. پی آمدهای احساس تهی بودن یا تکرار رفتارهای تخریب گرایانه، خود حقیقی را سرکوب وخفه می کند یا آنرا پنهان نگه می دارد.بنابراین، شخص ، عزت نفس نازل خود را حفظ می کند و غمگین باقی می ماند و همچنان در آرزو و جستجوی خوشبختی است. وسواس های عملی و اعتیادها (وسواس های عملی تکراری)تنها می توانند آسودگی موقتی را فراهم نمایند که منجربه رنج بیشتر و درآخر مانع احساس خرسندی و آرامش شوند.

نتیجه فرایند جریحه دارشدگی که در بالا تشریح شد، هم وابستگی است؛ آن هم در شکل ابتدایی و اولیه اش. البته می توان آنرا نشانگان یا بیماری کودک بزرگسال هم نامید. هم وابستگی مفهوم کاربردی وجامعی است که برخی ازمهمترین نشانه های وجود کودک بزرگسال درخانواده مشکل دار، ناسالم یا کژکار و بدرفتاررا تشریح می کند. من این دیدگاه را که هم وابستگی را به مثابه ی تجلی و نمود اصلی نشانگان کودک بزرگسال درنظر می گیرد، بسیار سودمند می دانم.

  1. بهبودی از هم وابستگی درگرو کشف و آشکارسازی خود حقیقی (کودک درون) است تا اینــکه ” خود حقیقی”  وجودش را روز به روز از طریق راه های سالم ظاهر و ابراز نماید. این بهبودی به آن معنی است که ” من ” بازسازی شود به طوری که دستیار و(حامی من مثبت)    انعطاف پذیری برای خود حقیقی بشود. برخی دیگر از نتایج بهبودی سرزندگی، خلاقیت و رو به رشد بودن است.
  2. این چنین خود-اکتشافی و بهبودی ای به تدریج و درحضور افراد قابل اعتماد، همدرد (دلسوز) و حمایت کننده به طور موثرتری حاصل می شود.
  1. مربوط به دوران رشد

بسیاری از تعاریف هم وابستگی به طور گذرا به عوامل مربوط به رشد اشاره ای می کنند، اما برخی از تعاریف به طور مستیم این عوامل را دخیل می دانند. در تعاریف فرایل و فرایل ” رشد متوقف شده ی هویت” وینهولد و وینهولد ” نقص درروند تکمیل خودمختاری و استقلال روان شناختی” و رابرت سابی موانع رشدی هم وابستگی را درکتاب ” گم گشته درفراز و نشیب    تغییرات به صورت ماهرانه ای توضیح می دهند. درادامه، بدرفتاری و سوء رفتار که فرآیند جریحه دارشدگی را موجب می شوند، رشد و تحول سالم انسانی را دچار وقفه کرده به آن آسیب    می زنند و آن را متوقف می کنند. این مراحل مربوط به رشد در گرو یادگیری این موارد است:

برقراری ارتباط، عشق و محبت، احساس کردن، اعتماد، کاوش، ابتکار، خودمختاری و استقلال ،

تفکر، حس همکاری، تسلط، آفرینندگی، رشد اخلاقی، مهارت ها و ارزش ها، ارزشیابی و سنجش، از نو رشدکردن (شفا یافتن)، تحول، نمو و بازیابی، که تمامی اینها برای زندگی سالم انسانی بسیار مهم و اساسی است. وجود مانع بر سر راه رشد این مراحل، رشد سالم را فلج و از کار می اندازد و بقاء را تهدید می کند. در جریان آزردگی و جریحه دار شدگی هنگامی که می خواهیم بقای خود را حفظ کنیم، بردنیای خارج از خود متمرکز می شویم و زندگی درونی خود را فراموش می کنیم . تدریجاً از خود حقیقی مان فاصله می گیریم و درآخر نسبت به تمامی ابعاد خود حقیقی که شامل مراحل رشدی است که در بالا به آن اشاره شد بیگانه می شویم.

این وضعیت موجب بی مهارتی و نقص در رفتار ما می شود. در نتیجه توان سرنوشت ساز زندگی درونی ما را عقیم می سازد. علی رغم این موانع رشدی، تأکید وپافشاری جامعه مبتنی بر اینکه ما باید فکر کنیم و کاری انجام دهیم، به ما اجازه می دهد که به لحاظ نظری و عقلانی فعالیت کرده و کارهای گوناگون جسمی و ذهنی را به خوبی انجام دهیم. اما در روابطه مان با خود و دیگران از راه زندگی درونی مان، اغلب دچار مشکل می شویم. همین طور در انجام دیگر فعالیت های مراحل رشدی شامل معاشرت، اعتماد، یادگیری و عشق ورزی مشکل خواهیم داشت.

بنابراین، اگر والدین کودک در ایفای نقش خود به عنوان والدین سالم و معمولی دچار مشکل هستند و کژرفتار ونا کارآمد رفتار می کنند وبه عبارتی دیگر اگر نمی توانند به رشد و تحول سالم روحی وروانی کودک خود کمک و از او حمایت کنند،بنابراین توانایی کودک خود را درانجام فعالیت هایی که برای رشد و تحول او مناسب و ضروری است، تضعیف می کنند. اگر رفتار پدر و مادر با چنین وضعیت نامناسبی ادامه یابد، رشد کودک احتمالاً در همان مرحله که کودک در آن قراردارد، متوقف می شود مگر آنکه از راه درست و سالمی به فعالیت های خاص همان مرحله از رشد پرداخته شودو البته این درهر سنی امکانپذیر است.

بهبودی برای چنین شخصی ممکن است فراهم آورنده ای دومین شانس برای پرداختن به این مراحل مربوط به رشد به روشی  سالم و صحیح باشد. در اوایل بهبودی هم چنان که ما در تعاملی اصیل و درست با خود، دیگران و اگر بخواهیم با قدرت برتر مواجه می شویم، می توانیم احساس کنیم که انگار از نو همه چیز را دوباره شروع کرده ایم حتی دوران طفولیت مان را و اگربر ادامه ی بهبودی مان اصرار ورزیم می توانیم فعالیت های ناتمام مربوط به رشد را کامل کنیم. اگر چه این کارمهم و ضروری است ولی تنها بخشی از تمامی فرایند بهبودی است  که درآن جا گرفته و با آن هم آهنگ شده است.

  1. تمرکزبردنیای خارج

این ویژگی درتعاریف و پوشش های هم وابستگی دز سراسر این کتاب مطرح شده است.

توجه و تمرکز بردنیای بیرون از خود نه تنها مفید است، بلکه لازمه ی بقا و حیات است اما هم وابسته ها درانجام این کار،یعنی، درتمرکز بردنیای بیرونشان، چنان زیاده روی می کنند که زندگی و حیات درونی خویشتن را فراموش  می کنند و به طور نامعقولی رنج بیهوده می برند. رنجی که آنان متحمل می شوند باعث می شود رابطه ای نامعقول و ناهنجار با خود، دیگران و نیروی برتر برقرار کنند

به باورمن خود حقیقی با خود واقعی، کودک درون هوشیاری، خود ایده آل (آرمانی)، روان ، ذهن، هویت و یا هرنام دیگری  که برآن بنهیم، همان چیزی است که ما به واقع هستیم. و این هویت حقیقی ما دروضعیت هم وابستگی گم شده است.

خودحقیقی ما نمی داند که چگونه از عهده ی رنج و درد ناشی از زندگی درمحیط کژکار،استثمارگر، بهره کش وبدرفتاربرآید.احساس از پادرآمدن و مضمحل شدن ناشی از چنین محیطی،خودحقیقی را به مخفیگاه می کشاند واو پنهان می شود؛ سپس خود دروغین و یا خود هم وابسته برای بقاء و به حرکت درآودرن ما، وارد عمل می شود.

این غیبت خودحقیقی که درواقع تنها نوعی مخفی شدن است، معمولاً با احساس تهی بودن و خلاء همراه است. خلئی که برای پرکردن آن تلاش می کنیم تا به چیزهای خارج از خود متوسل شویم. ولی با چنین عملی این خلاء به شکلی رضایت بخش و ماندگار، پر نمی شود. تنها بعد از تجربه ی درد و رنج های مداوم ناشی از نتایج و پی آمدهای اعتیادها، وسواس ها یا اختلالات دیگر که با احساس تهی بودن ما مرتبط هستند، مجبور می شویم به درونمان، به خود حقیقی مان بنگریم . تنها هنگامی که بتوانیم خود حقیقی مان را شناسایی کنیم وآن را با قدرت برتر ارتباط دهیم، می توانیم راه بهبودی را آغاز کنیم و احساس رضایت بخشی داشته باشیم.

تعریف حد و مرزهای شخصی

 

حد ومرزهای هر انسانی، نیروی محرکه ای است که از حیات و تمامیت (انسجام و یکپارچگی) خود حقیقی او حمایت می کند حد و مرز و حریم شخصی تحریف شده را می توان به آسانی با این عبارت تشخیص داد ” نمی دانم که من درکجا بس کنم و شما از کجا آغاز کنید”.

شخص هم وابسته      تحریف ها و کجی های زیادی درحد و مرزهای خویش دارد. در بین تعاریفی که از هم وابستگی ارائه شده است، دو تعریف وجود دارد که به طور مستقیم به دو از این حد ومرزهای مشکل دار اشاره می کنند: “تحریف های حد ومرز شخصی درارتباط با صمیمیت و جدایی” (ارائه شده توسط سرمارک) و “دشواری در برقراری حد و مرزهای کارا”(از ملودی).هم وابستگی بدون تحریف حریم و حد و مرزهای شخصی نمی تواندرشدکند و کسی نمی تواند بدون برپاسازی واستقرار حریمی سالم برای خویش از هیچ اختلالی به خصوص هم وابستگی بهبود بیابد.

اختلال عاطفی

درهم وابستگی تماس مان را با زندگی درونی سرنوشت ساز خودکه شامل عواطف و احساس های ماست، از دست می دهیم. با احساس ها و عواطف خویش بیگانه می شویم. البته این عواطف ناپدید نمی شوند.آنها به تلاش خود برای به سطح آمدن و آشکار شدن ادامه می دهند و عموماً خود را در شکل خلاء و پوچی، کمبود اعتمادبنفس و خجالت، ترس،خشم، آشفتگی و کرختی (بهت زدگی)   نمایان می سازند.

این احساس ها معمولاًخود را زیر نقاب و صورتک هایی پنهان می کنند؛ در نتیجه اشخاص هم وابسته ی فعال در تشخیص این احساس ها وبرخورد با آنها دچار مشکل می شوند. در جریان بهبودی، افرادهم وابسته یاد می گیرند که به طور تجربی با این احساس ها و دیگر       احساس های خود روبرو شوند، آنها را تشخیص دهند و در زندگی روزانه خود از آنها استفاده کنند.

دشواری های ارتباطی

دشواری های  ارتباطی در بین ویژگی های اصلی هم وابستگی از اساسی ترین آنها به شمار می آید. از این روی هم وابستگی تقریباً رابطه ی سالمی است که تغییر شکل یافته است. ما در برقراری ارتباط با خودمان، دیگران و نیروی برترمان با دشواری هایی روبه رو می شویم. این دشواری های ارتباطی درسراسر زندگی ما ودر مسائل اساسی بهبودی ما انعکاس می یابد. تشخیص و کار برروی این موارد، جزء جدایی ناپذیر بهبودی از هم وابستگی است.

هم وابستگی اولیه

 

اغلب هم وابستگی ، چنان که درفرایند جریحه دارشدن و آزردگی درفصل سوم بحث شد، از آنجایی که دردوران کودکی رخ می دهند، اولیه هستند. به علاوه، اولیه به این معنی نیز هست که هیچ اختلال دیگری در شخص هم وابسته موجب هم وابستگی او نشده است. البته ممکن است یک یا چند اختلال دیگر از جمله اعتیاد، همراه آن وجود داشته باشد، هریک از این اختلالات را که ممکن است همراه با هم وابستگی به مثابه ” مشکلات مرحله صفر” وجود داشته باشد تشریح می کند. مشکلات یا اختلالات مرحله صفر، نوک کوه عظیم یخ را تشکیل می دهند که قسمت بزرگ زیر آب آن،       شکل گیری هم وابستگی را نشان می دهد.

هرفرد نسیت به عوامل ژنتیکی، خانوادگی و عوامل محیطی مداخله گر در زندگی اش یک نوع اختلال (مشکل مرحله صفر) یا مجموعه ای از اختلالات را از خود بروز می دهد.

هرکس که دوره ی معالجه خاص اختلال مرحله صفر را شروع می کند به  مرحله ی اول بهبودی دست می یابد. دوام و تثبیت بهبودی این افراد معمولاً چندماه و گاهی تا چند سال ادامه می یابد.

درمرحله ی یک، به هرنوع از اعتیادها، وسواس های عملی یا اختلالات مرتبط، ممکن است    پرداخته شود. هنگامی که وضعیت شخص در مرحله ی اول بهبودی تثبیت شد، ممکن است بخواهد به هم وابستگی نهفته شده ی خود (که نزد 95 درصد از اشخاص هم وابسته همانند مشکل یا بیماری کودک بزرگسال است) بپردازد.

مرحله ی دوم بهبودی، معمولاً تحت جامع ترین برنامه ی بهبودی، سه تا پنج یا بیشتر طول می کشد. در مرحله ی سوم بهبودی شخص توانایی بیشتری خواهد داشت تا به طور موفیت آمیزی به معنویت بپردازد و آنرا شناسایی کند.

هم وابستگی ثانوی

 

حتی اگر ما در یک خانواده ی سالم بزرگ شده باشیم هنگامی که در یک رابطه ی نزدیک و تأثیرگذار با شخصی معتاد،آشفته (پریشان) و ناسالم قرارگیریم، ممکن است دچار نوعی هم وابستگی خفیف بشویم من هم هم وابستگی را ثانویه می نامم.

تفاوت هم وابستگی اولیه و ثانویه در این است که پرداختن به هم وابستگی ثانویه و بهبودی ازآن اغلب ملایم تر و آسان تر است. با مداوای مناسب، شخص ممکن است بهبودی موفقیت آمیزی را درطی چندماه به دست آورد و در بیشتر موارد این بهبودی درعرض یکسال و یا کمتر          حاصل می شود؛ چرا که آنها به طور بنیادی ” خود ، سالمتری دارند؛ بنابراین، در فرایند بهبودی شان مشارکت می کنند و از نظام مقابله ای و دفاعی خود به طور سالمتری استفاده می کنند.

این هم وابستگی ثانویه از آنچه که سرمارک در این باره می گوید، به نوعی متفاوت است. به نظر سرمارک هم وابستگی ثانویه زمانی رخ می دهد که شخصی خصیصه های هم وابستگی داشته باشد و درگیر رابطه با فرد خودشیفته ای  بشود. این مفهوم از هم وابستگی ثانویه ممکن است به لحاظ نظری جالب باشد؛ اما من چنین شخصی را با این خصیصه های هم وابستگی به مثابه فردی که هم وابستگی اولیه دارد تشخیص می دهم،  چرا که از این طریق بیماری او درمان پذیر می شود. البته چنین فردی، اغلب شکل شدیدتری از هم وابستگی پیشرفته را بروز نمی دهد.

هم وابستگی مزاحم و آشفته ساز

 

هم وابستگی مزاحم را در شخصی می توان تشخیص داد که او برای درخواست کمک به منظور بهبودی از مشکل کودک بزرگسال، نزد درمانگر می آید ولی آشفته تر و پریشلن حال تر ازآن است که از عهده ی فعالیت های درمانی و مشکلات مربوط به خانواده ی اولیه خود برآید و یا اینکه بتواند میزان مناسبی از درون نگری و تعمق در خود را به کار برد. این آشفتگی ، اغلب ناشی از روابط نزدیکی است که فرد با فردی معتاد یا دیگر اشخاص غیرعادی دارد. همچنین اعتیاد خود فرد یا اختلالات دیگری که به آن مبتلا است ممکن است موجب آشفتگی شود و این حالت مانع فعالیت های درمانی موثر مشکل کودک بزرگسال کردد.

هم وابستگی مزمن

 

هم وابستگی مزمن است. به احتمال فراوان، شخصی که فعالیت های درمانی را به طور صحیح   انجام ندهد و دوره ی لازم و کافی یک برنامه بهبودی خاص را که به درمان هر نوع اختلال مرحله صفر(درمرحله اول برنامه بهبودی) و سپس هم وابستگی (مرحله دوم بهبودی) می پردازند،       طی نکند؛ نخواهد توانست به بهبودی موفیت آمیز و موثری دست یابد.

بدون برنامه ی بهبودی و معالجه ی خاص و مناسب، هم وابستگی معمولاً درطول زمان بدتر و   وخیم تر می شود. تا زمانی که از مداخله های درمانی جزئی مانند: داروهای روان گردان، و نیز روان درمان هایی که به ریشه و علت اصلی هم وابستگی و بیماری کودک بزرگسال بی توجهند، استفاده شود اگر چه ممکن است این نوع مداخله ها در دوره های کوناهی به فرد آرامش بخشد، ولی بهبودی رضایت بخشی حاصل نخواهد شد.

هم وابستگی بدخیم و مهلک

بعضی اوقات هم وابستگی روند خطرناکی را طی می کند. ممکن است چنین وضعیتی خودش را در مشکلاتی مانند تصادفات و حوادث خطرناک، خودکشی علنی یا پنهان، دیگرکشی، عود انواع اعتیاد و احتمالاً بعضی از بیماری های پزشکی مانند سرطان، نشان دهد.

هم وابستگی قابل درمان

 

هم وابستگی  قابل درمان است. این درصورتی است که فرد انگیزه کافی داشته باشد و از مداخلات درمانی مناسب و یاری درمانگر حرفه ای استفاده نماید. با مداوای طولانی و مستمر احتمال آن وجود

دارد که فرد هم وابسته بهبودی موفقیت آمیزی را به دست آورد و این معمولاً به ماهیت واکنشی بستگی دارد که فرد نسبت به هریک از معالجات مرحله ی صفر و مرحله ی یک نشان می دهد.

استفاده از واژه های قابل درمان و معالجه در اینجا مشکل ساز است چرا که این واژه ها بر انجام یک رشته فعالیت های درمانی که بر روی فرد و از دنیای خارج از وی براو اعمال می گردد، دلالت می کند. درصورتی که مناسبترین واژه در اینجا واژه بهبودی است. چرا که شخص از طریق تغییراتی که دردرونش ایجاد می کند و با کمک های مفید، ماهرانه و مطمئنی که از دنیای خارج خود دریافت می دارد، مسئولیت سلامتی اش را برعهده می گیرد.

نتیجه گیری:

بنابراین اگر بخواهیم ((هم وابستگی)) را به طور جزئی و دقیق مورد بررسی قراردهیم، بعد از آشنایی با تعاریف متعدد به تشخیص، از طریق ویژگی های اصلی آن بپردازیم.هرویژگی اصلی مربوط به هم وابستگی دارای شاخه هایی ست که ما را درمسیر شناسایی هدایت می کند به عبارتی هم وابستگی ترکیبی از ویژگی هایی است که به اشکال مختلف ظاهر می شود که شناخت        ویژگی های اصلی و عمده ی آن (اختلال در احساسات، مزمن، اولیه، اکتسابی، پیش رونده و….) ما را در تشخیص و شناسایی و درنهایت، روند بهبودی هم وابستگی یاری می رساند.

هم وابستگی چیست

هم وابستگی چیست

آیا ترس هایتان مثل یک بیماری لاعلاج شما را فلج کرده اند

آیا از باج دادن و شکست مکرر در روابط خود خسته شده اید

آیا در زندگی احساس حقارت دارید و مدام فکر می کنید و باور کرده اید که با انجام یک کار بیشتر یا بیشترداشتن هرچیزی، موجودی ارزشمند می شوید

آیا مدام در حال فرارکردن از خود و خانواده هستید و احساس گم شدگی دارید

و…

اگر تمام این سوال ها در ذهنتان مرور می شود یا از اطرافیان به گوش شما می رسد بهتر است با مفهوم واژه ی (هم وابستگی) آشنا شوید

شاید با شنیدن واژه ی هم وابستگی اولین چیزی که برای شما یادآوری می شود، همبستگی و اتحاد است یا وابستگی متقابلی که میان دو طرف در یک رابطه روی می دهد یا گاهاً مترادف کلمه ی وابستگی درنظرگرفته می شود. اما این سوال وجود دارد که هم وابستگی چیست؟

هم وابستگی رایج ترین نوع اعتیاد است که ۹۵درصد مردم دنیا به آن دچار هستند، وقتی می گوییم اعتیاد منظور فقط مصرف مواد شیمیایی نیست، می تواند مجموعه ای از عادت ها و تخریب ها را داشته باشد.

فرد هم وابسته معتاد به معتاد است و می توان گفت هم وابستگی، اعتیاد به اعتیاد است.

هم وابستگی فرآیندی است اعتیاد گونه یا درواقع شکلی از زیستن است که خود حقیقی درجریان زندگی، فرصت هویدا شدن نمی یابد و آدمی احساس پوچی و تهی بودن می کند.

در این مقاله سعی برآن شده است که توضیحاتی را در جهت شناخت و فهم عمیق تر در این باره ارائه دهیم.

 

آیا مدام در حال فرارکردن از خود و خانواده هستید و احساس گم شدگی دارید

تعاریف سوال هم وابستگی چیست

بعضی از تعریف های هم وابستگی:

  • حالتی چند وجهی (جسمی، ذهنی هیجانی ومعنوی) که ازطریق هرنوع رنج و آشفتگی که همراه یا ناشی از تمرکز بر نیازها و رفتار دیگراست آشکار می گردد. ممکن است ملایم و شدید باشد و اکثر مردم دچارآن باشند هم وابستگی می تواند تظاهر بسیاری از بیماری های جسمی، روان شناختی و معنوی بوده، با آنها همراه باشد و آنها را تشدید کند. از زمانی که مسئولیت زنذگی و خوشبختی خود را به خود دروغین و دیگران واگذار می کنیم، هم وابستگی رشد کرده و گسترش می یابد. قابل درمان است و بهبودی آن امکان پذیر است. (ویتفیلد،۱۹۸۷،۱۹۹۰) این تعریف جامع و کنونی من است. تعاریفی که به دنبال می آید تقریباَ به ترتیب سال انتشار آنها آورده شده است.
  • الگویی از وابستگی مبالغه آمیز و افراطی متشکل از رفتارها، باورها و احساس های آموخته شده ای که زندگی را دردناک می سازد و این وابستگی به مردم و اوضاع خارج ازخود است که به موازات آن “خود” تا بدانجا مورد غفلت و فراموشی قرار می گیرد که هویت آن از دست می رود.

 

  • مشغولیت و وابستگی فوق العاده (به لحاظ هیجانی, اجتماعی و گاه جسمانی) به فرد یا شیء سرانجام این وابستگی به فرد دیگر، وضعیتی آسیب شناختی را سبب می شود که بر تمامی روابط فرد هم وابسته تاثیر می گذارد. افراد هم وابسته کسانی هستند که:

رابطه ای عاشقانه ای با یک فرد الکلی دارند و یا با او ازدواج کرده اند.

یک نفر یا تعداد بیشتری از والدین یا پدربزرگ و مادربزرگ آنها الکلی هستند.

در خانواده ای هیجانی و سرکوبگر بزرگ شده اند. هم وابستگی یک بیمارزی اولیه است و بیماریی است که در بین هر یک از اعضای خانواده ی الکلی وجود دارد (ویگشتایدر- کراس۱۹۸۵).

 

  • بیماری، رفتار ناسازگارانه یا رفتار مشکل آفرینی است که با زندگی کردن، کارکردن یا به عبارتی دیگر با نزدیک بودن به شخصی که الکلی است (یا وابسته به دیگر مواد شیمیایی است و یا دیگر اختلال های مزمن را دارد) ارتباط دارد. نه تنها افراد، بلکه خانواده ها، انجمن ها، تشکیلات شغلی و دیگر موسسات، حتی تمام جامعه را مبتلا می سازد (ویتفیلد،۱۹۸۴، ۱۹۸۶) این نخستین تعریف من بود.

 

  • الگویی هیجانی، روان شناختی و رفتاری مقابله ای که نتیجه ی تماس درازمدت با مجموعه ای از مقررات طاقت فرساست و از به کاربستن آنها ناشی می شود مقرراتی که اظهار و بیان آشکار احساسات و گفتگوی مستقیم درباره مشکلات شخصی و بین شخصی جلوگیری می کند (سابی ۱۹۸۴،۱۹۸۷)

 

  • اختلال شخصیتی که براساس موارد زیر شکل می گیرد”

نیاز به اداره و کنترل امور به منظور مقابله با پی آمدهای نامطلوب شدید، مورد غفلت قرارگرفتن نیازهای خود فرد، تعریف حدومرزهای پیرامون صمیمیت و جدائی، در دام افرادی مشخص با رفتارهای غیرعادی و کژ کارانه گرفتارشدن و تظاهرات دیگری مانند انکار، احساس های تحت فشارو محدود، افسردگی و بیماری های جسمی مرتبط با استرس و فشار (از سرماک تعبیر شده است۱۹۸۶)

 

تعاریف سوال هم وابستگی چیست

  • بیماریی که شکل ها و جلوه های بسیاری دارد و از فرایند بیماریی که من آن را فرایند اعتیاد می نامم، سرچشمه می گیرد. فرایند اعتیاد نوعی آگاهی ناسالم و ناهنجار (غیرمعمولی) است که به فرایندی تباه ساز و پیش رونده منجر می شود.(شایف، ۱۹۸۷).

 

  •  اشتغال ذهنی فشار زا در مورد زندگی فرد دیگری که به رفتار ناسازگارانه و  غیر انطباقی منجر می گردد. (مند نهال، ۱۹۸۷)

 

  • رفتارهای متناقض آموخته شده با نقص های شخصیتی که منجر به توانایی در برقراری روابط عاشقانه و یا شرکت درچنین رابطه ای است (لارسن ۱۹۸۷).

 

  • مجموعه ای از رفتارهای غیر انطباقی و وسواس های عملی که اعضای خانواده آنها را آموخته اند تا با انجام آن بقای خود را در خانواده ای که دردها و رنج های عاطفی و فشارهای زیادی را تجربه می کنند؛ حفظ کنند. این رفتارها از نسلی به نسل دیگر انتقال می یابد (موسسه جانسون ابتدای سال ۱۹۸۷، نقل از بیتی، ۱۹۸۷).

 

  • شخصی که به کس دیگری اجازه می دهد که با رفتارهایش بر او تاثیر بگذارد و مشغولیت وسواس گونه ای در مورد اداره و مهاررفتار دیگران دارد.(بیتی،۱۹۸۷).

 

  • افرادی که زندگی خود یعنی تصمیم گیری ها، ادرا ک ها، باورها و ارزش هایشان را برمحور شخص یا چیز دیگری سامان می دهند. (براون، ۱۹۸۸)

 

  • الگوی کژ کارانه و نامتعارفی از نشانه های زندگی کودک بزرگسال (متن کتاب و مسایل اساسی را ملاحظه نمایند) که از خانواده های اولیه و همین طور فرهنگ ما سرچشمه می گیرد و مانع رشد هویت یابی آدمی می گردد و واکنش افراطی به چیزهای بیرون و خارج از خود و واکنش انفعالی به دنیای درون ما را سبب می شود درصورتی که درمان نشود، رو به وخامت نهاده و به سمت اعتیاد سوق می یابد(افرایل و فرایل ۱۹۸۹)

 

  • بیماریی که درآن شخص در این موارد با مشکل روبرو می شود:

تجربه ی میزان لازمی از اعتماد بنفس؛

برقراری حد و مرزها ی عملی؛

مالک و صاحب خود واقعی بودن و ابزارآن؛

از خواسته ها و نیازهای بزرگسال خود مراقبت نمودن؛

واقعیت را به طور نسبی تجربه کردن و آن را اظهار نمودن (ملودی ۱۹۸۹)

  • بیماریی که مورد سوء استفاده واقع شدن دردوران کودکی موجب آن می شود و باعث برقراری روابطی با خود و دیگران می گردد که با منظور و اهداف خود واقعی در تناقض است. این بیماری اولیه پیش رونده، مزمن، مهلک قابل درمان است. (استو وویلارد، ۱۹۸۹)

 

  • اختلال روان شناختی منبعث از نقص در پختگی، خود مختاری و استقلال روان شناختی (که برای رشد خود و مستقل شدن از والدین ضروری است) (وینهلد ووینهلد، ۱۹۸۹)

 

  • شیوه ای از وابستگی دردناک به رفتارهای وسواس گونه و دریافت تائید دیگران به منظور تلاش برای یافتن ایمنی، خود ارزشمندی و احساس هویت بهبودی از آن امکان پذیر است. (مجله همایش مقدماتی تریبون آزاد ،۱۹۸۹)

 

  • رفتار آموخته شده فشارزایی که با تمرکز ناسالم بر نیازهای دیگران و با تلاش برای قبول مسئولیت برای اداره و کنترل افکار، احساس ها و یا رفتار دیگران همراه است. این رفتار آموخته شده فشار زا به وسیله نیاز به امنیت، مورد پذیرش واقع شدن و احساس خود ارزشمندی برانگیخته می شود (دس روجز،۱۹۹۰)

 

  • رفتار آموخته شده ای که از طریق وابستگی به مردم و به دنیای خارج از خود، آشکار می شود. این وابستگی ها متشکل است از غافل شدن از هویت خود و تضعیف و تحقیر آن، خود دروغینی که سر برمی آورد اغلب از طریق عادات وسواس گونه، اعتیادها و دیگر اختلالات که به جدایی بیشتر شخص از هویت حقیقی اش می انجامد و احساس شرم و خجالت را می پروراند، ظاهر و آشکار  می گردد. (انجمن ملی هم وابستگی ،۱۹۹۰)

 

  • پیوند ناسازگارانه و غیر انطباقی با نظام خانواده کودک برای بقای خود از نظر روانی و اجتماعی در این خانواده ی کژ کردارو ناسازگار به نوعی از تفکر، عمل و احساس متوسل مسی شود که در آغاز موجب کاهش رنج و ناراحتی های او می شود ولی در آخر به نفی خود او منجر می گردد. این نوع از تفکر، عمل و احساس درون سازی می شود، بخش مهمی از شخصیت فرد را تشکیل می دهد و دیدگاه وی را نسبت به جهان تعیین می کند.

کودک از چنین الگوهای خود تخریب گر فکری،رفتاری و احساسی دردوران بزرگسالی استفاده کرده و به تکرار آن ادامه می دهد و در ادامه چنین روندی دوباره زنجیره ی رفتاری بیشتر و بیشتری ساخته می شود که ازآن، نقش ها و الگوهای مخرب و ویرانگر شکل می گیرد.(کیچنز، ۱۹۹۰).

  • شکل خاصی از عشق و دوستی ناهوشیارانه …. توافقی که بین مردم به عمل می آید تا رابطه ی ناگسستنی و چسبنده ای داشته باشند، به عبارتی دیگر تبانی ناهوشیارانه ی دو یا چند نفر با یکدیگر به این منظور که در ارتباط با هم رنج بکشند و توانایی های یکدیگر را محدود سازند.درچنین وضعیتی آزادی هریک محدود می شود.نابرابری و بی عدالتی از نشانه های بارز این نوع از روابط است.(هندریکس،۱۹۹۰).

 

  • بیماری آشفتگی هیجانی که اغلب مخرب است و مشخصه ی آن، جدایی و بیگانگی شدید نسبت به احساس های خود آدمی است. زندگی برای دیگران و به خاطرآنان به رشد ناکافی عشق ورزیدن به دیگران لازم است. تعاریف گوناگونی از هم وابستگی می شود:

اعتیاد به زیستن برای دیگران  درمقابل بی تفاوتی نسبت به نیازهای رشدی خود؛

جانشینی برای ابراز وجود صادقانه ی خود،

دور معیوبی از استفاده از دیگران و سرزنش آنان هنگامی که مسئولیت آنچه را که انجام می دهیم و آنچه را که احساس می کنیم برعهده آنان می گذاریم و آنها را مسئول می دانیم؛

نظام کنترل کننده ای که دیگران را به وابستگی های بی ثمر و بی معنی و به خواست ها و تقاضاهای غیرممکن وادار می سازد؛

سوء استفاده گری که در زیر نگرش ها و حالت و حالت هایی از عشق، وفاداری، فداکاری، مراقبت و خوشنود سازی دیگران پنهان شده است. هرگونه ترکیبی از تعاریف بالا هم می تواند بیانگر این بیماری باشد(لش، ۱۹۹۰)

 

  • مشکل روحی و معنوی و به عبارتی بخش تاریک فطرت عاشقانه ی ما… ناخوشی ناشی از برقراری رابطه های نابرابر که اختیار و قدرت ما را سلب می کند(اسمال، ۱۹۹۱).

 

تعاریف سوال هم وابستگی چیست

نتیجه گیری

بنابرآن چه گفته شد هم وابستگی یک تعریف ندارد، تعاریف متعددی دارد که در این مقاله ذکرشده است.

هم وابستگی، بیماری گم گشتگی (خود) است، درواقع فقط شایعترین نوع اعتیاد نیست بلکه وضعیتی است که تمامی اعتیادها یا عادت های مخرب و وسواس های عملی را در برمی گیرد. بنابراین توصیه می شود پس از شناخت و پذیرش آن که گام اول در بهبودی است، شاخه ها و عوامل متعددی که در تشکیل این بیماری دخیل هستند مثل ترس ها، زخم ها و رنجش ها، باورها، احساس حقارت و عدم احساس ارزشمندی، نداشتن سواد رابطه ی عاطفی و حتی بیماری های جسمانی را به طور جداگانه و مفصل درخود، مورد بررسی قراردهیم تا بتوانیم روز به روز ریشه های این بیماری را که همه گیر شده است و مثل زنجیر به نسل های بعد انتقال می یابد را تعدیل بخشیم.

اجزای ساختاری سازمان های معتاد

اجزا ساختاری سازمان های معتاد

ساختارها قوانین متعدد:

با مشاهده بسیاری از سازمان هایی که نظام آن ها بیمار و بیمارتر می گردند، می فهمیم به دنبال بیماری، ساختارها و قوانین نیز تکثیر می یابند و زیاد می شوند. همچنان که به دنبال آن، ساختارها و قوانین نیز تکثیر می یابند و زیاد می شوند. همچنان که افراد داخل نظام اعتیادی بیمارتر می گردند، به آن ها دیگر نمی توان اعتماد داشت که به درستی تصمیم بگیرند و قضاوت کنند.بریا کنترل چنین وضع و مهار آن؛ قوانین، آیین نامه ها و دستورالعمل های زیادی تهیه می شود. اعتقاد بر این است، از آن جایی که افراد بشر غیرقابل اعتماد و غیرقابل پیش بینی هستند، نظام سازمانی باید به حدی کامل باشد که بتواند ما را از خطاهای انسانی محافظت کند. البته گسترش قوانین به دلیل عدم اعتماد به کارکنان از لحاظ خطای انسانی، خود نیز نوعی فرآیند اعتیادی به حساب می آید.

 

تضاد با ماموریت سازمانی:

برجسته ترین مشکل نظام اعتیادی این است که ساختار سازمان های اعتیادی به گونه ای ایجاد نشده که با ماموریت سازمان همخوانی داشته باشد. در واقع در بسیاری از موارد، ساختارهای ایجاد شده با ماموریت و هدف های سازمان تداخل دارد، به طوری که یا با شیوه ی اجرای بخش یا تمامی ماموریت سازمان مغایرت دارد یا این که احتمال اجرای موفق هدف های سازمان را به طور کلی از بین می برد. زمانی که سازمان ها، ساختارهایی را راه اندازی می کنند که با رسالت شان هماهنگی ندارد و برای این که دریابند چگونه عمل کنند، توجه شان را به دنیای بیرون از ساختار خود معطوف می کنند، به لحاظ ساختاری، خود نوعی سازمان اسکیزوفرنی را گسترش می دهند. نتیجه غیرقابل پیشگیری، پدید آمدن بی نظمی و آشفتگی داخلی به همراه تلاش هایی مستمر برای کنترل شرایطی است که به وجود آمده است.

 

کنترل:

کنترل از ویژگی های اولیه سازمان معتاد محسوب می شود. شاید به دلیل این که سازمان ها، پیچیدگی بسیار زیادی دارند، آن ها از کنترل کردن به عنوان شیوه ای برای کاهش بی نظمی و آشفتگی استفاده می کنند. از لحاظ ساختاری، کنترل در تمام رده های سازمان های اعتیادی رسوخ کرده است و به کار گرفته می شود. در یک سازمان اعتیادی، آداب و شیوه ی اداره کارکنان مبتنی بر مفهوم تنبیه است.

در این نوع نظام، اعتقاد بر این است که رفتار هر فردی انعکاسی از خوبی و بدی خود اوست؛ بنابراین، عواقب منطقی و بدیهی رفتارهای فرد که ناشی از بی نظمی و هرج و مرج موجود در سازمان است، مربوط به نظام آن سازمان دانسته نمی شود. سازمان اعتیادی می خواهد نحوه ی نگاه دیگران نسبت به خود را، کنترل کند و معتقد است که می تواند تصویری که مایل است دیگران از او داشته باشند را در ذهن آنان بسازد.

این موضوع یادآور خانواده ی اعتیادی است که خانواده از درون در حال فروپاشی است و شرایط آشفته و بی سرو سامانی دارد؛ اما همین خانواده از نظر کسانی که از بیرون به آن می نگرند، وضعیت آرمانی و بسیار مناسبی دارد.

 

برنامه ریزی:

برنامه ریزی در سازمان های اعتیادی یک تصور باطل است. سازمان های اعتیادی در برابر اطلاعات، باز و گشاده رو نیستند و بسیار مراقب این هستند که به حرف های چه کسی گوش دهند، کجا و به دنبال کدام اطلاعات باشند. به این ترتیب، طرح ها و نقشه هایی برای آینده برنامه ریزی می شود تا نظام فعلی سازمان را به نوعی تثبیت کند و از این راه، وانمود می شود که تغییری در حال رخ دادن است.

رقابت:

رقابت اغلب بر اساس مقایسه شکل می گیرد. مقایسه، فرآیند قضاوتی است که بر مبنای یک عامل خارجی صورت گیرد. رقابت با نظام سازمان های اعتیادی ادغام شده است. زمانی که سازمان تصمیم می گیرد که کارکنان را برای دریافت پاداش، مقابل یکدیگر قرار دهد، در واقع باعث گسترش فرآیندی می گردد که به موجب آن، افراد به ناچار اعتبارشان را از بیرون سازمان دریافت می کنند. این فرآیند باعث می شود که سازمان یکی از طرفین رقابت کننده را هم چون شیئی قلمداد کند و پاداش این رقابت از شکست دادن رقبا یا گروه ها به دست می آید.

وجهه ای به مانند میزان ساز: میزان ساز چیزی است که ارتباط ما را با آن چه که می دانیم و احساس می کنیم، قطع می کند. خانواده های معتاد و ناسالم، اغلب از بیرون خوب به نظر می رسند؛ ولی در واقع بیماری در آن ها به حدی پنهان شده است که گاه حتی بچه ها هم متوجه نمی شوند که مشکلی در خانواده شان است. وجهه ی بیرونی و خارجی خانواده، در این جا به صورت یک میزان ساز عمل کرده به طوری که مانع شناخت و آگاهی شده است.

سازمان های اعتیادی معتقدند که اگر آن ها بتوانند وجهه ی خوبی داشته باشند، دیگر مجبور نخواهند بود با فرآیند بیماری زیرنهفته ی خود روبرو شوند. اعتقاد راسخی وجود دارد مبنی بر این که وقتی ساختارها کامل و بی عیب و نقص باشند، به راحتی می توان افراد درون آن را کنترل کرد. در نتیجه، سازمان های اعتیادی، وقت و توجه زیادی صرف کار بر روی ساختارها می کنند. به این ترتیب، سازمان ها همانند هم وابسته ها که با همسران معتادشان درگیرند، هم وابسته هایی هستند که با کارکنانشان درگیرند.

همچنان که افراد و سازمان ها، رفتار اعتیادی از خود نشان می دهند، تلاش بیشتری نیز می کنند که خود را از تاثیرات چنین رفتارهایی محافظت کنند. اما به جای برخورد یا حل بیماری، آن ها به دنبال تدوین مقررات و دستورالعمل و یا وجهه ای هستند تا مشکل خود را حل کنند.

جمع بندی:

تمام این عناصر ساختاری، باعث وخامت اخلاقی و فروپاشی نهایی سازمان معتاد می شود. زمانی که سازمان ها به دلیل گرفتار شدن در فرآیندها و ساختارهایی که توصیف شد، ارتباط خود را با هدف های اساسی و رسالت شان، مشتریان و کارکنان از دست می دهند، به نوعی، به لحاظ اخلاقی ورشکسته می شوند. آن ها دیگر قادر نخواهند بود به قراردادی که با جامعه، کارکنان و با خودشان بسته اند، احترام بگذارند و به آن متعهد بمانند. سازمان ها به شیوه هایی زیادی، می توانند درگیر نظام اعتیادی شوند. تا حدی که آن ها معتاد باشند، همه ما نیز تحت تاثیر اعتیاد قرار می گیریم و جامعه هم از اعتیاد تاثیر می گیرد. در نظر داشته باشید، سازمان های اعتیادی؛ سازمان های بدی نیستند بلکه سازمان های بیماری هستند که باید تلاش کنند سلامت خود را به دست آورند.

 

بهبودی در سازمان های اعتیادی:

چند مفهوم کلیدی در ارتباط با فرآیند بهبودی وجود دارد که فرقی نمی کند بهبودی یک شخص معتاد باشد یا یک سازمان اعتیادی. اعتیادها هم در برابر افراد و هم درسازمان ها، پیش رونده، مهلک و ویران گر هستند. در نتیجه، بهبودی باید جدی گرفته شود و در راس امور قرار گیرد. بهبودی دارای یک فرآیند است، فرآیندی به درازای تمام عمر. کارآمدترین، موفق ترین و سالم ترین فرآیند بهبودی بر اساس مدل الکلی های گمنام می باشد که شامل برنامه های دوازده گامی معروف است.

 

بهبودی اشخاص کلیدی (مهم) سازمان:

مداخله یکی از بیشترین فرآیندهای مورد استفاده برای گسیختن فرآیند اعتیاد و قرار دادن فرد معتاد در مسیر بهبودی است. در یک سازمان، فرآیند مداخله مراحل زیر را در پی دارد:

اول، کارکنان شروع به شناسایی رفتارها و مشخصات بیماری می کنند. دوم، افرادی که بیشترین نزدیکی را با فرد معتاد دارند، یعنی افرادی که با او کار می کنند در یک گروه جمع می شوند. آن ها دیدگاه ها و مشاهدات خود را با یکدیگر در این گروه در میان می گذارند. داشتن یک مشاور از برنامه ی کارمندیاری و یا مشاوری متخصص در امور اعتیاد، در گروه بسیار مهم است. سوم، بسیار مهم است روی کرد و محیطی عاری از قضاوت نیز ایجاد کرد. پیش از به آگاهی رسیدن گروه در مورد لزوم مداخله، به احتمال، فرد معتاد آشوب و مشکلات بسیار زیادی در محیط کار ایجاد کرده است. در مداخله ی گروهی باید مشاور متخصص در امر اعتیاد، به افرادی گروه کمک کند تا بتوانند با احساسات خود در مورد فرد معتاد منزوی شده، روبرو شوند. در طول این فرآیند، افراد باید بتوانند در خصوص رفتارهای فرد معتاد، بدون قضاوت و پیش داوری توصیف هایی ارائه دهند. چهارم، مداخله واقعی از طریق ملاقات میان فرد معتاد و گره مداخله، شروع می شود.نکته مهم در مورد مشخصه ی اعضای لین گروه این است که لازم است آن ها در فرآیند مداخله، جدی، استوار، شفاف و مهربان باشند و نشان دهند که به فرد معتاد توجه دارند و برایش ارزش قائل هستند.

هر کدام از اعضا گروه مداخله، باید به روشنی عواقب و پیامد عدم شروع فرآیند بهبودی فرد معتاد را برای وی خاطر نشان سازد. این عواقب، تنبیه و مجازات کردن، نیست؛ بلکه گفته های روشن و شفاف اعضا گروه است مبنی بر این که آن ها دیگر مایل نیستند با میدان دهی به فرد معتاد، او را در ادامه ی فرآیند بیماری اعتیادش توانا سازند.

همه ی مداخله ها موفق نیستند. گاهی اوقات اشخاص باید شغل و هر چیز مهم دیگری را در زندگی شان از دست بدهند تا آماده ی کمک خواهی شوند به عبارتی باید به آخر خط برسند تا از خواب انکار بیدار شوند. در سازمان های اعتیادی، موقعیت ها و شرایط بسیاری وجود دارد که افت عملکرد شغلی معتاد را به طور موقت جبران می سازد.

 

بهبودی هم وا بسته ها و کودکان بزرگسال:

هم وابسته کسی است که ممکن است خود را با کار بیش از حد، پنهان کاری، تلاش برای حل و فصل مشکلات و مداخله های خودسرانه و خشنود ساختن رئیس از پا درآورد. آموزش، عامل اصلی بهبود هم وابسته ها است. تعدادی از هم وابسته ها پس از برگزاری چند کارگاه، شروع به شناسایی هویت خود می کنند. شناسایی وضعیت خود به عنوان فردی هم وابسته و کودک بزرگسال خانواده ی آشفته و کژکار، اولین گام و مرحله است. شناسایی باید در محیط امن و عاری از قضاوت صورت گیرد. شرکت ها علاوه بر استفاده از برنامه مشاور؛ شرکت ها می بایستی گروه هایی از افراد را جهت همکاری با برنامه کارمندیاری آموزش دهند. سازمان ها نیز همانند معتادان و هم وابسته ها نیاز دارند فرآیند بهبودشان مورد حمایت و پشتیبانی قرار گیرد.

 

سازمان به عنوان ماده اعتیادی:

در یک سازمان اعتیادی می بایستی تمام فرآیندهای سازمانی بازبینی شوند. خودمشاهده گری و بررسی دقیق سازمان، بدون حمایت مدیر ارشد امکان ندارد. گروه های مداخله می توانند اساسنامه و دستورالعمل های سازمان را به دقت مورد مطالعه و بررسی کنند و اشارات ضمنی اعتیادی موجود در آن ها را بیرون آورند. این گروه ها می توانند نشان دهند که سازمان چگونه از نمونه های اعتیادی، الگوبرداری می کند و همچنین چگونه رویکردها و نگرش های موجود در سازمان این الگوها را تغذیه می کنند. استفاده از مشاورانی که خارج از سازمان در این زمینه فعالیت می کنند، اغلب سودمند است؛ زیرا اگر سازمانی به واقع، ماده اعتیادی باشد، دیگر دیدگاه مناسبی ندارد، که خودش را آن گونه که هست ببیند.

 

سازمان به عنوان معتاد:

سازمان های معتاد، تشکیل شده اند از افرادی که بسیاری از آن ها معتاد فعال، هم وابسته و کودکان بزرگسال الکی ها (یا سایر خانواده های کژکار) هستند و دارای نظام های ناکارآمد و کژکارند. این سازمان ها باید آمادگی داشته باشند که دیدگاه فلسفی سازمان، ماموریت و رسالتش، هدف ها، ساختار، نظام های داخلی و همان محصولات و یا بازده کاری شان، بررسی شود. همچنین باید پذیرای این واقعیت باشند که سازمان خود یک عامل، آلوده کننده ی حیات خویش، زندگی کارکنان و همچنین جامعه اش بوده است. توجه داشته باشید که تغییرات کلی نظام را می توان با سرعتی شروع کرد که با توجه به نیازها و ظرفیت گروه کاری آن سازمان باشد.

زمانی که سازمان معتاد است، هم ساختارها و هم افراد سازمان هر دو باید به طور همزمان در گیر شوند. نقطه ی شروع کار بهبودی می تواند افراد سازمان باشد یا نظام های سازمان یا هردوی آن ها. با این وجود، شرکت باید بداند که افراد و نظام ها (سازو کارهای سازمان) به یکدیگر متصل هستند. سازمان های اعتیادی نیاز دارند که شیوه های ادامه ی بهبودی را فراگیرند. میزان شدن سریع و کوتاه مدت، تنها نوعی نجات موقتی است که نمی تواند بهبودی بلندمدت و پایدار را به بار آورد.

جمع بندی:

در خصوص بهبودی باید در نظر داشت که بهبودی به مرور زمان و به تدریج و در تمام رده های مختلف عملکردی سازمان صورت گیرد، تا مفید واقع شود. انتظار راه حل سریع خود ناشی از تفکر اعتیادی است. بهبودی وقتی به درستی صورت می گیرد که تمام رده های سازمان، ساختارها ، محصول کیفی و دستورالعمل ها را نیز در برگیرد.

مهم ترین منابع دستیابی به احساس رضایت در کار کدام است

مهم ترین منابع دستیابی به احساس رضایت در کار کدام است:

محرک های بیرونی یا درونی

محرک های بیرونی مثل اضافه دستمزد، پاداش نقدی، ارتقای شغلی و… در انگیزه دادن به افراد با اهمیت و موثر هستند. اما نیرومندترین محرک ها درونی اند نه بیرونی، افراد وقتی برای لذت موجود در کاری آن را انجام می دهند اشتیاق بیشتری برای کامل کردن آن دارند تا زمانیکه به صرف دریافت پاداش کار می کنند.

حالت ذهنی و نشاط ویژه ای که علاقمندی به کار ایجاد می کند افراد را به سمت بهتر انجام دادن آن سوق می دهد. این حالت زمانی اتفاق می افتد که کاملا غرق کاری شده ایم و بی توجه به گذر زمان ماهرانه با مقتضیات در حال تغییر، هماهنگ می شویم. به این احساس ویژه (غرقه شدن) در کار گفته می شود.

مردم وقتی کاری را برای دریافت پاداش مادی انجام می دهند ممکن است کسل و بی میل شوند. خلاق بودن و امکان یادگیری مداوم مهمترین منابع دستیابی به احساس رضایت در کار و منابع با ارزش بعدی:

غرور حاصل از به پایان رساندن کار

آموزش افراد هنگام انجام کار

و روابط دوستانه کاری است

علاقمندی به کار و تسلط بیشتر روی آن به معنی غرقه شدن هرچه بیشتر در کار است. به نظر می رسد مدیران و کارکنان کارآمد این حالت را بیشتر تجربه می کنند زیرا با اهدافشان هماهنگی بیشتری دارد.

از عوامل دیگری که به ما کمک می کنند کار خود را بهتر انجام دهیم میتوان به حضور روانی، بهتر شدن در کار، فشار روانی خوب و پیوند جویی اشاره کرد.

حضور روانی: نقطه مقابل غیبت روانی و با خودآگاهی همراه است. هنگام حضور کامل احساسات خود را به درستی شناسایی کرده با افراد پیرامون خود هماهنگ می شویم و توانایی این را پیدا می کنیم که از هر قابلیتی متناسب با شرایط موجود استفاده کنیم. حضور روانی یعنی به رغم احساسات ناراحت کننده ای که ممکن است تجربه کنیم همچنان غرق در کار و آماده خلق کردن و حصول بهترین نتیجه باشیم.

بهتر شدن در کار: وقتی درحال انجام کاری هستیم در واقع هرروز در حال یادگیری مطالب به روز و غلبه بر چالش های جدید هستیم. یادگیری و به روز ماندن کمک می کند خطر سکون و بی تحرکی به حداقل برسد.

 

محرک های بیرونی یا درونی

فشار روانی خوب: نیز همچون یادگیری مثل موتور محرکی، افراد را به حرکت وا می دارد. شاید از مهمترین قابلیت های مدیران کارآمد ایجاد چالش ها ی جدید بدون اضطراب باشد. مواد شیمیایی ترشح شده از مغز هنگام درگیر شدن در چالش ها (کاته کولامین) ما را برای متمرکزو علاقمند ماندن آماده می کند.

پیوندجویی: یعنی درک صادقانه دیگران و لذت بردن از حضور آنها، عنصری کلیدی در ایجاد انگیزه است. افرادی که نیازهای پیوند جویانه دارند جذب مشاغلی نظیر پرستاری یا معلمی می شوند به شرطی که درگیر روابط و احساسات شخصی نشده وپیوند جویی به محرک و هدف اصلی تبدیل نشده باشد.

صلاحیت های انگیزشی

برای شناسایی کارکنان برجسته و کارآمد میتوان سه صلاحیت انگیزشی زیر را در نظر گرفت:

انگیزه پیشرفت: افراد دارای چنین صلاحیتی به نتیجه کار توجه دارند. شوقی استوار برای پیشرفت کسب و کار خود دارند و اهداف دقیق و چالش برانگیز انتخاب می کنند. به دنبال کسب اطلاعات بیشتر در برای کاهش شک و تردیدها و یافتن راه حل هایی برای بازدهی بیشتر هستند. در عین حال تلاش می کنند اطلاعات دریافت شده را جهت بهبود شیوه کار کردن خود به کار گیرند.

تعهد: احساس تعلق خاطر به گروه زمانی به افراد دست می دهد ک اهداف فرد با اهداف گروه کاملا هماهنگی داشته باشد. حس تعهد باعث می شود افراد در صورت لزوم حتی از خود گذشتگی نشان داده از منافع شخصی خود در راستای رسیدن به منافع گروه چشم پوشی کنند. برای وفادار ماندن کارکنان داشتن درک روشنی از ارزش های آن سازمان ضروری است.

چنین کارمندانی حاضرند شرایط ویژه کار مثل ساعت های طولانی کار در صورت لزوم یا فشار کار ناشی از ضرب الاجل را تحمل کنند.

ابتکار عمل و خوشبینی: افراد دارای این صلاحیت از نظر ابتکار عمل همواره به دنبال بدست آوردن فرصت ها هستند. آنها به کمک ابتکار و تخیلی که دارند برای رویارویی با موانع پیش بینی نشده آمادگی لازم را اتخاذ می کنند.

چنین افرادی از موهبت آینده نگری برخوردارند یعنی قبل از این که دیگران نیاز به حرکتی را پیش بینی کنند این فرد گام های اولیه را برداشته است.

از نقطه نظر خوشبینی این افراد می توانند از شکست ها درس گرفته و به جای ترس از شکست به کسب موفقیت بپردازند. کارکنان خوشبین شکست را نتیجه نقص ها و نقاط ضعف خود نمی بینند در عوض همواره به دنبال یافتن راه حلی مثبت و عواملی که توانایی مقابله با آنها را نداشتند می پردازند. امید و خوشبینی رابطه نزدیکی دارند. در مشاغلی که فشار کاری زیادی احساس میشود داشتن خوشبینی و امید به بهبودی شرایط و گرفتن بهترین نتیجه بسیار سودمند واقع می شود.

سازمان های معتاد چگونه سازمانهایی هستند

سازمان های معتاد چگونه سازمانهایی هستند؟

سازمان به مثابه ماده اعتیادی

هیچ چیز در ماهیت اصلی و به خوی خود اعتیاد آور نیست ولی هر چیزی می تواند اعتیاد آور باشد به شرطی که در زندگی فرد نقشی آن چنان کلیدی و محوری بازی کند که فرد احساس کند زنگی بدون آن ماده یا فرآیند (رفتار) غیرممکن و او در برابر آن عاجز است. سازمان های معتاد در زندگی بسیاری از افراد مثل ماده اعتیادی عمل می کنند.

یکی از مهم ترین روش هایی که با استفاده از آن، سازمان ها مثل ماده ی افیونی و به طور کامل ماده ی اعتیادی عمل می کنند، از طریق دادن امتیازها، پاداش ها و وعده و وعیدها به هر کارمند و زنده نگه داشتن و پروراند نامید دستیابی به این پاداش ها و وعده هاست. مقصود و منظور از وعده و وعیدها در نظام های معتاد، خارج ساختن و دور کردن فرد از زمان فعلی و به عبارتی از این جا و اکنون است.

این فرآیند فرد را از دانسته هایش دور می سازد و او را تشویق و به نوعی وادار می سازد که در جای دیگری خارج از ذات حقیقی خود؛ پاسخ ها، امنیت و احساس ارزشمند بودن را جست و جو کند. جهت گیری معطوف به آینده، در این وعده و وعیدهای سازمان، یکی از فرآیندهایی است که مانع می شود ما به عملکرد کنونی نظام بنگریم و نیز نمی گذارد که آن را آن طور که به واقع است؛ یعنی یک نظام اعتیادی، ببینیم.

افراد اغلب احساس می کنند که در چنبره ی سازمان ها گرفتار و در آن غرق شده اند. به جای ابراز احساسات خود، می بینند که راحت تر است چشم انتظار تعطیلات آخر هفته، یک مرخصی طولانی و یا بازنشستگی بمانند.

وقتی کارمندان به وعده و وعیدهای مربوط به رسالت بلند پروازانه شرکت معتاد شوند و ترجیح دهند که به چگونگی عملکرد واقعی نظام توجه نکنند، سازمان برای کارمندانش تبدیل به ماده افیونی می شود. وقتی به عملکرد فعلی و اعمال جاری سازمان به خاطر رسالت مغرورانه و متعالی اش توجیه و نادیده گرفته شود، سازمان به ماده ی اعتیادی تبدیل می گردد. همبستگی معکوسی بین رسالت بلند پروازانه سازمان و همسازی و هماهنگی بین هدف های اعلام شده و نشده، وجود دارد.

معتادان خدای فریب کاری هستند. اوایل دغل بازی شان به نظر دیگران خوب جلوه می کند؛ اما کار آن ها به جایی میرسد که حتی خودشان را هم فریب می دهند. کارشان به آن جا می کشد که حتی دورغ خودشان را هم باور می کنند.

نویدها و وعده های مربوط به رسالت سازمان هم در راستای همین فرآیند است. به صرف همین موضوع، این که سازمان هدف هایی دارد، اغلب برای القای این دروغ که همه چیز در سازمان روبه راه است، کافی است.

 

سازمان به مثابه ماده اعتیادی

رسالت سازمان مثل خدایان خانگی و خانواده است. مادامی که این خدا در زیارتگاهش باشد، سازمان تحت حفاظت می باشد. حتی اگر کاری که می کند ارتباط اندکی با هدف ها و رسالت اعلام شده اش داشته باشد. هرگاه نویدها و وعده های مرتبط با رسالت سازمان، بین افراد درون سازمان و آن چه که به واقع در سازمان در حال رخ دادن است، حائلی قرار دهد، فرآیند اعتیادی رونق می گیرد.

پس یک وسیله مفید بالقوه، یک قدرت متحد و یکپارچه کننده ی عظیم برای کارکنان دارد، تبدیل به یک ماده افیونی می شود. یکی از راه هایی که کارمندان به این فرآیند اعتیادی واکنش نشان می دهند این است که ادرات، دریافت ها و تفکر خود را عوض می کنند و بدین وسیله خود را گول می زنند. آن ها تلاش می کنند که به خود بقبولانند که هدف ها و رسالت اعلام شده ی سازمان به واقع همان چیزی است که در حال انجام است، هر چند آن چه را که موقع انجام کارشان می بینند و احساس می کنند در کل با این رسالت متفاوت باشد.

وقتی سازمان ها مثل ماده ی اعتیادی عمل می کنند، به نفع شان است که پیوسته توهم و خیال آن رسالت متعالی را دامن بزنند؛ چون مادامی که کارکنان فکرشان مشغول آن هدف متعالی باشد، احتمال ندارد که توجه شان را به مغایرت ها و تناقضات جاری سازمان معطوف کنند. کارکنان تصمیم می گیرند کرخ و بی حس و منگ باشند تا بتوانند در سازمان بمانند. رسالت سازمان یک منبع نیرومند هم ذات پنداری و هویت برای کارمندان است.

علاوه بر رسالت سازمان، فرآیندهای عینی و ملموس تری هم وجود دارند که از آن طریق کارکنان در چنبره ی شرکت می مانند و اعتیادشان به شرکت حفظ می شود. این ها، فرآیندهایی هستند که توسط آن ها سازمان خود را در زندگی کارکنان به عنوان عاملی محوری و اساسی نگه می دارد. وفاداری و منافع حاصل از وفاداری راه های دیگری هستند به سمت تبدیل شدن سازمان به یک عامل اعتیادی.

وفاداری به سازمان موقعی که به فکر افراد، حفظ و بقای سازمان می شود، تبدیل به ماده ی اعتیادی می شود. وقتی وفاداری به سازمان، چنان شدت می یابد که به عنوان جایگزینی برای زندگی شخصی مان، نمی گذارد ما زندگی خود را ادامه دهیم و راه خود را برویم. آن گاه سازمان، تبدیل به ماده ی اعتیادی انتخابی ما می شود.

مزایا برای کارکنان مهم و ضروری است اما نکته مهم این استکه هرگاه مزایای شغل تبدیل به عاملی کنترل کننده در زندگی افراد شود، سازمان تبدیل به عامل اعتیادی می شود. این امر موقعی رخ می دهد که سازمان مایل است از وابستگی و اتکای کارکنان بهره برداری کند و مایل نیست که در زمینه ی میزان وفاداری و قوه ی ابتکار کارکنان خود، با سایر محیط های کار رقابت کند. در این موقع است که سازمان مثل عامل اعتیادی عمل کند.

سازمان های معتاد، اعتیاد به کار را تشویق و حمایت می کنند. سازمان این نوع اعتیاد را بسیار دوست می دارد. لرخلاف افراد معتاد به مواد و الکل، معتادان به کار به ندرت حتی یک روز موادشان (کار) را از دست می دهند و موقع مرگ با سر به زمین می خورند.

جمع بندی

همه آن چه که ذکر شد؛ یعنی نوید و وعده های سازمان، رسالت آن، مزایا و حمایت از اعتیاد به کار، همگی راه و روش هایی هستند برای این که سازمان بتواند خود را به عنوان عامل اساسی و محوری در زندگی افراد جای دهد و تبدیل به عامل اعتیادی شود.

سازمان های معتاد

سازمان به مانند یک معتاد، معتادان کسانی هستند که زندگی شان غیرقابل کنترل و آشفته شده است و در برابر رفتار اعتیادی شان عاجز هستند.
به طور فزاینده ای درگیر فرآیند اعتیاد شده اند. زندگی شان تحت سیطره و سلطه ی اعتیادشان قرار گرفته است و احساسی نسبت به اخلاق و ارزش های شخصی خود ندارند.
در اصل، تحت تاثیر خصوصیاتی همچون خود محوری، خطای ادراکی یا تصور باطل از کنترل، ناصادقی و دروغ گویی و دوگانگی عمل می کنند.
به طور پیشرونده ی از محیط اطراف، اجتماع، خانواده و دوستان دور و منزوی می شوند.
هم زمان با این که در درون خود هر روز درهم ریخته تر و آشفته تر می شوند، به طور پیشرونده ای کنترل بیشتری بر محیط دوروبرشان و بر افرادی که به آن ها وابسته هستند، اعمال می کنند.
فرآیند تفکرشان مغشوش، وسواسی و مدام مشغول و تحت تاثیر بدبینی و سوظن است.
سازمان هایی که مشکل دار، ناکارآمد و کژکار هستند، بیشتر به همان شیوه ی معتادان رفتار می کنند و به واقع هیچ امکانی برای تغییر و دگردیسی در این سازمان ها وجود ندارد.

ارتباطات در سازمان اعتیادی اغلب غیر مستقیم است و از یادداشت های اداری مکتوب استفاده می شود تا از برخورد و مواجه ی چهره به چهره استفاده نشود.

ابراز احساسات و هیجان ها در سازمان اعتیادی غایب است. در سازمان معتاد، کارکنان با عواطف و احساسات خود هیچ تماس و ارتباطی ندارند و یا هرگونه احساسات و عواطف و آگاهی از نیازهایشان را سرکوب می کنند. سازمان معتاد نسبت به محتوای ارتباط هایی که در داخل سازمان پذیرفته شده است، دید محدودی دارد. تصور می شود که در این سازمان ها محتوای بیشتر ارتباطات منطقی و عقلانی باشد.

فرآیندهای تفکر

فراموشی یا فقدان حافظه ی جمعی از مشخصات بارز نظام اعتیادی است. در واقع معتادان نمی توانند از رفتار گذشته خود درس بگیرند و این یکی از جنبه های بیماری اعتیاد است. سازمان های اعتیادی نیز مشکل مشابهی دارند. در سازمان های اعتیادی وظایف کوچک از توجه بیشتری برخوردار می گردند و درباره آن ها بزرگ نمایی می شود. چرا که این وظایف با توجه به منابع انسانی موجود و نیروی انسانی کم، از لحاظ مدیریتی آسان تر اداره می شوند، در حالی که وظایف بزرگ، نفس گیر و دشوار به نظر می آیند و به راحتی فراموش می شوند.

سازمان های اعتیادی زمانی دچار جدی ترین مشکل می شوند که اولویت های خود را در به انجام رساندن وعده های مرتبط با رسالت شان، فراموش کرده باشند. سازمان های اعتیادی همیشه به دنبال راه حل های سریع و آنی هستند و از هر چیزی که برایشان راه خلاص موقتی و یا راه حل هایی شبیه به آن را فراهم آورد با روی باز استقبال می کنند، حتی اگر این راه حل ها با رسالت و فلسفه وجودی شان هماهنگ نباشند.

 

فرآیندهای تفکر

فرآیند فکری تحریف شده

این نوع از فرآیند فکری به شدت به صورت بیرونی و وجود خارجی بخشیدن به مسایل شخصی متکی است. در سازمان هایی که اشخاص کلیدی و مهم، معتاد هستند، این مسئله دیده می شود. در این نوع سازمان ها، صورت بیرونی و وجود خارجی بخشیدن به مسائل شخصی در رده های مختلفی دیده می شود.

در سازمان هایی که اعتیاد آن ها به شدت فعال است، نسبت دادن مشکلات به عوامل خارج، به دلیل آن که گروه گرداننده ی سازمان همیشه به طور نمادین سعی کند اسرار و یا منابع خود را مخفی نگه دارد، فراگیر است. با این عمل، این افراد و گروه های کاری، امکان مشاهده آن چه را که انجام می دهند، از خود سلب می کنند. با نسبت دادن مشکلات به عوامل بیرونی، ما به خود و دیگران بی احترامی می کنیم. بسیاری از کارکنان می گویند: (جریان امور این طوری است). و خود را به دیگران وامی نهند تا دیگران مسایل خود را بر روی آنان خالی کنند.

فرآیند فکری تحریف شده دیگری که در سازمان های اعتیادی مشاهده می شود، فرافکنی است. فرافکنی عبارت است از چیزی یا وضعیتی که در درون می گذرد ولی جایگاهش در بیرون قرار داده و به آن به گونه ای واکنش نشان داده شود که گویی به راستی آن چیز و حالت متعلق به شخص یا سازمان دیگری است و از طرف آن ها ابراز می شود. ما این نوع تفکر را در افراد الکلی، معتاد و کسانی که دچار سوظن هستند مشاهده می کنیم.

زمانی که سازمانی گرفتار فرافکنی می شود، در حال نهادینه کردن مسئولیت ناپذیری است. سازمان با فرآیند فرافکنی، همه ی مشکلات و نارسایی های خود را بر دوش بازار، اقتصاد و یا دیگر شرکت های می گذارد و دنیای بیرون را سرزنش می کند.

سومین فرآیند فکری تحریف شده، دویی گرایی است. در طرح و برنامه ریزی تفکر دویی گرایی مرگبار است چرا که این طرز بینش تعداد انتخاب های افراد را به دو یا مضربی از دو گرینه محدود می کند. در سازمان های اعتیادی، دویی گرایی در برنامه ریزی همیشه شکلی از کنترل و رقابت است. این نوع تفکر، افراد را از نگاه به انتخاب خود و انتخاب دیگران برای راه حل های خلاق باز می دارد، راه حل هایی که به طور معمول، قابل پیش بینی و کنترل کردن نیست. تفکر دویی گرایی موجب تفرقه و دشمنی می گردد. این طرز بینش، افراد گروه دیگر را خوب یا بد و روابط افراد سازمان را با پوشش نهادن بر ابهام های موجود و خودداری از موشکافی، ساده جلوه می دهد.

برای مقابله با این شرایط سازمان نیازمند فروتنی، تواضع و صداقت است. سازمان های اعتیادی ناصادقی و دروغ گویی را در سازمان نهادینه می کنند. ماهیت ساختاری ناصادقی به این ترتیب است که به محض این که روابط غیر صادقانه و شگردهای مربوط به آن در یک سازمان ایجاد گردد، به عنوان امور عادی در سازمان پذیرفته می شود؛ در نتیجه تنها راه بقا و پیشرفت در چنین نظامی، وارد شدن در فرآیندهای آن است. سپس این نظام به یک نظام با دو سطح ارتباطی تبدیل می شود: یکی آن چه گفته می شود و دیگری آن چه مقصود است. همچنان که ناصادقی در سازان های اعتیادی به رشد خود ادامه می دهد، کارکنان و گروه ها به سرعت مهارت های برای صادق و روراست بودن را از دست می دهند و در نتیجه تمام نظام مبتلا و دچار آشفتگی می شود.

فرآیندهای کارکنانی و مدیریتی

انزوا

سازمان های اعتیادی هر چه بیشتر در بیماری اعتیاد خود فرو روند، بیشتر منزوی می شوند، چرا که انزوا؛ دیگران را از دیدن آن چه که در حال روی دادن است باز می دارد. ذانزوا باعث می شود که فرد بر آن چه خود واقعیت می پندارد، به عنوان تنها واقعیت موجود اصرار ورزد. سازمان وقتی از اطلاعات محیط خارج از سازمان خود در برنامه ریزی هایشان استفاده نمی کنند، بیشتر منزوی می شوند. سازمان ها زمانی شیوه ی انزواگرایی را به نمایش می گذارند که با مشتریان خود، یعنی کسانی که به آن ها خدمت می کنند و همچنین در سطح گسترده تر با اجتماع، قطع ارتباط کنند. سازمان های سودآور به طور معمول در ارتباط برقرار کردن با مشتریان از مهارت بیشتری برخوردارند و دلیل آن هم این است که سهام بازارشان وابسته به جذب مشتری است.

خودمحوری

خودمحوری در سازمان ها با انزواگرایی مرتبط است؛ چرا که وقتی سازمانی احساس کند که مرکز جهان است، دیگر نیازی در خود نمی بیند که اطلاعات دیگری را به درون خود راه دهد و برای مثال در برنامه ریزی خود از آن استفاده نماید، بنابراین خود را منزوی می سازد.

قضاوت گرایی

قضاوت گرایی ویژگی فرد معتاد است. قضاوت گرایی افزودن عنصر “بد” به یک نگاه (اندیشه) و یا انتخاب است. در برنامه های گروه های خودیاری الکلی های گمنام گفته ای است مبنی بر این که: شما بیمار هستند؛ ولی، بیماری تان نیستید.

این بدان معناست که شما فرد خوبی هستید که بیمار شدید و بیماری تان، خود شما نیست. بیماری شما، امری جدا از شما به حساب می آید و چیزی است که بر شما سلطه یافته است. سازمان های اعتیادی این تفاوت را قایل نمی شوند. در چنین سازمان هایی شما همان رفتارهایتان هستید و همان بیماری تان به حساب می آیید. قضاوت گرایی به مفهوم آن است که بسیاری از استانداردها از قبل برای رفتار تعیین شده است و همچنین برای ارزیابی ارزش یک شخص به کار برده می شود. قضاوت گرایی به شدت خلاقیت را کنترل می کند. کارکنانی که احساس می کنند از سوی دیگران مورد قضاوت قرار می گیرند، خطر پذیری شان کمتر می شود و خلاقیت شان را محدود می کنند. از سوی دیگر قضاوت گرایی با شایعه پراکنی مرتبط است. این نوع نظام ها، مملو از قضاوت هایی افرادی است که در مورد اشخاص بحث و سخن چینی می کنند.

کمال گرایی

بخشی از بیماری چنین سازمان هایی، اعتقاد به باوری است که بر اساس نظام اعتیادی، معتقد است که می توان خدا بود. تلاش مدیران اجرایی و شرکت هایی با این گونه باور، بر این است که خدا باشند. کمال گرایی همچون کنترل، یک خیال باطل و خطای ادراکی است. به منظور جاودانه کردن خیال و اوهام کمال گرایی، انسان پیوسته باید با انکار و دوری از واقعیت زندگی کند. ما کامل نیستیم، ما فقط بشر هستیم. سازمان ها، کمال گرایی را برای مثال در شرح وظایف شغلی، نهادینه کرده اند. وقتی با سازمانی کار می کنید، به سراغ شرح وظایف شغلی می رویم، و آن چه می بینیم این است که اکثر شرح وظایف ها، وظایفی را توصیف می کنند که امکان انجام آن ها از عهده ی بشر خارج است. در اکثر شرح وظایف ها، هدف هایی به مراتب بیش از حد انتظار وجود دارد. تنها ممکن است تعدا معدودی از افراد بتوانند از عهده ی انجام آن ها هدف ها برآیند، با این وجود آن مشاغل به کارکنان سپرده می شوند، گویی هدف های واقعی هستند.

 

کمال گرایی

آشفتگی و بحران تشخیص واقعیت

مشخصه ی تمامی سازمان های اعتیادی، آشفتگی، بی نظمی و سردرگمی است. این آشفتگی هر چند وقت یکبار خود را با بحران می نمایاند. در نتیجه، بحران موجب می شود که به طور موقت توجه ها از بی نظمی، سردرگمی و آشفتگی موجود برگرفته شود و به بحران معطوف می شود. در سازمان های اعتیادی همه سعی شان بر این است تا بفهمند در سازمان چه می گذرد و معتقدند که می توانند اطلاعاتی را برای آگاهی از شرایط موجود، به دست آورند. البته تلاش برای به دست آوردن این اطلاعات، بی فایده است. فعالیت های سازنده ی واقعی در سازمان معتاد بسیار نادر است و اگر فعالیت سازنده ای هم صورت گیرد، تلاش بسیار زیاد و بیش از حدی صرف آن می شود؛ زیرا، آشفتگی، بی نظمی و بحران مداری، خواستگاه فعالیت های سازنده را پنهان کرده است. اعتقاد به این که یک نظام معتاد، قابل درک و فهمیدن است، احمقانه است. آشفتگی و بی نظمی، سازمان را در گذشته نگه می دارد و از طرف دیگر باعث می شود افراد به شدت مشغول شرایط فعلی شوند تا سعی کنند از آن چه که به واقع در حال رخ دادن است، سردرآورند.

بحران در سازمان های اعتیادی باعث نزدیکی افرادی به یکدیگر می گردد که در انجام کارهای روزمره نسبت به هم احساس بیگانگی داشته اند. بحران، نظام اعتیادی را بقا می بخشد. مدیران از بحران ها برای توجیه مشروعیت اقدامات نامنظم و غیرمعمولی سازمان، استفاده می کنند. بحران ها ضریب پایداری و تحمل سازمان های اعتیادی را افزایش می دهند. در نهایت بحران، باعث کاهش توان یک سازمان در برنامه ریزی و مسئولیت پذیری اش می شود.

فریبندگی و اغواگری

در سازمان های اعتیادی، افراد اغلب متوجه می شوند که به انجام فعالیت هایی وادار می شوند که برای آن ها مناسب نیست. ما با افرادی که مراجعان سازمانی ما محسوب می شوند و در شرکت های بزرگ آرایشی و مد لباس کار می کنند، آشنا شدیم که در جلسه هایی حضور می یابند که کارشان به دام انداختن فروشندگان است. هم وابستگان و کودکان بزرگسال الکلی ها، پیوسته از لحاظ برقراری حد و مرزهای سالم، مشکل دارند. برای آن ها دشوار است که بدانند کجا این حد و مرزهای ارتباطی را پایان بخشند و کجا، فرد دیگری باید حد و مرز ارتباطی را شروع کنند؛ در نتیجه، آن ها معتقدند که ارتباط عادی به معنای جذب دیگران شدن و دیگران را جذب خود کردن است که این خود نوعی ثنویت گرایی و دویی گرایی است. اغواگری در چنین محیطی رشد می کند و جایگزینی برای تلاش در جهت برقراری ارتباطی صمیمانه، شفاف و گشاده رویی با گروه و دیگران است.

والد هستید و با رفتار فرزندتان مشکل دارید

والد هستید و با رفتار فرزندتان مشکل دارید؟!

رابطه‌ بین والدین و فرزندان، یکی از مهم‌ ترین و پویا ترین روابط در زندگی انسان است. این رابطه سرشار از عشق، محبت، تعلق خاطر و البته چالش‌ های متعدد است. در این میان، مشکلات بین والدین و فرزندان، پدیده ‌ای رایج و اجتناب‌ ناپذیر به شمار می ‌رود که می ‌تواند در هر دوره‌ ای از زندگی، از دوران کودکی تا نوجوانی و بزرگسالی، رخ دهد. در این مقاله قصد داریم به بررسی ریشه  ها و علل شایع مشکلات بین والدین و فرزندان پرداخته و راهکارهای مؤثر برای حل این چالش‌ ها را ارائه دهیم.

ریشه  ها و علل شایع مشکلات بین والدین و فرزندان

مشکلات بین والدین و فرزندان پدیده‌ ای رایج و همیشگی بوده است. این مشکلات می توانند از اختلافات جزئی تا درگیری های شدید و طاقت ‌فرسا را شامل شوند. در حالی که هیچ پاسخ واحدی برای حل این مشکلات وجود ندارد، درک ریشه ها و علل شایع آنها می تواند به والدین در بهبود روابط با فرزندانشان و پیشگیری از مشکلات در آینده کمک کند.

تفاوت های نسلی

هر نسل با تجربیات، ارزش ها و دیدگاه های منحصر به فرد خود بزرگ می شود. این تفاوت ها می توانند منجر به سوء تفاهم، ناامیدی و درگیری بین والدین و فرزندان شوند. به عنوان مثال، والدین ممکن است با انتخاب های موسیقی، لباس یا دوستان فرزندان خود مخالف باشند، در حالی که فرزندان ممکن است قوانین و مقررات والدین خود را قدیمی و غیرقابل درک بدانند.

فقدان ارتباط

ارتباط موثر یکی از مهم‌ ترین پایه های هر رابطه قوی است. با این حال، مشغله های زندگی، استرس و عوامل دیگر می توانند برقراری ارتباط موثر بین والدین و فرزندان را دشوار کنند. این امر می تواند منجر به احساس عدم شنیده شدن، سوء تفاهم و در نهایت، درگیری شود.

انتظارات غیرواقعی

همه ما انتظارات خاصی از یکدیگر داریم، به خصوص در روابط نزدیک مانند روابط والدین و فرزندان. با این حال، زمانی که این انتظارات غیرواقعی یا برآورده نشده باشند، می توانند منجر به ناامیدی، خشم و مشکلات بین والدین و فرزندان شوند. به عنوان مثال، والدین ممکن است انتظار داشته باشند که فرزندانشان همیشه بهترین نمرات را در مدرسه بیاورند، در حالی که فرزندان ممکن است احساس کنند که باید آزادی بیشتری برای دنبال کردن علایق خود داشته باشند.

مسائل مربوط به سلامت روان

مسائل مربوط به سلامت روان، مانند افسردگی، اضطراب یا اختلال بیش فعالیتی-کمبود توجه (ADHD)، می تواند بر رفتار و احساسات افراد تأثیر قابل‌توجهی بگذارد و منجر به مشکلات در روابط، از جمله بین والدین و فرزندان شود.

سوء مصرف مواد

سوء مصرف مواد مخدر، الکل یا سیگار می تواند تأثیر مخربی بر روابط داشته باشد. این امر می تواند منجر به مشکلات رفتاری، مشکلات مالی و درگیری بین اعضای خانواده شود.

مسائل مربوط به طلاق یا جدایی

طلاق یا جدایی می تواند یک تجربه بسیار دشوار برای همه اعضای خانواده باشد، به خصوص برای کودکان. این امر می تواند منجر به طیف وسیعی از مشکلات بین والدین و فرزندان، از جمله مشکلات عاطفی، رفتاری و تحصیلی شود.

ناپدری یا نامادری

ورود یک ناپدری یا نامادری به خانواده می تواند برای همه افراد درگیر چالش ‌برانگیز باشد و ممکن است زمان لازم باشد تا همه با یکدیگر وفق پیدا کنند. این امر می تواند منجر به حسادت، ناامنی و درگیری شود.

راهکارهای مؤثر برای حل مشکلات بین والدین و فرزندان

روابط بین والدین و فرزندان می ‌تواند چالش‌برانگیز باشد، به خصوص زمانی که نسل‌ ها در مورد نحوه زندگی، ارزش‌ ها و انتظارات خود اختلاف نظر دارند. با این حال، با تلاش و صبر، والدین می ‌توانند یاد بگیرند که چگونه مشکلات را به طور مؤثر حل کنند و روابط قوی و سالمی با فرزندان خود ایجاد کنند. در اینجا چند راهکار مؤثر برای حل مشکلات بین والدین و فرزندان آورده شده است

ارتباط باز و صادقانه

  • صحبت کنید: با فرزندان خود در مورد نگرانی ‌های خود به روشی آرام و محترمانه صحبت کنید.
  • به حرف‌ های آنها گوش دهید: به حرف ‌های فرزندان خود بدون قضاوت یا انتقاد گوش دهید.
  • سعی کنید آنها را درک کنید: از دیدگاه آنها به مسائل نگاه کنید و سعی کنید احساسات آنها را درک کنید.
  • صادق باشید: با فرزندان خود در مورد احساسات، افکار و نیازهای خود صادق باشید.

احترام متقابل

  • با احترام رفتار کنید: با فرزندان خود با احترام رفتار کنید، حتی زمانی که با آنها موافق نیستید.
  • به نظرات آنها احترام بگذارید: حتی اگر با نظرات آنها موافق نیستید، به نظرات آنها احترام بگذار بگذارید.
  • از آنها بخواهید به شما احترام بگذارند: به آنها آموزش دهید که چگونه با شما با احترام رفتار کنند.

گذراندن وقت با کیفیت با هم

  • زمان با کیفیتی را با هم بگذرانید: زمانی را برای صحبت، بازی و انجام فعالیت ‌های سرگرم‌کننده با هم اختصاص دهید.
  • در فعالیت‌ های مورد علاقه آنها شرکت کنید: به آنها نشان دهید که به علایق آنها اهمیت می ‌دهید.
  • به آنها توجه کامل خود را بدهید: زمانی که با آنها هستید، تلفن همراه خود را خاموش کنید و تمام توجه خود را به آنها معطوف کنید.

حل مسئله و سازش

  • با هم مشکل را شناسایی کنید: با فرزندان خود بنشینید و با هم مشکل را شناسایی کنید.
  • راه حل‌ های مختلف را ارائه دهید: با هم طوفان فکری کنید و راه حل‌ های مختلفی را برای مشکل ارائه دهید.
  • در مورد راه‌حلی که برای همه مناسب است، سازش کنید: با هم در مورد راه‌حلی که برای همه عادلانه و قابل قبول باشد، مذاکره کنید.
  • به تعهدات خود عمل کنید: به تعهدات خود در مورد راه‌حل توافق شده عمل کنید.

 انضباط مؤثر

  • قوانین و انتظارات واضحی را تعیین کنید: قوانین و انتظارات واضحی را برای رفتار تعیین کنید و آنها را به طور مداوم اجرا کنید.
  • عواقب منطقی را تعیین کنید: عواقب منطقی را برای نقض قوانین تعیین کنید و آنها را به طور مداوم اعمال کنید.
  • مثبت اندیش باشید: بر رفتار مثبت تمرکز کنید و زمانی که فرزندانتان از قوانین پیروی می‌کنند، آنها را تشویق کنید.
  • از تنبیه بدنی خودداری کنید: از تنبیه بدنی خودداری کنید، زیرا این امر می ‌تواند تأثیر مخربی بر روابط شما با فرزندانتان داشته باشد.

کمک حرفه ‌ای

  • از کمک حرفه ‌ای استفاده کنید: اگر در حل مشکلات خود به تنهایی مشکل دارید، از یک درمانگر یا مشاور کمک بگیرید.
  • به دنبال گروه‌ های حمایتی باشید: به دنبال گروه ‌های حمایتی برای والدین هستید که با چالش ‌های مشابهی روبرو هستند.
  • کتاب ‌ها و مقالات مربوط به تربیت فرزند را بخوانید: منابع زیادی در مورد تربیت فرزند وجود دارد که می‌ تواند به شما در یادگیری نحوه حل مشکلات به طور مؤثر کمک کند.

سخن پایانی

به یاد داشته باشید که شما تنها نیستید. بسیاری از خانواده‌ ها با چالش‌ های مشابهی روبرو هستند. با صبر، درک و تلاش، می‌ توانید بر مشکلات بین والدین و فرزندان غلبه کرده و روابط قوی و سالمی بین یکدیگر ایجاد کنید.