خداوند سال های ملخ خورده رو جبران می‌کنه…

یادم میاد که مهر ماه سال 1399، نوزودهمین کارگاه شفای زخم شرکت کردم. دلیل شرکت ام خواهرانم بودن که قبل از من شرکت کرده بودن و من متوجه تغییرات زیادی در آن‌ها شدم و از روی کنجکاوی شرکت کردم.

در اولین کارگاه افسوس خوردم که چرا در سن 18 سالگی این کارگاه نبود که من شرکت می‌کردم و آگاه می‌شدم الان چه فایده که من همۀ زندگی مو خراب کردم. زندگی زناشویی، زندگی اجتماعی، زندگی کاری و خانوادگی مو، چرا الان؟

جمله یی که از استاد به دلم نشست و شک داشتم که آیا برای من هم کارکرد داره این بود که استاد روز دوم کارگاه آنلاین گفت:

خداوند سال های ملخ خورده رو جبران می‌کنه.

برای من در این دو سال اتفاق افتاد. خدا رو شاکرم برای وجود استاد و از اون مهم تر این که خداوند قسمت کرد که در مسیر شفای خودم قدم بردارم. من دو ازدواج غلط داشتم که هر دو منجر به طلاق شدن و در ازدواج دوم صاحب فرزند دختری شدم که هم اکنون 14 سال داره.

فرزند اول خانواده هستم از یه خانوادۀ نه نفره که 5 خواهر و 2 برادر هستیم. پدرم ارتشی بود و مادرم خانه دار و ما در یک محیط ایزوله ی منازل سازمانی ارتش بزرگ شده بودیم. بعد از آن به استخدام ارتش دراومدم و باز هم در یک محیط بسته و ایزوله و خشک و نظامی ارتش بودم.

خیلی زخمی بودم. وقتی فرزندم 3 سال بود از شوهرم جدا شدم. دخترم تا 7 سالگی با من زندگی می‌کرد و بعد از آن قانون دخترم رو به پدرش داد. و متأسفانه درگیری و چالش برای دیدن دخترم داشتم. به مدت 10 سال در دادگاه خانواده عمرم رو تباه کردم. من از کوچکترین حق و حقوق انسانی خودم محروم بودم و می‌جنگیدم.

تمام عمرم رو در دادگاه و شورای حل اختلاف و مراجع قانونی رسیدگی به شکایات گذروندم. در کارگاه شفای زخم متوجه شدم که این جنگ بیرونی از جنگ درونی که با خودم دارم نشأت می‌گیره. چیزی در درونم مدام در حال جنگیدن بود؛ من دست از جنگیدن برداشتم. دست از اثبات حقانیت خودم برداشتم.

من حج عمره دانشجویی رفته بودم. حاج خانوم بودم ولی خدای من تو زندگی کارآیی نداشت. اصلاً خدایی نداشتم که برام خدایی کنه من خودم خدایی می‌کردم. همۀ راه‌ها رو رفته بودم همۀ فن‌ها رو زده بودم و انگار دیگه هیچ کدام تو زندگی ام کار نمی کرد.

استاد در کارگاه منو با خدای خودم آشتی داد. پر از خشم و نفرت بودم، از جنس مذکر متنفر بودم و همیشه در حال انتقام بودم از آقایون، شمشیر رو از رو بسته بودم براشون، هر مردی از کنارم رد می‌شد رو قیمه قیمه می‌کردم.

در کارگاه سوم در عمق زنی متوجه علت این کار شدم که در سن 16 سالگی عموی کوچکم به من تجاوز کرده بود و من اصلاً متوجه این موضوع نبودم. حتی به یاد دارم که قبل از این موضوع همیشه دلم برای دخترایی که مورد تجاوز قرار می‌گرفتن، می‌سوخت. نگو به خودم هم تجاوز شده و من زیر خروارها خاک مدفون کرده بودم!

به مرور زمان کار کردم و از کارگاه چهارم به بعد طی یه اتفاقی من قرص های اعصاب و روانم رو کنار گذاشتم و به صورت اتفاقی در یک مسافرت 10 روزه، قرص هام همراهم نبود و من دیدم چه قرص بخورم و چه قرص نخورم هیچ فرقی نمی کنه و اعتیادم رو به داروهای اعصاب و روان رو دیدم و شفا دادم.

از کارگاه پنجم به بعد این اتفاق برای قرص مربوط به دیابت اتفاق افتاد. متأسفانه چون خودم فوق لیسانس بیوشیمی هستم باور این که من دیابت ندارم برام خیلی سخت بود. حدود سه ماه بود که قرص می‌خوردم یا نمی خوردم هیچ تأثیری روی قندم نداشت و جواب آزمایشات دوره یی ام نرمال بود.

از اون به بعد حدود 6 ماه بدون قرص قند سپری کردم و باز هم آزمایشاتم نرمال بود خیلی روی خودم کار درونی کرم ترس از بازگشت دیابت داشتم؛ باورم نمی شد ولی توسط استاد تنها این بیماری هم افتاد و اکنون دیابتم شفا گرفته.

در هشتمین کارگاهی که رفتم حاج رضا شکلات به همه می‌داد و می‌گفت نماز بخونید. من به سمت حاج رضا رفتم و گفتم شکلات می‌خام ولی اگر نماز نخوندم چی؟ و ایشان گفتن اگر دوست داشتی بخون! همین اتفاق باعث شد من نمازخون بشم بعد از سال‌ها نماز نخوندن و قضاوت کردن افراد مذهبی زخم مذهبی شفا گرفت.

به شکرانه لطف بزرگی که خداوند در درمان دیابت به من داشت امسال بعد از سال های سال، روزه نگرفتن، امسال روزه گرفتیم و هیچ مشکلی نداشتم.

خیلی قضاوت گر بودم علاوه بر قضاوت به دلیل غرور و منیت بالا که هم به خاطر کودکی ام و هم به خاطر ارتشی بودنم داشتم، برای مردم حکم صادر می‌کردم و همیشه نگاه از بالا به پایین به مردم داشتم و همیشه از فعل دستوری استفاده می‌کردم و خیلی بد دهنی داشتم.

امروز قضاوت هامو می‌بینم و برای شفاشون کار درونی می‌کنم.

خشم هام و شک‌هام و بی ایمانی هامو می‌بینم و برای شفاشون کار درونی می‌کنم.

امروز شفای زخم لایف استایلم شده و زندگیم رنگ و بوی خدایی داره.

هر چه در بیرون می‌بینم اون رو در درونم جستجو می‌کنم. انگشت ابتهام از دنیای بیرون به سمت دنیای درونم برگشته.

خیلی خدا رو شاکرم. عاشق شدم می‌تونم خودم رو با همۀ نقص‌ها و اشتباهاتم دوست داشته باشم و پای زخم های خود ایستادم. من همۀ مخلوقات خداوند رو دوست دارم و احیاناً اگر کسی یا چیزی ناراحتم کرد یا حس بدی در من ایجاد کرد علت آن را در درون خودم جستجو می‌کنم.

Add a Comment

Your email address will not be published. Required fields are marked *