✍🏻 نویسنده : فراز قورچیان
فردی که درجست و جوی معنی است، باید اهل تعمق باشد؛ یعنی نوعی تفکر نقد گرایانه نسبت به پیرامون خویش داشته باشد تا ناگهان اسیر و طعمه سوء استفاده دیگران نشود.
رولف دوبلی مثال جالبی از نابخردی ذهن بشر می زند که در اینجا می خواهیم کمی ملموس تر به تفسیر آن بپردازیم فرض کنید به 500 عدد میمون، نفری 1000دلار بدهیم و از آن ها بخواهیم که با هم معامله کنند. به نظر شما چه اتفاقی می افتد؟
مطمئنا تعدادی از آن ها برنده می شوند و عده ای دیگر می بازند؛ حالا دوباره از این تعداد میمون برنده، تعدادی می بازند و تعدادی هم می برند تا اینکه در آخر یکی از آن ها برنده می شود و همه پول ها دردست او قرار می گیرد؛ حالا تصور می کنید چه اتفاقی رخ می دهد؟
توجه همه رسانه ها به آن میمون برنده معطوف می شود و شروع می کنند به بزرگ کردن کارهایی که آن میمون انجام داده و روش هایی که در پیش گرفته است و به زودی آن میمون جزو سوپراستارهای شهر قرار می گیرد. اما آیا به واقع آن میمون با روش درستی برنده شده بود؟
در این حین برای عده ای از مردم چه اتفاقی می افتد؟ آن ها میمون را الگو قرار می دهند و مدام خود را سرزنش می کنند که چرامثل آن میمون موفق نیستند. این درحالی است که میمون برنده بر حسب تصادف به این جایگاه رسیده است، نه به خاطر انجام کاردرست.
متاسفانه این نوع نگاه آلوده به سطحی نگری در جوامع بشری به خاطر عدم دسترسی و زیادشدن جمعیت بسیار رونق گرفته است. آوازه فردی در شهر می پیچد و شهرت او به ناگاه همه را مغلوب خود می کند و چون شهرت فرد همیشه تصویری از فرد ارائه می دهد که بسیار متفاوت از زندگی حقیقی اوست، ما تمام جنبه های زندگی خود را می خواهیم متناسب با آن فرد کنیم، مثل جوانان یا نوجوانانی که خود را متناسب با پوشش یک بازیگر در می آورند.
شهرت فرد هیچ گاه نمی تواند سطح رضایت و خوشحالی فرد را نشان دهد؛ چراکه شهرت عموما آن قسمت از زندگی فرد است که خود فرد دوست داشته معرفی بشود. حال به هر دلیلی فکر کنید که ما درحال بررسی و الگو قرار دادن نحوه زندگی آن شخص و تعمیم دادن نحوه زندگی آن شخص به جاهای دیگر زندگی خود هستیم و به یقین که تبلیغات و رسانه درآن دخیلند و از همه مهم تر قسمت اعظم علم تبلیغات که کار اصلیش به وجود آوردن نوعی توهم و ترغیب در افراد مختلف برای توجهی خاص به یک محصول و برند است؛
مثلا مایع ظرفشویی ای که با یک قطره همه جا و همه ظرف ها را تمیز و شفاف می کند، این توهم را به وجود می آورد که چنین قدرتی هم دارد. بسیاری از رسانه ها هم کارشان همین است. بسیاری از افراد هستند که برای اینکه در تیتر روزنامه ها و مجلات و تلویزیون قرار بگیرند از خبرنگاران فاکتور دریافت می کنند.
درحقیقت در یک جامعه ای که از بی معنا بودن رنج می کشد، بی شک مقایسه آدم ها با دیگران و عدم توجه به منحصر بودن خودشان بی دلیل نیست. ما هنگامی که زندگی شخصی و حتی پیشرفت هایمان را با زندگی دیگران مقایسه می کنیم، مطمئنا معنی زندگی خود را از دست می دهیم، این مقایسه درحالی است که من در درون خودم را با بیرون دیگران می سنجم و احساس بی ارزش بودن می کنم و به دنبال کسب ارزش در مقام مقایسه با بیرون زندگی دیگران هستم و سعی می کنم برای ارزشمند شدن شروع به سبقت گیری کنم و بعد همه زندگی ام را صرف این سبقت گیری می کنم و آرام آرام معنی زندگی را از دست می دهم.
روزهای بسیاری برای خود من بوده است که ویترین زندگی آدم ها برایم جذاب بوده و به محض نزدیکی و دست یافتن به آن ها متوجه توخالی بودن و ترس ها و بی معنا بودن زندگی شان شده ام و به حماقت خودم که چرا این همه معانی زندگی خودم را رها کردم و به دنبال کسب معنی از زندگی دیگران رفته ام، فکر کرده ام در همه این سال ها متوجه شده ام که تنها خودم می توانم معنای زندگی ام را بفهمم و درک کنم.
پوست گردو با خود گردو فرق می کند، همه آدم ها نیمه پنهانی دارند که ان را ما نمی بینیم. همه خانواده ها درسطح شهر، درون خود مشکلاتی دارند که ما ممکن است آن ها را دوست نداشته باشیم. خیلی از روزها برای خودم پیش آمده است که نحوه زندگی خانوادگی خودم را با خانواده دوستان نزدیکم مقایسه کرده ام و بسیار هم در این حال ناراضی بوده ام؛ درحالی که خانواده خودم نقاط قوت بسیاری داشتند مانند اصالت و ریشه و تعهد و … اما درحال مقایسه، من فقط جاهایی را می دیدم که در ما نبود و این مرا درگیر قضاوت خودم و خانواده ام می کرد. این نحوه زندگی را من در بسیاری از دوستان خودم هم دیده ام. من در هرلحظه از زندگی ام باید بیاموزم نسبت به چیزهایی که دارم، شکرگزار باشم.
مثلا پدر ومادری را درنظر بگیریدکه تمامی زندگی خود را وقف این کرده اند که فرزندانشان بتوانند ادامه تحصیل بدهند. خیلی روزها در شب های امتحان و تحصیل از مهمانی های خود و تفریحشان زده اند تا همراه فرزندانشان باشند.
حال فرزندانشان به هر دلیلی نتوانسته اند کار مناسبی پیدا کنند و پدر و مادر را متهم به ناتوانی در مدیریت زندگی می کنند و تمام ناکامی های خود را به گردن آن ها می اندازند.
قطعا که در این گونه موارد فرد دچار مقایسه زندگی خود با دیگران می شود. شاید شروع به مقایسه خانواده خود با خانواده ای بکند که پدر خانواده توانسته است امنیت کاری را برای فرزندان خودش ایجاد کند. به نوعی که تمام آن روزهایی که خانواده اش در کنارش بوده اند، در زمان تحصیل و امتحانات را فراموش می کند.
مقایسه اولین چیزی که به وجود می آورد نارضایتی است و این نارضایتی به هیچ وجه اجازه ورود معنا را به فرد نمی دهد. این موضع گیری در برابر مقایسه البته با آن نوع از زندگی هم که فرد توجهی به فضیلت های اخلاقی دیگران و تلاش آن ها برای زندگی ندارد هم باز فرق دارد. چیزی که ما دراینجا سعی می کنیم مطرح کنیم، نوعی از مقایسه است که فرد به طور کلی مجموع زندگی خود را با دیگران مقایسه می کند و به این وسیله اسیر نابخردی خود هم می شود،
و گرنه دیدن و مشاهده کردن نحوه زندگی مردم و الهام از زندگی افرادی که معنی برای زندگی خود پیدا کرده اند بسیار هم به زندگی ما کمک خواهد کرد. شاید بدون شک بتوانم بگویم که نحوه زندگی افرادی معنوی مانند گاندی، وین دایرو… تا حد زیادی زندگی خود مرا متحول کرد.
8 Responses
ممنونم 🌻🌻
براي خود من هم بارها اين اتفاق افتاده
مدام در حال مقايسه زندگي خودم با ديگران بودم
و نارضايتي همدم هميشگي من بود 🍀🍀
خدايا شكر كه باز به من نشان دادي كه مسيري كه در ان بودم (حقيقت ) نبود 🙏🙏
عالی بود، سپاسگزارم 😍
عالی بود چیزی که الانا بعد از شفای زخم بیشتر بهش پی میبرم که خانواده من خود من با تمام مشکلات خیلی نقاط قوت داشتند و دارند
واقعا عالی بود ممنون از تیم حرفه ای شما
ممنونم
مقاله بسیار ارزنده ای هست.چون روش اشتباه در مقایسه
کردن را معرفی میکنه و در عوض اون نوع مقایسه ای که کمک به رشد و بالندگی میکنه رو معرفی میکنه.
واقعا که مقایسه پدرمون رو درآورده خیلی مقاله فوق العاده ای بود ممنون از شما😍🙏
این مقاله بسیار عالیه بخصوص اون عبارت که انسان با نارضایتی نمیتونه وارد معنویت و دنیای معنا بشه. اینجا من بیشتر به اهمیت شکرگزاری پی بردم. چون شکرگزاری یعنی تمرکز روی داشته ها. و بالاترین حس رضایت و حتی ارزشمندی رو به ما میده. و این یعنی معنای زندگی.