هزار توی تقلید

هزار توی تقلید

هزار توی تقلید

✍🏻 نویسنده: فراز قورچیان

در مقاله هزار توی تقلید با ما همراه باشید.

این روزها گویی اکثرمردم به نوعی هیپنوتیزم شده اند و سیستم ذهنی شان فقط در این راستا فعالیت می کند و غیر از آن، عمل دیگری را نمی پذیرد. درحقیقت پیچیدگی زندگی امروزه بشر تنها به خاطر ذهنی شدن آن نیست،  بلکه بشر طوری اسیر زندگی شده است که خودش هم معنای مشخصی برای آن ندارد؛ برای مثال گوشی آیفون در جامعه ما به سرعت درحال گسترش است و من به شخصه بسیاری از کسانی را می شناسم که هیچ کاری جز تماس گرفتن، پیامک زدن یا تماس و پیامک دریافت کردن ندارند، اما تصورمی کنند باید این گوشی را داشته باشند؛

درست مانند کسی که قصد مسافربری داشته باشد و به خاطرآن یک ماشین بنز بخرد؛ مثل فردی که حاضر است سرمای زیادی را تحمل کند، ولی لباسی را که مد شده است، بپوشد. درواقع می توان پیچیدگی را پا نهادن در مسیری معنا کرد که گرچه ما را به همان شادی مدنظرمان می رساند، اما توجیه مناسبی هم برای انجام این کار وجود ندارد و البته نباید نقش  فیلم های تبلیغاتی کشورهای بیگانه را دراین مورد دست کم گرفت.

 

بیشتر بخوانید: هم وابستگی چیست

در واقع تلویزیون از قدیم تا الان نوعی جعبه جادویی محسوب می شود که برای تزریق افکار، به عموم مردم می توان از آن بهره برد؛ مخصوصاً دربرخی فیلم ها وسریال های بیگانه که مردم آن ها دقت بیشتری می کنند. یادم می اید زمانی که 8 سال بیشتر نداشتم. پدرم که بسیار به فیلم های “جکی جان” علاقه مند بود، یکی از این فیلم ها را به نام ” جکی جان و پلیس استوری” برای من خریده بود و من هر روز ضمن تماشای این فیلم، آرزو می کردم که همانند این  شخصیت بتوانم کارهای خارق العاده انجام بدهم. در یکی از صحنه های این فیلم، جکی جان خود را در پشت ماشین تبهکاران پنهان می کند و قبل ازرسیدن به پایگاه آن ها، خود را از صنذوق عقب ماشین پایین می اندازد و می دود.

از آنجا که انجام این حرکات آرزوی من بود، تصمیم گرفتم هرطور شده است، آرزویم را عملی کنم. یادم می آید مدتی در حال بازسازی خانه مان بودیم و پدرنخاله های ساختمانی را در صندو عقب ماشین می گذاشت و آن ها را باکارگر ها به بیابان های اطراف  می برد و علی رغم اصرار زیاد من، اجازه نمی داد با آن ها همراه شوم، بنابراین یک روز من هم گفتم: “باشه من دنبال ماشین می دوم و از شما زودتر می رسم!” در واقع این نقشه ای بود که برای رسیدن به آرزویم کشیده بودم. خودم هم اصلاً نمی دانستم چرا باید این کار را انجام می دادم،  ولی انگار این کار، به من معنای زندگی می داد، چون من در حال پیداکردن معنای زندگی خود از فیلم ها بودم. بنابراین روزی که پدر دوباره قصد داشت نخاله ها را به بیابان ببرد، من هم یواشکی در صندوق عقب ماشین پنهان شدم و به خودم گفتم صدمتر دورتر از محل مورد نظر، مانند جکی جان، خودم را از ماشین پرت می کنم و به پدرم می گویم که خودم دویدم و از شما زودتر رسیدم و اوهم متوجه نیرومندی من  می شود و درضمن من هم به آرزویم می رسم!

نمی دانم سرعت ماشین پدرم چقدر بود، اما آن قدر زیاد بود که من وقتی خودم را پرت کردم و خواستم بدوم، روی زمین غلت خوردم و تمام پوست بدنم ساییده شد و به ناچار یک ماه در بیمارستان بستری شدم. فقط خدا رو شکر می کنم که درآن جاده، ماشینی پشت سرماشین پدرم نبود. جالب تر از همه اینکه بعد از آن همه غلت خوردن تا پنجاه متر هم دویدم که خوشبختانه پدرم مرا دید، سرعتش را کم کرد، ولی از آن بعد را دیگر یاد ندارم،می دانید این مورد شاید یکی از دردناک ترین اتفااتی باشد که براساس دیدن یک فیلم در انسان به وجود می آید. حالا اتفاقات دردناک دیگری هم ممکن است برای انسان بیفتد که ما از آن بی خبریم.

 

تقلید

واقعاً چرا امروزه این همه در جامعه خیانت وجود دارد و یا زوجینی را می بینیم که برای جدایی  به دادگاه ها مراجعه می کنند؟ درحقیقت می توان گفت  همه این ها دستاورد همین سریال ها و فیلم های بیگانه است که مردم با دیدن آن ها احساس می کنند آگاهی شان نسبت به جنس مخالفشان بالا رفته است؛ درصورتی که ما با نگاه کردن به سریال ها و فیلم هایی که در آن خیانت را نشان می دهند و نیز دیدن خیلی از کارهای غیر عرف دیگر، نه تنها آگاهی مان بالا نمی رود، بلکه فقط ترس هایمان بیشتر می شود و مثلاً از روی ترسمان آدمی را که اهل خیانت نباشد، طوری کنترل  کرده و جوری  به او شک می کنیم که خواه ناخواه وی به این راه کشیده می شود؛ زیرا موقعی که ما به فردی شک داریم، دیگر جایی برای ابراز عشق به او باقی نمی گذاریم؛ به خاطر همین است که همه از زندان ها فرار می کنند.

اما بسیاری از مردم به خاطر وجود عشق درروزهای اعتکاف به مساجد پناه می برند و از در مسجد بیرون هم نمی آیند. درحقیقت این نا آگاهی بشر است که فکر می کند اگر راه هایی برای مچ گیری افرادبیابد، می تواند جلوی آن ها را بگیرد؛ درحالی که:

باید بدانیم علیه هرچیزی بیشتر مبارزه کنیم، همه پلیدی ها و زشتی ها محو و نابود خواهند شد. دراصل پیداکردن معنای اصلی زندگی از ماهواره ها و فیلم های تبلیغاتی بیگانه فقط فرد را گمراه تر کرده و ما را گرفتار بیهودگی و سرخوردگی می کند.

برای مثال کرم های تبلیغاتی از یک کرم یا ماده شیمیایی که نشان می دهد خانم هایی که از این محصول استفاده کرده اند، پوستشان شفاف و عالی شده است؛ درصورتی که درواقعیت به وسیله فتوشاپ، این اتفاق افتاده است، نه به واسطه استفاده از آن محصول. دنیای رسانه و تبلیغات پراز این دروغ هاست و به همین سبب انسان امروزی را درگیر بی معنایی کرده است. دوستان و یاران صمیمی موفقیت باید بدانید که معنا یافتنی است و خود فرد باید بکوشد تا آن را پیدا کند؛ پس بهتر است کمی هوشیارانه تر و دقیق تر به دنیای اطرافمان نگاه کنیم تا ناگاه اسیر دام بی معنایی نشویم.

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از

3 نظرات
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
محبوبه چرخند
2 سال قبل

کودک بودم و بدنبال یافتن معنا فیلم های تلویزیون را هم به دفت نگاه میکردم . وقتی فیلم همسفر را دیدم طوری عشق و هیجان این فیلم در من نفوذ گرد که هیپنوتیزم شدم . درهیجده سالگی ازدواجی عجیب و غریب کردم و در سخت ترین شرایطی که باید عقلانی تصمیم میگرفتم .فکر میکردم گوگوشم و جلوی دوربین فیلمبردارم و باید نقشم را جلوی بهروز وثوقی طوری بازی کنم که بیننده میخکوب بشه . سالیان زیادی طول کشید تا ازآن خواب هیپنوتیزمی بیدار شدم……

Reza_hanifi
2 سال قبل

به به عالی بود .
هشیاری خود را حفظ کنیم تا اسیر بی معنایی نشویم . 👌🏻

Mahsa20
3 سال قبل

انسان بدون معنا نمیتواند زندگی کند حتی کوچکترین اقدام یا رفتار هم بدون معنا امکانپذیر نیست. پس چقدر خوبه که معنای صحیح رو جستجو و درک کنیم وگرنه ناخودآگاه دچار معناهای پوچی میشیم که هر روز زندگی ما رو سختتر، پیچیده تر، ناگوارتر و حتی بی معنی تر میکنه.