سلام دوستان عزيزم
من امروز متوجه شدم كه دچار سر در گمي عجيبي شدم. بعد از اينكه اشتباهاتم رو فهميدم و تصميم گرفتم توي هيچ رابطه ي ناسالمي نرم، الان فكر ميكنم دچار يك مقاومت و ترس و وسواس شدم براي توي رابطه رفتن و ازدواج و حس ميكنم اگه اينطوري پيش برم قراره هر رابطه اي رو ايگنور كنم و تا ابد مجرد بمونم. من فايل هاي سواد عاطفي رو هم گوش كردم، ولي هنوز سر در گمم، و مثلا به خودم ميگم نكنه اين هيجان باشه، نكنه دوباره دارم اشتباه ميكنم، نكنه قراره همون آدم قبلي باشم. خودم هم ميدونم زخميه كه شفا نگرفته و دقيقا ميدونم اين ترس ها از كجاي داستان مياد. اما شايد ده ها بار براي اين زخم نوشتم، ده ها بار براي آدمي كه لازم بوده نامه نوشتم. پس گير من كجاست؟!
من اصراري براي اين موضوع ندارم
ولي خب اين ترس نشون ميده كه يه پاي كار ميلنگه
اصلا سوال من اينه كه خب از كجا بفهميم اين كه اين آدم همونه كه قراره باشه، زمانش درسته، در جاي درستي قرار گرفتيم، تشخيص هيجان و اينكه اجازه بديم خدا جاري باشه خيلي سخته…
مثلا يه نفرو ميبيني
اصلا نميدوني چرا انتخاب كردي كه با اين آدم حرف بزني،
نه قراره به خاطر نيازهات وارد رابطه بشي، نه ترس از تنهاييه، نه عقده هاته. خب پس لابد بايد درست باشه.
ولي باز وسواس اجازه نميده كه تصميم بگيري
سلام و وقت بخیر🌹
ترسی که دارین بخاطر روبرو شدن با خودتون هست و دارید از زخم هاتون فرار میکنید و مقاومت دارید برای پذیرش نقص هاتون. اگر دست از انکار و مقاومت بردارید و شروع به روند شفا و بخشش کنید ترس هاتوناز بین میره و در مشیت الهی قرار میگیرید جایی که وسواسی وجود نداره .