تاثیر عزت نفس بر عشق و رابطه عاطفی

تاثیر عزت نفس بر عشق و رابطه عاطفی

تاثیر عزت نفس بر عشق و رابطه عاطفی

خودم را به عنوان یک انسان، ارزشمند نمی دانم و باورم این است که لایق دوست داشته شدن نیستم اما برای دیگران به خصوص شریک عاطفی ام در رابطه احترام و ارزش زیادی قائل هستم. در واقع برای عشق و دوست داشتن، نفر اول در زندگی من، دیگران هستند و خودم مهم نیستم.

همیشه در رابطه هایم دچار مشکل می شوم و باورم این است که ممکن نیست فرد انتخابی ام، دوستم داشته باشد و به من عشق بورزد، اگر فردی در رابطه به من احترام بگذارد برایم عجیب است و جمله‌ی (مگه میشه؟) در ذهنم تکرار می شود…

مشاور به من می گفت: مشکل بزرگ تو، نبود عزت نفس است، عدم عزت نفس چه تاثیراتی بر رابطه ی عاطفی می گذارد؟
در این مقاله قصد داریم به تاثیر عزت نفس بر عشق و رابطه ی عاطفی بپردازیم.

اهمیت عزت نفس بر عشق و رابطه ی عاطفی

درک اهمیت عزت نفس و نقشی که در ایجاد روابط صمیمانه ایفا می کند کار دشواری نیست. مانعی بر سر سعادت عاشقانه، از این هراس بزرگ تر نیست که، کسی خود را شایسته ی عشق نداند. این هراس منجر به تحقق دل نگرانی می شود.

اگر از احساس ارزشمندی و کاردانی برخوردار باشیم و خود را موجودی دوست داشتنی بدانیم می توانیم از ظرفیتی برخوردار باشیم که دیگران را هم دوست بداریم. رابطه ی عشق، به نظر طبیعی می نماید، خیر خواهی و بذل توجه، به نظر طبیعی می رسد. من چیزی دارم که بدهم، گرفتار و در بند کمبود نیستم. دارای نوعی مازاد احساس هستم که می توانم آن را در جهت عشق کانالیزه کنم. خوشبختی و سعادت نگرانم نمی کند.

اطمینان به صلاحیت و ارزش، اطمینان به توانایی خود در دیدن و لمس کردن آن، نیز یک پیش بینی است که به حقیقت می پیوندد.
مانعی بر سر سعادت عاشقانه، از این هراس بزرگ تر نیست که خود را شایسته ی عشق ندانیم و بر این اعتقاد باشیم که جز رنج و محنت سرنوشتی انتطارمان را نمی کشد.

 

اهمیت عزت نفس بر عشق و رابطه ی عاطفی

اما اگر به خودم و به آن فردی که هستم احترام نگذارم، چیز زیادی برای دادن نخواهم داشت مگر نیازها و خواسته های برآورده نشده ام را، در این شرایط دیگران را در نهایت، منبع تصدیق و تایید و یا تکذیب می بینیم.

آنها را به همان شکلی که هستند عزیز نمی داریم. تنها آنها را با توجه به کاری که برای من می توانند بکنند یا نکنند ارزیابی می کنیم، مترصد کسانی نمی شویم که بتوانم تحسین شان کنیم و با آنها هیجان و ماجرای زندگی را در میان بگذاریم.

دنبال کسانی می گردیم که ما را محکوم و تحقیر نکنند و شاید تحت تاثیر شخصیت ما قرار بگیرند و فقط ما را تایید کنند. توانایی ما در دوست داشتن، رشد نکرده باقی می ماند. این یکی از دلایل به شکست انجامیدن بسیاری از روابط است. نه به این دلیل که عزت نفسی که به آن نیاز داریم وجود خارجی ندارد.

همه ی ما شنیده ایم که می گویند: (اگر خودتان را دوست نداشته باشید نمی توانید دیگران را دوست بدارید.) اما آن چه که نمی فهمیم سر دیگر ماجرا است، اگر من خود را دوست داشتنی ندانم، دشوار است قبول کنم که دیگری مرا دوست بدارد.

اگر خودم را نپذیرم، چگونه می توانم عشق تو را به خودم پذیرا گردم؟ محبت و مهر تو تولید ابهام و سردرگمی می کند زیرا من خودم را موجودی ارزشمند ارزیابی نمی کنم. احساسی که به من داری ممکن است حقیقی، قابل اعتماد یا پردوام نباشد. اگر خود را دوست داشتنی احساس نکنم، قبولش دشوار است که کس دیگری مرا دوست بدارد. اگر نتوانم خود را بپذیرم چگونه می توانم عشق تو نسبت به خود را قبول کنم؟

حتی اگر آگاهانه احساس دوست داشتنی نبودنم را انکار کنم، حتی اگر خود را موجودی (شگفت انگیز) معرفی کنم، برداشت ضعیفی که از خود دارم در اعماق وجودم باقی می ماند تا در مناسباتم موفق نشوم، این گونه به خرابکار عشق تبدیل می شوم و مدام در رابطه ی عاطفی ام به مشکل برمی خورم.
عشق را امتحان می کنم برای رسیدن به آن می کوشم اما احساس امنیت و ایمنی درونی، وجود خارجی ندارد. به جای آن هراسی مرموز در ما هست که تنها نصیب مان درد و تالم است. از این رو کسی را بر می‌گزینیم که در نهایت ما را ترک می کند و تنهایمان می گذارد و یا اگر کسی را پیدا کنیم که با او رسیدن به خوشبختی امکان پذیر باشد، از او تضمین های بیشتر از اندازه می خواهیم. بر او احساس مالکیت بیش از اندازه می کنیم، از کاه کوه می سازیم، ناسازگاری های کوچک را بزرگ و فاجعه آمیز معرفی می کنیم.

در مقابل کنترل و سلطه جویی بر او در رابطه برمی آییم. راهی پیدا می کنیم که قبل از این که همسر و شریک زندگی مان به ما بی اعتنایی کند، ما به او بی اعتنایی کرده باشیم یا قبل از این که رهایمان کند، ما او را رها می کنیم.

چند شاهد مثال زیر موضوع را بیشتر روشن می کند:
(چرا همیشه عاشق آقای نامناسب می شوم) سوال زنی است که در جریان روان درمانی از درمانگر خود می پرسد. پدرش در هفت سالگی او، ترک منزل کرده است.

مادرش نه یک بار که چند بار بر سرش فریاد کشیده (اگر تو نبودی این همه دردسر درست نمی شد، شاید پدرت ما را ترک نمی کرد) حالا او در سن بلوغ دریافته که شایسته ی مهر و عشق نیست.

با این حال با بی تابی خواهان عشق یک مرد است. اما معمولاً مردی از راه می رسد که او را دوست ندارد و نمی تواند مدتی طولانی با او دوام آورد. پیش بینی اش و باورش در مورد خود به حقیقت می پیوندد. برداشتش از زندگی درست از کار در می آید.

وقتی (می دانیم) که محکوم هستیم طوری رفتار می کنیم که حقیقت با آن چه (می دانیم) سازگار شود. اگر دانستنی های ما با حقیقت هم خوانی نداشته باشند ناراحت می شویم. از آن جایی که دانش ما تردید پذیر نیست، این حقیقت است که باید تغییر کند.

مردی عاشق می شود، زن احساسش را جواب می دهد و آنها با هم ازدواج می کنند، اما زن هر چه تلاش می کند مرد خود را دوست داشتنی نمی یابد. با این حال زن به قدری به او احساس دین می کند که این شرایط را تحمل می کند، وقتی سرانجام مرد را متقاعد می کند که او را به راستی دوست دارد و دیگر جای تردیدی برای مرد باقی نمی ماند، مرد از خود می پرسد که آیا معیار هایش را بیش از اندازه نازل در نظر نگرفته است؟

از خود می پرسد آیا این زنی که با او ازدواج کرده ام برای من زن مناسبی است؟ و سرانجام زن را ترک می کند. عاشق زن دیگری می شود و رقص از نو شروع می شود.

اکثر ما این لطیفه ی مشهور گروچو مارکس را شنیده ایم. او می گوید هرگز به عضویت باشگاهی که او را بپذیرد در نمی آید. این دقیقاً نقطه نظر کسانی است که از عزت نفس کافی برخوردار نیستند. اگر مرا دوست داری، مسلم بدان که به درد من نمی خوری. تنها کسی که مرا رد کند و نپذیرد، مناسب من است.

زنی وسواس گونه احساس اضطراب می کند به شوهرش که او را ستایش می کند بگوید: زن ها از او یک سر و گردن بالاترند. وقتی شریک عاطفی این حرف را نمی پذیرد، زن مسخره اش می کند. هر چه بر شدت عشق و علاقه ی مرد افزوده می شود، زن ظالمانه تر به رد کردن او اقدام می کند.

سرانجام زن، شوهر را خسته می کند و مرد از زندگی او بیرون می رود. زن رنجیده خاطر و متحیر می شود. چگونه ممکن است درباره ی او تا این حد اشتباه کرده باشد؟ این مطلبی است که از آن چیزی سر در نمی آورد. بعد به این نتیجه می رسد: (همیشه می دانستم کسی نمی تواند مرا به واقع دوست داشته باشد.)

او همیشه معتقد بود زنی دوست داشتنی نیست و احساس ارزشمندی نمی کرد و حالا این را ثابت کرده بود. تراژدی زندگی بسیاری از مردم این است که اگر فرصتی به آنها داده شود تا میان (درستی) و خوشبختی یکی را انتخاب کنند، (درستی) را برمی گزینند.

مرد می داند که تقدیر او این گونه رقم نخورده که شاد و خوشبخت باشد. احساس او این است که حق ندارد شاد و سعاتمند باشد (از آن گذشته خوشحالی او ممکن است پدر و مادرش را جریحه دار کند زیرا آنها هرگز شادی و سعادت را تجربه نکرده اند.)

اما وقتی زنی را پیدا می کند که دوستش دارد و او را به خود جلب می کند و زن هم واکنش مثبت نشان می دهد، مرد شاد می شود. برای لحظه ای فراموش می کند که قرار نیست زندگی عاشقانه ای داشته باشد. فراموش می کند قرار نیست این نمایشنامه ی زندگی او باشد.

موقتاً فراموش می کند که شادی و سعادت، خودانگاره او را مخدوش می سازد و میان او و (حقیقت) فاصله می اندازد. اما به تدریج شادی و نشاط جای خود را به اضطراب می دهد. برای تخفیف اضطراب باید از شادی خود بکاهد. بنابراین به راهنمایی منطق خودانگاره خویشتن، رابطه اش را با آن زن تخریب می کند.

بار دیگر با انگاره خود ویرانگری رو به رو می شویم: اگر من (می دانم) به حکم سرنوشت نباید سعادتمند شوم، نباید بگذارم که حقیقت با شادی و سعادت مرا سردرگم کند. این من نیستم که باید خودم را با حقیقت وفق دهم، بلکه این حقیقت است که باید خود را با من سازگار کند.

 

چند شاهد مثال زیر موضوع را بیشتر روشن می کند:

توجه داشته باشید که همیشه لازم نیست مانند آن چه که در بالا اشاره شد رابطه را به کلی از بین ببریم، ممکن است بتوان قبول کرد که رابطه ادامه پیدا می کند، مشروط بر آن که من شاد و سعادتمند نباشم. ممکن است خودم را با پروژه ای به نام (تلاش برای خوشبخت شدن و یا تلاش برای بهبود رابطه) سرگرم کنم.

اضطراب خوشبختی: (اضطراب خوشبختی) بسیار متداول است. خوشبخت شدن می تواند این ندای درون را ایجاد کند که، (من شایسته ی خوشبختی نیستم.) ممکن است بگوید که (خوشبختی را دوامی نیست) یا (راهم به سقوط ختم می شود) و یا (اگر خوشبخت تر از پدر و مادرم بشوم آنها را کشته ام) یا (زندگی این گونه نیست.) یا (مردم به من غبطه می خورند و از من متنفر می شوند) یا (خوشبختی توهمی بیش نیست.) یا (هیچ کس خوشبخت نیست، به چه دلیل من باید خوشبخت باشم؟)

به نظر عجیب می رسد اما آن چه بسیاری از ما بدان احتیاج داریم شجاعت تحمل خوشبختی است. باید خوشبختی را تحمل کنیم تا آن روز که باور کنیم این خوشبختی ما را نابود نمی کند و بنابراین لازم نیست که نیست و نابود شود.

باید با این نداهای ویرانگر برخورد کنیم، نه این که از آنها بگریزیم. باید با آنها مباحثه کنیم، باید آنها را به مبارزه بطلبیم تا دلایل شان را باز بگویند. باید صبورانه به آنها جواب بدهیم و چرند بودن شان را برملا سازیم. باید صدای شان را در وجود خود تخریب کنیم.

نتیجه:

پس بنابراین یکی از موانع بر سر راه ایجاد یک رابطه ی عاطفی سالم و همچنین موضوع عشق، عدم عزت نفس یا عزت نفس تخریب شده در یک فرد است.
لازم است ابتدا نسبت به موضوع عزت نفس شناخت پیدا کنیم و بعد عزت نفس را در خود شناسایی کنیم تا بتوانیم یکی از مولفه های یک انسان توانمند و سالم را داشته باشیم و در رابطه هایمان درست حرکت کنیم.

5 1 رای
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از

39 نظرات
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
هانیه
4 ماه قبل

عاشقی بت عزت نفسش قشنگه والا

سمیرا
4 ماه قبل

باید همه این نکات مهمو بدونن

نیما پناهی
4 ماه قبل

چه مقاله خوب و مفیدی بود

نازی
4 ماه قبل

وقتی مردی که میاد جلو عزت نفس داشته باشه خیلی برات جذاب میشه

نرجس
4 ماه قبل

موفق باشد استاد